فرهنگ سازي از ديدگاه امام علي (ع) (2)
براين اساس، امام(علیه السّلام) يكي از اصول كلي سياسي را همين اصل قرار داده و از هر فرصتي براي آموزش مديران و كارگزاران خود به طور خصوص و مردم به
فرهنگ سازي از ديدگاه امام علي (ع) (2)
(1) خودآگاهي
سخن در اهميت علم از نظر اسلام نيست؛ بلكه سخن در تلاش و جهاد براي افزايش آن است كه به عنوان يك اصل در قرآن(30) و سنت(31) مورد تأكيد قرار گرفته و نفي آن يعني احساس استغنا را زمينه ساز طغيان معرفي كرده است.(32)
براين اساس، امام(علیه السّلام) يكي از اصول كلي سياسي را همين اصل قرار داده و از هر فرصتي براي آموزش مديران و كارگزاران خود به طور خصوص و مردم به طور عموم، استفاده مي كند و خطبه ها و به خصوص نامه هاي حضرت(علیه السّلام) شاهدي بر اين مدعاست.
حضرت(علیه السّلام) در مهمترين نامه خود كه خطاب به مالك اشتر نخعي است، دو ركن مديريت كه تعهد و تخصص مي باشد را متذكر مي شود و در بخش تخصص، مالك را به ازدياد مراوده با علما و حكما ترغيب مي نمايد: و اكثر مدارسه العلما و مناقشه الحكما في تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامه ما استقام به الناس قبلك؛(33) در آموختن حقايق از دانشمندان و در كاوش با حكما به طور فراوان با آنان هم نشين باش، براي فراگيري و تثبيت مصالح جامعه عم.ت ساه تشادا خود و برپا داشتن آنچه كه مردم را پيش از تو (در زندگي صحيح) پابرجا داشته است.
(2) تربيت محوري (جامعه پذيري از طريق خانواده)
انسان هاي بزرگ در آخرين لحظات عمر خود، خلاصه و چكيده نظرات خود را در قالب وصايا و سفارشات، براي اطرافيان خود مطرح مي نمايند. امام علي بن ابي طالب(علیه السّلام) نيز وصاياي جامع و كاملي را نه تنها براي فرزندان و اطرافيان خود بيان فرموده است؛ بلكه از آن جا كه ايشان امام المتقين من الاولين والاخرين مي باشد، وصايايي براي بشريت در طول تاريخ مطرح نموده كه بخشي از آن در قالب وصيت يك پدر به يك فرزند، در نامه 31 در نهج البلاغه تنظيم شده است. اين وصيت نامه با توصيفي زيبا از جايگاه انسان در فراز و نشيب حوادث روزگار شروع شده است: (من الوالد الفان… الي المولود المومل ما لايدرك). برخي وصيت نامه تربيتي- فرهنگي حضرت(علیه السّلام) را در محورهاي ذيل دسته بندي كرده اند:(34)
– تبيين قلب جوان و تشبيه آن به زمين خالي آماده هر كشت و زرع، به عنوان بهترين زمينه تربيت؛ كه وظيفه والدين، تعليم و تربيت آن مزرعه پاك مي باشد، قبل از اين كه سخت شود.(35)
– تبيين تأثير جلب اعتماد در تربيت؛ حضرت(علیه السّلام) با عبارت فوق، وصيت را با تحريك عواطف و اظهار خيرخواهي و محبت دلبستگي شروع مي فرمايد(36) و در ادامه وصيت، سيزده مرتبه از كلمه(بني) كه نوعي به كارگيري عواطف و محبت را به همراه دارد، استفاده مي فرمايد.(37) و در بخشي ديگر، با بيان خلاصه اي از بهترين تجارب گذشتگان، اين مهم را دنبال مي كند. حضرت به خوبي در اين وصيت مي فرمايد كه وظيفه والدين تنها تأمين خوراك و پوشاك نيست؛ بلكه رسيدگي به آنچه به رشد روح و روان اولاد مربوط مي شود نيز از جمله آنها وظايف والدين محسوب مي شود.(38)
-تبيين اين ارزش كه گذشته مي تواند چراغ راه آينده باشد و بايد از تجارب ديگران در امر تربيت استفاده نمود.(39)
– تبيين تأثير توجه به مبدا در تربيت(40)، حضرت(علیه السّلام) در اين بخش با تاكيد بر شناخت خداوند تبارك و تعالي، به بيان تأثير ابعاد اين شناخت در تربيت مي پردازد كه عمده ترين آن، دعا و درخواست از خداي تعالي مي باشد. وقتي انسان به توانمندي هاي خالق قادر متعال پي ببرد، سعي خواهد نمود تا ضمن تقويت حسن ظن به امدادرساني خداوند، توانمندي هاي آن خالق يكتا را نيز در جهت رشد خود استمداد بطلبد.
-تبيين تاثير توجه به معاد در تربيت؛(41) حضرت(علیه السّلام) در اين بخش، توجه به مرگ را به عنوان قاطع لذات و مهم ترين علامت فناي دنيا و انتقال انسان به سراي جاويدان و توجه به مواقف و عوالم پس ازمرگ را از مهم ترين عوامل تربيت انسان معرفي مي فرمايد و اين كه از آثار اين توجه، اولا، آمادگي انسان براي مرگ و ثانيا، عدم وابستگي به دنياي فاني و ثالثا، تهيه زاد و توشه براي عالم پس از مرگ مي باشد.
-تبيين اهميت خودسازي و مراحل آن؛(42) در اين بخش، حضرت(علیه السّلام) به بيان تقوا و بيداري دل و اهميت كسب شناخت و آگاهي دين و جايگاه صبر و استقامت و تلاش، و مجراي احتياط و ميانه روي (اعتدال)، و لزوم وقت شناسي و اهميت پرهيز از صفات ناپسند (هواپرستي، عجب و خودبيني، آفات زبان و طعام حرام) پرداخته، و دخالت اين عوامل را در خودسازي بيان مي فرمايد.
– تبيين مسئوليت هاي اجتماعي؛ از قبيل: امر به معروف و نهي از منكر.
(3) تعادل
حضرت(علیه السّلام) بيش از هر چيزي در نهج البلاغه به اين حقيقت اشاره فرموده است كه اگر تو به موقتي بودن سراي دنيا و جاويدان بودن سراي آخرت توجه بشود، نگاه انسان به زندگي فردي و اجتماعي دگرگون خواهد شد. لذا در جايي اين نوع دنياگرايي صحيح و نگاه ابزاري به دنيا و هدف قرار دادن آخرت را، گام مهمي در خودسازي معرفي فرموده(43) و در جايگاهي ديگر، اين نگرش را راز نجات از فتنه مي شمارد،(44) و در موقعيتي ديگر، سلامت نظام را منوط به اين تفكر مي داند(45) و گاه به تفاوت مردم و اشراف و يا دنياپرستان و زاهدان در اين ذائقه فرهنگي (نگاه ابزاري به دنيا(46) مي پردازد، و در يك كلام، اين نوع نگاه را لازمه زهد و آزادگي و عدم وابستگي به دنيا تلقي نموده و بيش از هر چيز ديگر، دنياپرستي دنياگران را نكوهش مي نمايد و پيامدهاي وابستگي مادي و دنيازدگي را گوشزد فرموده كه عبارتند از: از خود بيگانگي و اسارت(47)، خودفروشي(48)، دين فروشي(49)، خيانت(50)، آشفتگي و افسردگي(51)، فساد سياسي و اجتماعي(52)، جنگ و خونريزي(53)، انحطاط فرهنگي(54)، محروميت از آزادانديشي(55)، جهادگريزي(56)، ركود معنوي(57) و…
اين ذائقه فرهنگي جلوه ها و نمودهايي دارد كه از جمله آن، تعادل مي باشد.
آنچه كه انسان ها را از مسير درست استفاده كردن از دنيا، منحرف ساخته است، طريق افراط و يا تفريط بوده است. رهروان طريق افراط، آن قدر به دنيا گرايش پيدا كرده اند كه بايد ايشان را دنياپرست ناميد و به چيزي غير از دنيا نمي انديشندو از طرف ديگر، رهروان طريق تفريط، چنان از دنيا بريده اند كه گويي مسير ديگري غير از دنيا براي آخرت وجود دارد. اما آنچه كه از روح اسلام برمي آيد، آن است كه استفاده بهينه از دنيا و آنچه تعلق به دنيا دارد، نه تنها مذموم نيست؛ بلكه ممدوح نيز مي باشد،(58) كه اين همان طريق تعادل يا طريق وسطي مي باشد كه نه آن قدر غرق در دنيا بشود، و نه اين كه رهاكننده كامل دنيا باشد. از كلمات جامع امام(علیه السّلام) در اين باره، بياني است كه حضرت(علیه السّلام) در مقابل يكي از خوارج كه در حال نكوهش دنيا بود، ايراد فرموده است:
ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها، و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احياءالله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله، و متجر اولياءالله كتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه…؛(59) همانا دنيا، سراي راستي براي راست گويان، و خانه تندرستي براي دنياشناسان، و خانه بي نيازي براي توشه گيران و خانه پند براي پندآموزان است. دنيا سجده گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان الهي، فرودگاه وحي خدا و جايگاه تجارت دوستان خداست، كه در آن رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را سود بردند.
(4) وفاداري به تعهداتي كه انسان با خدا و خلق خدا دارد.
وقتي انسان اين دنيا را سراي زراعت و عمل دانسته و سراي آخرت را سراي محصول و عكس العمل تلقي كند، سعي در انجام تعهدات الهي كه همان حفظ واجبات و ترك محرمات است، دارد(60) و به تعهداتي كه با بندگان خدا، منعقد مي كند، پايبند خواهد بود ولو مسلمان نباشند.(61)
(5) استكبارستيزي و پرهيز از زورمداري و زرمحوري(62)
(6) صلابت و صراحت(63)
(7) تبيين آداب معاشرت
از جمله سفارشات امام(علیه السّلام) در اين محور، آن است كه انسان آنچه براي خود مي پسندد، بايد براي ديگران نيز بپسندد و آنچه براي خود ناروا مي داند، براي ديگران نيز ناروا بداند و ستم نكرده و نيكي كند؛ همان طوري كه دوست دارد به او ستم نگردد و نيكي بشود، بايد در برابر ديگران كظم غيظ داشته باشد و با نرمي و حسن ظن با ديگران رفتار كند.
امام(علیه السّلام) در جاي ديگر، ضمن بيان ارزش هاي واقعي براي يك دوست خوب، صفات يكي از ياران(64) خود را به عنوان يك دوست خوب، اين گونه توصيف مي فرمايد:
كان لي فيما مضي اخ في الله، و مايعظمه في عيني صغرالدنيا في عنيه و كان خارجا من سلطان بطنه، فلا يشتهي ما لايجد و لايكثر اذا وجد، و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذالقائلين و نقع غليل السائلين و كان ضعيفا مستضعفا…(65)
امام(علیه السّلام) در اين كلام شريف، ارزش هايي را كه قابل دوستي و برقراري ارتباط با صاحب آن ارزش مي باشند، دسته بندي فرموده است:
1- كوچكي دنيا در چشم؛
2- پرهيز از شكم پرستي؛
3- نه به آنچه نداشت، گرايش داشت و نه در مصرف آنچه مي يافت، زياده روي مي كرد؛
4- سكوت در اكثر عمر و در هنگام سخن، سخن ور و پاسخ دهنده پرسش پرسش گران؛
5-به ظاهر ناتوان و مستضعف و در برخورد، جدي، چون شير بيشه در خروش و چون مار بيابان در حركت؛
6- طرح برهان، تنها در نزد قاضي و دادگاه صالحه؛
7- عدم سرزنش ديگران، قبل از شنيدن عذر آنها؛
8- عدم شكوه در مقابل درد، مگر پس از تندرستي و بهبودي؛
.9 عمل به آنچه مي گفت و نگفتن آنچه عمل نمي كرد؛
.10 در هنگام پيشي گرفتن سخن بر او، در سكوت مغلوب نمي گرديد؛
.11 آزمندي بيشتر بر شنيدن تا گفتن؛
.12 مخالفت با خواسته هاي نفس، در مواقعي كه بر سر دو راهي قرار مي گرفت.
در پايان حضرت (علیه السّلام) مي فرمايد:
فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فان تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير؛(66) پس بر شما باد كه با روي آوردن به اين گونه ارزش هاي اخلاقي، در كسب آنها با يكديگر رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخي از آن ارزش هاي اصلاحي، بهتر از رها كردن همه آنهاست.
(8) تبيين ارزش هايي كه انسان را در جهت هماهنگي با اهداف آفرينش قرار مي دهد.
حضرت (علیه السّلام) در خطبه اي معروف به خطبه (غرا) كه از خطبه هاي شگفت آور امام(علیه السّلام) خوانده شده است، (67) بعد از بيان صفات الهي و سفارش به پرهيزكاري و بعد از تبيين ماهيت دنيا و رستاخيز، به اوصاف احوال بندگان خدا پرداخته و ارزش هاي ذيل را در جهت هماهنگي انسان با اهداف آفرينش معرفي مي نمايد:
.1 گام برداشتن در راه صحيح و صراط مستقيم؛
.2 تلاش در جهت كسب رضاي خداوند؛
.3 عشق به سبقت در جهت نيكوكاري؛
.4 تلاش در جهت كسب تقواي الهي و پروا داشتن از خداوند؛
.5 تقويت روحيه عذرخواهي و اعتراف به خطاها؛
.6 تلاش در جهت پيمودن راه راهنمايان الهي؛
.7 تلاش در جهت طهارت باطن؛
.8 علم در جهت آباداني براي آخرت.(68)
(9) تبيين ساير ارزش ها و ضدارزش ها
اگر بخواهيم تنها به بيان ارزش ها از ديدگاه نهج البلاغه بپردازيم، نيازمند پژوهش و كندوكاو جدي هستيم، كه از طاقت اين مختصر خارج است. لذا در اين بخش، تنها به ذكر برخي ديگر از ارزش هايي كه حضرت(علیه السّلام) در موارد متعدد متذكر شده است، بسنده مي كنيم:
همسويي فكري- رفتاري با خاندان پيامبراكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) (انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم…)؛(69)
راستي و صداقت: نامه 20، خطبه 174؛
حق گرايي: نامه هاي 53 و 17؛
قاطعيت: نامه 63؛
تواضع و فروتني: خطبه 20 و نامه هاي 53 و 50؛
واقع بيني: خطبه هاي 150 و 121؛
وفا: خطبه .234
هجرت: حكمت 41 و نامه 64؛
همت: نامه 44؛
هوشياري: نامه هاي 48 و 38؛
نشاط: نامه 57 و خطبه 53؛
نصيحت: خطبه 53؛
نماز: خطبه هاي 53 و 234؛
مساوات: نامه 58؛
مدارا: خطبه 313 و نامه 69؛
كار و كوشش: نامه 21 و حكمت 175؛
متانت: نامه هاي 54 و 53؛
تعقل: حكمت 165؛
فرصت يابي: حكمت 183 و خطبه 189؛
فداكاري: خطبه هاي 196 و 112؛
شهادت طلبي: خطبه 184؛
شجاعت: حكمت 290؛
شرح صدر: نامه 53؛
عدالت: خطبه 163؛
صراحت: خطبه 214؛
عيب جويي: حكمت 350؛
پرحرفي: خطبه 191 و حكمت 350؛
اختلاف: خطبه 112؛
اختناق و استبداد: حكمت 206 و نامه 53؛
تفاخر: حكمت 390 و خطبه 207؛
تحريف: خطبه هاي 41، 152، 150؛
ستم و تجاوز و جفا: خطبه 205 و نامه هاي 19، 45، 51، 53؛
جهل و كينه توزي: حكمت 163؛
رياست طلبي: خطبه 201؛
رياكاري: خطبه 201؛
رشوه خواري: خطبه هاي 32 و 206؛
زورگويي: خطبه 130؛
سعايت: خطبه 37؛
سستي: حكمت 231؛
شكم بارگي: حكمت 103 و خطبه 34؛
سودجويي: خطبه هاي 3، 56 و نامه 45؛
شخصيت زدگي: خطبه 192؛
شرك: نامه هاي 16 و 19؛
شك: خطبه هاي 113 و 177؛
شهوت: حكمت 707 و خطبه 108؛
غرور: حكمت؛ 283
غفلت: خطبه هاي 108 و 109؛
لجاجت: نامه 73؛
نااميدي: خطبه 185؛
نفاق: خطبه هاي 13، 50، 175، 214؛
نژادپرستي: خطبه هاي 147، 234؛
هوس: خطبه 196 و نامه 13؛
هرزگي: خطبه 191؛
حسادت: نامه هاي 28، 62؛ خطبه هاي 133، 168 و .234
(10) تبيين مرزهاي فرهنگي
.1 مرز بين انسان و حيوان و درندگان (ان البهائم همها بطونها…) (70)؛
.2 مرز بين مؤمن واقعي و بدعت گذار (واعلموا عبادالله ان المؤمن… متبع سرعه و مبتدع بدعء…) (71)؛
.3 مرز بين عبادت تجار، عبيد و احرار (ان قوما عبدوالله رغبه…) (72)؛
.4 مرز بين عالم و جاهل (عالم مستعمل بعلمه…) (73)؛
.5 مرز بين جواد و فقير (جواد لايبخل بمعروفه…) (74)؛
.6 مرز بين صبور و ناشكيبا (من صبر…) (75)؛
.7 مرز بين ستايش و چاپلوسي (الثنا باكثر من الاستحقاق ملق…) (76)؛
.8 مرز بين عدالت و اسراف (اتامروني ان اطلب…) (77)؛
.9 مرز بين قاطعيت و دگرانديشي؛ (78)
.10 مرز بين فرهنگي جهادگران و دژخيمان؛ (79) و در جايي، حضرت (علیه السّلام) تعادل را مرز كلي بين ارزش ها و ضدارزش ها تبيين مي فرمايد. (80)
پي نوشت :
30 ـ حـضـرت موسى(علیه السّلام) بعد از آشنايى با حضرت خضر(علیه السّلام) از او مى خواهد كه شاگردىاش كـنـد و از عـلـم لـدنـى او بهره اى در جهت رشد خود كسب نمايد (قال له موسى هل اتـبعك على إن تعلمن مما علمت رشدا ـ كهف / 66) و يا به حضرت پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امـر مـى شود كه همواره از خداوند اين ارزش را بخواهد (وقل رب زدنى علما ـ طه/ 114).
31 ـ در احـاديـث اسـلامى هيچ محدوديتى از لحاظ زمانى, جنسى, مكانى, معلم براى عـلم آموزى وجود ندارد و تنها مرز قائل شده در منابع اسلامى, مرز بين علم نافع و علم غير نافع است.
32 ـ (كـلا ان الانـسان ليطغى ان رآه استغنى) ـ (علق/ 7), و در حديثى آمده كه (مـن اسـتـوى يـومـاه فـهو مـغبـون) ـ (مـجـلسى, بحار الانوار, ج 1, ص 177). 33 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
34 ـ بـرگـرفـتـه از: عبدالحميد زهادت, تعليم و تربيت در نهج البلاغه, (قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى, 1378), صص135 ـ 238.
35 ـ ( وانما قلب الحدث كالارض الخاليه…).
36 ـ ( مـن الـوالـد الـفان المقر المدبر العمر المستسلم للدهر الذام للدنيا الساكن مساكن الموتى والظاعن عنها, الى المولود المومل…).
37 ـ (فانى إوصيك بتقوى الله اى بنى ولزوم امره…).
38 ـ (فاستخلصت لك من كل امر نخيله و…).
39 ـ (و اعرض عليه اخبار الماضين و…).
40 ـ (و اعلم يا بنى ان احدا لم ينيىء عن الله سبحانه…).
41 ـ (واذكر بذكر الموت وقدره بالقتإ…).
42 ـ (فـانـى إوصيك بتقوى الله يا بنى و لزوم امره وعماره قلبك بذكره…). 43 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 42, 194 و نامه هاى 31, 53 و حكمت 243.
44 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 38 و 234 (قاصعه).
45 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
46 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 31 و 53.
47 ـ نهج البلاغه, خطبه 159 و نامه32 و حكمت هاى 128, 360 و 431.
48 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 39 و 70.
49 ـ نهج البلاغه, نامه 53 و حكمت 406.
50 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 41,43 و 71.
51 ـ نهج البلاغه, نامه 50 و حكمت هاى 128 و 360 و 372.
52 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 3, 33, 105 و نامه 78.
53 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 15 و 168.
54 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 32, 131 و 144.
55 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 3, 181 و نامه 3.
56 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 34, 39, 199 و نامه 62.
57 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 21, 166.
58 ـ نـهج الـبـلاغـه, خطبه هاى 16, 142, 181 و 200 و نامه هاى 27 و 31 و حكمت هاى 270 و 396.
59 ـ نهج البلاغه, حكمت 126.
60 ـ نهج البلاغه, خطبه 166.
61 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 19, 53, 65 و 74.
62 ـ نهج البلاغه, خطبه 234.
63 ـ نهج البلاغه, خطبه 11 و حكمت هاى 79 و 107.
64 ـ برخى گفته اند آن شخص, ابوذر غفارى بن مظعون بوده است.
65 ـ نهج البلاغه, حكمت 290.
66 ـ همان.
67 ـ مـحـمـد دشـتـى, تـرجمه نهج البلاغه, ص 131 (در اين ترجمه, شماره خطبه, 83 مى باشد).
68 ـ نهج البلاغه, خطبه 82.
69 ـ نهج البلاغه, خطبه 96.
70 ـ نهج البلاغه, خطبه 152.
71 ـ نهج البلاغه, خطبه 175.
72 ـ نهج البلاغه, حكمت 229.
73 ـ نهج البلاغه, حكمت 373.
74 ـ همان.
75 ـ نهج البلاغه, حكمت 414 و 415.
76 ـ نهج البلاغه, حكمت 348.
77 ـ نهج البلاغه, خطبه 126.
78 ـ نهج البلاغه, خطبه 17.
79 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 51, 125 و 238.
80 ـ نهج البلاغه, خطبه 175.
منبع: خبرگزاری فارس /س