عوامل ناهمبسته آموزش علوم انسانی
برحسب ویژگی ذره گرایی، عوامل ناهمبسته آموزش علم انسانی ، حاکی از علت های اساسی و متمایزند، با توجه به ویژگی ایستانگری، عوامل ناهمبسته، حاکی از علت های مستقلند، و سرانجام با نظر به ویژگی تحویل گرایی، عوامل یاد شده حاکی از علت های نهایی ویژگی های شخصیتی اند. در تحقیق مذکور، بر این نکته استدلال شده است که تعهدات تئوریک یاد شده، در روان شناسی شخصیت قابل دفاع نیستند. دو تعهد تئوریک نخست، از آن حیث قابل انتقادند که از مفروضات کل گرایانه مورد نیاز در بررسی شخصیت فاصله می گیرند. تعهد تئوریک سوم، نه تنها با مشکل ترجمه ناپذیری مفاهیم ذهنی به مفاهیم نوروفیزیولوژیکی مواجه است بلکه دشواری عدم انسجام منطقی میان سطوح تبیین مورد نظر آیزنک را نیز موجب می شود.
بازشناسی مرز ترکیب های التقاطی و سازوار در نظریه ها
با توجه به مفاد اصل پیش، می توان از اصل دیگری سخن گفت که طبق آن، باید با کاویدن مفروضات نظریهها، زمینه بازشناسی مرز میان ترکیبهای التقاطی و سازوار میان نظریهها را فراهم آورد. این نکته، به تفصیل در مقاله دیگری (باقری، ۱۳۸۵) آمده است و در این جا تنها به اختصار، به آن اشارهای خواهیم کرد.
در جریان نظریه پردازی و فراهم آوردن چارچوبهای نظری نو در عرصه علوم انسانی که خود، ضرورتی اساسی و اجتناب ناپذیر در جامعه دانشگاهی ماست، همواره بیم التقاط یا ترکیبهای ناسازوار میان مفاهیم فرهنگی بومی و مضامین نظریههای دیگر وجود دارد. با توجه به اینکه فراهم آوردن نظریههای جدید، امری خلق الساعه نیست و همواره نیاز به بازخوانی نظریههای پیشین و حتی بهره گیری از آنها در این کار وجود خواهد داشت، ضرورت بازشناسی مرز میان ترکیبهای التقاطی و سازوار آشکار می شود.
التقاط هنگامی در نظریه پردازی با استفاده کاربردی از نظریه ها بروز می کند که رابطه میان مفروضات اساسی نظریههای مختلف با مفاهیم تبیینگر آن نظریه ها از سویی، و با روش های کاربردی آنها، از سوی دیگر، مورد توجه قرار نگیرد. نفوذ مفروضات اساسی نظریهها در نوع مفهوم پردازی برای تبیین پدیده های مورد نظر – و از این طریق در نوع روشهای عملی و کاربردی – نکته ای است که همواره در شناخت و آموزش نظریههای علوم انسانی باید مورد توجه باشد. به سبب این نفوذ است که برکندن یک روش کاربردی با یک مفهوم تبیینی از یک نظریه و بردن آن در فضای نظریهای دیگر، هرگز به این معنا نیست که آن روش یا مفهوم، رشتههای تعلق خود را به مفروضات اساسی مربوط به خود از دست می دهند. همین رشتههای تعلق است که عوامل ترکیب ناسازوار را فراهم می آورد. در مثل، این کار همچون پیوند زدن یک عضو ارگانیسم به ارگانیسم دیگر است. تا زمانی که رشتههای تعلق به ارگانیسم پیشین بازسازی و هماهنگ با ارگانیسم جدید نشود، پیوندی ماندگار ظهور نخواهد کرد.
در مورد التقاط می توان از انواع و سطوح مختلفی سخن گفت. درخصوص انواع، دو نوع التقاط ساختاری و محتوایی قابل بازشناسی است. در التقاط ساختاری، ترکیب میان نظریهها به صورت تطبیق انجام می شود. به عبارت دیگر، نظریهای با نظریه دیگر تطبیق داده می شود و برحسب آن تنظیم و سازماندهی می گردد. می توان گفت که در این حالت، یک نظریه به منزله داربست یا ساختار مورد استفاده قرار می گیرد تا بر نظریه دیگری قالب بزند، درحالی که میان قالب و محتوا هماهنگی برقرار نیست.
نوع دوم، التقاط محتوایی است. در این نوع چنین نیست که نظریه ای داربست یا ساختار نظریه دیگر شود، بلکه از هر یک از نظریهها عناصری را بر می گیرند تا آنها را با یکدیگر ترکیب کنند و بسا که ساختاری نوین به مجموعه آنها بدهند. در عمل، ساختار هر یک از نظریهها در هم می ریزد و مجموعه عناصر برگرفته از آنها از نو ساخته می شود. این نوع ترکیب، هنگامی التقاط محسوب می شود که دو دسته عناصر مذکور با یکدیگر همخوانی مناسب را پیدا نکنند.
هر یک از دو نوع التقاط ساختاری و محتوایی می تواند در سه سطح انجام شود. در مدار عملی، در مدار تبیینی، و در مفروضات اساسی. بر این اساس، سه گونه از التقاط تحت عناوین «التقاط روشی و فنی»، «التقاط تبیینی»، و «التقاط مبنایی» قابل بازشناسی است.
در التقاط ساختاری، در هر یک از این سطوح، بخشی از یک نظریه به منزله قالب برای سازماندهی بخش متناظر نظریه دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. به طور مثال، در سطح روشی و فنی، روشها و فنون تربیتی یک نظریه برای ساختار بخشیدن به روش ها و فنون تربیتی نظریه دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. همین امر در سطوح تبیینی و مبنایی نیز می تواند اتفاق افتد.
در التقاط محتوایی، در هر یک از این سطوح، عناصری از یک بخش نظریه ای با عناصری از بخش متناظر نظریه دیگر ترکیب می شوند. به طور مثال، در سطح روشی، پاره ای از روشها و فنون یک نظریه با پاره ای از روش ها وفنون نظریه دیگر ترکیب می شود.
ترکیب التقاطی نظریهها قابل اجتناب است و در برابر آن می توان به ترکیب سازوار میان نظریهها پرداخت. برای انجام ترکیب سازوار میان نظریهها باید گامهای زیر را برداشت: ۱. فراهم آوردن یک فرازبان برای نظریهها، ۲. مشخص کردن نظریههای قابل ترکیب، 3. تعدیل نظریههای گزیده شده از حیث ارتباطهای حاکم بر مفروضات و اجزای آنها، و ۴. بازبینی یا آزمون ترکیب جدید.
با توجه به انواع و سطوح التقاط و نیز مراحل ترکیب سازوار، باید آموزش علوم انسانی با کاویدن در مفروضات اساسی نظریه ها و وارسی ارتباط میان آنها با مفاهیم تبیینی و نیز فنون و شیوه های کاربردی مترتب بر آنها، زمینه روشن بینی نسبت به وقوع التقاط را فراهم آورند و از سوی دیگر، با کالبد شکافی نظریههای منسجم و خوب سازمان یافته، نحوه بهره برداری آنها را از اندیشه پیشینیان نشان دهند. هنگامی که دانشجویان شم بازشناسی ارتباط میان مفروضات و اجزای نظریه ها را پیدا کنند، در مقام پردازش نظریههای جدید، از افتادن در دام التقاط پرهیز خواهند کرد.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص124-122، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389