چكيده:
در اين مقاله روابط چهارگانه انسان و بازتاب تربيتي متقابل آنها بحث شده است. در اين راستا نخست به پيشينه تاريخي بحث پرداخته ميشود، سپس بحران حوزه تربيت در اين رابطه پس از رنسانس و به فراموشي سپرده شدن ارتباط با خدا و باور سرشت انسان يادآوري ميگردد. آنگاه ديدگاه قرآن به عنوان يك ضرورت مورد توجه قرار ميگيرد كه باور به فطرت و ضرورت خوديابي و خودشناسي را در خود دارد و ارتباط هاي چهارگانه در آن به وضوح قابل مشاهده ميباشد
و ارتباط با خدا در قالب ايمان، پرستش، توكل و استغفار قابل تكامل شناخته ميشود و ارتباط با خود به معناي خداگونه شدن پذيرفته شده است كه تكامل بينهايت قابل پيشبيني مينمايد. خودشناسي حقيقت نوع شناختي دارد و اين مبناي تكامل اجتماعي در قالب عدالتخواهي و مددرساني است كه با الگوگيري از خوبان تاريخ و دوري از بدان نيز در ارتباط است. ارتباط با طبيعت در اين مقاله با سه نوع سودخواهي، يعني رسيدن به خود، اشباع حس زيبادوستي و استفاده از نعمتهاي نامحدود دنبال ميشود.
پيشگفتار
تعامل انسان با جهان تحت عنوان روابط انسان با خدا، خود، جامعه و طبيعت، قابل توضيح است؛ عنواني كه در اين اواخر در حوزههاي عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربيت به صورت چشمگير خودنمايي دارد.
در مقاله «قرآن و بازتاب تربيتي روابط چهارگانه انسان»، رشد و تربيت انسان در سايه اين روابط به بحث گرفته ميشود. در آغاز اشارهاي به عمل ميآيد به اين واقعيت كه در نگاههاي تربيتي برون ديني (قرآن) بدون استفاده از عنوان ياد شده، به گونههاي مختلف، نقش تربيتي كنش انسان در برابر خدا، خود، جامعه و طبيعت مطرح است. اين داد و ستد تا عهد رنسانس، بيشتر جنبه خدامحوري دارد و در آن از فطرت و ويژگيهاي ذاتي انسان و خاصيت رشدپذيري آنها سخن گفته ميشود، ولي پس از عصر نوزايي رشد، معناي تازهاي پيدا ميكند؛ در فصل جديد خداوند و فطرت جاي خود را به تلقين و اراده انسان ميدهد و به طبيعت به عنوان تنها منبع بهرههاي اين جهان نگريسته ميشود. البته در عين حال رشد اخلاق مورد تأكيد است و اين تأكيد از سوي برخي از دانشمندان غربي مورد اعتراض قرار گرفته، بدان عنوان جستجوي گل بدون ريشه داده شده است.
از نگاه قرآن چهار عامل ياد شده در تعامل با هم، خاستگاه رشد و تربيت انسان را تشكيل ميدهد. در اين نگاه انسان دعوت به خودكاوي ميشود تا به صداي توحيد و گرايشهاي فطري دست يابد. صداي توحيد با نشانههاي آفريدگار در انسان همنوا ميگردد و انسان را به تماشاي نشانههاي حق در دل طبيعت فرا ميخواند. آنگاه قرآن انسان را دعوت به بندگي و پرستش خدا ميكند تا در شكرگزاري و به كارگيري توانايي خود و دادههاي خداوند در دل طبيعت به صورت مطلوب كامياب گردد. جريان بندگي كه سرفصل رابطه انسان با خدا را تشكيل ميدهد، ضمن آنكه خود نيازمند توسعه و تعميق است، به انسان مدد ميرساند تا در سه حوزه ديگر با انگيزه قويتر داد و ستد داشته باشد.
بهرغم كندي حركت درونكاوانه انسان، دستاورد آن بسيار پرارزش است. در اين سير و سفر، نگاه دل انسان به گرايشهاي اخلاقي ميافتد و همزمان آواي دعوت به خلافت الهي نيز به سراغ او ميشتابد. انسان در چنين شرايطي خود را ملزم به خداگونه شدن ميبيند (يعني تربيت و رشد منش). بدين ترتيب انسان مسلمان اول به «بن» و پيدايش آن همت ميگمارد و آنگاه رويش گلها را مورد توجه قرار ميدهد. از اين رو منش اخلاقي كه نمايش دهنده انسانيت انسان است، فرعي از خداجويي به حساب ميآيد و خدافراموشي مساوي با خودفراموشي شمرده شده است، بلايي كه غرب فعلي را به كام خود فرو برده است.
قرآن، همكوشي را بازتاب تحولات دروني ميشناسد و نه معلول تأمين نيازهاي اوليه زندگي، هرچند كه به اين مهم نيز عنايت ويژه دارد. فرو رفتن به دنياي سرشت، فرد را متوجه سرشت مشترك در تمام افراد نوع ميكند و اين اساس همگرايي او را تشكيل ميدهد و تعامل عادلانه او را با ساير انسانها سهولت ميبخشد و همكوشي و همياري او را خواست و تقاضاي ذاتي او معرفي ميكند. البته قرآن بر اين حقيقت نيز اهتمام نشان ميدهد كه در كنار عدالتمحوري، داد بلاعوض، حقيقت معناي ذخيره كردن براي زندگي جاودانه را تشكيل ميدهد. با همگاني شدن چنين تفكري، امنيت و اميدواري نيز همگاني ميشود و رشد اعتقادي و اخلاقي سرعت بيشتر ميگيرد، چنين تأثير و تأثري تداوم پيدا ميكند، چيزي كه در تفكر رقيب، هيچگونه زمينه ندارد.
قرآن انسان را وادار ميكند كه به طبيعت با سه چشم داشت نگاه كند: از زيبايي آن لذّت برد، از منافع آن بهرهمند شود و از هويت اشارهاي آن در راستاي تثبيت عقيده خود استفاده نمايد. طبيعي است كه هر كدام از اين سه نگاه، دانش و آگاهي ويژهاي را ميطلبد.
بنابراين آسيب زدن به زيبايي طبيعت و مهمل گذاشتن منابع آن، هم كفران نعمت است و هم نشانه ضعف حس مسئوليت، همانگونه كه غرق شدن به بهرهگيري مادي و اين جهاني از طبيعت نشانه غفلت طبيعي خرد و حسّ حقيقتجويي به حساب ميآيد و منشأ زندگي سكولاريستي و دنياگرايي ميباشد.
خلاصه سخن اينكه تعامل چهارگانه انسان از سيستم ويژه برخوردار است و پيگيري حكيمانه اين تعامل، تعالي همه جانبه انسان و سعادت دو جهان او را تأمين ميكند.
انسان عضو فعال، مؤثر و مورد عنايت در اين جهان است و با هستي داد و ستد پيگير دارد. او با چنين تعاملي، زمينه صعود يا سقوطش را فراهم ميآورد!
در پهنه وجود، محسوسترين برخورد و رويارويي انسان را برخورد با خدا، جامعه، طبيعت و خود او تشكيل ميدهد كه در اين اواخر از آنها تعبير به روابط چهارگانه شده و در حوزههاي عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربيت قابل مطالعه ميباشد.
پيشينه برون ديني
روابط چهارگانه ياد شده در حوزه تربيت (البته بدون عنوان) پيشينه تاريخي ريشهدارتري دارد و تا عصر افلاطون قابل رديابي مينمايد، يعني پا به پاي سير تاريخي دغدغه تربيت انسان، ارتباط او با خدا، طبيعت، فطرت و جامعه نيز به عنوان پيشزمينه رشد عقلي و منش اخلاقي مطرح بوده است.
افلاطون ميگفت: «كافي نيست نفوس فرزندان خود را از آلودگيها پاك كنيم، با نور علم، عقول آنان را روشن سازيم و با پند و اندرز روحيه فضيلت خواهي را در آنها ايجاد نماييم، بالاتر از همه اينها، واجب است كه اصول دين را در درون آنان ـ كه طبيعت به وديعت نهاده است ـ برويانيم. آن اصول دين كه منشأ اعتقادات قوي ميگردد و ميان انسان و خدا ارتباط ايجاد ميكند… .
ايمان به وجود او [خدا] پايه اساسي همه قوانين است… اين عقايد به سه موضوع برميگردد: وجود الله، نظارت او بر هستي و عدل مطلق او كه هيچ تمايلي راه به آن ندارد. انسان بدون اين عقايد در اين دنيا در تصادم گم ميشود. قطعي است هر كس كه نميداند از كجا آمده است و ـ آن هدف كامل و مقدس كه بايد نفس خود را در مسير وصول و پيروي و اتكاء به آن رياضت بدهد چيست، منكر خويشتن است.» 1
افلاطون، خودبيني و خودكامگي را خطر و مانع جدي ميدانست و روي آوردن به مفاهيم و موضوعات دوست داشتني و شايسته حرمت را عامل رهايي از اين خطر و معنادار شدن زندگي ميشمرد و بر اين باور بود كه اين امر در [عبادت و] وقف كامل خود به درگاه خداوند متجلي ميشود. 2
اگوستين قديس (430-354م) از مجموعه نوافلاطونيان، با تأكيد و صراحت بيشتر، فطري بودن حقايق و هدف نهايي بودن خداوند را در تعليم و تربيت مطرح كرد. او معتقد بود كه حقيقت ذاتي روح افراد است. تعليم و تربيت روند بروز دادن اين حقايق است، چون بسياري از اين حقايق به طور مستقيم به خدا تعلق دارد. تعليم و تربيت روند رستگاري … بلكه هنر تعمق براي كشف حقايقي است كه روح قبلاً مالك آنها بوده است. 3
آگوستين با قبول اين سخن افلاطون كه والاترين مقصد جستجوي حقيقت است، در توضيح آن گفت:
«جستجوي حقيقت جستجوي خداوند است و تعليم و تربيت واقعي، آدمي را به سوي خداوند هدايت ميكند. … و هدف اساسي آن، كمال آدمي و پيوستن روح به خداوند است.» 4
ايدهآليستها و تربيت ايدهآليستي، عقيده يونان باستان ـ يعني «خود را بشناس»ـ و خود شكوفايي را از اهداف مهم تعليم و تربيت ميدانستند، از اين رو در نظر آنها، خود فعال بودن اهميت داشت و تعليم و تربيت حقيقي فقط توسط خود فرد تحقق ميپذيرفت. 5 مدرسه و معلم نيز وظيفه داشت كه در جهت شكوفايي خطوط الهي كه شاگرد با خود همراه داشت، همت گمارد.6
در يونان باستان، نقش طبيعت نيز در تربيت انسان و دستيابي او به حقيقت برجسته مينمود. ارسطو ميگفت:
«تحقيق مناسب در مورد ماده ميتواند ما را به «مُثُل» بهتر و متمايزتر برساند، … خدا تبييني منطقي براي نظم جهان و مبدأ سازمان دهنده و كاركردي آن است … خدا محرك غيرمتحرك است كه به جهان معنا و هدف ميدهد.»7
اظهارات فوق گوياي اين است كه ارتباط با طبيعت از آن جهت كه ما را به خدا ميرساند نيز يك ضرورت اجتنابناپذير است؛ با مطالعه هدفمندي جهان ميتوان به وجود مبدأ و دهنده هدفداري پي برد.
توماس آكويناس از رئاليستهاي مذهبي (1225-1274 م) نيز با باور فوق ميزيست و مدعي بود كه با به كارگيري عقل و از طريق مطالعه جهان ماده ميتوان به خدا رسيد. 8 خدا دنيا را آفريد تا ابزاري ارائه دهد كه مردم از طريق آن بتوانند خدا را بشناسند.9
رئاليستهاي مذهبي دو سخن مرتبط به هم را مورد تأكيد قرار دادهاند: اول اينكه فلسفه وجود ماده چيزي جز رفتن به فراسوي آن با مطالعه طبيعت نيست؛ خدا جهان را از عدم آفريد، اما او خود را وقف نظم و انضباط و طرح بخشيدن به جهان كرد. با مطالعه دقيق جهان و با كشف نظم و انضباط آن ميتوان خدا را شناخت. (همان) ادعاي دومشان اين است كه بايد اين نوع تعالي [رفتن به فراسوي طبيعت از طريق فكر] هدف اصلي تعليم و تربيت باشد.10
بدين ترتيب در نظام تربيتي برخاسته از تفكر يونان باستان، روابط چهارگانه به صورت واضح مطرح بود و خودشكوفايي و رشد اخلاقي در بستر باور به فطرت و تعالي اعتقادي با عبور از طبيعت، ميتوانست زمينه رابطه بهينه فرد و جامعه را نيز فراهم آورد.
بحران تعهد
پس از رنسانس در غرب سيستم روابط چهارگانه به هم خورد. با شكلگيري رئاليسم غيرسنتي و علمي، ديدگاه تازهاي در زمينه تعاملهاي انسان ارائه شد. اين ديدگاه كه عنوان «رئاليسم جديد» را به خود اختصاص داده است، فطرت انساني را انكار كرد، از تلقي مطالعات هستي شناختي به عنوان معبر خداشناسي امتناع ورزيد، در عين حال از خود شكوفايي در پناه علم تجربي سخن گفت!
فرانسيس بيكن (1561 ـ 1626 م) بنيانگذار جنبش علمي 11 و برجستهترين چهره رئاليستهاي غيرمذهبي، دين و مذهب را يكي از چهار بتي شمرد كه ذهن را آلوده ميكند و با فرضيات جزمي و پيشيني كه دارد، مانع پيشرفت علم ميشود. 12
بيكن، دانش را قدرت دانست و مدعي بود كه از طريق كسب دانش، به صورتي مؤثرتر با مشكلات و فشارهايي كه از هر طرف ما را احاطه كرده مقابله ميكنيم و علم با روش تحقيق قابل اعتماد و استقراء به دست ميآيد. 13
جان لاك (1632 ـ 1704م) يكي ديگر از پرچمداران برجسته تفكر رئاليست جديد، ضمن حمايت از تجربهگرايي بيكن و اينكه درستي انديشه با تجربه قابل تشخيص است، 14 انديشه ذاتي را مردود شمرده گفت:
«ذهن هنگام تولد لوح سفيد است، تمام شناختها از منابع مستقل از ذهن يا در نتيجه تأمل پيرامون دادههاي به دست آمده از منابع مستقل حاصل ميشود. تمام انديشهها ناشي از تجربه از طريق احساس و تأمل است.» 15
جان لاك با اين اظهارات خط بطلان روي نظريه استذكار افلاطون و نظريه فطرت كشيد.
بهرغم اذعان مشترك «راسل» و «وايتهد» از حاميان جدي رئاليسم معاصر، در اين رابطه كه «جهان به وسيله طرح تعيّن پيدا كرده»، 16 تجربهگرايي، مطالعات طبيعت شناختي را در كام خود فرو برد و در جهان غرب، مطالعه صفحه جهان به قصد رسيدن به طراح و آفريننده آن، از حوزه پژوهش رسمي كنار گذاشته شد. رئاليستهاي غيرديني به صورت اساسي تمايل پيدا كردند كه دانش مربوط به جهان مادي را از حيث ارزش كاربردي آن در بهبودي فناوري و پيشرفت تمدن مورد توجه قرار دهند 17و معتقد شدند كه بايد جهان را بشناسيم تا از آن براي تضمين بقاي خود استفاده ببريم و با مهارتهاي فني خود را از آلودگي محيط كه منشأ آن خود همين مهارتهاست، نجات دهيم. 18
اين تفكر سودجويانه و تنگ نظرانه، بر مطالعات هستي شناخت غرب و نظامهاي آموزشي آن ديار چيره گرديد. اتحاد شوري (سابق) اولويت اهداف فني و سياسي تعليم و تربيت را پذيرفت. امريكا تعليم و تربيت علمي و فنيتر را در سال 1957 ميلادي مورد حمايت قرار داد. 19
ژاپن كه در نظام آموزشي خود دنبال رشد منش سالم بر پايه اصول اخلاقي كنفسيوس، آداب سامورايي، حسن خط و… بود، در سال 1987 بدين منظور كه به صورت قدرت اقتصادي جهان در آيد، هدف و محتواي آموزش و پرورش خود را تغيير داد. هماكنون محتواي آموزش و پرورش ژاپن جنبه فني (تكنولوژي) دارد، زيرا هدف تربيت در اين كشور، پرورش افراد فني برجسته است. 20
اين نگرش در غرب رو به گسترش و عمق پيش رفت و شكل فرهنگ را به خود گرفت. جان هيك در تصوير اين واقعيت ميگويد: «در جهان غربي ما تقريباً با شروع قرن هفده، نوعي نگرش طبيعتگرايانه به همان سان فراگير، به گونه فزاينده، جايگزين نگرش ديني كهن شد و در طي قرن بيستم اين جايگزيني تقريباً كامل شده است. طبيعتگرايي، «واقعيت اجتماعي» فرهنگ ما را خلق كرده است. اين واقعيت چنان عميق و ريشهدار شده است كه ما ديگر آن را نميبينيم، بلكه هر چيز ديگر را از خلال آن ميبينيم. دليل عمده اين امر، توفيق مستمر و بسيار خوشايند علوم در كشف اين نكته كه «چگونه جهان طبيعت عمل ميكند» و در استفاده از اين معرفت به سود ما در بسياري از زمينهها به ويژه در دانش پزشكي.» 21
البته هدفگيري فني شدن به اين معنا نيست كه در غرب فرهنگي رشد عقلي و اخلاقي به فراموشي سپرده شده است. خودشكوفايي به اين معنا حتي نزد پيشوايان رئاليسم غيرمذهبي به عنوان هدف تعليم و تربيت مورد تأكيد قرار داشته و دارد، 22 ولي با اين مبنا كه تلقينپذيري 23 و دانش ميتواند زمينه تربيت عقلاني و اخلاقي را فراهم كند و خردمندي افراد را تأمين نمايد. 24
بعد از قرنها تجربه، ناكارآمدي مبناي ياد شده آشكار گرديد. اينك مدارس در غرب به جوانان، دانش، تخصص، عقل حسابگر و كفايت شغلي ميدهد، 25 ولي نتوانستهاند ويژگيهاي منشي و ارزشهاي بنيادي را كه براي رهبري اخلاقي لازم است به آنان تلقين كنند. 26 امروز غالب ايدهئاليستها نگراناند از اينكه جوانان از تخصص خالي از تعهد براي همنوعان استفاده ميكنند. 27 رئاليستها نيز از رخوت فرهنگي ناشي از بيتوجهي به ارزشهاي بنيادي و سنتهاي اساسي به عنوان مشكل بزرگ و از پيدايش و جانشيني جنبش «تعليم و تربيت باز اخلاق: هر كار دلت ميخواهد بكن»، به جاي رشد تربيتي مورد نياز نگراناند. 28
بدين ترتيب غرب ليبرال به خودزني وحشتناكي دست زد و پس از سه قرن تلاش در جهت خداگريزي، انكار فطرت و دم زدن از خودشكوفايي و احترام به انسان به كمك علم، بايد به اين نتيجه رسيده باشد كه به قول ينچه، «گلهاي بدون ريشه و ساقه ميخواهد»، انسانگرايي بدون خدا در حكم سراب است، با رنجي كه از بيتعهدي و بيقيدي دروني ميبرد، وضعيت ايدهآل ندارد 29 و بحران اخلاقي ناشي از خدافراموشي و خودفراموشي كه هماكنون دامنگيرشان شده است، ممكن است فرجام وحشتناك و وصفناپذيري را در پي آورد.
گاندي (بر اساس نوشته سرآغازنويس كتاب «اين است مذهب من») تمدن غرب را قدرت مادي مهاجم، سلطهطلب، فسادانگيز و در عين حال پوچ و داراي درخشندگي كاذب ميشناسد، بدان دليل كه غربي هوشش را جايگزين كرده و از تأمل در باطن خود عاجز است. او با خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسي، در پي نسيان و هدر ساختن خويشتن ميباشد. ترس از تنهايي و سكوت و توسل به پول، او را از شنيدن نداي باطن باز ميدارد و محرك او در فتح جان و ايجاد آشوب و فساد در سراسر دنيا، از ناتواني او در حكومت بر خويشتن ريشه ميگيرد. بايد انتظار كشيد تا تمدن غرب به تنهايي در قبال خود حكم محكوميت خويش را صادر كند.30
شهيد مطهري نيز واقعيت فوق را به نقد ميگيرد و فرهنگ و تمدن غرب را فرهنگ جهان آگاهي و خودفراموشي ميخواند و بر اين باور است كه غرب هر چه بيشتر به جهان آگاه ميگردد، بيشتر خود را از ياد ميبرد و اين راز اصلي سقوط انسانيت در غرب است. 31
منشأ بحران، به هم خوردن سيستم روابط چهارگانه در نظام آموزشي غرب است كه ريشه در تجربهگرايي و انكار فطرت دارد. با فراموشي خداجويي و خودشكوفايي بر اساس فطرت، زمينه شكلگيري تخصص بيتعهد فراهم آمد كه تهديدي براي جامعه و طبيعت است.
نگراني غالب ايدهآليستها واقعبينانه است كه ميگويند: شاگردان براي كسب علومي سازماندهي شدهاند كه بعد از چندي، از تخصص خود، بدون تعهد، براي همنوعان استفاده ميكنند و دانشپژوهان آدمكهايي آهنين به نظر ميرسند كه با اندكي جستجو، همه چيز را تكه پاره ميكنند. 32رئاليستها نيز از ضعف تعهد دانشآموختهها سخن گفته و از ماجراي «واترگيت» به عنوان مصداق اين بيتعهدي نام بردهاند، زيرا تمام دستاندركاران آن، از جمله خود نيكسون كه به فعاليت غيراخلاقي و غيرقانوني دست زدند، همه از معبر مدارس آمريكا گذر كرده بودند. 33 رقابت تسليحاتي، جنگهاي ويرانگر، تهديد اتمي كه خاستگاه غربي دارد، نمونههاي ديگري است از برخورد تخصص بيتعهد با انسان و جامعه بشري.
طبيعت نيز از سوي تخصصهاي بيتعهدي تهديد ميشود؛ مهارتهاي فني آلودگي محيط را به ارمغان آورده است، 34استفاده از فناوري فوقالعاده پيشرفته در حال فرسايش و مسموم ساختن محيط زيست است و حتي بشريت را در معرض خطر نابودي قرار داده است. 35
برون رفت
دغدغه برون رفت از بحران معنويت در آثار دانشمندان چشمگير است. راهحلها صورتهاي متفاوت دارد؛ گاندي چشم انتظار محكوميت تمدن غرب توسط خود آن است. جمعي از رئاليستها از رويكردي به نام «كتابهاي بزرگ جهان غرب» حمايت ميكنند و براي فهم حقايق پايدار و شناخت بنيادي فرد، جامعه، مؤسسات انساني، تلاشهاي اخلاقي و نظم طبيعي، استفاده از كتبي را كه برخي قرنها قدمت دارد، در مدارس پيشنهاد ميكنند. 36كساني هستند كه روي بازگشت به دين و مذهب اصرار ميورزند، از قبيل «ويكتور فرانكل (بنيانگذار مكتب معنا درماني يا لوگوترپي) كه به قصد تأكيد بر نقش مذهب و دين ميگويد:
«اگر بشر فقط علم را داشته باشد و لا غير، به كجا خواهد رفت؟ به زودي تنها چيزي كه از تمام علم بشر باقي خواهد ماند، بمب اتمي است كه در دست دارد.»37
«ولفگانگ برزينكا» دانشمند آلماني نيز بازگشت به دين در كنار خردورزي را عامل رهايي بشر از بحران ميداند. وي ميگويد:
«از آنجا كه بحران انسان متجدد ريشه مذهبي دارد، امكان رهايي از اين بحران به اين بستگي خواهد داشت كه انسان در آينده به چه معتقد خواهد شد.»38
نامبرده از آمادگي قوي بشر براي پذيرش اعتقادات ديني خبر ميدهد، در عين حال اميد بازگشت جمعي به مسيحيت را بسيار ضعيف ميشمارد. به همين دليل پيشنهاد دارد كه به مكتبهاي عقيدتي غير مسيحي نيز شانس داده شود تا هدفهاي عاليتري فرا روي انسان قرار دهند و به حيات بشر، هر چند به صورت موقت و به طور محدود، معنا و مفهوم باارزشي بدهند. 39
بازخواني نگاه قرآن
در چنين شرايطي، بازخواني نگاه قرآن در رابطه با روابط چهارگانه انسان الزامي مينمايد، زيرا انسان غربي چونان كه به مطالعه گرفته شد، نازايي و عقيمي فرهنگ و نظام آموزشيـ پرورشي رايج غرب را تجربه كرده و ديگر اميدي به ساختن جامعه سالم و تربيت فرد متعهد و مسئول بر اساس هدايت علم يا بازگشت به مذاهب سنتي و اجدادي خود ندارد.
نظام آموزشي و فرهنگ غربي سالهاست كه در جهان اسلام به عنوان جايگزين فرهنگ و نظام آموزشي اسلام عرضه شده و حكومتهاي فاسد و احزاب وابسته، با حمايتهاي گوناگون و جدي قدرتهاي استكباري در جهت جا افتادن آن تلاش كردهاند. هماكنون نيز غرب «از خودبيگانگي» و «شيء» پروراندن فرد مسلمان را در راستاي تأمين اهداف سياسي و اقتصادي خود ضروري ميشناسد و با توجه به ابزار، امكانات و روشهاي كارآمدتري كه در اختيار دارد، محاصره فرهنگي او را در مقايسه با گذشته امكانپذيرتر ميداند.
مسلمان، همچنان به جامعيت و قداست هدايتها و ديدگاههاي قرآن باور دارد و براي سيراب شدن از زلال وحي در تمام عرصههاي زندگي، از مال و جان خود هزينه ميكند. بنابراين عرضه بايسته و شفاف نظامهاي قرآني، بهترين راهكار براي كنترل نفوذ غرب خواهد بود.
توجه به واقعيتهاي فوق نه تنها ايجاد حس مسئوليت و اميدواري را همراه دارد كه پيمودن راه دشوار تحقيق پيرامون هدايتهاي وحياني را در باب تربيت، بهرغم ناهمواري راه، گوارا مينمايد، بدان جهت كه تلاشهايي از اين سنخ، كمكي است براي پايانيابي مهجوريت قرآن، جلوگيري از اسارت فرهنگي مسلمان و درمان از خودبيگانگي انسان.
مقاله «قرآن و بازتاب تربيتي روابط چهارگانه انسان» با چنين هدفگيري نگارش يافته و در صدد است تربيت انسان خداگونه را در قالب روابط سامانمند و متقابل خدا، انسان، جامعه و طبيعت به دقت بگيرد، با اصرار بر اين مطلب كه باروري هر كدام از روابط چهارگانه، شكوفايي سه رابطه ديگر را به ارمغان ميآورد و به فراموشي سپردن يكي، سير رو به رشد ساير روابط را نيز آسيب ميزند و در نتيجه نظام تربيتي قرآن به ثمر نمينشيند و فساد و خونريزي و تباهي در روي زمين توسط انسان كه استعداد خليفة خدا شدن را در نهاد خود دارد، تداوم مييابد. با توجه به چنين تأثير و تأثري، اين مقاله سيستم روابط چهارگانه را به عنوان مهمترين اصل در فلسفه تربيت قرآني ميشناسد.
سيستم تكامل روابط چهارگانه انسان
تداوم كنشها و واكنشها در حوزه روابط چهارگانه، به صورت مثبت، پرورش «اَبَر من، تولد جامعه آرماني و ريزش بركات طبيعت» را به ارمغان ميآورد. قرآن با چنين هدفگيري، انسانها را به تطبيق نظام تربيتي و سازوكار عملي خود فرا ميخواند.
الف) ارتباط با خدا
فرانكل، وجدان ـ يعني نيروي روحي درك خوب و بد ـ را عملكرد روان ناخودآگاه، متعالي ساز و صداي خداوند (40 ميدانست و ميافزود:
«غيرمذهبيها از آن جلوتر نميروند و از منشأ آن نميپرسند، ولي مذهبيها آن را ماقبل آخر ميشناسند.»41
اما نوئل كانت ديدگاهي شبيه ديدگاه غيرمذهبيها دارد كه تكليف و قانون اخلاق را پديده روحي و رواني ميشمرد، ولي خداوند را منشأ و تكليفكننده نميدانست.42
توقف غيرمذهبيهاي معتقد به فطرت و وجدان شگفتانگيز است! متعالي بودن و متعالي آفريني اين صدا نميتواند بدون منشأ و خواستگاه باشد. قرآن با صراحت هر چه تمامتر به اين سؤال پاسخ ميدهد. واژههاي «ألهمها فجورها و تقواها» و «فطرت الله»، انتساب صداي فطرت را به منشأ آن بسيار برجسته مينمايد. به همين دليل خودشناسي وسيله خداشناسي قلمداد شده است. 43 در روايتي از پيامبر9ميخوانيم: «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» 44؛ «هر كه جانش را شناخت، يقيناً پروردگارش را ميشناسد.»
شناخت خداوند از طريق شناخت نفس تفسيرهاي زير را برميتابد:
يك. گرايشهاي فطري جز بر اساس باور به خدا قابل توجيه نميباشد. اين تلقي با استدلال فرانكل سازگار است كه ميگفت: « وقتي نداي وجدان متعالي و تعالي پرور است، بايد منشأ متعالي هم داشته باشد.»
دو. با شناخت خود پي ميبريم كه خداگرايي نيز در كنار گرايشهاي ديگر قابل شهود است، با اين تفاوت كه گرايش به توحيد نقش زيربنا را دارد و ساير گرايشها با تقويت آن، تقويت ميشود.
سه. كسي كه متوجه ظرفيت ضمير انسان، نظام حاكم بر عالم روح و پيوستگي حالات روحي شود، نميتواند از اعتراف به وجود نيروي سازمان دهنده سر باز زند.
در هر صورت قرآن در پي اين است كه انسان را به دروننگري عميق فرا بخواند و با استفاده از عبارتهاي «ذكري» (اعراف/9 و عنكبوت/51)، «تذكرة» (طه/3) و «ذكراً» (طلاق/10)، آشنايي قبلي او را با تعاليم خود گوشزد كند، بر اساس يافتههاي فطري بنيآدم، طرح تنظيم روابط چهارگانه آنها را به اجرا گذارد و نخستين يافته او را گرايش به پروردگار دانسته و پرورش آن را جزء اهداف خود شناسد. مولوي ميگويد:
جان شو و از راه جان جان را شناس يار بينش شو نه فرزند قياس
استارت انس با خدا در ضمير خودآگاه، با ژرفنگري به فطرت زده ميشود، ولي اين آغاز تا بينهايت بايد رشد كند و بازتابش رشد علمي، اخلاقي و اجتماعي انسان باشد.
قالبهاي ارتباط
پيش از بيان قالبهاي انس، اين نكته قابل يادآوري مينمايد كه انسان نيازمند به تقرب الي الله است. احساس فقر و بيچارگي، او را به بازگشت به سوي خدا فرا ميخواند. 45 دشواريهاي يافتن و پيمودن راه، نگراني شديدي را به همراه دارد.
قرآن با تأكيد بر فقر و نقص انسان، انس با خدا را شانس دستيابي به تكامل و رمز رهايي از فقر ميشناسد. به همين دليل از آن به عنوان عامل زدايش تشويش و تأمين آرامش روحي ياد ميكند؛
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) (فاطر/15)
«اي مردم! شما نيازمند به سوي خداييد، تنها خداوند بينياز و شايسته هرگونه ستايش است.»
صفت «الحميد» به معناي شايسته تمام ستايشها، به وجود خوبيها و كمالات در ذات پروردگار اشاره دارد و نيازمندي انسانها را بدانها گوشزد ميكند. شباهتي وجود دارد بين اين آيه و آيه دهم سوره «فاطر» كه ميگويد: «عزت از آن خداوند است و طالبان عزت بايد با عمل صالح به سوي او بالا ميروند و به عزت نايل آيند.»
رو آوردن به خدا و اميد رسيدن به غنا و عزت، نگرانيها را ميزدايد؛
(أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد/28)
«آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا ميكند.»
با توجه به نكته ياد شده، قرآن قالبهايي را براي انسگيري با خدا مطرح ميكند كه عبارتاند از: ايمان، پرستش، شكرگزاري، توكل و استغفار؛ زيرا توجه عملي به هر كدام از اين مفاهيم، راه تكامل اعتقادي و خداباوري را تقويت ميكند و بازتابهاي تربيتي متنوعي را به ارمغان ميآورد.
1- قالب ايمان
ايمان تركيبي است از شناخت، دلبستگي و جهتگيري عملي. (طباطبايي، 18/259) به همين دليل ايمان زمينهساز عمل صالح شناخته شده و دو جمله به هم پيوسته «والذين آمنوا و عملوا الصالحات» پنجاه و دو بار در قرآن تكرار شده است؛ يعني در متن مفهوم ايمان، توصيه به رفتار شايسته نهفته است. به عبارتي، باور به خدا، نبوت، آخرت، نزول وحي و فرشتگان ـ كه محورهاي پنجگانه ايمان را تشكيل ميدهد (بقره/177 و نساء/136)ـ التزام به عمل صالح و كارهاي شايسته را همراه دارد.
قرآن از ازدياد و رشد ايمان نيز خبر ميدهد (توبه/124، انفال/2، آلعمران/173 و احزاب/22) و در روايات پيرامون درجات متفاوت و رشد تدريجي و تحمل بار مسئوليت بر اساس ميزان رشد آن سخن رفته است (كليني، 2/45-42) تا بدين وسيله خداجويان را به تلاش در جهت تقويت و ريشهدارتر شدن باورشان فرا خواند كه با مشاهده آيات و نشانههاي موجود در هستي (طباطبايي، 9/11)، پرستش و عمل صالح ـ چونان كه در آينده توضيح داده خواهد شد ـ ميسر ميباشد.
2- پرستش خداوند
عبادت به معني پرستش، در قرآن فلسفه خلقت جن و انسان (ذاريات/56)، سرلوحه دعوت همه پيامبران و وظيفه تمام بشريت معرفي شده است؛
(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ) (نحل/36)
«ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ) (بقره/21) «اي مردم! پروردگارتان را پرستش كنيد»
عبادت قالبهاي مختلف دارد و حج، روزه، نماز، دعا و تلاوت قرآن بخشي از آنها را تشكيل ميدهد. تمام قالبها در كنار پيامهاي چسبيده به عمل و يا يك متن خواندني آنها، يك مفهوم و معناي مشتركي را نيز به ذهن پرستشكننده انتقال ميدهد كه عبارت است از به ياد آوردن خداوند. از اين رو قرآن در مورد فلسفه نماز، ياد خدا را مهمتر از ساير پيامهاي آن ميشمارد؛
(أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي)(طه/14) «نماز را براي ياد من به پا دار.»
(إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ) (عنكبوت/45)
«همانا نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازميدارد و ياد خدا بزرگتر است (از ترك زشتيها و گناه).»
راز برتري ياد خدا از ترك زشتيها و گناه ـ با اينكه هر دو بازتاب اقامه نماز استـ در اين نفهته است كه نمازگزار با تحول روحي ناشي از ياد خدا، آماده ميشود كه تمام كارهاي خير و خداپسندانه را انجام دهد و از هر كاري كه خشم الهي را برميانگيزد، حتماً پرهيز كند. 46 به همين دليل به جاي تأكيد بر قالبها، قرآن اصرار دارد كه ياد خدا هر چه بيشتر افزايش پيدا كند؛ «وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا» 47 و بشارت ميدهد كه اگر به ياد خدا باشيد، خدا نيز به ياد شما ميافتد و رحمت و عنايتش را شامل حال شما ميسازد؛ (فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ)(بقره/152).
البته افزايش ياد خدا راهي جز جامه عمل پوشاندن مكرر و بيشتر به قالبهاي عبادت ندارد، ولي قرآن در پي اين است كه اصالت را به محتوا بدهد و نه قالب. روي اين اصل، زياد به ياد خدا بودن را مورد تأكيد قرار ميدهد؛
«ياد خدا و بندگي، سطوح و مراتب مختلفي دارد و در شرايطي، موضوع بهشت و جهنم در مسير تكامل، از انگيزگي پرستش الهي بركنار ميشود و خود پرستش كه عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهي، هدف قرار ميگيرد.» 48
با دستيابي به چنين مرحله از سطوح پرستش، خداپسندانه زيستن با توسعه عبادت امكان ميپذيرد كه در حديث نبوي بدان اشاره شده است؛
«و ما يتقرب اليّ عبدي بمثل اداء ما افترضت عليه و لايزال عبدي يبتهل اليّ حتي احبّه و من احببته كنت له سمعاً و بصراً و يداً و موئلاً، إن دعاني اجبته و إن سئلني أعطيته.»49
«عملي مثل اداي واجبات براي تقرب بندهام به سوي من وجود ندارد و بندهام پيوسته دعا و نيايش دارد تا زماني كه او را دوست بدارم. من براي كسي كه دوستش دارم، گوش، چشم، دست و پناهگاه ميباشم. اگر مرا بخواند، اجابت ميكنم و اگر چيزي طلب كند، ميدهم.»
«لايزال العبد يتقرب اليَّ بالنوافل مخلصاً حتي احبّه و اذا احببته، كنت سمعه الذي يستمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش به إن سألني اعطيته و ان استعاذني لأعيذنه.» (شعيري، 1/82)
«بنده به وسيله نمازهاي مستحبي كه از روي اخلاص ميخواند، پيوسته به سوي من نزديك ميشود تا جايي كه دوستش ميدارم. زماني كه دوستش داشتم، پس گوش او هستم كه به وسيله آن ميشنود، چشم او هستم كه به وسيله آن ميبيند و دست او هستم كه به وسيله آن ميگيرد. اگر خواستهاي مطرح كرد، ميدهم و اگر طالب پناهندگي شد، پناهش ميدهم.»
اين، يعني تمام تلاشها و كنشها در تمام عرصهها و حوزههاي ارتباطگيري رنگ خدايي پيدا ميكند، آن گونه كه در زندگي پيامبر تجلي يافت (انعام/162) و سبب گرديد كه آن حضرت به عنوان الگوي نيكو معرفي گردد (احزاب/21).
در سايه چنين تقربي، زمينه تطبيق تدبير الهي بر كل وجود انسان فراهم ميآيد و با تلاقي و به هم پيوستن روشنايي فطرت و وحي، نور هدايت به سرعت در سراسر كشور وجود او گسترش يافته و به سلطه باطل و تاريكي در عرصه باور، اخلاق، انديشه، احساسات، تصميمها و اعمال او پايان ميدهد؛
(اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) (بقره/257)
«خداوند سرپرست كساني است كه ايمان آوردهاند، آنها را از تاريكيها به سوي نور بيرون ميبرد.»
خلاصه سخن اينكه پرستش با چنين فلسفهاي جزء برنامه تربيتي دين قرار گرفته و ميتواند به آساني روح عبوديت و بندگي را در عرصه زندگي و سراسر وجود عبادت كننده حاكم سازد. به ميزان افزايش اعمال خداپسندانه و صالح، شتاب تقرّب به سوي خدا نيز افزايش مييابد. قرآن ميگويد:
(مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ) (فاطر/10)
«كسي كه خواهان عزت و پيروزمندي است، پس تمام عزت از آن خداست. سخنان پاكيزه (و مؤمن معتقد به سخنان پاكيزه) به سوي خدا اوج ميگيرد و عمل صالح او را بالا ميبرد.»
تأثير و تأثر تقرب به خدا و عمل صالح پاياني ندارد. در تعامل آن دو، خداگونگي تقويت ميشود.
3- قدرداني نعمتها
از نظر قرآن، طبيعت با تمام ذخايرش، هديهاي است كه در خدمت انسان قرار ميگيرد تا با احساس آسايش و آرامش كامل به تعقيب اهداف بپردازد. اين حقيقت با دو تعبير «خَلَقَ لَكُم» و «سَخَّرَ لَكُم» به صورت مكرر بيان شده است. آيه (وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ)(جاثيه/13) كوتاهترين و جامعترين جمله به حساب ميآيد كه ميگويد: «آنچه در آسمانها و زمين وجود دارد، از سوي خدا در اختيار شما قرار گرفته است.» بخشي از محتواي اين آيه در سوره ابراهيم (34-31) و نحل (18-4) توضيح داده ميشود. ويژگي تبيين آيات سوره ابراهيم در اين است كه ميگويد: تمام نيازهايتان برآورده شده و نعمتهاي اهدايي به شما از شمارش بيرون است؛
(وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ) (ابراهيم/34)
«و از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است!»
نعمتهاي الهي شامل چشم و گوش و قلب انسان نيز ميشود كه براي رشد عقلي و علمي آفريده شده است؛
(وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)(نحل/78)
«خدا شما را از بطن مادرانتان بيرون آورد و هيچ نمىدانستيد. و برايتان چشم و گوش و دل بيافريد، شايد سپاس گوييد.»
مطلب اصلي اين است كه خداوند در برابر اين همه نعمت، از بندگانش قدرداني ميخواهد و خود را نيز با تعبير «شكور» – بيش از ده بار در قرآن تكرار شده استـ، قدردانتر معرفي ميكند.
يكي از مصاديق قدرداني بيشتر خدا، افزايش نعمت است كه در قرآن به عنوان يكي از نتايج سپاسگزاري مطرح ميباشد؛
(وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديد)(ابراهيم/7)
«و (همچنين به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!»
نكته قابل توجه اين است كه ناسپاسي دو مصداق دارد كه عبارتاند از بهرهگيري نكردن و به كارگيري ناروا. هيچ كدام از اين دو با شكر عملي سازگاري ندارد كه عبارت است از به كارگيري نعمت الهي در راه طاعت و كسب رضايت خداوند، 50 يا به كارگيري تمام نعمتهاي خداوند در راستاي هدف آفرينش آنها.51
در حقيقت شكر نعمتهاي الهي عبارت است از استثمار مسئولانه و خداپسندانه كل طبيعت و نيروهاي نهفته در آن! تحركي با اين گستردگي يقيناً به شكوفايي و باروري بسياري از استعدادهاي فراوان انسان ميانجامد. اين ميتواند بارزترين مصداق افزايش نعمت به حساب آيد.
4- توكل (تعهد دو جانبه خدا و عبد)
توكل به عنوان يكي از قالبهاي ارتباط با خدا در تعاليم انبيا مطرح بوده است و قرآن دستور به آن را با تعابير «فعليه توكّلوا»، «توكّل علي الله» و «علي الله فليتوكّل المتوكّلون» روايت ميكند و در كنار آن با تعبير «فعلي الله توكّلت» يا «علي الله توكّلنا» از عملي شدن اين اصل در گذر تاريخ پرده برميدارد و در نهايت، اهميت مسئله را در اسلام نيز مورد تأكيد قرار داده و از عينيت يافتن آن توسط پيامبر و مسلمانان صدر اسلام خبر ميدهد؛
(فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ)(آل عمران/159)
«هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.»
(وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل)(آل عمران/173)
«گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست.»
توكل در رابطه با انجام وظيفه و نتيجه عمل مطرح است و غرض از آن، زدودن پارهاي از تشويشهاست كه مكلف را هدف قرار ميدهد، زيرا موقع انجام كار و رسالتي، اين دغدغه كه «نتيجه چه خواهد بود؟» به سراغ انسان ميآيد. تشويق به توكل اين پيام را دارد كه اگر عمل در راستاي انجام مسئوليت و اطاعت خدا باشد، نتيجه خوب را خداوند تضمين ميكند. شهيد مطهري ميفرمايد:
«در توكل دو تعهد و دو عهدهداري نهفته است؛ بنده به عهده ميگيرد كه در مسير اطاعت خدا باشد و خداوند به عهده ميگيرد كه سرنوشت بندهاش را كه به او واگذار كرده، به بهترين صورت رقم زند.»52
با توجه به اين وعده الهي، بنده با اميدواري كامل به آينده، تمام توجهش را متمركز ميكند روي خداپسندانهتر انجام دادن كار و دقت در اداي تكليف و انجام وظيفه. جمله «كفي بالله وكيلاً» و «توكّل علي العزيز الرحيم» كه در آن بر كفايت، عزت و مهرباني خداوند تأكيد شده است، در پي اين است كه مؤمن توجه و فكرش را بين عمل و نتيجه آن تقسيم نكند، بلكه آن را اختصاص دهد به انجام وظيفه تا محتواي معنوي و كيفيت ظاهري آن تا بينهايت رشد كند و بدين وسيله تحقق نتيجه بهتر تضمين گردد.
5- پوزش و بازگشت
توبه، آخرين نماد ارتباط با خداوند و بر دو پايه پوزش طلبي و آهنگ بازگشت به سوي خدا استوار است. به همين دليل قرآن ميفرمايد:
(اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْه) (هود/3)
«از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد.»
از منظر قرآن تمام انسانها نيازمند طلب استغفار هستند، همان گونه كه مشركان (فصلت/6) و مؤمنان (بقره/199) بايد استغفار كنند. پيامبر نيز مأمور به استغفار است (نصر/3)، زيرا پوزشطلبي بازتاب دغدغه آلايش روح و احساس ترس از خداست. در وجود مقدس پيامبر، گناه اصطلاحي زمينه نداشت، در عين حال نگراني و ترس از خدا بر آن حضرت چيره بود. به اين دليل كه دنيا خانهاي پر از انواع و اقسام گرد و غبار است و آلوده شدن بدانها در سطوح مختلف، روح تمام انسانها را تهديد ميكند. 53 پيامبر ناگزير بود به عنوان الگو، سيرهاي از خود به جا گذارد كه سختگيرانه نباشد، به همين دليل بايد به بهرهجوييهاي نفس، هر چند به صورت مشروع و محدود توجه ميكرد. همين توجه اندك، روح نوراني آن بزرگوار را آزار ميداد و وادار به پوزش طلبي مينمود. 54 در روايتي آن حضرت ميفرمايد:
«همانا كدورتي بر قلبم مينشيند، تا جايي كه در روز صد بار (و به روايتي هفتاد بار استغفار ميكنم.» 55
پوزش طلبي ناشي از يك ندامت عميق روحي است. هر چه روح آلودگي بيشتر پيدا ميكند، احساس ندامت در آن ضعيف و ضعيفتر ميشود. ولي در روانهاي پاكيزه، يك ترك اولي هم ميتواند انفجار ايجاد كند و نگراني ناشي از احتمال آسيب تقرب به سوي خدا، او را به فرياد وا دارد.
به هر حال قرآن در پي اين است كه روحيه اميدواري را در قلب بندگان خدا زنده نگه دارد و كمال خواهي و تقرب به سوي خدا را خواسته اجتناب ناپذير بشناساند. از اين رو قرآن براي اميدواري هر چه بيشتر آنان، خداوند را «غفور» 56 معرفي ميكند كه به معناي نهايت پوزشپذيري ميباشد و تأكيد ميكند كه خداوند تائبان را دوست ميدارد (بقره/222) و خود را در تنگناي بنبست ديدن و نااميدي، ويژه كافران است57؛ يعني بهانهاي براي قطع ارتباطت با خدا وجود ندارد و درِ غفران و توبهپذيري هميشه باز است.
ب) خودشكوفايي واقع نگر (ارتباط با خويشتن)
افلاطون در عصر باستان بر اين باور بود كه اگر بشر در فكر تبعيت از خدا نباشد، هستي و زندگي خود را نابود ميكند. (برزينكا، /170) امروز نيز در غرب از خودشكوفايي واقعگرايانه با تأمين نيازهاي متعالي چون نياز به عزت نفس و نياز زيباشناختي سخن ميگويند كه نقطه مقابل خودشكوفايي كاذب، يعني آزاد گذاشتن نامنظم اميال ميباشد (هواردا، /395) و دستيابي به چنين خودشكوفايي را در سايه پيوند با خالق امكان پذير ميدانند، ولي اميدي به بيداري مذهبي ندارند (برزينكا،/168) تا اخلاق عيني كه در آن خوشايند خداوند، ملاك خيرات است، (استيس والتر ترنس،/63) همگاني شود.
ولي قرآن از خود شكوفايي واقع مدار دم ميزند و همگاني شدن مكارم اخلاق متكي بر واقعيت، فطرت، خواست خداوند و نياز زندگي را دنبال ميكند. براي اثبات اين حقيقت، نگاه قرآن به دو مسئله گرايشهاي فطري و تأكيد بر خوديابي قابل مطالعه است.
1- گرايشهاي فطري
فطرت محوري و فرد باوري، پايه و اساس نظام تربيتي قرآن را تشكيل ميدهد و قرآن خودشكوفايي فرد را خاستگاه تحولات مثبت اجتماعي و كيهاني ميشناسد.
به روايت قرآن، با تكميل پيكر و اندام حضرت آدم، روح الهي در وي دميده شد. جمله «سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(حجر/29 و ص/12) از همزماني اين دو رخداد پرده برميدارد.
اين همزماني در نسل آدم نيز جريان دارد و با دميده شدن روح، پس از شكلگيري كامل جسم و اندام «جنين»، تغيير ماهيت ميدهد و به صورت مخلوق جديدي پا به عرصه وجود ميگذارد. قرآن ميگويد:
(ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهين*ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِه)(سجده/9-8)
«سپس نسل آدم را از چكيده آبي پست پديد آورد، سپس او را درست اندام ساخت و از روح خويش در او دميد.»
(ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ)(مؤمنون/14)
«آنگاه «جنين» را در آفرينشي ديگر پديد آورديم. پس بزرگ است خداوندي كه بهترين آفرينندگان است.»
تغيير ماهيت «جنين» تنها به دليل مأواگيري روح در قالب تن نيست، بلكه الهام فطري و كاشت بذر شناخت و گرايشهاي ذاتيـ كه قرآن بر همزماني آن با شكلگيري كامل اندام اشاره ميكندـ نيز در شگفتزايي اين مرحله از تكامل كودك نقش دارد؛
(وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(شمس/8-7)
«سوگند به تن آدمي و كسي كه آن را درست اندام گردانيد، سپس بيدرنگ پليدكاري و پرهيزگارياش را به او شناساند.»
پيوستگي شناساندن بدي و خوبي و سود و زيان با درستي اندام و دميدن روح، با دقت در معنا و كاربرد حرف «فاء» قابل درك است كه ترتيب و تحقق بدون فاصله دو رخداد را ميرساند. حركتهاي جنين پس از جان گرفتن در «رحم» ميتواند نشانه تشخيص سود و ضرر و اعتراض بر حرمتشكني مادر باشد.
پي بردن به چند و چونِ آگاهيهاي فطري و آموختههاي روح و جان آدمي، مثل درك حقيقت خود روح، گويا در توان بشر نميگنجد، در عين حال روانشناسان و محققين دست روي دست نگذاشته و با حدس و گمان درباره اثبات يا نفي شناختها و گرايشهاي فطري سخن گفتهاند.
مزلو با قبول اصل وجود فطرت، تعداد صفات فطري را تا پانزده صفت بالا ميبرد 58 و مدعي است كه اين تعداد ويژگيِ تمايز دهنده عميقترين، اساسيترين و ذاتيترين فطرت انسان را تشكيل ميدهد. 59 (تعبير «عميقترين»، از اعتقاد مزلو به ويژگيهاي بالينيتر خبر ميدهد.) وي از ذاتيترين ويژگيهاي فطري به عنوان ارزشها و فوق نيازها نيز نام ميبرد كه در صورت برآورده نشدن آنها، بيماريهاي روحي دامنگير انسان ميشود كه در منطق ايشان فوق آسيبها نام ميگيرد. 60 حقيقت، نيكويي، زيبايي، همكوشي، عدالت، نظم و خودبسندگي، قسمتي از ارزشهاي مورد نظر مزلو را تشكيل ميدهد. 61
ولي يونگ تصديق توأم با عجزِ از توصيف دارد. وي با اشاره به دولايگي شخصيت انسان و اينكه بخش ناخودآگاه شخصيت هم دور دست است و هم داراي وسعت نامحدود، ميگويد:
«شخصيت خودآگاه را ميتوان كمابيش به طرز روشني توصيف و تحديد نمود، اما در مورد مجموع شخصيت انسان مجبوريم تصديق كنيم كه توصيف و تعريف كامل آن غيرممكن است.» 62
اسلامشناسان مسلمان، با توجه به غناي بيان دين در اين رابطه به صورت شفاف و روشن با قاطعيت سخن گفتهاند، امام خميني; فطرت را مساوي ميداند با انسانيت، صراط مستقيم، اسلام، استقامت، نيكي، حب به خير 63 و تنفر از نقص. 64 استاد جوادي آملي ميگويد: «دين شكوفا شده فطرت است.» 65 شهيد مطهري قوانين فطري را ريشه و منشأ انشعاب قوانين تبيين شده توسط انبيا ميداند. 66 و دين و بعثت را پاسخي به تقاضاي سرشت انسان ميشناسد. 67
قرآن به گونههاي متفاوت و مكرر پيرامون فطرت انسان سخن گفته است. نامگذاري قرآن به «ذكر» و «تذكرة» (مدثر،/49 و54) و «مُذَكِّرٌ» قلمداد شدن پيامبر9(غاشيه/21)، بازگوكننده اين است كه يادآوري گرايشهاي فراموش شده انسان فلسفه بعثت و نزول قرآن را تشكيل ميدهد. 68 تعبير «فطرت الله» (روم/30) از دين اسلام، آشنايي ذاتي انسانها را با كل دين ميرساند. در حقيقت آيه فطرت صريحترين بيان قرآن است كه همخواني و همساني قلمرو فطرت را با گستره كل تعاليم دين يادآوري ميكند؛
(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (روم/30) «روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتي است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده است. دگرگوني در آفرينش خداوند نيست. اين است آيين استوار، ليكن بيشتر مردم نميدانند.»
پس همانگونه كه واژه دين، معارف، اخلاق و مقررات را در متن خود نهفته دارد و هست و نيست و بايد و نبايد هر سه محور را توضيح ميدهد، 69 فطرت نيز در تمام اين زمينهها پيام دارد.
در كنار بيان كلي، به صورت گزينشي و مشخص نيز قرآن درباره گرايشهاي فطرت سخن گفته است. در صدر گزيدهها، گرايش به خداوند قرار دارد. قرآن وقتي كل دين را فطري ميداند، شناخت و گرايش به خداوند را كه هسته اصلي و سنگ بناي نخستين دين و دينداري شمرده ميشود، يقيناً مورد توجه قرار داده است. علاوه بر اين، قرآن به قصد تصريح بر فطري بودن خداخواهي، ميگويد: «موقع جداشدن و تولد فرزندان آدم از پشت پدرانشان، خداوند بر ربوبيت خود از آنها گواهي گرفته و آنها هم گواهي دادهاند.» (مطهري، 2/268 و فضل الله، 10/283)؛
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا) (اعراف/172)
«و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهيم!»
بر پايه همين آموزش فطري، موقعي كه انسانهاي غافل دستشان از اسباب و وسايل مادي كوتاه ميشود و يا در دام گرفتاريها اسير ميگردند، به ياد خدا ميافتند. 70
(فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ) (عنكبوت/65)
«پس هرگاه سوار بر كشتي ميشوند، پاكدلانه خدا را ميخوانند، پس چون خداوند آنان را به سوي خشكي نجات دهد، ناگهان به شرك ميگرايند.»
(ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ)(نحل/53)
«سپس چون آسيبي به شما رسد، به سوي او روي ميآوريد.»
گرايش به توحيد از نظر قرآن، شكل برجسته و نيرومندي دارد كه در قالب علاقمندي و دلبستگي در حد محبت به ايمان و آراسته ديدن آن، همراه با نفرت و بيزاري از مخالفت خداوند بيان شده است. 71
(حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ)(حجرات/7)
«ولي خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهايتان بياراست و نفرتتان را نسبت به كفر، فسق و گناه برانگيخته است.»
گرايش به كرامت و داشتن حس بزرگواري، يكي ديگر از فطريات انسان است كه قرآن آن را بين ساير ارزشها عمده كرده (مطهري، 2/270 و 22/666) و ميگويد:
(وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا)(اسراء/70)
«ما فرزندان آدم را كرامت و بزرگواري داديم و در خشكي و دريا [سواره] راه برديم و از انواع روزيهاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از مخلوقاتمان برتري بخشيديم.»
حس كرامت، حس معيار است و در مقام قضاوت و ارزيابي ملكهها و رفتار، انسان ناآگاهانه از آن به عنوان سنجه و معيار تشخيص خير و شر و خوبي و بدي استفاده ميكند. (همان، 13/783) بر پايه اين تلقي از كرامت ذاتي، روايت نبوي تفسير واقعي خود را دريافت ميكند كه فرموده است: «إنّي بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق.» (مجلسي، 16/210)؛ «من مبعوث شدهام تا اخلاق بزرگواري را تكميل كنم.»
بر اساس اين دريافت، اخلاقي را كه پيامبر مأمور به تكميل آن است، بزرگواري افراد را تأمين ميكند و آنها را از سقوط در اسارت اخلاقيات پست نجات ميدهد. اين همان عزت است (مطهري، 23/627) كه ويژه خدا، پيامبر و مؤمنين ميباشد. (منافقون/8)
بنابراين تمام ملكات و رفتارها، به كريمانه و لئيمانه قابل تقسيم است و در متن آفرينش انسان، گرايش به نوع كريمانه و نفرت از نوع لئيمانه آنها كاشته شده و بايد اين بذرها پرورش يابد و به كمال برسد.
2- خوديابي
تمام كساني كه وجود امور فطري را پذيرفتهاند، از آن به عنوان حقيقت انسانيت نيز نام برده و در عين حال با تأسف درباره ناكامي انسان در امر خوديابي سخن گفتهاند. در اين تأسف تفاوتي بين انسانشناسان مسلمان و غيرمسلمان وجود ندارد.
مزلو با ترديد در رابطه با عملي شدن خوديابي سخن ميگويد، توفيق خودشناسي را امري دشوار ميشناسد و ميگويد:
«شناخت اينكه چه هستيم و خواستههاي واقعيمان چيست، امر والايي است كه به ندرت عملي ميشود و معمولاً به سالهاي زياد كار سخت و جسورانه نياز دارد.» 72
مقصود مزلو از كار سخت، (احتمالاً) رياضتي است كه بدون آن، شنود صداي ضمير ناممكن مينمايد. در يكي از روشهاي پيشنهادي ايشان در اين رابطه ميخوانيم:
«چشمانتان را ببنديد، صداها را قطع كنيد، افكارتان را خاموش كنيد، همه مشغلهها را از ذهنتان دور كنيد … آرام بگيريد … فقط منتظر بمانيد تا ببينيد چه اتفاقي ميافتد و چه چيز به ذهنتان ميآيد … و اگر شما در اين تلاش موفق شديد و فهميديد كه چطور اين كار را انجام دهيد، ميتوانيد دنياي خارج و سر و صداهاي آن را فراموش كنيد و شروع كنيد به شنيدن اين نداهاي تكانشي… .» 73
به رغم اظهارات و پيشنهاد رويش نوميدكننده، مزلو انسانيت را به معني رشد گرايشهاي فطري دانسته ميگويد:
«انسان بودن ـ به مفهوم به دنيا آمدن در كسوت بشرـ بايستي بر حسب انسان شدن نيز تعريف شود. به همين مفهوم هر نوزادي بالقوه يك انسان است و بايد به كمك جامعه، فرهنگ و خانواده در قالبي انساني رشد كند.»74
نتيجه سه سخن مزلو، در كلام اريك فروم قابل مطالعه است كه مرگ انسانها را پيش از پرورش فطريات و تكميل انسانيت، مرگ و مردن قبل از تولد ميخواند؛
«تولد در معناي متد اول و معمولي، تنها آغاز تولد به معناي وسيعتر آن است. سراسر زندگي فرد چيزي نيست جز فرايند خودزايي. در حقيقت لحظه مرگ زماني است كه به طور كامل متولد ميشويم، گرچه مردن قبل از تولد، سرنوشت فاجعهآميز بيشتر مردم است!» (فروم، /44)
دم زدن از كمتوجهي و ناكامي در رابطه با شناخت خود، در گفتههاي بسياري از انديشهگران مسلمان نيز به چشم ميآيد، ولي درد و سوز نگاههاي عارف مشربانه كه قالب شعري هم دارد، در اين زمينه خواندنيتر مينمايد. به عنوان نمونه:
همه دردها از تو و خود نبيني همه نسخهها در تو و خود نخواني
تو يك لفظي اما طلسم عجايب دريغا كه معناي خود را نداني
تويي آن كتاب مقدس كه در وي نبشته همه رازهاي نهاني (شهريار)
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگاه گردد از خود جان پاك
گر شود آگه ز خود اين جان پاك ميرود تا كوي حق او سينه چاك (اقبال)
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود به كجا ميروم آخر ننمايي وطنم (مولوي)
حيران شدهام كه ميل جان با من چيست و اندر گل تيره اين دل روشن چيست
عمريست هزار بار من گويم و من من گويم و ليك ميندانم من چيست (شمس)
ترسم بروم عالم جان ناديده بيرون روم از جهان، جهان ناديده
در عالم جان چون روم از عالم تن در عالم تن عالم جان ناديده (فخر رازي)
تو اين صورتت را چنان ميپرستي كه تا زندهاي معني خود نداني
سفرهاي علوي كند مرغ جانت گر از چنبر باز آزش رهاني (سعدي)
دردناكتر از ناكامي در جستجوي «خود»، اين است كه خود بيگانگي، به خود فراموشي تبديل شود و خودباخته آماده برداشتن قدمي در مسير خوديابي نباشد. امام علي (ع) ميفرمايد:
«عجبتُ لمن ينشد ضالّته و قد اضلّ نفسه فلم يطلبها!» 75
«در شگفتم از كسي كه چيزي از خود را گم ميكند و در جستجويش برميآيد و خود را گم كرده، اما جستجو نميكند!»
واماندگي در امر شهود تمايلات فطري در غرب و براي عامه مردم آن ديار ناشي از قصور و درماندگي است. رهنمود مزلو نميتواند اين گره كور را باز كند، رواندرماني نيز نميتواند معجزه بيافريند. ولي مسلمان واماندگياش از روي تقصير و كوتاهي است، زيرا مسلمان مأموريت دارد كه همراه و همگام با فطرياتش باشد و در مسير جانش حركت كند (جوادي آملي، فطرت در قرآن، /162 و 167) و به دو دستور «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» (مائده/105) و «فِطْرَةَ اللهِ» (روم/30) جامعه عمل بپوشاند.
واژه «عليكم» اصطلاحاً اسم فعل ناميده ميشود و به معناي ملازمت و همراهي ميباشد. واژه «فطرت» بر اساس قاعده «اغراء» (به معني برانگيختن) در ادبيات عرب، آميخته با مفهوم و معناي «مواظب باش» است. (همان) عمل به اين دو آيه ميطلبد كه امر خوديابي نخستين اولويت در زندگي مسلمان به حساب آيد و او با هشياري و الهامگيري از روشهاي پيشنهادي قرآن، به حراست از آزادي جانش همت گمارد و اجازه ندهد كه روان خودآگاهش انباري باشد براي باورها، افكار، خويها، عواطف، تصميمها، خيالها و توهمهاي باطل و تهي از حقيقت، وگر نه اين امور چون خانه فولادين و نفوذناپذير، جان وي را به اسارت ميگيرد و صداي فطرتش را خاموش ميكند.
عبارتهاي «دَسَّاها» (شمس/10)، «دَانَ» (مطففين/14)، «خَتَمَ» (بقره/7)، «قَسَتْ» (انعام/43)، «إِصْر» و «الأَغْلاَل» و «مَرَضٌ» (اعراف/157) كه به ترتيب به معناي پوشانيدن، زنگار گرفتن، مهر زدن، سنگ دلي، بار سنگين، زنجيرها و بيماري ميباشند، اشاره به واقعيات روحي دارد كه به دست خود انسان پديد ميآيد و شهود گرايشهاي جان را دشوار يا ناممكن ميسازد و نقش حائل بين جان و قرآن راـ كه فطرت شكوفا شده ناميده شده استـ بازي ميكند. قرآن زماني ميتواند نقش يادآوري را ايفا كند و زمينهساز شهود فطريات انسان باشد كه روان او در اسارت به سر نبرد. قرآن با اشاره به اين مطلب ميگويد:
(كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْباب) (انعام/29)
«اين كتابي است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان «لُبْ» متذكر شوند [و گرايشهاي فطري خود را به ياد آورند].»
(أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الألْبَابِ * الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ) (رعد/19-20)
«آيا كسي كه ميداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق است، همانند كسي است كه بينايي ندارد؟ تنها صاحبان «لُبْ» متذكر ميشوند، آنها كه به عهد و ميثاق الهي پايبندي دارند.»
نكته مهم و در خور دقت اين است كه «الباب» جمع «لُبّ» است و اين واژه در لغت به معناي چيز بيآلايش و خالص، مغز چيزي خوردني كه پوست آن دور ريخته ميشود و عقل (كه در قلب انسان قرار دارد) آمده است76 تمام مفسران، «اولوا الالباب» را به «صاحبخردان» و كساني كه وهم و خيال دامنگير عقلشان نشده است ترجمه كردهاند، در صورتي كه عقل جلوهاي از روح است و خود روح از نظر قرآن به «سالم» و «تدسيه» شده تقسيم ميشود و «تدسيه» نفس و روح، همان پوشيدگي آن در قالبي است كه توسط خود انسان ساخته ميشود و چون پوسته «بادام» آن را ناپيدا ميسازد. پس شايسته اين مينمايد كه «اولوا الالباب» به صاحبان روان سالم ترجمه شود كه از آن به قلب سليم نيز تعبير شده و با حقپذيري و رفتار متعادل و منطقي خود را نشان ميدهد و خرد آزاد را نيز با خود دارد.
در روايتي از امام علي(ع)، «لب» به معني جان آمده 77و نقطه مقابل عقل معرفي شده است؛
«اصل الانسان لبّه و عقله و دينه و مروّته حيث يجعل نفسه.» (صدوق،/240)
«حقيقت هر انسان را جان او تشكيل ميدهد و عقل، دين و مروت او جايي است كه نفس او قرار دارد (و تابع وضعيت روحي وي ميباشد).»
به هر حال در تفكر ديني و نظام تربيتي كه قرآن ارائه ميدهد، فرد و تصميم او اصالت دارد و بايد مسئوليت حراست روان و پرورش گرايشهاي متعالي آن را به عهده گيرد. وقتي در متون ديني، تنظيم رفتار با خدا، خويشتن، مردم و دنيا 78 مطرح ميشود يا از حقوق خدا، حقوق خويشتن و حقوق مردم 79 سخن گفته ميشود، مخاطب فرد است. فرد ميتواند با يافتن خود كه انس با خدا را نيز همراه دارد، و پرورش آن، كل هستي را بارور سازد. مولانا ميگويد:
جان كل با جان جزء آسيب كرد جان از او درّي ستد در جيب كرد
همچو مريم جان از آن آسيب جيب حامله شد از مسيح دل فريب
پس ز جان جان چو حامل گشت جان از چنين جاني شود حامل جهان
اقبال نيز از خلاقيت فرد ياد ميكند و آن را بازتاب نوشيدن زلال قرآن كه فطرت مشروع است ميشناسد؛
فاش گويم آنچه در دل مضمرات اين كتابي نيست چيزي ديگر است
چون به جان دريافت جان ديگر شود جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
تعبير ديگر مطلب اين است كه كنش فرد در راستاي خوديابي و خودپروري، عكسالعمل و واكنش مثبت را در كل هستي در پي ميآورد، البته به صورت انعطافپذيري استعدادهاي روحي خود فرد، عنايت خداوند، توجه حمايتگرانه جامعه و همخواني آسمانها و زمين.
قرآن درباره واكنش هستي در برابر اراده فطري انسان80 ميگويد:
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ)(اعراف/96)
«اگر مردم قريهها ايمان ميآوردند و تقوا پيشه مينمودند، ما يقيناً بركتهايي را از آسمان و زمين بر آنها ميگشوديم.»
خلاصه سخن آنكه از نظر قرآن بايد انسانها به خواست خدا و فطرت الهي پاسخ مثبت داده و در مسير تكامل اخلاقي حركت نمايند، وگر نه فرجامي جز سقوط در حيوانيت، منفعت پرستي و سبوعيت فرا روي خود ندارند.81 علامه اقبال و مولانا در اين رابطه ميگويند:
به منزل كوش تو همچون مه نو در اين نيلي فضا هر دم فزون شو
مقام خويش اگر خواهي در اين دير به حق دل بند و راه مصطفي رو (اقبال)
جان گشاده سوي بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها
ميل جان اندر ترقي و شرف ميل تن در كسب اسباب و علف
ميل جان در حكمت است و در علوم ميل تن در باغ و راغ است و كُروم
ميل جان اندر حيات و در حي است زان كه جان لامكان اصل وي است (مولوي)
قرآن در كنار درك فطري و نياز زندگي اجتماعي به عنوان دو خاستگاه پرورش اخلاقي، موقعيت انسان در هستي به عنوان جانشين خداوند را سومين خاستگاه ميشناسد كه خدا گونه شدن را ضروري مينمايد.
به روايت قرآن پيش از آفرينش آدم، خداوند درباره آفرينش جانشين براي خودش در زمين با فرشتگان سخن فرمود. غرض، خلقت انسان بود و اينكه تمام افراد بشر با استعداد خليفه شدن قدم روي زمين ميگذارند. آشنايي با اسماء نيز اختصاص به حضرت آدم نداشت و ندارد. تمام اولاد او نيز با استعداد چنين شناختي به وجود ميآيند و ميتوانند با حركت در مسير حق، «سهمي از علم اسماء الهي» را از آن خود سازند. آدم(ع)كه مسجود فرشتگان واقع شد، به عنوان عصاره بشريت پس از شناخت اسماء، اين موقعيت را به دست آورد. 82
بنابراين آفريدگار انسان براي پروراندن او بهترين راه را ارائه ميفرمايد و آن بيان اسماء حسنا و صفات علياي الهي است تا انسان كه خليفه خداست، نخست اين اسماء و صفات را بفهمد و سپس بر محور آن عمل كند و به دنبال علم و عمل، هدايت ديگر انسانها را به عهده گيرد. از اين رو براي جهتدار شدن مسير ملكوتي انسان به سوي خدا، اسماء و صفات خود را بيان ميكند تا حركت آدمي به سوي آنها باشد و از اين رو هر كس به سوي علم يا حكمت يا قسط و … ميرود، در حقيقت به سوي خدا حركت ميكند و به هر اندازه كه در اين مسير ملكوتي كوشاتر باشد، از مقام جانشيني خدا بهرهمندتر خواهد بود. 83
امام علي(علیه السلام) در روايتي ميفرمايد:
«ان الله تعالي، كريم، عظيم، رحيم دلّنا علي اخلاقه و امرنا بالاخذ بها و حمل النّاس عليها.» 84
«به راستي خداوند بزرگوار، بردبار، بزرگ و مهربان است، ما را به اخلاق خويش راهنمايي كرده و فرموده آن را به دست آوريم و مردم را به آن واداريم.»
حضرت استاد جوادي آملي بر اين باور است كه در ميان اسماء و صفات خداوند، نقش اساسي در جانشيني خدا با «عليم» است و ديگر اسماء زمينه ساز يا تمام كننده كمال انسان ميباشد. 85
البته صفت «عليم» بين ساير صفات از جايگاه والايي برخوردار است. از نظر قرآن، انسان با علم و ايمان، رتبههاي بالا و بالاتر را به دست ميآورد؛(يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)(مجادله/11)، حق ندارد از چيزي بدون داشتن آگاهي در مورد آن پيروي كند؛(وَلا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (اسراء/36)، بايد دائم در پي افزايش علم باشد؛ (رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا)(طه/114)، مقام خشيت و ترس از خدا ويژه دانشمندان است؛(إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)(فاطر/28) و چشم، گوش و قلب ابزار كسب علم ميباشد؛
(وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)(نحل/78)
توجه به اين آيات گوياي اين است كه در نظام تربيتي پيشنهادي قرآن، رشد عقلي و علمي مرز توقف نميشناسد، تقرب به سوي خدا و تكامل بدون علم، عملي نمينمايد. ولي قرآن در كنار علم، جايگاه صفت «عزت» را نيز برجسته مينمايد كه عبارت است از حالتي كه پيروزمندي را به همراه دارد. 86
عزت به معني ياد شده، فشرده و عصاره تمام صفات را در خود دارد. قرآن عزت كامل را ويژه خدا دانسته، مؤمنين را به كسب تقرب به اين صفت فرا ميخواند و از عمل صالح به عنوان نردبان ترقي در اين رابطه نام ميبرد؛
(مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه…) (فاطر/10)
«كسى كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد، چرا كه) تمام عزّت براى خداست. سخنان پاكيزه به سوى او صعود مىكند و عمل صالح را بالا مىبرد.»
به هر حال علم و عزت طلبي با هم كسب صفات الهي را امكان پذير ميسازد و شخصيت فرد را در مسير رشد و تكامل قرار ميدهد.
قرآن، شناخت و آگاهي را به شناخت ظاهري و شناخت الهي قابل تقسيم ميداند، به تعبير ديگر دانش اگر در كنار سود مادي و اين جهاني، رهنمايي به سوي خدا نيز بود ارزشمند است؛ علوم تجربي اگر چهره هستي را به عنوان تجليگاه ياد خداوند نيز مورد مطالعه قرار داد، مايه رشد و تكامل است، وگرنه ممكن است عامل بازدارنده ترقي به حساب آيد، چونان كه در مورد قارون (قصص/88) و امتهاي گذشته (غافر/83) اتفاق افتاد و امروز نيز وسيله سقوط انسانيت تلقي شده است. ولي دانش آميخته با خداخواهي با حس مسئوليتي كه پديد ميآورد، زمينه عمل صالح را در رابطه با تمام صفات الهي فراهم ميكند، تعالي همه جانبه انسان را نتيجه ميدهد و او را از تيررس خطر فراموشي (حشر/19) و خسارت (انعام/20) خويشتنش دور نگه ميدارد.
ج) ارتباط انسان با انسان
جامعهگرایی در تمام مکاتب تربیتی، مهمترین هدف شناخته شده است. تعلیم و تربیت کمونیستی به صورت افراطی در پی این بود که اهداف فردی به اهداف عمومی تبدیل شود؛ فرد باید خود را در قالب جمع بشناسد، فردگرایی که نشانه اخلاق سرمایهداری است، جای خود را به جمعگرایی بسپارد (هواردا، /517و520) و با ملی شدن وسایل تولید و ایجاد نظام اقتصادی متمرکز، جامعه بیطبقه برادروار و دادگر به وجود آید. (فروم،/316) در تعلیم و تربیت لیبرال نیز (به رغم تأکید بر تفرد) چونان که پیش از این یادآوری شد، رشد منش اخلاقی و جامعهپذیری، جایگاه ویژهای دارد؛ هدفهای شخصی تا جایی قابل پیگیری است که با اهداف عمومی هماهنگ باشد و این وظیفه تربیت است که «یکی را در دیگری ادغام کند». (برزینکا،/163)
در این رابطه نظام تربیتی اسلام ویژگیهای مخصوص به خود را دارد. نویسنده «مبانی فلسفی تعلیم و تربیت» با اشاره به چگونگی تحقق تحول اجتماعی مثبت میگوید:
«هدف اساسی فلسفههای شرق، ایجاد تحول اجتماعی است، اما تحول بزرگ اجتماعی معمولاً با دگرگون شدن افراد آغاز میشود؛ افراد باید تلاش کنند تا خود را متحول سازند. پس از آنکه افراد زیادی متحول شدند، جامعه نیز تغییر خواهد کرد. درست است که آدمیان ضعیفاند و به دنبال لذت و مادهگرایی، اما میتوانند خود را به گونهای متحول کنند که به دنبال چنین اموری نباشند. ناکامیهایی نیز وجود دارد، اما این ناکامیها مربوط به افراد است و هر کس میتواند از طریق شهود، انفاق، روزه گرفتن و نماز خواندن بر آنها غالب شود.»87
مصداق برجسته این گفته، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی است که بر اساس آن، تا انسان از ناحیه اخلاقی تکامل پیدا نکرده باشد، یعنی از درون خودش، از حیوانیت خودش رهایی پیدا نکرده باشد، امکان ندارد که در رابطهاش با انسانهای دیگر حسن رابطه داشته باشد؛ یعنی بتواند از اسارت انسانهای دیگر رهایی یابد یا خودش انسان دیگر را به اسارت خود در نیاورد.88
در این تفکر، خودپردازی و خودجویی فردی، اساس همگرایی و تکامل اجتماعی را تشکیل میدهد. انگیزه جامعهپذیری از این نوع، ریشه در توجه به هنجارهای اجتماعی و مطالعه انتظار و توقع دیگران ندارد، بلکه فرد با درونکاوی، خاستگاه آن را در ضمیر و فطرت خویش مشاهده میکند و بدان پاسخ مثبت میدهد. به عبارتی با کاوش و ژرفنگری در زمین سرشت خود، فرد به حقیقتی دسترسی پیدا میکند که نشان دهنده هویت و نوعیت اوست. بنابراین رشد گرایشهای فطری و تلاشهای مربوط به آن، همزمان رشد شخصیت و تکامل اجتماعی را با هم به ارمغان میآورد و «خودخواهی و از خود گذشتگی» را به گونهای با هم پیوند میدهد که پیگیری رضامندی خودخواهانه، به طور خودکار به یاری دیگران میانجامد و کوشش نوعدوستانه نیز به صورت طبیعی پاداش و رضای فرد را در پی دارد. یعنی تضاد و دوگانگی بین خودخواهی و نوعدوستی مستحیل و منتفی میشود. 89
تأکید بر این واقعیت و حقیقت در اظهارات بسیاری از دانشمندان (اعم از مسلمان و غیرمسلمان) قابل مطالعه است. به عنوان نمونه موارد ذيل قابل مطالعهاند:
«فقط به وسیله پرتویی از فروغ عرفان مثبت است که نخست «من» انسانی را به خود او بشناساند و او با این شناخت بفهمد که «من» او که شعاعی از اشعه خورشید عظمت الهی است، چقدر خوب و زیبا و دوستداشتنی است و چون دیگر انسانها هم از همین «من» برخوردارند، پس محبت بر همه انسانها ضرورت دارد.» 90
«چگونه است که هر چه عمیقتر به درون خودمان به عنوان فردی خاص و منحصر به فرد در جستجوی هویت فردی خودمان فرو میرویم، کل نوع بشر را بیشتر مییابیم. کشف نوعیتتان در سطحی به حد کافی عمیق، با کشف هویتتان یکی میشود. دست یافتن به کمال انسانی به معنای انجام هر دو کشف مزبور، به طور همزمان است… حرکت به سوی سلامت روانی [با خودشکوفایی و تعهد به ارزشهای فطری]، حرکت به سوی آرامش روحی و هماهنگی اجتماعی نیز هست.» 91
«در سایه عشق به دیگران هم فعال میشویم و هم از هستی فردی خود فراتر میرویم. این نوع پیوند علامت سلامت روانی است. «دوستت دارم» یعنی هر چه انسانیت در وجود تو است، دوست دارم؛ هر چه زنده است، دوست دارم. همچنین خودم را در درون تو دوست دارم.»92
قرآن در کنار یادآوری تولد تمام انسانها از یک پدر و مادر (آدم و حوا8) که منطقی بودن همگرایی را نشان میدهد، از کرامت ذاتی (اسراء/70) و رشد و بالندگی آن با غذای تقوا (حجرات/13) سخن میگوید که حقیقت آن را گرایش به خوبیها و بیزاری از بدیها تشکیل میدهد. سپس به قصد فراخوانی به خودپروری و ضرورت رشد شخصیت انسانی، تلاشهای فردی و اجتماعی بشر را بازتاب شکلگیری حالات روحی آنها معرفی کرده و میگوید:
(قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ) (اسراء/٨٤)
«بگو: هر كس طبق روش (و خلق و خوي) خود عمل ميكند.»
با این زمینهسازیها، قرآن دلها را آماده میکند برای مطالعه این حقیقت که وضعیت ظاهری و بیرونی جامعه (به ویژه تعامل اجتماعی) بر اساس سنت الهی، محصول و ثمره همگانی شدن خودسازی است که توسط خود افراد انجام میپذیرد؛
(إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ) (رعد/١١)
«خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمىدهد، مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.»
تعالی گرایشهای ناظر به روابط اجتماعی که در قالب عدالتگستری، یاری رسانی و پاسخگویی به نیاز نیازمندان به نمایش گذاشته میشود، با عوامل سهگانه کنش فطرت، توقع جامعه و خواست خداوند عینیت پیدا میکند. قرآن میگوید:
(إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْی) (نحل/٩٠)
«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان ميدهد و از فحشا و منكر و ستم نهي ميكند!»
در حقیقت تابش نور وحی بر دل انسان، مزرعه فطرت را به آبیاری میگیرد (انفال/24) تا رشد شخصیت انسان سرعت بیشتري بگیرد و بار و ثمره عدالت و احسان را به جامعه هدیه دهد. قرآن این مطلب را در قالب یک تشبیه و تمثیل این گونه بازگو میکند:
(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء*تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا)(ابراهیم/٢٥-24)
«آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيبه» (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزهاى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مىدهد.»
توصیف پاکی اشاره دارد به پیراسته بودن از هر نوع آزاررسانی، همان گونه که مددرسانی خداپسندانه و نامحدود از توانایی و انگیزه خیررسانی پرده برمیدارد. وقتی که تمام افراد جامعه شخصیتی با این دو ویژگی دارند، تکامل اجتماعی پدید میآید که قرآن با عبارتهای(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة)(حجرات/10)، (رُحَماءُ بَيْنَهُم) (فتح/29) و(أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِم) (انفال/63) به یادآوری و توضیح آن میپردازد؛ یعنی دوستی و بخشندگی با هم سبب به هم پیوستگی افراد میشود.
واژه «الفت» به تجمع و به هم پیوستگی اجتماعی گفته میشود که آمیخته با تمایل، رغبت و شیفتگی باشد. (قرشی، 1/92) سازنده تمایل و گرایش متقابل در جامعه دینمدار، وحدت اعتقاد، اندیشه، اخلاق، عواطف و تصمیمات مشترك است که همسانی و همانندی در رفتار را به همراه دارد. شاید بهترین تبیین در این رابطه، تبیین مولانا باشد که میگوید:
مؤمنان معدود لیک ایمان یکی جسمشان معدود لیکن جان یکی
غیر فهم و جان که در گاو و خر است آدمی را عقل و جان دیگر است
جان حیوانی ندارد اتحاد تو مجو این اتحاد از روح باد
جان گرگان و سگان هر یک جداست متحد جانهای شیران خداست
جمع گفتم جانهاشان من به اسم کان یکی جانصد بودنسبت به جسم
همچو آن یک نور خورشید سما صد بود نسبت به صحن خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان چون که برگیری تو دیوار از میان
حس عدالتگستری و نیکیرسانی، کنشی را در افراد پدید میآورد که گذشته، آینده و حال در قلمرو آن میگنجد. مؤمن ناگزیر است که چهرههای عدالت و احسان را الگوی خود بشناسد و ده بار در هر شبانهروز از خدا بخواهد که توفیق دهد تا راه اهل نعمت را ـ که عبارتاند از پیامآوران، صالحان، صدیقین و شهدا (نساء/69)ـ بپیماید و از سقوط در مسیر مغضوبین و گمراهان در امان باشد (حمد/7-5) و آیندگان تاریخ نیز وی را به عنوان الگو و سرمشق بشناسند، چونان که حضرت ابراهیم(ع) آرمانی را در دل میپروراند (شعراء/84) و از خداوند میخواست که از نسل وی امتی فرمانبردار خویش قرار دهد (بقره/128) و حضرت زکریا(ع) پاکی نسلش را تقاضا میکرد (آلعمران/38) و هر انسانی باید آرزو کند که نسل وی از شایستگی سودمند به حال او برخوردار شود (احقاف/15).
عدالتطلبی مؤمن، ارتباطگیری وی را با انسانهای معاصرش تحت عنوان دفاع از مظلوم (نساء/75) و رویارویی با ستمگران و فتنهانگیزان (بقره/193) تنظیم میکند، در عین حال در عرصه خصومت و دشمنی، رعایت عدالت را وظیفه او میشناسد (مائده/8)، بدان دلیل که دشمنی عادلانه، وسیله دستیابی به تقوا و تقوا، عامل رستگاری مینماید.
احسان با یاری رسانی قابل تعریف است که احتیاج و نیاز، خاستگاه آن به شمار ميآيد. احتیاج و نیاز، هزاران گونه دارد؛ نداری، نقص عضو، درماندگی، نومیدی، خطاکاری و ضعف اخلاق (لوماریه،/49-47) نمونههایی از آنها را تشکیل میدهد. گویا این تفسیر از احسان با نگاه قرآن سازگاری دارد، زیرا قرآن جهاد در راه خدا (عنکبوت/69)، گذشت از گناه خیانت (مائده/13)، کمک مالی به جهاد (بقره/195)، گذشت از اشتباه دیگران (آلعمران/134)، رسیدگی به پدر و مادر (انعام/151) و مطلق کمک به دیگران (قصص/77) را احسان دانسته است. بنابراین معیار احسان، رسیدگی به احتیاج دیگران است که تمام نیازهای مادی و معنوی را شامل میشود و فعالیتهایی چون دعوت به اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و تمام گونههای دلداری و غمخواری نیز در قالب آن میگنجد. بنابراین ثروتمندترین فرد ممکن است نیازمندترین فرد باشد و در مرحلهای از تکامل فردی، پذیرش کمک توسط فقیر از سوی غنی، احسان تلقی گردد و قدرتمندترین زمامدار، مشورت فقیری را بزرگترین احسان بداند!
البته قرآن در باب احسان به معنای یاد شده روی اولویتهایی تأکید دارد و مواردی چون احسان به والدین، احسان به همسر، احسان به خویشاوندان، احسان به اقشار آسیبپذیر (مانند فقرا، ایتام، درماندگان، گدایان و آزادی بردگان) و احسان به مؤمنان را به صورت مستقل نام برده و درباره تأمین نیازمندیهای آنها سفارش جداگانه به عمل آورده است. ولی این با نگاه عمومی و فراگیر قرآن که در آن نیکی به نامسلمانان بدون مانع اعلام میشود، ناسازگاری ندارد؛
(لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِين)(ممتحنه/٨)
«خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمىكند، چرا كه خداوند عدالتپيشگان را دوست دارد.»
بر اساس روایتی، پیامبر(ص) در پاسخ به سؤالی در این باره که چه کسی دوست داشتنیتر است، فرمود: «أنفَعُ النّاس لِلنّاس» 93؛ «سودمندترین مردم برای مردم (محبوبترین آنها نزد خداوند است).»
محبوبیت دادگران و نیکیکنندگان نزد خداوند که در قالب جمله «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِين» و «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين» (بقره/195، مائده/13و93) تکرار شده، به گونهای به هم پیوستگی رو به تکامل ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با خودش و ارتباط انسان با انسان را مینماید و از تعامل و داد و ستد این روابط در مسیر رشد پرده برمیدارد. در حقیقت یاد خدا به دادگری و احسان فرا میخواند. عادت به عدالت و احسان، محبوبیت نزد خدا و مقبولیت اجتماعی را هدیه میدهد و احساس چنین مقبولیتی، انگیزه دادگری و احسان را دوچندان میسازد.
قرآن به قصد افزایش شتاب بیشتر و فزایندهتر، حرکت تکامل اجتماعی و فعالیت جمعی را در حوزه عدالتگستری و خیررسانی پیشنهاد میکند. جملههای (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى)(مائده/2)،(تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر)(عصر/3)، (تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَة)(بلد/17) و(رابِطُوا)(آلعمران/200) که دستور به مشارکت در خیررسانی و حقمداری را بازگو میکند، یادآوری اهمیت این روش را نیز به همراه دارد.
مشارکتی شدن خیررسانی در کنار رشد کیفیت فعالیت و نتیجهدهی زودهنگام آن، محبت متقابل افراد گروه را نیز به ارمغان میآورد. هر کدام از افراد گروه علاوه بر نگاه انسان شناختی مشترک که گرایشهای زیبای فطری را در متن خود دارد، شاهد تبارز خوبیهای برخاسته از فطرت در فعالیتهای همدیگر است. قرآن، رفتار شایسته و باورمندانه را سبب محبوبیت میشناسد؛
(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا)(مریم/96)
«مسلّماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مىدهد.»
در روایتی پیامبر(ص)میفرماید: «و لَو اجتَمَعتُم عَلی البِرِّ لَتَحابَبتُم» 94؛«اگر برای انجام خیررسانی به هم بپیوندید، به همدیگر علاقمند میشوید.»
د) بهرههای طبیعت (تعامل با طیبعت)
قرآن طبيعت را با دو كنش يا واكنش مثبت و منفي براي بشر معرفي ميكند. نابودي فرعونيان، لشكر ابرهه، قوم ثمود، قوم عاد و … به دست طبيعت صورت گرفته است. قرآن ضمن بازخواني نابودي ملتهاي مختلف با خشم طبيعت ميافزايد:
(إنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد)(فجر/14)
«بيترديد پروردگارت البته در كمينگاه است.»
سرانجام نابودي نسل بشر نيز پيش از قيامت، گويا با زلزله زمين، خشم دريا و ساير تحولات طبيعي صورت ميگيرد. تصور چنين صحنههايي وحشتآفرين است. در عين حال بشر حس دشمني با طبيعت را در ضميرش نميپروراند، شايد بدان جهت كه مقصر اصلي در اين رابطه خود اوست، نه طبيعت!
يقيناً معرفي طبيعت با كنش يا واكنش مثبت، ديدگاه اصلي قرآن را تشكيل ميدهد و ميخواهد بشر را اقناع كند كه طبيعت براي خيررساني خلق شده است و اين نقش را حتماً ايفا ميكند، البته مشروط بر اينكه خود انسان به تعامل مثبت بپردازد.
قرآن طبيعت را مادر، بستر، خاستگاه تولد انسان و انسانيت، محل رشد و تكامل و منبع تغذيه او معرفي كرده95 و ميگويد:
(لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ*ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ*ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِين)(مؤمنون/١٤-12)
«ما انسان را از عصارهاى از گِل آفريديم. سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته]، و علقه را به صورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، و مضغه را به صورت استخوانهايى درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينش تازهاى داديم. پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است!»
(وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِش)(اعراف/10؛ حجر/20)
«انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم.»
طبيعت با سه نوع سودرساني متفاوت و به هم پيوستة هدايت به سوي خدا، تأمين نيازهاي معيشتي و نوازش حس زيبايي دوستي، منتظر تعامل با انسان است و به تناسب نوع سودخواهي او، همگامي يا خشونت نشان خواهد داد. بر اين اساس عروج و تكامل انسان و سقوط او در اسفل سافلين با تصميم خود او و واكنش طبيعت رقم ميخورد.
قرآن از درك و شعور طبيعت سخن ميگويد. همين شعور خاستگاه واكنش او در برابر رفتار انسان است. سجده آنچه در آسمانها و زمين است در برابر خداوند (نحل/49؛ جمعه/1؛ تغابن/1) و به سخن در آمدن زمين در روز قيامت (زلزال/8)، در حقيقت بازتاب دهنده شعور طبيعت است؛
جمله ذرات عالم در نهان با تو ميگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم با شما نامحرمان ما خامُشيم
خامُشيم و نعره تكرارمان ميرود تا پاي تخت يارمان
چون شما سوي جمادي ميرويد آگه از جان جمادي كِي شويد؟
از جمادي در جهان جان رويد غلغل اجزاي عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تأويلها بزدايدت
واكنش طبيعت بيارتباط با درك و شعور آن نيست كه قرآن بر آن اصرار دارد و از انسان ميخواهد كه همگام با هستي در برابر خداوند خضوع داشته باشد.
بهره عقيدتي
بين بهرههاي سهگانه، بهره عقيدتي از اهميت بيشتري برخوردار است. ارتباطگيري با طبيعت به قصد رشد معنويت در تفكر شرقي انكار ناپذير مينمايد؛ «مطالعه طبيعت بايد در خدمت ارتقاي درونگرايي و تأكيد بر زندگي دروني باشد.» (هواردا،/186) قرآن ارتقاي دروني ناشي از طبيعت شناسي را اين گونه توضيح ميدهد:
قرآن بر اين باور است كه هستي، ماهيت اشارهاي دارد. تمام تحولات بر پايه اصل عليت و سببيت استوار است و هدفمندانه به وقوع ميپيوندد. نظام يافتگي استوار بر اين دو پايه، ذهن جستجوگر و حقيقت ياب انسان را به سوي خداوند هدايت ميكند. قرآن به صورت مكرر خلقت آسمانها، زمين، رفت و آمد شب و روز، حركت سودمندانه كشتي در دريا، بارش برف و باران كه مايه حيات زمين و جانداران ميشود، به گردش درآوردن باد و ابر بين آسمان و زمين (بقره/164)، خلقت خود انسان و تسخير آنچه در آسمانها و زمين است (جاثيه/4 و13)، بستر نشانهها و دلايلي ميداند كه به سوي خداوند هدايت ميكند.
خداجويي با مراجعه به طبيعت از طريق جستجوي علتها صورت ميگيرد كه انگيزه آن ريشه در وجود انسان و روح او دارد.96 تقويت روحيه جستجو در حوزه عليت زماني ميسر است كه رشد علمي و رشد و پرورش فطرت سير تكاملي داشته باشد. پرورش عشق و علاقه به حقيقت از راه مطالعه علم طبيعي و انساني امكان پذير است 97 و عروج عرفاني راهي جز اين ندارد. علامه جعفري درباره به هم پيوستگي رشد علمي و مطالعه آيات الهي ميگويد:
«شناخت علمي هستي با هدفگيري واقع يابي كه موضوعش آيات الهي در آفاق و انفس است، به اندازه مطلوبيت حيات معقول كه زمينه را براي عرفان مثبت آماده ميكند، مطلوبيت دارد. آن كس كه ميخواهد از اين دنيا عروج كند، چگونه ميتواند بدون شناخت واقعي اين دنيا احساس كند و بفهمد كه عروج كرده است؟!» 98
قرآن تفكر در هستي و نشانههاي توحيد را براي «اولوا الالباب» قابل عملي شدن ميداند. اين عنوان از آنِ كساني است كه ضمن تقويت فطرت و گرايشهاي فطري، آن را از اسارت باورها، انديشهها، خويها، عواطف و نيتهاي باطل دور نگه داشتهاند. اين همان پرورش واقعي انسانيت است. چنين بينايي وقتي همراه ميشود با علوم تجربي، آدمي را به عمق اسرار هستي هدايت ميكند و عظمت، قدرت و علم الهي را در معرض درك و شعور او قرار ميدهد و خوف و خشيت خداوند را بر وي چيره ميگرداند؛
(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لأولِي الألْبَابِ*الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آلعمران/192-١٩١)
«مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است. همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مى كنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند:) بار الها! اينها را بيهوده نيافريدهاى! منزهى تو! ما را از عذاب آتش نگاه دار!»
(إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) (فاطر/٢٨)
«از بندگان خدا، تنها عالمان از او ميترسند.»
تعامل با نعمتهاي هستي
رابطه انسان با طبيعت را قرآن با ملاحظه گرايشها، تواناييها، نيازها و رستگاري او تنظيم ميكند. با عبارت (وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأرْضِ)(اعراف/١٠) قدرت و توانايي و كارايي او را در هستي گوشزد ميكند. 99 با اشاره به حس زيباپسندي انسان و پاسخگويي به آن، آرايش زمين (كهف/7) و ايجاد پوششي گياهي پرطراوت بر روي آن (ق/7؛ حج/5 و 63) و آرايش و زيباسازي آسمان (ق/6؛ فصلت/12؛ حجر/16) را فرا روي او قرار ميدهد. آنگاه نعمتهاي نامحدود زميني و كيهاني را (اعراف/10؛ جاثيه/١٣) يادآور ميشود تا در فضاي دلانگيز ناشي از زيبايي محيط طبيعيـكيهاني، قدرت نامحدود و خدادادي خويش را به كار انداخته و به آباداني زمين (هود/62) و بهرهگيري مشروع از نعمتهاي انباشته شده در طبيعت بپردازد. واژههاي «مكَّن»، «سخَّر» و «استعمر» اشاره ضمني به انعطافپذيري و مهار طغيان طبيعت نيز دارد. همانگونه كه در امر هدايت به سوي خداوند، طبيعت همكار انسان است، در بهره دهي و كمك به راهاندازي آباداني و نهضت رفاهزا نيز آماده همياري ميباشد.
پس بايد نظريه خير طبيعي را پذيرفت و باور كرد كه بديهاي طبيعت ناشي از جهل و ناداني است و شرور و بليات طبيعي از قبيل زلزلهها و سيلها تنها بدين خاطر عامل بدبختي و نكبت هستند كه انسان هنوز هم از شناخت كافي نسبت به قوانين طبيعي براي كنترل يا جلوگيري از حوادث قانونمند برخوردار نيست. 100
بيترديد قرآن قدرداني و استفاده بهينه از تمام نعمتها را شرط بندگي ميداند. (نحل/ 114) كفران نعمت را ـ كه با دو مصداق استفاده ناروا و مورد بهرهبرداري قرار ندادن قابل تعريف است ـ مستحق كيفر شديد ميشناسد (ابراهيم/7). قدرداني نعمت ارتباط ناگسستني با تقواورزي دارد (آل عمران/123) كه ثمره رشد اعتقادي و اخلاقي ميباشد. ارتباط انسان با انسان و ارتباط انسان با طبيعت نيز در قلمرو آن قرار دارد. امام علي(ع) ميفرمايد:
«اتّقوا الله في عباده و بلاده فإنّكم مسؤولون عن البقاع و البهائم.» (نهج البلاغه، خطبه167)
«در برخورد با بندگان و سرزمينهاي خداوند، تقواي الهي را پيشه خود سازيد؛ بدان جهت كه در رابطه با سرزمينها و چهارپايان مورد بازخواست قرار ميگيريد.»
بدين ترتيب رشد گرايشهاي فطري و تقواورزي و همگاني شدن آن، تمدن جديدي را پايهگذاري ميكند. با افزايش توان علمي و انساني، تمام بركات زميني و آسماني مورد بهرهبرداري قرار ميگيرد؛
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ)(اعراف/٩٦)
«و اگر اهل شهرها و آباديها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم.»
بر اساس اين آيه، توسعه تقوا و عدالت اجتماعي، سخاوت طبيعت و رفاه معيشتي را به ارمغان ميآورد كه نماد شكوفايي و حراست از طبيعت است. روي اين مبنا، قرآن ميگويد: روي كار آمدن انسان تربيت نشده و فاقد رشد اعتقادي و اخلاقي، فساد و نابودي زراعت و نسل بشر را در پي دارد (بقره/204) و اگر نيروهايي از اين دست تحت كنترل قرار نگيرد، زمين به تباهي كشيده ميشود (بقره/251) و اگر معيار حق و حقيقت هوس هواپرستان ميبود، آسمانها، زمين و هر كه در آنهاست نابود ميشد (مؤمنون/71).
امروزه آسيب يافتگي لايه ازن، آلودگي هوا، زوال طراوت چهره زمين و عذاب دريازيستان، نمونههايي است از اعمال قدرت انسانهاي فاقد تربيت الهي. روند رو به گسترش اين وضعيت، خشونت حياتسوز طبيعت را به سراغ بشر خواهد فرستاد.
نویسنده: سيد ابراهيم سجادى
- 1. (ارسطو،/20، به نقل از جعفري، تعليم و تربيت اسلامي،/95)
- 2. (ولفگانگ برزينكا، /256)
- 3. (هواردا،/56)
- 4. (همان،/50 و 95)
- 5. (همان،/62)
- 6. (همان،/56)
- 7. (همان،/86، 90 و 93)
- 8. (همان،/95)
- 9. (همان،/107)
- 10. (همان،/119)
- 11. (هواردا،/107)
- 12. (همان، /97 و99)
- 13. (همان،/97)
- 14. (همان،/108)
- 15. (همان،/100)
- 16. (همان،/104)
- 17. (همان، /119)
- 18. (همان،/108)
- 19. (همان)
- 20. (هري شفليد،/ 136)
- 21. (جانهيك، /33)
- 22. (برزينكا، /129 و هواردا، /116)
- 23. (دوركيم، /59)
- 24. (هواردا، /116)
- 25. (برزينكا، /128)
- 26. (هواردا، /111)
- 27. (همان، /58)
- 28. (همان،/110)
- 29. (برزينكا، /147)
- 30. (گاندي، /56-54)
- 31. (مطهري، 2/305)
- 32. (هواردا، /58)
- 33. (همان،/110)
- 34. (همان،/108)
- 35. (جان هيك،/33)
- 36. (هواردا،/111)
- 37. (فرانكل،/111)
- 38. (برزينكا، 145 و اريك فروم،/396)
- 39. (برزينكا،/125 و 151)
- 40. فرانكل،/68 ، 88 و 92)
- 41. (همان،/91)
- 42. (هواردا، /57)
- 43. (مطهري، 22/431)
- 44. (مجلسي، 2/32)
- 45. (مطهري،23/147 و مكارم شيرازي،1/221)
- 46. (فضل الله، 18/59)
- 47. (جمعه/10، احزاب/41، اعراف/205 و شعراء/227)
- 48. (جعفري، فلسفه و هدف زندگي،/97)
- 49. (مجلسي، 5/284)
- 50. (فضل الله، 13/83)
- 51. (مكارم شيرازي، 10/287)
- 52. (مطهري، 27/410)
- 53. (مطهري، 23/543 و 27/519)
- 54. (مجلسي، 25/204)
- 55. (مجلسي، 90/282 و 25/204)
- 56. (نساء/106)، «غفار» (نوح/10) و «تواب» (نساء/16، حجرات/12، نصر/3)
- 57. (يوسف/87، عنكبوت/23)
- 58. (مزلو،/186 و412)
- 59. (همان، /193)
- 60. (همان،/74)
- 61. (همان، /188-186)
- 62. (يونگ، /76)
- 63. (خميني، صحيفه نور، 22/346 و 14/27)
- 64. (خميني، چهل حديث،/185)
- 65. (جوادي آملي، فطرت در قرآن، /149)
- 66. (مطهري، 22/383)
- 67. (همان، 3/602)
- 68. (جوادي آملي، فطرت در قرآن /79-77)
- 69. (همان، /145)
- 70. (جوادي آملي، فطرت در قرآن، /225)؛
- 71. (جوادي آملي، فطرت در قرآن /229؛ مكارم شيرازي، 22/159؛ صادقي، 27/233)؛
- 72. (مزلو،/361)
- 73. (همان، /252)
- 74. (همان، /16)
- 75. (آمدي، /36)
- 76. . (ابن منظور، 1/729)
- 77. (جوادي آملي، فطرت در قرآن،/93)
- 78. (امام صادق(ع)،/5)
- 79. (حرّاني،/272-255)
- 80. (مطهري، 26/731)
- 81. (همان، 22/69)
- 82. (جوادي آملي، تسنيم، 3/41)
- 83. (جوادي آملي، صورت و سيرت انسان در قرآن، /280)
- 84. (حراني، /175)
- 85. (جوادي آملي، تسنيم، 3/192)
- 86. (طباطبايي، 17/23)
- 87. (هواردا،/186)
- 88. (مطهری، 5/521)
- 89. (مزلو،/195)
- 90. (جعفری، عرفان اسلامی، /130)
- 91. (مزلو،/253 و 264)
- 92. (فروم،/53-49)
- 93. (کلینی، 2/164)
- 94. (ابن ابیفراس، 1/134)
- 95. (مطهري، 24/223)
- 96. (مطهري، 3/488)
- 97. (موريس ديس،/121)
- 98. (جعفري، تعليم و تربيت اسلامي، /192)
- 99. (فضل الله، 10/31)
- 100. (فليپ جي، /225 -226)
پژوهشهای قرآنی، شماره 59