يعقوب فرزند اسحاق، كه او را اسرائيل (بنده خدا) ميگويند، دوازده فرزند داشت، كه فرزند چهارمش يهودا بود. يهودا و برادرانش با پدر خود يعقوب، در كنعان (فلسطين) سكونت داشتند، و پس از واقعة معروف حضرت يوسف كه يهودا هم در آن شركت داشت. و در سال 1740 قبل از ميلاد، كنعان را به عزم مصر ترك گفتند.[1] يهود معاصر، كه اكنون در فلسطين سكونت دارند از حيث آن كه به يهودا فرزند يعقوب ميرسند يهودي گفته ميشوند.[2]نخستين دولتي كه يهود تشكيل دادند وقتي بود كه طالوت يا ( شاوول ) در حوالي سال 1095ـ 1055 ق.م پادشاه آنها شد و پايتخت خود را حبرون ( خليل ) قرار داد. ولي چون داوود، پادشاه گشت، پايتخت را در سال 1049 ق.م به يبوس (بيت المقدس) انتقال داد، سليمان فرزند داوود، كه پس از پدرش مقام پادشاهي و نبوت را حائز گشت، بزرگترين پادشاهان آنها شناخته شده است.
پس از مرگ سليمان پيامبر، دولت آنها به دو قسمت تقسيم شد: يكي در شمال كه پايتختش سامره (نابلس) و ديگري در جنوب كه پايتختش اورشليم (بيتالمقدس) بود. اين دو دولت مدت دويست سال با هم جنگيدند تا آن كه سرحون، امپراطور آشوريها بر آنها چيره گشت و فرمان داد تا همة يهود را از آن منطقه خارج سازند.
سرزمين فلسطين منطقهاي عربي است كه از طرف غرب به درياي مديترانه و از طرف شمال، به جمهوري لبنان و از جانب شرق به نهر اُردن و جمهوري سوريه و از ناحية جنوب به شبه جزيرة سينا كه قسمتي از مصر است محدود ميباشد، و به لحاظ جغرافيايي براي ممالك عربي موقعيت بسيار مهمي دارد و در حقيقت پلي است كه ممالك عربي آسيا را به بلاد عربي آفريقا متصل ميكند و راه ارتباط و اتصال جزيرة العرب، به درياي مديترانه است. در دورانهاي گذشته به فلسطين «ارض كنعان» گفته ميشده چون از ابتداء تاريخ، عرب كنعاني در آن جا زندگي ميكردهاند و نام فلسطين به مناسبت يكي از قبائل « كريتي » كه تقريباً دوازده قرن قبل از ميلاد مسيح در سواحل مديترانه، ميان «يافا» و «غزه» رحل اقامت افكنده بودند و بعداً بنام فلسطينيون معروف شدند، (بر اين سرزمين نهاده شده است.)[3]صهيونيسم كه يك تشكيلات سياسي بود، هدفش ايجاد يك دولت مستقلّ يهودي در فلسطين و بلاد عربي بود، اين جمعيت بمناسبت يكي از قلّههايي كه در شهر بيتالمقدس به نام « صهيون » وجود دارد، نام صهيونيسم را براي خود انتخاب كردند.
مظالم و فشارهايي كه در روسيه، لهستان و روماني بر يهود وارد آمد اين فكر را تقويت كرد و كشتار يهوديان روسية در سال 1882 اين آتش افروخته را شعلهور نمود.
در نتيجه، يكي از سران يهود «بينسكر» كتابي، به نام «خودمختاري» تأليف كرد و يهود را تحريك نمود كه هرچه زودتر متشكّل شوند، او در اين كتاب ميگويد: دنيا با نظر حقارت به يهود مينگرد، زيرا ما در تمام روي زمين وطن و مركز و استقلال نداريم، و همه جا بيگانه به حساب ميآييم و علاج اساسي اين است كه يهود عالم، در ارض وطن (فلسطين) جمع شوند و ملت يهودي مستقل تشكيل دهند… .
بدنبال اين پيشنهاد جمعيت عشاق صهيون به وجود آمد و هدف اين جمعيّت؛ احياء زبان عبري، دعوت يهود به مهاجرت به فلسطين و تملّك و آباد نمودن اراضي آنجا بود. اين حزب از مجراي كمكهاي يهوديان مخصوصاً «بارون ادموند روچيلد» تأمين ميشد و در نتيجه موفق شدند كه چند قطعه از اراضي فلسطين را به چنگ بياورند و مشغول عمران آنها شوند.
اين نهضت ابتداءً قابل توجه نبود و هدف سياسي درستي نداشت، تا اين كه «تئودور هرتزل» كه يك نفر نويسنده يهودي از اهل اُتريش است وارد معركه شد. اين مرد تحت تأثير حادثهاي كه براي يك يهودي رخ داد، وارد فعاليت گرديد. در اين حادثه يك نفر يهودي فرانسوي به نام «ديفوس» در فرانسه به اتهام جاسوسي به نفع دشمنان فرانسه به محاكمه كشيده شد و پس از چندين محاكمه تبرئه شد.
«هرتزل» كه از اين حادثه سخت متأثر شده بود در سال 1895 كتابي به نام «دولت يهود» تأليف و منتشر نمود. او در اين كتاب نوشت كه راه حلّ گرفتاريهاي يهود، تأسيس يك كشور مستقل است.
«هرتزل» در اين كتاب پيشنهاد نمود كه آژانس يهود تشكيل شود تا برنامة مذاكرات و نقشههاي سياسي حزب را تنظيم نمايد و يك شركت يهودي بوجود آيد كه احتياجات اقتصادي و مالي نهضت را تأمين كند.
اولين كنگره حزب صهيونيسم در سال 1897 در شهر «بال» سوئيس تشكيل شد و پس از مشاورت و مذاكرات زياد قطعنامهاي صادر شد. دراين قطعنامه برنامة نهضت مشخص شد و فلسطين منطقة مهاجرت و محل تشكيل «ملت واحد يهودي» معلوم گشت، اسم فلسطين به « ارض اسرائيل » مبدل گرديد. پرچم صهيوني و شعار ملي يهود هم معلوم شد، پس از پايان نشست، «هرتزل» اظهار نمود كه : همين امروز ما دولت يهودي را بوجود آورديم.[4]در سال 1901 همين «هرتزل» به تركيه مسافرت كرد، و از سلطان عبدالحميد در خواست كرد كه در مقابل دريافت مبالغ زيادي به يهود اجازه بدهد تا داخل فلسطين شوند، ولي عبدالحميد اين پيشنهاد را رد كرد.[5]تصادفاً در همين موقع، در «مرج ابن عامر» يهوديان مقداري زمين خريدند، نمايندگان عرب در پارلمان عثماني، در مورد اين اراضي كه به چنگ يهود افتاده اعلام خطر كردند و مبارزات عليه انتقال اراضي به يهود شروع شد و رفته رفته كار را بر يهود سخت گرفتند.
مشكلات فراواني كه در راه پيشرفت يهود در فلسطين ايجاد شد، آنها را بفكر انتخاب جاي ديگري انداخت، بعد از مشورت «عريش» (عريش بلدهاي بين مصر و فسطين كه متعلق به مصر است) را انتخاب كردند، هرتزل در اين باره با دولت مصر تماس گرفت و مذاكراتي نمود و حكومت مصر هم تقاضاي او را رد كرد.
دولت انگليس امتياز استعمار «اوگاندا» كه در شمال افريقا واقع است، به هرتزل عرضه كرد؛ يهوديان براي بررسي و مطالعة وضع «اوگاندا» يك كميسيون فني تشكيل دادند و مشغول مطالعة شدند، در اين اثناء عمر «هرتزل» پايان رسيد و در سال 1902 از دنيا رخت بربست.
كنگرة يهود با پيشنهاد مركزيت «اوگاندا» مخالفت نموده و تأكيد كرد كه در فلسطين و يا حداقل منطقهاي كه در جوار فلسطين، كه بعداً به فلسطين دست يابند، بايد دولت يهود را تكشيل دهند (بايد دولت يهود را تشكيل دهند).
با شروع جنگ جهاني اول ـ كه دامنة آن تا حدود فلسطين كشيده شد ـ يكي از رهبران حزب صهيونيسم بنام «هربرت صموئيل» يادداشتي به اعضاء كابينة انگلستان و نمايندگان مجلس عوام آن كشور تقديم كرد، و پيشنهاد نمود كه يك دولت يهودي تحت نظارت انگلستان در فلسطين بوجود آيد و سه تا چهار ميليون نفري كه در اروپا متفرقاند، به آنجا بروند. و بدين ترتيب انگلستان يك حكومت دست نشانده و حافظ منافع خود را در كنار كانال سوئز و مصر ايجاد كرده و نقطهاي حساس را از منطقه در اختيار داشته باشد.
مذاكرات در اين زمينه ادامه يافت و موافقت كشورهاي فرانسة و امريكا نيز جلب شد؛ تا سرانجام «بالفور» وزير خارجه انگلستان رسماً قول تشكيل كشور يهودي را به صهيونيسمها داد.
اعلاميه «بالفور» در روز دوم نوامبر 1917 ـ يعني درست يك سال و نيم پس از شروع انقلاب عرب ـ براساس وعدههاي انگلستان در مورد استقلال بلاد عربي صادر شد. اين اعلاميه، مخالفتهاي عربها را در پي داشت و «شريف مكه» در اين باره از انگلستان توضيح خواست، ولي انگليس و امريكا به آنها اطمينان دادند كه هرگز استقلال كشورهاي عربي تهديد نخواهد شد و يهوديان فقط قصد مهاجرت و سكونت در فلسطين را دارند و آزادي آنها در حدودي است كه با آزادي سياسي و اقتصادي عرب سازگار باشد.[6]با پايان جنگ جهاني اول، انگليس براي تحقق دولت يهودي مصمّمتر شد. فلسطين بهطور كامل در اختيار انگلستان قرار گرفت و به عنوان دولت قيّم، قوانين مناسب خود را در آنجا وضع ميكرد؛ در عين حال اجازه داد كه آژانس يهود در اين منطقه به فعاليت اقتصادي بپردازد و زبان عبري و انگليسي را در كنار زبان عربي قانوني كرد.
تلاشها براي يهودي كردن منطقة فلسطين و انتقال يهوديان به اين سرزمين ادامه مييافت و مخالفتها و گاه شورشهاي كشورهاي عربي با وعدههاي فريبندهء انگلستان فروكش ميكرد؛ اما همزمان افراد با نفوذ يهودي بر مناصب مهم در فلسطين گمارده ميشدند و آنان از راه امتيازات اقتصادي كه به دست ميآوردند، مسلمين را تحت فشار ميگذاردند به گونهاي كه فلسطينيها مجبور به فروش اراضي خود شدند.
درهاي فلسطين به روي مهاجران يهود باز شد در نتيجه، در ده سال اول حكومت سرپرستي (1918-1928) يكصدوده هزار نفر يهودي از اطراف عالم وارد فلسطين شدند. در اين مدت تمام تسهيلات به يهوديها براي توليدات اقتصادي و صادرات و واردات داده ميشد؛ ولي بر فلسطينيها سختگيري شده و طرحهايي براي خارج كردن آنان از عرصهء اقتصاد به كار گرفته ميشد.[7]تا اينجا ميتوان گفت بريتانيا نقش اصلي را بازي ميكرد، ولي از اين به بعد امريكا وارد كار شده و سرانجام اسرائيل بهدست او تأسيس شد. در اواخر جنگ جهاني دوم «ترومان» رئيس جمهوري اسبق امريكا درخواست كرد كه تعداد (100000) صد هزار يهودي به فلسطين مهاجرت كرده و فلسطين را بين يهود و مسلمانان تقسيم كنند، با آنكه همين شخص در سال 1947 در پارلمان امريكا اعلام كرده بود كه امريكا هرگز راضي نيست كه سرنوشت ملتي بدون رضايت آنان تعيين گردد. در آن زمان هرچه «مارشال» وكيل وزارت امورخارجه خواست، خطرهاي تقسيم را به «ترومان» گوشزد كند و او را از آن منصرف سازد، فايدهاي نبخشيد، و پيش از آنكه قواي نظامي بريتانيا از فلسطين خارج شوند، دولت امريكا به اسرائيل اعتراف كرد! اين اعتراف حتي نسبت به نمايندة امريكا در سازمان ملل متحد غير منتظره و ناگهاني بود. در اثر اين اعتراف ناگهاني جنگ خونيني ميان عربها و اسرائيل شروع شد.
مطابق همين زمان، سازمان ملل متحد، تشكيل جلسه داده و براي رفع اختلافات عربها و اسرائيل و پايان دادن به جنگ در آن منطق قطعنامه تقسيم را صادر كرد. به موجب اين قطعنامه، صحراي «نقب» ميبايست در دست يهود و «جليل» در دست عربها باشد،سازمان ملل براي اجراي اين قطعنامه شخصي به نام «كونت برنادوت» را به فلسطين اعزام كرد و چون عربها حاضر نشدند صحراي نقب را به يهود واگذار كنند، «برنادوت» پيشنهاد كرد كه اگر عربها به هيچ نحو راضي نيستند «نقب» را به يهود بدهند، بر يهود لازم است كه «جليل» را گرفته و از «نقب» صرفنظر كنند. در اثر اين پيشنهاد، يهود «برنادوت» را كشتند و با آنكه «برنادوت» نمايندة سازمان ملل بود، معذلك قاتل آن آزاد شد.
اين را هم بايد اضافه كرد كه سران كشورهاي عربي در آن جنگ خيانت كردند و در عوض آنكه زمينهاي فلسطين را از يهود بگيرند، زمينهاي زيادي را هم به آنها دادند در اين جنگ (000/1000) يك ميليون نفر را آوراه كردند و در نتيجه، جنگ به نفع يهود تمام شد.
اسرائيل پس از جنگ، تعداد (202) قريه را تغيير داد و بيش از (200) مسجد را خراب كرد و اكثر مقابر را نبش نمود و حتي سنگهاي روي آنها را دزديده و به يهود فروخت.[8]در نتيجه، ميتوان گفت كه اسرائيل با قدرت امريكا و انگليس و غفلت مسلمانان و تلاش يهود به وجود آمد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
ا. تايخ الاسرائيليين، شاهين مقاريوس.
2. تاريخ الحركة الصهيونيه، دكتر آلن تايلر.
3. عصر ظهور، علي كوراني.
پي نوشت ها:
[1] . شيرازي، سيدمحمد، دنيا و يهود، چاپ فروغ دانش، انتشارات امين، ص 3
[2] . همان، ص 103
[3] . هاشمي رفسنجاني، علي اكبر، سرگذشت فلسطين يا كارنامة سياه استعمار، ص 21
[4] . همان ص 91 و 92
[5] . شيرازي، سيدمحمد، دنيا و يهود، انتشارات امين، ص 49-48.
[6] . همان، ص 105ـ100.
[7] . مكارم شيرازي، مهدي، بربال انديشهها، قم، مدرسة الامام علي بن ابيطالب، چاپ اول، ص 399.
[8] . شيرازي، سيدمحمد، دنيا و يهود، ص 58-52.