اوضاع و احوال ايران سبب شده بود، تا اقطاب سلسلهي نعمت اللهيه به هندوستان بروند، تا اين كه در اوايل دورهي قاجار، شاه علي رضا دكني قطب سلسلهي نعمت اللهيه، تصميم گرفت، اين سلسله را در ايران احيا كند، فلذا دو تن از مشايخ مأذون خود را براي احياي سلسله به ايران فرستاد.[1] و اين شد كه سلسلهي نعمت اللهيه در ايران حيات مجدد يافت امّا اين سلسله نيز چونان ساير سلاسل تصوف، مصون از انشعابات گوناگون نبود. اين انشعابات يا به خاطر اختلاف در عقيده و تعاليم طريقتي بود و يا به خاطر قدرت طلبي و رياست خواهي برخي مشايخ و اقطاب. فلذا سلسلهي نعمت اللهيه در سير تاريخ خود به پنج سلسلهي كوثريه، شمسيه، انجمن اخوت( صفي عليشاهيه)، مونس عليشاهيه( ذوالرياستين يا نور بخشيه) و بالاخره گناباديه تقسيم شده است.[2] سلسلهي گناباديه در نتيجهي نزاع بر سر جانشيني رحمت عليشاه ( متوفي 1278 هـ ، ق) ميان پيروان او به وجود آمد به گونهاي كه بعد از مرگ رحمت عليشاه سه نفر مدعي جانشين او شدند.
«1. حاج ميرزا حسن صفي ملقب به صفي عليشاه ( متوفي 1316هـ ، ق) بنيانگذار سلسلهي صفي عليشاهيه.
2. حاج محمد حسن مجتهد ملقب به منور عليشاه بنيانگذار سلسلهي نور بخشيه.
3. حاج محمد كاظم تنباكو فروش اصفهاني ملقب به سعادت عليشاه بنيانگذار سلسلهي گناباديه.» [3]براي سلسلهي گناباديه نامهاي ديگري هم چون نعمت اللهيه، طاووسيه، سلطان عليشاهيه،[4] رضويه، معروفيه،[5] و مهدويه وجود دارد.
در سلسلهي گناباديه از زمان تأسيس تاكنون هفت قطب برمسند قطبيت نشستهاند.
1. حاج محمد كاظم اصفهاني (سعادت عليشاه)
2. حاج ملا سلطان محمد ( سلطان عليشاه)
3. حاج ملا علي (نور عليشاه)
4. حاج شيخ محمد حسن ( صالح عليشاه)
5. حاج سلطان حسين تابنده (رضا عليشاه)
6. علي تابنده (محبوب عليشاه)
7. نور علي تابنده (مجذوب عليشاه)[6]و اما اعتقادات: سلسلهي گناباديه علاوه بر اعتقادات عمومي سلاسل نعمت اللهيه داراي اعتقادات اختصاصياي نيز ميباشد كه در ذيل فقط به آنها اشاره ميكنيم.
الف) اعتقادات عمومي:
1. اعتقاد به جدايي طريقت و شريعت[7]: يعني اعتقاد به اين كه راه رسيدن به خداوند و مقامات بالاي عرفاني راهي غير از آن چيزي است كه شريعت اسلام آورده است.
2. ادعاي الوهيت و ربوبيت: آنها (اقطاب) مدعي هستند كه افعال شان افعال خداست و احوال شان صفات خداوند. و نيز مدعي هستند كه برتر و بيرون از حدود هستند و قانون هر چه باشد بر آنها حكم فرما نيست.[8]3. ادعاي رسالت: آنها خود را مأذونين در طريقت ميدانند بدين معنا كه ميگويند ما اجازه داريم كه طريقت و راه رسيدن به مقامات عرفاني را به كساني كه ظرفيت آن را دارند تعليم دهيم و نيز مدعي هستندكه دارندهي چنين اجازه و مقامي حتماً داراي مقام دعوة النبوة ( ولايت نبوي) نيز ميباشد.[9]4. يكسان دانستن همهي اديان (اعم از الهي و غير الهي)[10]5. نفي انتظار فرج: آنها ميگويند هر كس مرشد را بشناسد حاجت به ظهور و انتظار امام زمان ـ عليه السّلام ـ ندارد.[11]6. نفي مذهب: ميگويند صوفي موحد است و موحد غير محدود است و مذهب در حد است و صوفي رو به بي حدي است پس در مذهب نباشد.[12]7. اسقاط تكليف: سلاسل نعمت اللهيه مدعي هستند كه تنها راه رسيدن به يقين و حقيقت، طريقيت (روش صوفيانه)
است و كسي كه به چنين مقامي برسد ( به مقام يقين) ديگر تكليفي بر او نيست.[13]اما در مكتب اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ راه رسيدن به يقين چنين معرفي شده است. « اسلام همان تسليم در برابر حق است، و تسليم همان يقين است، و يقين همان تصديق و تصديق همان اقرار است و اقرار همان انجام وظايف است و انجام وظايف همان عمل است.»[14]پس در مدرسهي اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ تنها راه رسيدن به يقين همان عمل به احكام شريعت اسلام است.
ب) اعتقادات اختصاصي:
1. ادعاي اولو الامري: آنها خود را واجب الاطاعه ميدانند.[15]2. ادعاي جانشيني امام زمان ( نيابت خاصه): آنها مدعي هستند كه از سابقين اجازهي كتبي در مورد جانشيني امام زمان دارند[16] و نيز مدعياند كه از طرف امام زمان ـ عليه السّلام ـ مأمورند از مردم براي آن حضرت بيعت بگيرند.[17] و حال آن كه طبق روايات متواتر جانشينان حضرت وليعصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشّريف ـ چهار نفر بيشتر نبودند كه به نواب اربعه معروفند و آنها از كسي براي امام ـ عليه السّلام ـ بيعت نميگرفتند، بلكه واسطهاي بين امام و مردم بودند.
3. لزوم در نظر داشتن صورت مرشد در حال ذكر.[18]4. ترك خمس و تقليل خمس و زكات به يك دهم ( عشريه).[19]5. اعتقاد به جدايي دين از سياست.[20]6. رهاكردن شارب و مخالفت با سيرهي عملي ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ .[21]و اما بيعت نزد گناباديه
حسين تابنده بيعت را اول مرحلهي ورود در طريق كمال بر ميشمرده[22] آنها بيعت را به دو نوع تقسيم ميكنند:
« 1. بيعت ولايت يا بيعت ولويه.
2. بيعت نبوت يا بيعت نبويه.»[23]سلطان عليشاه در اين خصوص ميگويد: « دعوت ( بيعت) از زمان حضرت آدم ـ عليه السّلام ـ به دو حيثيت بوده، حيثيت انذار كه ترساندن از لذات دنيوي است و حيثيت بشارت كه ترغيب كردن به لذتهاي معنوي مي باشد.»[24]در ادامه نيز ميگويد: « مقصود از دعوت نبوت تهيأ و استعداد خلق است از براي قبول دعوت ولايت. دعوت ولايت مقصود با لذات است و دعوت نبوت مقصود بالتبع است.»[25]براي يافتن حق بايد به مدرسهي اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ كه طبق حديث ثقلين، نبي مكرم اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنها را عِدْل قرآن و بال دوم دين قرار داده است، مراجعه كرد. طبق آموزههاي اسلام اولاً بيعت كردن فقط با خداوند متعال و جانشينان او بر روي زمين يعني ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ جايز است و آنها براي بيعت گرفتن از مردم كس را تعيين نكردهاند.
ثانياً بين شريعت اسلام و طريقت ( سير و سلوك معنوي) فرقي نيست و هر كس بخواهد به مقامات عاليه و قرب الي الله برسد بايد شريعت اسلام را مو به مو مراعات كند نه چيزي بيشتر و نه چيزي كمتر.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. از كوي صوفيان تا حضور عارفان، تقي واحدي.
2. فلسفه و عرفان از نظر اسلام، محمد صدر زاده.
3. سيري در تصوف، نورالدين مدرسي چهاردهي.
پي نوشت ها:
[1] . دانشنامة جهان اسلام، زير نظر حداد عادل، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1382ش، ج7، ص 392، ذيل كلمه تصوف.
[2] . الهامي، داود، فرقة نعمت اللهي و گنابادي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام، 1380ش، ص 61.
[3] . مبلغي آباداني، عبدالله، تاريخ صوفي و صوفيگري، انتشارات صدر، چاپ اول، 1376 ش، ج2، ص 513.
[4] . مدرسي چهاردهي، نورالدين، سلسلههاي صوفية ايران، تهران، انتشارات عملي و فرهنگي، 1382 ش، ص 264.
[5] . سيد هبة الله جذبي اصفهاني، رساله باب ولايت، حيدري، چاپ اول، 1351ش، ص 91.
[6] . الهامي، داوود، فرقة نعمت اللهي و گنابادي، مؤسسه دفاع از حريم اسلام، 1380 ش، ص 62 تا 73.
[7] . يادنامه صالح، جمعي، تهران، انتشارات حقيقت، چاپ دوم، 1380ش، ص 510.
[8] . كيوان قزويني، عباس، كتاب استوارنامه، تهران، سپهر، ص 102.
[9] . سلطان عليشاه، سعادت نامه، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1347 ش، ص 124.
[10] . قمي، محمد طاهر، تحقة الاخيار، تحقيق داوود الهامي، قم، هدف، چاپ اول، 1369 ش، ص 59.
[11] . الهامي، داوود، فرقه نعمت اللهي و گنابادي ، مؤسسه دفاع از حريم اسلام، 1380 ش، ص 82.
[12] . بيچاره، محمد حسن، صالحيه، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1387ش، حقيقت 306، ص 233.
[13] . همان، حقيقت 398، ص263.
[14] . تفسير نمونه، سوره آل عمران، تهران، داراكتب الاسلاميه، چاپ سوم، 1377 ش، ج2، ص471، ذيل آيه 19.
[15] . برقعي، سيد ابوالفضل، التفتيش، چاپخانه دانش، ص 179.
[16] . جمعي، يادنامه صالح، تهران، انتشارات حقيقت، چاپ دوم،1380ش، ص 510.
[17] . همان.
[18] . بيچاره، محمد حسن، نامه صالح، تابان، 1346ش، ص46.
[19] . تابنده، حسين، نابغه علم و عرفان، تابان، چاپ دوم، 1350ش، ص 204، ذيل نامهي 19.
[20] . مدني، محمد، در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1381 ش، ص 41.
[21] . همان.
[22] . تابنده، حسين، رساله رفع شبهات، تهران، انتشارات حقيقت، چاپ پنجم، 1377ش، ص 21.
[23] . سعادت نامه، ص 124.
[24] . همان.
[25] . همان، ص 126.