ايمانوئل كانت (1724 ـ 1804 م) يكي از فلاسفة مشهور جهان و بزرگترين فيلسوف آلمان در قرن 18 م، بنيانگذار فلسفة نقدي (Transcen dental idealism) است.
كانت عقايد فلاسفه بزرگ پيش از خود از جمله عقايد عقلگرايان مانند ولف و لايب نيتز از بين طرف و از طرف ديگر عقايد تجربهگرايان به خصوص هيوم دربارة معرفت را با عقايد تربيتي و اجتماعي روسو در هم آميخت، و با قدرت تفكر عميق خود فلسفهاي نو به وجود آورد كه همه فلسفههاي اروپايي بعد از خود را تحت تأثير قرار داد. فلسفهورزي او در خصوص معرفت بيش از همه او را مشغول کرد و حاصل كار او در اين زمينه كه از سال 1770 تا 1780 طول كشيد كتاب نقد عقل محض بود.
اجمال فلسفة نقادي كانت: به عقيدة كانت اصول و احكام كلي و ضروري كه پايه معرفت آدمي است از قبيل اصل هويت، اصل تناقض و اصل عليت، نميتواند مأخوذ از تجربه باشد (در اين قسمت او با مذهب اصالت عقل موافق است) ولي اين احكام دربارة خود اشياء (اشياء في نفسه) صادق نيست (در اين قسمت با مذهب اصالت تجربه موافق است)، بلكه اين اصول از مختصات ذهن آدمي است و اعتبار آن مربوط به فاعل شناسايي است.[1]كانت دريافت كه آنچه ديگران در باب نحوه دستيابي به معرفت كلي و ضروري دربارة عالم خارج گفته اند نارساست. او براي حل اين مسئله، انقلابي در معرفت شناسي به وجود آورد كه به انقلاب كوپرنيكي كانت معروف شد. او گفت به جاي اينكه ذهن ما تابع اشياء باشد، از اين پس اشياء و عالم تابع ذهن ما باشد. به اعتقاد كانت ما،از لحاظ زماني، معلوماتي مقدم بر تجربه نداريم و تمام معلومات ما با تجربه آغاز ميشود ولي معني اين جمله آن نيست كه منشأ تمام معلومات ما تجربه است، بلكه معرفت ما حاصل تركيبي است از آنچه حواس ما از عالم خارج ميگيرد و آنچه قواي فاهمه و عقل ما از خود به اين ماده ميافزايد. بدون هر يك از اين دو عنصر كه اولي ماده و دومي صورت معرفت را تشكيل ميدهد، معرفتي حاصل نميشود كانت معرفتي كه در انسان مستقل از تجربه به دست ميآيد را پيشيني (ما تقدم) و معرفتي كه منشأ آن تجربه حسي باشد را پسيني (ما تأخر) مينامد. صفت بارز معرفت پيشيني كليت و ضرورت است،اما معرفت پسيني تجربي فاقد صفت كليت و ضرورت است زيرا مثلاً اگر هزار بار دست خود را به طرف آتش ببريم و احساس سوزش كنيم، آنچه از صرف تجربه ـ بدون دخالت فاهمه و عقل ـ به دست ميآيد اين است كه هزار بار دست ما در اثر آتش سوخته است و در اين حكم هيچ كليت و ضرورتي وجود ندارد.
از سوي ديگر حكمي كه ميكنيم يا تحليلي است يا تركيبي؛ كانت ميگويد كه در احكام تحليلي محمول بيان كننده و توضيح موضوع است و لذا چيزي بر معرفت ما افزوده نميشود مانند اين حكم كه «هر جسمي ممتد است.» در اين احكام ارتباط موضوع و محمول تابع اصل هوهويت است و انكار آن مستلزم تناقض است. در احكام تركيبي محمول عين موضوع نيست بلكه چيزي علاوه بر آن دارد و از اين رو در اين احكام، معرفت ما گسترش مييابد. احكام تركيبي يا پيشينياند يا پسيني. به اعتقاد كانت تمام علوم از احكام تركيبي پيشيني تشكيل ميشوند و اين دسته از احكامند كه دو صفت كليت و ضرورت را واجدند. از اين رو سرّ پيشرفت علوم و عقب ماندگي مابعد الطبيعه در همين احكام تركيبي پيشيني است. احكام تحليلي چيزي به معرفت ما نميافزايند و لذا شايستة بحث نيستند، احكام تركيبي پسيني نيز همانطور كه ديديم واجد كليت و ضرورت نيستند و به كار معرفت علمي نميآيند. پس مسئلة اصلي پرداختن به ماهيت و كاركرد احكام تأليفي پيشيني است. اگر مابعدالطبيعه نيز بخواهد سامان بگيرد بايد قضايايش از همين قسم باشند.[2]كانت قواي شناسايي انسان را حس، فاهمه و عقل ميداند و براي پرداختن به احكام تركيبي پيشيني در كتاب نقد عقل محض سه بحث را طرح كرده است: حسيات استعلايي، تحليل استعلايي و جدل استعلايي. منظور كانت از استعلايي هر بحثي است كه مربوط به كيفيت تعلق علم ما به معلوم است و از اين رو از صفات فاعل شناسايي است نه متعلق شناسايي، به عبارت ديگر امور استعلايي در حكم صورت معلومات ما هستند.[3]حاصل بحث كانت در حسيات استعلايي اين است كه زمان و مكان صورت ذهني همة محوساتند. مكان شرط ذهني و پيشيني محسوسات خارجي است و زمان شرط ذهني و پيشيني محسوسات خارجي و باطني به عبارت ديگر ذهن ما محسوسات را براي اين كه درك كند در قالب زمان و مكان ميآورد و اگر هيچ محسوسي هم وجود نداشته باشد باز ذهن واجد دو صورت ذهني زمان و مكان خواهد بود. به اين ترتيب اشياء خارجي به نظر كانت داراي دو جنبه است جنبة پديداري (جنبهاي كه بر فاعل شناسايي پديدار ميگردد و توسط او كشف ميشود) و جنبه نفس الامري. زمان و مكان متعلق به جنبة پديداري اشياء است. يعني ذهن ما زمان و مكان را هنگام احساس به محسوسات ميافزايد و چون اين دو قالب ذهني ثابت ما هستند ما هرگز نمي توانيم به چيزي كه زمانمند و مكانمند نشود علم پيدا كنيم.[4]او در بخش تحليل استعلايي به بررسي قوه فاهمه ميپردازد. به اعتقاد كانت معرفت آدمي متشكل از احكام است و تصورات و پديدارهاي واحد معرفت نيستند؛ قوهاي كه پديدارها را به يكديگر مرتبط ميسازد و احكام را تشكيل ميدهد، در فلسفة كانت فاهمه ناميده ميشود. همچنانكه محسوسات بيشمارند امّا صورت آنها منحصر در مكان و زمان است، مواد احكام نيز بيشمارند، امّا صورت احكام كه از طرف فاهمه افاضه ميشود منحصر در 12 صورت است. متناسب با هر صورت حكم، فاهمه داراي مفهومي است كه مقوله ناميده ميشود. بدين ترتيب مفاهيمي از قبيل امكان، ضرورت، عليت، وحدت و كثرت (كه در فلسفه اسلامي از معقولات ثانيه و منتزع از نسبتهاي ماهيات در خارج شمرده ميشوند) نزد كانت از افزودههاي ذهن انسان است و در ذات ناپيدا و نفسالامري اشياء وجود ندارد به عبارت ديگر قوانين علمي را ذهن انسان در مورد پديدارها ميسازد و علّت شكست ما بعدالطبيعه اين است كه ميخواهد اين قوانين را به اشياء في نفسه يا ذات اشياء سرايت دهد.[5]چنانكه ديديم كانت معرفت آدمي را حاصل اِعمال صور ذهني زمان و مكان و مقولات 12 گانه فاهمه بر محسوسات كه در حقيقت اشياء نفس الامرياند ميداند و به اين ترتيب معرفت تنها به امور محسوس كه درقالب زمان و مكان در ميآيند تعلق ميگيرد. اما آدمي قوه ديگري نيز به نام عقل دارد. كانت در جدل استعلايي به بررسي اين قوه ميپردازد. و معتقد است كه عقل اصولي را كه فقط در جهان ظواهر و پديدارها معتبر است بر امور غير تجربي اطلاق ميكند و با اينكه همواره در اين كار شكست ميخورد، بار ديگر به آن اقدام ميكند و از اين رو به جدل با خود و مغالطه و تعارض دچار ميشود. كانت موضوعات عقل نظير خدا، نفس و جهان را «تصور» مينامد و ميگويد كه عقل به خطا مقولاتي نظير عليت، امكان و ضرورت را كه تنها بر پديدارهاي تجربي قابل اطلاق است بر اين امور غير تجربي اطلاق ميكند و به اين ترتيب قياساتي تشكيل ميدهد و نتايج باطلي اخذ ميكند.
حاصل اطلاق مقولات فاهمه در عالم وراي پديدارها، قضاياي جدلي الطرفيني است كه عقل بر هر دو طرف آنها برهان اقامه ميكند. مثلاً از به كار بردن مقولات فاهمه در مورد تصور «جهان» دو قضية متعارض ذيل به دست ميآيد: 1ـ جهان از لحاظ زمان و مكان متناهي است. 2ـ جهان از لحاظ زمان و مكان نامتناهي است. كانت براي عقل كاركرد اثباتي نيز قايل است كه تفصيل آن در اين مختصر نميگنجد.[6]كانت در مورد اثبات وجود خدا، معرفت انسان را ناقص ميخواند اما از راه عقل عملي خدا را اثبات ميكند.[7] اما در خصوص دشواري و پيچيدگي فلسفه كانت اشاره به چند نكته لازم است:
1ـ فلسفه كانت و دستگاه فلسفي او با نظر به دست آوردهاي دو گروه مهم از فلاسفه قرون جديد يعني عقل گرايان و تجربهگران پيريزي شده است و در عين حال كه حاصل تلفيق اين دو مكتب فلسفي است، فلسفهاي بديع و مستقل است و تكرار و توضيح سخن فلاسفه پيشين نيست. از اين لحاظ او در اوج فلسفه جديد قرار دارد و فلاسفة بعدي همه از او متأثرند.
فلسفه كانت با آن تصور بسيطي كه عامة مردم با صرافت طبع از هستي و نحوة عمل ذهن در شناخت هستي دارند، فاصله و تفاوت بسيار دارد. نظام فلسفي كانت نظامي است مفصل و پيچيده و از جهتي شبيه رياضيات است، و فهم باريك انديشيها و ژرف كاويهاي او در عرصة شناخت و در بيان و تبيين كيفيت عمل ذهن، مستلزم تأمل و تفكري دقيق و عميق است.
2ـ از آنجا كه كانت در فلسفه طرحي نو ريخته و به قول خود انقلابي شبيه آنچه كُپرنيك در نجوم پديد آورده ايجاد كرده است، ولکن نميخواسته از مفاهيم رايج و معمول در فلسفه پيشينيان استفاده كند و مصطلحات آنان را به همان معني كه به كار ميبرند به كار برد كانت در بيان مفاهيم اصلي مورد نظر خود يعني مفاهيم محوري فلسفهاش، گاهي اصطلاحي كاملاً جديد وضع كرد. و گاه اصطلاحات فلسفي موجود را با معنايي به كلي متفاوت از معناي متداول آنها به كار گرفته است و اين امر فهم فلسفة او را براي نا آشنايان، دشوار ميسازد. البته اين مسئله به سبك دشوار نويسندگي كانت نيز مربوط ميشود، چنانكه خود نيز در مقدمة تمهيدات به اين نكته اعتراف ميكند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. كانت، تمهيدات، ترجمه غلامعلي حداد عادل، تهران، مركز نشر دانشگاهي، چ دوم: 1370.
2. اشتفان كورنر، فلسفه كانت،ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، خوارزمي، 1367.
4. كانت، راجر اسكروتن، ترجمه علي پايا، طرح نو، تهران 1375.
5. تاريخ فلسفه، فردريك كاپلستون، ترجمه اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر، جلد ششم: از ولف تا كانت، سروش، تهران، 1373.
6. كانت، تمهيدات، ترجمه غلامعلي حداد عادل، تهران مركز نشر دانشگاهي، چ دوم، 1370.
پي نوشت ها:
[1]. ر. ك: فلسفة كانت، كورنر، صص 36 ـ 20. (مشخصات كتابشناسي اين اثر، درپايان اين نوشتار آمده است).
[2]. ر. ك: فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 7، صص 245، 229 و فلسفة كانت، صص 157، 135.
[3]. پيشين، ص 250 و 245.
[4]. ر. ك: همان، صص 261، 251 و كورنر، فلسفه كانت، ص 169، 158.
[5]. ر. ك: همان، صص 287، 261 و كورنر، فلسفه كانت، ص 244، 170.
[6]. ر. ك: همان، ص 315، 289 و فلسفه كانت، ص271، 245.
[7]. ر. ك: همان، ص 353، 317.