قضا و قدر از ديدگاه سيد جمال الدين اسدآبادي
سيد جمال الدين اسدآبادي درباره ي قضا و قدر چنين مي گويد:
بعضي از عقايد فردي از افکار فرد سرچشمه مي گيرد، ولي در کردار خارجي اثر آن، از خوب و بد، تشخيص داده مي شود يا بر نفس اثر خود را باقي مي گذارد. بعضي از اصول خير با قواعدي از کمال که بر نفس عارض مي شود، نتيجه تعليم و تربيت يا تبليغ شريعت است، گاهي شنونده به اشتباه مي افتد و حقيقت و مجاز را درک نمي کند.
از اينجا عقايد باطله و صفات پست ظاهر مي شود و تشخيص آن از عقايد صحيح و حقايق منطبق با واقع، به تشخيص عقل مي باشد. در اين حالت تغييرات نفس و اختلاف آثار ناشي از عقايد فاسد و بدبيني و بدنفسي و خبث طينت و تربيت غلط حاصل مي شود. گروهي از مردم بدون توجه به علم و عقيده تصور مي کنند، پيدايش اين معتقدات مولود اصول خير است.
از اين رو، به کردار خويش مغرور مي شوند، و روي همين قاعده و انحراف در فهم و تبادل رأي نسبت به اصول اديان مولود بدعتهايي است که در دين وارد ساختند، ولي حقيقت اين است که اين گونه انحرافات تابع بدعت و منشأ بروز فساد و قبايح کردار مي باشد، تا آنجايي که رسوايي برايشان به بار مي آورد، در نتيجه به راهي گام مي نهند که عاقبت آن جز فلاکت و نيستي نخواهد بود.
گروهي از مردم هم با ديدن اين گونه کردار زشت و افکار و عقايد فاسد، اديان و عقايد حقه را مورد طعن و لعن قرار مي دهند و به تظاهرات و اعمال ننگين افرادي که منتسب به دين هستند استناد مي کنند.
يکي از اين گونه اصول و عقايد، عقيده به قضا و قدر است که دستخوش تمايلات واقع گرديده و مفاهيم مختلفي پيدا کرده، در صورتي که قضا و قدر در ديانت اسلام از اصول حقه و مسلم و غيرقابل انکار است. بسياري از مردم در اشتباه افتاده اند، حتي ملل غرب هم به خطا رفته اند، گمان کرده اند که قضا و قدر مولود نفوس اجتماع است و اراده و قدرت و حکمت خدا را در آن دخالت نداده اند. اين دسته از مردم داراي فکري ضعيف و افکاري سخيف هستند و به عنوان آنکه مقدرات چنين حکم مي کند، تنبلي و تن پروري را پيشه کرده و به مرور زمان دچار فقر و فاقه شدند. چنانچه در جنگ و مبارزان سياسي ساير ملتها شکست خوردند و بر اثر شکست، با فساد اخلاق رو به رو شده اند، دروغ و نفاق و خيانت و حقد و حسد و بغض و کينه، آنان را به پريشاني و زبوني و انحطاط اخلاقي کشانيد.
به اندازه اي مسلمانان از درک سعادت و حقيقت قضا و قدر محروم مانده اند و به زندگاني نفر تباري که حاصل آن جز خوردن و خوابيدن و آشاميدن و گوشه گيري نيست خو گرفته اند که حتي نفع و ضرر خود را تشخيص نمي دهند و از نظر زندگي معنوي و فضيلت روحاني، نفس سردي هم از آنان برنمي آيد. به اندازه اي انحطاط اخلاقي و ضعف جسمي و روحي پيدا کرده اند که اگر به يکي از برادران اسلامي شان ضرر جاني يا مالي وارد آيد، قدرت جلوگيري و جبران آن زيان را ندارند.
اين دايره را بزرگتر کنيد، از افراد و اجتماع هر جامعه اي که آنچه به سرشان آمد و تن به رضا دادند و مستعد قبول هر حادثه شدند، نه تنها در هر مرتبه به فطرت و توقف باقي ماندند، بلکه آن قدر در سراچه ي طبيعت و تن پروري و درويشي ماندند تا مليت اجتماعي آنها متلاشي شد. دسته دسته در لهو و لعب و پيروي از هواي نفس و شهوت راني گذرانيدند، غافل از آنکه يک سلسله فرايض و وظايف فردي و اجتماعي بر عهده شان است که بايد يکايک آن را به مورد اجرا بگذارند. هيچ کس نمي تواند تن از زير بار وظيفه خالي کند. اين مردم عمر عزيز خود را در بطالت به سر مي برند، اموال گرانمايه ي خود را در راه شهوات و اسراف و تبذير صرف مي نمايند، نفقاتي و موقوفاتي را که بايد هر يک از آنها صرف کارهاي اساسي و عمران و اصلاحاتي که جامعه را تضمين نمايد مصرف مشتهيات نفساني کردند، تا به جايي رسيد که ملت را مخذول و منفور نمودند. بکلي از تشخيص مصالح خويش بي بهره مانده اند، حتي بين دو امير يا دو فرمانروا اختلاف و تناقضي به وجود آمد که سرنوشت جامعه را به بدبختي و خواري کشانيد. در همين هنگام بود که بيگانگان از فرصت استفاده کردند و با سستي و ضعفي که در کليه ي مظاهر زندگي شان مشاهده نمودند به جنگ با آنان برخاستند.
افراد و جمعيتها از جبن و ترس خويش روحيه ي خود را باختند، چون قدرت تماس با دشمن را نداشتند در خانه ها نشستند و در به روي خود بستند تا دشمن توانست با عزت و شوکت بر آنان چيره گردد. قدرت و اقتدار همسايگان هم مولود اجراي احکام اطاعت از شريعت آنها بود که قدرت و فضيلت و شهامت و شجاعت آنان را برانگيخت تا تفوق خود را بر ملتهاي منحط ثابت کند.
آنها ديدند که در اين ملتها و جمعيتها، چه کوچک و چه بزرگ، قدرت مبارزه وجود ندارد تا پنهان و آشکار براي حفظ مليت و شئون ديني خود قيام کنند و همتي به خرج داده فداکاري نمايند و حقيقت را مجاز نشان دهند، لذا زورمندان بيگانه بر آنها تسلط يافتند.
اين صفات در مسلمانان در طول زمان پيدا شد، گمان مي کردند که منشأ اين همه تحولات و حوادث اعتقاد به قضا و قدر است تا تمام مهمات امور را براساس قدرت الهيه برگزار و خود را فاقد هرگونه وظيفه اي بدانند. البته اين عقيده به هيچ وجه درست نبوده و نيست، عزت و قدرت از او به وجود نمي آيد. از اين رو، نمي توانند در راه حق و دفاع از حقيقت و جلوگيري از تجاوز و تعدي قدمي بردارند، چون لياقت تقويت پيشوايان و پيشرفت نهضت پيشوايان خود را نداشتند، نفوسشان و طبيعتشان رو به زوال و فنا نهاد. بعضي از اين دسته مردم نيز با برخي ديگر به ستيزه و جنگ برخاستند و در خدمت اجانب قرار گرفتند.
تفاوت مابين جبر و تفويض
به دليل آنکه فرنگيها فرقي مابين اعتقاد به قضا و قدر با اعتقاد به مذهب جبري و قايلين به اينکه انسان در تمام کارها مجبور محض است نمي گذارند، گمان مي کردند مسلمانان با اعتقاد به قضا و قدر ريشه ي وجودشان در هوا معلق و دستخوش تندباد حوادث خواهد بود!
چگونه مي شود ملتي اراده و استقلال رأي خود را از دست بدهد، و در گفتار و کردار و حرکت و سکون اختياري نداشته باشد و تمام اين قوا را به جبر و حرکت ربط دهد.
شکي نيست که تعطيل قوا و غرايز طبيعي، ميوه ي مطلوبي به دست نمي دهد. اين قوايي که در انسان به وديعت سپرده شده و داراي اين همه مدرکات مي باشد، براي کشانيدن انسان به سوي کار و عمل و کسب و کار و جنبش است تا به نتيجه ي مثبت برسد و ميوه ي شيرين دهد، وگرنه اين تحولات از عالم وجود به نيستي مي گرايد.
ملت اسلام گمان مي کرد اين طرز تفکرها ناشي از مذهب اسلام است، در صورتي که ملل شرق بر اثر ضعيف عقل دچار چنين سرنوشتي شد. بيمي ندارم که اين عقايد دوزخ و باطل و اين گمان خطا و غلط را، که افترا به خدا و پيغمبر و مسلمانان است، تکذيب کنم. ممکن نيست که مسلماني پيدا شود و اين نظريه را قبول نمايد، در اين موقع از زمان، خواه سني يا شيعه يا زيدي، اسماعيلي، وهابي، و خارجي مذهب، جبر را مذهب درستي دانسته و عقيده داشته باشد و آدمي را بي اختيار بداند!
تمام طوايف مسلمان معتقدند که جزا براي کارهاي اختياري است، از اين جهت به کسب ناميده مي شود. مناط ثواب و عقاب، پيش همه ي فرق و به حساب آنان امري اختياري است، نه اجباري. بنابراين خود را در برابر اوامر الهي و نواهي آسماني مطيع مي دانند. دعوت به هر خير، نشانه ي اختيار مي باشد نه اجبار. تکليف شرعي که بر پايه ي حکم عدالت است، خود نوعي از اختيار محسوب مي شود.
آري، مابين مسلمانان طايفه اي هستند که به جبري ناميده مي شوند. آنها بر اين عقيده اند که آدمي در تمام کارهاي خود ناچار است و اختياري ندارد! اين فرقه گمان کردند فرقي مابين حرکت شخصي از قبيل خوردن و آشاميدن، و بين حرکت سردي به گرمي نيست. ساير فرق، اين طايفه را که با نزاع و سفسطه و فساد عقيده پيدا شده اند مورد شماتت قرار دادند و مبارزات کلامي و بحث کردند و آنان را از نظر عقيده مغلوب و مضمحل ساخته اند. در اواخر قرن چهاردهم هجري بود که ديگر اثري از اصول جبري باقي نماند. بايد دانست اعتقاد به قضا و قدر، غير از اعتقاد به جبر است که اين دسته از روي توهم به آن گرويده اند. اعتقاد به قضا دليل قاطعي براي رشد عقلي به شمار مي رود و تأييد مي کند که فطرت و انديشه ي پاک به حقايق اين نکته که هر حادثي مقرون به زمان و بر پايه ي يک سلسله علل و اسباب است و هرچه گذشته در زير فرمان نظام کل محکوم تأثير کاينات بود، به تقدير عزيز عليم تعبير شده و اراده ي انسان حلقه هاي اين سلسله ي وجود است.
قدرت اراده
اراده اي هم نيست مگر اثري از آثار ادراک، ادراک هم انفعال نفس مي باشد که به آن عارض مي گردد؛ چه، حواس و شعور در فطرت انسان به وديعت نهاده شده است. احتياجات آدمي از ظواهر کاينات بر فکر و اراده راه پيدا مي کند. هيچ ابلهي نمي تواند اين حقيقت را انکار کند تا چه رسد خردمند باشد. مبدأ اين اسباب که در ظاهر ديده مي شود، به دست مدبر کون اعظم است که تمام موجودات را از نيستي به هستي آورد و بر طبق حکمت و مصلحت خود آنها را حادث و تابع اراده ي حرکات افلاک قرار داد، و اين حقيقت را در دايره ي کوچک عالم وجود، يعني انسان، به جريان انداخت و به نام جزا و پاداش در حرکتهاي اختياري قرار دارد.
هرگاه فرض کنيم نابخردي گمراه اعترافي به وجود صانع کرد ولي تأثير گردش طبيعت و حوادث زمان و مکان را در اراده ي بشر دخالت نداد، آيا مي تواند انسان را از قدرت نفس و از سنت سنيه ي عالم وجود خارج نمايد؟!
اين امر حقيقتي است که طلاب حقايق و سالکان راه حق و اصلان علما و بعضي از حکيمان فرنگ هم بدان اعتراف کردند، که در اينجا مورد بحث ما نيست تا سخن به درازا بکشد.
در تاريخ عمومي، علمي بالاتر از روايات هم هست که علما در آن بحث نمودند و سير ترقي و انحطاط ملل را مورد توجه قرار دادند. علل ثبوت يا هبوط و طبايع و بروز حوادث بزرگ و خواص سوانح و انقلابات را، از تغيير و تبديل عادات و اخلاق و افکار و خصايص احساسات باطني و وجداني و آنچه تابع توابع تحول ملتها بوده يا دولتها را به وجود آورده و نابودشان ساخته، معلول يک سلسله اسباب و علتها مي دانند که در عالم وجود داشته است. اين فنون را در رديف فنون ادبي قرار داده اند. فايده ي بحث اين فن روي اصل اعتقاد به قضا و قدر بود. قواي بشر را قبضه ي قدرت مدبر کاينات و آن قدرت که حوادث را به وجود آورده با اعتراف بشر در قدرت خود مستقل مي باشد (1) تا در تحولات اجتماعي مجد و عظمت خود را از دست ندهد. اعتقاد به قضا و قدر اگر از توهم عقيده ي زشت جبر خارج شد و قدم به عرصه ي شجاعت و شهامت عمل گذاشت، آن وقت بر توسن مراد فرمانروايي دست خواهد يافت و عقايد فاسد و قلوب سياه و قلمهاي خشک و توهمات باطل و تلخي مرور زمان را در خود تحليل خواهد نمود. همين اعتقاد است که طبايع ملت را بر ثبات کارها مستقر مي دارد و مکارم محتمله ي وارده را ارزشي نمي دهد، بلکه لباس فاخري از جود و سخاوت و شهامت و شجاعت مي پوشد و قيام مي کند، تمام افراد را دعوت به عزت و بزرگواري کرده و ارواح را از تخيلات و رکود و جمود بيرون مي آورد، در راه حق به يک سلسله عقايد محکم توجه مي نمايد، و به فرمان حق و تأييد نصرت پروردگار براي تحصيل رزق اقدام به کسب و کار مي کند تا آنکه بر مرگ تدريجي فايق آيد. براي دفاع از حق و کلمه ي حق و مفهوم حقيقي ملت را به جامعه نشان دهد و آنچه خدا واجب فرمود به مردم عرضه دارد تا از زبوني و خواري بيرون آيند، از انفاق مال براي تحصيل عزت و حقيقت نترسند و از بيم فقر دچار فقر نشوند، در مباني مجد و عظمت الهي و ادامه ي اصول اجتماعي و تحکيم آن بکوشند. مسلمانان به اين عقيده ي ممدوح و پسنديده که آميخته به فضيلت است معتقد بودند و خدا در آيات خود فرموده « الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ. فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ ». با اين فرمان خارج شدند و بر کشورها و اقطار جهان حمله نمودند، فتوحات متوالي و سلطه ي قدرت ديني خود را در تمام دنيا بسط دادند. به طوري که هر کجا وارد مي شدند عقول آن مردم متحير و خردمندان به انديشه فرومي رفتند.
مسلمان در وعده هاي خود راستگوست، زيرا پيامبر دروغگو نبوده و چيز بيهوده نفرموده و مردم را به راه راست هدايت و راهنمايي فرموده. آياتش که از آسمان به زمين نازل شده تغييري پيدا نکرده، هيچ يک از احکام از بين نرفته است. خدا باطل را نفرستاد و بعدها هم نمي فرستد. خداوند مي فرمايد:
« وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ » و « وَالِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ » و « كَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ » و « دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً » اينها را خداوند در آيات محکم خود وعده داده و تبديل پيدا نمي کند و قابل تأويل هم نيست، مگر آنکه راه را گم کنند و کلمات را تحريف نمايند. اينها را به ملت وعده داد، خداوند جز وعده ي نصرت و عزت و اعتلاي کلمه وعده اي نداد، تا روز قيامت نيز راه را معين فرمود. براي عظمت زماني معين نکرد و براي عزت حدي قايل نشد. اين ملتي که خداوند آنان را از جمعيت اندکي به وجود آورد و مقام بلندي برايشان فراهم کرد، اقداماتشان را در کوههاي بلند ثبت کرد، با عظمتي آنان را سربلند نمود و به آنان هيبت داد و دلها را به رعب انداخت که هر ذي روحي از ظهورشان به هراس افتاد، هر عقلي از پيدايش آن در شگفتي ماند. مردم از اين جهت، هدايت شدند و گفتند مردمي که با خدا باشند، خداوند هم با آنان خواهد بود. دسته اي به ياري خدا برخاستند، به کتاب خدا هدايت شدند و خدا هم ياري نمود.
ملت اسلام مردمي بودند که در آغاز کار فاقد ذخاير و مهمات و اسلحه بودند و کشتارشان معدود بود، ولي صفوف ملتها را درهم شکستند و به ديارشان شتافتند.
برجها و خندقهاي مجوسان مانع پيشرفت مسلمانان نشد، قلعه ها و سنگرهاي روميان مانع پيشرفت جوانان و دشواري راهشان نگرديد، اختلاف آب و هوا تأثير نکرد، هيبت ثروت و شکوه و جلال شهرياران، عظمت کاخها و تنوع صنعت، احکام و قوانين، نظام شرايع سنگيني آنها و فنون سياسي ملل متمدن، هيچ کدام مانع پيشرفت مسلمانان نشد.
به ديار کافران شتافتند و امورشان را بي اهميت شمردند و در نظر هيچ کس نيامد که اينان مردم اندکي هستند.
ارکان دول بزرگ را متزلزل ساختند و اسامي شان را از لوحه ي مجد و عظمت پاک کردند، در افکار عمومي هيجاني ايجاد کردند، در آن شورش ملتهاي کوچک را براي به زانو درآوردن ملتهاي بزرگ عامل مهمي به شمار آوردند، به اين وسيله عقايد ديني خود را در دلها جاي دادند، با رعايت اصول و اوامر ديني و عادات و شرايع، ملل را شيفته ي خويش ساختند، و با همه ي ناتواني به چنان عظمتي نايل شدند که هيچ ملتي به پايه ي آن نرسيد. آري، ملتي که با خداوندش عهد و پيمان نموده بود موفق شد پاداش آن را که تحصيل عظمت در دنيا و سعادت آخرت بود به دست آورد.
اين ملت متمدن امروز تقريباً در حدود هشتصد ميليونند و وسعت اراضي آن از آتلانتيک تا اواسط چين مي باشد که خاکشان خوب و حاصلخيز و پر ثروت است. با اين وصف، مشاهده مي کنيم که ديار اسلامي خراب و اموال مسلمانان را گرفتند و از طرفي بر آنان غلبه پيدا کردند، در نتيجه از هم متلاشي و در ميان ملتها تقسيم شدند؛ کشورهاي اسلامي در چنين وضعي قطعه قطعه و شهرهايش تجزيه گرديد.
ديگر نه چيزي باقي گذاشتند و نه کاري انجام شد، به طوري که هر روز گرفتاري و آلودگي هاي بزرگان قوم بيشتر و عرصه ي زندگي برايشان تنگتر مي شود، و به اندازه اي دچار ناملايمات و پريشاني شدند که ترسشان از اميدشان بيشتر شد. ملتي که روزگاري با آن همه عظمت و بزرگي حکومت مي کرد، اکنون براي ادامه ي حيات خود جزيه مي دهد! بزرگان اسلامي نيز به خاطر حفظ بقاي قدرت خويش، به دول بيگانه توسل مي جويند. اين چه مصيبت و کار زشتي است؟ آيا اينها بلاهايي نيست که نازل شده باشد؟ علل اين سقوط و انحطاط از چيست؟!
آيا مي توان تصور کرد که وعده هاي الهي فراموش شده است ( پناه مي برم به خدا ).
آيا از رحمت الهي مأيوس شدند و گمان مي برند به ما دروغ گفته اند (پناه به خدا)؟ آيا در تأکيداتي که درباره ي نصرت مسلمانان شده ترديد و شکي هست؟ (هرگز) چنين چيزي هرگز درست نخواهد بود.
بلکه بر ماست که به خود آييم و خود را سرزنش و ملامت کنيم، نه ديگران را؟ چه، خداوند بزرگ از نظر حصول به آرزوها و سير تکامل، راه و روشي را به ما نموده که بايد از آن پيروي کرد.
« ولن تجدوا لسنة الله تبديلا » خداوند بزرگ هيچ ملتي را از اوج بزرگي و عظمت به پستي و خواري نمي کشاند و نام آنان را از لوح وجود پاک نمي کند، مگر آنکه از دستورات الهي سرپيچي کنند و اوامر آن را که براساس حکمت و بلاغت است ناديده بگيرند.
پروردگار بزرگ هيچ ملتي را از نعمت آسايش و راحت زندگي و عزت و قدرت محرم نمي سازد، مگر آنکه ملت چراغ عقل و فکر را به کناري گذارد و نتواند با ديدگان باز به کارهاي ملل سابق نگاه کند و از آنها عبرت بگيرد که چگونه با اتخاذ روشهاي غلط و انحراف به فلاکت و فنا کشيده شدند و در نتيجه ي بي احتياطي و غفلت و دوري جستن از روشهاي عادلانه و عدم رعايت اصول عقل و حکمت، دچار چه سرنوشت نکبت باري شدند.
باري ملتي که در کارها، راستي و استقامت نداشته و به جاي سلامت نفس و عفت و حقيقت پايبند شهوت و غرض بشود و براي عظمت کلمه ي حق و اتحاد و اتفاق و برادري نتواند وظايف خود را به انجام برساند و به دنبال لذت آني رفته و هوسهاي باطل و روشهاي غلط را پيروي نمايد خداوند آنان را گناه کار مي داند و زندگي شان را آيينه ي عبرت ديگران قرار مي دهد. چنين افکار سخيف و اراده هاي ضعيف همواره محکوم خواهد بود و آدمي را به سوي مرگ مي کشاند.
خداوند فضايل و ثبات و پايداري و عظمت را زينت ملتي نمود که به حق گراييد و نکبت و خواري را هم سزاوار ملتي دانست که قابليت اجراي دستور الهي را نداشت، اين يک اصل کلي و دستور ثابتي است که به علت اختلافات بين ملل و فرقه ها تعاوني نيست.
حکمت و روش خداوند در ايجاد خلقت اين است که عمرها را محدود و رزق و روزي تعيين نمايد. بر ماست به سوي دلهاي خود برگرديم و روش خود را بسنجيم و از نظر اخلاق و رفتار، مدارک امتحانات خود را با دقت مطالعه کنيم و به وضع آناني که قبل از ما ايمان آوردند بنگريم.
بايد ديد فقط توجه به روش گذشتگان پاک نهاد اکتفا مي کند؟!
آيا پيش از آنکه ما خود را تغيير بدهيم، خداوند تغييرمان خواهد داد؟ هرگز.
بلکه آنچه خداوند وعده داده تحقق مي يابد، در صورتي که ما هم دست از تن پروري و کينه توزي برداريم و در اجراي امر الهي نزاع نکنيم و آنچه را گذشتگان ما دوست داشته اند دوست بداريم و در اين راه تمرد نکنيم.
بسيار عجيب است که با داشتن اين همه جمعيت باز هم نيازمنديم، عزت و عظمت ما تبديل به خواري شد، از بزرگي به سوي انحطاط کشيده شديم، بي نيازي ما به صورت بينوايي و بزرگي ما به حالت عبوديت درآمد.
دريغا که جمعيت بسياري که جامعه ي شرقيان را تشکيل مي دهند، در دفاع از ميهن تلاش نمي کنند! براي اينکه به زندگي دنيا دلبستگي دارند، راضي نيستند زيادي دارايي و مال خود را به خاطر حفظ عظمت اسلام مصرف نمايند. تصور مي نمايند اين زندگي برايشان هزار سال دوام دارد، به همين علت آن را دوست دارند ولو اينکه خوراکشان خواري و ذلت، لباسشان فقر و مسکنت، جايگاهشان پست و ناچيز باشد!
اتحاد عموم شرقيان، بخصوص مسلمانان، از بين رفته و مردم کشورهاي اسلامي به صورت مردم غارت شده اي درآمده اند.
در شرق و غرب چنين وضعي حکمفرماست و ممکن است روابطشان با يکديگر قطع گردد. نه به برادر خود توجهي دارند و نه به امور همسايه علاقه به خرج مي دهند! نه تنها به ديگران علاقه اي ندارند، بلکه به شعاير ديني خود نيز بي اعتنا شده اند و براي آن احترامي قايل نيستند. از حوزه ي خود دفاع نمي کنند، و گرامي نمي دانند که جان خود را فدا نمايند و اموال خويش را در راه آن به مصرف برسانند. لباس پرهيزکاران به تن کرده اند و بظاهر از خواست خداوند سخن بر زبان مي آورند، اما در باطن به دنبال چيزهاي ديگر مي روند!
آيا شايسته است که پروردگار را به حرف عبادت کنند نه به قلب؟ هرگاه با خوبيها رو به رو شوند، اطمينان پيدا مي کنند. اگر به فتنه اي گرفتار شدند، باز مي گردند و در نتيجه در دنيا و آخرت زيان مي بينند. پس، از خداوند مي خواهيم که ما را حمايت و به راه راست هدايت نمايد. « فهو حسبناالله و نعم الوکيل ».
زبان حال ارواح نياکان ما
پدران ما و ارواح نياکان ما از فرزندان ناخلف خود گله دارند و به زبان حال مي گويند که به فتوحات ما افتخار مي کنيد، ولي از کشور خود دست کشيديد و گذشتيد. در اين راه چه خطرات و مهالک را تحمل نموديد؟!
خجالت نکشيديد و اندوهگين نشديد که جنبشي و نهضتي برپا نکرديد و سخني هم نگفتيد؟!
بردباري و استقامت ما را مي ستاييد، شجاعت ما را که همواره با توکل به خدا و به پيروي از روش حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، افتخار خود مي شماريد، در صورتي که شما در پيشگاه ارواح سرافکنده و شرمسار هستيد، از نظر اخلاق و صفات هيچ گاه با ما نزديک نيستيد، از خدا دور شديد و ايمانتان کم شده، کمتر پيرو عقايد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بوديد. افتخار مي کنيد که ما به اصول دين و يقين پايبند بوديم و خود را ملزم به اجراي احکام خدا دانسته و با رعايت آن روابط ملل اسلامي را بر پايه ي محکمي استوار ساخته ايم.
آري، ما چنين بوديم! ولي به شما چه مربوط است؟ براي شما جامعه اي در بين نيست! مگر تنها با داشتن عقيده ي ديني آن هم بدون عمل، ديني باقي مي ماند؟ آشناييها مابين شما از بين رفته و به صورت زننده اي از همديگر دور گشتيد. دانشمندان شما که بايد پايبند به حفظ عقايد باشند و از نظر پيوند روابط و مناسبات جامعه و هدايت و راهنمايي مردم کوشش مجدانه نمايند، زندگي خشک و بي روحي دارند. عالم ترک از عالم حجاز خبر ندارد، عالم هند، از شناسايي و شئون دانشمندان افغاني بي خبر است!
همين طور هم ساير علما و دانشمندان ما در ميان افراد جامعه قرار ندارند، مگر براي انجام مقاصد معيني يا از روي غرض.
در هيئت اجتماع شما وحدتي نيست، بلکه نسبتي هم با هم ندارند. هرکسي خود را مي بيند و ديگران را نديده پندارد، گويا اجزاي منفصل يا عضو جداشده اي هستند.
افتخار مي کنند که ما واجد صفات عالي و داراي عقل، آزادي فکر و وقار و فروتني و بلند همتي و صبر و بردباري و شجاعت بوديم و همواره به خاطر تحصيل عظمت، راستگويي و امانت و سلامت فکر و عفو و مروت و حميت و عدالت و مهرباني را پيشه ي خود ساخته ايم، از بخل و حسد نيز دوري جسته، خداوند متعال نيز بر ما منت گذاشت که چنين بوديم و چنان کرديم.
اي نوادگان ما، چرا بسياري از شما به ناداني، حسد، تکبر، لجاجت، مسخرگي، نيرنگ، خيانت، دروغگويي و نفاق، مبتلا و گرفتار شديد؟!
آيا با اين صفات زشت دوست داريد که غالب بشويد؟ تعجب مي کنيد چگونه ثروت شما را گرفتند و خوار شديد؟ در اين صورت چگونه مي خواهيد به ما ضميمه شويد؟ در حالي که اخلاق و رفتار و روش شما با ما تفاوت دارد و از هر جهت نيز مخالف عقيده ي ماست! اينها نمونه اي از احساسات ارواح است که از مناجات اجداد و نياکان ما سرچشمه مي گيرد و به واقعيت و صواب نزديک است و حقيقتي را در بر دارد.
ما چه دليلي داريم که يادگار پدران خود باشيم؟! آيا مي توان باور کرد که هرگاه ما وارث اخلاق و فضايل عالي و پيرو آثار آنها مي شويم، به روش و سيره ي گذشتگان بي اعتنا باشيم؟! اگر روششان را ادامه مي داديم و به اخلاق آنها رفتار مي کرديم، ممکن بود به اين آساني ميراث ما را از بين ببرند و کشورهاي اسلامي به تصرف بيگانگان درنيايد؟! در چنين وضعي مي توانيم ادعا کنيم که وارث گذشتگان خويش باشيم؟
دعواي حقوق نوادگان درباره ي ميراث اجداد در محکمه ي جهان محتاج به دلايل و شواهدي است تا حکم آن صارد شود. بايد پيش از همه ثابت شود که ما به زيور فضايل نياکان آراسته هستيم و خود را نيز از هر جهت ملزم به رعايت پيروي از اخلاق و روش و دستورات نياکان خويش مي دانيم و گفتار و کردار آنان را سرمشق خود قرار داده ايم. اميدواريم که با اداي دلايل و شواهد موفق بشويم. ديگر اين همه خواري که ما را گرفتار کرده بس است.
بعد از اين سخنان سيد جمال الدين اندکي خاموش شد سپس گفت:
از شگفتيهايي که ما را نيز دچار تعجب مي کند اين است که مي بينيم مسلمانان به حکم شريعت اسلامي و دستورات صريحي که از جانب خدا نازل گرديده موظف به حفظ و نگهداري کشور خود هستند، چرا تفاوت بين دور و نزديک قايل بشوند؟ از نظر اختلافات نژادي و ملي هم هرگونه امتيازي را لغو نمايند. همه ي مسلمانان مأمور اجراي چنين دستوراتي هستند، انجام آنها اختصاص به دسته ي معين و مشخصي ندارد.
گناه کارترين مردم هم کساني هستند که دست از حمايت کشور خويش برداشته و زير قدرت بيگانگان قرار گيرند و مرتکب چنين گناه بزرگي بشوند، بايد در راه حفظ و حراست کشور جان نثار کنند، هستي و دارايي خود را براي رفع مشکلات اسلامي صرف نمايند، به هيچ وجه درباره ي کساني که در هر حال درصدد غلبه هستند، مدارا ننمايند و کشور را به خود وجه درباره ي کساني که در هر حال درصدد غلبه هستند، مدارا ننمايند و کشور را به خود اختصاص دهند. بدانند که در هر شرايطي بر طبق دستورات شريعت اسلامي، سروري و تفوق مسلمانان بر مخالفان تأکيد شده است.
هرگاه مسلمانان نتوانند تسلط و قدرت خود را حفظ و نگاهداري نمايند، واجب مي شود از آن سامان مهاجرت اختيار کنند.
هر يک از مسلمانان هاتف غيبي را احساس مي کنند که در دو طرفشان قرار گرفته و درباره ي انجام احکام اسلامي به آنان ندا مي دهد؛ اين هاتف غيبي همان الهامات ديني است.
با اين وصف مي بينيم که اهل ايمان در اين روزها گرفتار ناداني و غفلت هستند. آنچه را برادران ما بدان دچار شدند، متأثر نمي شوند. با آنکه مي بينند در سراسر کشورهاي اسلامي، انقلابات و شورشهاي خونيني به وقوع پيوسته است، هرگز متوجه دردهاي جامعه نيستند و در گرداب غفلت و ناداني دست و پا مي زنند.
آري، اين ماجراي تيره ي بدبختيها و حرکات سوء ادامه دارد. بايد علل انحطاط را فهميد و به جريان آن واقف گرديد، اگر همه ي عوامل را متذکر بشويم سخن به درازا مي کشد، به اختصار اشاره شد.
شکي نيست که افکار خردمندانه و عقايد ديني و ساير معلومات و مدرکات و وجدانيات، سبب بروز کردار انساني است و هرگاه کاري که ادامه پيدا کند و در ذهن آدمي نقش بندد تقويت گردد، به ملکه و اخلاق تعبير مي شود و آثار ملکات و فضايل انساني بروز مي کند.
آري، آدمي به فکر و عقيده بستگي دارد که از آيينه ي عقل و نظر و مدرکات حواس سرچشمه مي گيرد و تأثير و انعکاس آن از خرد و شعور مي باشد. درک هر واقعيتي از فکر حادث مي شود، هر فکر در ذهن تداعي پيدا مي کند، هر تداعي آدمي را به کوشش وا مي دارد و آنگاه از کار به فکر برمي گردد.
اين حالات، دور تسلسل دارد. تا زماني که روح در تن است، چنين فعل و انفعالاتي در فکر صورت مي گيرد، هر رشته اي از آنها پايه ي ديگري خواهد بود « آخر فکر اول کار است ».
در برادري و ساير نسبتهاي قرابت صوري در عقل آدمي مي ماند و اثري در اعتصابات ندارد، مگر در موقع ضرورت و مقتضياتي که به منظور تأمين منافع خويشان و مردم پيش آيد و باعث عصبانيت شود و از زيان جلوگيري نمايد. بعد از مدتي که فاتح شد، نسبت خويشاوندي در دل جاي مي گيرد و بقيه ي ايام تعاوني به وجود مي آيد، کمک فاميلي روح را شادمان مي نمايد و از مصيبت و زيان نسبت به هم متأثر مي شوند. کم کم اين احساسات به صورت وجدانيات تجلي مي يابد، مانند احساس تشنگي و گرسنگي، در بعضيها مشاهدات به يک امر طبيعي تعبير مي شود، ديگر از ضروريات زندگاني نيست مگر آنکه مجدداً روابطي برقرار گردد و تأکيدي در اين باره به عمل آيد يا آنکه صاحب نسب و حسب قدرت و مظاهري در غير فاميل خود پيدا کند يا ضرورت ايجاب نمايد، آنگاه آثار حسب و نسب هم از بين مي رود و فقط در ذهن باقي مي ماند، يا در تاريخ و داستانها به يادگار خواهد ماند.
اين است روابط نسبي، که محکمترين روابط، در قراردادها و دستورات و ساير معتقدات اجتماع انساني تأثير بسياري دارد.
هرگاه در نتيجه ي ضرورت اين گونه روابط موجباتي براي جريحه دار شدن عواطف فراهم آيد، يا در ذهن راه پيدا کند که روح آدمي را نيز مهيا سازد، ديگر اثري ندارد و فقط در صورت عملي آماده مي شود و در هنگام يادآوري به خاطر خواهد آمد.
بعد از آنکه اين اصول را دانستيم و با تدبير دقت کرديم، علت گوشه گيري و بي حالي و سستي مسلمانان را خواهيم دانست؛ با آنکه از نظر حفظ دين استوار هستند، به علت همين خصايل است که نسبت به برادران مسلمان خود کمک نمي کنند. در صورتي که بايد مسلمانان در عقايد ديني خود ثابت تر از ديگران باشند؛ چه، آنکه بيشتر در جامعه ي مسلمانان بدون رعايت اصول دين و عدم پيروي از عقيده ي ديني که به منظور جلب منافع اجتماعي و جلوگيري از زيانهاست کمال اهميت را دارد، لازمه ي آشنايي نيز حس و شعور است و بدبختانه فاقد آن مي باشند، به ادامه ي اين روش کارها برعکس شد و چيزي باقي نماند. مگر قطع روابط و مناسبات در ميان مردم و بروز جور و ستم و خرابي که آن هم شامل حال مسلمانان و دانشمندان اسلامي است، نفرت و دوري در بين دانشمندان و صاحبان قدرت در همه جا حکمفرما شده، تعجب آور نيست که چرا ترک با افغاني ها يا با ساير مسلمانان ارتباطي ندارد. در ميان عموم مسلمانان روابط قطع شد به طوري که مي توان گفت مردم دو شهر يا دو طايفه هم با همديگر ارتباطي ندارند.
پيوستگي ملتها
مگر در ميان ملتهايي که نسبت به ديانت يکديگر احساساتي نشان مي دهند و پايبند معتقدات خويش بودند، گاهي همين علايق معنوي آنها را به هم مربوط مي سازد و به اين ترتيب کشورها و شهرها متفق مي شوند و با همديگر آشنايي پيدا مي کنند. گاهي هم اين گونه برخوردها در موسم حج اتفاق مي افتد و آدمي را غمگين و افسرده مي سازد.
تشکيل فرقه هاي مذهبي
ملت اسلام ملت بزرگ و نيرومند و پاکي بود، افسوس که عوارضي بر آن وارد آمد و اجزاي آن را پاشيده ساخت. در نتيجه، هر جزئي از آن را جدا دانستند و کم کم آثار انحلال و پاشيدگي در آن ظاهر گشت و ملت اسلامي را به سوي اضمحلال کشانيد.
اين ضعف و شکست در روابط اسلامي بر اثر ناموزوني مقام علم با خلافت اسلامي پديد آمد. از زمان سلسله ي عباسيان، يعني بعد از مأمون با خلافت او آغاز شد بدون آنکه توجهي به مقام و شرافت علمي کرده و به دين و اجتهاد و فروع آن آشنايي داشته باشند. چنانچه خلفاي راشدين آن را به کار بردند.
بالاخره بر اثر بروز اين حوادث، يعني آغاز قرن سوم هجري، فرقه ها به وجود آمد و چنان شکاف و انشعابي در مسلمانان پيدا شد که هيچ يک از اديان آن همه پراکندگي را به خود نديد، در دنباله ي آن نسبت به وحدت خلافت اختلافي پديد آمد و خلافت عباسي در بغداد، خلافت فاطمي در مصر و مغرب، امويان در اندلس تشکيل گرديد، ملت اسلام به حال تفرقه افتاد. خلافت از وظيفه ي شهرياري همه گونه وسايل فرمانروايي را با قدرت و شوکت فراهم ساختند، و به هيچ وجه توجه به شکوه مقام خلافت نکردند تا روز به روز اختلافاتشان رو به افزايش گذاشت و روابط و مناسباتشان با يکديگر قطع شد.
تا آنکه چنگيزيان و تيموريان ظهور کردند، در کشورهاي اسلامي دست به کشتار و غارت زدند، مسلمانان را خوار کردند، اتحاد اسلامي را برهم زدند، روابط بزرگان را نيز با دانشمندان پاره ساختند، هرکس به کار خود مشغول بود و از ديگران صرف نظر کرد.
گروه مسلمانان به جمعيت اندکي تبديل گرديد، مردم به صورت فرقه هاي مختلف درآمدند. هر فرقه اي ادعاي قدرت و حکومت داشت، يا مذهب جديدي آوردند ولي عقايدي که آدمي را به وحدت و يگانگي نزديک مي کرد رو به ناتواني نهاد. آنچه از صور ذهني و در عالم خيال در خاطره ها باقي ماند آثاري از تأسف و تأثر است که در طول سالهاي متمادي و بر اثر مصايب با آن مواجه مي شوند و حسرت مي خورند؛ اين اندوه فقط براي مرده ها خوب است که نمي توانند جنبشي برپا کرده دفع آشوب و خطر نمايند.
بر دانشمندان است براي حق وراثت که شارع اسلام مزيتي براي آن قايل شد قيام کنند و براي جبران شکستها و محروميت و ايجاد روابط ديني و رفع هرگونه اختلافات مذهبي نهضتي به وجود آورند. برحسب دستورات ديني در راه اتفاق بکوشند، جلسات اتحاديه ي خود را در مساجد و مدارس تشکيل دهند تا هر مسجد و مدرسه اي مرکز همفکري و يگانگي شود، هر يک از اتحاديه ها به صورت حلقه هاي زنجيري به هم بپيوندند تا هرگاه يکي از آنها تکاني خورد همه ي آنها به حرکت بيايند. بايد دانشمندان و خطبا و پيشوايان اسلامي مراکزي به منظور سخنراني و راهنمايي آنان در رفع اختلافات و برقراري اتحاد و يگانگي در تمام کشورهاي جهان تهيه کنند، در کارهاي عمومي و در کليه ي شئون اجتماعي به سوي قرآن و احاديث آسماني بروند، همه در يک جا گرد آيند و در يک نقطه از زمين مقدس جمع بشوند، شريفترين جاها ( بيت الله الحرام ) را براي کسب عظمت خود و حفظ دين اسلام انتخاب کنند، از گزند بدخواهان در امان باشند، حوايج ملت را در هنگام بروز حوادث و دخالت بيگانگان انجام دهند، در نشر دانش و فرهنگ و روشن نمودن اذهان عمومي اهتمام کنند، هرگاه بدبختي بروز کرد و جامعه با اشاعه ي آن مورد تهديد قرار گرفت فوراً درصدد جلوگيري برآيند. براي آنهايي که بصيرت و آشنايي بيشتري در امور دين دارند و به قدرت دين و عظمت و اقتدار اسلام واقفند، ترسي در برطرف کردن حوادث نيست. بعد سيد جمال الدين اسدآبادي گفت: خيلي متأثرم از اينکه دانشمندان و خردمندان مسلمان متوجه اين حقايق که براي وصول به مقصود نزديکترين راههاست نيستند، اميدوارم که صاحبان عزت و حميت و شهرياران و دانشمندان، مسلمانان را متوجه سازند، آنان را ياري نمايند تا همه اتحاد و اتفاق پيدا کنند.
براي اجراي اين مقصود، چه اشکالي دارد که مبلغان به نقاط دور و دراز فرستاده شوند، براي مدتي در يک نقطه سکونت اختيار نکنند و درباره ي احوال جامعه تحقيق و مطالعه به عمل آورند تا اجر دنيا و آخرت نصيب همه بشود و از زياني که متوجه اسلام است جلوگيري شود. با اقدام به چنين کاري فرايض خود را به جاي آورند تا وقتي باقي و آرزويي در سر دارند، بتوانند در راه مقاصد ملي خدمتي نمايند و سعادتي براي جامعه ي اسلامي فراهم آورند.
پينوشت:
1. چون بشر به موجب نص آيه ي قرآن « وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ » خليفه و نايب و نماينده ي اتم و اکمل پروردگار است، تمام قوا و صفات حلال و جمال حق در اين اعجوبه ي خلقت که مقام خلافت الهي را يافته به وديعت سپرده است، و بايد در عالم طبيعت در دنيا به عرصه ي بروز برسد؛ بدين جهت همان اختيار و قدرت را مستقلاً به بشر عنايت فرموده است.
منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم