1. صفت حکمت، یعنی حکیم بودن، دربارة خداوند و دربارة انسان به دو گونه صادق است.
بعضی از پرسشها و ایرادها و اشکالها از قیاس گرفتن غلط حکیم بودن خداوند به حکیم بودن انسان پیدا می شود. غالباً آنگاه که پرسش می شود فلان چیز چرا به وجود آمده است؟ پرسش کننده در ذهن خود مسأله را اینچنین طرح کرده که خداوند چه هدفی از این کار داشته است؟ غافل از اینکه اگر ما برای خدا، آنچنان که برای انسان، هدف قائل هستیم، هدف قائل بشویم، معنایش این است که خداوند نیز مانند انسان در کارهای خود کمبودهای خود را جبران می کند و به خود تکامل می بخشد.
حکیم بودن خدا به معنی این است که فعلش غایت دارد نه ذاتش و حکمت هر مخلوقی، غایتی است نهفته در نهاد آن مخلوق و حکیم بودن خداوند به این است که مخلوقات را به سوی غایات طبیعی آنها سوق می دهد.
2. فیض الهی، یعنی فیض هستی که سراسر جهان را در بر گرفته، نظام خاص دارد؛ یعنی تقدّم و تأخر، سببیّت و مسبّبیّت، و علّیّت و معلولیّت، میان آنها حکمفرماست و این نظام، غیر قابل تخلف است؛ یعنی برای هیچ موجودی امکان تخلف و تجافی از مرتبة خود و اشغال مرتبة دیگر وجود ندارد. لازمة درجات و مراتب داشتن هستی این است که نوعی اختلاف وتفاوت از نظر نقص و کمال، و شدّت و ضعف در میان آنها حکمفرما باشد و اینگونه اختلافها تبعیض نیست.
3. صنع خدا کلی است نه جزئی، ضروری است نه اتفاقی.
ریشة دیگر اشتباهات در این زمینه، مقایسة صنع خدا با صنع انسان از این نظر است که پنداشته می شود ممکن است صنع الهی مانند صنع انسان، جزئی و اتفاقی باشد.
انسان به حکم اینکه مخلوقی از مخلوقات و جزء نظام است و اراده اش بازیچة علل جزئی و اتفاقی است تصمیم می گیرد در زمان معین و مکان معین ـ و البته تحت شرایط معین ـ مثلاً خانه ای بسازد؛ یک مقدار آجر و سیمان و آهن و خاک و گچ و آهک که هیچ پیوند طبیعی با یکدیگر ندارند گرد می آورد و با یک سلسله پیوندهای مصنوعی آنها را با یکدیگر به شکل خاص مربوط می کند و خانه می سازد.
خداوند چطور؟ آیا صنع متقن الهی از نوع پیوند مصنوعی و عاریتی برقرار کردن میان چند امر بیگانه است؟
ایجاد پیوندهای مصنوعی و عاریتی، در خور مخلوقی مانند انسان است. اما خداوند فاعل ایجادی است، آفرینندة اشیاء با همة قوا و نیروها و خاصیتهاست و آن قوا و نیروها و خاصیتها بطور یکسان در همة موارد عمل می کنند.
به عبارت دیگر، علاوه بر اینکه باید غایات را، غایت فعل باری گرفت نه غایت ذات باری، باید بدانیم که غایات افعال باری، غایات کلیّه است نه غایات جزئیّه، و غایات ضروری است نه اتفاقی.
4. برای وجود یافتن یک چیز، تامّ الفاعلیّه بودن خداوند، کافی نیست؛ قابلیت قابل هم شرط است. عدم قابلیت قابلها منشأ بی نصیب ماندن برخی موجودات از برخی مواهب است. شروری که از نوع نیستیهاست، یعنی عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت که به ذات اقدس الهی مربوط است، یعنی از نظر کلّیّت نظام (نه از آن جهت که به بشر مربوط است، یعنی جنبه های جزئی و اتفاقی نظام) ناشی از نقصان قابلیّت هاست.
5. خداوند متعال همانطور که واجب الوجود بالذات است، واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است؛ از این رو واجب الافاضه و واجب الوجود است. محال است که موجودی امکان وجود یا امکان کمال وجود پیدا کند و از طرف خداوند افاضة فیض و اعطاء وجود نشود. آنچه به نظر می رسد که در مواردی یک موجود، قابلیت یک کمالی را دارد و از آن بی نصیب است، امکان به حسب علل جزئی و اتفاقی است نه امکان به حسب علل کلی و ضروری.
6. شرور، یا اعدامند و یا وجوداتی که منشأ عدم در اشیاء دیگرند. و از آن جهت شرّند که منشأ عدمند.
7. شرّیّت شرور نوع دوم، در وجود اضافی و نسبی آنهاست نه در وجود فی نفسه شان.
8. آنچه واقعاً وجود دارد و جعل و خلق و علیت به آن تعلق می گیرد، وجود حقیقی است نه وجود اضافی.
9. شرور، مطلقاً مجعول و مخلوق بالتّبع و بالعرضند نه مجعول بالذات.
10. جهان یک واحد تجزیه ناپذیر است، حذف بعضی از اجزاء جهان و ابقاء بعضی، توهّم محض و بازیگری خیال است.
11. شرور و خیرات، دو صف و دو ردة جدا نیستند، به هم آمیخته اند؛ عدمها از وجودها، وجود های اضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند.
12. نه تنها عدمها از وجودها و وجودهای اضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند، وجود های حقیقی نیز به حکم اصل تجزیه ناپذیری جهان، پیوسته و جدا ناشدنی هستند.
13. موجودات به اعتبار انفراد و استقلال، حکمی دارند و به اعتبار جزء بودن و عضویّت در یک اندام، حکمی دیگر.
14. آنجا که اصل پیوستگی و انداموارگی حکمفرماست، وجود انفرادی و مستقل، اعتباری و انتزاعی است.
15. اگر شر وزشتی نبود، خیر و زیبایی معنی نداشت.
16. شرور و زشتیها نمایانگر خیرات و زیباییهاست.
17. شرور، منبع خیرات، و مصائب، مادر خوشبختی ها است.
مجموعه آثار شهید مطهری ج1 – عدل الهی، شهید مطهری
به نقل از سایت تبیان
بعضی از پرسشها و ایرادها و اشکالها از قیاس گرفتن غلط حکیم بودن خداوند به حکیم بودن انسان پیدا می شود. غالباً آنگاه که پرسش می شود فلان چیز چرا به وجود آمده است؟ پرسش کننده در ذهن خود مسأله را اینچنین طرح کرده که خداوند چه هدفی از این کار داشته است؟ غافل از اینکه اگر ما برای خدا، آنچنان که برای انسان، هدف قائل هستیم، هدف قائل بشویم، معنایش این است که خداوند نیز مانند انسان در کارهای خود کمبودهای خود را جبران می کند و به خود تکامل می بخشد.
حکیم بودن خدا به معنی این است که فعلش غایت دارد نه ذاتش و حکمت هر مخلوقی، غایتی است نهفته در نهاد آن مخلوق و حکیم بودن خداوند به این است که مخلوقات را به سوی غایات طبیعی آنها سوق می دهد.
2. فیض الهی، یعنی فیض هستی که سراسر جهان را در بر گرفته، نظام خاص دارد؛ یعنی تقدّم و تأخر، سببیّت و مسبّبیّت، و علّیّت و معلولیّت، میان آنها حکمفرماست و این نظام، غیر قابل تخلف است؛ یعنی برای هیچ موجودی امکان تخلف و تجافی از مرتبة خود و اشغال مرتبة دیگر وجود ندارد. لازمة درجات و مراتب داشتن هستی این است که نوعی اختلاف وتفاوت از نظر نقص و کمال، و شدّت و ضعف در میان آنها حکمفرما باشد و اینگونه اختلافها تبعیض نیست.
3. صنع خدا کلی است نه جزئی، ضروری است نه اتفاقی.
ریشة دیگر اشتباهات در این زمینه، مقایسة صنع خدا با صنع انسان از این نظر است که پنداشته می شود ممکن است صنع الهی مانند صنع انسان، جزئی و اتفاقی باشد.
انسان به حکم اینکه مخلوقی از مخلوقات و جزء نظام است و اراده اش بازیچة علل جزئی و اتفاقی است تصمیم می گیرد در زمان معین و مکان معین ـ و البته تحت شرایط معین ـ مثلاً خانه ای بسازد؛ یک مقدار آجر و سیمان و آهن و خاک و گچ و آهک که هیچ پیوند طبیعی با یکدیگر ندارند گرد می آورد و با یک سلسله پیوندهای مصنوعی آنها را با یکدیگر به شکل خاص مربوط می کند و خانه می سازد.
خداوند چطور؟ آیا صنع متقن الهی از نوع پیوند مصنوعی و عاریتی برقرار کردن میان چند امر بیگانه است؟
ایجاد پیوندهای مصنوعی و عاریتی، در خور مخلوقی مانند انسان است. اما خداوند فاعل ایجادی است، آفرینندة اشیاء با همة قوا و نیروها و خاصیتهاست و آن قوا و نیروها و خاصیتها بطور یکسان در همة موارد عمل می کنند.
به عبارت دیگر، علاوه بر اینکه باید غایات را، غایت فعل باری گرفت نه غایت ذات باری، باید بدانیم که غایات افعال باری، غایات کلیّه است نه غایات جزئیّه، و غایات ضروری است نه اتفاقی.
4. برای وجود یافتن یک چیز، تامّ الفاعلیّه بودن خداوند، کافی نیست؛ قابلیت قابل هم شرط است. عدم قابلیت قابلها منشأ بی نصیب ماندن برخی موجودات از برخی مواهب است. شروری که از نوع نیستیهاست، یعنی عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت که به ذات اقدس الهی مربوط است، یعنی از نظر کلّیّت نظام (نه از آن جهت که به بشر مربوط است، یعنی جنبه های جزئی و اتفاقی نظام) ناشی از نقصان قابلیّت هاست.
5. خداوند متعال همانطور که واجب الوجود بالذات است، واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است؛ از این رو واجب الافاضه و واجب الوجود است. محال است که موجودی امکان وجود یا امکان کمال وجود پیدا کند و از طرف خداوند افاضة فیض و اعطاء وجود نشود. آنچه به نظر می رسد که در مواردی یک موجود، قابلیت یک کمالی را دارد و از آن بی نصیب است، امکان به حسب علل جزئی و اتفاقی است نه امکان به حسب علل کلی و ضروری.
6. شرور، یا اعدامند و یا وجوداتی که منشأ عدم در اشیاء دیگرند. و از آن جهت شرّند که منشأ عدمند.
7. شرّیّت شرور نوع دوم، در وجود اضافی و نسبی آنهاست نه در وجود فی نفسه شان.
8. آنچه واقعاً وجود دارد و جعل و خلق و علیت به آن تعلق می گیرد، وجود حقیقی است نه وجود اضافی.
9. شرور، مطلقاً مجعول و مخلوق بالتّبع و بالعرضند نه مجعول بالذات.
10. جهان یک واحد تجزیه ناپذیر است، حذف بعضی از اجزاء جهان و ابقاء بعضی، توهّم محض و بازیگری خیال است.
11. شرور و خیرات، دو صف و دو ردة جدا نیستند، به هم آمیخته اند؛ عدمها از وجودها، وجود های اضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند.
12. نه تنها عدمها از وجودها و وجودهای اضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند، وجود های حقیقی نیز به حکم اصل تجزیه ناپذیری جهان، پیوسته و جدا ناشدنی هستند.
13. موجودات به اعتبار انفراد و استقلال، حکمی دارند و به اعتبار جزء بودن و عضویّت در یک اندام، حکمی دیگر.
14. آنجا که اصل پیوستگی و انداموارگی حکمفرماست، وجود انفرادی و مستقل، اعتباری و انتزاعی است.
15. اگر شر وزشتی نبود، خیر و زیبایی معنی نداشت.
16. شرور و زشتیها نمایانگر خیرات و زیباییهاست.
17. شرور، منبع خیرات، و مصائب، مادر خوشبختی ها است.
مجموعه آثار شهید مطهری ج1 – عدل الهی، شهید مطهری
به نقل از سایت تبیان