در بیان فضائل خلیفه دوم در برخی از کتب اهلسنت، نقلی آمده است که او را قفل جهنم لقب دادهاند: “عبدالله بن عمر(پسر عمر بن خطاب) در جایی خوابیده بود که «عبدالله بن سلام» او را با پایش تکان داد و پرسید: کیستی؟ او گفت: من عبدالله فرزند امیرالمؤمنین، عمر هستم. عبدالله به او گفت: ای پسر «قفل جهنم» بلند شو!
عبدالله با رنگی پریده از جای خود بلند شد و نزد پدرش رفت و جریان را برای پدرش تعریف کرد.
عمر گفت: وای بر من که بعد از چهل سال عبادت… سالها در کنار مسلمان و در حوادث حضور داشته، بخواهد جایگاهم جهنم باشد و من قفل آن باشم. سپس با روپوشی چهرهاش را پوشاند و شلاقش را بر دوش انداخت. عبدالله بن سلام نزد او آمد. عمر به او گفت: تو از کجا خبردار شدی که من جهنمی هستم که بخواهم قفل جهنم باشم؟
عبدالله بن سلام گفت: به خدا پناه میبرم از اینکه تو جهنمی باشی، بلکه تو قفل جهنم هستی! سپس گفت:
پدرم از پدران خود و آنها از موسی بن عمران و او از جبرئیل نقل کرده است: در امت محمد(ص) مردی است که به او عمر بن خطاب گفته میشود. او در دین و ایمان جایگاه والایی دارد و تا زمانی که در بین مردم حضور دارد، دین در جایگاه والایی قرار داشته و دین در بین مردم ظهور و بروز دارد و مردم به دستگیره دین چنگ میزنند.
در این حالت است که جهنم قفل است. اما زمانی که عمر بمیرد، دین کمرنگ شده و ایمان و یقین مردم کم میشود و عمر افراد صالح کم میگردد و مردم بر اثر هوای نفس، به فرقههای مختلفی تقسیم میشوند و قفلهای جهنم باز میشود و افراد زیادی از انسانها وارد جهنم میشوند”.[1]
راویان حدیث
راویان این سخن، افراد زیر هستند که بر اساس معیارهای راویشناسی اهلسنت به طور جداگانه مورد بررسی رجالی قرار گرفتند:[2]
- ابوالعباس أحمد بن الفضل بن أحمد: (وفات: 531 – 532) این شخص بین دو شخصیت که یکی مجهول و دیگری مقبول است، مشترک است.
- ابوبکر أحمد بن الفضل بن محمد الباطرقانی: (متولد 372 و متوفای 460) او فردی ثقه است.
- علی بن عمر بن إسحاق الأدیب: (متوفای 400) او را مقبول دانستند.
- ابوالحسن علی بن أحمد المقرئ بالأهواز: (متوفای 417) ثقه است.
- ابوبکر محمد بن الحسن النقاش [التقنعی] المقرئ البغدادی: (وفات 351) ابوالفرج بن جوزی او را متهم به جعل حدیث کرده، ابن دحیه کلبی او را دروغگو نامیده، و ابن عراق هر دو وصف را برای او ذکر کرده است.
- علی بن أحمد الحلوانی: این شخص متهم به جعل روایت است.
- احمد بن أحمد العطار: مجهول است.
- محمد بن معاذ الهروی: مجهول است.
- سفیان: سفیان ثوری (متولد 161و متوفی 225) از بزرگان اهل سنت است که به او اعتماد کامل دارند و از او با نام ثقه، حافظ، فقیه، امام حجت و… یاد میکنند.
- عوف الأعرابی: (متولد 146 و متوفی 232) با اینکه حاکم نیشابوری او را ثقه دانسته، ولی محمد بن بشار عبدی او را شیطان نامیده است.
- الحسن بن أبی الحسن: (متوفای 110) این شخص را ثقه نامیدهاند، ولی به شهادت بزرگانی؛ مانند حاکم نیشابوری و ابن حجر عسقلانی در تدلیس ید طولایی داشت.[3]
ارزشیابی
این نقل از چندین جهت ضعف دارد؛ به گونهای که آنرا در نهایت ضعف و سستی قرار داده و امکان پذیرش آنرا بسیار سخت میکند:
- استناد: منابع نقلی اسلام منحصر به قرآن کریم و سنت پیامبر اسلام(ص) – و در نزد شیعه سنت چهارده معصوم – است؛ از اینرو هر نقلی به جز آیات قرآن، باید از جانب پیامبر(ص) نقل شده باشد تا بتوان آنرا جزء شریعت اسلام دانست. نقل مورد نظر، نه در قرآن کریم است و نه به پیامبر اسلام(ص) استناد داده شده است، بلکه توسط شخصی به نام «عبدالله بن سلام» نقل شده است. او این داستان را از طریق پدران خود که یهودی و مجهول الحال هستند، به حضرت موسی(ع) و از طریق او به جبرئیل منسوب میکند که امری عجیب و افسانهای به نظر میرسد.
از جهتی دیگر، عبدالله بن سلام از جمله افرادی است که به بنیامیه و عثمان تمایل داشت و هیچگاه با حضرت علی(ع) بیعت نکرد. او از جمله کسانی است که اسرائیلیات را وارد متون دینی اسلام کرد که از جمله آنها همین نقل است. این اوصاف مانع میشود که بتوان به چنین شخصی خوشبین بود.[4]
- سند: سند این داستان نیز از جهات متعددی دچار ضعف و نقص بوده و بدین ترتیب، بیان چنین سخنی از عبد الله بن سلام نیز مورد تردید قرار میگیرد؛ زیرا علاوه بر وجود افرادی مجهول، جاعل و دروغگو در بین راویان، این نقل از عیب مرسل بودن نیز مبرا نیست. به عنوان مثال عوف اعرابی که در سال 146 به دنیا آمده، از حسن بن ابی الحسن نقل میکند، در حالیکه او در سال 110 یعنی 36 سال قبل از ولادت عوف، از دنیا رفته است.
- متن: معرفیکردن عمر بن خطاب به عنوان کسی که مانع ورود مردم به جهنم شده، قابل نقد است؛ چرا که این سؤال پیش میآید که چرا پیامبر(ص) به عنوان رحمة للعالمین و تشکیل دهنده اولین جامعه و حکومت اسلامی، چنین عنوانی به او داده نشده و حتی خلیفه اول – که در نگاه اهلسنت برتر از خلیفه دوم است – فاقد چنین عنوانی بود و این عنوان تنها به عمر بن خطاب داده شده است. از جهتی دیگر، سیره و زندگی خلیفه دوم نشان میدهد که خود او نیز مرتکب اشتباهاتی شده است که هیچ توجیه شرعی و عقلی نداشته؛ خصوصاً جسارتی که نسبت به حضرت فاطمه زهراء(س) و خانه ایشان و افراد موجود در آن خانه انجام داد.[5]
[1]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، شیری، علی، ج 44، ص 334-334، بیروت، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، 1415ق.
[2]. «أخبرنا أبو العباس أحمد بن الفضل بن أحمد أنا أبو بکر أحمد بن الفضل بن محمد الباطرقانی نا علی بن عمر بن إسحاق الأدیب أخبرنی أبو الحسن علی بن أحمد المقرئ بالأهواز وأنا سألته نا أبو بکر محمد بن الحسن النقاش [التقنعی] المقرئ البغدادی نا علی بن أحمد الحلوانی نا أحمد بن أحمد العطار نا محمد بن معاذ الهروی نا سفیان عن عوف الأعرابی عن الحسن بن أبی الحسن». همان.
[3]. بررسی رجال و سند حدیث با استفاده از نرمافزار جامع الکلم.
[4]. ر. ک: شخصیّت عبدالله بن سلام