خانه » همه » مذهبی » فطرت و معرفت فطرى‏

فطرت و معرفت فطرى‏

مقدمه

مسئله فطرت به جهت ارتباط تنگاتنگ آن با ماهيت انسان و انسان‏شناسى(1) از يك سوى، و پيچيده و مشكل بودن ماهيت انسانى، از سوى ديگر، از جمله مسائلى است كه معركه آراء انديشمندان اسلامى و غرب واقع شده است.

اما مسئله «وجود فطرت انسانى» در بين اهل اديان و به اصطلاح از لحاظ درون دينى با توجه به ادلّه و شواهد دينى انكارناپذير، تقريباً امرى مسلّم و غير قابل خدشه است. اين امر با عدم بروز مناقشات و تحقيقات گسترده در اين زمينه حتى تا چند دهه اخير، ارتباط مستقيم دارد.
در يك كلام مى‏توان اظهار داشت كه اگر هدايت فطرى انسانها نبود بسيارى از سنت‏هاى الهى، عقيم و سترون باقى مى‏ماند و ثمره‏اى بر آنها مترتب نمى‏گشت: فرستادن پيامبران الهى، نزول كتاب‏هاى آسمانى، لزوم اجراى دستورهاى خداوند و برقرارى حكومت دينى، همه در راستاى فعّال ساختن و استفاده برنامه ريزى شده از مجموعه عناصر طبيعت و فطريات نهفته در انسان است.
نهضت سيدالشهداء(علیه السلام) يك نوع پاسخ به نداى فطرت انسانى و هدايت منحرفان و غافلان از چنين فطرتى است كه حضرت صلاح ديد با خون فشانى و ايثار در قالب يك هدف خدا محورانه به اين مهم جامه عمل بپوشاند. حياتى بودن نهضت حسينى براى احياء و نجات دين اسلام بر كمتر كسى پوش يده است. از طرف ديگر عطيّه الهى فطرت نيز حياتى و حساس مى‏باشد و تعاليم اسلامى بر آن استوار است. لذا حضرت سعى كرد فطرت انسانها را بيدار كند و اين سعى با مواعظ و پندهاى مكرر آن حضرت حتى در آخرين لحظات زندگى و بدترين شرائط كارزار كاملاً در ارتباط است. فطرت در لغت‏
فطرت از ماده «فَطَر» اشتقاق يافته است كه به معناى شكافتن از طول، ايجاد و ابداع،(2) گشودن شى‏ء و ابراز آن،(3)ابتداع و اختراع (4) آمده است.

واژه «فطرت» از آنجا كه بر وزن «فِعلَه» و مصدر نوعى است به معناى نوع خاصى از آفرينش و خلقت كه مخصوص انسان است مى‏باشد. بنابراين رابطه بين دو واژه «خلقت» و «فطرت» از لحاظ منطقى عموم و خصوص مطلق است. برجسته‏ترين نكاتى كه در تعريف‏هاى اهل لغت به چشم مى‏خورد بر اين واقعيت دلالت دارد كه حداقل بايد دو عنصر در يك خلقت باشد تا فطرت بر آن اطلاق گردد.
1- اكتسابى نباشد.
2- بى سابقه و بديع باشد.

در اقرب الموارد بر ويژگى اول تأكيد شده است: «اَلفطرة الخِلقَةُ التى خُلِقَ عَلَيها المُولود فى رَحِم اُمّهِ؛ فطرت به آفرينشى گويند كه مولود در رحم مادر بر آن آفريده شده است»(5). همچنين مى‏گويد: «الفِطرَة هى الصفة التى يَتَّصِفُ بِها كُلُّ مولود فى اَوَّ لِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛فطرت، همان صفتى است كه هر موجودى از ابتداى خلقتش از آن برخوردار است»(6). در لسان العرب در مورد ويژگى دوم فطرت چنين آمده است: «الفِطرة الابتداعُ و الاختراعُ؛ فطرت يعنى آفرينش نو و پيدايش جديد»(7). مؤلف لسان العرب، پس از نقل اين معنا، ا ز ابن عباس چنين نقل مى‏كند: من معناى «فاطر السموات و الارض»(8) را نمى‏دانستم؛ تا اينكه روزى دو اعرابى را ديدم كه بر سر چاهى، با يكديگر به منازعه برخاسته بودند. يكى از آن دو در مقام اعتراض به ديگرى گفت: «انا فَطرتُها اَى ابتدأتُ حَفرها؛ اين چاه را نخستين بار من حفر كردم». خوب است بدانيم كه در دعاى عرفه كه يكى از محورهاى اصلى بحث ماست واژه «فطر» يك بار و در وصف خداوند بكار رفته است، واژه «فِطرَتى» دوبار و در مورد انسان استعمال شده است.

آنجا كه واژه «فَطَرَ» در توصيف خداوند به كار رفته است، بر آفرينش ويژه خدا در باب تمام موجودات دلالت مى‏كند: در اوايل اين دعا چنين آمده است: «…فَطَرَ اجناس البدائع» انواع نوپديده‏ها را پديد آورد.

اين بيان به نحو ويژه‏اى بر بى‏سابقه بودن و ابتكارى بودن آفرينش الهى اشاره دارد؛ زيرا خود واژه «فَطَرَ» – چنانكه گذشت – بى سابقه بودن را در خود نهفته دارد. علاوه بر آن، «بدائع» جمع «بديعه» است و با صراحت بر اين واقعيّت دلالت مى‏كند كه خداوند موجودات را ا ز عدم خلق نموده است ؛ به عبارت ديگر، ماده و صورت تمام مخلوقات، هر دو از ناحيه خداست و مخلوقات هيچ نمونه و مدل سابق نداشتند. بنابر اين، يكى از اسماء الهى، «بديع» است و به معناى اين است كه حضرت حق در آفريدن خلائق، از هيچ مدل و الگو تقليد ننموده است.

واژه «بارئ» و ديگر مشتقّات آن نيز در اين دعا درباره موجودات – اعم از انسان و غير آن – استعمال شده است؛ و معناى بى‏سابقه بودن در اين واژه‏ها نيز نهفته است. مجمع البحرين در اين باره آورده است: البارئ: اسم من اسمائه تعالى، و فسّر بالذى خَلَقَ الخَلقَ من غي ر مثال(9). «بارئ» يكى از اسماء الهى است و به اين معنا تفسير شده است كه خداوند مخلوقات را بدون تقليد از هيچ نمونه‏اى، آفريده است.

در كلام اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز درباره پديد آوردن خلائق و در وصف خدا آمده است: «فَطَرَ الخلائِقَ بِقُدرَتِهِ»(10). در قرآن كريم نیز مى‏خوانيم: «الحَمدُ لَلّهِ فاطِرِ السَّمواتِ و الاَرضِ جاعِلِ المَلائِكَةَ رُسُلاً(11)؛ سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و زمين است و فرشتگان را فرستادگان (خويش) قرار داده است». نكته قابل توجّه اين است كه خلق از عدم (مفاد معناى «فَطَر» و مانند آن) فق ط در شأن الهى قابل تصور است. بشر گاهى تصور مى‏كند كه در برخى از فعاليت‏ها و محصولات خود مخترع و كاملاً مستقل است اما واقعيت امر اين است كه حتى در اين موارد نيز مى‏توان عناصر متعددى از تقليد يافت، زيرا دست كم مى‏دانيم كه خود طبيعت مدل‏ها و الگوهايى به او داده است، تا در موادّى كه خداوند در اختيار او قرار داده است دخل و تصرف كند.

تعريف فطرت

تعريف لفظى فطرت را اجمالاً بيان كرديم. مراد از «فطرت» در اين بحث، خلقت ويژه انسانى است كه با نوعى هدايت تكوينى در دو قلمرو شناخت و احساس همراه بوده است. امّا چه ويژگيهايى اين آفرينش را به خلقت ويژه تبديل كرده است؟ اين هدايت تكوينى نسبت به چه چيزى و در كجا اتّفاق افتاده است؟ در ادامه حيات، چه بر سر اين هدايت نورانى و خدادادى خواهد آمد و اساساً چه نقشى در سعادت نهايى بشر ايفاء مى‏كند؟ فطريات در ناحيه شناخت چگونه و كدامند؟ تمايلات يا گرايشهاى فطرى به چه كار مى‏آيند؟ و بالاخره، اگر فطرت، تكوين است چگو نه مى‏توان از انحراف يا نابودى آن سخن به ميان آورد؟

پاسخ به پر سشهاى فوق، شاكله بحث ما را تشكيل مى‏دهد. تمايز ميان طبيعت، غريزه و فطرت‏
ما در اين تفكيك با يك تفاوت تشكيكى – يا به عبارت ديگر – اختلاف در مراتب وجودى اشياء مواجهيم. طبيعت كه در زبان فلسفه از آن با اصطلاح «صورتهاى نوعيه» ياد مى‏كنند، عبارت است «از ويژگى ذاتى اشياء بى جان كه منشأ آثار مختلف آنهاست».(12) مانند اينكه طبيعت آب، رطوبت است و طبع آتش، حرارت.

«غريزه» يك حالت جبرى، غير آگاهانه يا نيمه آگاهانه حيوانات است كه بر خود محورى و بقاى نوع استوار است و از حبّ ذات و صيانت نفس سرچشمه مى‏گيرد. فعاليتهايى از قبيل خوردن، خوابيدن، گرسنگى و… غريزى‏اند و به عضو خاصى مربوط مى‏شوند.

فطرت در مورد انسان و خصلتهاى فراحيوانى او استعمال مى‏شود؛ ناگفته پيداست كه انسان علاوه بر دستگاه فطرى، از دستگاه غريزى و طبيعى نيز برخوردار است. تمايز فطرت انسان از غرايز حيوانى واقعاً قابل توجّه است.

فطريات انسان همواره مقرون به قداستند. آگاهى و انتخاب و نيز پايبندى به ارزشها كه از مميّزات اصلى او در مقابل حيوان به شمار مى‏روند اين امكان را فراهم مى‏كنند كه انسان اعمال غريزى خود را كنترل و تعديل نمايد و در هنگام اصطكاك آنها با ارزشها از آنها (از غرا يز به نفع فطريات) صرفنظر كند؛ حتى مى‏تواند به آنها صبغه الهى دهد. حقيقت جويى، عشق به كمال، ايثار و گذشت و… كه در انسان فطرى اند بر خلاف تمايلات غريزى با حسابهاى مادّى قابل توجيه و سازگار نيستند. چگونه مى‏توان، بذل مال و جان و شهادت‏طلبى در راه آرمان را بر اساس خود محورى و محاسبات ظاهرى و مادّى توجيه نمود؟!

ويژگيهاى امور فطرى‏

برخى از ويژگيهاى فطرت عبارتند از:
1- ذاتى انسان و مقتضاى نوع خلقت اويند؛ بنابراين خدادادى و غير اكتسابى‏اند. به همين دليل، تحقق آنها به علّتى غير از علّت وجود خود انسان نياز ندارد.

2- طبعاً چيزى كه اكتسابى نيست در تمام افراد بايد وجود داشته باشد، هرچند ممكن است شدّت و ضعف داشته باشد. امام صادق (ع) در جواب زراره كه از مفاد آيه 30 سوره روم سؤال كرده بود، فرمودند: «فَطَرَهُم جميعاً على التوحيد»(13). خداوند «همه» انسانها را بر فطرت تو حيد آفريده است.

3- «انسان به آنها درك روشن و معرفتى ويژه دارد. همانطور كه ممكن است در مورد ذات خود آگاهى، علم حضورى داشته باشد بدون اينكه از لحاظ حصولى تصويرى از آن داشته باشد، فطرت نيز ممكن است از نظر علم حصولى مورد غفلت و بى‏توجهى قرار گيرد».(14)

4- چنانكه گذشت، از ويژگى قداست و تعالى برخوردارند و اين امر به خاطر اين است كه انسان از عنصر اختيار و عقلانيّت كه او را در مدار تكليف قرار داده است، برخوردار مى‏باشد.

5 – عناصر فطرى به دليل آن كه هويت و مايه‏هاى اوليه انسانيت را تقوّم مى‏بخشند جدايى‏ناپذير و زوال نايافتنى‏اند.

ابعاد فطرت

در فرهنگ اسلام واژه فطرى در دو قلمرو به كار مى‏رود يكى در مورد ادراك و آگاهى و بينش و يكى در مورد ميل و خواهش و گرايش. درباره قسم اول يعنى شناخت و ادراك فطرى بعداً بحث خواهيم كرد و لبّ كلام ما در اين بحث اين است كه خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آيه «اَلَستُ بِرَبِّكم؟ قالوا بَلى»(15) و برخى روايات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحيه گرايش‏هاى فطرى به برخى موارد به اختصار اشاره مى‏شود:

1- حقيقت جويى‏

انسان اين احساس و گرايش را در خود مى‏يابد كه همواره مى‏خواهد به راز هستى و اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. اين حس كنجكاوى از زمان كودكى با طرح سؤالات متناسب با اين دوران شروع مى‏شود. انسانهاى اوليه و بدوى نيز در جستجوى كشف حقايق و واقعيت‏هاى اطرا ف خود كوشيده‏اند. پيدايش تمام علوم و فلسفه و كشفيّات و اختراعات از پيامدهاى همين حس حقيقت جويى است. هرچه انسان بتواند اين گرايش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقايق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، اين شعله مقدس را در خود شعله‏ورتر مى‏كند. انديشمندان و حكيمان و فيلسوفان غالباً كسانى هستند كه بيش از ديگران اين ميل را در درون خود زنده نگه داشته‏اند.همين عموميت و فضيلت خواهى و «نيك» پسندى بهترين گواه است بر اينكه چنين احساسى ريشه در نهاد و فطرت انسان دارد.

2- كمال جويى و مطلق گرايى‏

يكى از ويژگيهاى برجسته روحى انسان حس مطلق گرايى و كمال جويى است. يكى از بزرگان در اين زمينه مى‏فرمايد: «يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنى‏الانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و… آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است… اگر چه در تشخيص كمال و اين كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.»(16)

حقيقت امر اين است كه انسان تا زمانى كه به آن كمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تكاپوى به سوى كمال است. آن موجود كامل و آن حقيقت ناب و والا كه انسان مى‏خواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام كند جز ذات خداوندى – كه كمال مطلق اس ت – چيز ديگرى نيست؛ اگر در مقابل ديگران خضوع هايى مى‏كند بدين سبب است كه مطلوب خودش را نيافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلى مى‏گردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوى مطلوب حقيقى يعنى خداست.

حضرت سيد الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتى كه سپاه دشمن براى نبرد، به او روى آوردند دعايى دارد كه در انتهاى آن به خدا چنين عرض مى‏كند: «…فَاَنتَ وَلىّ كُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكى و مقصد ا علاى هر خواسته‏اى»(17).
اين بيان حضرت به صراحت بر همين گرايش فطرى دلالت دارد و بيانگر اين واقعيت است كه مقصد تمام كشش‏ها و كوشش‏ها در نهايت خداست.

بدين وسيله تأكيد مى‏كنيم كه هيچ يك از تمايلات فطرى انسان از جمله عشق به كمال هيچگاه تعطيل بردار نيست ؛ همانند تيرى كه از كمان رها گرديد، به ناچار بايد در مقصد و منزلى فرود آيد. امّا برخى انسان‏ها در اثر عدم يا سوء تربيت در مصاديق اشتباه مى‏كنند و متعلق عشق به كمال را به درستى درنمى‏يابند، انسان تربيت يافته نمى‏تواند به پول و مال و پست و مقام و… آرام و قرار گيرد. آيه شريفه قرآن مى‏فرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرام مى‏گيرد»(18).

علّت ساكت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسيدن به معشوق‏هاى مجازى اين است كه قلب انسان، گم شده خويش را تنها در كمال مطلق و معشوق حقيقى يعنى خدا مى‏يابد؛ و تا زمانى كه به اين مقصد و مقصود نايل نيايد، آشفته و بى‏قرار است؛ زيرا هر حبّى محبوب و هر عشقى معشو ق و هر مضافى مضافٌ‏اليه مى‏طلبد و به اصطلاح، اين دو «متضايفين» مى‏باشند.

3- زيبا دوستى

انسان بر اساس خلقت ويژه خود فضيلت زيبايى حسى و معنوى را درك مى‏كند. زيبايى حسى مانند آثار هنرى و زيبايى معنوى خود بر دو نوع است:
نوع اول معانى و مفاهيم را شامل مى‏شود مانند زيبايى موجود در فصاحت و بلاغت قرآن و غير آن. نوع دوم كه برتر از نوع اول است در ارتباط با كمالات روحى و اخلاقى است مانند زيبايى گذشت، بزرگوارى، انصاف، استقامت، تقوا، عفت، عدالت و… در اينجا نمونه ديگرى از زيبا ئى معنوى را در نهضت حسينى (ع) بيان مى‏كنيم:

حضرت زينب كبرى (س) كه در ميان ديگر اسراى اهل بيت (ع) در مجلس عبيداللّه بن زياد در كوفه حضور داشت وقتى كه آن ملعون از پاسخهاى دندان شكن آن بانوى بزرگوار به ستوه آمده بود براى تسكين شكست روحى خود از زينب (س) پرسيد: كار خدا را با برادر و خويشانت چگونه ديد ى؟

حضرت زينب (س) پاسخ داد:
«ما رأيت الاّ جميلاً…؛ من جز نيكى و زيبايى چيزى نديدم».
براستى، براى شهادت و ايثار در راه دين خدا و بذل جان در جهت اين آرمان مقدس، جز واژه «جميل» چه چيزى مى‏تواند برازنده باشد؟

انحراف فطرت يا انحراف «از» فطرت‏

هرگونه پژوهشى در زمينه آفات يا حجابهاى فطرت، خواه ناخواه مبتنى بر بحث امكان انحراف از فطرت است. ترديد در عنوان فوق اشاره به اين واقعيت دارد كه اگر فطرت يك امر تكوينى و سرشتى است، طبعاً پايدار و تغييرناپذير بوده، تبديل و تغيير آن غير ممكن مى‏نمايد. پس چگ ونه مى‏توان درباره آن، سخن از انحراف به ميان آورد؟!

خداوند نيز در قرآن كريم بر عدم تبديل و تحويل سرشت انسانى تأكيد نموده است:
«فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حنيفاً فِطرَتَ اللّهِ التى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلك الدين القيّم و لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يعلمون؛ پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خداست فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمى‏دانند»(19) .

بنابراين شايد بهترين برداشت ما در اين زمينه اين باشد كه مجموعه عناصر در سرشت انسانى بحكم اينكه از سنخ وجود و فيض‏اند كه از خداى منّان به اين گل سرسبد هستى اعطاء شده‏اند از منظر وجودشناسى هيچ جنبه منفى ندارند امّا مسئله مهم اين است كه درچه جهتى به كارگرف ته شوند؛ بعلاوه اينكه، ذاتى و سرشتى بودن امور فطرى براى انسان نبايد به ما چنين القاء كند كه همه آنها به صورت بالفعل و در ابتداى حيات در ما يافت مى‏شوند، بلكه به حالت استعداد و بالقوه‏اند و در اثر شرايط خارجى و عوامل محيطى و اجتماعى تضعيف يا تقويت مى‏شوند ، اين عوامل در پيدايش يا از بين بردن كلّى آنها نمى‏توانند نقش ايفا كنند، ولى بايد توجه داشت كه فطريات انسان گاهى در اثر عوامل تضعيف كننده، رو به افول مى‏گذارند و آثار عينى مثبت از آن‏ها ظاهر نمى‏گردد.

خداوند مى‏فرمايد: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به انسان نموديم (بعد از آن ديگر نوبت خود اوست كه) سپاسگزار اين نعمت باشد يا كفران نمايد»(20).

انتخاب گرى انسان از يك طرف و وجود آفات و عوامل غفلت زا مانند پيروى از هواى نفس، گمان ورزى، تقليدهاى بى‏معيار، احساس بى‏نيازى كاذب، استكبار و خودبرتر بينى، شخصيت گرايى و عجول بودن در قبول و ردّ، از اطراف ديگر، بيانگر اين واقعيت است كه وجود فطرت به تنهايى نمى‏تواند علّت تامه براى هدايت باشد. چنانكه در روايت آمده است: «كُلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطرَةٍ حَتّى يَكونَ ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجسّانه»(21)، طبق بيان ابن اثير در نهايه معناى حديث نبوى (ص) اين است كه هر فردى بر نوعى خاص از صفات جبلّى و طبيعى متولّد مى‏شود به طورى كه آماده پذيرش دين الهى مى‏گردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پيوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نمى‏كند و همانا عدول انسان از آن، به سبب آفتى از آفات بشرى يا تقليد از ديگران است».(22)

اگر انسان ضمير خود را آلوده نكند و با كنار زدن حجابها و موانع، فطرت خود را شكوفا كند چه بسا تشخيص حق از باطل براى وى بسى آسان باشد.

حضرت سيدالشهدا (ع) در اين باره خطاب به معاويه مى‏فرمايد: «اَلحَقُّ اَبلَجُ لايَزيغُ سبيلُهُ و الحقّ يَعرِفُهُ ذَوُو الألبابِ؛ حق روشن و آشكار است كه راه (تشخيص) آن كژى ندارد و خردمندان آن را مى‏شناسند»(23).

آنچه كه تاكنون در باب انحراف از فطرت بيان كرديم موافق و هماهنگ با نظر انديشمندان و حكماى اسلامى است. امّا برخى از انديشمندان و فلاسفه غربى به حاقّ مطلب پى نبردند و قضاوت‏هاى باطل نمودند، به عنوان مثال، هابز(24) فيلسوف انگليسى، سرشت انسان را به كلّى پست و شرير معرفى كرده است؛ اين برداشت وى ناشى از مشاهده مظاهر پست و منفى و ضد ارزشى رفتار انسانهاست كه در اثر سوء استفاده از سرمايه‏هاى فطرى از آنها سر مى‏زند.

فيلسوف انگليسى بين مقام هستى‏شناسى و ارزش‏شناسى خلط نموده است و گفته است: «انسان گرگ انسان است».(25) در اينجا نمى‏توانيم ديدگاههاى دانشمندان و فيلسوفان غرب را – هر چند به اختصار – بازگو كنيم (26) امّا واقعيت امر اين است كه آنها همواره يا راه تفريط پيمود ند يا راه افراط.

از مجموع بيانات گذشته، چنين استفاده مى‏شود كه تأثير محيط در تقويت يا تضعيف عناصر فطرى امرى مسلّم است. به نظر مى‏رسد امام حسين (ع) در دعاى شريف عرفه بر اين حقيقت صحّه گذاشته است ؛ آنجا كه مى‏فرمايد: «…لَم تُخرِجنى لِرَافَتِكَ بى و لُطفِكَ بى و اِحسانِك َ اِلَىَّ اَخرَجتَنى لِلَّذى سَبَقَ لى مِنَ الهُدَى الذى لَهُ يَسَّرتَنى و فيهِ اَنشأتَنى»(27) به خاطر مهربانى و لطف و احسانى كه به من داشتى مرا در عصر حاكميّت كافرانى كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب نمودند به دنيا نياوردى، بلكه از آنجا كه به من دلسوز و مهربان بودى مرا براى هدايت (توحيدى) كه در آن روبراهم فرمودى و آن پرورشم دادى و پيش از من (توسط خاتم پيامبرانت) برايم فراهم گشت به دنيا آوردى.

از اين قسمت دعاى عرفه نكته‏اى را مى‏خواهيم استنباط كنيم كه با بحث فطرت ارتباط تنگاتنگ دارد. واقعيت امر اين است كه چنانكه از مطالب گذشته برمى‏آيد، رشد و شكوفايى فطرت انسانى نياز به يك بستر مناسب دارد و همه عوامل جامعه خصوصاً حكومت حاكمه در بارورى يا تضعي ف آن كاملاً دخيل‏اند و اين امر با اختيار و انتخاب‏گرى انسان منافاتى ندارد. حضرت اباعبداللّه (ع) در اين فقره از نيايش، نعمتهاى خدا را يكى يكى از بدو تولد و حتى قبل از آن، بر مى‏شمارند و يكى از مصاديق بارز رأفت، لطف و احسان خدا نسبت به خويش را تولدش در اين زمان – نه در زمانهاى گذشته – معرفى مى‏كنند و معتقد است و از اينكه خداوند او را در دوران تسلط كفر و عصرهاى جاهليت – كه انبياء الهى مورد تكذيب قرار مى‏گرفتند – نيافريده است بلكه او را در عصر نورانى رسول مكرّم اسلام – كه اسباب هدايت و شكوفايى انسانيت به حد كافى فراهم بود – آفريده است شايان تقدير و سپاس مى‏باشد. اين نكته از جنبه‏هاى گوناگون حائز اهميت است كه در صدد احصاء آن جنبه‏ها نيستيم؛ طبيعى است كه خداوند دين مبين اسلام را مطابق فطرت بشر تشريع نموده و تمام تعاليم اسلامى به نحوى در جهت پاسخگويى به نيازه اى فطرى او نقش ايفاء مى‏كنند؛ نفس حضور در چنين عصر و موقعيتى – هر چند يك امر كاملاً طبيعى و خارج از دخالت بشر است – از منظر شريف سيدالشهدا(ع)، لطف و توفيقى قلمداد شده است كه تكامل و سعادت انسان را تسهيل مى‏بخشد. مطلب فوق، تأثير محيط را در شكل‏گيرى شخصيّت انسانى و هدايت او مورد تأييد قرار مى‏دهد.

معرفت فطرى

تا اينجا درباره «گرايشهاى» فطرى سخن گفتيم، اكنون نوبت به «شناخت» فطرى مى‏رسد. تقريباً تمام حكماء و متكلمين اسلامى ذهن آدمى را در بدو تولّدش خالى از هرگونه علم حصولى مى‏دانند. علاوه بر برخى شواهد عقلى و وجدانى كه مجال ذكر آنها در اينجا نيست، (28) آيه شريفه قرآن كريم نيز بر لوح سفيد بودن ذهن آدمى در بدو تولد دلالت دارد: «و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون ؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد و به شما گوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد»(29).

امّا داستان ادراكات فطرى در بين فلاسفه غرب مورد اختلاف واقع شده است. برخى فيلسوفان عقل‏گرا(30) از جمله دكارت(31) و لايب نيتس(32) به اثبات مفاهيم فطرى بخصوص تصور فطرى خدا پرداختند؛ در حاليكه فيلسوفان تجربه‏گرا(33) از جمله جان لاك(34) به شدّت آن را نفى مى ‏كنند. وى مى‏گويد لزوم بلكه امكان ندارد خدا تصور خودش را در ذات ما نهاده باشد؛ همين كه به ما قوا و آلاتى داده تا بتوانيم در سنين رشد او را بشناسيم، لطف خدا در حق ما صورت گرفته است.(35)

معرفت فطرى خدا

تا اينجا سخن بر سر علم حصولى است امّا در باب علم حضورى، شناخت ما درباره خدا در كتاب و سنّت نه تنها نفى نشده بلكه دلائل متعددى بر اثبات آن در دست داريم. معرفت داريم. معرفت فطرى خدا در ميان ادلّه و شواهد اسلامى به اين واقعيّت بر مى‏خوريم كه روح انسان قبل از ورود به اين عالم و تعلّق به بدن جسمانى، عالم بلكه عوالمى را طى كرده و متحمّل معارف و حقايقى شده است كه براى حيات دنيوى و زندگى اخروى او نقش مهمّى دارد. شناخت حضرت حق ركن اصلى اين معارف است. از ميان ادلّه قرآنى و روائى فقط چند نمونه را يادآور مى‏شويم:

1- قرآن كريم در اين‏باره مى‏فرمايد: «و اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى ادَمَ‏مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا اَن تَقُولُوا يَومَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَن هذا غافِلينَ ؛ به خاطر بياور زمانى را كه پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟! گفتند: آرى، گواهى مى‏دهيم. تا اينكه در روز رستاخيز (نتوانيد بهانه آورده) بگوييد: ما از اين غافل بوديم»(36).

2 – زراره مى‏گويد: از امام باقر (ع) درباره آيه ميثاق سؤال كردم.فرمود: «أَخرَجَ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ اِلى يَومِ القيامَةِ. فَخَرَجُوا كَالذّرِّ، فَعَرَّفَهُم و اَراهُم نَفسَهُ. وَ لَو لا ذالِكَ، لَم يَعرِف اَحدُ رَبَّهُ ؛ خدا فرزندان آدم را تا رو ز قيامت، از پشت آدم بيرون آورد، آنها به صورت ذرّات كوچكى بودند. آنگاه خود را به آنان نماياند و شناساند. و اگر اين واقعه رخ نمى‏داد، كسى پروردگارش را نمى‏شناخت»(37).

3- زراره مى‏گويد از امام صادق (ع) در مورد آيه ميثاق سؤال كردم فرمود: «ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ فى قُلُوبِهِم و نَسُوا المَوقِفَ. و سَيَذكُرُونَهُ يَوماً. و لَولا ذالِكَ، لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ وَ لا مَن رازِقُهُ ؛ شناخت خدا در قلب‏ها ثابت ماند و آنه ا موقف ميثاق را فراموش كردند. و روزى آن به يادشان خواهد آمد و اگر اين مسأله نبود، كسى نمى‏دانست آفريننده و روزى رسانش كيست»(38).

برخى نكاتى كه در آيه ميثاق و دو روايت مذكور آمده عبارتند از:

1- در عالم «ذرّ» كه روح آدمى داراى قالب و جسدى خاص شد، «همه» انسانها مورد خطاب و سؤال قرار گرفتند و به خداوندى حضرت حق اقرار نمودند.

2- از اينكه در حديث دوّم آمده «لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ و لا مَن رازِقُهُ»، چنين استفاه مى‏شود كه همه انسانها «بالمعاينه»(39) خدا را مشاهده كرده‏اند تا هيچ شك و شبهه و عذر و بهانه‏اى وجود نداشته باشد. توضيح، اينكه «نمى‏گويد اگر چنين مكالمه و مواجهه ‏اى نبود هيچكس نمى‏دانست كه عالم، خالقى دارد؟ زيرا اگر اين جريان هم نبود عقل انسان مى‏فهميد كه جهان خالقى دارد، حتى عقل مى‏توانست صفاتش را بفهمد، امّا شخصش را نمى‏توانست بشناسد اين جريان، موجب شده است كه يك رابطه‏اى بين دل و خدا برقرار شود كه وقتى به عمق دل توجه بشود«خود خدا را مى‏يابد نه اينكه يك كسى هست كه آفريننده است»(40).

3- انسانها هر چند خصوصيات موقف و مكان تعريف الهى و نيز عين آن معرفت اعطا شده را كه از آن تعبير به معاينه مى‏شود، فراموش كردند، اصل شناخت خدا همچنان حاضر است و هرگاه توجه كامل پيدا كنند «خود خدا» را مى‏بيند.

بنابراين، رسولان الهى طبيبانى محسوب مى‏شوند كه مأموريت داشتند پرده‏هاى غفلت را از برابر ديدگان عقل و فطرت بشر بزدايند و ضمن يادآورى نعمتهاى الهى، «دفينه»هاى سرشت بشرى را به منصّه ظهور برسانند. حقيقت امر اين است كه انبياء الهى – هر چند در برخى موارد حقاي قى را به انسان‏ها مى‏آموختند و نسبت به ديگر تعاليم – نقش تذكّر و يادآورى ايفاء مى‏نمودند. با اين حساب خداوند با هدايت اوليه انسانها در عالم «ذر» تسهيلات و موقعيّتى براى انبياء عظام بدست داد تا تلاشهاى آن بزرگواران بهتر به ثمر برسد و از طرف ديگر، انسان‏ها نيز نسبت به تعاليم آنها حالت پذيرش و حساسيّت داشته باشند؛ اين امر همانگونه كه از يك سوى تجديد عهد و پيمان است از سوى ديگر اتمام حجّت را نيز به همراه دارد. آنچه در اين قسمت گفته شد تحليل فرمايش گهربار اميرمؤمنان (ع) در بخشى از خطبه اول نهج‏البلاغه است؛ ح ضرت مى‏فرمايد: «…فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ وَ واتَرَ عَلَيهِم اَنبِياءهُ لِيَستَأدُوهُم ميثاقَ فِطرَته و يُذَكِّروُهُم مَنسِىَّ نِعمَتِه وَ يَحتَجوُّا عَلَيهِم بالتَّبليغِ وَ يُثيروُا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ وَ يُرُوهُم الآياتِ المَقدِرَة؛ پس رسولانى را در ميانشان مبعوث كردند و پيغمبرانش را پياپى فرستاد، تا از آن بخواهند حق ميثاق فطرت را بگذارند، و نعمتى را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا، جاى عذرى برايشان نگذارند و گنجينه‏هاى خرد را برايشان بگشايند و آيت‏هاى به اندازه را بر آنان بنم ايند»(41).

معرفت فطرى خدا در دعاى عرفه‏

چنانكه قبلاً گذشت، يكى از گنجينه‏هاى معارف شيعى كه توسط امامان اهل البيت عليهم السّلام به دست ما رسيده، نيايشهاى شورانگيز و پرمحتوائى است كه در كتابهاى معتبر ثبت گرديده است. حضرت ابوعبد اللّه الحسين (ع) نيز گذشته از دعاهاى كوتاه، نيايش معروفى به نا م «نيايش عرفه» دارد كه آن را در بيابان عرفه با حالتى آكنده از بندگى و خضوع بدرگاه خدا عرضه داشته‏اند و معارف والا و گرانقدرى را در آن گنجانده‏اند.

در بخشهايى از آن، بعضى از ويژگيهاى معرفت فطرى به خداوند با زبان نيايش و با نهايت فصاحت و بلاغت به چشم مى‏خورد كه به مواردى اشاره مى‏كنيم و به شرح و تفصيل آن مى‏پردازيم: «مِنكَ اَطلُبُ الوُصُولَ اِلَيكَ وَ بِكَ اَستَدِلُّ عَلَيكَ فَاهدِنى بَنُورِك َاِلَي كَ؛ از تو (اى خدا) وصال ترا مى‏خواهم و بوجود تو دليل بر وجود تو مى‏طلبم پس مرا به نور (تجلّى) خود بكوى وصالت رهبرى كن»(42).

حضرت (ع) در اين جملات دعا از خداوند مى‏خواهد كه خود، خودش را به او بشناساند؛ و بهترين دليل و رهنما را در خود خداوند جستجو مى‏كند.
در حديث آمده است: «قُلتُ لأبى عبداللّه (ع): اَلمَعرِفَةُ مِن صُنعِ مَن هِىَ؟ قال مِن صُنعِ اللّهِ لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ»(43).
راوى مى‏گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: معرفت كار چه كسى است؟ امام (ع) فرمود: كار خداست نه بندگان.

در آيه شريفه نيز آمده است: «اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدى» هدايتى كه از سوى خدا باشد، هدايت حقيقى است. اگر هدايت بر عهده خداست پس او به بهترين شكى مى‏تواند ما را به خود رهنمون شود. نبابراين، نتيجه مى‏شود معرف فطرى از ناحيه خدا به انسان ارزانى داشته مى‏ شود و چنين شناختى بدون واسطه هرگونه تصوّر و فعاليت ذهنى انسان است.

«الهى تَرَددّى فى الآثارِيُوجِبُ بَعدَ المَزارِ فَاَجمِعنى عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُنى اِلَيكَ؛ معبودا سرگرم شدنم به آثار و پديده‏ها، موجب دورى تو مى‏شود. پس مرا به كارى كه موجب رسيدن به تو مى‏شود مشغول ساز»(44).

روشن است كه شناخت انسانى و دايره معلوماتش به موجوداتى كه با او سنخيت دارند منحصر مى‏شود و با واسطه آلات و حواس ظاهرى و باطنى حداكثر مى‏توانيم به مخلوقات كه نشانه‏هاى خدا هستند پى‏ببريم؛ پس، ما نسبت به مخلوقات هم سنخ خود، به واسطه تصورات ذهنى تا اندازه‏ا ى مى‏توانيم شناخت پيدا كنيم، اما نسبت به خالق خود، نمى‏توانيم از اين طريق، معرفت حقيقى و شناخت و مصداقى و شخصى داشته باشيم. بنابراين تردد در آثار و نشانه‏هاى خدا، بين انسان و خالقش يك نحوه حجاب و فاصله مى‏اندازد؛ تنها نور معرفت فطرى است كه خداى واقعى را – و نه خداى مجهول و مشكوك و نه خداى متصوّر و مفهوم را – با تمام وجود در مى‏يابد. «كَيفَ يُستَدَلُّ عليكَ بما هو فى وجودِهِ مفتقرٌ اليكَ‏اَيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما ليسَ لَك حتى يكونَ هو المُظهِرُ لكَ ؛ چگونه به راهنمايى چيزى كه در وجود خود به ت و نيازمند است از پى وجود تو بر آييم؟ آيا جز تو چيزى ظهورى دارد كه براى تو نيست تا آشكار كننده تو شود؟»(45).

يعنى (خدايا) در بين آنچه مى‏دانيم و مى‏شناسيم چيزى ظاهرتر و روشن‏تر از تو نمى‏يابم تا آن را معرّف تو قرار دهم. همه چيز از بركت تو وجود دارند و شناخته مى‏شوند. نه تنها هيچ چيز در ظهور برتو برترى ندارد، كه به ظهور مثل تو نيز نمى‏رسد و در ظهور با تو برابرى هم نمى‏كند. غير تو حداكثر شناختى كه براى من حاصل كند تشبيه توست به يافته هايى ذهنى، راستى، صخره سياهى كه فقط از بركت خورشيد نمايان مى‏شود و بس، چگونه مى‏تواند خورشيد را براى من تفسير كند، چنين صخره‏اى بدون خورشيد حتى در وجود آن علم ندارم. بنابراين ماسوا ى تو فقط مى‏توانند مرا از تو دور كنند.

«مَتى غِبتَ حتى تَحتاجَ الى دليلٍ يَدُلُّ عليكَ و متى بَعُدتَ حتى تكون الآثارُ هى الّتى تُوصِلُ اليكَ عَمِيَت عينٌ لاتَراكَ عَلَيها رقيباً…»(46)؛ كى پنهان بوده‏اى تا نيازمند دليلى باشى كه به تو رهنمون شود؟! كى دور شده‏اى تا آثار و نشانه‏ها ما را به تو رسانند؟! كور است چشمى كه تو را بر خود نگهدار و مراقب نبيند.

كى رفته‏اى زدل كه تمنا كنم ترا
كى بوده‏اى نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكرده‏اى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته‏اى كه هويدا كنم ترا(47)

تنها با فرض معرفت فطرى نسبت به ذات حق مى‏توان اظهار داشت كه او هست و از هر پيدايى، پيداتر است. بديهى است كه چنين دريافتى براى كسى حاصل مى‏شود كه توجه كامل داشته باشد و ساحت نفس را از غفلت‏ها زدوده باشد.

در اينجا يادآور مى‏شويم كه معرفت با تمام اين تأثيرات مثبتى كه دارد بقاء بر آن براى همه افراد و در همه احوال ميسور نيست. حضرت سيدالشهداء (ع) شيعيان را به خاطر ثابت و پابرجا بودن بر فطرت توحيد مورد تمجيد قرار داده است.

شيعه و فطرت توحيد

از ميان سخنان امام حسين (ع) مواردى را مى‏يابيم كه بيانگر مقام و جايگاه شيعيان است. مثلاً در روز عاشورا در قالب اشعارى چنين مى‏فرمايند:
«… و شيعتنا فى الناس اكرم شيعة
و مبغضنا يوم القيمة يخسر»(48)
شيعيان ما در ميان مردم ارجمندترين پيروانند و دشمنان ما در قيامت زيانكارانند در روايات ديگرى كه از آن حضرت نقل شده است وجه اين احترام روشن مى‏شود. عبايه والبيّه مى‏گويد از امام حسين (ع) شنيدم كه فرمود: «ما شيعيان بر آن فطرت توحيدى كه خدا محمد (ص) را بر آ ن مبعوث فرمود پايداريم و بقيّه مردم از آن (دور و بيزارند)»(49) اين حديث از طريق ديگرى نيز نقل شده است كه در آن، حضرت شيعيان را «بهترين فرقه» معرفى نموده و آنها را بر شريعت ابراهيمى (ع) پايدار و ثابت دانسته است.(50) ما در اين جا مجال پرداختن به اين بحث را به صورت مفصّل نداريم. امّا به نظر مى‏رسد تمام افتخاراتى كه در طول تاريخ نصيب شيعه شده است از روح ظلم ستيزى آنها نشأت گرفته باشد. حقيقت امر اين است كه شعار حضرت ابى‏عبداللّه مبنى بر عدم پذيرش ذلّت (هيهات منّا الذّله) و نيز (موتٌ فى عزّ خير من حياةٍ فى ذل ٍّ يعنى مرگ در عزّت بهتر از زندگى در ذلّت است) همواره در طول تاريخ نصب العين آنها بوده است. بعلاوه، حس ولايت پذيرى كه پايگاه محكمى براى صيانت دين اسلام محسوب مى‏شود با جان شيعيان آميخته است. يكى از روايت هايى كه در ذيل آيه فطرت آمده است اين واقعيت را بيش تر تأييد مى‏نمايد: «در تفسير قمى به سند خود از هيثم رمانى، از حضرت رضا (ع) از پدرش، از جدش، از پدرش محمد بن على عليهم السلام روايت كرده كه در ذيل آيه «فطرة الله التى فطر الناس عليها» فرمود: آن فطرت عبارت است از «لااله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، علىّ ام يرالمؤمنين ولى اللّه» و توحيد تا اينجاست.(51) اعتراف به توحيد، نبوت و ولايت در اين روايت مشهود است اميد است خداوند ما را از هدايت شدگان و نجات يافتگان قرار دهد. انشاءالله.

نویسنده: حسن اسلامپور

پي نوشتها:
1. anthroplogy 2. مفردات راغب، ص 396.
3. معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 510.
4. صحاح جوهرى، ج 2، ص 718.
5. اقرب الموارد، ج 2، ص 933، ماده «فطر».
6. همان.
7. ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 56، ماده «فطر».
8. سوره انعام، آيه 14 و پنج آيه ديگر.
9. مجمع البحرين، ج 1، ماده «برأ».
10. نهج البلاغه، خطبه 1.
11. سوره فاطر، آيه 1.
12. ربانى گلپايگانى، على، «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد، سال 1375، ش 6، ص 73.
13. كلينى، محمد يعقوب، اصول كافى، ج 2، ص 12.
14. ربانى گلپايگانى، على «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ص 75.
15. سوره اعراف، آيه 172.
16. امام خمينى، چهل حديث، حديث يازدهم، ص 182.
17. الارشاد، ص 233.
18. سوره رعد، آيه 28.
19. سوره روم، آيه 30.
20. سوره انسان، آيه 3.
21. احياء العلوم، ج 3، ص 13، سفينة البحار، ج 2، ص 279.
22. ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 3، ص 457.
23. احقاق الحق، ج 11، ص 595. 24. hobbs.
25. homo homini iupus. 26. جهت مطالعه در اين زمينه ر.ك به: people shapers,pp.163 , biston, toronto, 7791.vance pakard, the اين كتاب را آقاى حسن افشار با عنوان «آدم سازان» ترجمه و انتشارات بهبهانى آن را در سال 1370 منتشر كرده است.
27. اوائل دعاى عرفه.
28. ر.ك: ربانى گلپايگانى، على «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ش 6، 1375.
29. سوره نحل، آيه 78. 30. rationalist.
31. descartes.
32. leibniz.
33. mpirisict.
34. john locke.
35. john locke, an essay cancerning human understanding, p.101. 36. سوره اعراف آيه 172 و 173.
37. كافى، ج 2، ص 13.
38. المحاسن ج 1، ص 376، ح‏826.
39. همان، ص 438، ح 1015.
40. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن: خداشناسى – كيهان‏شناسى – انسان‏شناسى، ص 41.
41. نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
42. دعاى عرفه، بخش دوم.
43. كافى، ج 1، ص 163.
44. دعاى عرفه – بخش دوم.
45. همان .
46. همان.
47. فروغى بسطامى.
48. بحار الانوار، ج 45، ص 49؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 80.
49. نحن و شيعتنا على الفطرة التى بعث اللّه عليها محمّداً(ص) و سائر الناس منها براء (رجال كشى، ج 1، ص 331).
50. ر.ك محاسن البرقى، ج 1، ص 450، بحار الانوار ج 68، 88، حديث 16.
51. تفسير قمى، ج 2، ص 55.

منابع: 

مجله پاسدار اسلام ، شماره 263 آبان 82

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد