نگاهي به کتاب « تاريخ قرآن » نوشته ي دکتر محمود راميار
فصلي نوين در پژوهشهاي قرآن شناسي
نگاهي به کتاب « تاريخ قرآن » نوشته ي دکتر محمود راميار
تاريخ قرآن نوشته ي دکتر محمود راميار، نخست بار در سال 1346 انتشار يافت. (1) اين کتاب براستي در نوع خود، در ميان آثار قرآن شناسي فارسي، بي سابقه و بي نظير بود و اينک طبع دوم آن، با تجديد نظر و افزايش بسيار، با حجمي بيش از دو برابر حجم طبع اول از سوي انتشارات اميرکبير در دسترس قرآن پژوهان قرار گرفته است.
پيش از اين کتاب، فقط دو کتاب مهم، در زمينه ي تاريخ قرآن انتشار يافته است. يکي از اين دو که نقطه ي عطفي در تحقيقات جديد قرآن شناسي مستشرقان است، همانا تاريخ قرآن اثر تئودور نولدکه ( 1836-1930 ) اسلام شناس و ايران شناس نامدار آلماني است که در تحقيق مبتکرانه ي خود از شائبه ي غرض و دنيوي سازي و زدودن جنبه ي قدسي و غيبي و معجزه آساي قرآن خالي نيست و نخستين طبع آن در سال 1860 منتشر گرديده است و بر تمامي تواريخ قرآني که بعد از آن نوشته شده اثر گذاشته است. ديگري تاريخ القرآن اثر ابوعبدالله مجتهد زنجاني ( 1270- 1319 ) محقق ممتاز ايراني است که اثر برجسته و اصيلي است ( چاپ اول متن اصلي عربي به سال 1354 ق و نخستين چاپ ترجمه ي فارسي آن به قلم ابوالقاسم سحاب به سال 1317 ). استاد زنجاني از تحقيقات اسلام شناسان معاصر اروپايي بويژه نولدکه سود برده که استنباطهاي تازه اي نيز بر مبناي منابع اصيل قديمي به عمل آورده است. باري فضل تقدم در اين زمينه از آن اين دو قرآن شناس نامدار است. نقص تاريخ قرآن زنجاني در اختصار بيش از حد آن است ( متن عربي آن در حدود 80 صفحه است ) وگرنه از نظر اصابت و اصالت رأي اثر برجسته اي است.
اثر ديگري که بعد از چاپ اول تاريخ قرآن دکتر راميار و پيش از چاپ دوم آن، در همين زمينه انتشار يافته پژوهشي در تاريخ قرآن تأليف آقاي دکتر سيد محمدباقر حجتي، استاد دانشگاه تهران است. (2) که اثري محققانه و داراي مباحثي مبتکرانه است و تاريخ قرآن آقاي دکتر راميار را جزو منابع خود ياد کرده است.
دکتر محمود راميار از قرآن شناسان سخت کوش و سره انديش امروز ايران است که دانش و روش، عقل و نقل، روح ايمان و روحيه ي انصاف و انتقاد علمي و شيوه ي تحقيق قديم و جديد را با هم جمع کرده است. علاوه بر کتاب مورد بحث، سالها پيش دو فهرست دقيق نيز بر قرآن تنظيم کرده است: نخست کشف الآيات الفبايي، که در مطبوعات فارسي سابقه نداشته، با ذوق طبع فارسي زبانان و قرآن پژوهان ايراني سازگارتر است، و ديگر کشف المطالب تفضيلي که بالغ بر 1.500 موضوع و مدخل مي گردد و آن هم در نوع خود کم سابقه است. (3) نيز تاريخ قرآن رژيس (4) بلاشر ( 1900-1973 ) اسلام شناس فرانسوي و مترجم قرآن ( از عربي به فرانسوي ) را با نام در آستانه ي قرآن به فارسي ترجمه کرده است. (5)
تاريخ قرآن که اسم و اصطلاحي جديد است، يکي يا دقيق تر بگوييم مجموعه اي از علوم قرآني است که مربرط به شناخت متن قرآن و سرگذشت متن قرآن و سرگذشت وحي و کتابت وحي و جمع و تدوين قرآن است. به عبارت ديگر شناخت متن و صورت قرآن است نه محتواي آن که موضوع تفسير و ساير علوم قرآني است، و با مسائل تاريخي نزول و تدوين قرآن سر و کار دارد نه با مسائل اعتقادي. بعضي از علوم قرآني، نظير شناخت مکي و مدني يا ناسخ و منسوخ يا اسباب النزول نيز گاه استطراداً در تاريخ قرآن مطرح مي گردند ولي خود هر يک علم قرآني مفصل و مستقلي هستند. اهم مسائل و مباحثي که در تاريخ قرآن ( طبق اصطلاح جديد ) طرح مي گردد مسائلي است که تحت نام علوم قرآني، يا حتي بدون تصريح به اين نام، در کتب کلاسيک مربوط به علوم قرآني، به ويژه در دو کتاب جامع و مشهور برهان زرکشي و اتقان سيوطي (6) مطرح شده است، مگر مباحث جديد و نادري چون تاريخ ترجمه هاي قرآن يا کتاب شناسي و تاريخچه ي چاپهاي قرآن يا قرآنهاي چاپي و نظاير آن.
اينک براي آنکه معلوم شود تاريخ قرآن متشکل از چه مباحثي است، به مضامين فصلهاي هفده گانه و نيز ملحقات تاريخ قرآن اشاره مي کنيم:
در فصل اول: « گامي کوتاه و لرزان به پيشگاه قرآن، از شأن و مقام قدسي قرآن، با استشهاد به آيات و اخبار مناسب بحث شده است.
در فصل دوم: « نامهاي قرآن »: از نخستين نام ( مصحف ) و ساير نامهاي قرآن، و قرآن در لغت و معاني گوناگون، لفظ قرآن و توجيه تلفظهاي مختلف اين لفظ و نيز نام و املاي اروپايي کلمه ي قرآن بحث شده است.
فصل سوم: درباره ي « آغاز وحي » است و از گوشه گيريها ( تحنث ) حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) که « چند سالي پيش از بعثت هر چندگاه يکبار چند شب و يا به هر سالي يکماه را غار حراء مجاور و معتکف مي گشت » ( ص 33 ) سخن مي گويد. و تحقيق جامعي درباره ي حنيف و حنيفيت و حنفاء دارد.
فصل چهارم: « چگونگي وحي » است شامل اين مباحث: وحي در لغت، وحي در قرآن، انواع از وحي که به انبيا مي شود گرفته تا وحي به مادر موسي و وحي به زنبور عسل و حتي وحي مربوط به تکوين جهان، و وحي شياطين به پيروانشان و گفته مي شود که « تقريباً در برابر 86 مورد وحي، 260 مورد نزول [ و مشقات آن ] قرار دارد که آنها هم همين معني را مي رسانند ( ص 89 ). بحث بعدي از شهادت قرآن بر وحي محمدي (صلي الله عليه و آله و سلم) ياد شده است. سپس از حديث و احاديث قدسي بحث شده است. آنگاه چگونگي وحي و مواقع فرود آمدن وحي و حالاتي که بر اثر آن به رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دست مي داد مطرح شده است. در دنباله ي همين بحث به رد نظر منکران و مستشرقاني که بعضي از اين احوال – نظير خود فرورفتگي عميق يا اغماء را – العياذبالله به جنون يا صرع و نظاير آن حمل مي کرده اند، مي پردازد. سپس دلايل متيني در اثباتِ سلامتِ نفس و جسم و روح پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و صداقت و امانتداري عظيم او پيش مي کشد و درباره ي صحت وحي، به نقل از منابع يا ابتکار، استدلالهاي نغزي به ميان مي آورد ( ص 116 ). سپس در باب معلمان « موهوم » که اهل کتاب و منکران از ديرباز براي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قائل بوده اند و ادعا مي کرده اند که مضامين قرآن را از آنان فرا مي گرفته است، سخن مي گويد.
فصل پنجم: « در مدار وحي » است که در فلسفه و ماهيت وحي و انواع آن و فرق آن با الهام است. در ذيل همين فصل به يک بحث مهم به نام افسانه ي غرانيق بر مي خوريم که يکي از تهمتهاي قديمي و مشهور منکران و معاندان بوده است و سپس بعضي از مستشرقان نيز دنبال آن را گرفته اند و از اين قرار است که مي گويند حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه هنگام خواندن آياتي از سوره ي نجم – که با تازگي نازل شده بود – سه آيه يا بهتر بگوييم دو عبارت، متضمن گراميداشت بتان يا خدايان جاهليت، از خوش يا به القاي شيطان، به قصد استمالت بعضي مردم قريش، افزوده است: تلک الغرانيق العلي … الي آخر. سپس با دخالت جبرئيل آنچه سهو نبي يا القاء شيطان بوده، از وحي اصيل جدا و ابطال مي گردد. اشکال کار در اين است که « اين داستان را واقدي و طبري و ابن سعد [ که سه منبع کهن و نسبت به منابع ديگر موثق ترند ] نقل کرده اند. و به دنبال ايشان بسياري از مفسران و نويسندگان سيره ي رسول خدا آن را به کتابهاي خود برده اند که بهترين بهانه را به معاندان و نويسندگان نامسلمان داده است ( ص 149 ).
مؤلف پس از طرح تفصيلي اين داستان، با چهار نوع استدلال و برداشت ( 1. از نظر قرآن، 2. از نظر احاديث، 3. از نظر عقل، 4. از نظر تاريخي ) که از نظر احاطه و شيوه ي استدلال کم نظير است و بهتر از همه ي کوششهاي پيشين و پيشينيان، اين شبهه را ريشه کن مي سازد. بحث بعدي اين فصل، تحقيقي در باب نسبت نسيان به پيامبر ( صص 166-176 ) و فرق ميان « رسول و نبي » ( صص 176-179 ) است.
فصل ششم: در « نزول قرآن » است. شامل بحث در معني قرآن و مراحل سه گانه ي نزول. مؤلف بعد از بحث در چون و چند مراحل مختلف نزول، جانب قولي را مي گيرد که محمد بن اسحاق و شعبي نقل کرده و شيخ مفيد نيز طرفدار آن بوده است: « منظور از نزول قرآن در ليلة القدر ماه رمضان، آغاز وحي و شروع به نزول قرآن است » ( ص 191 ). سپس به يک بحث فرعي مهم مي پردازد، تحت عنوان « کلمات قرآن از کيست » و پس از نقل چند قول، جانب اين قول را مي گيرد که « جبرئيل لفظ و معني قرآن را از لوح محفوظ آموخته و حفظ کرده و همان را فرود آورده است » ( ص 194 ).
فصل هفتم: « تأليف قرآن در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است. مشتمل بر « جمع آوري قرآن »، و در اينجا بحث باريکي مطرح شده است که نخستين معناي جمع قرآن، حفظ يا اخذ آن است. و معاني ديگري نيز براي آن ياد شده که آخرين و چهارمين مرحله ي آن تدوين و گردآوري يک متن و نص مرتب برحسب قرائت متواتر بوده است ( ص 212 ) و مي نويسد: « جمع در زمان رسول خدا را « تأليف » مي گويند. اقدام ابوبکر را « جمع » مي نامند و آنچه در زمان عثمان انجام شد « نسخ » يا نسخه برداري و تکثير نسخه مي دانند » ( صص 212-213 ).
بخش ديگر اين فصل به « نوشتن قرآن » اختصاص دارد و از « کاتبان وحي » سخن گفته است.
در ذيل اين بخش، يک قطعه ي پنج صفحه اي ( صص 270-274 ) هست که به گمان نگارنده اين سطور نابجا افتاده است. اين قطعه راجع به تأثير شگرف قرآن بر عمر بن خطاب است که منتهي به اسلام آوردنش شد و جاي منطقي اش در بخش « تأثير قرآن » ( صص 213-220 ) است. سپس از « به روي چه مي نوشتند » و « تأليف قرآن » بحث شده. در مبحث اخير نويسنده با استنادهاي مبتکرانه ي خود به قرآن و احاديث نبوي مسلم مي دارد که « دست کم از همان سالهاي هشتم و نهم بعثت، قرآن مجموع بوده است » ( ص 283 ).
فصل هشتم: « جمع قرآن در زمان ابوبکر »: گفته اند « رويداد يمامه »، که در سال دوم خلافت ابوبکر پيش آمده، انگيزه ي اقدام به تدوين نهايي و تکثير و انتشار قرآن بوده است. اين رويداد، نبرد سهمگيني بود بين مرتدان و پيروان پيامبري دروغين، به نام مسيلمه ي کذاب، و مسلمانان که هر چند منتهي به خاموش کردن آتش فتنه و هلاک مسيلمه شد ولي شهداي اسلام سنگين بود ( تا 1,700 نفر هم روايت شده ) که در آن ميان، طبق کمترين شمارش، هفتاد تن از صحابه و حاملان و حافظان قرآن بوده اند. باري به هشدار عمر، ابوبکر زيد بن ثابت را که پرکارترين نويسندگان وحي، و خود حافظ قرآن و داراي مصحفي اختصاصي بود نزد خود خواند و از او خواست که بازنويس و تدوين نهايي قرآن را هر چه زودتر آغاز کند. زيد ابتدا انجام کاري را که تصور مي کرد خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عهده نگرفته يا به پايان نبرده، دشوار و حتي بدعت آميز مي يافت. ولي پس از بحث با ابوبکر و عمر ترديدش رفع شد و شروع به کارکرد ( صص 303-309 ).
« زيد دست اندرکار شد. او راهي را که انتخاب کرد، روش محکم و متقني بود. او مي خواست قرآن را، چنان که از دهان مبارک نبي (صلي الله عليه و آله و سلم) بيرون آمده حفظ و ضبط کند. لذا بدانچه خود از حفظ داشته و يا نوشته و يا شنيده بسنده نکرد. بلکه شروع به تتبع و جستجو نمود و از همه در اين کار بزرگ ياري طلبيد. ابوبکر و يا عمر که ميان مردم منادي گذاشت و آنها را به جمع قرآن فراخواند. آنها دو منبع محکم و متقن براي اين کار برگزيدند. يکي آنچه در حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نوشته شده بود، اعم از آنچه نزد رسول خدا بود و آنچه ديگران بريا خود در حضور پيامبر گرامي نوشته بودند. دوم آنچه در سينه ي مردمان محفوظ بوده است. او از شدت مبالغه در اين کار، هيچ نوشته اي نپذيرفت، مگر اينکه دو شاهد عادل گواهي دهند که در حضور حضرتش نوشته شده » ( ص 310 ).
مبحث بعدي « همکاران زيد » است ( عمر بن خطاب، ابي بن کعب، و عده اي از صحابه که مکتوبات يا محفوظات خود را به آنها ارائه مي کردند ). سپس اين بحث پيش آمده که « چرا زيد انتخاب شد؟ ».
در اين مرحله قرآن به صورت صحيفه يعني صفحه صفحه و اوراق بوده، نه مصحف، يعني به صورت صحايف صحافي شده و شيرازه بسته ي معهود نبوده. « مجموعه ي ابوبکر به هر صورت که بوده، سوره ها مرتب و منظم و يا احياناً پس و پيش بوده، همه ي آنها را در ميان دو جلد نهاده [ چنان که علي (عليه السّلام) فرموده بود: ابوبکر اول من جمع القرآن بين اللوحين ] و يا به صورت بسته اي بوده که در ربعه ( جعبه ) اي نهاده اند که محفوظ باشد. حتي مي دانيم که سعد مأمور نگهبان مخصوص مصاحف ابوبکر بوده که از هر گزندي مصون ماند » ( ص 234 ). اين گردآوري در حدود 14 ماه و حداکثر تا وفات ابوبکر به سال 13 هجري طول کشيده بوده است.
دنباله ي سرگذشت اين نسخه اين است که طبق وصيت ابوبکر آن را در اختيار عمر نهادند و سپس طبق وصيت عمر آن را در اختيار دخترش حفصه همسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار دادند. سپس عثمان آن را براي نگاشتن مصاحفي از روي آن از حفصه به امانت گرفت. سرانجام – يعني سي سال پس از تکثير آن و تهيه و تدوين مصاحف معتبر عثماني – مروان بن حکم ( متوفان 65 ) که در عهد معاويه، والي مدينه بود، با هر سماجتي بود پس از وفات حفصه آن را به چنگ آورد، و با اين تصور که ممکن است بعدها اين شک در دل مردمان پيدا شود که شايد ساير مصاحف ( بويژه مصاحف عثماني ) با اين مصحف فرق دارد دستور داد که آن را به آب يا آتش نابود کردند ( صص 325-326 ).
در بحث بعدي، در « سنجش کار زيد » آمده است. « مبناي کار او، اساسي متين و استوار داشت: نوشته هاي موجود در خانه ي پيامبر، نوشته هاي موجود صحابه ( به خصوص مصحف علي (عليه السّلام)، ابي بن کعب، معاذ، مقداد، ابن مسعود و … )، نوشته هاي شخصي خود او، آياتي که همه از حفظ بودند، شهادت شاهدان عيني، خلاصه: تواتري قطعي و مسلم که جاي هيچ ترديدي نگذاشته است، مبناي اصلي کار او بود … چنين است که به آساني مي توان گفت آيات کريمه اي که جبرئيل بر پيامبر خدا آورده همين است که امروز « بين الدفتين » به نام « قرآن » به نام « قرآن » در دست همه ي ماست » ( صص 328-329 ).
در بحث بعدي: « انگيزه ي ابوبکر » تلويحاً از دلايل سياسي داشتن انگيزه ي او سخن به ميان آمده که چندان مستند و موجه نيست، برعکس فصلها و فرعهاي ديگر بجاي سند و برهان، حدس و گمان به همراه دارد. خوشبختانه در پايان همين مبحث چنين مي خوانيم که « به هر صورت، هر انگيزه و سببي که بود، نتيجه اش در نهايت دقت و اوج عظمت عايد جامعه ي اسلامي گرديد » ( ص 332 ).
فصل نهم « مصاحف همزمان بوبکر » نام دارد: « متأسفانه نسخه ي مطمئن مکتوبي از آنها در دست نمانده است. فقط در کتب مربوط است که مي توان از اين مصاحف آثاري جستجو کرد » مصحف منسوب به آنان بررسي شده است. در مورد مصحف فاطمه (عليه السّلام) با استناد به دو منبع شيعي، يعني بحارالانوار و تفسير قمي و نيز نقل قول از شرف الدين و محمدجواد بلاغي مي گويد که به احتمال زياد مجموعه اي از امثال و حکم و موعظه بوده است، نه نسخه اي از قرآن ( ص 337 ). در مورد مصحف علي (عليه السّلام) « پاره اي از روايات آمده است که نخستين کسي که پس از رحلت پيامبر اکرم همت به جمع قرآن گماشت و آن را براي حفظ از هر دگرگوني گرد آورد، علي بن ابيطالب (عليه السّلام) بود. تنها در روايات شيعه نيست که علي (عليه السّلام) نخستين گردآورنده ي قرآن مجيد پس از رسول خداست. اهل تسنن نيز اين قبيل روايات نقل کرده اند » [ او در پانويس به 9 منبع از منابع عامه ارجاع داده است ] ( صص 366-368 ).
ابن نديم تصريح دارد که اين مصحف را ديده است و ترتيب سوره ها را در آن شرح مي دهد ولي در نسخه هاي موجود الفهرست اين قسمت افتادگي دارد و احتمالاً دست متعصبي آن را از جاي برکنده است: « بدين ترتيب يکي از معتبرترين اسناد در اين باره از ميان برده شده است، که اگر از بين نرفته بود بي گفتگو به روشن شدن تاريخ قرآن و مخصوصاً ترتيب نزول آيات و سير تدريجي احکام و بسياري از نکات و مطالب مهم ديگر کمک بسيار مي نمود » ( ص 369 ).
فصل دهم « در زمان عمر » نام دارد. عمر در گراميداشت قرآن و ترويج آموزش آن و بزرگداشت قاريان و مقربان، اهتمام شايان داشت و « در کار زمان ابوبکر ديديم که نقش اساسي پيشنهاد دهنده ي اصلي را داشت و در کار جمع و گردآوري مصحف آن زمان نيز همکاري زياد کرد، با زيد بر در مسجد نشستند و آياتي را که مسلمين به همراه شاهدان خود مي آوردند پذيرفتند، و بالاخره اين مصحف نوشته شده از ابوبکر به عمر رسيد » ( ص 398 ) . … « گذشته از اين در کار نوشتن مصاحف که اين زمان شروع شده بود، نظارتي داشت » ( ص 400 ).
فصل يازدهم درباره ي « يکي کردن مصاحف در زمان عثمان » است. در عصر عثمان، اغتشاشات و اختلالاتي در امر قرائت و آموزش قرآن پديد آمده بود که اگر هم سابقه اش به زمان عمر مي رسيد، اکنون شدت يافته بود. از جمله اينکه مردم غير عرب، تلفظ کلمات قرآني را دشوار مي يافتند. خود عربها نيز با جانبداري از يکي از قرائتهاي گوناگون، في المثل ابوموسي اشعري، يا ابي بن کعب يا عبدالله بن مسعود، با يکديگر اختلاف پيدا مي کردند و کار به تخطئه و حتي تکفير مي کشيد.
عثمان که در سال 24 ق به خلافت رسيده بود به خوبي از خطر اين همه تفرقه با خبر بوده لذا انجمني تشکيل داد مرکب از زيد بن ثابت، سعيد بن عاص، عبدالله بن زبير عبدالرحمن بن حارث. رياست انجمن با زيد بود و عثمان دستور داده بود او نويسنده ي مصحف باشد و سعيد بن عاص املاکند. اين هيأت با همکاري دوازده نفر از قريش و انصار ( که علي (عليه السّلام) بر کار آنها نظارت و اشراف داشت ) نسخه ي « امام » يعني نسخه ي خدشه ناپذير و لازم الاتباع را تهيه کردند و از روي آن نسخه هاي متعدد نوشتند که به اطراف ممالک اسلامي فرستاده شود.
اين انجمن ابتدا نسخه ي جمع شده در زمان ابوبکر را – که اينک نزد حفصه بود – با قول و قسم عثمان که آن را باز خواهد گرداند به امانت گرفتند. « اساس، همان مصحف ابوبکر و نوشته هاي زمان پيامبر بود که البته از تجديد نظر در متن قبلي نيز غافل نماندند و به نوشته هاي دست صحابه با شهادت دو شاهد نيز تکيه داشته اند. دستوري که عثمان به چهار نفر داده بود اين بود که صحابه با شهادت دو شاهد نيز تکيه داشته اند. دستوري که عثمان به چهار نفر داده بود اين بود که هرگاه شما سه تن قريشي در چيزي از قرآن با زيد بن ثابت اختلاف پيدا کرديد مورد اختلاف را به زبان قريش بنويسيد، زيرا که قرآن به زبان ايشان نازل شده است، و يا بياوريد نزد من » ( صص 422-423 ).
به اين ترتيب کار تدوين متن جديد پيش رفت و چون از تدوين آن فارغ شدند « عثمان دستور داد تمام آن کتيبه ها، نوشته ها، استخوانها، سنگهاي نازک سپيد، چرمها، سفالها، و الياف خرمايي که صحابه آورده بودند و آيات قرآني بر آنها نوشته شده بود بسوزانند ( يا پاره پاره کنند و بشويند ) تا ريشه ي نزاع و اختلاف به کلي از ميان برود و همه ي مسلمانان يکپارچه و يکدسته به يک متن و يک کلام چنگ زنند و از هر لغزش و اختلافي که بر سر ديگران فرود آمد، مصون و محفوظ مانند. او دستور داد هرجا و نزد هر کسي مصحفي مخالف آنچه آنان جمع کرده اند يافته شود دچار حرق ( و يا خرق ) شود. و مردم را به اطاعت از آن يک نسخه فرا خواند » ( صص 430-431 ).
اين امر سرنوشت ساز سترگ در حدود پنج سال ( از 24 يا 25 ق تا قبل از سال 30 ق ) به طول کشيده است. تنها کسي از حافظان و کبار صحابه که گفته اند در اين کار به ترديد و تخطئه نگريست عبدالله بن مسعود بود که بين او و عثمان، کدورتها رفته بود و معترض به شرکت زيد بالنسبه جوان در آن انجمن و گله مند از شرکت ندادن خودش بود. اما در عوض، به نقل علماي فريقين، علي بن ابي طالب (عليه السّلام) کار عثمان و مصاحف مدونه ي او را تأييد کرد، حتي مردم را از طعن در حق عثمان و « سوزاننده ي مصاحف » ناميدن او بازداشت و گفت اگر او هم به جاي عثمان، متصدي اين امر مي شد همان کار را مي کرد ( ص 445 ).
از اين مصحف امام، طبق معقول ترين محاسبه بايد شش نسخه ي متناظر تهيه شده باشد. بريا بصره، کوفه، شام، مکه و مدينه و يکي هم مختصِّ خليفه. از آنجا که اين مصاحف با خط دشوار خوان آن روزگار – بي نقطه و بي اعراب – نوشته شده بود، درست خواندن آن نيازمند تعليم معلمان خبره بود. « روايت شده که عثمان به زيدبن ثابت فرمان داد تا قرآن را به مردم مدينه تعليم دهد. عبدالله بن سائب را با قرآن مکي فرستاد. مغيرة بن ابي شهاب مخزومي را با قرآن شامي، ابوعبدالله السلمي را با مصحف کوفي و عامر بن عبدالقيس را به قرآن بصري فرستاد » ( ص 465 ).
سپس بحث جذابي درباره ي سرنوشت اين مصاحف و مصاحفي که از روي آنها نوشته شده تحت عنوان « مصاحف عثماني چه شدند؟ » به ميان آمده است و از قول مورخان، و نيز جهانگرداني چون ابن بطوطه راجع به مصاحفي که صاحبان « متوليان » آن ادعا مي کرده اند که مصحف شخصي عثمان است و حتي آثار خون او به هنگامِ کشته شدنش بر بعضي صفحات آنها نقش بسته است، چندين حکايت و روايت نقل مي کند، ولي در صحت نهايي آنها شک دارد. « البته فقدان نسخه هاي اصلي زمان عثمان، زياني در بر ندارد. زيرا نسخه هاي قرآن از همان روزهاي اول، هزاران هزار نوشته شده و سينه به سينه و دست به دست گشته است تا امروز که به ما رسيده است » ( ص 470 ).
فصل دوازدهم « خط قرآن » است، شامل مباحثي چون « خطوط عربي »، « خط مسند »، « خط نبطي »، « خط کوفي »، « خط نسخ »، « خط در مکه و مدينه »، « اهتمام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) » ( در تشويق به نوشتن و خواندن قرآن ) و بحث جامعي درباره ي « پيامبر امي » نقل مهمترين دلايلِ قائلان به خوانايي و نويسايي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و منکران آن.
فصل سيزدهم درباره ي « اعجام و نقطه گذاري » است و از مشکلات خط، و خواندن قرآن سخن مي راند. مصاحف عثماني و ساير مصاحف همزمان با آن فاقد هرگونه نقطه و نشان و بدون اعراب بوده است. علاوه بر بي نقطه بودن حروف، غالب حروف عله ( الف، واو، ياء ) هم در کلمه نوشته نمي شده و في المثل « قل » و « قال » يکسان نوشته مي شده، « البته نقطه گذاري ها و ضبط حرکات و رموز يک مرتبه بوجود نيامده و سير تدريجي داشته است [ و از نيمه ي دوم قرن اول آغاز شد ] تا اينکه اندک اندک در قرن سوم هجري به دوره ي کمال خود رسيد » ( ص 543 ).
فصل چهاردهم درباره ي « آيه ها و سوره ها » است. براي آيه، شش معنا شمرده شده و در کلمه ي « آيه » نيز تحقيق شده است. براي شناسايي آيه « راهي جز آنچه خود شارع مقدس گفته و سنتي که برقرار نهاده وجود ندارد » ( ص 551 ). يعني آغاز و انجام هر آيه را خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تعيين و تصريح کرده است. سپس بحث پرباري درباره ي بسمله ( بسم الله الرحمن الرحيم ) به ميان آمده است و گفته شده است که شيعيان و قراء و فقهاي کوفه و مکه آن را در هر سوره، آيه ي مستقلي مي شمارند. بعد، در نخستين آيه بحث شده و از ميان چند قولي که از سيوطي نقل و نقد شده همان قول اول او را که مطابق با مشهور است بر اقوال ديگر ترجيح داده ( نخستين آيه يا آيات قرآن پنج آيه ي اول سوره ي علق است ).
در مورد آخرين آيه ي نازل شده هم ده قول نقل مي نمايد. در ذيل مبحث « شماره ي آيه ها » آمده: « به هر حال، امروز تقريباً بيشتر آيات قرآني از نظر شماره به طريقه ي کوفيان [ و به تعداد 6,236 آيه ] است که ابوعبدالرحمان عبدالله بن حبيب السلمي از اميرمؤمنان علي ابن ابي طالب (عليه السّلام) نقل کرده امام الشاطبي آن را در ناظمة الزهر آورده است » ( ص 570 ). سپس بحث سوره ها و تحقيق لغوي کلمه ي سوره و مبحثي درباره ي کوتاهترين و بلتدترين سوره به ميان آمده است. آنگاه نام يکايک صد و چهارده سوره ي قرآن و شماره ي آيات و کلمات و حروف هر يک فهرست وار ياد شده است. سپس درباره ي اولين سوره ي نازل شده ( به اختلاف اقوال: علق يا حمد ) و آخرين سوره ( به اختلاف اقوال: مائده، برائت، نصر ) سخن مي گويد.
در « ترتيب سوره ها » اين بحث مطرح شده که آيا نظم و توالي سوره ها به اين صورت که در قرآن مشاهده مي کنيم همانند جاي آيات و آغاز و انجام آنها به تعيين و تصريح رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يا به اجتهاد صحابه و فراهم آورندگان مصحف ابوبکر و مصاحف عثماني مربوط است؟ مؤلف اقوال مختلف را نقل مي کند و اين قول را ترجيح مي دهد که « ترتيب پاره اي از سوره ها توقيفي است و تنظيم پاره اي ديگر به اجتهاد و نظر صحابه بوده است » ( ص 600 ).
فصل پانزدهم درباره ي « مکي و مدني در قرآن » است که در آن از راه شناسايي و تشخيص مکي از مدني و ضابطه ي اين تشخيص و فايده ي اين شناسايي بحث شده است، و اقوال صاحب نظران درباره ي اينکه کدام سوره ها مکي است و کدام مدني، هماره با فهرست هر يک نقل شده است.
فصل شانزدهم درباره ي « سبب نزول » است، شامل بحث در « معني سبب [ = شأن ] نزول »، « فايده ي شناسايي سبب نزول »، « راههاي شناسايي سبب نزول » و نظاير آن که مشحون از فوايد است، اما جاي چنين بحثي، که خود يک شاخه ي مستقل از علوم قرآني است، در تاريخ قرآن نيست، و نگارنده ي اين سطور نتوانست ربط آن را با ساير مطالب دريابد.
فصل هفدهم درباره ي « ترجمه ي قرآن » است. در اين فصل گفته شده است که « قرآن مجيد تاکنون بيش از 120 بار به 35 زبان مختلف در جهان ترجمه شده است » ( ص 645 ). تصور مي کنم اين آمار متعلق در حدود بيست سال پيش باشد ( چه در طبع اول همين کتاب – به سال 1346 – هم همين آمار آمده بود ) و از جمله به ترجمه هاي ژاپني قرآن ( به قلم ايزوتسو و ديگران ) و ترجمه ي جديد آلماني پارت اشاده نشده است. مي توان حدس زد که در طيِّ اين بيست سال، قرآن مجيد به در حدود 20 زبان ديگر هم ترجمه شده باشد. يا در زبانهايي که قبلاً هم ترجمه شده بود، ترجمه هاي جديد صورت گرفته باشد. متأسفانه در جهان اسلام به تدوين کتاب شناسي تفصيلي و توصيفي قرآن، عنايت و اهتمامي نشده است. کتاب شناسي قرآن براي پژوهشهاي تاريخ قرآن و ساير علوم قرآني اهميت و ضرورت فوق العاده دارد. طبعاً فصل مفصلي از اين کتاب شناسي بايد در بردارنده ي مشخصات و آمار تمامي ترجمه هاي قرآن باشد. البته کوششهايي در اين زمينه در جريان است که اميدوارم به ثمر برسد و انتشار يابد. باري در اين فصل به پيشينه ي ديرينه ي ترجمه ي قرآن به اغلب زبانها اشاره شده است؛ ولي جاي آن داشت که بحث مفصلي راجع به ترجمه ي قرآن به فارسي – که نزديک به 11 قرن سابقه دارد – مطرح گردد. مباحث اصلي تاريخ قرآن به همين فصل خاتمه مي يابد و پس از آن، ملحقات و فهارس آمده است.
« ملحقات » عبارت است از دو جدول پرفايده و پر اطلاع درباره ي ترتيب زماني نزول سوره ها، جدول اول بر مبناي قرآن مرسوم يعني همين قرآنهاي چاپي که در دست داريم تهيه شده و قرآن چاپي اي که مبنا قرار داده شده مصحف الازهر ( چاپ اول 1337 ق، چاپ دوم 1383 ق ) است. اين جدول از سوي عمودي 114 خانه دارد که در آنها 114 سوره به ترتيب مصحف الازهر نوشته شده و در جلوي نام هر سوره اي شماره ي ترتيب نزول آن ياد شده است. سپس در 16 خانه افقي جلوي يکايک آنها، شماره ي ترتيب هر سوره، طبق 16 منبع موثق ياد شده است. جدول دوم شبيه به همين است يعني همان 114 سوره و 16 منبع، با اين تفاوت که اين بار سوره هاي صد و چهارده گانه را به ترتيب نزول مرتب کرده است.
نگارنده ي اين سطور با تأمل در اين جدول ها چند نتيجه گرفت که بعضي از آنها را نقل مي کند:
1) در ميان 114 سوره ي قرآن، حتي يک سوره نيست که همه ي اين 16 منبع در ترتيب آن متفق باشند.
2) سوره اي که بيش از همه از اتفاق آراء برخوردار است، سوره ي علق است ( نخستين سوره ي نازل شده که در ترتيب کنوني، نود و ششمين سوره ي قرآن است ) که در 11 منبع، يکمين سوره شمرده شده است.
3) اما درباره ي آخرين سوره ( آخرين برحسب نزول که به اختلاف اقوال مائده، يا نصر، يا برائت است ) هيچ کدام بيشتر از چهار رأي هماهنگ ندارند.
پيوست ديگر، جدول تاريخي گاه شمار سيره ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و حوادث مهم جهان است که همزمان يا مقارن با آن بوده اند، با تکيه به مشهورترين و معتبرترين روايات و اسناد که در 14 صفحه تنظيم شده و دقيق و فايده بخش است. در بعضي موارد مهم که نظر و منابع اماميه با اهل سنت اختلاف دارد، به آن اختلاف نظر هم اشاره شده است. سپس فهرست منابع ( به زبانهاي فارسي، عربي، اروپايي ) و فهرست چندگانه و سرانجام چند تصوير از بعضي نسخه هاي خطي کهن قرآن، همراه با شرح آنها، به عنوان حسن ختام، کتاب را به پايان مي برد.
بايد تأليف و انتشار اين کتاب را به استاد دکتر محمود راميار و قاطبه ي قرآن شناسان و قرآن پژوهان جهان اسلام و اسلام شناسي تبريک گفت. در بيست، سي سال اخير، سه اثر گران قدر در زمينه ي قرآن شناسي از علما و پژوهشگران شيعه به ظهور پيوسته که مي توانند در جنب آثار کلاسيک عظيمي چون تفسير مجمع البيان و تبيان و ابوالفتوح نشان بدهند که برخلاف آن تهمتي که بعضي از اهل سنت به شيعه زده اند، شيعه با پرداختن به يکي از ثقلين ( يعني عترت ) از ثقل ديگر ( يعني قرآن ) غافل نمانده است. اين سه اثر به ترتيب تأليف عبارتند از تفسير الميزان شادروان علامه طباطبايي، البيان في تفسير القرآن آيت الله خويي، و سوم همين تاريخ قرآن است که اميدوارم به زودي شأن شايسته ي آن در ايران و اقطار عالم اسلام و جهان اسلام شناسي شناخته گردد. جاي آن دارد، و احتمال آن مي رود که اين کتاب مستند و مهم به زبان عربي و زبانهاي اروپايي ترجمه شود ( اگر بنياد بعثت که سابقه ي همتي در اين گونه خدمات علمي و فرهنگي دارد، اين امر را به عهده گيرد، اين حسن را دارد که مي تواند از نظارت و همکاري مؤلف محترم کتاب برخوردار باشد ).
مزايا و محسنات اين کتاب فراوان است، در پايان اين مقال، نمونه وار به بعضي از آنها اشاره مي شود:
1) نخستين حسن تاريخ قرآن دکتر راميار، استواري اسلوب، و دقت در انتخاب منابع و نيز شم انتقاد و انصاف علمي مؤلف و روش داني اوست که بين عقل و نقل و روايت و درايت و دانش و روش تلفيق شايان توجهي به عمل آورده است.
2) به حدس مي توان گفت که اين کتاب داراي بش از دو هزار پانويس و ارجاع و استناد کتابشناختي است. از جمله درباره ي آغاز وحي ( ص 55 ) به بيست و چهار منبع ارجاع مي دهد؛ يا براي شناختن ورقة بن نوفل که آثار صحت وحي را تأييد کرد ( ص 69 ) به بيست منبع؛ و در مورد حديث قدسي و مجموعه هاي معروف آن ( ص 98-99 ) به پانزده منبع؛ و در مورد ديدار حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در عهد جواني با بحيراي راهب، در زماني که همراه با ابوطالب به تجارت شام مي رفت ( ص 123 ) به بيست و هشت منبع؛ و براي پي جويي فهرست کاتبان وحي ( ص 262 ) نيز به بيست و هشت منبع اشاره کرده است. مهم اين است که منابع همه دست اول و اصيل اند.
3) مزيت ديگر، سنجيدگي تدوين و تبويب کتاب است، که حتي از خلاصه ي قلم اندازي که در اين مقاله از آن به دست داده شده نيز بر مي آيد.
4) نثر شيواي کتاب هم شايان توجه است که فارغ از هرگونه انشاء نويسي و رها کردن عنان قلم است.
در جنب اين فوايد، کمبودها و از قلم افتادگيهايي نيز در اين کتاب به چشم مي خورد که به اهم آنها اشاره مي شود. اميد است در صورتي که مؤلف محترم درج همه يا بعضي از اين فصلها و زير فصلها را در تاريخ قرآن جامع خود لازم مي يابد، براي چاپ بعدي تدارک نمايند:
1) افزايش فصلي درباره ي علم قرائت، شامل بحثي در في المثل حديث سبعة احرف، تاريخچه ي قرائت، مکتبهاي مهم و قراء سبعه يا عشره و بحث در زبان قرآن و لهجه ي قريش و از همه مهمتر رابطه ي قرائت و کتابت. البته در بحث از مصاحف مختلف – غير از مصحف ابوبکر و عثمان – بارها در همين کتاب از اختلاف قراآت و قراآت شاذ بحث شده ولي کافي نيست و فصل مستقلي مي طلبد.
2) بحثي درباره ي عصمت يا صيانت قرآن از تحريف و زياده و نقصان، و بيان نظرگاه رسمي قديم و جديد شيعه در اين باب، و رد تهمت بي پايه اي که در اين باره به شيعه مي زنند. البته در سراسر اين کتاب بارها به مسأله تواتر و مسلم و قطعي الصدور بودن قرآن و اجماع صحابه و قاطبه ي مسلمانان در اين باب تصريح شده، و خود اين کتاب که به قلم يک محقق فاضل شيعه نوشته شده، طبعاً نظرگاه شيعه را منعکس مي کند.
3) بحث در فواتح سور، که در همه ي تواريخ قرآن، از جمله تاريخ نولدکه سابقه دارد.
4) بحث در ناسخ و منسوخ و نسخ که مطرح کردن آن از مبحث سبب نزول فصل شانزدهم کتاب حاضر لازم تر مي نمايد.
5) بحث در سير چاپ قرآن و تاريخچه ي تصحيح و تهيه و ميزان صحت و اعتبار قرآنهاي چاپي مهم.
پي نوشت ها :
1. تاريخ قرآن، تأليف دکتر محمود راميار ( تهران، انديشه، 1346 ).
2. پژوهشي در تاريخ قرآن، نوشته ي دکتر سيد محمد باقر حجتي، طبع دوم ( تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1360 ).
3. فهارس القرآن، تنظيم دکتر محمود راميار، [ در ذيل قرآني که به خط مصطفي نظيف به چاپ رسيده ] ( تهران، اميرکبير، 1345 ).
4. تلفظ اين نام به شهادت فرهنگ زندگينامه اي وبستر و ضبط دايرةالمعارف فارسي، « رژيس » است، نه « رژي » که در روي جلد و صفحه ي عنوان در آستانه قرآن آمده است.
5. در آستانه ي قرآن نوشته ي رژي بلاشر، ترجمه ي دکتر محمود راميار ( تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359 ).
6. اين کتاب به همت يکي از افاضل حوزه ي علميه ي قم، حجةالاسلام سيدمهدي حائري قزويني، به فارسي ترجمه شده و از سوي انتشارات اميرکبير منتشر شده است.
منبع مقاله :
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم