خانه » همه » مذهبی » قيام عاشورا و گستره ي معناي امر به معروف و نهي از منکر

قيام عاشورا و گستره ي معناي امر به معروف و نهي از منکر

قيام عاشورا و گستره ي معناي امر به معروف و نهي از منکر

خدا براي اين مسئوليت اجتماعي ارزش والايي قائل است. در مورد اهميت امر به معروف و نهي از منکر را بيان شده است که «فريضه عظيمه بها تقام الفرائض»، (1)، يا «أتم الفرائض و أشرفها و أفضلها». (2) به هر حال، کلام در اين است که اگر امر به معروف در موردي اثر نمي کند، آيا در اين مورد جاي امر به معروف و نهي از منکر هست يا نه؟ بدترين حالت زماني است که نه تنها قبول نمي کنند، بلکه با انسان دشمني نيز مي کنند، آمر به معروف را اذيت کرده، مي زنند، و يا حتي مي کشند:

86e4eddd e173 48c1 9201 b3aef7f814a2 - قيام عاشورا و گستره ي معناي امر به معروف و نهي از منکر
mie12 - قيام عاشورا و گستره ي معناي امر به معروف و نهي از منکر
قيام عاشورا و گستره ي معناي امر به معروف و نهي از منکر

خدا براي اين مسئوليت اجتماعي ارزش والايي قائل است. در مورد اهميت امر به معروف و نهي از منکر را بيان شده است که «فريضه عظيمه بها تقام الفرائض»، (1)، يا «أتم الفرائض و أشرفها و أفضلها». (2) به هر حال، کلام در اين است که اگر امر به معروف در موردي اثر نمي کند، آيا در اين مورد جاي امر به معروف و نهي از منکر هست يا نه؟ بدترين حالت زماني است که نه تنها قبول نمي کنند، بلکه با انسان دشمني نيز مي کنند، آمر به معروف را اذيت کرده، مي زنند، و يا حتي مي کشند: «يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس»، (3) حال، با چنين مردمي که آمرين به معروف را مي کشند چه بايد کرد؟ اگر به خاطر داشته باشيد، آخر روايت مفصلي که قبلاً خواندم تکليف اين افراد را مشخص مي کند و مي گويد وقتي کار به اينجا رسيد، جهاد با آنها لازم مي گردد: «هنالک فجاهدوهم بأبدانکم… حتي يفيئوا الي أمر الله». (4) متوجه هستيد که اين مطالب را براي چه مي گويم؟ براي اين متذکر مي شوم که از يک طرف تا حدي دايره ي امر به معروف گسترش پيدا مي کند که شامل تعليم جاهل نيز مي شود؛ شما اگر مي خواهيد به فرزند خود نماز ياد دهيد ، اين کار نيز به عنوان تعليم جاهل در دايره ي امر به معروف مي گنجد، گرچه اصطلاحاً امر به معروف نيست، اما در روايات آمده که اين هم نوعي امر به معروف است؛ موعظه و نصيحت کردن و با زبان نرم گفتن يکي از مصاديق بين و شايع آن است، که در روايات آمده است و از آيات نيز اين گونه استفاده مي شود. گرچه بعضي از فقها مي فرمايند امر به معروف بايد «عن علو أو استعلاء» باشد، يعني بايد آمرانه گفت نکن، نه با خواهش و تمنا؛ چون در اين حالت امر به معروف نيست.
از طرف ديگر نيز تا اندازه اي دايره ي اين کار گسترش پيدا مي کند که جهاد هم از مصاديق امر به معروف مي شود. براي اين که برادران عزيز روحاني بيش تر دقت بفرمايند عرض مي کنم که سابقاً در بسياري از کتاب هاي روايي ما کتابي به نام امر به معروف نداشتيم، کتاب الجهاد بود که در آخر آن بابي به نام باب امر به معروف و نهي از منکر آمده بود، نمونه ي آن کتاب تهذيب الاصول مرحوم شيخ طوسي قدس سره است که روايتي از آن خواندم؛ در تهذيب کتاب امر به معروف نداريم، کتاب الجهاد داريم که آخرين باب آن امر به معروف و نهي از منکر است. يعني مفهوم امر به معروف و نهي از منکر دو نوع کاربرد دارد، يک اصطلاح خاص که همان است که در رساله ها مطرح مي شود. اين اصطلاح شامل جهاد نمي شود. چون جهادي که در آن خوف ضرر نباشد نداريم، مواردي که انسان شمشير مي کشد و شمشير مي زند «فيقتلون و يقتلون»، معنا ندارد گفته شود زماني جهاد کن که خوف ضرر نباشد، در ميدان جنگ که نان و حلوا تقسيم نمي کنند! اصلاً جهاد در جايي است که احتمال ضرر، بلکه گاهي يقين به ضرر هست. پس نوعي از امر به معروف که مصداق آن جهاد است، در جايي است که نه تنها احتمال، بلکه اطمينان، و گاهي يقين به ضرر نيز هست، يقين به کشته شدن هم هست؛ مصداق ديگري نيز دارد که در اطلاق عنوان امر به معروف و نهي از منکر بر آن اختلاف است، بحث است در اين که آيا تعليم جاهل هم جزء امر به معروف است، يا باب ديگري است. بعضي از فقها مي گويند که در آيه ي «يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف» (5) بخش اول که دعوت به خير است شامل تعليم جاهل مي شود. امر به معروف مربوط به کسي است که مي داند، اگر نداند اصلاً اسم آن امر به معروف نيست. بنابراين، امر به معروف اصطلاحي دارد که متعارف است و ما آن را مي شناسيم و مربوط به امور عادي است. در جامعه اي که ارزشهاي اسلامي بر آن حاکم است، حکومت اسلامي مقتدر و مبسوط اليد است، و اگر به کسي بگويند چرا فلان کار زشت را مرتکب شدي، خجالت مي کشد، سرش را پايين مي اندازد و عذرخواهي نيز مي کند و يا مي گويد شما اشتباه کرده ايد، من چنين کاري نکرده ام؛ در چنين جامعه اي اسلامي، با اين شرايط، امر به معروف و نهي از منکر همان امر به معروف و نهي از منکر عادي است، شرايط آن هم همان است. اما مراتبي از امر به معروف وجود دارد که اين گونه نيست.
در جلسات گذشته اشاره کردم که امام قدس سره از جمله کساني بودند، ـ لااقل در عصر ما ـ که به اين معني تصريح کرد که، در بعضي از مصاديق امر به معروف و نهي از منکر تقيه جايز نيست ولو بلغ ما بلغ، در اين موارد کار به هر جا برسد بايد امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزا نفر کشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهي از منکر را به معناي عام بگيريم، از طرفي شامل تعليم جاهل و از طرف ديگر تا مراحل نهايي جهاد مي رسد. چون جهاد براي اين است که «لتکون کلمه الله عي العليا» (6) برتري سخن خدا متحقق شود. اين دو مفهوم مختلف است، اگر در موردي سيدالشهداء (ع) مي فرمايد: «أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر»، (7) فقط معناي خاص و محدودي را که در ذهن ما است و يکي از شرايط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمي کند، بلکه معناي عام امر به معروف و نهي از منکر را اراده مي کند؛ لذا در ذيل بيانات بعضي از معصومين (ع) در برخي موارد آمده است که: «و من أنکره بالسيف لتکون کلمه الله هي العلياء». (8)
پس امر به معروف و نهي از منکر دو اصطلاح دارد، يک اصطلاح خاص که در رساله ها مي نويسند و مسأله گوها مي گويند و براي شرايط و احکام عادي است. اما شرايطي استثنايي و حاد نسبت به مهام امور، به فرمايش حضرت امام قدس سره ـ يعني امور مهم وجود دارد که در آن موارد ديگر امر به معروف و نهي از منکر اين شرايط را ندارد. حال، اگر سؤال شود اين چه امر به معروفي بود که به خاطر آن سيدالشهداء (ع) تا پاي کشته شدن رفت؟ مخصوصاً کساني که مطمئن هستند ايشان علم به کشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنيم که حضرت (ع) چنين علمي داشت. البته الان نمي خواهيم بحث آن را مطرح کنيم، اما يقين داريم که سيدالشهداء (ع) مي دانست کشته مي شود. البته اگر هم ايشان کسي بود که نمي دانست؛ حداقل چنين احتمالي را مي داد. افراد زيادي او را نصيحت کردند که به عراق نرو! در گذشته ديدي که مردم کوفه با پدر و برادرت چه کردند! به او گفتند کشته مي شوي. برادران و پسرعموهايش او را نصيحت کردند. حضرت هم گفت خدا خيرتان بدهد که نصيحت مي کنيد، اما من تکليفي دارم که بايد به آن عمل کنم. خوب، آنها احتمال مي دادند، اما آيا خود حضرت احتمال نمي داد که کشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال اين چه نوع امر به معروفي است؟ جواب اين است که اين نوع امر به معروف به معنايي عام تر و غير از معنايي که امروز براي ما مصطلح است، بود.

گستره ي معناي جهاد

نظير اين مسأله درباره ي جهاد هم هست. الآن من و شما از جهاد چه معنايي را مي فهميم؟ کساني که مسأله گو هستند و کتاب هاي فقهي را خوانده اند، مي گويند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدايي، جهاد دفاعي، و جهاد بغات (قتال اهل بغي). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدائاً به دستور امام انجام مي گيرد، براي اين که موانع هدايت از سر راه ولي خدا برداشته شود و حکومت اسلامي بتواند اسلام را در پهنه ي جهان گسترش داده و تبيين کند، نه اين که کفار را وادار و مجبور کند که مسلمانان شوند، بلکه تا راه هدايت کردن باز شود، «فقاتلوا أئمه الکفر». (9) اين جهاد ابتدائي است. قسم ديگر جهاد اين است که به مسلمان ها حمله شده و آنها در مقام دفاع بر مي آيند. نوع سوم جهاد هم اين است که بين دو دسته که هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگي پيش بيايد و راهي براي اصلاح نيست جز اين که به کمک دسته اي که مظلوم است بشتابيد. اين «قتال اهل بغي» است، و يا اين که حاکم دستور بدهد، که با اهل بغي مبارزه کنند. اين سه قسم جهاد را همه مي دانند.
حال زماني که ابي عبدالله (ع) مي فرمايد من قيام کردم و جهاد في سبل الله را ادامه مي دهم: «لتکون کلمه الله هي العلياء»، (10) اين کدام قسم از اقسام سه گانه ي جهاد بود که در کربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدائي با کفار که نبود، دفاعي هم نبود، چون جهاد دفاعي نيز در مقابل کفاري است که به مسلمان ها حمله کرده اند و آنها دفاع مي کنند. البته دفاع شخصي هم داريم که به آن جهاد نمي گويند. قتال اهل بغي هم نبود. چون در قتال اهل بغي مثل جنگ جمل حاکم اسلامي با آشوبگران مبارزه مي کند. پس اين چه جهادي بود که انسان با زن و بچه اش به کربلا بيايد و بايستد؛ تا جايي که حتي طفل شيرخواره اش هم کشته شود.اين چه نوع جهادي است؟ جواب اين سؤال هم اين است که «جهاد» نيز اصطلاحات مختلفي دارد. معناي جهاد از يک طرف آن قدر وسيع است که جهاد با مال، پول خرج کردن در راه ترويج اسلام و مبارزه با کفار و جلوگيري از هجوم فرهنگي دشمن را هم شامل مي شود: «و جاهدوا بأموالکم و أنفسکم في سبيل الله»، (11) بر اساس اين اصطلاح، جهاد با مال هم نوعي جهاد مي شود. اين نوعي توسعه در مفهوم جهاد است. البته معني لغوي جهاد شامل همه ي اين موارد مي شود. چون جهاد يعني تلاش و کوشش کردن. اگر در معناي آن دقت کنيم، مجاهدت يعني تلاش کردن در مقابل يک دشمن يا در مقابل يک مانع. چون «باب مفاعله» چنين اقتضا مي کند، اما در معناي لغوي آن، چنين نيست که حتماً آن مانع مانند شمشير باشد. ممکن است مانع دشمن اقتصادي يا فرهنگي باشد. جهاد در آن جا هم صادق است. جهاد با مال يا با فعاليت هاي اجتماعي ديگر متناسب با دشمن ـ نيز جهاد است، «فضل الله المجاهدين بأموالهم و أنفسهم علي القاعدين درجه»، (12) نوعي از آن، جهاد به وسيله ي نفس است، يعني جان را در معرض کشته شدن قرار دادن، قسم ديگر آن نيز جهادالنفس است، يعني مجاهده ي با نفس خود که نام آن جهاد اکبر است. کتاب جهاد اکبر درباره ي اخلاقيات و جهاد با نفس است. اتفاقاً به همين مناسبت است که در وسائل الشيعه مي بينيد شيخ حر عاملي قدس سره بعد از اين که مباحث جهاد را مطرح مي کند، جهاد النفس و مسائل اخلاقي را به دنبال جهاد و در «کتاب الجهاد» مي آورد؛ براي اين که جهاد با نفس است.
پس مفهوم جهاد از يک طرف آن قدر گسترش پيدا مي کند که جهاد با مال، جهاد با تبليغ، جهاد با زبان، با قلم و حتي جهاد با نفس خود انسان را هم شامل مي شود، بلکه آن جا جهاد اکبر است. اين توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادي که در کتاب هاي احکام، شرعيات و تعليمات ديني مي خوانيم شامل کارهايي که امام حسين (ع) انجام داد نمي شود، بلکه فقط همان سه قسمي را که گفتم در بر مي گيرد. اين دو نمونه براي بيان اين که مفاهيم گاهي دو گونه معنا مي شود، معنايي عام و معنايي خاص. «معناي خاص» يک مفهوم اصطلاحي خاص در فضايي خاص و جامعه اي خاص است و «معناي عام»، که ممکن است همان معناي لغوي آن باشد، و يا بر اثر تحولات اجتماعي مصاديق جديدي پيدا کرده و گسترش پيدا کند.
به هر حال، اگر معناي عام جهاد يعني تلاش کردن در راه خدا عليه دشمن را در نظر بگيريم، بسياري از موارد امر به معروف و نهي از منکر را مي توان به عنوان جهاد برشمرد. از طرف ديگر اگر امر به معروف و نهي از منکر را به معناي عام آن در نظر بگيريم، تقريباً تمام مصاديق جهاد ـ غير از جهاد با نفس ـ در دايره ي امر به معروف و نهي از منکر مي گنجد. چون يکي، امرکردن ديگران به انجام کار خوب و ديگري دست برداشتن از کار بد است. لذا اين دو مفهوم تداخل پيدا مي کنند. در مورد اين قبيل مفاهيم گفته مي شود «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»، وقتي امر به معروف و نهي از منکر را در کنار جهاد ذکر کنيم، کما اين که مي گوييم فروع دين ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، يعني امر به معروف غير از جهاد است. زماني که اين دو مفهوم در کنار يکديگر ذکر مي شودند، معاني آنها از هم جدا شده و ديگر جهاد شامل امر به معروف نمي شود، امر به معروف هم شامل جهاد نمي شود. طلبه ها براي چنين مفاهيمي اين اصطلاح را به کار مي برند که: «اذا اجتمعا افترقا»، يعني زماني که با هم ذکر شوند معناي آنها با هم فرق مي کند، اما «اذا افترقا اجتمعا»، اگر هر يک از آنها را به تنهايي استعمال کنيم، در اين صورت شامل ديگري نيز خواهد شد. يعني امر به معروف شامل جهاد و جهاد نيز شامل امر به معروف مي شود.
اين مقدمه اي است که در بسياري از موارد، ممکن است به کار آيد. آن گاه که سيدالشهداء (ع) مي فرمايد من براي امر به معروف و نهي از منکر خروج کردم، فقط امر به معروف و نهي از منکر اصطلاحي ـ با معناي محدودي که از جمله شرايط آن اين است که خوف ضرر نباشد ـ نيست. بلکه به معناي عام تري است که حتي با علم به خطر، آن هم بالاترين خطر که جان آدم از بين برود و کشته شود، سازگار است. حتي در اين مورد هم مصداق واجب براي امر به معروف و نهي از منکر داريم، منتهي اين اصطلاح عام تر و غير از اصطلاحي است که ما و شما با آن آشناييم، و در رسائل علميه مي نويسند. اما اين نکته ها کم تر مطرح مي شود. نظير اين مسأله در مورد جهاد نيز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره کردم، اين گله را تکرار مي کنم؛ امام قدس سره فرمود تقيه در بعضي از مراتب امر به معروف و نهي از منکر حرام است، «ولو بلغ ما بلغ»، در رساله تقيه شان هم نوشتند که تقيه در مهام امور نيست، چند مثال زدند از جمله اين که اگر خانه ي کعبه در معرض ويراني باشد، دشمن مي خواهد کعبه را از بين ببرد، در اين جا صحبت اين نيست که چون امکان خطر وجود دارد، امر به معروف نکنيم. بلکه بايد به هر قيمتي باشد با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهي از منکر کرد، ولو به قيمت جان انسان تمام شود. حفظ کعبه مثل يک واجب عادي نيست. اگر جان پيامبر و يا امامي در خطر باشد ـ مثلاً دشمنان پيامبري را گرفته و مي خواهند او را بکشند ـ مؤمنان بگويند اگر ما جلو برويم، مي ترسيم بدنمان زخمي شود يا سيلي بخوريم! چون خوف ضرر هست، حرام است برويم! بگذار پيغمبر را بکشند! اين حرف ها شوخي است. کسي که اندک آشنايي با معارف اسلامي داشته باشد مي داند که اين گونه نيست. بايد رفت پيغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر کشته شوند، امام معصوم (ع) را بايد نجات داد، ولو هزاران نفر کشته شوند. اين چند مثال را با يکي دو مثال ديگر مي زنند و به طور کلي مي گويند در مواردي که اصل اسلام و کيان اسلام در خطر باشد، و تعبيراتي از اين قبيل، در اين موارد تقيه در امر به معروف و نهي از منکر جايز نيست.
من گلايه کردم از دوستاني که اهل تحقيق و اجتهاد هستند که چرا کار حضرت امام (ره) را دنبال نکردند بايد دقيقاً مصاديق و حدود اين موارد را مشخص کنند، تبيين کنند که مهام امور کدامند؛ چند مورد آن را امام قدس سره فرمود، موارد ديگر را نيز بايد شناسايي و معرفي کرد. حق اين است که اين موارد با توجه به مسائل اجتماعي روز بررسي شود. امروزه کشتن پيامبر و امام تنها به اين نيست که شمشير بزنند و گردن او را ببرند، امروز پيامبري او را مي کشند، امامت و ولايتش را مي کشند، صريحاً در جمهوري اسلامي، کسي که مورد احترام شخصيت هاي درجه اول کشور است، مي نويسد که با مرگ پيامبر صلي الله عليه و آله ولايت هم از بين رفت! (13) بعد از مرگ پيامبر ديگر ولايتي نداريم! و شب عاشورا اين آقا را به عنوان گوينده ي اسلامي دعوت مي کنند تا براي دانشجويان و استادان دانشگاه ها صحبت کند؛ امسال هم دعوت کردند. (14) کسي که مي گويد وحي امري شخصي است و ما نمي توانيم اثبات کنيم واقعاً کسي پيامبر است يا نه! و کسي که مي گويد پيغمبر هم مثل ساير مردم حتي در فهم وحي اشتباه مي کند! حتي در فهم وحي! اين بدتر است يا کشتن پيامبر صلي الله عليه و آله اگر پيامبر صلي الله عليه و آله را بکشند، هدفش بيش تر حفظ مي شود؛ کما اين که هنگامي که حسين بن علي (ع) را کشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پيامبري او را کشتند، ديگر چه چيزي باقي خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل اين مسأله مي توان گفت که مي ترسم سيلي بخورم؟! مي ترسم حرفي بزنم به من توهين کنند؟! مي ترسم برايم پرونده تشکيل دهند؟! و مي ترسم و مي ترسم؟! آيا اين بهانه ها عذر مي شود؟ مسؤولان ديني و دولتي ما اين مسائل را نمي دانند؟ خطرهايي که از ناحيه ي اين افراد پيدا مي شود درک نمي کنند؟ يا اهميت نمي دهند؟ کيست که نداند در اين چند سال اخير روزبه روز دين در جامعه ما ضعيف تر شده است؟ کيست که نداند؟
خدا شاهد است گاهي که به کشورهاي خارجي مي رويم جوابي براي مسلماناني که در انگليس و آمريکا و ساير کشورها زندگي مي کنند نداريم. مي گويند ما پارسال آمديم ايران را ديديم، امسال هم آمديم ايران را ديديم، باور نمي کنيم اين ايران، ايران سال گذشته باشد. شما باور مي کنيد که سطح دين در جامعه ما مثل پارسال باقي مانده است؟ ممکن است کسي در اين مسأله شک کند؟ جاي شکي ندارد.
عامل اين تنزل ديني کيست؟ و چيست؟ چرا امروز اوضاع اين گونه شده است؟ اگر شما عوامل اين امر را بررسي کنيد به دو دسته عامل مي رسيد: دسته اول مطبوعات و نشريات و کتاب هاي گمراه کننده، که مسؤول آنها وزارت ارشاد است؛ و دسته ديگر، کارهايي است که در اين کشور انجام مي شود تا وقاحت و زشتي گناه از بين برود. مردم به گناه کردن تشويق مي شوند، راه گناه برايشان باز مي شود و به بهانه اين که مي خواهيم به جوانان بها بدهيم چراغ سبز به آنها داده مي شود که گناه بکنند. نه فقط گناه پنهاني و در خانه بلکه علني و در جامعه! غير از اين عوامل عامل ديگري هم سراغ داريد؟ بله، تلويزيون هاي خارجي در مورادي که امکان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزي، يا کساني که به صورت قاچاق از ماهواره استفاده مي کنند، فيلم هاي مبتذل ويدئويي به صورت قاچاق يا بعضي موارد که مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل ديگري هم براي اين که دين در جامعه تضعيف شده باشد سراغ داريد؟ مسؤول تمام اين موارد وزارت ارشاد نيست. ما مي دانيم کسان ديگري هم در وزارتخانه هاي ديگر اين مسؤوليت را بر عهده دارند. کساني هستند در وزارتخانه هاي ديگر که به اين مسايل دامن مي زنند. اما سهمي از اين هم باز براي وزارت ارشاد است. تشکيل فرهنگ سراهايي که در آنها گناه تعليم داده و يا تشويق مي شود. تشکيل تئاترهايي که به فرمايش مقام معظم رهبري بعضي از آنها صد در صد ضد اسلام است، و موارد ديگري از اين قبيل، مسؤول اين کارها کيست؟
به ما مي گويند اگر شما دولت را دولت اسلامي مي دانيد پس چرا با وزير آن مخالفت مي کنيد؟ عجب مغالطه اي است! اسلامي بودن اين نظام به رهبري است، و به همين دليل است که مطبوعات چه مقام ولايت فقيه را و چه حکومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه را و شخص مقام معظم رهبري را مورد حمله قرار داده اند و روز به روز بيشرمانه تر در اين زمينه پيش مي روند. چرا؟ چون اسلام را نمي خواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشيم چه کسي را بايد ببينيم و رفتند در کنفرانس برلين گفتند که اسلام نمي تواند خودش را با دموکراسي روز وفق بدهد و اين مشکل اسلام است و مجلس ششم اين مسايل را حل خواهد کرد و کسي هم متعرض آنها نشد. (15) چنين نظام اسلامي با چنين وزرايي، با چنين معاونين وزرايي و چنين مشاوراني، را واجب الاطاعه بدانيم؟ مگر در موردي اطاعت شيطان واجب بشود! و گرنه «لا طاعه لمخلوق في معصيه الخالق»، (16) مگر ممکن است خدا اطاعت کسي را که به راه شيطان و گناه دعوت مي کند تجويز مي کند؟ کسي که گناه را تأييد و زمينه ي آن را فراهم مي کند، تسهيلات در اختيار افرادي که مرتکب گناه مي شوند مي گذارد، سيمرغ بلورين به ايشان مي دهد، دلفين بلورين به ايشان مي دهد، کساني را که بيست سال عليه اسلام و نظام اسلامي تلاش کرده اند دعوت مي کنند، از ايشان پذيرايي مي کنند، به آنها جايزه مي دهند، سيمرغ بلورين هم به ايشان مي دهند، نه يکي و نه دو تا بلکه هفت تا! امام حسين (ع) هم در مقابل کساني واقع شد که دم از اسلام زدند و خود را خليفه ي پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانستند، و در ظاهر منکر اسلام نبودند.
اگر مقام معظم رهبري در رأس اين نظام نباشد، اين حکومت براي ما حکومت اسلامي نخواهد بود، ما در اين نظام مسؤولاني را محترم مي شماريم که مورد تأييد و رضايت مقام معظم رهبري باشند. اين مطلب در کلمات امام هست، در وصيت نامه ايشان، مکرر در صحيفه ي نور، در چند مورد فرمود اگر نظامي براساس اذن ولي فقيه و نصب ولي فقيه سر کار نيايد، طاغوت است، (17) تصريح مي فرمايد، اگر رئيس جمهور هم از طرف ولي فقيه نصب نشود، طاغوت است. چرا اينها در افکار جامعه تشکيک مي کنند؟ براي اين که همين مطالب را از بين ببرند. چرا تا اين حد دم از مردم سالاري و دموکراسي مي زنند؟ براي اين که فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نمي خواهيم، بگويند حرف مردم ملاک است نه حرف امام قدس سره! و بالاخره چرا در کنفرانس برلين گفتند خميني هم به موزه ي تاريخ خواهد رفت؟ مسؤولان آمريکايي تصريح کردند، و دل بستند، تصريح کردند که اگر مجلس ششم بتواند مسأله ي ولايت فقيه را حل کند کار ما آسان شده، و مشکل ما با ايران حل مي شود. اين ها چشم دوخته اند به اين که روزي به نام رفراندوم مسأله ي ولايت فقيه را بردارند و در حال فراهم کردن مقدمات و زمينه ي فرهنگي آن هستند. اي لعنت برکساني که چنين زمينه هايي را فراهم مي کنند! اينها خون امام حسين (ع) و خون صدها هزار شهيد ما را پايمال مي کنند، با چه چيزي؟ با همين روزنامه هاي کذايي که با کمک هاي خارجي اداره مي شود.
خوب، ممکن است شما سؤال کنيد که اين حرف ها را براي چه مي زنم؟ مشکل اصلي هر جامعه اي ناآگاهي است، اگر اينان توانستند در ظرف اين چند سال اين گونه ناجوانمردانه، ترک تازي کنند، به خاطر اين است که ما به درستي به وظايفمان آشنا نبوديم. عده اي را با مسأله ي تساهل و تسامح فريب دادند، با مذمت کردن خشونت و ضد ارزش معرفي کردن آن، مردم را فريب داند، مردم هم ترسيدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه کبيره است! عده اي مردم نجيب و متدين بودند که مي ترسيدند اگر حرف بزنند، برخلاف مصلحت نظام اسلامي باشد، برخلاف رضاي خاطر مقام معظم رهبري باشد، کم نبودند و الآن هم کم نيستند. الآن هم بايد ما چشممان به دهان مبارک ايشان دوخته باشد، اما اين آمادگي را بايد داشته باشيم که اگر روزي فرمان حرکت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه داده شد، تا آخرين قطره ي خونمان بايستيم. تهيه اين آمادگي ها «لحظه اي» نيست، اگر فرماني صادر شد، همان لحظه نمي توان کسب آمادگي کرد، آمادگي روحي بايد از ده ها سال پيش در انسان به وجود بيايد. امام قدس سره پانزده سال خون دل خورد تا زمينه ي فرهنگي انقلاب را فراهم کرد، زندان رفت، تبعيد شد، فرزندش در اين راه به صورت مشکوکي شهيد شد، مشکلات را تحمل کرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمينه ي اجتماعي حرکت عظيم مردم فراهم شد؛ اگر چنين زمينه اي از روز اول فراهم بود، پانزده سال تأخير نمي افتاد. اين زمينه را امام قدس سره طي پانزده سال فراهم کرد، و بعد ده سال با خون هاي پاک شهدا آبياري شد. امروز مي خواهند ثمره ي اين زحمات را به راحتي از ما بگيرند، با چه چيزي؟ با اين که مبادا کاري کنيد که خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنين سحر و افسوني! آن همه فعاليت انبيا و اوليا، خون سيدالشهداء (ع) ، بهره برداري از هزار و سيصد سال عزاداري سيدالشهداء (ع) بود که در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بيست و دوم بهمن به نتيجه رسيد، هزار و سيصد سال تلاش شد تا اين درخت چنين ثمري داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح مي خواهند همه را برباد دهند، اين مفهوم از کجا آمده است؟ اين واجب، اين تکليف از کجا نازل شده است که همه ي احکام شريعت به واسطه ي آن از بين مي رود؟ با همين دستوري که از غرب آمده، که بايد تساهل و تسامح داشته باشيد! متوجه باشيد چه وضعي است، خيال نکنيم فقط يک مسأله ي روزنامه اي است، ژورناليستي است، کسي چيزي مي گويد، ديگري هم جواب او را مي دهد يا نمي دهد. آثار اين مسأله را در جامعه ببنيد! ببينيد با همين کارها چگونه بسياري از جوانان ما را منحرف کردند. اين ها آثار همين تلاش ها است؛ اين سياست فرهنگي خبث است که امروز چنين ثمرات خبيثي را به بار اورده است، اگر از روز اول جلوي اين کارها گرفته مي شد، اين فاسدها به بار نمي آمد و حالا هم دير نشده است.
مردم ما بدانند که دشمن چه دسيسه اي کرده است و چه نقشه اي براي آنها کشيده است و چگونه مي خواهد با چهار تاکلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سيصد ساله ي تشيع را از بين ببرد! صراحتاً مي گويند با رفتن پيامبر صلي الله عليه و آله ولايت هم رفت! در جاي ديگر گفتند که پيامبري پيامبر صلي الله عليه و آله هم معلوم نيست! در جاي ديگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نيست! همين ها گفتند! من و شما هم خام شده ايم و نمي فهميم چه کار مي کنند. نوجواني که از دبيرستان وارد دانشگاه مي شود و آن گونه که بايد، با معارف اسلامي آشنا نيست و بنيه ي ايماني اش تقويت نشده است! با اين زرق و برق ها، با اين سحر و افسون ها، دين و ايمانش را مي برند! مگر چندي پيش مقام معظم رهبري نفرمودند که ايمان مردم را هدف گرفته اند، آيا باور کرديد؟ چند سال است که ايشان مي فرمايند تهاجم فرهنگي شده است، شبيخون فرهنگي شده است، مسؤولين فرهنگي کشور چه کار کرده اند؟ ديگر با چه زباني بگويند؟
من به عنوان يک «شهروند» ـ مي خواهم اصطلاح روز را به کار ببرم، زيرا اگر بگويم «مسلمان» که مي گويند بي خود! مسلمان که ارزشي ندراد، زرتشتي هم مثل تو است ـ به عنوان يک شهروند به مسؤولان کشور نصيحت مي کنم،؛ اين راهي که انتخاب کرده ايد به نفع خود شما هم نيست، مردم ما بارها ثابت کرده اند که اگر بفهمند دينشان در خطر است، جان برايشان ارزشي نخواهد داشت. مسؤولاني که به اسلام اعتقاد دارند و قائل به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله هستند، سعي کنند اين شياطين را از اطراف خود دور کنند. اينها را از دستگاه هاي دولتي کشور به خصوص دستگاه هاي سياست گذار بيرون کنند. نصيحت هاي امام قدس سره را به خاطر داشته باشند. اگر اين کارها نشود بعيد ندانند روزي بيايد که تکليفي که سيدالشهداء (ع) داشت به عهده ي جانشين آن حضرت بيايد و کساني که هزار و سيصد سال گفتند: «يا ليتني کنت معکم فأفوز معکم» (18) فرصت را براي شهادت غنيمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دير نشده از اشتباهتشان برگردند و آنها را جبران کنند. اگر گناهاني مرتکب شده اند، در پيشگاه خدا، ملت مسلمان و سيدالشهداء (ع) توبه کنند.

پي نوشت :

1. اصول کافي، ج 5، ص 55، روايت 1؛ التهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21.
2. همان.
3. آل عمران، 21.
4. اصول کافي، ج 5، ص 55، روايت 1؛ تهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21.
5. آل عمران، 104.
6. بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روايت 480.
7. همان.
8. همان.
9. توبه، 12.
10. بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روايت 480.
11.توبه، 41.
12. نساء، 95.
13. ر. ک: سروش، عبدالکريم، بسط تجربه ي نبوي، ص 27 و 133.
14. ر. ک: عصر آزادگان، 1379/1/28، ص 3، گزارش سخنراني سروش در مراسم عزاداري دفتر تحکيم وحدت.
15. ر. ک: کيهان، 23، 24 و 25 فروردين 1379، گزارش هاي مربوط به کنفرانس برلين.
16. نهج البلاغه، کلمات قصار، 165.
17. صحيفه ي نور، ج 9، ص 253.
18. زيارت عاشورا.

منبع:کتاب آذرخشي ديگر از آسمان کربلا

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد