خانه » همه » مذهبی » لطفا بفرمائيد آيا در فرقه اهل حق گروهي هستند که مسلمان محسوب گردند؟ در صورت ادعاي کسي از ايشان مبني بر شيعه بودن آيا باور کنيم؟

لطفا بفرمائيد آيا در فرقه اهل حق گروهي هستند که مسلمان محسوب گردند؟ در صورت ادعاي کسي از ايشان مبني بر شيعه بودن آيا باور کنيم؟

در انديشه شيعه، اصول دين بر اساس دلايل عقلي و منطقي که مورد فهم انسان هاست پنج محور دارد که عبارتند از: توحيد؛ عدل؛ نبوت؛ امامت؛ معاد.
البته علاوه بر دلايل عقلي که قابل انکار نمي باشند و هر منصفي با نگرش بر اين استدلال ها اين حقيقت را مي پذيرد که اين اصول حقايقي والا هستند که هر وجدان بيداري حکم بر پذيرش آن مي کند، دلايل قرآني و روايي نيز بر اثبات اينها وجود دارد هر چند افراد لجوج و هوسران در مقابل همه اين استدلال ها باز به بيراهه مي روند.[1]با اين بيان هر کس ادعا کند که اين اصول شيعه را باور دارد، از چند حال خارج نيست:
1. علاوه بر ادعا به فروع دين نيز عمل مي کند، چنين فردي را بايد شيعه دانست و سوء ظن جايز نمي باشد و کسي حق ندارد بگويد وي ممکن است منافق باشد. خداوند متعال مي فرمايد: «اي مومنان کسي که نزد شما مي گويد اسلام آورده ام، نگوئيد مسلمان و مومن نيستي و بخاطر دنيا چنين ادعا داري».[2]2. اصول دين را قبول مي کند ولي در فروع دين کوتاهي هايي دارد و آنها را انکار نمي کند، در مقابل اين افراد نيز بايد حسن ظن داشته و در فروع آنها را امر به معروف و نهي از منکر نمود.
3. در گفتار ادعاي ايمان به اصول دين دارند، اما در عمل و کتاب هاي خود، کارهايي انجام مي دهند که بر خلاف اين اصول بوده و به اين انحرافات هم اعتقاد داشته و آنها را مقدس مي شمارند.
اين گونه افراد را نبايد مسلمان ناميد و ادعاي آنها را پذيرفت، چرا که ايمان ارکاني دارد و کسي مومن است که به اين ارکان ملزم باشد و آن اين است که انديشه هاي مخالف اصول دين را مقدس نداند.
با اين مقدمه حال بايستي ديد که اهل حق مسلمان هستند يا نه و براي اثبات اين مطلب مقايسه اي بين اصول دين و انديشه هاي اهل حق لازم است:
1. توحيد: در انديشه هاي اسلام خداوند متعال يگانه است و شريک ندارد و جسم نيست و در کسي هم حلول و ظهور نمي کند زيرا حلول و ظهور دليل بر جسم بودن و محدود شدن خداوند متعال مي باشد، اما در ديدگاه اهل حق، خداوند متعال در انسان ها حلول مي کنند و به زمين آمده و در افرادي حلول کرده و آن خدا مي شود، و اين اعتقاد کلي همه اهل حق مي باشد و گروه ها و خاندان هاي يازده گانه اهل حق[3] اين باور را پذيرفته اند.
در نگاه خاندان آتش بيگي خداوند در چند مرتبه به زمين آمده و در افرادي حلول کرده که در مرتبه پنجم که به زمين آمد در جسم، شاه ويس قلي قرمزي حلول کرد.[4]اين خاندان که منتسب به آتش بگ هستند، فرزند او محمد بگ را مظهر الوهيت مي دانند.[5]در نگاه فرقه مکتب نيز که از خاندان شاه حياسي مي باشند، از يک سو خود را موحد مي دانند و از سوي ديگر مي گويند که خدا در علي ـ عليه السلام ـ و سلطان اسحاق حلول کرده و آنها خدا هستند و از اين بالاتر حتي بت پرستي را نيز مخالف توحيد نمي دانند، چنانچه نور علي الهي مي گويد:
وقتي که من مي دانم فلان بت پرست اگر باايمان عمل کند، خدا او را نجات مي دهد! آيا اگر من مثل علي را بپرستم، خدا مرا نجات نخواهد داد؟![6]و وقتي از نور علي الهي مي پرسند که چرا آتش بيگي، علي را خدا مي دانند، نه تنها آن را انکار نمي کند بلکه عقيده به خدا بودن علي ـ عليه السلام ـ را توضيح مي دهد و به پندار خود آن را ثابت مي کند.[7]با اين مقدمه مي توان نتيجه گرفت که اهل حق رهبران خود را نيز خدا مي دانند و چنين انديشه اي با توحيد سازگاري ندارد.
2. نبوت: در ديدگاه مسلمانان، خداوند متعال براي هدايت بشر، پيامبراني را مي فرستاد که اولين آنها حضرت آدم ـ عليه السلام ـ و آخرشان حضرت محمد بن عبدالله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي باشد، ولي در انديشه اهل حق اکثر شان بر اين باورند که اهل حق بعد از اسلام به وجود آمد چنان که يکي از رهبران خاندان شاه ابراهيمي مي گويد: اين مسلک در قرن 4 ق به وسيله شاه خوشين رواج يافته و او وعده داد که پس از رحلت خود، روح ذاتي اش به جسم شخصي به نام سلطان اسحاق حلول خواهد کرد.[8]يا در نگرش فرقه مکتب، اين علي ـ عليه السلام ـ است که دين اسلام را پايه گذاري کرد نه حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ! وي در پيدايش اهل حق چنين مي گويد:
علي ـ عليه السلام ـ دين محمد را گذاشت و بهلول آمد مذهب امام صادق ـ عليه السلام ـ را از آن سوا کرد.[9]بنابراين نبوت را هم نمي پذيرند زيرا اين علي ـ عليه السلام ـ است که دين محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را پايه گذاري کرد و اين بهلول بود که مذهب جعفري را بنا نهاد.
3. امامت: در ديدگاه شيعه خداوند متعال از طريق وحي به رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دستور داد که اميرمومنان علي ـ عليه السلام ـ و امامان ديگر از فرزندان او را به امامت و جانشيني انتخاب نموده و بر همگان اعلام دارد و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چنين وظيفه اي انجام داده است اما در نگاه اهل حق امير مومنان علي ـ عليه السلام ـ امام نيست، بلکه خداست و خداوند در او ظهور کرده است، نور علي الهي مي گويد: اصولا دنيا روي اعتبار مي چرخد و علي و سلطان به اعتبار اين که منصب ظاهري براي خود اختيار کرده بودند مي توان آنها را شفيع قرار داد و به اعتبار اين که جلوه ذات خدا در آنها بود، آنها را خدا مي دانيم.[10]درباره امام زمان ـ عليه السلام ـ نيز بر اين عقيده هستند که امام زمان ـ عليه السلام ـ همان رهبران خود مي باشند که مورد تأييد الهي قرار مي گيرند و به مقام حقيقت مي رسند.[11] و وقتي از نور علي الهي مي پرسند که چرا فرقه آتش بيگي مسند نشين خاندان خود را ذات مولي و فرزندش را مهدي مي دانند، فقط جواب مي دهد که انسان ها در اعتقاد آزادند.[12]بنابراين در انديشه انحرافي اهل حق نه حضرت علي ـ عليه السلام ـ امام است و نه امام صادق ـ عليه السلام ـ امام است، نه امام زماني به معناي باور شيعه وجود دارد:
4. فروع دين: اهل حق هر چند در اثر ملاحظاتي گاهي مي گويند ما فروع دين شيعه را قبول داريم و به آن عمل مي کنيم، ولي هيچ کدام از فروع دين را نمي پذيرند و معتقدند با يک نياز دادن و نذر کردن مي توان بيشتر از هزار رکعت نماز ثواب به دست آورد و معتقدند که آنها مغز قرآن هستند و قرآن را بهتر مي فهمند و براي همين در برخي مناطق به شيعيان راستين، نمازي و به فرقه هاي انحرافي موسوم به اهل حق، نيازي مي گويند.[13]5. انديشه هاي انحرافي ديگر اهل حق:
الف: هر کس مي خواهد اهل حق باشد بر او واجب است که سبيل بگذارد و گرنه به عذاب الهي دچار خواهد شد و يک تار موي سبيل، از قرآن با ارزش تر است و اگر کسي تارمويي از سبيل را بکند اهل کفر شده و حق ورود به جامعه اهل حق را ندارد.[14]ب: پيروي از کتاب سرانجام: هر اهل حقي بايد خود را تابع سرانجام (کتاب اهل حق) بداند و به هيچ وجه نمي تواند خود را پيرو اسلام محمدي معرفي کند.[15]ج: مخالفت با دستورات اسلام: اهل حق بر اين باورند که بايد قوانين اسلام را حذف کرد و به جاي آن از دستورات اهل حق استفاده کرد زيرا قوانين اسلام با جامعه سازگاري ندارد.[16]بر همين اساس است که وقتي بزرگان اهل حق از ايران به خارج کشور مي روند، همه باورهاي خود را آشکارا بيان مي کنند و يکي از اينها گلمراد مرادي است که در کتاب خودش مي نويسد:
ريشه اعتقادي اهل حق به آغاز گسترش اسلام در ايران و مقابله ايرانيان با اعراب (مسلمانان) بر مي گردد. (يعني هدف اهل حق و پيدايش آن براي مقابله با اسلام بود) و اساس مذهب اهل حق بر فلسفه تناسخ روح استوار است، به علاوه در آئين و مرام اين مذهب رگه هايي از مهر پرستي، زردشتي، ماني گري و مزدکي ايران باستان ديده مي شود.[17]باز مي نويسد: رهبران اهل حق براي گريز از تعقيب، خود را مسلمان و شيعه معرفي مي کردند و از ترس نمي توانستند مذهب و اعتقاد خود را بيان کنند و لذا خود را اماميه قلمداد مي کردند.[18]و باز مي گويد: اگر کسي به اصول دين و آيات قرآن نگاه کند متوجه خواهد شد که اهل حق مسلمان نيستند. چون علاوه بر قبول نکردن احکام اسلام، معتقد به حلول ذات خداوند در روي زمين هستند.[19]نتيجه اين که با اين همه انحراف نمي توان کسي را مسلمان ناميد، هر چند خودش چنين ادعايي داشته باشد. زيرا صرف ادعاي مسلمان بودن و مقدس شمردن انحراف هاي اهل حق نمي تواند مدعي را مسلمان کند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ نگاهي بر پندار اهل حق از ديدگاه قرآن و فرموده هاي حضرت پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و دوازده امام، علي حسني.
2ـ شناخت فرقه هاي اهل حق، خدا بنده.
3ـ سلوک در تاريکي، خليفه مازندراني.
4ـ اهل حق چه مي گويد: مرتضي ولايي.
 
پي نوشت ها:
[1]. ر.ک: حلي، حسن، کشف المراد، قم، موسسه نشر اسلامي، چاپ يازدهم، 1380ش، ص392.
[2]. نساء / 94.
[3]. خاندان هاي اهل حق عبارتند از: شاه ابراهيمي؛ يادگاري (بابا يادگاري)، خاموشي، عالي قلندري، ميرسوري، مصطفائي، حاج بو عيسي يا باويسي، آتش بيگي، زنوري، شاه حياسي، بابا حيدري، ر.ک: صفي زاده بورکه اي، دانش نامه نام آوران يارسان، تهران، هيرمند، اول، 1376ش، ص101.
[4]. رنجبر، محمد علي، مشعشعيان، ماهيت فکري، اجتماعي، و فرايند تحولات تاريخي، تهران،آگه، اول، 1382ش، ص110.
[5]. صفي زاده بورکه اي، مشاهير اهل حق، تهران، کتابخانه طهور، 1360ش، ص56.
[6]. الهي، بهرام، آثار الحق (گفتارهاي نورعلي)، تهران، جيحون، چهارم، 1373ش، ص174، گفتار، 5612؛ الهي نور علي، برهان الحق، تهران، جيحون، هشتم، 1373ش، فصل 20، ص177.
[7]. همان، ص638، سوال 3.
[8]. کاظمي، ايرج، دلفان در گذر تاريخ، بي جا، افلاک، اول، 1380ش، بخش اول، ص115.
[9]. آثار الحق، همان، ص490، گفتار، 1568.
[10]. همان، ص432، گفتار، 1434.
[11]. برهان الحق، ملحقات، ص302.
[12]. همان، ص463.
[13]. ايوانف، مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، بمبئي، انجمن اسماعيلي، بي تا، ص109.
[14]. همان، ص143 و 171.
[15]. طهماسبي، قادر، بيان الحق، بي جا، بي نا، بي تا، ص111.
[16]. قاضي، مجيد، مجموعه آئين و اندرز، (رمز ياري يا زيارت)، بي جا، بي نا، بي تا، ص67.
[17]. مرادي، گلمراد، نگاهي گذرا به تاريخ و فلسفه اهل حق، يارسان، آلمان. هايدنبرگ، بي نا، 1989م، ص34.
[18]. نگاهي گذرا به تاريخ و فلسفه اهل حق، همان، ص36.
[19]. همان، ص38.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد