در پاسخ به پرسش فوق بايد گفت كه اصولاً لباس پوشيدن، شأني از شئون انسان است و پديده اي است كه تقريباً به اندازة طول تاريخ بشر سابقه و به قدر پنهة جغرافيايي امروزين زمين، گسترش دارد. اين پديده با خصوصيات مختلف فردي و اجتماعي انسان در ارتباط است و مي توان آن را از ديدگاههاي مختلفي از قبيل روانشناسي، اخلاق، اقتصاد، جامعه شناسي، مذهب، قانون، تاريخ و جغرافيا مورد مطالعه قرار داد. از مجموع تحقيقاتي كه به عمل آمده، مسلم شده كه لباس دست كم پاسخگوي سه نياز آدمي است: يكي اينكه او را از سرما و گرما و برف و باران حفظ مي كند، ديگر اينكه در جهت حفظ عفت و شرم به او كمك مي كند، و بالاخره به او آراستگي و زيبايي و وقار مي بخشد. امّا اگر بخواهيم تنوع لباس و اختلاف در شكل گيري لباس را مورد بررسي قرار دهيم، مي بينيم كه هر نوع لباسي، از فرهنگ خاصي نشأت مي گيرد و اين هم بدين خاطر است كه لباس و فرهنگ با هم رابطة تنگاتنگي دارند. اين بينش و نگرش همان معنايي است كه آن جامعه براي هستي و انسان قائل است و به اندازه اي كلي و جهانشمول است كه همة ارزشها و روشهاي فرد و اجتماع را در برمي گيرد. و اختلاف بين لباس مردم جوامع مختلف، گذشته از خصوصيات جغرافيايي، اقليمي و عوامل اجتماعي، اقتصادي، حرفه اي و سني، ناشي از فرهنگ و جهان بيني آن جامعه نيز هست. در هر جامعه، نوع و كيفيت لباس زنان و مردان، علاوه برآنكه تابع شرايط اقتصادي و اجتماعي و اقليمي آن جامعه است قويّاً تابع جهان بيني و ارزشهاي حاكم بر فرهنگ آن جامعه و حتي مبين و آيينة آن جهان بيني است.
بحث برهنگي فرهنگي و فرهنگ برهنگي هم بيشتر در روش و نوع لباس پوشيدن است.
برهنگي فرهنگي يعني نپذيرفتن خط مرزها و خط قرمزها براي فرهنگ. يعني فرهنگ برهنه است و چارچوب مشخصي ندارد خط قرمزي ندارد و يك نوع آزادي عمل در فرهنگ هست.
برهنگي فرهنگي به مفهوم آن است كه در ساختار اجتماعي يك كشور، برهنگي بخشي از فرهنگ محسوب مي شود. به اين ترتيب هيچ گونه تعارضي بين برهنگي با هنجارهاي اجتماعي و سياسي ايجاد نمي شود. در اين ارتباط ثبات جامعه دگرگون نمي شود و جامعه بدون هر گونه ابهامي با شاخص هاي مبتني بر برهنگي كنار مي آيد. و فرهنگ بي دفاع و آسيب پذير خواهد بود. فرهنگ برهنگي در كشورهاي غربي توسعه قابل توجهي پيدا كرده است. برهنگي در زير ساخت هاي جامعه نهادينه شده است. به اين ترتيب نيروهاي اجتماعي، برهنگي را در چارچوب فرهنگ اجتماعي خود مورد تحليل قرار مي دهند.
در غرب، برهنگي نوعي تشخص و زيبايي محسوب مي شود؛ برخلاف سليقة قديم مسيحي كه پوشش و حجاب، زيبايي محسوب مي شد. برهنگي فرهنگي را مي توان در نقطه مقابل فرهنگ برهنگي دانست زيرا در فرهنگ برهنگي شاهد تثبيت هنجارهاي جامعه مي باشيم. در تمدن غرب امروز، انسان هيچ فرقي بنيادي و وجودي با حيوان ندارد. او هم چند سالي در طبيعت زندگي مي كند و مي ميرد و ديگر هيچ. در چنين فرهنگي، هيچ فرداي پس از مرگي در انتظار انسان نيست و ناچار است قبل از آن كه مرگش فرا رسد بيشترين امتياز را براي خود كسب كند و تا مي تواند از هر آنچه در اين طبيعت لذت بخش و لذت آور است، بهره گيري نمايد. ارزش و اعتبار همه چيز در اين تمدن با اين ملاك سنجيده مي شود كه چقدر مي تواند به انساني كه اساساً حيواني مادي است، لذت بخشيد، و يكي از چيزهايي كه مي تواند به او لذت ببخشد، تن انسان است. اين تحول همزمان با رنسانس در فرهنگ غربي روي داد. و به اومانيسم و انسان گرايي منجر شد. در همين رابطه مجسمه سازي هم به تن انسان پرداخت و مجسمه هايي برهنه بيرون آمد كه بيش از همه چيز مي خواست به بيننده القاء كنند كه انسان همه تن است و هنرمند بايد به تن او توجه داشته باشد. نمونه هاي اين قبيل تنديس ها فراوان است، اما شايد مجسمة «داوود» ساختة ميكل آنژ از همه مشهورتر باشد. مجسمه، تنديس مرد جواني است در نهايت زيبايي و برومندي، كه لخت مادرزاد است و نه تنها عضلات سر و سينه و دست و پاي او، بلكه جزئيات اسافل اعضاي او نيز به دقت حجاري شده است. اين مجسمه نشانة بارز تغيير در فرهنگ اروپاست[1].
در چنين فرهنگي كه در آن، انسان پوك و پوچ است و از معنويت خالي است و رمز و رازي در وجود او نهفته نيست و هر چه هست همان تن و جسم است و دست و چشم، لباس چه شكلي مي تواند داشته باشد؟! پيداست كه لباس وسيله اي براي پوشش تن نيست، بلكه براي آرايش آن است. در چنين حال و هوايي كه شخصيت زن به نمايش جسم اوست، لباس او بايد تنگ باشد تا همچون لعاب نازكي روي جسم او كشيده شود و خصوصيات جسماني او را محو نسازد، و بايد كوتاه باشد تا هر چه بيشتر تن او را نپوشاند! لباس نه خانه تن كه«پوست دوم» اوست، و لباس به تن مي كند تا با كمك آن بعضي از اندام خود را«قالب» و بعضي ديگر را«قاب» بگيرد! آنچه مدل لباس را تعيين مي كند، روانشناسي جنسي است و در حقيقت مبتكران مدهاي تازه، همواره در كار تنظيم نسبت ميان برهنگي و پوشيدگي هستند، تا بتوانند حداكثر جلوه و جاذبه را در اين جنس و حداكثر اشتياق را در آن جنس ديگر ايجاد نمايند. اين تنها لباس زنان نيست كه تابع رابطة چشم و جسم است كه لباس مردان نيز هست[2].
تمدن غرب از بدو ظهور خود تاكنون، مثل يك ابر تيره سعي داشته است تا آسمان سراسر جهان را بپوشاند و همة زمين را از آفتاب حقيقت محروم سازد. بنابراين ممالك اسلامي نيز از ساية شوم اين ابر زحمت در امان نمانده است. تغيير لباس و رواج برهنگي در ميان كشورهاي مسلمان به وضوح ديده مي شود. مثلاً در ايران قبل از انقلاب تحت عنوان كشف حجاب و در اين اواخر رفع حجاب ياد مي شد و در حقيقت چيزي جز مبارزه با پوشش اسلامي و ترويج لباس غربي نبود.و كساني كه آن را پذيرفتند كه فرهنگ غرب را پذيرفته بودند. به هر حال برهنگي يكي از شاخصه هاي تمد ن غرب است كه پوشيدگي تن را يك نوع عقب افتادگي مي دانند. تمدن غرب چنين وانمود مي كند كه دارد براي انسان لباس مي دوزد اما در حقيقت به جاي آن كه لباس بر تن آنها كند، آنها را برهنه ساخته است و هيچ كس جرأت نمي كند فرياد برآورد كه لباسي دركار نيست و حاصل اين همه مد و پارچه و … ، برهنگي انسان است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر :
فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي،غلامعلي حداد عادل، تهران : انتشارات سروش، 1374
حجاب شناسي، حسين مهدي زاده، قم: مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه، 1381.
پي نوشت ها:
[1] . حداد عادل، غلامعلي، فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، تهران، انتشارات سروش، چاپ ششم، 1374، ص 27 و 28 و 29.
[2] . همان، ص 32 و 33.