فرهنگ جامع فرق اسلامي(1)
فرهنگ جامع فرق اسلامي(1)
با اين وصف، ديرزماني است كه علم فرقهشناسي، رونق گذشتة خود را از دست داده و در محافل حوزوي و دانشگاهي ما مهجور مانده است. اين در حالي است كه در روزگاران گذشته از يك طرف علم ملل و نحل و بررسي تطبيقي كلام و فقه بينالمذاهب، سنت مألوف مسلمانان بود و شيوههاي مختلف تضارب انديشه، همچون برگزاري مناظره بين بزرگان فرق و همچنين تأليف كتبي با عناوين ملل و نحل، و مقالات و فرق، سكة رايج محافل علم و انديشه بود و از طرف ديگر در نزد فقهاي نامدار ما فهم روايات و استنباطات شيعه بدون شناخت پيشزمينههاي سني آنها، ناممكن و عقيم شمرده شده است.
اينها و بيش از اينها، جمعي از محققان معاصر را بر آن داشته است كه هريك به نوبة خود تا حدي اين خلأ را برطرف سازند كه در اين ميان، كتاب «فرهنگ فرق اسلامي» اثر مرحوم دكتر محمدجواد مشكور، به دليل اتخاذ روش علمي در استفاده از منابع دست اول و همچنين تدوين كتاب به صورت فرهنگنامه، شاخص ميباشد.
در چنين بستري، كتاب «فرهنگ جامع فرق اسلامي» كه جناب حجتالاسلام والمسلمين سيدحسن خميني برپايه دستنوشتههاي مرحوم آيت الله سيدمهدي روحاني تنظيم نمودهاند، بهسرعت در ميان اهل تحقيق و مشتاقان جا باز كرده است؛ به طوري كه دركمتر از 3 ماه به چاپ دوم رسيد و جايزه «كتاب فصل» را در رشته كلام از آن خود كرد و در بيست و نهمين دوره جايزه «کتاب سال» جمهوري اسلامي نيز به عنوان کتاب سال برگزيده شد.
«فرهنگ جامع فرق اسلامي» در 3 جلد گالينگور به همت انتشارات مؤسسه اطلاعات منتشر شد. جلد اول كتاب به معرفي فرقههاي اسلامي از «حرف الف تا حرف سين» پرداخته است و در جلد دوم فرق اسلامي از «حرف شين تا حرف ياء» معرفي شدهاند. جلد سوم نيز شامل فهرستهاي كتاب است كه عبارتند از: فهرست آيات، روايات عربي و فارسي، مكانها، اعلام، فرقهها، كتب و منابع. در مجموع در اين اثر، 2340 فرقه مورد بررسي قرار گرفته و معرفي شده است.
گفتني است كه حجتالاسلام والمسلمين سيدحسن خميني سالهاست كه به تدريس سطوح عالي فقه و فلسفه اشتغال دارند و حاصل تلاشهاي علمي ايشان در امر تحقيق و پژوهش، کتابهايي نظير «مباني فقهي تنظيم خانواده»، «ده مقاله» و «دليل راه» بوده است. به مناسبت گزينش«فرهنگ جامع فرق اسلامي» به عنوان كتاب سال و تجديد چاپش، مقدمه ارزشمند آن را از نظر خوانندگان گرامي ميگذرانيم.
ماجراي تدوين اين کتاب از يک اتفاق ساده آغاز شد: نوروز 1383 کتابي در باره ناصر خسرو قبادياني و رابطهاش با قرامطه بحرين را به مطالعه گرفته بودم. داستان قرامطه، کنجکاوم کرد تا در بازگشت به قم، در باره آن بيشتر بخوانم. پس از تعطيلات و در مباحثه سحرگاهي که با برادرم جناب حجتالاسلام والمسلمين سيدمحمد روحاني داشتم، از قرامطه با او گفتم. به اين سودا که او که به جز علوم مرسوم ديني، با آثار ديگر نيز سرگرم و دلگرم است، مرا به کتابي و مطلبي رهنمون شود. او از دستنوشتههاي عمويش مرحوم آيتالله آقاي حاج سيدمهدي روحاني گفت. آيتالله سيد مهدي روحاني در نگاه علماي قم، استاد مسلم فرقهپژوهي است. با رسيدن مجموعه پر برگ و بار فيشهاي آن زندهياد، داستان تدوين اين مجموعه نيز به آغاز خود رسيد.
من ضرورت انتشار آن مجموعه را در پيش نهادم. نميدانم اين اراده و تصميم من بود، يا اين تصميم از دل سخنان من برآمد که من، خود، کار بازنوشت آن اوراق را برعهده بگيرم. البته بي گمان در اين پذيرش، علاقه پيشين من به پژوهش در تاريخ، مؤثر بود. از خوشخيالي من بود که ميپنداشتم کار مجموعه در فرصتي چند ماهه سامان ميگيرد؛ اما زمان که ميگذشت و انبوه کار پيش رو را که ميديدم، بيشتر ميفهميدم که کار کارستان مرحوم سيد مهدي روحاني با چند هفته و چند ماه به جمعيت نميرسد.
در آغاز تنها بر آن بودم تا دستنوشتهها را فقط بازنويسي کنم و روزي چندين ساعت بر سر اين کار بودم. با پايان سال تحصيلي حوزه علميه قم، تمام تابستان گرم خود را هر روز بيشتر از ده ساعت، بر اين کار ميگماشتم. هنگام بازنويسي، شايد به دليل کنجکاوي يا نامفهوم بودن پارههايي از عبارات، زندگينامه کساني را که نامشان در مجموعه بود خواندم و بي توجه به اينکه گستره کار در حال افزايش و سرعت در حال کاهش است، فشردهاي از آن زندگينامهها را براي خود نوشتم. اشتغال علمي در حوزه و نيز اشتغالات غير علمي من، که تمام آنها را در روزهاي غير درسي در آخر هفته پي ميگيرم، از سرعت کار ميکاست و گاه هفتهها آن را بر زمين ميگذاشت.
فقدان مشخصات کتابشناسي، علائم و ارجاعات نامفهوم، و مهمتر از همه، تعدد تصحيحات آثاري که مؤلف مرحوم به آنها استناد کرده بود و در اغلب موارد با استنادهاي او همخواني نداشته و در گذر زمان تغيير يافته بودند، از مشکلات بازنويسي بود. برخي از اين دستنوشتهها به سالهاي دهه سي و چهل بازميگشت و در ميان آنها حتي به کتابهاي درسي دوره دبيرستان و نيز مجلات آن زمان ارجاع داده شده بود. کتابها نيز بيشتر ناياب و يا کمياب بودند.
من به جز کار وقتگير بازنويسي فيشها، يافتن مشخصات کتابشناسي و يکسان کردن نظام ارجاعات، نگارش زندگينامه و تراجم بسياري از کساني که از آنها نامي برده شده بود، به فرقههاي بسياري برخورد کردم که در آن فيشهاي خام، سخني از آنان به ميان نيامده بود. در بسياري از کتابها نيز مطالبي يافت ميشد که از اساس با يافتههاي مؤلف مغاير بود. نيز اضافه کنم که دست نوشتههاي مرحوم آيتالله روحاني در فصول و فرقههاي مربوط به پس از معتزله مفقود شده بود و طبيعتاً اسامي فرقههايي که در چينش الفبايي، پس از معتزله قرار ميگرفتند، بايد به اصل کار اضافه ميشد. پيداست که حل و فصل و سر و سامان دادن به همه اين موارد، کاري از نو و پژوهش و تتبعي گسترده ميطلبيد.
در اين سالها، غوطه خوردن در صدها عنوان کتاب و مقاله، که دريايي از لطايف و معارف را به همراه داشت، براي من مايه بهرهوري و شيرينکامي بود. به نيت سر و سامان گرفتن اين کار، تابستان آن سالها را در قم ماندم و بسياري روزها تا پاسي از شب گذشته و بسياري اوقات تا سحرگاه درگير اين مشغله لطيف بودم. شايد همين حلاوت يا وسواس در کار بود که مرا از سپردن بخشي از کار به ديگران باز ميداشت.
بخشهاي اين مجموعه
چنين است که مجموعه پيش رو مشتمل بر پنج بخش است:
1. دستنوشتهاي مؤلف که آنها را بازنويس کردهام؛
2. مآخذي که مرحوم روحاني به آنها اشاره کرده است. با اين توضيح که آن مرحوم به تعداد اندکي منبع ارجاع داده است و کثرت ارجاعات در اثر حاضر در واقع محصول کاري است که پس از او به انجام رسيده است؛
3. پينوشتهاي توضيحي که همگي از افزودههاي من است با ذکر منابع آن؛
4. تراجم کساني که مرحوم روحاني يا خود من، در ضمن افزودن فرقههاي جديد، به نام آنان اشاره کردهايم با ذکر منبع. لازم به گفتن است که همواره از نخستين منبع، بيشترين بهره براي نوشتن برده شده است؛
5. افزودن نام فرقههاي جديد که در دستنوشته مرحوم روحاني اثري از آنها نيست. نام اين فرقهها، با وجود آنکه از افزودههاي من است، در متن کتاب آورده شده است تا ترتيب الفبايي کتاب حفظ شود. اين فرقهها با رنگ سبز در کتاب نمايش داده ميشوند.
طبيعي است كه اين اثر صرفاً فرهنگنامهاي است كه توسط دو تن به رشته تحرير درآمده است و نگارش و پژوهش كامل در حوزه فرق اسلامي ـ به گونهاي كه بتوان آن را دائرهالمعارف فرق ناميد ـ محتاج كاري جمعي است كه تأليفات محققان گرانقدر بيشتري را طلب ميكند.
شايد اين انتظار وجود داشت كه در مقدمه اين نوشتار، اگرچه به صورت مختصر، به علل تفرّق ملت اسلام و عواملي كه اين مهم را پديد آوردند، اشاره شود. عللي كه ميتوان آنان را در دو شاخه اصلي مباحث كلامي و امور سياسي دستهبندي كرد. نگارنده اذعان دارد كه پژوهشي اينچنين درحوزه فرق اسلامي، بدون بحثي كلان در عوامل فرقهسازي ناقص است؛ اما حقيقت امر آن است كه نخواستهام كار مؤلف را به جهت نوشته شدن مقدمهاي كه ميتواند به صورت مستقل نيز مورد نگارش قرار گيرد، به تأخير چندباره اندازم. اميد است در آيندهاي نزديك، كتابي را در طرح و قواره جديد و به نوعي متفاوت در اين باره به رشته تحرير درآورم؛ چنانكه مقدمات آن را فراهم نمودهام.
و ديگر سخن آنكه فهرستنويسي مجموعهاي با اين حجم از اعلام، كتاب، اماكن و نام فرقههاي مختلف تلاشي مستمر و ارزشمند را ميطلبيد. بهخصوص آنكه، فهرست اعلام و فهرست اعلام مترجم براساس مستند مشاهير و رجال كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران تنظيم گرديد كه با توجه به آنكه اين مستند از نسخههاي الكترونيكي بيبهره است، خود كاري زمانبر بود. اين كار، مرهون تلاش برادران گرانقدر آقاي مهدي انصاري و حجتالاسلام محمدمهدي محبالرحمن است كه به صورتي خستگيناپذير آن را به سرانجام رساندند.
* * *
در ادامه سخن لازم ميبينم با تفصيل بيشتر به مطالبي اشاره کنم که آنها را از مبادي تصوري و تصديقي اين پژوهش بهشمار ميآورم؛ ضمن اينکه به مناسبت، به برخي برجستگيها و نيز تنگناهاي کار مرحوم آيتالله روحاني هم اشاراتي ميکنم.
يکم. آثار نگاشته شده در حوزه فرق،گاه نسبتهايي را به برخي فرقهها ميدهند که خالي از مسامحه نيست و قابل تأمل و حتي شکبرانگيز است. تو گويي در اين موارد، قلم در دست دشمنان اين فرق بوده است. اين فرقهنگاران نوعاً از اهل سنتاند؛ براي نمونه بغدادي، شهرستاني، اسفرايني و اشعري، در مقام اظهار نظر در باره فرقههاي ديگر، سنيهاي تند و متعصبي هستند. اشعري البته در قياس با بقيه منصفانهتر نوشته است. «تلبيس ابليس» و فرقهنگاري ابن حزم، نمونههاي ديگرند. حتي منصفانه بگوييم که بسياري از نسبتهايي که در دوره بنيعباس به بنياميه داده شده است، محل ترديد و تأمل است. اين نسبتهاي نادرست اگر پژوهشگر را به سمت انکار نبرد، دست کم به ترديد دچار ميکند؛ بهخصوص در باب فرقههايي که خود درباره انديشههايشان چيزي ننوشتهاند. نسبتهاي ناروا به انديشههاي فرق، منحصر به شيعه نيست و مصاديق آن را ميتوان در صوفيه و معتزله نيز سراغ گرفت.
نکته مهم ديگر اين است که در دورههاي بسياري از حيات خلافت اسلامي، فرقهها مخفيانه زندگي ميکردند و چون حکومت در دست اهل سنت بوده است، آنها قدرت دفاع نوشتاري از خود را نداشتند. برخي از اين فرقهها مانند اسماعيليه، قرامطه و خوارج، که با حکومت وقت معارضه داشتند، با نسبتهاي بسيار بد و ناروا مواجه بودند؛ تهمتهايي مانند حلال دانستن زنان بر يکديگر، جواز شرب خمر و ترک نماز که در بسياري از کتب مضبوط است.
فرقههايي که در محدوده جغرافيايي ايران پديد ميآمدند و در ستيز با حکومت بودند، از اين دستاند. اين گونه نسبتها البته در باب فرقههايي که در آن دوران توانايي پاسخگويي مکتوب يا مناظره را داشتند، بسيار کمرنگ ميشود.
به هرحال سرفصل پژوهش در کتابهاي فرق ميتواند توجه به اين نکته باشد که آثار به دست عالمان بيطرف نوشته نميشده است.
جز دوره معاصر، قريب به اتفاق فرقه پژوهان و تراجمنويسان، لزوماً در دفاع از مذهب و فرقه خود قلم ميزدند و به همين دليل نسبتهايي را به فرق ديگر ميدادند که ترديدآميز است؛ براي مثال نمونهاي از اثر معروف «رازي» با نام «تبصرهالعوام» نقل ميکنم: در نمونه نخست رازي اين ماجرا را نقل ميکند که: «چون خواهر ابوالحسن اشعري مانند خود اشعري مسيحي بود، او را به خانهاش راه نداد به اين دليل که اشعري از مسيحيت اعراض کرده است، و اشعري در پاسخ گفته است که: من مسلمان شدم تا اسلام را متزلزل و تخريب کنم.» آشکار است که با توجه به سابقه اشعري، دروغ بودن چنين نقلي غيرقابل ترديد است.
نمونه دوم، نقلي است مربوط به شخصي بهنام «حمدان قرمطي» که به واسطه برخورداريهاي مالي ـ به پندار رازي ـ به نيت از ميان بردن آيين اسلام، اسماعيليه را تأسيس کرد و سر از دولت فاطميون درآورد. پيداست که اين ماجرا در سايه نزاع ميان بنيعباس با دولت فاطمي ساخته و پرداخته شده است. و نمونه ديگر نسبتهاي جبرگرايانه و يا تجسيم به اصحاب بزرگ اهل بيت عليهمالسلام.
از سوي ديگر فرقهنگاراني نيز هستند که به نيت پاکسازي افکار و آثار نامطلوب بد گذشتگانشان، از در توجيه درآمدند و آن آثار و افکار را به گذشته ايشان مربوط دانستند و به نوعي آنها را بي اهميت تلقي کردند؛ در حالي که در بررسيهاي تاريخي، حال و گذشته نداريم و هر دو به يک اندازه در امر پژوهش مهم است. به هر حال در حوزه فرق، جز فرقههاي بسيار مشهور که ميتوان به منابع خوبي در رابطه با آنها دست يافت، آثار فرقههاي غيرمشهور، يا از ميان رفتهاند و يا مدافعي در طول تاريخ نداشتهاند و به آنها بيشتر از ديد يک فرقه تاريخي از ميان رفته توجه شده است. اين رفتار نيز خود نوعي يکجانبهنگري در فرقهپژوهي است. در باب نسبتهايي که به اين فرقههاي منقرض شده دادهاند، بايد به ديده ترديد نگريست، اگر چه نويسندگان بزرگ آن آثار را نوشته باشند؛ چرا که ايشان به تاريخ تبديل شده بودهاند و اين تاريخ نيز از وابستگان به خود آن فرق نقل نشده است. معتزله در اينجا نمونه خوبي است. در مورد معتزله تلاش بسيار وافري شده که معتزله را يک بينش پر از فرقه نشان بدهند: خياطيه، جاحظيه، جبائيه، بوالهاشميه و… را در شمار فرقههاي معتزله آوردهاند و ميان آنها تفاوتهاي بنياني قائل شدهاند، در حالي که واقعاً چنين نيست و بسياري از اختلافات آنان در حدي نيست که به فرقهسازي برسد و اختلافات عمدتاًً بر سر مسائل کوچکي بوده است.
اين فرقهسازيها هدف تخريبي داشته است و به انگيزه بيان اختلاف شديد ميان آنها و در نتيجه نفي معتزله شکل داده شده است. به همين دليل است که فرقهسازان ميگويند اهل سنت و جماعت در واقع يک فرقهاند و آرايشان هم يکي است؛ ولي براي معتزله دهها فرقه ساختهاند، درحالي که اگر قرار باشد ظهور يک اختلاف در يک مسئله کوچک کلامي ـ که آنها را اصطلاحاً «لطائف کلامي» ميناميم ـ باعث تفرق شود، از همينان، هزاران فرقه ساخته ميشود. عالمان فرقه شافعي ـ که يک فرقه فقهي است ـ آنقدر با هم اختلاف داشتند که اگر به رويه اختلافات آنها توجه کنيم، باعث تفرق آنها ميشود. در شيعه نيز چنين است. بسياري از فرقههايي که به نام شيعه ذکر کردهاند، اصلاً فرقه نيستند و متأسفانه کسي مانند قاضي نورالله شوشتري براي نمونه «کرجيه» را در شمار فرق شيعه آورده است، در حالي که آنها نه فرقه، بلکه گروهي از شيعهاند که در جغرافيايي خاص زندگي ميکردند. «نصيريه» يک نمونه ديگر است. در باره اين فرقه،
به تبع آثار مشهور، کتاب «موسوعه الفرق و الجماعات» نوشته عبدالمنعم حفني به نقل از «مذاهب الاسلاميين» نوشته عبدالرحمن بدوي، طوايفي از نصيريه را فرقه دانسته است، در حالي که از هيچ يک از آنها آراي بهخصوصي نقل نشده است تا آنها را در حد يک فرقه در شمار آوريم. ما به دليل روشي که فرقهنويسان مشهور داشتهاند، نام اين گروهها را در کتاب خود آوردهايم، با اين توضيح که اينها نه فرقه، بلکه طايفهاند؛ چنانکه شيعيان جبل عامل، پاکستان، افغانستان، ايران و… را اگر چه ممکن است سنتهاي مختلفي داشته باشند، اما فرقههاي متعدد نبودهاند و موقعيت جغرافيايي باعث افتراق و اختلاف آنها نشده است.
«حواشب» اسماعيليه نمونه ديگر است. مرحوم روحاني در باب حواشب اين احتمال را ميدهد که نام قبيلهاي باشد نه نام مذهب. کتاب «عبيدالله مهدي» نوشته حسن ابراهيم حسن و طه احمد شرف از حواشب نام برده و آنها را از اسماعيليه دانسته است. آيتالله روحاني در مقابل ميگويد شايد اين گروه از انصار «حسين بن حوشب» باشند که داعي عبيدالله مهدي ـ سرسلسله فاطميون مصرـ است و بنابراين نه فرقه، بلکه طايفه حسين بن حوشباند.
دوم. چنانکه پيشتر نوشتم در اين کتاب فصل مربوط به پس از معتزله را چون در تحقيقات مرحوم آيتالله روحاني نبوده، مطابق روش ايشان، خود افزودهام. يکي از علل فراوان بودن اسامي و مدخلها در اين کتاب اين است که ما به نسخه بدلها و تصحيفات نامهاي فرق نيز اشاره کردهايم که البته هم بر اساس روش مرحوم روحاني است و هم مطابق با روشهاي مدخلنويسي جديد. براي نمونه «حلسفيه» از موارد تصحيفي است. نمونه ديگر از تصحيفاتي که به آن اشاره کردهايم، «ايازيه» است. ايازيه با الف است که در «دائرهالمعارف اسلاميه» آن را با عين نوشتهاند و اين نيست مگر آنکه کتاب مذکور ترجمهاي از متن انگليسي است و مترجم به جاي الف از عين استفاده کرده است.
در چنين مواردي اگر تصحيف آن آورده نميشد، خوانندگان در يافتن آن به دشواري ميافتادند. به نظرم شمار بسياري از اين فرقهها، نامهاي تصحيفي است که مرحوم روحاني شايد به دليل وجود منفعتي، به اين نوع تصحيفات اشاره کرده است و ما نيز بر اساس روش ايشان عمل کردهايم.
نكتهاي كه لازم است به آن اشاره نمايم، آن است كه ما در آنچه از كتابها نقل كردهايم، بر آن بودهايم كه امانتدارانه عمل نماييم و لذاست كه نقلهاي مستقيم و يا غيرمستقيم از نوشتههاي ديگر، به همان صورت كه بوده، انجام يافته است.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج