خانه » همه » مذهبی » فطرت (1)

فطرت (1)

فطرت (1)

انسان‌ها از گذشته تا کنون با این سؤال مواجه بودند که آیا وجودی به نام خدا واقعیت دارد؟ این در حالی است که بسیاری ادعا می‌کنند که خدا را احساس می‌کنند و در درون خود یا او در ارتباط هستند. بنابراین این ضروری است که پاسخ این سؤال را جستجو کنیم، چرا که در رسیدن به زندگی با سعادت و دور از تحقیر نقش بسزایی دارد در این مقاله ابتدا معنای فطرت را توضیح و سپس به زوایای دیگر آن و سؤالات فرعی می‌پردازیم؛ و قبل از هر چیز اثبات وجود خدا را به عنوان یک امر ممکن بیان

30b5c240 5e06 4443 ab6a ceee7322d869 - فطرت (1)

0024085 - فطرت (1)
فطرت (1)

 

نويسنده:رضا کولیوند
منبع : اختصاصي راسخون

 

چکیده
انسان‌ها از گذشته تا کنون با این سؤال مواجه بودند که آیا وجودی به نام خدا واقعیت دارد؟ این در حالی است که بسیاری ادعا می‌کنند که خدا را احساس می‌کنند و در درون خود یا او در ارتباط هستند. بنابراین این ضروری است که پاسخ این سؤال را جستجو کنیم، چرا که در رسیدن به زندگی با سعادت و دور از تحقیر نقش بسزایی دارد در این مقاله ابتدا معنای فطرت را توضیح و سپس به زوایای دیگر آن و سؤالات فرعی می‌پردازیم؛ و قبل از هر چیز اثبات وجود خدا را به عنوان یک امر ممکن بیان می‌کنیم چرا که بسیاری از امور غیر محسوس بوده ولی قابل درک هستند مانند: مسئله علیّت، برخی از علما فطرت را با «صبغه» و «حنیف» هم معنا دانسته و گویند: به معنی حق گرایی می‌باشد. برخی خداشناسی فطری را دو نوع دانسته و آن‌ها را غیر اکتسابی معرفی می‌کنند؛ و برخی یعنی نوع خاصی از آفرینش که انسان بر آن اساس آفریده شده است. فطرت همان گرایش درونی انسان است که با نوعی شناخت همراه است. طبق آن حدیثی که می‌فرماید: فَطَرَهُمْ عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِه آفرینش انسان به گونه ایی است که یک نوع، شناخت به خدا همراه آن است.
کلید واژه: اثبات خدا، فطرت، خدا پرستی، خدا شناسی
مقدمه
اعتقاد به وجود خدا سبب هدفمندی زندگی، قانون، آرامش و … می‌شود. اینکه آیا خدا وجود دارد یا نه؟ جواب‌های قانع کننده‌ای دارد که وجود خدا را یک امری بدیهی می‌داند که یکی از ان‌ها جواب‌ها خداشناسی فطری می‌باشد. همه انسان‌ها درون خود را که بررسی می‌کنند از وجود ارتباط با یک قدرت نا متناهی با خبر می‌شوند گرچه بعضی از این ارتباط غافل اند. حتی عشق به هم نوع خود در حقیقت ارتباط و عشق به خدا است زیرا عاشق به مظهر خدا عشق می‌ورزد. در این مجموعه فطرت در نظر علماء بررسی شده و از آیات قرآن و احادیث بهره برده و سخن برخی از دانشمندان را در این زمینه بیان می‌کنیم. فطرت یعنی نوع خاصی از آفرینش که بدون سابقه بوده یعنی انسان از همان ابتدا ذاتاً به خدا تمایل داشته و نوعی شناخت نسبت به او داشته است سؤالی در اینجا مطرح است که چرا بعضی منکر خدا هستند؟ جواب این است که آن‌ها از این شناخت و تمایل غافل شده‌اند. سؤال دیگر اینکه آیا این تمایل و شناخت ریشه کن می‌شود یا نه؟ در قرآن عظیم‌الشأن آمده است که (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه) که جمله‌ی (لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه) این را می‌رساند که ریشه کن نمی‌شود گرچه مورد غفلت واقع می‌شود. که گناه کردن خود نوعی غفلت یا به عبارتی بزرگ‌ترین غفلت است چرا که انسان در گناه کردن ناتمام توجه خود را از خدا به سوی گناه منحرف می‌کند
از نشانه‌های امور فطری این مورد می‌باشد
الف همگانی بودن. ب در همه شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی محفوظ است. ج رهبر انسان است و نیازی به معلم ندارد. د ریشه کن نمی‌شود. اثبات وجود خدا
طرح صحیح مسأله: اگر مسأله به این گونه که در ذیل می‌اید، طرح شود، اشتباه است. یعنی جستجو کردن خداوند به عنوان یک موجودی جدای از همه موجودات. دیگر، معه در میان آن‌ها است و فرقش با همه موجودات این است که فقط خدا با چشم دیده نمی‌شود، این گونه طرح مسأله اشتباه است. بلکه مسأله باید این گونه طرح شود که خدا یعنی حقیقتی که خالق و مبدأ و اول همه اشیاء است و بازگشت همه اشیاء به سوی اوست، حقیقتی که نامتناهی و نامحدود است و هیچ محدودیت زمانی و مکانی، غیر زمانی و غیر مکانی نمی‌پذیرد، حال باید چنین خدایی را اثبات کنیم.

آیا وجود خدا اثبات پذیر است؟
 

یک نظریه می‌گوید مسأله خدا برای انسان قابل حل نیست چه اثبات آن و چه نفی آن، زیرا ابزار آن در دسترس انسان نیست، انان فقط می‌تواند در محسوسات تحقیق کند زیرا تنها ابزار آن که حواس است دارا می‌باشد.
جواب نظریه مذکور: انسان بسیاری از مسائل را بدون اینکه حس کند وجود آن‌ها را درک می‌کند مثلاً علیت قابل حس کردن نیست ولی انسان آن را درک کرده و قبول می‌نماید، همچنین خود مسأله زمان که قابل حس نیست ولی انسان آن را درک می‌نماید. ممکن است یک امری محسوس نباشد ولی معقول و قابل اثبات باشد. آیا محدود بودن و نامحدود بودن فضا در مسئله توحید اثری دارد؟ این مطلب ربطی به موضوع توحید ندارد، و اگر گفته شود که بعد از تمام شدن فضای این عالم نوبت به خدا و ملائکه می‌رسد، مطلب اشتباهی است زیرا در این صورت او دیگر خدا نیست چون خدا در تمام ذرات موجودات هست. (1)
آیا لازمه اعتقاد به خدا این است که زمان محدود باشد یعنی عالم آغاز داشته باشد؟ زیرا اگر زمان محدود نباشد پس خدا کی عالم را خلق کرده است؟
جواب: زمان مربوط به این علم است؛ الآن هم عالم در حال خلق شدن است چه عالم آغاز داشته باشد یا نداشته باشد.

فطرت، یکی از راه‌های اثبات وجود خدا
 

در خلقت و فطرت هر کسی یک احساس و تمایلی انسان را خود به خود در خلقت خدا می‌کشاند، این احساس انسان را به خدا وابسته و پیوسته کرده و در این صورت انسان دلش می‌خواهد که به آن حقیقت نزدیک شود و او را تسبیح کند.
در قران عظیم‌الشأن، آیاتی همچون سَبَّحَ لِلَّهِ – یُسَبِّحُ لِلَّهِ – لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماوات. این مطلب را تایید می‌کند که تمام مخلوقات در باطن خودشان پروردگار خود را تسبیح می‌کنند و چه بخواهند چه نخواهند به سوی او در حرکت هستند. (2)
آنچه در عرفان به نام «عشق» هست؛ همین مطلب می‌باشد.
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
عرفان عشق الهی را در فطرت همه انسان‌ها می‌دانند و راجع به آیه: وَ قَضیَ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِیَّاه (اسراء/23): خدا حکم کرده است که جز او و هیچ چیزی را پرستش نکنید. گفته‌اند این قضا، قضای تکوینی است و اجتناب ناپذیر است و امکان ندارد غیر خدا را پرستش کنند. حتی بت پرستها هم طبیعتشان آن‌ها را به سوی خدا می‌برد ولی آن‌ها در تطبیق اشتباه می‌کنند. حتی این‌گونه گفته‌اند:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
یقین کرید که دین در بت پرستی است.
این بیت بت پرستی را تایید نمی‌کند بلکه می‌گوید: بت پرست هم دارای حس خدا پرستش است ولی حقیقت را گم کرده و به مجاز متمایل شده است. (3)

نظر فلاسفه و روان شناسان
 

یونگ؛ روان شناس معروفی که شاگرد فروید هم بوده است معتقد است که اعتقاد به خدا در باطن انسان وجود دارد. ویلیام جیمز؛ روان شناس و فیلسوف معروف آمریکایی در کتابی که به نام، دین و روان ترجمه شده است می‌نویسد: هر قدر محرک میلهای ما از این عالم سرچشمه گرفته باشد، غالب میل‌ها و آرزو‌های ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته است و در ادامه می‌گوید: من به خوبی می‌پذیرم که سرچشمه زندگی مذهبی دل است. او معتقد است که فلسفه و سایر علوم؛ مذهب را به وجود نیاورده است بلکه احساس مذهبی این‌ها را به وجود آورده است. او می‌گوید: دستورالعمل‌های فلسفی و خدا شناسی مانند مطالب ترجمه شده‌ای است که اصل آن به زبان دیگری باشد. (4)
الکسیس کارل در کتاب (نیایش) به ترجمه دکتر شریعتی می‌گوید: دعا و از روح است به سوی خدا، پرواز واقعی روح است به سوی خدا. انیشتین در کتاب (دنیایی که من می‌بینم) می‌نویسد: یک عقیده و مذهب بدون استثناء در همه وجود دارد، من آن را احساس مذهبی آفرینش یا وجود می‌دانم. در ادامه می‌گوید: این خدا بزرگ‌تر است از اینکه توصیف بشود. این همان خدایی است که ما مسلمان‌ها او را (الله اکبر مِن اَن یوصَف: یعنی خداوند بزرگتراست از اینکه وصف شود) نمی‌دانیم. در ادامه می‌گوید: ابتدای این مذهب به اوایل شروع تمدن می‌رسد و بودا ئیزم نیز حاوی جوهر این مذهب است. به گفته انیشتین حس خدا جویی را باید با علم و هنر تقویت و تحریک کرد. (5)

استفاده از قرآن در این بحث
 

استفده از قران برای دو دسته از انسان‌ها مفید است. الف کسانی که به قران ایمان دارند. ب کسانی که به قرآن ایمان ندارند.
الف کسانی که قران را قبول دارند و به آن مومن اند در تمام مباحث آنچه را می‌پذیرند که با فهم صحیح از آیات قرآن هماهنگ بوده و مخالف نباشد ب آنانکه به قران ایمان ندارند وقتی در موضوعاتی مختلف دینی و یا علوم تجربی به قران مراجعه کنند (جدای از سایر اعجاز‌های قران) به اعجاز علمی آن پی برده و به عظمت آن واقف می‌شوند که در این صورت در تمامی مباحث نظر قرآن را به عنوان نظری قاطع و خالی از عیب و نقص جستجو می‌کنند؛ و حتی اگر اعجاز علمی آن را متوجه نباشند عقل می‌گوید که قرآن را به عنوان نظری هم پای نظر سایر دانشمندان (العیاذ بالله) و یا هر مرتبه‌ای از اعتبار مطالعه و بررسی می‌کنند. عقل سلیم حکم می‌کند که در هر مبحثی، انسان نظرات گوناگون را بداند، هر دانشمندی با هر عقیده‌ای وقتی در موضوع خاصی گفته‌ای دارد، آن گفته‌ها باید مطالعه شود چه نظرات آنان صحیح باشد چه اشتباه. همان عقل سلیم حکم می‌کند که نظر قرآن هم باید مطالعه و مورد بررسی قرار گیرد؛ و این در حالی است که دانشمندان دارای هیچگونه معجزه ایی نیستند. در نتیجه؛ استفاده از قرآن و احادیث و روایات معتبر اسلامی برای همه انسان‌ها اشکالی ندارد بلکه مفید باشد چرا که احادیث و روایات معتبر اسلامی را هم باید هم پای نظر دانشمندان (العیاإ بالله) و یا حتی هر مرتبه‌ای از اعتبار بررسی شود. چگونه سخن دانشمندان غربی با اینکه پر است از تناقض و اشتباه اهمیت دارد!؟ ولی قرآنی که تا به حال هیچکس نتوانسته اشکالی بر آن وارد کند که جوابی قاطع و قانع نداشته باشد اهمیتی ندارد!؟
فطرت و توضیح آن:
ظاهراً کلمه (فطرت) برای اولین بار در قرآن عظیم‌الشأن به کار رفته است؛ و قبل از آن در جایی استعمال نشده است. ماده فطرت (ف، ط، ر) مکرر در قرآن آمده است «فَطَرَهُن» «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَت» «مُنْفَطِرٌ بِه» که در همه جا، ابداع و خلق، یعنی آفرینش بدون سابقه در معنای آن هست. «فطره‌ی» بر وزن (فعلَه‌ی) که فقط در آیه – فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه – آمده است، دلالت بر گونه و نوع خاص دارد یعنی انسان به گونه‌ای خاص آفریده شده است و فطرت انسان یعنی ویژگی‌هایی که در اصل آفرینش انسان هست. «فطر» یعنی ابتدا و اختراع و در مورد خداوند یعنی خلقت او ابتدائی است و تقلید نمی‌باشد بر خلاف اختراع انسان که تقلیدی است و بر گرفته از طبیعت می‌باشد؛ این خلقت ابتدائی حتی در غیر انسان هم سابقه ندارد. فطرت یعنی حالت و نوع خاصی از آفرینش؛ و آن حالت یک نوعی از سرشت و طبیعت آفریده شده می‌باشد که برای پذیرش دین آمادگی دارد و اگر به حال خود رها شود همان راه را انتخاب می‌کند مگر اینکه عوامل خارجی آن را منحرف کند. در قرآن «فطره‌ی، حنیف، صبغه‌ی» در یک معنا به کار رفته است. صبغه‌ی: صبغه‌ی، بر وزن فعلّ از ماده‌ی کلماتی مثل (صبغ و صبّاغ) است. صبغ یعنی رنگ کردن و صباغ یعنی رنگرز و صبغه‌ی یعنی نوع رنگ کردن، و صبغه‌ی الله یعنی نوع رنگی که خدا در متن تکوین زده است و در مورد دین آمده است که دین رنگ خدایی است که خدا در متن خلقت و تکوین زده است و در مورد دین آمده است که دین رنگ خدایی است که خدا در متن خلقت و تکوین انسان را به آن رنگ کرده است. (6) حنیف: امام محمد باقر علیه السلام می‌فرماید: حنیفیت یعنی: هِیَ الْفِطْرَةُ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّه، فَطَرَهُمُ اللَّهُ عَلَی الْمَعْرِفَةِ. به این معنا که حنیفیت همان فطرتی است که خداوند مردم را بر آن سرشته است و قابل تغییر نیست و خدا مردم را بر معرفت خودش مفطور کرده است و فرمودند: پیغمبر هم فرمود: کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ یَعْنِی عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه. یعنی در فطرت هرکس این معرفت هست که خداوند، آفریننده‌ی اوست. ابن اثیر در ماده‌ی «حنف» معنای آن را این می‌داند که خداوند انسان‌ها را از معاصی پاک آفریده است، در تعریف وی حنیفیت به گرایش به حقیقت خلاصه می‌شود پس لغت حنیف یعنی حق گرا، خدا گرا، توحید گرا یعنی در آفرینش ابتدایی انسان (فطرت) حق گرایی و حقیقت گرایی وجود دارد. (7)

معنی فطریات و فرق آن با طبیعت و غریزه:
 

طبیعت: در مورد بی جان‌ها لفت «طبیعت» یا «طبع» به کار برده می‌شود، مثلاً گفته می‌شود طبیعت اکسیژن این است که قابل احتراق می‌باشد. یعنی برای اشیاء به اعتبار خواص گوناگون آن‌ها ویژگی‌هایی ذاتی قائل شدن، که این ویؤگی‌های ذاتی «طبیعت» نا دارد.
غریزه: لغت غریزه بیشتر در مورد حیوانات به کار می‌رود و کمتر در مورد انسان استفاده می‌شود. حیوانات دارای ویژگی‌های مخصوص درونی‌ای هستند که ان‌ها را راهنمایی می‌کند و حالتی است نیمه آگاهانه و غیر اکتسابی و سرشتی می‌باشد و در حدود مسائل مادی زندگی حیوان است و این همان غریزه می‌باشد، مانند کره اسب، که وقتی به دنیا می‌اید بلافاصله بدون راهنمایی مادر، پستان مادر را جستجو کرده، شروع به مکیدن آن کرده. غریزه کاری نیمه آگاهانه است مانند میل یک کودک به مادر خود. در اینجا انسان به خود میل یک نوع «آگاهی حضوری» دارد ولی دیر علم به این «آگاهی حضوی» ندارد و سر این آگاهی را نمی‌داند.
همچو میل کودکان با مادران
سر میل خود نداند در لبان
فطرت: لغت «فطرت» در مورد انسان به کار می‌رود و مانند طبیعت و غریزه یک امر تکوینی است یعنی جزء سرشت انسان بوده و اکتسابی نیست و از غریزه هم آگاهانه تر است یعنی آنچه را که انسان می‌داند، می‌تواند، بداند که می‌داند به عبارتی باید گفت که انسان یک سلسله فطریاتی دارد و می‌داند که چنین فطریاتی دارد. وفطریات نیز مربوط به مسائل انسانی و ماوراء مسائل حیوانی است. (8)
فطرت انسان در دو قسمت است: الف در ناحیه شناخت‌ها ب در ناحیه خواست‌ها و میل‌ها.
الف در ناحیه شناخت‌ها
1. نظریه افلاطون: افلاطون می‌گوید انسان وقتی به این دنیا می‌اید همه چیز را می‌داند روح انسان قبل از بَدَن در دنیای دیگری به نام دنیای مُثُل، وجود داشته و حقایق موجودات این عالم را درک کرده و هنگامی که به بدن تعلق می‌گیرد یک نوع حجاب میان او و معلومات او برقرار می‌شود مانند آدمی که چیزی‌هایی را می‌داند ولی موقتاً فراموش کرده هرکسی که به دنیا می‌اید همه علوم را می‌داند و تعلیم و تعلم، تذکر و یاد آوری است.
2. نظریه حکمای اسلامی: انسانبعضی چیزی‌ها را بالفطره می‌داند مثلاً اصول فطری بودن اصول تفکرات به این معنا که انسان در این دنیا متوجه این‌ها می‌شود ولی در دانستن این‌ها نیاز به معلم و استدلال یا تجربه کردن نیست.
3. نظر قرآن: قرآن بعضی مسائل را به شکلی طرح می‌کند که فهمیده می‌شود آن مسائل بی نیازی از استدلال است. مثلاً توحید، در قرآن امری است فطری. قرآن به پیغمبر می‌فرماید: (فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌلَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر) پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای! تو سلطه‌گر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی، بنابر این قرآن قائل به مسائلی است که تذکر را برای آن‌ها کافی می‌داند و نیازمند به استدلال نیست. بنابر فرموده قرآن فطریات از نوع فطریات افلاطونی نیست که فرزند آدمی قبل از اینکه متولد شود این‌ها را می‌دانسته، بلکه استعداد این‌ها در هر کس هست و همین قدر که بچه به مرحله‌ای رسید که بتواند این‌ها را تصور کند تصدیق این‌ها برایش فطری است؛ و آیاتی که بیان دارد که خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که علم به چیزی ندانستید، با توحید فطری و این که قرآن بسیاری از مسائل را به عنوان «تذکر» بیان می‌کند منافات ندارد، چون فطری بودن امری یعنی اینکع احتیاج به آموزش و استدلال ندارد، نه اینکه قبل از آمده به این دنیا آن‌ها را می‌دانسته که در این صورت این دو نوع آیات بایکدیگر منافات داشته باشند. (9)
ب فطریات در ناحیه خواست‌ها:
خواسته‌های فطری دو نوع است. الف جسمی ب روحی
الف خواستهای جسمی صددرصد وابسته به جسم است مثل گرسنگی یا میل به غذا و غریزه جنسی و خواب.
ب یک سلسله فطریات در ناحیه خواست‌ها هست که روانشناس آن‌ها را امور روحی می‌نامند مثلاً میل به فرزند داشتن، برتری طلبی، قدرت طلبی، حقیقت جویی، هنر و زیبایی دوستی و یا زیبایی سازی، عشق و پرستش. که این امور نهایت و حد و مرزی ندارند. (10)
آیا پدیده‌های خارجی انسان را به جستجوی مبدأ اولیه سوق می‌دهد یا عاملی در وجود انسان؟
این که بشر در جستجوی خدا بر آمده به همین علت بوده که اصل علیت بر روحش حاکم است و جستجوی علت‌ها او را به علت العلل رسانده است، یعنی عامل در وجود انسان است، اگر در انسان انگیزه کشف علت‌ها نبود در مقابل پدیده‌ها بی تفاوت می‌شود. همانطور که پدیده‌های خارجی خود را به انسان عرضه می‌کند بر حیوان هم عرضه می‌دارد ولی این انسان که در جستجوی علت‌ها بر می‌اید چون این حس در وجود انسان است که هر پدیده‌ای نیازمند به علت است و همه علت‌ها باید به علت العلل برسند و ختم شوند؛ و این عین معنی فطری بودن است. (11) یکی از گرایها فطری انان عشق است که انسان را از حالت عادی خارج می‌کند، خواب و خوراک را از او می‌گیرد، و توجه را منحصر به معشوق می‌کند و این حالت یعنی عشق فقط در انسان هست و مخصوص انسان است. عرفا مدعی هستند که همه عشق‌ها حقیقی است:
عشق حقیقی است مجازی مگیر
این دو شیر است به بازی مگیر
در جای دیگر چنین آمده است.
ای که نیاز موده‌ای صورت حال بیدلان
عشق حقیقی است اگر حمل مجاز می‌کنی.
و در معشوقهای مجازی؛ عاشق در عین حال که خودش نمی‌داند، معشوق را به اعتبار اینکه برتوی از ا هست دوست دارد. مولوی می‌گوید:
جرعه‌ای بر ریختی زان خفیه جام
بر زمین خاک مِن کَأسِالکرام
یعنی جرعه‌ای از عشق الهی بر روی خاک ریخته و اگر انسان موجود خاکی را دوست می‌دارد به اعتبار آن جرعه‌ای است. که روی خاک ریخته شده است. همو گوید:
گشت از زلف و رخ از جرعه نشان
خاک را شاهان همی لیسند از آن
همه خاک را در آغوش می‌گیرند به اعتبار جرعه‌ای که در آن هست
جرعه خاک آمیز چون مجنون کند
مر شما را صاف او تا چون کند
معشوق مجازی به اعتبار اینکه یک ذره از آن چرعه که در آن ریخته شده دل را جذب می‌کند. یعنی معشوق به ظاهر انسان است ولی در حقیقت مظهری از کمال مطلق است. (12)
و اما علامه مصباح یزدی «فطرت» را این‌گونه توضیح می‌دهد: واژه «فطرت» که در فارسی به «سرشت» ترجمه می‌شود و «مصدر نوعی» است و ولایت بر نوع آفرینش می‌کند و معمولاً در مورد انسان به کار می‌رود. چیزی را «فطری» گویند که نوع خلقت انسان اقتضای آن را داشته باشد و خدادادی بوده و مشترک بین همه افراد انسان است و شامل همه بینش‌ها و گرایش‌های خدادادی انسان می‌باشد که عبارتند از: بینش‌ها و گرایش‌های غیر اکتسابی.
خدا پرستی فطری یعنی در فطرت انسان یک گرایش به پرستش خدا وجود دارد که وقتی این گرایش بیدار باشد جز به وسیله پرستش خدا ارضاء نمی‌شود.

توضیح خدا پرستی فطری
 

کسی که در دل، دیگری را دوست دارد و احساس محبت به او دارد می‌خواهد در مقابل او خضوع کند و دلش می‌خواهد در برابر او کوچکی کند، این خواستی است فطری که به این وسیله ارضاء می‌شود و دلیل و توجیه عقلانی ندارد؛ و هرچه محبت خالص‌تر و شدید تر باشد این خواست هم شدیدتر است تا آنجا که گویی محب می‌خواهد فدای محبوبش شود، مرتبه شدید این خواست فطری را می‌توان پرستش نامید. در عشق پاک و خالص، عاشق می‌خواهد در مقابل معشوقش فانی و هیچ بشود، و این چنین خواستی در وجود کسانی که خدا را شناخته و محبت او در دلشان بیدار شده وجود دارد. خدا پرستی فطری یعنی گرایش به خضوع و عبادت خدا در نهاد انسان؛ و اما خدا شناسی فطری بر دو نوع است؛
الف شناخت حضوری و شهودی
ب شناخت حصولی، ذهنی و عقلی. (13)
الف شناخت حضوری و شهودی
یعنی انسان در اعماق قلبش یک رابطه‌ای با خدا دارد، نه اینکه می‌داند خدایی هست بلکه رابطه خود را با خدا می‌بیند و شهود می‌کند.
ب شناخت حصولی و ذهنی و عقلی:
شناختی که عقل نسبت به خدا دارد، این خدا شناسی فطری یعنی انسان با عقل فطری و خدادادی به وجود خدا پی می‌برد از قبیل شناخت‌های بدیهی یا قریب به بداهت که نیاز به اکتساب مدارد بلکه با همان آمادگی فطری و خدادادی این مطلب درک می‌شود. در این نوع شناخت، نوعی دلیل وجود دارد که ذهن برای آن احتیاج به تلاش ندارد.
باید این را دانست که شناخت فطری به هر دو معنا (حضوری و حصولی) اکتسابی نیست. در علم حوری و شهودی (بر خلاف علم حصولی که شناخت در آن کلی است) انسان رابطه‌ی دل خود با خدا را در می‌یابد. اگر توجهات و تعلقات به جهان ماده قطع گردد یا یک حالت اضطراری پیش آید، آنگاه انسان در عمق دل آن رابطه را در می‌یابد یعنی این رابطه در همه است ولی مورد توجه نیست. آنقدر توجهمان به بیرون از خود و به اشیاء مادی و زیورهای دنیا معطوف شده است که از آن رابطه قلبی خود غافل شده‌ایم. (14)
به راستی که این مطلب صادق است، اگر آدمی توجه خود را به سوی خالق عالم متمرکز کند و به عالم به عنوان ابزار رسیدن به این خالق هستی نگاه کند و اسیر تعلقات نشود حاضر می‌شود فرزندان و یاران خود را در راه حضرتش فدا کند چرا که در اوج ارتباط خود با خدا قرار دارد و این رابطه با هیچ چیزی معامله نمی‌کند و حاضر است در این راه عزیزانش را به اسارت ببرند و خود با لب تشنه برای عدالت و رضایت حضرت حق و برای حفظ این رابطه جان را فدا کند. شخصی حدمت حضرت امام صادق، لیه السلام عرض کرد که خدا را آنچنان به من معرفی کن که گویی او را می‌بینم. حضرت پرسیدند آیا از راه دریا مسافرت کرده ای؟ آری. فرمودند: اتفاق افتاد است که کشتی شما در دریا بشکند …؟ گفت: بله اتفاقاً در سفری چنین قضیه‌ای واقع شد. فرمودند: به جایی که امیدت ار همه چیز قطع شود؟ و خود را مشرف به مرگ ببینی؟ گفت: بله چنین شد. فرمود ند: در آن حال امیدی به نجات داشتی؟ گفت: آری فرمودند: در آنچه که وسیله‌ای برای نجات تو وجود نداشت به چه کسی امیدوار بودی؟ آن شخص متوجه شد که در آن حال گویا دل او با کسی ارتباط داشته در حدی که گویی او را می‌دیده است. این همان حالت اضطراری است که توجه انسان از ما سواء قطع شده و رابطه قلبی خودش با خدا را در می‌یابد.
انسان با اختیار هم چنینی کاری را می‌توان بکند یعنی سیر و سلوک که مورد قبول ادیان حق است که در آن انسان تدریجاً به غیر خدا دلبستگی نداشته باشد به جایی برسد که امام علی علیه السلام فرمودند: مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبَّاً لَمْ أَرَه یعنی پروردگاری را که نبیند پرستش نمی‌کند. همانگونه که انسان برای وجود خود دلیلی نمی‌خواهد چون به وجود خود علم حضوری دارد اگر به خدا علم حضوری داشته باشد نیز برای وجود خداوند دلیلی را نمی‌خواهد. همانگونه که امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه به پیشگاه حضرت حق عرض می‌کند: بک عرفتک وانت دللتنی علیک: یعنی من تورا با خودت شناختم.
آفتاب آمد دلیل آفتاب (15)
ذات تو دلیل آمد ذات تو و جز این
باشد به برکامل ناقص همه برهان‌ها.
آیه 30 سوره روم می‌فرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتیِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّه ذَالِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون خدای متعال به پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: روی خودت را کاملاً و دقیقاً (توجه ات را) مواجه دین (معطوف به سوی دین) قرار بده. فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتیِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا درحقیقت تفسیر ئ تحلیل جمله قبلی است یعنی توجه خود را دقیقاً به سوی دین معطوف کن معنایش این است که ملازم همان چیزی باش که فطرت تو اقتضاء می‌کند، لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّه. فطرت و آفرینش الهی تغییر پذیر نیست.
تفسیر اول: احکام دین مخصوصاً احکام ریشه‌ای دین موافق فطرت انسانس است و خدا پرستی هم یکی از احکام دین است.
تفسیر دوم: دینی که موافق فطرت است، همان حالت تسلیم و اسلام در مقابل خداست.
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَام (آل عمران /19 ) قطعاً دین در نزد خدا، اسلام است. اسلام یعنی مطیع بودن «الاسلام هو السلیم» این خالت تسلیم در مقابل خدا امری است فطری نه اینکه جزئیات احکام موافق فطرتند. پس معنای دین موافق فطرت این است که در نهاد انسان یک گرایش وجود دارد به سوی پرستش خدا. وقتی گرایش فطری به پرستش خدا هست؛ ناچار نوعی شناخت هم باید در فطرت باشد. وقتی در فطرت انسان (به معنای عام آن شامل غرائز هم می‌شود) گرایش به ازدواج هست، خود فطرت متعلقش را می‌شناسد، وقتی این احساس پیدا شد می‌فهمد که چه می‌خواهد و شناختی همراه با آن هست نه اینکه نفهمد آیا می‌خواهد از درخت بالا رود یا به کره ماه برود یا زن بگیرد. وقتی خدا پرستی فطری باشد آن خدا را باید بشناسیم نه اینکه در مقابل یک چیز که نمی‌دانیم چه چیزی است خضوع کنیم. خود این فطرت آن چیز را نشان می‌دهد. (16)
این گرایش فطری یعنی دنبال کردن وجودی که کامل مطلق است؛ و فقط با پرستش کمال مطلق ارضاء می‌شود، بدین دلیل است که در گرایش که ملاک آن زیبایی است اگر معشوق زیبا تری پیدا شود معشوق اولی را فراموش شده و به دومی دلبستگی به وجود می‌اید و اگر از آن بهتری پیدا شود این حالت تکرار می‌شود زیرا فطرت به گونه ایی است. که کمال مطلق را می‌خواهد و این خواستن فقط با پرستش کمال مطلق ارضاء می‌شود و اگر در فطرت شناخت نسبت به او ضعیف باشد در اثر این ضعیف اشتباه در تطبیق به وجود می‌اید. در نتیجه شناخت خدا هم فطری است (اگر قائل به خدا پرستی فطری باشیم) زیرا این پرستش نیازی به نوعی شناخت دارد. امام صادق (ع): فَطَرَهُمْ عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِه. یعنی خدا انسان را بر معرفت خودش سرشته است.
آنچه در مورد واژه «فطری» با بحث ما تناسب دارد سه اصطلاح است:
1. خدا جویی: از خواست‌های فطری انسان خدا جویی است.
2 خدا شناسی: خداشناسی یک شناخت فطری است که منظور به یکی از این دو نوع است.
الف خدا شناسی فطری حصولی: عقل انسان بدون نیاز به تلاش به آسانی درک می‌کند که انسان و همه‌ی پدیده‌های جهان نیازمند است پس خدای بی نیازی وجود دارد که نیاز آن‌ها را دفع کند.
ب خداشناسی فطری حضوری: دل انسان ارتباطی عمیق با آفریننده‌ی خود دارد و انسان هنگامی که توجهش را از همه چیز قطع کند آن را می‌یابد.
3. خدا پرستی: خدا پرستی یک گرایش فطری است. تعبیر فطری به اصطلاح اول و سوم مستقیماً ربطی به شناخت ندارد ولی در اصطلاح دوم به معنای نوعی (شناخت) است، یا شناخت حصولی و یا شناخت حضوری و شهودی. شناخت عقلی از راه دلیل و برهان است ولی چون دلیل، خیلی واضح است. (فطری) نامیده می‌شود؛ و شناخت فطری حضوری هم قبلاً توضیح داده شد. (17)
ادامه دارد

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد