عيسى و اديان جهانى (2)
امروزه سؤال مهم درباره اين آموزه اين است كه آيا هيچ معناى غيرمجازى در آن هست يا نه. واضح است كه اين به صورت حقيقى معنادار است كه گفته شود عيسى يك انسان و جزئى از جريان تكوينى حيات انسانى بود; از نظر هوش، اطلاعات و نيرو محدود بود و در حصار محيطى فرهنگى و جغرافيايى خاص قرار داشت. اما اين چه معنايى مى
عيسى و اديان جهانى (2)
نويسنده:جان هيك ؛ عبدالرحيم سليمانى
امروزه سؤال مهم درباره اين آموزه اين است كه آيا هيچ معناى غيرمجازى در آن هست يا نه. واضح است كه اين به صورت حقيقى معنادار است كه گفته شود عيسى يك انسان و جزئى از جريان تكوينى حيات انسانى بود; از نظر هوش، اطلاعات و نيرو محدود بود و در حصار محيطى فرهنگى و جغرافيايى خاص قرار داشت. اما اين چه معنايى مى دهد كه گفته شود اين انسان شخص دوم تثليث مقدس بود؟ در عصر آباى كليسا بسيارى كوشيدند تا معنايى براى اين بيابند، اما همه غيرقابل قبول (يعنى بدعت آميز) تلقى شدند. اگر همراه با «طرفداران پسرخواندگى» كه در عيسى لوگوس ازلى جاى نفس ناطقه را گرفته بود، در حالى كه «نفس حيوانى» و بدن او انسانى بود، الوهيت عيسى را به قيمت نفى انسانيت او تأييد مى كرد; چون بر اساس اين ديدگاه خودِ اصلى عيسى الهى بود نه انسانى. در مقابل همه اين نظريه ها، كه تلاش هايى خيرخواهانه براى معنادار كردن فرمول خدا ـ انسان بودند، راست كيشى بر دو طبيعت انسانى و الهى، كه در يك عيسى مسيح تاريخى ملازم همديگرند، تأكيد مى كرد. اما راست كيشى هرگز نمى توانست معنا و محتوايى به اين عقيده بدهد. اين عبارت به شكل كلماتى است كه معناى معينى ندارند; چون اين كه بدون توضيح گفته شود عيساى ناصرىِ تاريخى خدا نيز بود، به همان اندازه بى معناست كه گفته شود اين دايره، كه با مداد روى كاغذ رسم شده، همچنين يك مربع است. به چنين عبارتى بايد محتواى معنايى داد، و در مورد زبان تجسد هر محتوايى كه تاكنون پيشنهاد شده سرنوشتى جز رد شدن نداشته است. فرمول شوراى كالسدون، كه نقطه پايان آن همه تلاش بود، صرفاً تكرار مى كند كه عيسى هم خدا و هم انسان بود، اما هيچ تلاشى براى تفسير اين فرمول نمى كند. بنابراين معقول به نظر مى رسد كه چنين نتيجه گرفته شود كه نكته واقعى و ارزش آموزه تجسد اخبارى نيست، بلكه بيانى است; از يك واقعيت متافيزيكى خبر نمى دهد، بلكه براى بيان يك ارزش گذارى و برانگيختن يك نگرش است. آموزه تجسد نظريه اى نيست كه انسان بايد قادر به شرح و بيان آن باشد، بلكه ـ به تعبيرى كه در طول تاريخ مسيحيت به صورت گسترده اى به كار مى رفته ـ يك سرّ است. به نظر من اگر بگوييم عقيده تجسد الهى يك عقيده اسطوره اى است، ويژگى آن را بهتر بيان كرده ايم. و من «اسطوره» را در معانى زير به كار مى برم: يك اسطوره داستانى است كه گفته مى شود، اما به معناى لفظى آن واقعيت ندارد; يا يك عقيده يا تصورى است كه براى فردى يا چيزى به كار مى رود، اما اين كاربرد به معناى حقيقى لفظى نيست، بلكه نگرشى خاص را در شنوندگان طلب مى كند. بنابراين، حقيقت يك اسطوره از نوع حقيقت عملى است كه عبارت است از متناسب بودن يك نگرش با متعلق خودش. اين كه عيسى خداى پسر مجسد بود به معناى لفظى آن حقيقت ندارد; چون هيچ معناى حقيقى ندارد، بلكه به كارگيرى يك مفهوم اسطوره اى براى عيسى است و كاركرد آن شبيه كاركرد مفهوم فرزندى خداست كه در جهان باستان به پادشاه نسبت داده مى شد. اين تعبير در مورد عيسى به صورتى قطعى نقش او را به عنوان نجات دهنده از گناه و جهل و عطاكننده زندگى جديد بيان مى كند; اين زبان راهى است براى اعلام اهميت عيسى براى جهان; و آن بيانگر تعهد يك شاگرد نسبت به عيسى به عنوان مولاى شخصى خويش است. او كسى است كه ما در اطاعت از او خود را در حضور خدا ديده ايم و معنايى خدايى براى زندگى خويش يافته ايم. او سرمشق و نمونه مناسب انسانيت واقعى است كه در ارتباط كامل با خدا قرار دارد. او به قدرى بالاتر از ما در «جهت» خدا قرار دارد كه به عنوان واسطه نجات بين ما و آن واقعيت نهايى واقع شده است. و همه اينها خلاصهوار و به بيانى روشن و ملموس در اين زبان اسطوره اى درباره عيسى آمده است كه او پسر خدا بود كه «به خاطر ما انسان ها و براى نجات ما از آسمان ها فرود آمد و به وسيله روح القدس و مريم عزرا جسم گرفت و انسان شد و تحت حكومت پونتيوس پيلاتوس به خاطر ما به صليب رفت و رنج كشيد و دفن شد، و در روز سوم مطابق متون مقدس دوباره برخاست، و به آسمان ها صعود كرد، و در سمت راست پدر نشسته است، و با شكوه و جلال براى داورى زندگان و مردگان باز خواهد گشت و حكومت او را پايانى نخواهد بود» (اعتقاد نامه نيقيه).
براى بيش از هزار سال نمادهاى عيسى از قبيل پسر خدا، خداى پسر، خداى مجسد، لوگوس جسم گرفته، به خوبى اهداف خود را برآوردند. اينها در دوران حيات كليسا تعابير مؤثرى از سرسپردگى به عيسى به عنوان سيد و مولى براى انسان هاى بى شمارى بوده اند. اين چندان مهم نيست كه اين تعابير فوراً در ذهن مسيحيان، به جاى نماد، تركيب هايى با معانى حقيقى لفظى گرفته شدند. احتمالا اين اجتناب ناپذير بود و با تفسير لفظى كتاب مقدس در همان دوره همگون بود. از ديدگاه يك انسان قرن بيستمى اين كاربرد كتاب مقدس هميشه خطا بوده است; با اين حال احتمالا اين تفسير لفظى تا زمانى كه با دانش رو به رشد انسان در تعارض نبود، ضرر نسبتاً كمى داشت. اما اين تعارض در قرن هفدهم آغاز گشت و در قرن نوزدهم به اوج خود رسيد، و مفسران پاى بند به لفظ متون مقدس به اين موضع خطا كشيده شدند كه ابتدا آنچه را ستاره شناسى و سپس آنچه را باستان شناسى و زيست شناسى كشف مى كرد، انكار كنند.
امروزه وقتى گذشته را از نظر مى گذرانيم، درمى يابيم كه مردان كليسا قادر نبوده اند علوم تجربى را به عنوان نعمتى كه در نهايت خدادادى است بپذيرند و از به كارگيرى اين دستاوردها براى فهم وسيع تر و مناسب تر كتاب پرهيز كرده اند; و اين ضرر زيادى به آرمان مسيحيت زده است. بسيارى از ما اكنون اين را مى فهميم كه چيزى شبيه همين امر در مورد تفسير لفظى زبان اظهار اخلاص ما نسبت به عيسى، كه در اصل شاعرانه و نمادين بوده، صدق مى كند. چون اگر زبان «پسر خدا، خداى پسر، خداى مجسد» را تحت اللفظى تلقى كنيم، مستلزم اين است كه تنها از طريق عيسى مى توان خدا را به اندازه كافى شناخت و به او پاسخ داد; و همه زندگى هاى دينى نوع بشر كه خارج از جريان ايمان يهودى ـ مسيحى قرار دارند، بالملازمه از دايره نجات خارج مى شوند. تا زمانى كه مسيحيت يك تمدن عمدتاً مستقل بود و تنها تماس و همكارى جزئى با بقيه انسان ها داشت، اين ملازمه زيان چندان زيادى نداشت. اما با رودررويى مسيحيان و مسلمانان، و نيز با توسعه روزافزون جبهه استعمار اروپا در سراسر شرق، تحت اللفظى گرفتن زبان اسطوره اىِ ارادت مسيحيان به عيسى، تأثير تفرقه افكنانه اى بر ارتباطات بين اقليتى از انسان ها كه در محدوده سنت مسيحى زندگى مى كردند و اكثريتى كه خارج از آن و در جريان هاى زندگى هاى دينى ديگر قرار مى گرفتند، داشته است.
به تعبير الهياتى، مشكلى كه با مواجهه مسيحيان با جهان هاى مذهبى ديگر پديد آمده اين است كه اگر عيسى حقيقتاً خداى مجسد بود و اگر تنها با مرگ او نجات انسان ها ممكن شد و تنها با لبيك به او انسان ها مى توانند شايستگى اين نجات را بيابند، پس ايمان مسيحى يگانه دروازه حيات ابدى است. از اين نتيجه گرفته مى شود كه اكثريت قاطعى از نژاد انسانى تاكنون نجات نيافته اند. اما آيا اين باوركردنى است كه خداى محبت و پدر همه انسان ها چنين مقرر كرده باشد كه تنها كسانى كه در يك برهه از تاريخ انسانى متولد شده اند، نجات يابند؟
آيا چنين عقيده اى كه خدا را به عنوان يك خداى قبيله اى معرفى مى كند كه متعلق به غربِ عمدتاً مسيحى است بسيار تنگ نظرانه نيست؟ بنابراين عالمان الهيات اخيراً حاشيه هايى بر الهيات قديم دراين باره زده اند كه انسان هاى پارساى ديگر اديان ممكن است مسيحى باشند، بدون اين كه آن را بشناسند، يا ممكن است مسيحيان ناشناخته باشند، يا ممكن است به كليساى نامرئى تعلق داشته باشند، يا ممكن است ايمان ضمنى داشته باشند و هرگاه مايل باشند تعميد مى يابند، و مانند اينها. همه اين نظريه ها، كه تاحدى ساختگى هم هستند، براى تطبيق بين يك الهيات ناقص با واقعيت هاى جهان خدا مى كوشند. همه اين تلاش ها خيرخواهانه اند و بايد از آنها همان طور كه هستند استقبال كرد. اما در نهايت اين تلاش ها جز چسبيدن به پوسته هاى از مغز تهى شده آموزه قديمى كه زمان آن گذشته است، نيست.
ظاهراً اين روشن است كه ما امروزه به سوى دست يابى به يك ديدگاه دينى جهانى فراخوانده مى شويم كه هم به برابرى همه انسان ها در پيشگاه خداوند توجه مى كند و هم در عين حال تنوع راه هاى خدا در جريان هاى مختلف زندگى انسانى برايش بى معنا نيست. از يك سو بايد محبت يكسان خداوند به همه انسان ها و نه فقط به مسيحيان و اجداد روحانى عهد قديم آنها را تصديق كنيم; و از سوى ديگر بايد اعتراف كنيم كه در گذشته، با توجه به واقعيت هاى جغرافيايى و امكانات فنى، هرگز امكان اين نبوده كه براى همه زمين يك وحى فرستاده شود. پرده بردارى خدا از خويشتن كه از طريق اختيار انسان ها و شرايط موجود تاريخ جهان به فعليت درآمده، ناگزير بايد شكل هاى مختلف به خود مى گرفت. بنابراين ما بايد مشتاق باشيم كه در تمام زندگى هاى دينى نوع بشر، نقش خدا را ببينيم و با انسان ها در همان حالت «دين طبيعى» آنها، با همه نابسامانى ها و خشونت هاى آن، به وسيله لمحه هاى عظيم وحيانى كه در بن اديان بزرگ جهان قرار دارد، به بحث و گفت و گو بنشينيم; ما بايد از اين منظر تكثرگرايانه به مسيحيت نگاه كنيم. به هيچ وجه اين جا جاى آن نيست كه به موازات اين رشته هاى دينى يك الهيات اديان ايجاد كنيم كه مسائل زيادى را كه اين طرز تلقى مطرح مى كند، به حساب آورد; من در كتاب خدا و جهان اديان تلاش كرده ام كه چنين كارى را انجام دهم و خوانندگان را به آن ارجاع مى دهم. به نظر من، در نهايت بايد چيزى شبيه اين را بگوييم: همه نجات ها، يعنى هر متحول كردن حيوانات انسانى به فرزندان خدا، عمل خداست. اديان مختلف براى خدايى كه براى نجات انسان ها عمل مى كند، نام هاى مختلفى دارند. مسيحيت براى اين چندين نام متداخل دارد: لوگوس ازلى، مسيح كيهانى، شخص دوم تثليث، خداى پسر، روح القدس. با استفاده از تعابير مسيحى مى توان گفت اگر ما «خدايى كه براى انسان عمل مى كند» را لوگوس مى ناميم، پس بايد بگوييم كه همه نجات ها، در همه اديان، عمل لوگوس است و نيز انسان ها در فرهنگ ها و اديان مختلف با تصاوير و نمادهاى مختلف خود ممكن است با لوگوس مواجه شوند و نجات يابند. اما نمى توانيم بگوييم كه همه نجات يافتگان به وسيله عيساى ناصرى نجات يافته اند. زندگى عيسى يكى از نقاطى است كه لوگوس، يعنى خداى در ارتباط با انسان، در آن عمل كرده است; و اين تنها نقطه اى است كه از حيث عمل نجات با مسيحيان سر و كار دارد. اما نه از ما خواسته مى شود و نه حق داريم كه ادعا كنيم كه لوگوس در هيچ جاى ديگرى در زندگى انسانى عمل نكرده و نمى كند. بر عكس ما بايد با شور و شعف اعتراف كنيم كه حق اعلى در آگاهى انسان ها براى رهايى يا «نجات» آنها به راه هاى مختلف در شكل هاى زندگى هندى، سامى، چينى، آفريقايى و… عمل كرده است.
و سرانجام، آيا مكاشفه ما از لوگوس، يعنى از طريق زندگى عيسى، بايد در دسترس همه نوع بشر قرار گيرد؟ البته جواب مثبت است; پس بنابراين مكاشفات خاص ديگرى كه در زندگى انسانى از لوگوس صورت گرفته، در انبياى بنى اسرائيل، در بودا، در اوپانيشادها و بَهَگْوَدگيتا، در قرآن و غير اينها ـ بايد همچنين در اختيار همه قرار گيرد. هديه ويژه اى كه مسيحيت در اختيار جهان مى گذارد اين است كه انسان ها بايد عيسى را بشناسند و او را در زندگى دينى خود جاى دهند ـ نه به معناى جايگزينى، بلكه براى تعمق بخشيدن و توسعه دادن ارتباط با خدا كه قبلا در سنت خويش برقرار كرده اند. ما نيز به نوبه خود مى توانيم به وسيله نعمت هاى الهى كه از طريق ديگر اديان آمده، بر غناى معنوى خويش بيفزاييم. چون ما نبايد اديان را به مثابه موجوداتى انعطاف ناپذير كه هر يك ويژگى هاى ثابت خويش را دارند، به حساب آوريم. آنها جريان هاى پيچيده اى از حيات انسانى اند كه مدام در حال تغييرند، هرچند اين تغيير در برخى از دوره ها چنان كند است كه به سختى ديده مى شود و در ديگر دوره چنان سريع است كه بقاى آن به خطر مى افتد و چندان قابل تشخيص نيست. به نظر مى رسد كه مسيحيت در دوره طولانى قرون وسطا در واقع راكد بوده، اما امروزه ظاهراً به صورت حيرت آورى در حال تغيير است; و اديان شرق اكنون در حال خروج از حركت آرام دوره هاىِ «ميانه» و ورود به حركت هاى توفانىِ انقلاب هاى علمى، تكنولوژيكى فنى و فرهنگى اند. علاوه بر اين اكنون اديان با همديگر به شيوه اى نو و به عنوان بخش هايى از جهان يگانه انسانيت مشترك ما برخورد مى كنند. آنها براى اولين بار با صلح و صفا با هم برخورد مى كنند و يكديگر را تنوعاتى در شعور جهانى آدميان مى دانند كه به وسيله شبكه هاى پيچيده ارتباطات جديد كه هر روز پيچيده تر مى شود، به وجود آمده است. آنها در اين وضعيت جديد ضرورتاً بر همديگر تأثير روزافزونى مى گذارند. اين تأثير هم وسيله جذب عناصرى است كه هر يك در ديگران نيكو مى يابند و هم به خاطر تمايل شديد به اين است كه در مقابل غيردينى شدن روزافزونى كه در سراسر جهان وجود دارد، با هم متحد شوند. بنابراين ما انتظار يك مشاركت دسته جمعى در انديشه ها و عقايد دينى داريم، مانند آنچه قبلا در تأثير «انجيل اجتماعىِ» مسيحيت در آيين هندو و در تأثير تأملات روحانى سنت هاى هندويى و بودايى بر غرب رخ داد. اين نفوذ ارزش هاى مثبت اكنون، در مورد همه برنامه هاى عملى، جاى تلاش براى تغيير كيش پيروان يك دين جهانى به ديگرى را گرفته است. در مورد مسيحيت، اكنون مى بينيم سياست قديمىِ مأموريتِ تبليغى براى تغيير كيش جهان، كه عمدتاً در بزرگ راهى حركت مى كرد كه نظاميان و تاجران غربى گشوده بودند، شكست خورده است; و از آن جا كه عصر سلطه سياسى و دينى غرب به پايان رسيده، پس اميدى به بازسازى آن نيست. از اين پس تبليغ مسيحى در مناطقى كه يكى ديگر از اديان جهانى بر آن حاكم است، بايد بر جاذبه هاى مثبت شخص عيسى و تعاليم او و چگونگى زندگى اى كه با ارادت به او گذرانده مى شود متكى باشد، نه بر قدرت يك فرهنگ بيگانه كه مى خواهد خود را بر ملت هايى كه از نظر سياسى ضعيف و از نظر اقتصادى توسعه نيافته اند تحميل كند. علاوه بر اين، ما بايد عيسى و زندگى مسيحى را به گونه اى معرفى كنيم كه با اعتراف جديد خودمان مبنى بر ارزشمند بودن ديگر اديان بزرگ جهانى و اين كه آنها هم، در بهترين حالتشان، راه هايى براى نجات اند سازگار باشد. بنابراين ما نبايد بر تصويرى از عيسى پافشارى كنيم كه اغلب در چارچوبى به وجود آمده است كه افكار غربى طى قرن ها اطراف او ايجاد كرد. هديه جهان مسيحيت به جهانْ عيسى است، همان مرد ناصرى كه كمتر شناخته شده است اما با اين حال تأثير او در ذهن انسان ها تصاوير چنان قدرتمندى ايجاد كرده كه او براى ميليون ها نفر راه و حقيقت و زندگى است. در فرهنگ هاى مختلف و شرايط متغير تاريخ او باز هم مى تواند تصاوير تازه ايجاد كند و مى تواند سيد و مولا و منجى انسان ها به طريقه هاى ديگر گردد. چون در جريان هاى مختلف زندگى انسانى واكنش ايمانى نسبت به عيسى مى تواند خود را در اسطوره هاى دينى بسيار متنوعى نشان دهد; و نبايد اجازه داده شود كه اسطوره غربى ما يعنى «تجسد پسر خدا» نقش يك نقاب آهنينى را بگيرد كه عيسى تنها از وراى آن مى تواند با نوع بشر سخن بگويد. عيسايى كه براى جهان است، نه ملك يك سازمان انسانى به نام كليساى مسيحى است و نه بايد در ساختارهاى نظرى آن محدود شود.
ما در زندگى و انديشه گاندى، پدر هند جديد، نمونه اى از تأثير شديدى را كه عيسى و تعاليم او بر پيروان يك دين ديگر داشته است مى يابيم; افراد بسيار زيادى گاندى را يكى از بزرگ ترين قديسان قرن بيستم دانسته اند; او آزادانه به تأثير عميق عيسى بر خود اعتراف مى كند. يكى از افرادى كه عمر خود را مخلصانه در تبليغ در هند گذرانده، يعنى اى. استنلى جونز، درباره گاندى مى گويد: «مرد كوچكى كه با نظامى كه من در آن قرار دارم مبارزه مى كرد، به من درباره روح عيسى شايد بيش از هر انسان ديگر شرقى يا غربى آموخت». او گاندى را اين گونه توصيف مى كند: «او از بيشتر مسيحيان مسيحى تر بود». گاندى مى گويد عهد جديد آرامش و شعف نامحدودى به او داده است. و باز مى گويد: «هر چند من نمى توانم بگويم كه به معناى فرقه اى يك مسيحى ام، اما سرمشق رنج عيسى عاملى است در شكل گيرى ايمان من كه در آرامشى ريشه دارد كه بر همه افعال من حاكم است». با اين حال او يك هندو باقى ماند. او هرگز نمى توانست الهيات مسيحيت راست كيش را بپذيرد.
او مى گويد: «من نمى توانم باور كنم كه عيسى يگانه پسر متجسد خدا باشد و فقط كسى كه به او ايمان آورد به زندگى ابدى دست يابد. اگر خدا مى توانست پسر داشته باشد، همه ما پسران او بوديم». بنابراين گاندى تحت تأثير عيسى بود، اما نه آن گونه كه او از پشت پنجره رنگين الهيات نيقيه اى نمايان است، بلكه آن گونه كه او خود را از طريق عهد جديد و بالاتر از هر چيز، در موعظه روى كوه نشان مى دهد:
پس عيسى براى من به چه معناست؟ به نظر من او يكى از بزرگ ترين معلمانى بود كه بشريت به خود ديده است. به نظر پيروانش او يگانه پسر متولد از خدا بود. آيا پذيرش و عدم پذيرش من نسبت به اين اعتقاد بر ميزان تأثير عيسى در زندگى من تأثير دارد؟ آيا همه شكوه و عظمت تعاليم و مذهب او از من دريغ مى شود؟ من نمى توانم چنين اعتقادى داشته باشم. براى من اين به معناى تولد معنوى است. به بيان ديگر، تفسير من اين است كه كليد نزديكى عيسى به خدا، زندگى خود اوست. او به گونه اى كه هيچ كس ديگر نمى توانست، روح و اراده خدا را بيان كرد. بدين معنا است كه من او را پسر خدا مى بينيم و مى شناسم.
تأثير ديگر عيسى، آن گونه كه من اميدوارانه پيش بينى مى كنم، هم در درون و هم در بيرون كليسا خواهد بود. در درون، كه بى ترديد به كارگيرى زبان عبادى سنتى ادامه خواهد يافت، از عيسى به عنوان «پسر خدا»، «خداى پسر»، «لوگوس مجسد» و «خدا ـ انسان» سخن گفته مى شود. اما آگاهى نسبت به خصلت اسطوره اى اين زبان افزايش خواهد يافت، همان گونه كه مبالغه قلبى در سرودهاى مذهبى و نيايش ها و مواعظ و ديگر انواع اظهار هنرمندانه حالات شاعرانه ايمان و عشق بسيار طبيعى است. ما اميدواريم كه مسيحيت بنيادگرايى الهياتى خويش و تفسير لفظى از عقيده تجسد را ترك كند، چنان كه عمدتاً از بنيادگرايى در كتاب مقدس دست برداشته است. براى مثال همان طور كه داستان هاى شش روز خلقت جهان و هبوط آدم و حوا پس از وسوسه ايشان توسط مار در باغ عدن اكنون اسطوره هاى عميق دينى كه وضعيت انسانى ما را به تصوير مى كشند، دانسته مى شود، همين طور داستان پسر خدا كه از آسمان فرود آمده و به صورت يك كودك انسانى متولد شده است، بيانى اسطوره اى از اهميت زياد مواجهه با شخصى كه ما خود را در حضور او در حضور خدا مى يابيم، تلقى خواهد شد. پشت سرگذاشتن بنيادگرايى كتاب مقدس در طى فرايندى چنان كند و دردآور رخ داد كه متأسفانه باعث تشويش و شقاق در كليسا شده است و ما هنوز در ميان نزاع بين مسيحيت آزادانديش و مسيحيتى كه در آن بنيادگرايى ادامه دارد، يا در اين زمان رونق مجدد يافته است، زندگى مى كنيم. كليسا هنوز نتوانسته است راهى براى جمع بين بصيرت هاى عقلانى و اخلاقى يكى با شور و شوق و تعهد عاطفى ديگرى پيدا كند. آيا عبور از بنيادگرايى الهياتى آسان تر است و تشتت كمترى را باعث مى شود؟ اگر جواب منفى باشد در اين صورت آينده نفوذ عيسى ممكن است بيشتر بيرون كليسا باشد تا درون آن; او به مثابه انسانى است كه سرنوشت جهانى دارد و سرمشق و تعاليمش مِلك مشترك جهانيان خواهد بود كه به صورت هاى مختلف به همه سنت هاى بزرگ دينى و همچنين دنيوى وارد مى شود. من نمى توانم هيچ ادعاى پيشگويانه اى درباره نحوه ورود خدا به آينده آدميان كنم. اما همه كسانى كه به وجود خدا معتقدند بايد باور داشته باشند كه او به گونه هايى كه خود مى داند در قرن هايى كه مى آيد با انسان ها خواهد بود; و همه كسانى كه عميقاً تحت تأثير زندگى و كلمات عيسى بوده اند و با آنها متحول شده اند، با اطمينان انتظار خواهند داشت كه اين شخصيت محورى اناجيل ايفاى نقش خويش را در رفتار و تعامل خدا با ما ادامه دهد.
کتابنامه
1. Tervor Ling, A History of Religion East and West, Macmillan 1968, p.87.
2. B. H. Streeter, The Buddha and the Christ, Macmillan 1932, p.83.
3. Irenaeus, Against Heresies, bk. II, ch. 31, para. 2.
4. G. B. Caird, »The Christological Basis of Christian Hope«, The Christian Hope, SPCK 1970, p.10.
5. R. H. Fuller, The Foundations of New Testament Christology, Fontana 1969, p.34.
6. S. Mowinckel, He That Cometh, trans., G. W. Anderson, Blackwell 1959, p.67.
7. Ibid., p.78.
8. Mark, 1.11. The quotation from Psalm 2.7 continues: »You are my son, today I have begotten you«, this completion also occurring in some manuscripts of the account of the baptism in Luke 3.22.
9. John Hick, God and the Universe of Faiths, Macmillan, London 1973, and St Martin¨s Press, New York 1974. Fontana edition 1977.
10. E. Stanley Jones, Mahatma Gandhi: An Interpretation, Hodder & Stoughton 1984, pp.12 and 76.
11. M. K. Gandhi, What Jesus Means to Me, compiled by R. K. Prabhu, Navajivan Publishing House, Ahmedabad 1959, p.4.
12. Ibid., p.6.
13. M. K. Gandhi, An Autobiography: The Story of my Experiments with Truth, 1940, Beacon Press, Boston 1957, p.136.
14. What Jesus Means to Me, pp.9-10.
براى بيش از هزار سال نمادهاى عيسى از قبيل پسر خدا، خداى پسر، خداى مجسد، لوگوس جسم گرفته، به خوبى اهداف خود را برآوردند. اينها در دوران حيات كليسا تعابير مؤثرى از سرسپردگى به عيسى به عنوان سيد و مولى براى انسان هاى بى شمارى بوده اند. اين چندان مهم نيست كه اين تعابير فوراً در ذهن مسيحيان، به جاى نماد، تركيب هايى با معانى حقيقى لفظى گرفته شدند. احتمالا اين اجتناب ناپذير بود و با تفسير لفظى كتاب مقدس در همان دوره همگون بود. از ديدگاه يك انسان قرن بيستمى اين كاربرد كتاب مقدس هميشه خطا بوده است; با اين حال احتمالا اين تفسير لفظى تا زمانى كه با دانش رو به رشد انسان در تعارض نبود، ضرر نسبتاً كمى داشت. اما اين تعارض در قرن هفدهم آغاز گشت و در قرن نوزدهم به اوج خود رسيد، و مفسران پاى بند به لفظ متون مقدس به اين موضع خطا كشيده شدند كه ابتدا آنچه را ستاره شناسى و سپس آنچه را باستان شناسى و زيست شناسى كشف مى كرد، انكار كنند.
امروزه وقتى گذشته را از نظر مى گذرانيم، درمى يابيم كه مردان كليسا قادر نبوده اند علوم تجربى را به عنوان نعمتى كه در نهايت خدادادى است بپذيرند و از به كارگيرى اين دستاوردها براى فهم وسيع تر و مناسب تر كتاب پرهيز كرده اند; و اين ضرر زيادى به آرمان مسيحيت زده است. بسيارى از ما اكنون اين را مى فهميم كه چيزى شبيه همين امر در مورد تفسير لفظى زبان اظهار اخلاص ما نسبت به عيسى، كه در اصل شاعرانه و نمادين بوده، صدق مى كند. چون اگر زبان «پسر خدا، خداى پسر، خداى مجسد» را تحت اللفظى تلقى كنيم، مستلزم اين است كه تنها از طريق عيسى مى توان خدا را به اندازه كافى شناخت و به او پاسخ داد; و همه زندگى هاى دينى نوع بشر كه خارج از جريان ايمان يهودى ـ مسيحى قرار دارند، بالملازمه از دايره نجات خارج مى شوند. تا زمانى كه مسيحيت يك تمدن عمدتاً مستقل بود و تنها تماس و همكارى جزئى با بقيه انسان ها داشت، اين ملازمه زيان چندان زيادى نداشت. اما با رودررويى مسيحيان و مسلمانان، و نيز با توسعه روزافزون جبهه استعمار اروپا در سراسر شرق، تحت اللفظى گرفتن زبان اسطوره اىِ ارادت مسيحيان به عيسى، تأثير تفرقه افكنانه اى بر ارتباطات بين اقليتى از انسان ها كه در محدوده سنت مسيحى زندگى مى كردند و اكثريتى كه خارج از آن و در جريان هاى زندگى هاى دينى ديگر قرار مى گرفتند، داشته است.
به تعبير الهياتى، مشكلى كه با مواجهه مسيحيان با جهان هاى مذهبى ديگر پديد آمده اين است كه اگر عيسى حقيقتاً خداى مجسد بود و اگر تنها با مرگ او نجات انسان ها ممكن شد و تنها با لبيك به او انسان ها مى توانند شايستگى اين نجات را بيابند، پس ايمان مسيحى يگانه دروازه حيات ابدى است. از اين نتيجه گرفته مى شود كه اكثريت قاطعى از نژاد انسانى تاكنون نجات نيافته اند. اما آيا اين باوركردنى است كه خداى محبت و پدر همه انسان ها چنين مقرر كرده باشد كه تنها كسانى كه در يك برهه از تاريخ انسانى متولد شده اند، نجات يابند؟
آيا چنين عقيده اى كه خدا را به عنوان يك خداى قبيله اى معرفى مى كند كه متعلق به غربِ عمدتاً مسيحى است بسيار تنگ نظرانه نيست؟ بنابراين عالمان الهيات اخيراً حاشيه هايى بر الهيات قديم دراين باره زده اند كه انسان هاى پارساى ديگر اديان ممكن است مسيحى باشند، بدون اين كه آن را بشناسند، يا ممكن است مسيحيان ناشناخته باشند، يا ممكن است به كليساى نامرئى تعلق داشته باشند، يا ممكن است ايمان ضمنى داشته باشند و هرگاه مايل باشند تعميد مى يابند، و مانند اينها. همه اين نظريه ها، كه تاحدى ساختگى هم هستند، براى تطبيق بين يك الهيات ناقص با واقعيت هاى جهان خدا مى كوشند. همه اين تلاش ها خيرخواهانه اند و بايد از آنها همان طور كه هستند استقبال كرد. اما در نهايت اين تلاش ها جز چسبيدن به پوسته هاى از مغز تهى شده آموزه قديمى كه زمان آن گذشته است، نيست.
ظاهراً اين روشن است كه ما امروزه به سوى دست يابى به يك ديدگاه دينى جهانى فراخوانده مى شويم كه هم به برابرى همه انسان ها در پيشگاه خداوند توجه مى كند و هم در عين حال تنوع راه هاى خدا در جريان هاى مختلف زندگى انسانى برايش بى معنا نيست. از يك سو بايد محبت يكسان خداوند به همه انسان ها و نه فقط به مسيحيان و اجداد روحانى عهد قديم آنها را تصديق كنيم; و از سوى ديگر بايد اعتراف كنيم كه در گذشته، با توجه به واقعيت هاى جغرافيايى و امكانات فنى، هرگز امكان اين نبوده كه براى همه زمين يك وحى فرستاده شود. پرده بردارى خدا از خويشتن كه از طريق اختيار انسان ها و شرايط موجود تاريخ جهان به فعليت درآمده، ناگزير بايد شكل هاى مختلف به خود مى گرفت. بنابراين ما بايد مشتاق باشيم كه در تمام زندگى هاى دينى نوع بشر، نقش خدا را ببينيم و با انسان ها در همان حالت «دين طبيعى» آنها، با همه نابسامانى ها و خشونت هاى آن، به وسيله لمحه هاى عظيم وحيانى كه در بن اديان بزرگ جهان قرار دارد، به بحث و گفت و گو بنشينيم; ما بايد از اين منظر تكثرگرايانه به مسيحيت نگاه كنيم. به هيچ وجه اين جا جاى آن نيست كه به موازات اين رشته هاى دينى يك الهيات اديان ايجاد كنيم كه مسائل زيادى را كه اين طرز تلقى مطرح مى كند، به حساب آورد; من در كتاب خدا و جهان اديان تلاش كرده ام كه چنين كارى را انجام دهم و خوانندگان را به آن ارجاع مى دهم. به نظر من، در نهايت بايد چيزى شبيه اين را بگوييم: همه نجات ها، يعنى هر متحول كردن حيوانات انسانى به فرزندان خدا، عمل خداست. اديان مختلف براى خدايى كه براى نجات انسان ها عمل مى كند، نام هاى مختلفى دارند. مسيحيت براى اين چندين نام متداخل دارد: لوگوس ازلى، مسيح كيهانى، شخص دوم تثليث، خداى پسر، روح القدس. با استفاده از تعابير مسيحى مى توان گفت اگر ما «خدايى كه براى انسان عمل مى كند» را لوگوس مى ناميم، پس بايد بگوييم كه همه نجات ها، در همه اديان، عمل لوگوس است و نيز انسان ها در فرهنگ ها و اديان مختلف با تصاوير و نمادهاى مختلف خود ممكن است با لوگوس مواجه شوند و نجات يابند. اما نمى توانيم بگوييم كه همه نجات يافتگان به وسيله عيساى ناصرى نجات يافته اند. زندگى عيسى يكى از نقاطى است كه لوگوس، يعنى خداى در ارتباط با انسان، در آن عمل كرده است; و اين تنها نقطه اى است كه از حيث عمل نجات با مسيحيان سر و كار دارد. اما نه از ما خواسته مى شود و نه حق داريم كه ادعا كنيم كه لوگوس در هيچ جاى ديگرى در زندگى انسانى عمل نكرده و نمى كند. بر عكس ما بايد با شور و شعف اعتراف كنيم كه حق اعلى در آگاهى انسان ها براى رهايى يا «نجات» آنها به راه هاى مختلف در شكل هاى زندگى هندى، سامى، چينى، آفريقايى و… عمل كرده است.
و سرانجام، آيا مكاشفه ما از لوگوس، يعنى از طريق زندگى عيسى، بايد در دسترس همه نوع بشر قرار گيرد؟ البته جواب مثبت است; پس بنابراين مكاشفات خاص ديگرى كه در زندگى انسانى از لوگوس صورت گرفته، در انبياى بنى اسرائيل، در بودا، در اوپانيشادها و بَهَگْوَدگيتا، در قرآن و غير اينها ـ بايد همچنين در اختيار همه قرار گيرد. هديه ويژه اى كه مسيحيت در اختيار جهان مى گذارد اين است كه انسان ها بايد عيسى را بشناسند و او را در زندگى دينى خود جاى دهند ـ نه به معناى جايگزينى، بلكه براى تعمق بخشيدن و توسعه دادن ارتباط با خدا كه قبلا در سنت خويش برقرار كرده اند. ما نيز به نوبه خود مى توانيم به وسيله نعمت هاى الهى كه از طريق ديگر اديان آمده، بر غناى معنوى خويش بيفزاييم. چون ما نبايد اديان را به مثابه موجوداتى انعطاف ناپذير كه هر يك ويژگى هاى ثابت خويش را دارند، به حساب آوريم. آنها جريان هاى پيچيده اى از حيات انسانى اند كه مدام در حال تغييرند، هرچند اين تغيير در برخى از دوره ها چنان كند است كه به سختى ديده مى شود و در ديگر دوره چنان سريع است كه بقاى آن به خطر مى افتد و چندان قابل تشخيص نيست. به نظر مى رسد كه مسيحيت در دوره طولانى قرون وسطا در واقع راكد بوده، اما امروزه ظاهراً به صورت حيرت آورى در حال تغيير است; و اديان شرق اكنون در حال خروج از حركت آرام دوره هاىِ «ميانه» و ورود به حركت هاى توفانىِ انقلاب هاى علمى، تكنولوژيكى فنى و فرهنگى اند. علاوه بر اين اكنون اديان با همديگر به شيوه اى نو و به عنوان بخش هايى از جهان يگانه انسانيت مشترك ما برخورد مى كنند. آنها براى اولين بار با صلح و صفا با هم برخورد مى كنند و يكديگر را تنوعاتى در شعور جهانى آدميان مى دانند كه به وسيله شبكه هاى پيچيده ارتباطات جديد كه هر روز پيچيده تر مى شود، به وجود آمده است. آنها در اين وضعيت جديد ضرورتاً بر همديگر تأثير روزافزونى مى گذارند. اين تأثير هم وسيله جذب عناصرى است كه هر يك در ديگران نيكو مى يابند و هم به خاطر تمايل شديد به اين است كه در مقابل غيردينى شدن روزافزونى كه در سراسر جهان وجود دارد، با هم متحد شوند. بنابراين ما انتظار يك مشاركت دسته جمعى در انديشه ها و عقايد دينى داريم، مانند آنچه قبلا در تأثير «انجيل اجتماعىِ» مسيحيت در آيين هندو و در تأثير تأملات روحانى سنت هاى هندويى و بودايى بر غرب رخ داد. اين نفوذ ارزش هاى مثبت اكنون، در مورد همه برنامه هاى عملى، جاى تلاش براى تغيير كيش پيروان يك دين جهانى به ديگرى را گرفته است. در مورد مسيحيت، اكنون مى بينيم سياست قديمىِ مأموريتِ تبليغى براى تغيير كيش جهان، كه عمدتاً در بزرگ راهى حركت مى كرد كه نظاميان و تاجران غربى گشوده بودند، شكست خورده است; و از آن جا كه عصر سلطه سياسى و دينى غرب به پايان رسيده، پس اميدى به بازسازى آن نيست. از اين پس تبليغ مسيحى در مناطقى كه يكى ديگر از اديان جهانى بر آن حاكم است، بايد بر جاذبه هاى مثبت شخص عيسى و تعاليم او و چگونگى زندگى اى كه با ارادت به او گذرانده مى شود متكى باشد، نه بر قدرت يك فرهنگ بيگانه كه مى خواهد خود را بر ملت هايى كه از نظر سياسى ضعيف و از نظر اقتصادى توسعه نيافته اند تحميل كند. علاوه بر اين، ما بايد عيسى و زندگى مسيحى را به گونه اى معرفى كنيم كه با اعتراف جديد خودمان مبنى بر ارزشمند بودن ديگر اديان بزرگ جهانى و اين كه آنها هم، در بهترين حالتشان، راه هايى براى نجات اند سازگار باشد. بنابراين ما نبايد بر تصويرى از عيسى پافشارى كنيم كه اغلب در چارچوبى به وجود آمده است كه افكار غربى طى قرن ها اطراف او ايجاد كرد. هديه جهان مسيحيت به جهانْ عيسى است، همان مرد ناصرى كه كمتر شناخته شده است اما با اين حال تأثير او در ذهن انسان ها تصاوير چنان قدرتمندى ايجاد كرده كه او براى ميليون ها نفر راه و حقيقت و زندگى است. در فرهنگ هاى مختلف و شرايط متغير تاريخ او باز هم مى تواند تصاوير تازه ايجاد كند و مى تواند سيد و مولا و منجى انسان ها به طريقه هاى ديگر گردد. چون در جريان هاى مختلف زندگى انسانى واكنش ايمانى نسبت به عيسى مى تواند خود را در اسطوره هاى دينى بسيار متنوعى نشان دهد; و نبايد اجازه داده شود كه اسطوره غربى ما يعنى «تجسد پسر خدا» نقش يك نقاب آهنينى را بگيرد كه عيسى تنها از وراى آن مى تواند با نوع بشر سخن بگويد. عيسايى كه براى جهان است، نه ملك يك سازمان انسانى به نام كليساى مسيحى است و نه بايد در ساختارهاى نظرى آن محدود شود.
ما در زندگى و انديشه گاندى، پدر هند جديد، نمونه اى از تأثير شديدى را كه عيسى و تعاليم او بر پيروان يك دين ديگر داشته است مى يابيم; افراد بسيار زيادى گاندى را يكى از بزرگ ترين قديسان قرن بيستم دانسته اند; او آزادانه به تأثير عميق عيسى بر خود اعتراف مى كند. يكى از افرادى كه عمر خود را مخلصانه در تبليغ در هند گذرانده، يعنى اى. استنلى جونز، درباره گاندى مى گويد: «مرد كوچكى كه با نظامى كه من در آن قرار دارم مبارزه مى كرد، به من درباره روح عيسى شايد بيش از هر انسان ديگر شرقى يا غربى آموخت». او گاندى را اين گونه توصيف مى كند: «او از بيشتر مسيحيان مسيحى تر بود». گاندى مى گويد عهد جديد آرامش و شعف نامحدودى به او داده است. و باز مى گويد: «هر چند من نمى توانم بگويم كه به معناى فرقه اى يك مسيحى ام، اما سرمشق رنج عيسى عاملى است در شكل گيرى ايمان من كه در آرامشى ريشه دارد كه بر همه افعال من حاكم است». با اين حال او يك هندو باقى ماند. او هرگز نمى توانست الهيات مسيحيت راست كيش را بپذيرد.
او مى گويد: «من نمى توانم باور كنم كه عيسى يگانه پسر متجسد خدا باشد و فقط كسى كه به او ايمان آورد به زندگى ابدى دست يابد. اگر خدا مى توانست پسر داشته باشد، همه ما پسران او بوديم». بنابراين گاندى تحت تأثير عيسى بود، اما نه آن گونه كه او از پشت پنجره رنگين الهيات نيقيه اى نمايان است، بلكه آن گونه كه او خود را از طريق عهد جديد و بالاتر از هر چيز، در موعظه روى كوه نشان مى دهد:
پس عيسى براى من به چه معناست؟ به نظر من او يكى از بزرگ ترين معلمانى بود كه بشريت به خود ديده است. به نظر پيروانش او يگانه پسر متولد از خدا بود. آيا پذيرش و عدم پذيرش من نسبت به اين اعتقاد بر ميزان تأثير عيسى در زندگى من تأثير دارد؟ آيا همه شكوه و عظمت تعاليم و مذهب او از من دريغ مى شود؟ من نمى توانم چنين اعتقادى داشته باشم. براى من اين به معناى تولد معنوى است. به بيان ديگر، تفسير من اين است كه كليد نزديكى عيسى به خدا، زندگى خود اوست. او به گونه اى كه هيچ كس ديگر نمى توانست، روح و اراده خدا را بيان كرد. بدين معنا است كه من او را پسر خدا مى بينيم و مى شناسم.
تأثير ديگر عيسى، آن گونه كه من اميدوارانه پيش بينى مى كنم، هم در درون و هم در بيرون كليسا خواهد بود. در درون، كه بى ترديد به كارگيرى زبان عبادى سنتى ادامه خواهد يافت، از عيسى به عنوان «پسر خدا»، «خداى پسر»، «لوگوس مجسد» و «خدا ـ انسان» سخن گفته مى شود. اما آگاهى نسبت به خصلت اسطوره اى اين زبان افزايش خواهد يافت، همان گونه كه مبالغه قلبى در سرودهاى مذهبى و نيايش ها و مواعظ و ديگر انواع اظهار هنرمندانه حالات شاعرانه ايمان و عشق بسيار طبيعى است. ما اميدواريم كه مسيحيت بنيادگرايى الهياتى خويش و تفسير لفظى از عقيده تجسد را ترك كند، چنان كه عمدتاً از بنيادگرايى در كتاب مقدس دست برداشته است. براى مثال همان طور كه داستان هاى شش روز خلقت جهان و هبوط آدم و حوا پس از وسوسه ايشان توسط مار در باغ عدن اكنون اسطوره هاى عميق دينى كه وضعيت انسانى ما را به تصوير مى كشند، دانسته مى شود، همين طور داستان پسر خدا كه از آسمان فرود آمده و به صورت يك كودك انسانى متولد شده است، بيانى اسطوره اى از اهميت زياد مواجهه با شخصى كه ما خود را در حضور او در حضور خدا مى يابيم، تلقى خواهد شد. پشت سرگذاشتن بنيادگرايى كتاب مقدس در طى فرايندى چنان كند و دردآور رخ داد كه متأسفانه باعث تشويش و شقاق در كليسا شده است و ما هنوز در ميان نزاع بين مسيحيت آزادانديش و مسيحيتى كه در آن بنيادگرايى ادامه دارد، يا در اين زمان رونق مجدد يافته است، زندگى مى كنيم. كليسا هنوز نتوانسته است راهى براى جمع بين بصيرت هاى عقلانى و اخلاقى يكى با شور و شوق و تعهد عاطفى ديگرى پيدا كند. آيا عبور از بنيادگرايى الهياتى آسان تر است و تشتت كمترى را باعث مى شود؟ اگر جواب منفى باشد در اين صورت آينده نفوذ عيسى ممكن است بيشتر بيرون كليسا باشد تا درون آن; او به مثابه انسانى است كه سرنوشت جهانى دارد و سرمشق و تعاليمش مِلك مشترك جهانيان خواهد بود كه به صورت هاى مختلف به همه سنت هاى بزرگ دينى و همچنين دنيوى وارد مى شود. من نمى توانم هيچ ادعاى پيشگويانه اى درباره نحوه ورود خدا به آينده آدميان كنم. اما همه كسانى كه به وجود خدا معتقدند بايد باور داشته باشند كه او به گونه هايى كه خود مى داند در قرن هايى كه مى آيد با انسان ها خواهد بود; و همه كسانى كه عميقاً تحت تأثير زندگى و كلمات عيسى بوده اند و با آنها متحول شده اند، با اطمينان انتظار خواهند داشت كه اين شخصيت محورى اناجيل ايفاى نقش خويش را در رفتار و تعامل خدا با ما ادامه دهد.
کتابنامه
1. Tervor Ling, A History of Religion East and West, Macmillan 1968, p.87.
2. B. H. Streeter, The Buddha and the Christ, Macmillan 1932, p.83.
3. Irenaeus, Against Heresies, bk. II, ch. 31, para. 2.
4. G. B. Caird, »The Christological Basis of Christian Hope«, The Christian Hope, SPCK 1970, p.10.
5. R. H. Fuller, The Foundations of New Testament Christology, Fontana 1969, p.34.
6. S. Mowinckel, He That Cometh, trans., G. W. Anderson, Blackwell 1959, p.67.
7. Ibid., p.78.
8. Mark, 1.11. The quotation from Psalm 2.7 continues: »You are my son, today I have begotten you«, this completion also occurring in some manuscripts of the account of the baptism in Luke 3.22.
9. John Hick, God and the Universe of Faiths, Macmillan, London 1973, and St Martin¨s Press, New York 1974. Fontana edition 1977.
10. E. Stanley Jones, Mahatma Gandhi: An Interpretation, Hodder & Stoughton 1984, pp.12 and 76.
11. M. K. Gandhi, What Jesus Means to Me, compiled by R. K. Prabhu, Navajivan Publishing House, Ahmedabad 1959, p.4.
12. Ibid., p.6.
13. M. K. Gandhi, An Autobiography: The Story of my Experiments with Truth, 1940, Beacon Press, Boston 1957, p.136.
14. What Jesus Means to Me, pp.9-10.
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب