فقیه پارسا و پرنفوذ
آیت الله حاجی ملا علی کنی، شاگرد برجسته ی صاحب جواهر، دوست دیرین شیخ انصاری، و بالاخره مرجع تقلید مشهور و مقتدر کشورمان در عصر ناصرالدین شاه است که در تهران می نشست و شاه و دولت از وی سخت حساب می بردند در باب نفوذ و قدرت خارق العاده ی حاجی همین بس که بدانیم مخالفت استوار وی با قرارداد امتیازات رویتر، اجرای قرارداد را متوقف ساخت و حتی صدراعظم بانی قرارداد – میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی – را از تخت صدارت به زیر کشید.(1)
از فضایل علمی و معنوی خود مرحوم کنی که بگذریم، بی گمان حمایتهای حساب شده ی امثال شیخ انصاری از او بود که موقعیت حاجی را در پایتخت ایران تثبیت کرده و به وی قدرت شگرفی بخشیده بود که می توانست در صورت لزوم، با خبطها و خود کامگیهای شاه و وزیر در افتد و قراردادی چنان خطرناک را بر هم زند. جهت آشنایی با روابط شیخ اعظم مرحوم حاج شیخ مرتضی انصار ی با مرحوم حاج ملا علی کنی به نمونه ای اشاره می کنیم:
یکی از بانوان دربار قاجار به عزم زیارت به نجف اشرف رفت و در ایام توقف خویش در آن شهر، یک روز به خانه شیخ رفت و با خانواده وی دیدار کرد. ضمن دیدار چشمش به وضع بسیار ساده و بی پیرایه منزل شیخ افتاده، از این همه زهد و ساده زیستی به شگفت آمد و در مقام تعریف از شیخ به مقایسه میان او و مرحوم آیت الله حاجی ملا علی کنی – فقیه پارسا و پر نفوذ وقت تهران، که وضع ظاهر زندگیش به سادگی وضع شیخ نبود – پرداخت و از حاجی به تعریض یاد کرد و گفت: اگر عالم و فقیه شمایید، پس حاج ملا علی کیست و چه می گوید؟! شیخ، از این مقایسه و تعریض، سخت برآشفت و بلافاصله با تعبیری قریب به این مضمون که: « چنین مگو، من مظهر جمال اسلامم و جناب حاجی مظهر جلال آن»، وی را تأدیب و وادار به عرض پوزش کرد.
داستان شیخ و حاجی به گونه ی دیگری نیز نقل شده است، و تواند بود که این حادثه دوباره رخ داده باشد. به گفته ی آیت الله شبیری:
از ماجراهایی که هم بر تقوای شیخ دلالت دارد و هم از عقل شیخ و توجهش به مسائل شیعه حکایت می کند، این ماجرا است که من شنیده ام که یکی از اعیان مهم تهران که از درباریها بوده خدمت شیخ انصاری می رود. وضع زهد شیخ را که می بیند، ضمن تجلیل بسیار از شیخ، یک انتقادی از حاج ملا علی کنی می کند و می گوید: او متمول است و با شما خیلی فرق دارد. شیخ انصاری خیلی ناراحت می شود و می گوید:
باید از این حرف استغفار کنی. بین من و او خیلی فاصله است؛ من سروکارم با طلبه ها است. من اگر بخواهم وضع مرفه داشته باشم برای طلبه درس خواندن مشکل می شود و او به درس خواندن تن درنمی دهد. من باید سطحم را با آنها منطبق کنم. ولی حاج ملاعلی کنی سروکارش با شما است؛ سروکارش با سلاطین و اعیان و اشراف و امثال اینها است. او باید آنگونه زندگی کند و من باید زندگیم اینگونه باشد. اگر او مانند من باشد مورد اشکال قرار می گیرد، من هم اگر مثل او باشم به من اشکال وارد است. شما باید از این سوء ظن و جسارتی که نسبت به یک شخصیت عظیم الشأن کردی استغفار کنی.(2)
تعجب شاهزاده خانم دربار قاجار از وضع بسیار ساده ی زندگی شیخ انصاری در قیاس با وضعیت زندگی حاج ملا علی کنی، در حالی است که نوشته ی مستر بنجامین، سفیر آمریکا در آن روزگار: « حاج ملا علی کنی…علی رغم مقام و موقعیت خود، زندگی مجلل و با شکوهی ندارد و خیلی ساده و معمولی به سر» می برده و «در کمال سادگی زندگی» می کرده است. شگفتی بانوی مزبور از این مقایسه، نشانگر سادگی بیش از حد زندگی شیخ، و کاملاً فقیرانه زیستن او است.
برای آنکه کاملاً معلوم شود دفاع شیخ از مرحوم کنی، به واقع دفاع از چه ارزشهای والایی بوده است به کلام دو تن از معاصرین حاجی توجه کنید. میرزا حسن جابری، از منشیان فاضل و مورخان پر اطلاع عصر قاجار، در شرح حوادث سال 1306 ق می نویسد:
رحلت آیت الله حاج ملا علی کنی که شکوه اسلام بود و جلوگیر نیات فاسده ی بیگانگانی که – به دوستی – به شاه تلقین می کردند مانند برداشتن حجاب، که جواب به شاه داد اول حرمخانه ی خودت را علناً در بازار بیاور. شاه وقتی امتیاز راه آهن [= قرار داد رویتر] را قول داده بود حاجی فرموده بود اختیار زمین ممالک اسلامی با سلاطین ملت و نواب امام است نه با سلطان دولت… حقیقتاً آن بزرگوار، علاوه بر ریاست روحانی، صدراعظم و رئیس الوزرای خردمند یا نیرویی برای ملت و دولت و شاه بود و خود شاه نیز فهمیده بود؛ خبر مرگش را که شنید نشست و گفت: آه پشتم شکست!
گواهی دیگر، از ساموئل گیرین ویلر بنجامین، نخستین سفیر آمریکا در ایران است که مدتی را در زمان ناصرالدین شاه مسئول سفارتخانه ی آن کشور در تهران بوده و با حاجی ملاعلی کنی نیز جهت حل مرافعه ای دیدار و گفتگو داشته است. وی می نویسد:
مفسرین قوانین و حکام شرع…، روحانیون هستند که آنها را مجتهد می نامند و مجتهد اعلم که مرجع تقلید است در حقیقت عالی ترین مقام قضایی ایران است و این شخص در حال حاضر حاج ملاعلی کنی است… و از این مرجع تقلید، مهمتر و بالاتر، مرجع تقلیدی است که در نجف اقامت دارد و رئیس حوزه ی علمیه ی نجف است.
حاج ملاعلی کنی مردی مسن، محترم و خیلی باوقار و هیبت است، ولی علی رغم مقام و موقعیت خود، زندگی مجلل و با شکوهی ندارد و خیلی ساده و معمولی به سر می برد. با آنکه املاک و دارایی هم دارد مع هذا در صدد نمایش دادن آنها نیست و در کمال سادگی زندگی می کنند. موقعی که از منزل خارج می شود فقط سوار یک قاطر سفید رنگ می گردد و یک نفر نوکر همراه او است، ولی مردم وقتی از آمدن او مطلع شدند از هر طرف نزد وی می آیند و مانند یک وجود فوق طبیعی از این روحانی استقبال می کنند. یک اشاره از طرف او کافی است که شاه را از تخت سلطنت به زیر آورد و هر فرمان و دستوری که درباره ی خارجیان و غیر مسلمانان ایران صادر کند فوراً از طرف مردم اجرا می گردد. سربازان گارد محافظ سفارت آمریکا در تهران به من می گفتند با آنکه از طرف شاه مأمور حفاظت جان من و اعضای سفارت شده اند اگر حاج ملا علی کنی به آنها دستور دهد بدون درنگ، من و دیگر اعضای سفارت را خواهند کشت. خوشبختانه مردی که این همه قدرت و نفوذ کلام دارد کسی است که خیلی رئوف و مهربان و ملایم است و هیچ وقت دستورات شدیدی صادر نمی کند. ولی به هر حال باید توجه داشت که هیچ کار اجتماعی مهمی در ایران بدون جلب نظر و صلاحدید حاج ملا علی کنی انجام نخواهد شد.
در دعاوی کوچک و کم اهمیت معمولاً نظر و رأی روحانیون و مجتهدین عادی کافی است و وقتی پای نظریه [ای] مهر و اسم خود را زدند آن رأی و نظر قابل اجرا است، ولی در دعاوی بزرگ و مهم، نظر مرجع تقلید و حکم او لازم است این دعاوی معمولاً یا به وسیله ی یکی از طرفین دعوی و یا مجتهدی که در آن قضاوت کرده به نظر مرجع تقلید می رسد و مرجع تقلید نظر خود را که متکی به یکی از آیات قرآن یا تفاسیر مهم و معتبر است در حاشیه ی حکم قاضی شرع می نویسد و آن را مهر می کند. با این نظر، دیگر دعوی به مرحله ی آخر خود رسیده و رأی نهایی همان است که مرجع تقلید در حاشیه ی کاغذ نوشته است با نظر مرجع تقلید در حقیقت هر نوع شائبه و شک و تردید در مورد اعمال نفوذ در رأی بدوی برطرف می شود؛ زیرا مرجع تقلید با مقام بسیار مهم و بزرگی که دارد نه زیر نفوذ قرار می گیرد، و نه آنکه از طرفین دعوی ترس و ملاحظه ای دارد که احیاناً جانب یکی از آنها را بگیرد و بدین ترتیب رأی او کاملاً عادلانه و منصفانه است. من خودم دعوایی را که مربوط به یکی از اتباع آمریکا بود نزد حاج ملاعلی کنی بردم و او این دعوی را که مدتها رسیدگی به آن به طول انجامیده بود با یک نظر قاطع و عادلانه به نحو خوبی حل کرده، به طوری که هر دو طرف کاملاً راضی بودند و تصدیق می کردند که رأی عادلانه است.(3)
استقبال دلیرانه ی حاج ملاعلی کنی از آیت الله حاج سید محمود طباطبایی، فقیه برجسته ی بروجرد، و تبعیدی ناصرالدین شاه به تهران ( که شاه را از صرافت توهین و تبعید حاج سید محمود انداخت) و نیز پاسخهای استوار وی به شاه درباره ی بست نشینی و کشف حجاب بانوان، جلوه هایی از غیرت و صلابت دینی مرحوم کنی در جانبداری از مصالح ملی و اسلامی است حاج سید محمود طباطبایی بروجردی ( عموی آیت الله بروجردی مشهور) از فحول علمای بروجرد بود که به نوشته ی المآثر و الآثار: « در امر به معروف و نهی از منکر قلبی قوی داشت [و] از این جهت چند بار به دربار» ناصرالدین شاه «احضار گردید.» نوشته اند: زمانی، بعضی از سعایت گران نزد شاه از وی بدگویی کردند «و شاه دستور داد او را تحت الحفظ به تهران برای محاکمه و استیضاح بیاورند و چون این خبر به گوش آیت الله العظمی… حاج ملاعلی کنی رسید با اینکه میان ایشان و آیت الله سید محمد سنگلجی اختلاف و نقار بود شخصاً قبل از آفتاب درب منزل آقای سنگلجی می رود. نوکر آقا نمی شناسد، می گوید آشیخ این وقت چه کار داری، برو دو ساعت بعد بیا. می فرماید برو به آقا بگو علی کنی آمده. وقتی نوکر آقا به آقا می گوید علی کنی آمده، آقا خود می آید درب منزل، می بیند آیت الله کنی است، تعجب می کند، اصرار می کند بفرمایید. می گوید اختلاف ما به جای خود، ولی بدانید که ناصر، آیت الله حاج سید محمود بروجردی را به تهران طلبیده و قصد اهانت وی را دارد. من برای استقبال ایشان الان به حضرت عبدالعظیم [علیه السلام] می روم، شما می دانید وظیفه تان، و به سوی شهر ری عزیمت می کند. آقای سنگلجی هم حرکت می کند. اول آفتاب در تهران منعکس می شود که ایتین علمین به شهر ری رفتند. تمام علما و اصناف و تجار تهران هم برای استقبال به ری می آیند. ناصر الدین شاه در ارک بوده، سروصدا می شنود، می پرسد چه خبر است؟ صدراعظم جریان را به عرض می رساند.
شاه مرعوب این اتفاق و استقبال شده و صدراعظم و تمام وزرا را به استقبال فرستاده و از تصمیم خود درباره ی آقای آقا سید محمود بروجردی می گذرد و دستور می دهد از همان ری اوامر آقا را اطاعت کرده و عذ خواهی نموده و به بروجرد برگردانند.! (4)
بر پایه ی آنچه گفتیم، دفاع سخت شیخ انصاری از حاجی در برابر بانوی دربار ناصرالدین شاه و رجل سیاسی پایتخت، در واقع، دفاع از شخصیت وارسته و پر نفوذی بود که در تهران – مرکز ثقل سیاست و فرهنگ ایران اسلامی – پاسداری آزادی، استقلال و عدالت بود. جالب است بدانیم که مرحوم کنی نیز متقابلاً موقف خطیر مرجعیت عام شیعه در نجف را کاملاً پاس می نهاد و حتی در برابر میرزای شیرازی- که شاگرد شیخ انصاری بود و به اصطلاح در طبقه ی زمانی متأخر از حاجی قرار داشت – کرنش می نمود.
برای آشنایی بیشتر با رابطه ی مستحکم شیخ انصاری و حاجی ملاعلی کنی، اشاره به داستان آیت الله لاهیجی، خالی از لطف نیست. آقا سید عبدالکریم لاهیجی یکی از برجسته ترین شاگردان شیخ انصاری است که علاوه بر دانش ژرف و گسترده ی دینی، در زهد و تقوا نیز از چهره های کم نظیر زمان خویش محسوب می شد. هجرت لاهیجی از نجف به تهران، داستانی شنیدنی دارد که ذیلاً می خوانید. شادروان محمد شریف رازی، تراجم نگار معاصر، می نویسد: لاهیجی چندی پیش از حرکت به سوی تهران، در نجف اشرف دچار کسالتی می شود که به واسطه ی آن دیگر نمی تواند در آن شهر بماند. لذا تصمیم می گیرد به تهران برود. وی از این تصمیم با کنی سخن نمی گوید و حتی از استاد گران قدرش، شیخ انصاری، نیز به دلایلی خداحافظی نمی کند. وی پس از ورود به تهران، حتی لباس روحانیت را از تن به در آورده و به طور ناشناس در مغازه ی یکی از تجار نیک تهران به نام «حاج ملا حاجی» مشغول کار می شود.
چند روز پس از رفتن سید لاهیجی از نجف، شیخ انصاری غیبت او را در بین انبوه شاگردان حس کرده و از حالش جویا می شود. به او می گویند که سید به سوی ایران و تهران رفته است. شیخ بسیار ناراحت می شود و بی درنگ نامه ای به آیت الله حاج ملا علی کنی می نویسد و ضمن تعریف از مقام علمی و معنوی و اخلاقی لاهیجی، تأکید می کند که بایستی از وجود او استفاده شود. با رسیدن نامه ی شیخ به دست مرحوم کنی، وی در جستجوی لاهیجی بر می آید و دستور می دهد تمام مسافرخانه ها و مدارس علمی تهران را بگردند تا او را پیدا کنند. ولی تکاپوها بی نتیجه می ماند.
آقا سید عبدالکریم لاهیجی در مغازه ی مزبور مشغول کار می شود و کسی هم از حال او خبر ندارد، تا اینکه روزی حاج ملا حاجی، صاحب مغازه، سید را همراه نامه ای نزد ملا علی کنی می فرستد. هنگامی که سید وارد خانه ی مرحوم کنی می شود مشاهده می کند انبوه شاگردان در محضر آیت الله کنی نشسته اند و جایی جز کنار کفشها برای او نیست. همانجا می نشیند و به سخنان مرحوم کنی گوش فرا داده، منتظر می ماند که درس پایان یابد و مأموریت خود را انجام دهد.
در اثنای درس، اشکالی علمی به گفته ی آیت الله کنی در ذهنش برق می زند و آن را مطرح می کند. مرحوم کنی اشکالش را پاسخ می گوید، ولی سید قانع نمی شود و بحث بین آن دو ادامه می یابد. شاگردان، که جمعی از علمای بزرگ تهران نیز در بین آنها بوده اند، شگفت زده به مردی می نگرند که در لباس کارگری، با بزرگترین عالم پایتخت بحث علمی می کند و جوابهای او را کافی نمی شمارد! برخی از حضار، به جای یافتن پاسخ منطقی برای اشکالات سید، به او پرخاش می کنند و می کوشند با تعابیری چون بی سواد و دهاتی! او را خاموش سازند. اما آیت الله کنی که مقام علمی و موقعیت اجتماعی، او را مغرور نساخته و مرد انصاف و عدالت است با صراحت خاطر نشان می سازد که: اشکالات علمی سید درست است و جوابهای ما کافی نیست، و تا فردا برای یافتن پاسخ مقنع، مهلت می خواهند در این بین، ناگهان به ذهنش خطور می کند که، نکند این مرد به ظاهر کارگر، همان آقای آقا سید عبدالکریم لاهیجی، شاگرد برجسته ی شیخ انصاری، باشد؟!
پس از پایان درس، شاگردان در حالی که بعضاً با نگاهی غضب آلود به سید می نگرند، برخاسته مجلس را ترک می گویند. سید نیز به حضور آیت الله می رود تا نامه ی صاحب مغازه را به ایشان تقدیم، و پاسخ آن را دریافت دارد، پس از سلام، مرحوم کنی، نام و شهرت وی را جویا می شود و وقتی سید نام و نشانش را باز می گوید، می بیند عجب! این چهره ی به ظاهر کارگر مغازه، همان گمشده ی اوست! از جای برخاسته سید را در آغوش می گیرد و در جای خود می نشاند و بر وفق سفارش شیخ انصاری، او را به تکریم بسیار می نوازد.
از سوی دیگر، مغازه دار می بیند شاگردش نیامد، نگران شده به منزل آیت الله کنی می آید. هنگامی که وارد منزل می شود با کمال تعجب می بیند شاگردش در حای جای ملاعلی کنی نشسته است! جایی که ناصرالدین شاه نیز با آن قدرت و هیبت نمی توانست بنشیند! به شاگرد اشاره می کند که: آنجا جای آیت الله کنی است، نه جای شما! حاج ملاعلی کنی متوجه شده و می گوید: حاج ملا حاجی، چه می گویی؟! می گوید: آقا، این شاگرد مغازه ی من است. آیت الله کنی می فرماید: نه! بلکه این آقای من است! آنگاه نامه ی شیخ اعظم را می خواند و حاج ملا حاجی دست او را بوسیده و بیرون می رود و مرحوم کنی دختر خود را به عقد آقا سید عبدالکریم در می آورد و تدریس در مدرسه ی مروی و امامت در مسجد آن را که حسب وقفنامه، تولیت آن با اعلم علمای تهران است – به وی واگذار می کند. مرحوم آیت الله لاهیجی 30 سال در آنجا تدریس و امامت می کند و شخصیتهای بزرگی… از علما…را تربیت می کند و مردم تهران رفته رفته به معنویت و ارتباط او با امام عصر عجل الله فرجه الشریف پی می برند.(5)
مرحوم آیت الله حاج شیخ مهدی مازندرانی فقیه و حکیم مشهور عصر اخیر که محضر لاهیجی را درک کرده بود، هجرت بی خبرانه ی لاهیجی از نجف به تهران را به انگیزه ی فرار از قبول منصب مرجعیت و پرهیز از اخذ وجوهات شرعی می دانست. وی می فرمود: زمان تحصیل من در مدرسه ی صدر تهران«شخصیتی چون آیت الله سید عبدالکریم لاهیجانی شاگرد شیخ انصاری از نجف به تهران آمد و در مغازه ی بقالی مشغول به کار شد. این خبر به مرحوم آیت الله حاج ملاعلی کنی رسید و ایشان را خواست و پرسید چه شده است و چرا به بقالی پرداخته ای؟ آقا سید عبدالکریم لاهیجی فرمود: استادم رحلت کرد، اگر می ماندم برخلاف علاقه ام مرا جانشین او می کردند، لذا فرار کردم و به تهران آمدم [فرار از مرجعیت] و علت اشتغال در این مغازه نیز فرار از استفاده [از] سهمین است. آیت الله سید عبدالکریم لاهیجی به قدری احتیاط می کرد که می گویند: زمانی یک بازاری یک بسته نقره از سهم امام به محضرش آورد و در جلوش نهاد. آن جناب خود را کنار کشید و فرمود: چیست؟ جواب داد: سهم امام است. فرمود: بردار که من از سهم امام می ترسم. من سهم امام قبول نمی کنم!
حاج ملاعلی کنی که از مقامات علمی و ورع ایشان با اطلاع شد تدریس مدرسه ی مروی و امامت مسجد آنجا را به عهده ی ایشان گذاشت و فرمود: شما در مدرسه ی علمیه تدریس کنید و من از موقوفه ی آن مدرسه به شما می دهم که مسئولیت سهمین را ندارد. آیت الله لاهیجی پذیرفت و حدود بیست سال متصدی تدریس و امامت مسجد آنجا بودند و صدها نفر از علمای بزرگ از محضرش استفاده بردند که اسامی بعضی از آنها عبارتند از آیات عظام: آقا شیخ محمدرضا تنکابنی، حاج سید محمدتقی تهرانی، حاج شیخ آقا بزرگ ( هفت تنی)، حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی، حاج شیخ محمد باقر معزالدوله، حاج شیخ احمد خندق آبادی، حاج شیخ مرتضی زاهد ( حمام گلشنی…) (6)
پی نوشت ها :
1- ر.ک، عصر بی خبری یا تاریخ امتیازات در ایران، ابراهیم تیموری، صص 140- 197 بویژه صفحات 123- 126؛ اندیشه ی ترقی و حکومت قانون، عصر سپهسالار، فریدون آدمیت، صص 266- 271.
2- ابعاد شخصیت شیخ انصاری…، صص 15- 16. برای روابط حاج ملا علی کنی با شیخ انصاری و جریانات بین آن دو ر. ک، اذکیاء الفقهاء و المحدثین، صص 512- 513.
3- سفرنامه ی بنجامین…، ترجمه ی محمد حسین کردبچه، صص 332- 333.
4- گنجینه ی دانشمندان محمد شریف رازی، 3/ 191.
5- کرامات صالحین، شیخ محمد شریف رازی، صص 237- 239، نقل با تلخیص.
6- علامه شیخ مهدی می افزود: ما در درس چنین استاد عارفی با معنی شرکت جسته ایم و از محضرش به خوشه چینی علمی پرداخته و استفاده کرده ایم. بعدها که به نجف رفتیم و در درس علمای نجف شرکت کرده ایم، آنچه را که از آیت الله لاهیجی شنیدیم از آقایان نجف نشنیدیم ( جرعه ای از اقیانوس…، رمضان قلی زاده، صص 367- 368). لاهیجی در 1323 دار فانی را وداع گفت و در قبرستان 14 معصوم تهران به خاک رفت. پس از او چند تن از علمای بزرگ تهران وصیت کردند که در کنار او دفن شوند ( گنجینه ی دانشمندان، رازی، 6/ 65).
منبع مقاله: فقیه پارسا و پر نفوذ( نگاهی بر زندگانی آیت الله العظمی حاج ملا علی کنی(ره))، تهران: اداره کل اوقاف و امور خیریه، چاپ اول 1390.