عوامل پيدايش رفتار تملّقآميز
عوامل پيدايش رفتار تملّقآميز
ثناگو و ثناخواه، در حقيقت تنور همديگر را داغ نگاه ميدارند؛ يكي تنور شهرت آن را، و ديگري تنور منفعت اين را.بدينسان، ميتوان در كنار هر شهرتطلبي، تملّق گرايي را سراغ گرفت.
اما عوامل پيدايش روحيه و رفتار تملّقآميز را ميتوان در عرصه مديريت و زير مجموعه آن جست:
الف-عرصه مديريت
آنان كه از قدرت و ثروت برخوردارند و بر مسند رياست يا مديريت
تكيه زدهاند، بيش و كم همان روحيات و خُلقيات همگنان پيشين را دارند كه به «ارباب»يا «خواجه»شهرت يافته بودند. ويژگيهاي شخصيتي اين افراد-در صورت بيگانگي با خودشناسي-عبارتند از:خود بزرگبيني،خودپسندي، خودكامگي، انتقادناپذيري و ستايشطلبي.
1.خود بزرگبيني
كساني دچار حالت خود بزرگبيني ميشوند كه از تفكر و تقواي الهي بهرهاي ندارند و به قدرت، ثروت، علم و مهارت خود دلخوش ميباشند.در واقع، آنان خود را در محضر پروردگار نميبينند، و مبدأ و معاد را باور ندارند.
اگر اين احساس براي انسان پيدا بشود، ادراك اين مطلب را بكند،وجدانش اين طور باشد كه هميشه-در همه حركات و سكنات-ما در محضر [خدا]هستيم و حاضر است خداي تبارك و تعالي، انسان تعديل ميكند كارهايش را.اين كه انسان پايش را خطا ميگذارد و اشتباهاتي ميكند يا معاصي-خداي ناخواسته-از او صادر ميشود، براي اين [است]كه غفلت از اين معاني دارد.(1)
2.خودپسندي
امامخميني رحمه الله در فرازي ديگر، به عُجب و خودپسندي اشاره نموده، آن را نشانه بيخبري از حقارت خود و عظمت خالق برميشمارد.شيطان كه عبادت و تقرب خود را از دست داد و مطرود و ملعون پيشگاه الهي
گشت،دليلي جز فخر نمودن به آفرينش خويش از آتش نداشت.در واقع، كِبر و عُجب زمينهساز گناهان كوچك و بزرگي است كه به رستگاري فرد و جامعه آسيب ميرساند و استمرار غفلت و جهالت انسان نسبت به مقام ربّ و محضر ربوبي، سبب هلاكت و خسران در دنيا و آخرت ميشود.حضرت امام رحمه الله در آموزههاي عرفانياش، محبوس بودن آدمي در حجاب نفس، بلكه حجابهاي ظلماني و غيرظلماني را نشانه جدايي از هدايت حق تلقي ميكند و پيوستن به حضرت دوست را هديهاي الهي ميشمارد كه فقط به برگزيدگان محبوب ارزاني ميشود. بنابراين، تا خودپسندي و اخلاق ابليسي در كسي وجود داشته باشد، توانمندي سلوك و توفيق احساس حضور در محضر رب را به دست نميآورد و همواره ستايشطلب ميباشد؛زيرا جمال و كمال را در خود مينگرد، نه در آفريدگار و اولياي كامل حق، كه مظهر اسما و صفات حُسناي الهي ميباشند و در ستايش و كرنش براي او ميكوشند.
عجب و خودپسندي، از غايت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است.(2)تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خَرْق حُجب، حتي حجب نوري را نكرده، فطرتش محجوب است و خروج از اين منزل علاوه بر مجاهدات،محتاج به هدايت حقتعالي [است]…اين كمال انقطاع [كه] خروج از منزل خود و خودي و هر چه و هر كس، و پيوستن به او است و گسستن از غير، و هبهاي الهي است به اولياي خُلَّص.(3)
3.خودكامگي
افراد خود بزرگبين و خودپسند كه بندگي خداوند را گردن ننهادهاند، به تدريج، رويكرد خودكامگي پيدا ميكنند و به خواستههاي نفس و شيطان تن ميدهند. آنان از تزكيه، محاسبه، تفكر، تعبد، ذكر، نصيحت و مشورت رويگردان بوده، براي انديشه و ايمان و كوشش ديگران، حرمت و جايگاهي قائل نيستند.ميزان توقف خودپسندها از نزديكان و به ويژه فرودستان، به طور روزافزون بالا ميرود و كمترين نافرماني و ناهماهنگي، از سوي آنان سركشي تلقي شده، سزاوار قهر و كيفر ميباشد؛ درحالي كه خود در پيشگاه الهي فروتني ندارند و به سبب ناداني درباره قدرت حق، به آساني از فرمانهاي ربوبي سر باز ميزنند.آنان همواره از حقيقت گريزان بوده، به كساني تمايل دارند كه ايشان را در جهت باطل، بيهوده ميستايند.حضرت اميرعليه السلام رشد خودكامگي و خودبزرگبيني انسان را بر اثر بيبهرگي از معرفت و علم نسبت به عظمت و قدرت پروردگار ميداند.از اين رو، ميتوان گفت كه تملّقگويان فقط ميتوانند كساني را فريب دهند كه از خودشناسي و خداشناسي و دانايي نسبت به هستي و فلسفه حيات و آفرينش هيچ نميدانند و از تعظيم و كرنش عارفانه بيگانهاند.
«لا ينبغي لمن عرف عظمة الله أن يتعظّم، فإنّ رفعة الَّذين يعلمون ما عظمته أن يتواضعوا له و سلامة الَّذين يعلمون ما قدرته أن يستسلموا له»؛(4)آن كه عظمت خدا را داند، سزاوار نيست خود را بزرگ خواند.بلندي قدر كسانيكه بزرگي پروردگار را ميدانند، در اين است كه برابر او فروتني كنند، و سلامت آنان كه ميدانند قدرت او تا كجا است در آن است كه به فرمانش گردن نهند.
رويكردهاي نفساني و خودخواهانه سبب ميشود كه يك رئيس يا مدير، به هر قيمت كه شده، موقعيت و رياست خويش را نگاه دارد.چنين كسي هيچگاه در درست بودن مديريت خود ترديد نداشته، همواره ميپندارد كه غير از او كسي نميتواند كارش را انجام دهد.اگر در خلوت خويش به لياقت فزونتر ديگري باور داشته باشد، در انكار آن ميكوشد.بدينگونه، خودپسندي و خودخواهي، انسان را از دستيابي به اخلاص بازميدارد و او را به خودستايي و جذب چاپلوسان سوق ميدهد.امامخميني رحمه الله عبور از خواهشهاي نفس و اخلاص در خدمتگزاري را زمينهساز اصلاح و پيشرفت در مديريت ميشمارد.
يا خودم يا خدا!يا من يا او!اين من را اگر انسان زير پاگذاشت و «او»شد، اصلاح ميكند همه چيز را…آدم خودش بايد فكرش را بكند.گاهي وقتها خود انسان هم در اشتباه است؛ لكن بايد فكر كند حالا اين كاري كه من دارم ميكنم، …اگر يك كسي بهتر از من اين كار را انجام بدهد، حاضرم كه اين [كار]را به او [تحويل]بدهم؟…اگر…حاضر نيست اين كار را [بكند]، بداند[كه]اين خدايي نبوده…آني كه براي ما فايده دارد، اخلاص است.(5)
بنيانگذار جمهوري اسلامي، مديران ارشد كشور را از پيامدهاي زيانبار مديريت منفي و ناكارآمد آگاه كرده، آنان را در صورت مشاهده آثار سوء مديريت به استعفا دعوت مينمود.كنارهگيري مديران نالايق از قدرت در منظر امام رحمه الله، عبادت و عمل صالح تلقي ميشد؛چرا كه آنان به دور از هر خودخواهي و جنجالآفريني جاي خود را به مدير توانمند ميسپردند.بيگمان، هر اندازه كه مديران وارسته از خودخواهي، جاي مديران ناشايست را براي خدمت گزاري بگيرند، ميتوان نظاره گر كاهش روند تملّقگرايي در ادارهها،وزارتخانهها، سازمانها و مراكز تصميمگيري كلان كشور بود.
اگر به واسطه سوءمديريت و ضعف فكر و عمل شما [رؤسا و مديران كشور]به اسلام و مسلمين ضرري و خللي واقع شود و خود ميدانيد و به تصدي ادامه ميدهيد، مرتكب گناه عظيمي و كبيره ي مهلكي شدهايد كه عذاب بزرگ دامنگيرتان خواهد شد.هر يك در هر مقام، احساس ضعف در خود ميكند، چه ضعف مديريت و چه ضعف اراده از مقاومت در راه هواهاي نفساني، بدون جوسازي، دلاورانه و با سرافرازي نزد صالحان از مقام خود استعفا كند كه اين، عمل صالح و عبادت است.(6)
4.انتقاد ناپذيري
ويژگي بارز رئيسان و مديران ناشايسته، انتقاد ناپذيري است.آنان اگر چه به كاستيهاي اخلاقي و مديريتيشان اعتراف دارند، اما تمايل ندارند كه صداي اعتراضآلودي از زير مجموعه مديريت يا خارج از حوزه شغليشان شنيده شود.تصورشان اين است كه انتقادكننده قصد تضعيف موقعيت و تخريب شخصيت آنان را دارد.از اين رو، گرايش به كساني دارند كه بدون هيچ دليلي از آنها تجليل و تعريف كرده، به بزرگنمايي خدماتشان ميپردازند.
امامخميني رحمه الله، انتقاد سالم و سازنده را ضرورت انكارناپذير يك جامعه و نظام به شمار ميآورد؛ زيرا عيب و هنر هر مجموعهاي از رهگذر نقد و نظر منصفانه تمييز داده ميشود و ميتوان به رشد و موفقيت فزونتر دست يافت.
البته انتقاد سالم و سازنده، بدون اغراض شخصيه و خداي نخواسته انتقامجويي، لازم است و مفيد و موجب رشد و تعالي است و هر كس در نزد وجدان خود تشخيص رفتار و گفتار و نوشتار خود را ميدهد و همه چيز در محضر مقدس حقتعالي واقع ميشود.(7)
آزادي انتقاد در گفتار و نوشتار، از مسائلي است كه حضرت امام رحمه الله بدان ارج مينهاد و در پاسخ به كساني كه انتقاد و توطئه را يكي تلقي ميكردند، ميفرمود لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد.بديهي است كه برخي از مديران چنين نگرشي را نميپذيرند و اساساً ميل ندارند كسي از روش و منش آنها ايرادي بگيرد يا براي بهبود روند كار پيشنهادي بدهد.آنان در واقع تحمل شنيدن سخن مخالف را ندارند و هر گفتار و كردار ناهماهنگ بامديريت خود را نوعي خصومت و حسادت ميپندارند؛ اما رهبر بزرگ انقلاب نشان داد كه پروايي از شنيدن يا خواندن مطالب انتقادگران ندارد؛ زيرا معتقد بود كه انتقاد مانند مباحثه حوزويان ميتواند سبب شفافيت مسائل و راهكارها گردد.همچنين در فضاي انتقاد است كه اميدهاي تملّق گويان، به نوميدي تبديل ميشود و متاع دروغ و فريبشان ديگر خريدار ندارد.
هرچه ميخواهند بگويند و هرچه ميخواهند انتقاد كنند.انتقاد، غيرتوطئه است.لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد.انتقاد، از اموري است كه سازنده است…همان طوري كه علوم اسلامي بيمباحثه نميرسد به مقصد، امور سياسي هم بيمباحثه نميرسد به مقصد.(8)
5.ستايش طلبي
گرايش پارهاي از عوام و خواص به مدح و ثناگويي يا تعريف و تمجيدها-كه ريشه در تاريخ و فرهنگ استبدادزده ما و پيشينهاي دراز و تأسفآور دارد-ديگر مجالي براي تحمل حركتهاي انتقادي باقي نگذاشته است.اگر مقايسهاي ميان دو واكنشي كه در برابر دو سخن ستايشآميز و انتقادي صورت گيرد، به روشني معلوم ميشود كه يكي خوشايند است و ديگري ناخوشايند.از اين رو، به دشواري ميتوان به درمان خويشتن پرداخت و انتظار داشت كه بستر مديريت در جامعه آفتزده ما به آساني پذيراي گفتار خيرخواهانه گردد؛ چرا كه كمتر كسي از عوام يا خواص، تلخي انتقاد را از شيريني ستايش ترجيح ميدهد و براي سلامت خود و محيط كارش اهميت قائل است.بدين گونه، از يك سو بايد عوامزدگي را بسترساز ستايشگريهاي بيبنياد و ويرانگر خواند و از ديگر سو، خواص زدگي را.در اين جا سزاوار است كه يادكردي از دو قصيده ي ملكالشعراي بهار داشته باشيم و خطر عوام و خواص را خاطرنشان سازيم.
از عوام است هرآن بد كه رود بر اسلام داد از دست عوام
كار اسلام زغوغاي عوام است تمام
داد از دست عوام
دل من خون شد در آرزوي فهم درست
اي جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشنيد كسم جان كلام
داد از دست عوام
غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند
غمم افزون نكند
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام
داد از دست عوام
سخني پخته نگفتم كه نگفتند به من
چند ازين خام سخن
سوختم، سوختم از سردي اين مردم خام داد از دست عوام(9)
***
از خواص است هر آن بد كه رود بر اشخاص
داد از دست خواص
كيست آن كس كه زبيداد خواص است خلاص
داد از دست خواص
داد مردم ز عوام است كه كالانعامند به خدا بد نامند
كه خرابي همه از دست خواص است خواص
داد از دست خواص(10)
چنان كه سيد رضي، گردآورنده كلمات عزّتبخش علوي گفته است، وقتي گروهي علي عليه السلام را پيش روي او ستودند، حضرت زبان به نيايش گشود كه:
«اللهم إنّك أعلم بي من نفسي و أنا أعلم بنفسي منهم.اللهم اجعلنا خيراً ممّا يظنون و اغفرلنا مالا يعلمون»؛(11)خدايا! تو مرا از خودم بهتر ميشناسي و من خود را از آنان بيشتر ميشناسم.خدايا!ما را بهتر از آن كن كه ميپندارند و بيامرز از ما آنچه را كه نميدانند. مولاي متقيان كه كمتر به ژرفاي كلام او نگريستهايم، با واكنش الهي و معقول خويش در برابر سخن يك ستايشگر، نكتههاي چندي را به ما ميآموزد كه قابل تأمل است.
1.پس از شنيدن هر سخن ستايشآميز بايد به خداوند پناه برد و با او به گفتوگوي عارفانه پرداخت.شايد ذكر و استعاذه و دعا، نفس اماره را از سركشي باز دارد و غرور و خودپسندي، ديدگان دل را از نور بصيرت بينصيب نسازد.
2.بايد اين باور قلبي را در خود نيرومند سازيم كه پروردگار بينا و دانا، مرا از خودم بهتر ميشناسد و زشت و زيباي سيرتم را كه از ديگران پنهان ساختهام، نيكتر ميداند.
3.به هنگام شنيدن مدح و ثناي حق يا باطل ديگران، نبايد از ياد برد كه آنان ما را كم تر ميشناسند؛ چرا كه هر كس به خويشتن نزديكتر بوده، از سقوط و صعود قلب خويش آگاهتر است.
4.همواره بايد از خداوند درخواست رشد و كمال اخلاقي خود را داشت تا شخصيت و رفتاري فراتر از باور و پندار در ما شكل گيرد و ديگران به سلوك و ايمان ما غبطه خورند.
5.پيوسته بايد از پروردگار طلب آمرزش و بخشايش نمود؛ زيرا خواسته و ناخواسته با گفتار و كردار خود سبب جذب ديگران به سوي خود ميگرديم؛ درحالي كه كاستيها و زشتيهاي باطني ما از چشم آنان نهان مانده است.
آموزههاي ياد شده كه همگي در حيات و رفتار حضرت امير عليه السلام تجلي نموده است، تأثير بسياري در مهار ساختن ستايشطلبي انسانها دارد.در اين تعليمهاي بلند و عزّتبخش، جلوههايي از خودشناسي و خداشناسي به چشم ميخورد كه به وسيله آنها ميتوان بنياد يك زندگي سالم و آرام و پرتكاپو را پيريزي كرد. ضمن اينكه گرايش به ياد خدا و نيايش پيوسته با او، نقشي تعيينكننده در بهداشت رواني انسانها خواهد داشت؛ چون نيايشگر هرگز به اندكها بسنده نكرده، همواره طالب صعود بهتر و فزونتر به قله خوبيها است.در پايان، آمرزشخواهي از پروردگار ميتواند دايره خودپسندي و خودكامگي آدمي را تنگتر سازد و انتقاد ديگران را در چشم انسان كمالجو، يك هديه دوستانه جلوه دهد نه يك ابزار انتقام يا ترور شخصيت و تضعيف موقعيت اجتماعي.
آن گاه كه حضرت امام رحمه الله از مولاي متقيان حضرت علي عليه السلام سخن ميگويد، ولايت و پيروي همهجانبه از او را يادآور ميشود كه نه عوام از آن شناخت درستي دارند و نه خواص به آنچه از آن حضرت ميدانند، عمل كردهاند.
آنهايي كه شيعه ي اين مرد بزرگ هستند، البته نميتوانند مثل او باشند.خود ايشان هم فرمود:شما قدرت اين را نداريد، حتي قدرت همين زهد ظاهرياش را،[تا]چه برسد به معنوياتش…اگر در روايات فرمودهاند كه پيروان علي اهل سعادتند، بايد ما ببينيم ما پيرو هستيم يا نيستيم؟ ما به وظايفمان،حتي به همان وظايف صوريمان، عمل ميكنيم يا نمي كنيم؟ (12)
ب-عرصه زير مجموعه مديريت
چنان كه در آغاز اين فصل اشاره شد، عوامل پيدايش روحيه و رفتار تملّقآميز را ميتوان در دو عرصه كاويد.در اين بخش از سخن، به بحث درباره علل پيدايش تملّق در زير مجموعههاي مديريتي ميپردازيم؛ اما آنچه اين دو عرصه را به هم پيوند ميدهد، همان گرايشهاي نفساني و دنيايي است كه در هر دو گروه وجود دارد.در اين ميان، ستايشكنندگان به دليل ويژگيهاي شخصيتي خويش همچون:خودكمبيني، فرصتطلبي و منفعتانديشي، زمينههاي مساعدي را براي چاپلوسي و رونق بازار تملّق فراهم ميآورند.
1.خودكمبيني
ازجمله ويژگيهاي شخصيتي اين گروه، خودكمبيني است كه به موجب آن در برابر ديگران، از جمله رئيس و مدير و كارفرما، ناگزير از ستايش و تكريم ميشوند و چه بسا به راه افراط نيز كشيده ميشوند. نوع الفاظي كه در گفتار و برخورد اين عده كاربرد دارد و همچنين واكنشهايي كه گاه و بيگاه دارند، ممكن است ستايش طلبها را دچار غرور بيشتر سازد.مشكل خودكمبيني، گاه ريشه در محيط تربيتي و اجتماعي يا توارث و خانواده دارد، و گاه بروز يك حادثه و شكست يا ناكامي و تنگدستي سبب ميشود كه يك كارگر، كارمند، آموزگار، خدمتكار، مستأجر، پرستار و يا فروشنده ي دورهگرد، خود را كمتر از ديگران بنگرد و حتي توان گفتوگو را نداشته باشد.اين گروه به آساني نميتوانند خود را از سلطه ستايش طلبها رها سازند؛ چرا كه نسبت به همكاران خود فرمانپذيري بيشتري دارند و در برابر خواستههاي آنان مقاومت كمتري نشان ميدهند.
2.منفعتانديشي و فرصتطلبي
دسته ديگر ستايش گران در زير مجموعه مديريت، اساساً اهل حيله و فريب بوده، فرد ستايش طلب را به دليل احساس نياز به شهرت و موقعيت برتر يا حفظ منافع، به بازي ميگيرند.آنان هيچگونه اعتقاد و پايبندي نداشته، به آساني گروهي را ترك ميكنند و وارد گروه ديگر ميشوند.در حقيقت، اين گونه تملّقگويان به دنبال فرصتهاي مناسب و مؤثر در جلب منافع اقتصادي و سياسي خود ميباشند.از اين رو، اگر ناگزير از ورود در عرصه مذهب باشند، كاتوليكتر از پاپ خواهند بود و در مقدسنمايي و جانب داري از ارزشهاي ديني، بيش از مؤمنان حساسيت و فرياد خواهند داشت.تحريك عوام بر ضدّ رهبران صالح و عدالتطلب به طور پنهاني، از جمله حيلههايي است كه فرصتطلبان تملّقگو به كار ميگيرند.در مراكز قدرت، غالباً چنين كساني به طور مرموزانه فعاليت ميكنند و كمتر از خدمتگزاران واقعي شناخته ميشوند.
رويكردهاي فرقهگري و بروز شكافهاي مذهبي يا سياسي، به ويژه در مشرق زمين را بايد از آثار نهاني اين گروه به شمار آورد.آنان چنان در چاپلوسي و پيشواسازي چيرهدستي دارند كه در زماني كوتاه ميتوانند افراد گمنامي چون سيد باب شيرازي را منجي موعود شيعه سازند و به انديشه و اتحاد مسلمانان آسيبهاي جدّي وارد كرده، جامعه را از تحولگرايي در جهت استقلال و آزاديهاي فرهنگي و اجتماعي بازدارند.
ظهور اين گونه منافقان در تاريخ اديان و نهضتها و انقلابها را بايد پديدهاي اجتنابناپذير دانست؛ زيرا هرگاه قدرتي شكل گيرد، اينان از حاشيه به متن قدرتها وارد ميشوند؛ به گونهاي كه تميز آنها از نيروهاي صالح و پايبند به ارزشهاي الهي و انساني بسيار دشوار است.حداقل ميتوان گفت كه عوام و نيز قدرتطلبانِ ستايشگرا، به آساني نميتوانند آنان را از كانونهاي تصميمسازي بيرون برانند. بدينگونه، خدمتگزاران راستكردار آرامآرام در حاشيه حاكميت قرار گرفته، چه بسا هدف حسادت و دشمني و اتهام چاپلوسان قرار گيرند؛ چون آنان هيچگونه نيازي به تظاهر در جهت جانبداري از ديگران ندارند و اساساً از هرگونه تملّقگويي بيزاري ميجويند.
افزون بر اين همه، ميتوان از دموكراسي و پديدههاي آن، مانند پارلمان و احزاب و انجمنهاي محلّي و صنفي ياد كرد كه همواره مورد توجه فرصتطلبها بوده است.آيا دورهاي از دورههاي مجلس شوراي ملي را ميتوان سراغ گرفت كه چاكرمنشان و چاپلوسانِ درباري حضور تأثيرگذار نداشته باشند.كاربرد عبارت «وكيلالدوله»در تاريخ پارلماني ايران، نشانه آشكاري از نفوذ اين جماعت بيهنر و هياهوطلب است.
امامخميني رحمه الله بر اين باور بود كه انحراف كشور از مسير استقلال و آزاديهاي مشروع ملت، پيش از آن كه در خارج از كشور شكل گيرد، در پارلمان ما صورت ميگرفت.وكيلالدولهها پيش از ارائه هرگونه طرح و لايحه حكومتي، آماده قعود و يا قيام چاپلوسانه بوده، اساساً وكالت ملت را جز همين كرنش شيطاني تلقي نميكردند.بدينگونه، ظهور مخالف و موافق در پشت تريبون مجلس، بيشباهت به ظاهر شدن عروسكهاي نمايشي نداشت.اگر پس از محمدعلي شاه و استبداد صغير، شاه و حاكم ديگري پارلمان ايران را به توپ نبست، به اين دليل بود كه مجلس شورا، عمارت بيروني دربار و حاكميت بود و حاكمان در اندرونيِ حكومت مهرههاي شطرنج را جابجا ميكردند. كجروي از مجلس شروع ميشد، نه اين كه از خارج [شروع]ميشد.خارج دستور ميداد، اين ها [نمايندهها]راه ميرفتند. (13)
تمام بدبختيها در حكومت[شاه]از مجلس سرچشمه گرفت.هر كاري ميخواستند انجام بدهند، هر امر فاسدي را كه ميخواستند انجام بدهند، ديكته ميكردند و ميآوردند [به]مجلس، و [بعد]مخالف و موافق هم به حسب صورت [و ظاهر] درست ميكردند و بعد هم همانطوري كه ديكته شده بود، رأي ميدادند.(14)
بد نيست كه يادي از ميرزاده عشقي، مدير روزنامه قرن بيستم، داشته باشيم و استهزانامه وي را در مورد جمهوري خواهيِ پهلوي اوّل كه در شمار ديكتههاي استعماري بريتانيا بود، مرور كنيم تعبير «چند ولگرد»كه در اين سروده به كار رفته، اشاره به گروه تملّقگرايي است كه رضاخان ميرپنج را از سربازخانه قزوين به سردار سپهي و پادشاهي ارتقا بخشيده بودند.
اگر پيدا شود در مُلك يك فرد
به مانند رضاخان جوانمرد
كنندش دوره فوراً چند ولگرد
به حكم اينكه بايد ضايعش كرد
بگويند از سرِ شَه تاج بردار
به فرق خويشتن آن تاج بگذار
دريغ از راه دور و رنج بسيار
حقيقت باركالله، چشم بد دور
مبارك باد اين جمهوري زور!
از اين پس گوشها كر، چشمها كور
چنين جمهوري بر ضدّ جمهور
ندارد ياد كس در هيچ اعصار نباشد هيچ در قوطيِ عطّار
دريغ از راه دور و رنج بسيار(15)
تاريخ از اين تملّقگويان، بسيار سراغ دارد؛ چنان كه اگر روزي در اين كشور كساني همچون:«سيد ضياء»و«دشتي» و«تدين»گرداگرد رضاپهلوي را گرفته، او را به تخت شاهي نشاندند، روزهاي تيره و تار ديگري را نيز ميتوان يافت كه رندان چاپلوس جامه ي درباري به تن كردهاند و فرزانگان اين مرز و بوم را مُتواري ساختهاند.
زندهياد محمدتقي بهار در قصيدهاي، مرثيه نيكويي براي قاجاريه و سلسلههاي ولگردپرور تاريخ ايران سروده است:
چون گشت كاخ دولت آماده
عشق آيد و جواني و ميخواري
تنپروري و نخوت از آن خيزد
وز اين دو، كاهلي و گرانباري
رندان چاپلوس فراز آيند
بنهفته تن به جامه ي درباري
هر يك هواي خاطر خود جسته
يعني ز شَر كنيم هواداري
چون سِفلگان شوند فزون، گردند
فرزانگان و پاكان مُتواري(16)
همانگونه كه رهبر بزرگ انقلاب در كلام خويش يادآور شده است، تملّقگويي و ظاهرآرايي و مسلماننمايي و مصلحپنداري را ميتوان همان «نفاق»به شمار آورد كه قرآنكريم آن را زشتترين پديده اخلاقي و اجتماعي امتها خوانده است؛ چون همواره موضعگيري در برابر افراد
دو چهره، دشوار بوده و عوام را به ترديد انداخته، خواص را دچار شكاف ميسازد و در نهايت، صالحان ناگزير از خانهنشيني خواهند بود.
بدترين انحراف اين است كه انسان در ظاهر يك جوري نمايش دهد كه واقعش برخلاف او است.اين، نفاق است و نفاق، از بدترين خبرهايي است كه در قرآن مجيد آمده…انسان ميداند با آدم كافر چه بكند؛ اما با منافقين نميداند چه كند!(17)
آيا نبايد اين هشدار امام رحمه الله را پيوسته آويزه ي گوش جان ساخت كه:
مقام، خطير است و خطر بزرگ!به خدا بايد پناه برد و از او استمداد [بايد] كرد.همه دستاندركاران [نظام]… بايد از چاپلوسان دغلباز و زبانبازان حيلهگر بر حذر باشند!(18)
پينوشتها:
1. -همان، ج8، ص110.
2. -همان، ج18، ص445.
3. -همان، ص443-444.
4. -نهجالبلاغه، خطبه147، ص142.
5. -صحيفه امام، ج19، ص447.
6. -همان، ص157.
7. -همان، ص153-154.
8. -همان، ج17، ص461.
9. -ديوان ملكالشعراي بهار، ج1، ص273-274.
10. -همان، ص275.
11. -نهجالبلاغه، حكمت100، ص376.
12. -صحيفه امام، ج19، ص65-66.
13. -همان، ج17، ص472.
14. -همان، ص469-470.
15. -ر.ك:ملكالشعراي بهار، ج1، ص376-377.
16. -همان، ص390.
17. -صحيفه امام، ج17، ص192.
18. -همان، ج19، ص370.
منبع: امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي(حب جاه مقام)/ 11، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ( چاپ دوم):،1387
/ج