فطرت؛ اساس تربیت
فطرت یا همان سرشت انسانی الگویی خاصی از آفرینش است که پروردگار، آدم را بر پایه آن آفریده است.
اسلام از انسان بنده خدا می پروراند، و بندگی خداوند را هدف سامی آفرینش انسان برشمرده است. تعریف اسلام از بندگی انسان برای خداوند بسیار جالب و ظریف و حساس است. بندگی بر اساس این برداشت اوج عزت و سرافرازی است؛ و باطنی بی نهایت عمیق دارد که در وصف و بیان نمی گنجد. بندگی به تصریح روایات گوهری است که عمق درونش ربوبیت است. به تعبیری، انسان از طریق بندگی به مقام قرب الهی می رسد و همه وجودش خدایی می شود. اوج بندگی، انسان را تا ملکوت اعلا سیر می دهد و آن چنان به او بصیرت می بخشد که به جز خدا هیچ چیز دیگری نمی بیند. اینها، و حقایقی بسیار عالی تر از اینها، همه در قاموس و فرهنگ تعلیم و تربیت اسلامی معنا و مفهوم می یابد. البته درک این حقایق برای بسیاری چه بسا سنگین باشد؛ گرچه وحی و فطرت توأمان، در راستای فهم حقایق مزبور و التزام عملی به مفاد آنها، همواره انسان را یاری می رسانند.
فطرت؛ سرشت انسانی
فطرت، و به تعبیری ساده تر، سرشت انسانی، نوع و الگوی خاصی از آفرینش است که خداوند انسان را بر پایه آن آفریده است؛ الگویی که تمام گرایشها و امیال انسانی را در جهت و سمت و سوی خاصی که همان دینخواهی و خداجویی است تربیت و هدایت می کند. همه آحاد بشری در به وجود آمدن خود تابع و پیرو چنین الگویی هستند و هیچ گاه از آن تخلف نمی ورزند؛ الگویی از آفرینش انسان که تغییر ناپذیر و تبدل ناپذیر است. حقیقت فطرت هر چه باشد، دستمایه و سرمایه تربیت و هدایت انسان در مسیر کمالجویی و سعادتیابی اوست. به همین دلیل، انسان با برخورداری از فطرت ویژه خداجویی، استعداد و قابلیت لازم را برای گام نهادن در مسیر سعادت و نیل به مقصد و منظور آفرینش می یابد.
می گویند «بشر به طور فطری به جانب خیر و کمال و پاکی و سعادت جاویدان گرایش دارد. این امر طبیعت و سرشت اولیه انسان را تشکیل می دهد و با ساختار و روان و شخصیت وجودی او هماهنگ و سازگار است». گرایشهای فطری انسان شامل موارد مثبت و منفی، ایجابی و سلبی، تأییدی و انکاری، جذب و دفع، عشق و نفرت، دوستی و دشمنی و… است که هر کدام به فراخور حال و برحسب اوضاع فیزیکی، فیزیولوژیکی و روانی یا محیطی در وجود فرد رخ می نماید و از طریق انگیزه و رفتار او به منصه ظهور می رسد. بدین ترتیب، مهم تر و حساس تر از وجود گرایشهای فطری تربیت و جهت آنهاست. به عبارتی، مدیریت گرایشها امروزه اصلی کاربردی در تربیت و جهت دهی به گرایشها به شمار می آید.
وحی، عامل مدیریت و تربیت فطرت
با این بیان، عاملی که به مدیریت و تربیت فطرت و گرایشهای فطری می پردازد می باید با همسنگ و هموزن فطرت و یا به مراتب عالی تر از آن باشد. بر اساس این فرض، هیچ عاملی همچون وحی یارای آن ندارد که بر مدیریت و تربیت گرایشهای فطری همت گمارد. در یک مثال ساده، عشق و نفرت و جذب و دفع به طور فطری در وجود هر انسانی، خواه مؤمن و صالح، و خواه کافر و فاجر و منافق، وجود دارد. اما در بسیاری موارد هدایت این امر که انسان به خداوند و دوستان خدا و بندگان شایسته او عشق بورزد و از دشمنان آنان بیزاری جوید، به دست وحی سپرده شده است و این وظیفه مهم از عهده وحی بر می آید. چنانچه انسان کانون عشق نمی بود چگونه می توانست به خداوند و پاکان عالم عشق بورزد؟ و اگر انسان کانون نفرت و برائت نمی بود، چگونه می توانست خشم و نفرت خویش را به دشمنان خداوند ابراز کند؟ وحی از سویی، و خرد ناب از سوی دیگر، با فطرت همراه می شوند. به بیانی دیگر، وحی زبان ربانی فطرت و خرد ناب زبان برهانی فطرت است؛ همچنان که فطرت خود زبان فطری وحی و خرد ناب است.
ویژگی های برجسته فطرت
گرایشهای فطری به طور ذاتی ویژگی هایی دارند که آنها را از گرایشهای مادی و غریزی کاملا متمایز می سازند و بها و ارزش آنها را در مقایسه با ارزش دیگر گرایشها به خوبی نمایان می سازند. پاکی، آراستگی، پیراستگی از هر آلودگی، تغییر ناپذیری، تبدل ناپذیری، فسادناپذیری و فناناپذیری، همچنین انسان شمولی، سازگاری با وحی و عقل و خرد ناب و سرانجام الهی و ربانی بودن از جمله ویژگی های برجسته ای است که برای فطرت و امیال فطری در نظر گرفته شده است. تربیت پذیری انسان و قابلیت او برای رسیدن به کمالات انسانی – الهی همه به برکت نیروی قدرتمند و پالایش یافته فطری است که با ویژگی های یاد شده از جانب خداوند در نهاد انسانها به ودیعت گذاشته شده است.
کمال یابی انسان با پشتوانه فطرت
در حقیقت انسان به پشتوانه فطرت است که به سمت کمال خواهی و سعادت طلبی گام بر می دارد. اگر نیروی فطرت در کار نمی بود، بشر از نعمت هدایت و تربیت انبیای الهی و پیشوایان دینی و کتب آسمانی و روایات نورانی آنان کاملا بی بهره می ماند، و بدین ترتیب، راه سعادت و کمال و جاودانگی را هرگز نمی یافت. اساس، انبیای الهی آمدند تا به منزله یکی از رسالت های بسیار مهم خود، بشر را متوجه پیمان فطری اش با خداوند کنند و از انسانها بخواهند تا بر وفاداری کامل به این پیمان فطری استوار بمانند. علامه محمدتقی جعفری نیز در این باره می گوید: «یکی از اساسی ترین مواد رسالت که اجرا و تقویت آن به عهده صاحبان رسالت است، موضوع فطرت میباشد». ایشان با اشاره به رسالت های انسان از دیدگاه قرآن و امیر مؤمنان، وفای به پیمان فطری را در راستای بندگی خداوند، تعالی و رشد و بالندگی انسان و برپایی عدالت فردی و اجتماعی ترسیم و برجسته کرده است.
فطرت انسان بدون ارتباط با عناصر سه گانه «اعضای مادی»، «قلب» و «عقل» و بدون بهره برداری لازم از آنها نمی تواند نقش و تأثیری بر سیر تربیت انسان برجای گذارد. این عناصر سه گانه در واقع تجلیات فطرت را دربر می گیرد:
اولا، «انسان با قوانین مادی موجودیت خود با قوانین طبیعت در تأثیر و تأثر است. اگر این تأثیر و تأثر مطابق قانون مخصوص به خود در جریان بوده باشد، فطرت ابعاد مادی او منظم و سالم است، و اگر کمترین انحرافی در جریان مزبور صورت بگیرد، فطرت ابعاد مادی او مختل و ناسالم است». در این صورت، رابطه انسان با جهان هستی دیگر رابطه حق نخواهد بود؛
ثانیا، قلب انسان نیروها و احساسات گوناگونی دارد که به پشتوانه آنها با عوامل خارجی ارتباط برقرار می کند و در نتیجه فعالیت های گوناگونی را سامان می بخشد. «اگر قلب بتواند آن نیروها و احساسات خود را منظم و هماهنگ به جریان بیندازد، رابطه آدمی با عالم هستی رابطه عدل می باشد»؛
ثالثا، افزون بر ایجاد رابطه حق و رابطه عدل، لازم است انسان با جهان هستی رابطه صدق برقرار کند. چنانچه فعالیت های عقل انسان «در مجرای قانونی خود انجام بگیرد، رابطه صدق است. دو عنصر اعضای مادی و قلب که با دو رکن حق و عدل با هستی مربوط می شوند، در حقیقت مقدمات تکمیل کننده عقل است که با رابطه صدق با عالم هستی مربوط می شود. به عبارتی، هر یک از نیروها و استعدادهای انسانی در جریان طبیعی و قانونی خود، جزئی از فطرت آدمی است. البته این بدان معنا نیست که فطرت را باید در میان فعالیت های غریزی و مغزی و روانی» جست و جو کرد، بل بدین معناست که «هر یک از نیروهای موجودیت ما در جریان طبیعی و قانونی خود، جزئی از فطرت و به اصطلاح جزئی از سرشت ماست».
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص254-250، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388