فرضیه تکامل انواع داروین،
موجودات زنده را در یک روند تکاملی از موجودات قبل از خود می داند، مثلا جد انسان
و میمونی به نام شامپانزه را یک نوع حیوانِ شبیه به انسان یا شبه میمون می داند. طبق
این فرضیه روند تکاملی موجودات زنده از تک سلولی شروع شده و در اثر تکامل رفته رفته پیشرفته تر و
کامل تر شده اند و آخرین موجود این سلسله، انسان است. حال در این مقاله به ارزش های
علمی این فرضیه و اشکالات آن می پردازیم. امید است که سودمند واقع بشه.
ارزش علمی فرضیه
تکامل از دیدگاه فلسفه علم
دانشمندان فلسفه علم که ارزش
نظریّات علمی را بررسی می کنند، معتقدند که فرضیه تکاملِ انواع داروین، به طور کلّی
فاقد خصوصیّات یک نظریه علمی- تجربی است. چون از نظر فلسفه علم، یک نظریه علمی-
تجربی، باید دارای سه ویژگی باشد:
1-
ویژگی آزمایش پذیری
2-
ویژگی پیش بینی کنندگی
3-
ویژگی ابطال پذیری.
خاصیت آزمایش پذیری یعنی اینکه
باید بتوان با ترتیب دادن آزمایش و تکرار آن آزمایش به دفعات متعدد،صحّت نظریه را
تأیید کرد؛ مثلا می توان آب را بارها و بارها جوشاند و درجه جوش آن را اندازه گرفت؛
وملاحظه نمود که آیا آب خالص همیشه در صد درجه به جوش می آید یا نه؟ در حالی که
ادعای فرضیه تکامل انواع داروین، که می گوید موجودات زنده از همدیگر منشعب می شوند،
قابل آزمایش نیست؛ و ما هیچ گاه نمی توانیم پدیده تکامل را در طبیعت یا در
آزمایشگاه با حواسّمان ـ چه بدون وسائل و چه با وسائل ـ مشاهده کنیم. آنچه در دست
دانشمندان دیرینه شناس است تنها یک سری فسیل است؛ که آن هم یقینا فسیل تمام موجودات
گذشته نیست؛ چون اوّلا هر استخوانی تبدیل به فسیل نشده است؛ چرا که تبدیل استخوان
به فسیل در شرایط خاصّی رخ می دهد؛ ثانیا دانشمندان نمی توانند تمام زمین را برای
یافتن فسیلها کاوش کنند.
در فرضیه تکامل داروین، از تشابه
فسیلها به این نتیجه می رسند که صاحبان این فسیلها، تکامل یافته از یکدیگرند. در
حالی که این کافی برای اثبات یک فرضیه نیست؛ و در واقع نوعی فرضیه سازی علمی تخیلی
است. آنچه برای ما یقینی است این است که در گذشته موجوداتی زندگی می کرده اند؛ و
برخی از آنها شبیه هم بوده اند؛ ولی ما از هیچ راه علمی و تجربی نمی توانیم به دست
آوریم که حتما بعضی از این موجودات مشابه، از بعض دیگر مشتق شده اند. چون ما
تنهاخود فسیلها و تشابه آنها را می بینیم نه تبدیل آنها به همدیگر را؛ و لازمه
تشابه بین دو موجود؛ ارتباط آنها باهم نیست؛ اگر لازمه تشابه دو موجود زنده ارتباط
آنها با همدیگر بود در آن صورت می توانستیم با یقین حکم کنیم که هر دو انسان شبیه
به هم فرزندان دوقلوی یک پدر و مادرند؛ اما چنین حکمی عقلانی نیست؛ آیا با دیدن دو
انسان بسیار شبیه به هم می توان به طور قطع و یقین گفت که آن دو، فرزندان دوقلوی یک
پدر و مادرند؛ بلی از نظر روانشناختی ما یقین می کنیم که این دو نفر فرزندان دوقلو
ی یک پدر و مادرند؛ ولی از نظر منطقی چنین یقینی حاصل نمی شود؛ چون ممکن است؛ دو
نفر که شباهت بسیار زیادی به هم دارند؛ در عالم واقع هیچ رابطه فامیلی باهم نداشته
باشند؛ لذا از شباهت فسیلها تنها می توان حدس زد که این موجودات از همدیگر مشتق شده
اند؛ و علم به دنبال یقین منطقی است نه حدس و گمان که یقین روانشناختی است.
خصوصیت دوم یک نظریه علمی خاصیت
پیش بینی کنندگی آن است؛ یعنی یک نظریه علمی باید بتواند با فرمولهای خود اتفاقات
بعدی را پیش بینی کند. مثلا بر اساس قانون جاذبه عمومی نیوتن می توان از مطالعه وضع
فعلی خورشید و زمین و ماه، پیش بینی کرد که در چه روزی کسوف رخ خواهد داد. ولی با
فرضیه تکامل داروین نمی توان پیش بینی کرد که مثلا صدمیلیون سال بعد موجودات زنده
فعلی به چه صورتی درخواهند آمد. مثلا این فرضیه نمی تواند به طور قطع پیش بینی کند
که آیا گردن زرّافه در صد میلیون سال دیگر باز درازتر خواهد شد یا نه ؟ اگر فرضیه
تکامل انواع، یک قانون علمی بود باید با بررسی وضع فعلی موجودات زنده می توانست
آینده آنها را پیش بینی کند؛ همانطور که نظریه جاذبه عمومی نیوتن با بررسی وضع فعلی
سیارات می تواند موقعیّت آنها را در زمان آینده پیش بینی نماید.
خاصیت سوم یک نظریه علمی، خاصیت ابطال پذیری است؛ یعنی یک نظریه علمی باید بگوید که
در چه شریطی ابطال می شود؛ مثلا نظریه جاذبه عمومی نیوتن می گوید که اگر ماده ای
پیدا شود که جذب مواد دیگر نشود و عدم جذب آن نیز ناشی از یک نیروی مزاحم نباشد در
آن صورت قانون جاذبه عمومی از عمومیت می افتد؛ و نقض می شود؛ یا نظریه نسبیّت خاصّ
اینشتین مدّعی است که اگر ذره ای مادّی یافت شود که سرعت آن بالاتر از سرعت نور
باشد در آن صورت، نظریه نسبیّت خاصّ باطل می شود.یعنی از خصوصیّات نظریه علمی یکی
هم این است که بتواند موارد نقض خود را بیان کند. اگر چنین نباشد آن نظریه
توتولوژیک خواهد بود؛ و فرضیه تکامل انواع داروین، یک فرضیه توتولوژیک است؛ یعنی با
هر فرضی سازگار است؛ و نمی گوید که در چه شرایطی ابطال می شود. مثلا زرّافه الآن
گردن دراز است. فرضیه تکامل مدّعی است که شرایط ویژه ای باعث گردن دراز شدن زرّافه
شده است؛ اگر گردن زرّافه کوتاه بود باز نظریه تکامل می گفت که شرایط ویژه ای باعث
کوتاهی گردن آن شده است؛ لذا این نظریه نمی گوید که چرا موجودات چنین هستند که می
بینیم بلکه می گوید چون موجودات چنین هستند پس در گذشته چنان بوده اند؛ آن هم با
حدس و گمان مبتنی بر یافته های فسیل شناسان، نه بر اساس مشاهده ی واقعی و تجربه.
بنابر این فرضیه تکامل انواع هنوز، قطعیت علمی که سهل است،به حدّ یک نظریه
علمی-تجربی هم نرسیده است. لذا این فرضیه در بین دانشمندان غربی هم منتقدین زیادی
دارد؛ لکن فرهنگ و سیاست سکولار غربی بر آن است که این فرضیه را به عنوان یک نظریه
علمی به خورد بشریت دهد؛ چرا که این فرضیه می تواند پایه مناسبی برای چنان فرهنگ و
سیاستی باشد؛ چون بنا به اصل انتخاب اصلح که در این نظریه وجود دارد؛ پیام آن در
نظام سیاسی آن است که : «حق با قوی تر است؛ و بقا با آن کسی است که قویتر باشد» و
این همان شعار کشورهای غربی است.
اشکالات نقضی فرضیه تکامل داروین:
1- گفته شد که مدعای فرضیه تکامل در مورد
موجودات بزرگ و پرسلولی مثل حشرات و پرندگان و… قابل آزمایش نیست؛ چرا که اولا به
ادعای این نظریه این روند میلیونها سال طول کشیده است؛ و ثانیا میلیونها عامل بر آن
تاثیر داشته اند که عملا نمی توان همه را مشخص نمود. اما ادعای این نظریه در دو
مورد قابل آزمایش است:
الف)
در مورد چگونگی تبدیل مواد شیمیایی -مثلا اسیدهای آمینه- به موجودات زنده
ب)
در مورد چگونگی تبدیل تک سلولی ها به موجودات پر سلولی.
ما در جهان امروزمان هم مواد شیمیایی تشکیل دهنده موجودات زنده را در دست داریم، هم
تک سلولی ها را؛ همچنین می دانیم که شرایط تبدیل این ترکیبات شیمیایی به تک سلولی
ها و شرایط تبدیل تک سلولی ها به پر سلولی ها محدود و قابل مشابه سازی در
آزمایشگاهند. بنابراین اگر فرضیه تکامل داروین درست است، پس باید بتوان در این دو
مورد آن را در آزمایشگاه به اثبات رساند؛ در حالی که هیچ دانشمندی تا به حال
نتوانسته است یک تک سلولی کامل را از ترکیبات شیمیایی بدست آورد؛ یا نشان دهد که از
ترکیب چند تک سلولی یک چند سلولی درست می شود.
2- هم اکنون موجودات زنده ای در روی زمین
زندگی می کنند که در زمان دایناسورها نیز به همین شکل کنونی وجود داشته اند و
فسیلهای آنها که از زمان دایناسور ها به دست آمده است نشان می دهد که در طی این
میلیونها سال هیچ تغییری نکرده اند. فرضیه تکامل از توجیه این امر که چرا این
موجودات در طی میلیونها سال تغییر نکرده اند عاجز است؛ در حالی که در این مدت شرائط
زندگی این موجودات تغییرات بسیاری کرده است.
3- فرضیه تکامل انواع، مدعی است که بنا به اصل
تنازع بقا یا انتخاب اصلح، همواره آن موجودی به حیات خود ادامه خواهد داد که از
دیگر رقبای خود در حیات قویتر و با طبیعت سازگارتر است. یافته های فسیل شناسان،
نشان داده است که قبل از نسل انسان و میمون (شامپانزه) نسلی می زیسته است که از نظر
مغزی کاملتر از میمون ولی ناقص تر از انسان بوده است؛ فرضیه تکامل مدعی است که برخی
از این موجودات در شرایط خاصی تبدیل به میمون شده اند و برخی دیگر در شرایط خاص
دیگری تبدیل به انسان شده اند؛ حال سؤال این است که چرا این موجود انسان نما، مغز
متکامل خود را از دست داده و تبدیل به میمون شده است؛ چگونه است که این موجود با آن
مغز کاملتر از مغز میمون، نتوانسته است به حیات خود ادامه دهد ولی میمونی که ناقصتر
از او بوده توانسته است به حیات خود ادامه دهد؛ طبق اصل انتخاب اصلح همواره عامل
مثبت می ماند و عامل منفی از بین می رود. آیا باهوش بودن برای حفظ حیات عامل منفی
بود؟ شکی نیست که هوش قویترین عامل بقا است.بنابر این اصل تنازع بقا یا اصل انتخاب
اصلح نمی تواند اصلی کلی باشد.
4-
بین موجودات زنده تفاوت مغزی و هوشی چندانی ملاحظه نمی شود؛ مثلا شامپانزه که
کاملترین مغز را بین حیوانات دارد، تنها اندکی از یک نوع میمون دیگر به نام
اورانگوتان، باهوشتر است؛ اورانگوتان نیز تنها کمی از باهوشترین حیوان قبل از خود
ــ در رتبه هوشی ــ باهوشتر است و… اما بین انسان و شامپانزه فاصله هوشی، به شدت
زیاد است؛ میمون اعداد کوچک را می شناسد؛ اما انسان، دم از بی نهایتها می زند.
میمونها برای ارتباط باهمدیگر تنها چند علامت محدود دارند؛ و زبان به معنی واقعی
کلمه در آنها وجود ندارد؛ در حالی که انسانها با میلیون ها واژه و با هزاران زبان و
لهجه با همدیگر سخن می گویند. قدرت کشف و اختراع میمونها نیز با انسان قابل مقایسه
نیست. همچنین هنر و اخلاق و عقیده و آرمان و… همگی اموری مختص انسانند. حال سؤال
این است که این فاصله عمیق بین انسان و حیوان چگونه به وجود آمده است؟ فرضیه تکامل
انواع داروین قادر به جواب گویی به این سوال نیست. لذا برخی از اندیشمندان انسان را
از پدیده تکامل استثناء کرده و گفته اند : فرضیه تکامل فقط شامل حیوانات می شود؛ و
خلقت انسان از خلقت دیگر موجودات جداست. برخی نیز گفته اند مغز انسانهای بدوی ناقص
تر از انسان فعلی بوده است؛ و به مغز میمونها نزدیکتر بوده است؛ اما یافته های فسیل
شناسان نشان داده است که اندازه مغز انسانهای غارنشین هفت هزار سال قبل با مغز
انسان های فعلی تفاوتی نداشته است.
5-
در زمان اجداد زرّافه ها حیوانات زیادی بودند که از برگ درختان تغذیه می کردند پس
چرا آنها در رقابت با زرّافه ها از بین نرفتند؛ یا چرا آنها گردن دراز نشدند؟ و …