غیبت کبرا و نیابت عام
یکی از بحثهای حسّاس، مهم و اساسی مربوط به دوران غیبت حضرت مهدی4، بحث حاکمیت اسلامی در این دوران است. در این باره، میان اندیشوران شیعه، دو دیدگاه متفاوت پدید آمده است. برخی از فقیهان شیعه، عقیده دارند که تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت کبرا، ضرورتی اجتنابناپذیر است. این گروه، با بهرهمندی از سخنان پیشوایان معصوم:، بر این باورند که فقیهان عادل، باید پا پیش گذاشته، به این مهم جامة عمل بپوشانند و اگر یکی از آنها چنین کرد، بر دیگران است تا از او حمایت و پیروی کنند.
عدهای دیگر بر این گمانند که برپایی حکومت اسلامى، از ویژگیهای پیشوای معصوم(ع) بوده، دیگران را در این عرصه، نه فقط توانی نیست؛ که مجالی هم نیست. از اینرو نمیتوان در دوران غیبت، حکومت اسلامی تشکیل داد.
پیش از ورود به بحث، لازم است مقدمهای کوتاه را یادآور شویم:
همزمان با مطرح شدن اصل غیبت برای حضرت مهدی4 از طرف معصومین: در روایاتی غیبت حضرت مهدی4 به دو بخش کوتاه و بلند[1] تقسیم می شود،[2] که هر یک دارای ویژگیهای خاصی است.
این مطلب با تعبیرهای متفاوتی در سخنان معصومین: به چشم میخورد:
زراره می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می فرمود: «اِنَّ لِلْقائِمِ غَیْبَتَینِ یَرْجِعُ فِی اِحداهُما وَ فِی الاُخْری لایُدری اَیْنَ هُوَ یَشْهَدُ المَواسِمَ یَری الناسَ وَلایَرْونَهُ؛[3] همانا برای قائم دو غیبت است که در یکی از آنها [به خانواده اش] بر می گردد و در دیگری دانسته نیست کجا است. [هر سال] در مناسک حج حاضر می شود، مردم را می بیند، در حالی که مردم او را نمی بینند.»
امام صادق(ع) در روایتی به کوتاه و بلند بودن دو غیبت امام اشاره کرده است: «لِلْقائِمِ غَیْبَتانِ اِحْداهُما قَصِیرَةٌ وَالاُخْری طَوِیلَةٌ؛ الغَیْبَةُ الاُولَی لا یَعْلَمُ بِمَکانِهِ فِیها اِلاَّ خاصةُ شِیعَتِهِ وَالاُخْرَی لا یَعْلَمُ بِمَکانِهِ فِیها اِلاَّ خاصةُ مَوالیهِ؛[4] برای قائم، دو غیبت است: یکی از آنها کوتاه مدت و دیگری دراز مدت. در غیبت نخست، جز شیعیان مخصوص، از جایگاه او کسی خبر ندارد و در دیگری جز خدمتکاران ویژة آن حضرت، کسی از مکانش، آگاه نیست.»
لازم به یادآوری است که آن حضرت در دوران پدر بزرگوار خویش نیز نوعی پنهانزیستی داشته است و به گونهای نبوده که همگان بتوانند آن حضرت را ملاقات کنند. همین باعث شده است که برخی غیبت آن حضرت را از هنگام ولادت ایشان بدانند[5].
غیبت صغرا
دوران غیبت صغرا که برخی آغاز آن را از همان ابتدای ولادت[6] و برخی از شهادت امام حسن عسکرى[7]7 دانستهاند، در واقع نوعی آمادهسازی برای غیبت طولانی بود و غیبت طولانی نیز مقدمة ظهور و حضور ظاهری آن حضرت در جامعه انسانی است.
غیبت صغرا، با ویژگیهای خاص خود، دورانی لازم و ضروری بود که به حکمت خداوند، در تاریخ شیعه رقم خورد، تا جامعه شیعی را به کاملترین صورت ممکن مهیای فصلی تازه از زندگی خود کند. از مهمترین ویژگیهای این دوران، تعریف ارتباط با حضرت مهدی 7 در نیابت خاص است.
در دورة غیبت صغرا، حضرت مهدی4 به واسطة چهار نفر نایبان خاص خود با شیعیان در رابطه بود و امور آنان را سر و سامان میداد. این امور، افزون بر مسایل مالى، شامل مسائل عقیدتی و فقهی نیز می شد.
رابطهای میان آن حضرت و شیعیان، چهار نفر از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان پیشین بودند که یکی پس از دیگری این وظیفه مهم را بر عهده داشتند. آنان، به «نواب خاص» آن حضرت معروفند. این افراد، با وکیلان حضرت در دورترین نقاط شهرهای اسلامی در تماس بوده و نامه ها و خواسته های شیعیان را به محضر مقدس او می رساندند و در جواب، توقیعاتی از طرف آن حضرت صادر می شد.
نکتة قابل توجه آنکه در این دوره، نه فقط شخص حضرت مهدی4 از دیده ها پنهان بود، بلکه بیشتر سفرای ایشان نیز به طور ناشناس و بدون آن که جلب توجه کنند، عمل می کردند. نیابت خاص، بدان سان بود که امام، شخص معین و مشخصی را نایب خود قرار دهد و به اسم و خصوصیات، او را معرفی کند. بر خلاف «نواب عام» که در غیبت کبرا مطرح میشود.
غیبت کبرا
با پایان یافتن دوران غیبت صغر در سال 329.ق و رحلت چهارمین سفیر حضرت مهدی4، «غیبت کبرا» و به بیان توقیع شریف «غیبت تامه»[8] آغاز شد که تا امروز ادامه داشته و تا فرا رسیدن روز ظهور آن حضرت نیز ادامه خواهد یافت.
همانگونه که اشاره شد، از این دوران در روایات با «غیبت تامّه» تعبیر شده و اصطلاح «غیبت کبرا» در روایات نیامده است؛ اگر چه در برخی روایات اشاره شده است که از دو غیبت حضرت، یکی کوتاه و دیگری دراز مدت است.
برخی ویژگیهای این غیبت که آن را از دوران نخست متفاوت میسازد، عبارت است از:
1. طولانی بودن و نامعین بودن مدت این دوران: بر خلاف غیبت صغرا، این غیبت، زمانی طولانی را در بر خواهد گرفت.
2. نامشخص بودن پایان آن: دورة غیبت کبرا محدود خواهد بود؛ امّا پایان آن نامشخص است و جز خداوند، کسی از آن آگاهی ندارد.
3. قطع ارتباط ظاهری با امام زمان4 در این دوران: به گونه ای که ارتباط موجود در زمان غیبت صغرا در این دوران وجود نخواهد داشت.
4. عامّ بودن نیابت در این دوران: بر خلاف دوران غیبت صغرا که ارتباط مردم با آن حضرت، از راه نواب خاص صورت می گرفت، در این دوران دیگر سفارت و نیابت خاص وجود ندارد و یگانه مرجع مردم، نایبان عام آن حضرت هستند، که با ملاکهایی که در روایات ذکر شده، قابل تشخیص است. در این دوران، مجتهدان جامع شرایط در جایگاه نایب عام، وظیفه ادارة جامعه را بر عهده دارند.
5. فراگیر شدن حاکمیت ستم و جور در زمین: از ویژگیهای مهم این دوران، گسترش ستم است، که هر چه به گاه ظهور نزدیکتر میشود، بر شدت آن افزوده میشود.
6. شدید شدن آزمایشهای الهى: اگر چه از سنّتهای الهی در همة دورانها امتحان و آزمایش بندگان است؛ امّا به دلیلهایی این امتحانها در دوران غیبت کبرا شدت بیشتری مییابد؛ به ویژه در آستانة ظهور، این امتحانها جدّیتر میشود.
بنابراین، نیابت عامّ در جایگاه یکی از ویژگیهای دوران «غیبت کبرا» دارای اهمیّت است.
حکومت از نگاه آموزههای اسلامى
شکی نیست که حکومت یک ضرورت اجتماعی است. جامعة بشری از آن جهت که از افراد با منافع، علاقهها و سلیقههای متعارض تشکیل شده است، به طور ضروری نیازمند حکومت است؛ زیرا نبود حکومت، سبب هرج و مرج و بینظمی خواهد شد.
افزون بر آن، حکومت، در جایگاه اساسیترین عنصر در تنظیم امور جامعه و تضمین اجرای قوانین در پیشرفت مادّی و معنوی جوامع، نقش تعیینکنندهای دارد؛ از اینرو، مسئله حکومت و اهمیّت آن در میان آموزههای دینى، جایگاه ویژهای دارد؛ به گونهای که انبوهی از روایات اسلامى، در این زمینه وارد شده است.
امیر مؤمنان علی(ع)، در پاسخ به دیدگاه باطل خوارج که حکومت را فقط در محدودة مسئولیتهای خداوند میدانستند، فرمود: «…وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر…؛[9] … و همانا مردم ناگزیرند از داشتن زمامدار؛ چه نیکوکار و چه بدکار… .»
این فرمایش، ناظر به ضرورت وجود حکومت است و نشان میدهد در جامعه بشری اهمیّت وجود حکومت، به اندازهای است که حتی وجود حکومت غاصبانه و ولایت سیاسی نامشروع یک فرد ناصالح، بهتر از وضعیت هرج و مرج اجتماعی و فقدان حکومت است؛ زیرا حکومت – هرچند نامشروع و ناموجه – برخی نقصها و خللهای اجتماعی را میپوشاند و بخشی از نیازمندیهای مجتمع انسانی را تأمین میکند.
روشن است که حاکم نیکوکار، جامعه را به نیکیها و رستگاری هدایت خواهد کرد؛ بنابراین، دین ضمن اینکه حکومت را یک ضرورت اجتماعی پذیرفته است، بیشترین تأکیدهای خود را بر شکلگیری حاکمیت انسانهای صالح بر مدار دین یادآور شده است.
حکومتی مرجعیت همه جانبة دین را در عرصة سیاست و ادارة جامعه پذیرفته است که دولت و نهادهای گوناگون آن، خود را برابر آموزهها و تعالیم دین و مذهب متعهد میدانند و سعی میکنند در تدابیر و تصمیمات و وضع قوانین و شیوة سلوک با مردم و نوع معیشت و تنظیم انواع روابط اجتماعى، دغدغه دین داشته باشند و در تمام این شئون حکومتی از تعالیم دینی الهام بگیرند و آنها را با دین موزون و هماهنگ کنند.[10]
واقعیت تاریخی آن است که پیامبر اکرم6 پس از هجرت به قبایل اطراف آن را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینه النبی به وجود آورد. هماره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که پیامبر6 در مدینه حکومت تشکیل داد و در کنار نبوّت و وظایف تبلیغی و ارشادى، زعامت سیاسی مسلمین را نیز بر عهده داشت. این اقدام وى، ریشه در وحی و تعالیم الهی داشت و ولایت سیاسی پیامبر نشأت گرفته از تنفیذ و فرمان الهی بود؛ زیرا خداوند میفرماید:gالنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم [11]»؛ «پیامبر به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است.»
و نیز میفرماید:
gإِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّه » ؛[12] «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب ] آنچه خدا به تو آموخته است، داوری کنى.»
خداوند در این دو آیه، به پیامبر6، ولایت بر مسلمین را عطا میکند و از او میخواهد بر طبق آنچه از قرآن به او آموخته است، میان مردم حکم کند. همچنین در آیات دیگر، – مانند این دو آیه زیر – از مسلمین میخواهد که از او اطاعت کنند.
gیا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَf ؛[13] «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر را [نیز] اطاعت کنید.»
» فَلَا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیم»؛[14] «ولی چنین نیست؛ به پروردگارت قسم! که ایمان نمی آورند، مگر آنکه تو را درباره آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند، سپس از حکمی که کرده ای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.»
بر اساس این تفسیر رایج و متعارف، اقدام مسلمانان صدر اسلام به تشکیل حکومت دینى، ریشه در دین و تعالیم آن دارد و اقدامی کاملاً دینی و مشروع است.[15]
اندیشة سیاسی شیعه
از آنچه گفته شد، میتوان اندیشة سیاسی شیعه را در دو مقطع قابل بررسی دانست:
الف. مقطع حضور امام معصوم(ع)
ب. دوران غیبت امام عصر(ع)
مقطع حضور امام معصوم(ع)
شیعه در باب ولایت سیاسى، پس از رحلت پیامبر اکرم6 به «نظریة امامت» معتقد است. اعتقاد شیعه در باب شأن و منزلت امامان معصوم: در ولایت سیاسی آنان بر امّت خلاصه نمیشود و بسی فراتر از آن است. شیعه بر آن است که امامان معصوم: در همة شئون نبی اکرم6 جز دریافت وحی تشریعى، وارث و نایب او هستند؛ بنابراین، امامان، افزون بر ولایت سیاسى، دارای ولایت معنوی و هدایت دینی جامعه و آموزگار حقایق دینی نیز هستند.
دیدگاه عالمان شیعی در باب ولایت سیاسی در عصر حضور امام معصوم، به طور کامل متحد و صریح و روشن است. شیعه به نظریة امامت معتقد است و ولایت امّت را یکی از شئون امامت امام معصوم میداند. این مذهب برحق، کلیّة حکومتهایی که با نادیده گرفتن این حقّ الهی تشکیل میشوند را غاصبانه و حکومت جور میداند. در این مبنا، عالمان شیعی اختلاف دیدگاهی ندارند؛ زیرا قوام و هویت شیعه با این اعتقاد گره خورده است. آنچه شایستة بحث و بررسی است، اندیشة سیاسی شیعه در عصر غیبت است.
دوران غیبت امام عصر(ع)
اندیشة سیاسی شیعه در عصر غیبت، به لحاظ وضوح و روشنی و اتفاق کلمه، برابر و همطراز با اندیشة سیاسی شیعه در عصر حضور امام معصوم(ع) نیست. هیچ عالم شیعى، هرگز در زمینه ولایت سیاسی معصومان و امامت آنان تردید نمیکند؛ زیرا این تردید، به منزلة خروج از تشیّع است. امامت معصومان: نه صرفاً یک اتفاق نظر؛ بلکه جوهرة تشیّع است. پرسش آن است که آیا چنین اتفاق نظری در باب کیفیت ولایت سیاسی در عصر غیبت امام معصوم(ع) وجود دارد؟
واقعیت آن است که چنین اتفاق نظری از همة جهات وجود ندارد؛ یعنی نمیتوان یک قول مشخص و ثابت را به همة عالمان شیعی نسبت داد؛ زیرا در برخی زوایای این بحث، میان آنان اختلاف نظرهایی وجود دارد.[16]
همانگونه که پیش از این گفته شد، ویژگیهایى، این دوران را با قبل از آن متمایز ساخته است که مهمترین آنها قطع ارتباط مردم با امام خویش است. در این دوران است که مسلمین از پیشوا و رهبرشان بریده، راهی به بهرهبرداری از گفتار و کردار آن حضرت ندارند؛ نماینده و سفیر خاصی نیست و از آن حضرت پیامی شنیده نمیشود و نامه و سفارشی از سوی آن حضرت – آن گونه که در دوران غیبت صغرا متداول بود – نمیبینند.[17]
بنابراین، میتوان دیدگاه مدافعان حکومت ولی فقیه را در جایگاه اصلی مترقی مورد پذیرش دانست.
ولایت فقیه
مسئلة «ولایت فقیه» که پیشینه آن به آغاز فقه باز میگردد، یکی از مهمترین مسائل جامعة شیعی است؛ به گونهای که اندیشة سیاسی پیروان مکتب اهل بیت: در عصر غیبت کبرا – بهویژه دوران معاصر – با آن گره خورده است.
از آنجا که در دوران معاصر بزرگترین تحوّل اجتماعی در امت اسلامی به نام انقلاب اسلامی ایران بر این باور سترگ بنا شده، بحث دربارة آن، امری ضروری و اجتنابناپذیر است.
از سوی دیگر، یگانه فریاد ظلمستیزی و مقابله با زیادهخواهی استکبار جهانى، برخاسته از این تفکّر ارجمند و اصل مترقّی است که دشمنیهای فراوانی را از طرف ستمگران و استکبار جهانی در پی داشته است. این خود، اهمیّت پرداختن به این بحث را دوچندان ساخته است.
جایگاه ولایت فقیه در باورهای شیعه
«ولایت» واژهای عربی است که از نگاه لغوى، از کلمة «ولی» گرفته شده است و به کسر و فتح «واو» خوانده می شود؛ «ولی» در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر، بدون آنکه فاصلهای میان آن دو باشد؛ از اینرو، این واژه در معانی «دوستی»، «یاری»، «پیروی»، «تصدّی امر غیر» و «سرپرستی» استعمال شده که وجه مشترک همة این معانی «قرب معنوی» است.[18]
از میان این معانى، معنای سرپرستی و تصرّف در کار دیگرى، با آنچه از ولایت فقیه اراده می شود، همخوانی بیشتری دارد. کسی که عهده دار کاری می شود، بر آن ولایت یافته و «مولا» و «ولی» آن امر محسوب می شود.
بنابراین، کلمه ولایت و همریشه های آن (مانند ولى، تولیت، متولّی و والی) دلالت بر معنای سرپرستى، تدبیر و تصرّف دارد.
جامعة بشری از آن جهت که از افراد با منافع، علاقهها و سلیقههای متعارض تشکیل شده است، به طور ضروری نیازمند حکومت است؛ زیرا نبود حکومت، سبب هرج و مرج و بینظمی خواهد شد
واژة «فقیه» در لغت، به معنای کسی است که فهمی عمیق و دقیق دارد و از ریشة «فقه» گرفته شده که به معنای غلبة علم، فهم و ادراک دربارة چیزی است. در اصطلاح، فقیه کسی است که بتواند احکام شرعی را از آیات قرآن و سخنان معصومان: استنباط و استخراج کند.
ولی فقیه
در اصطلاح، «ولی فقیه» کسی است که عالم به سیاستهای دینی و برقرار کننده عدالت اجتماعی میان مردم باشد. طبق اخبار، او دژ اسلام و وارث پیامبران و جانشین پیامبر خدا (ص) و همچون پیامبران بنی اسرائیل بوده، بهترین خلق خدا پس از امامان: است. مجاری امور، احکام و دستورها، به دست او بوده و حاکم بر زمامداران است.[19]
مسئله «ولایت فقیه» ریشه کلامی دارد؛ ولی جنبه فقهی آن سبب شده است فقیهان از روز نخست، در ابواب گوناگون فقهی از آن بحث کنند و موضوع «ولایت فقیه» را در هر یک از مسایل مربوط روشن سازند. در باب جهاد، تقسیم غنایم، خمس، گرفتن و توزیع زکات، سرپرستی انفال و نیز اموال غایبان و قاصران و باب امر به معروف و نهی از منکر، باب حدود و قصاص، و تعزیرات و مطلق اجرای احکام انتظامی اسلام، فقها از مسئله «ولایت فقیه» و گستره آن بحث کرده اند.[20]
اقسام ولایت
در یک تقسیم بندی کلّى، دو نوع ولایت تصور میشود:
قسم نخست: ولایت، از نوع سرپرستی و ادارة امور مؤمنان؛ همان ولایتی که با نصب خداوند، رسول اکرم 9 و امامان معصوم: و در عصر غیبت، فقیه عادل از آن برخوردارند.
قسم دوم: ولایت، ناظر به تصدّی امور کسانی است که به سبب کوتاهی در فهم و شعور یا ناتوانی عملی از انجام کارهای خویش و یا عدم حضور، نمیتوانند حق خود را به طور کامل به دست آورند و لازم است که ولیّ از طرف آنان و به صلاحدید خودش به سرپرستی و ادارة امور این افراد اقدام کند. ولایت پدر و جد پدری بر فرزندان صغیر و یا ولایت بر سفیه و مجنون، ولایت اولیای مقتول – ولیّ دم – و ولایت میّت، نمونههایی از این قسم ولایت است.[21]
از جمله آیات زیر را میتوان ناظر بر قسم دوم دانست:
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْل»؛[22] «و هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم؛ پس [او] نباید در قتل، زیاده روی کند.»
و نیز این آیه:
«فَإِنْ کَانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ »؛[23] «پس اگر کسی که حق بر ذمه او است، سفیه یا ناتوان است یا خود نمی تواند املا کند، پس ولیّ او باید با [رعایت ] عدالت، املا نماید.»
غفلت از تفاوت اساسی میان این دو قسم ولایت و یکسان پنداشتن آن دو، منشأ خطایی شده است که برخی مخالفان ولایت فقیه بدان دچار شده و پنداشتهاند ولایت فقیه، از سنخ ولایت بر محجوران و قاصران است و معنای ولایت فقیه، آن است که مردم همچون مجانین و کودکان و سفیهان، محجور و نیازمندِ قیّمند، و ولی فقیه، قیم مردم است؛ پس ولایت فقیه، مستلزم نوعی تحقیر و اهانت به مردم و رشد آنان است.[24]
اساساً اضافه شدن ولایت به وصف عنوانی «فقیه» محدودیت آن را در چارچوب فقه می رساند. در واقع، فقه او است که حکومت می کند، نه شخص او؛ پس هیچگونه قاهریت و حاکمیت اراده شخصی در کار نیست.
از همینجا، مسئولیت مقام رهبری در اسلام، در پیشگاه خدا و مردم روشن می شود. او در پیشگاه خدا مسئول است تا احکام را کاملاً اجرا نماید و مقابل مردم مسئول است، تا مصالح همگانی را به بهترین شکل ممکن تأمین نماید و عدالت اجتماعی را در تمام زمینه ها و به صورت گسترده و بدون تبعیض اجرا کند و هرگز در این مسئولیت کوتاه نیاید.[25] اینجا است که بحث حکومت اسلامی به رهبریِ فقیه عادل پیش میآید.
ادله ولایت فقیه
ادله نقلی
پس از پایان دوران «غیبت صغرا» و نیابت خاص و با آغاز «غیبت کبرا» هدایت شیعیان با عنوان «نیابت عام» از طرف حضرت مهدی4 شکل گرفت؛ به این صورت که امام، ضابطه ای کلّی و صفات و مشخصاتی عام به دست داد که در هر عصر، فرد شاخصی که آن ضابطه از هر جهت و در همة ابعاد بر او صدق کند، نایب امام شناخته شود و به نیابت از او در امر دین و دنیا، سرپرست جامعه باشد، سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.
در اینباره روایاتی چند نقل شده است؛ از جمله:
1. اسحاق بن یعقوب، درباره تکلیف شیعیان در غیبت کبرا از امام مهدی4 پرسید و توقیع ذیل در پاسخ او صادر گردید:
«…وَاَمَّا الْحَوادِثُ الوقِعَةُ فَارجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلیکُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ علیهم؛[26] …و اما در پیشامدهایی که [برای شما] رخ می دهد، باید به راویان اخبار ما (دانشمندان علوم دینی) رجوع کنید؛ ایشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدای بر آنانم.»
این روایت، از روشنترین روایات در بیان ولایت عام است. بیشتر افرادی که به این روایت تمسک کردهاند، اغلب به فقرة دوم آن (فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلیکُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ علیهم)، توجه داشتهاند.
2. امام عسکری(ع) از پدر بزرگوارش نقل کرده است که فرمود:
«لَولامَنْ یَبقی بَعدَ غَیبَةِ قائِمِکُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعین اِلَیهِ وَالدّالین عَلَیهِ وَالذّابّین عَنْ دینِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَالمُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِنْ شُبَّاکِ اِبلیس وَمَرَدَتِهِ وَمِنْ فَخَاخِ النَّواصِبِ لَما بَقِی اَحَدٌ اِلاَّ اِرْتَدَّ عَنْ دینِ اللهِ؛ وِلکِنَّهُم الذینَ یمسِکُونَ ازمة قُلوبِ ضُعفاءِ الشیعةِ کَما یُمسِکُ صاحِب السَّفینَةِ سُکّانها اُولئکَ هُم الاَفضَلُونَ عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ؛[27] اگر نبود دانشمندانی که پس از غیبت قائم شما، به سوی او دعوت می کنند و به سوی او رهنمون می شوند و با دلایل الهی از دین او دفاع می کنند و بندگان ناتوان خدا را از دامهای شیطان و مریدهای شیطانی و از دامهای دشمنان ائمه نجات می دهند، احدی باقی نمی ماند، جز اینکه از دین خدا مرتد می شد؛ ولی این دانشمندان، زمام دل ضعفای شیعه را به دست می گیرند؛ همان گونه که ناخدا، زمام کشتی را به دست می گیرد [و سرنشینهای کشتی را از خطر مرگ حفظ می کند]. اینها نزد خدای تبارک و تعالی برترین هستند.»
3. امام حسن عسکری(ع) درباره فقیهان راستین، ویژگیهای آنها و مسئولیت جامعه در برابر آنها، فرموده است:
«…وَاَمّا مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ: صَائِنا لِنَفْسِهِ، حافِظاً لِدینِهِ، مُخالِفاً لِهَواهُ، مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ… ؛[28] … و اما هر یک از فقیهان که بر نفس خود مسلّط باشند و دین خود را حفظ کنند و با هوای نفس خود مخالفت ورزند و امر خدا را اطاعت کنند، بر همگان واجب است از او تقلید نمایند.»
4. مرحوم کلینى، شیخ صدوق و شیخ طوسی روایتی را که به «مقبوله عمر بن حنظله» معروف است، از امام صادق(ع) به مضمون ذیل نقل کرده اند:
«…مَنْ کانَ مِنکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکَامَنا فَلْیَرْضَوا بِهِ حَکَماً فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً… ؛[29]…هر کدام از شما که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام ما صاحب نظر باشد و احکام ما را بداند، باید به حَکَم بودن او رضایت دهند که من او را بر شما حاکم قرار دادم… .»
به راستی همین نایبان عام حضرت مهدی4 هستند که در طول غیبت کبرا، دین مقدس اسلام را از انحراف حفظ نموده، مسائل مورد نیاز را برای مسلمانان بیان کرده اند و دلهای شیعیان را بر اساس باورهای درست، استوار ساخته اند. موفقیتهای شیعه، با مجاهدت و تلاش خستگی ناپذیر و رهبری محدثان و فقیهان شیعه از اواخر غیبت صغرا تا به امروز بوده و حیات و شادابی و پویایی تشیّع را تضمین نموده است.
یکی از دانشوران معاصر، دربارة چگونگی «نیابت عام» و بروز اندیشة «ولایت فقیه» چنین نوشته است:
«شیعیان، تا زمانی که امیدی به تشکیل حکومت نداشتند، به طور ارتکازی و با الهامگرفتن از امثال روایات عمر بن حنظله و ابو خدیجه و توقیع صادره از ناحیه مقدسه، نیازهای روزمره خود را با رجوع به فقهای بلاد برطرف میکردند و در واقع، فقهای واجد شرایط را «نواب عام حضرت مهدی4 » میشمردند (در برابر «نواب خاص» در زمان غیبت صغرا)؛ ولی از هنگامی که بعضی از حکام شیعه اقتداری یافتند، مسئلة «ولایت فقیه» در زمان غیبت کبرا به صورت جدّیتری مطرح شد و با گسترش این مباحث در میان تودهها، حکام و سلاطین شیعه برای مشروع جلوه دادن حکومتشان، کوشیدند موافقت فقهای بزرگ را به دست آورند و حتی گاهی رسماً از آنان اجازه میگرفتند و متقابلاً فقها هم این فرصتها را برای نشر معارف اسلامی و ترویج مذهب تشیّع مغتنم میشمردند؛ ولی ظاهراً در هیچ عصرى، هیچ سلطانی حاضر به تحویل دادن قدرت به فقیه واجد شرایط نبوده؛ چنانکه هیچ فقیهی هم امیدی به دست یافتن به چنین قدرتی نداشته است و در واقع با پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که عملاً ولایت فقیه به معنای واقعی کلمه تحقق یافت و نیاز به بررسیهای دقیق دربارة مبانی و فروع آن آشکار گشت.»[30]
ادله عقلى
همانگونه که پیش از این یاد شد، در عصر غیبت، دسترسی به پیشوای معصوم(ع) امکان پذیر نیست و تشکیل حکومت هم ضروری است؛ بنابراین باید فردی ولایت و حکومت را بر عهده بگیرد؛ بدین منظور، سه راه پیش رو داریم: یا اینکه «ولایت غیر فقیه» را بپذیریم، یا «ولایت فقیه غیر عادل» را یا «ولایت فقیه عادل» را.
عقل هر انسان حکم میکند «غیر فقیه» و «فقیه غیر عادل» شایستة ولایت و حکومت نیست؛ چرا که اینجا تشکیل حکومت اسلامی مورد بحث است و برای پیاده کردن حکومت اسلامی و اجرای احکام دین، باید فردی زمام این امر را به عهده گیرد که به احکام اسلامی به طور ژرف و اساسی آشنا بوده و شیوة ادارة حکومت را هم بداند و در عین حال، پرهیزگار و متعهد باشد، تا امر حکومت را فدای خواستههای نفسانی و امیال شیطانی خود نکند. افزون بر آن، نه فقط دربارة حکومت اسلامى؛ بلکه دربارة هر حکومتى، عقل حکم میکند که جاهلان، جاهطلبان و هوسرانان شایستگی زمامداری را ندارند؛ بنابراین فقیهی که به احکام اسلامی و اوضاع سیاسی اجتماعی زمان خود آگاه بوده و از تقوا، عدالت، تدبیر، مدیریت و کمالات لازم برخوردار باشد، برای حکومت شایستهتر از دیگران است.
پی نوشت ها:
[1]. اگر چه امروزه از این دو غیبت با نامهای غیبت صغر و غیبت کبر یاد میشود، امّا در بیان اندیشوران شیعه از آن با عنوانهایی چون غیبت قُصری و غیبت طُولی و مانند آن نیز یاد شده است. ر.ک: الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، ج2، ص339. [2]. امّا اینکه چرا چنین شد؟ باید توجه داشت اگر غیبت طولانى، یکباره رخ می نمود، ضربه سنگینی به پایگاه های مردمی و طرفداران امامت وارد می شد؛ زیرا مردم، پیش از آن با امام خود ارتباط داشتند و در مشکلات به او رجوع می کردند؛ اگر ناگهان امام غایب می شد و مردم احساس می کردند دیگر به رهبر فکری و معنوی خود دسترسی ندارند، ممکن بود همه چیز از دست برود و آن جمع به تفرقه دچار شوند. [3]. الغیبة، نعمانى، مکتبة الصدوق، ص 175، ح15. [4]. الکافی، شیخ کلینی، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 340. [5]. الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، ج2، ص340. [6]. همان. [7]. کتاب الغیبة، شیخ طوسی, موسسه معارف اسلامى، ص 159؛ الکافی, شیخ کلینی, دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 341؛ الغیبة، نعمانى، مکتبةالصدوق، ص 149. [8]. شاید مقصود از غیبت تامه این باشد که این پنهانزیستی که در دوران کوتاهمدت، با ارتباط مردم به واسطه نایبهای چهارگانه و نیز ملاقاتهایی، به صورت ناقص بود، با پایان یافتن نیابت خاص و نیز بستهشدن درِ ملاقات، تمام و کامل شد. [9]. نهج البلاغه، امام علی 7، خطبه 40. [10]. ر.ک: حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 30. [11]. احزاب / 6. [12]. نساء / 105. [13]. همان / 59. [14]. همان / 65. [15]. حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 42. [16]. همان، ص 92 95 (با تصرّف). [17]. ر.ک: تاریخ غیبت کبرا، سیّد محمد صدر، مکتبه الامام امیر المؤمنین (ع)، ص34. [18]. نک: العین، خلیل بن احمد، ج8، ص365؛ لسان العرب، ابن منظور، ج15، ص407؛ مجمع البحرین، طریحى، ج1، ص455. [19]. ر.ک: رسائل، امام خمینی1 ، ج 2، ص 94 102. [20]. ولایت فقیه، محمدهادی معرفت، موسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، مقدمه. [21]. حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 118. [22]. اسراء/ 33. [23]. بقره/282. [24]. حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 119. [25]. ولایت فقیه، محمدهادی معرفت، ص 10 و 11. [26]. کتاب الغیبة، شیخ طوسی، ص 290، ح 247؛ کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 483، باب 45، ح 4. [27]. الاحتجاج، طبرسی, مرتضى، ج 1، ص 18 و ج 2، ص 455؛ منتخب الاثر، صافی گلپایگانی، موسسه السیّدة المعصومة3، ص 223. [28]. وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، مؤسسه آل البیت:، ج 27، ص 131، ح 33401. [29]. الکافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 67، ح 10؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، دارالکتب الاسلامیه، ج 6، ص 218، ح 6. [30]. فصلنامه حکومت اسلامی، محمد تقی مصباح یزدی، ش1، مقالة اختیارات ولی فقیه در خارج از مرزها.