به لحاظ تاريخي ليبراليسم محصول رنسانس و يكي از ايدئولوژي هاي تمدن جديد است و شايد اصلي ترين صورت ايدئولوژيك اعراض و دوري بشر غربي از دين بوده است، ليبراليسم در لغت به معناي آزادي خواهي و آزادي طلبي است و ليبرالها از آزادي، در واقع نفي قيودات ديني و محرمات مذهبي و اخلاقي و آزادي نفس اماره را طلب مي كردند.[1]ليبراليسم به دليل تأكيدي كه بر آزادي نفس اماره و اباحيت و ترويج روحيه سوداگري دارد طبعاً در پيوندي تنگاتنگ با سرمايه داري و سودجوئي سرمايه سالاري قرار مي گيرد «بدين ترتيب در طول سه قرن از رنسانس تا انقلاب فرانسه با كليسازدائي (دين زدائي)، و اين جهاني كردن امور، و نظريه هاي فردگرائي و ليبراليسم، زمينه هاي اقتصاد تجاري سرمايه داري فراهم مي آيد.»[2]به لحاظ فلسفي و معرفت شناختي، «فردگرائي» اصلي ترين شاخص فلسفي ايدئولوژي ليبراليسم است از منظر اين ايدئولوژي، انسان ها به صورت اتم هايي مستقل و خود بنياد ـ كه از خدا و آسمان و ديگر مردمان مستقل و بي نيازند ـ فرض مي گردند و روابط آدميان با يكديگر، نوعي روابط كالائي و شيئي است.[3]اين فردگرائي فلسفي دقيقاً ملازم با روش شناسي تجربي است زيرا در باور ليبرالي «عقل تجربي» كه محدود به حدود و ظرفيت هاي متدولوژي تجربي است تنها منبع فهم و شناخت فرض مي شود و از نتايج و لوازم فردگرائي فلسفي و متدلوژيك، نسبي گرائي ارزشي و اخلاقي است، در فلسفه جديد غرب نيز شاهد هستيم كه پوزيتيويسم هميشه با ليبراليسم سياسي تلازم و همراهي داشته است، ليبراليسم به نسبيت ارزشهاي اخلاقي معتقد است زيرا منشاء و منبع صدور تعاليم اخلاقي را نه منبع قادر مطلق غيبي، بلکه وجود متغيّر و جزئي انساني مي داند.
در باور ليبراليستي ارزش به نوعي به اراده انسان متصل است. همانند سايه اي كه به سايه اي ديگر پيوسته است و ارزشها كه قبلاً به مفهومي در عالم اعلي رقم زده شده بود، به دامان اراده انسان سقوط مي كند. واقعيت متعالي وجود ندارد. تصور از خوب غير قابل تعريف و تهي است و انتخاب انسان مي تواند آن را پر كند در نظر اين ايدئولوژي هيچ قانون كلي اخلاقي وجود ندارد كه بتواند به شما نشان دهد چه بايد بكنيد در اين جهان هيچ نشان پذيرفته شده اي وجود ندارد.[4]ليبراليسم علائق و انگيزه هاي سودجويانه آدمي را به عنوان معيار تشخيص خوب و بد معرفي مي كند از اين روست كه نظام اخلاقي ليبرالي بر اساس (اصالت منفعت) و پيرو اصالت فائده ميباشد. در اين ايدئولوژي، منشاء تكليف اخلاقي در نفع شخصي خلاصه مي گردد در جامعه ليبرالي هر كس جز به خود نمي انديشد و خود را به عنوان شخصيت اثبات مي نمايد.[5]تمايز بين واقعيت و ارزش، بخشي از فلسفه (اخلاقي) ليبرالي است ايدئولوژي ليبراليسم به دو دليل اصلي به نظريه غيراخلاقي بودن «هستي» و جدائي ارزشها از «هستي» روي مي آورد. يكي به دليل مباني روش شناختي و متدلوژيك آن كه به علت تجربي و پوزيتيويستي بودن به نتيجه اي جز اين نمي رسد و دوم به دليل ماهيت اباحي و نفساني آن، زيرا با اعتباري و شخصي و نسبي فرض كردن ارزشهاي اخلاقي و حذف مباني و موازين ثابت و اصل گرفتن اميال و خواست هاي آدمي، انجام هر عملي كه در جهت نيات نفساني بشر است ممكن مي گردد، از لوازم نظريه اخلاقي ليبرالي بي هدف و بي معنا بودن عالم و تهي بودن آن از نظر غايت است از همين روست كه ليبرالها معتقدند هدف و معناي زندگي مثل هر معيار ارزشي ديگر امري است كه آدمي به گونه خودبنياد به زندگي خويش مي بخشد و هيچ نسبتي با عالم و جهت گيري هاي كلي آن ندارد. در حالي كه در انديشه اسلامي، ارزشها و معيارهاي اخلاقي منشاء و منبعي غيبي و آسماني و ماهيتي مشخص و مطلق دارند و در قالب وحي الهي به بشر خاكي ابلاغ گرديده اند در اين انديشه «هستي» ماهيتي غايتمند دارد و در عالم آنچه اصالت دارد «خير» و «نيكي» است كه در چارچوب حكمت بالغه الهي معين و محقق گرديده. در عالم، نوعي نظام عمل و عكس العمل حاكم است و هستي نسبت به اعمال ما بي تفاوت نبوده و آدمي نتيجه رفتارهاي خود را در دنيا و آخرت مشاهده خواهد كرد.[6]يكي از ملاك هاي حاكميت ليبراليستي تساهل و تسامح است كه آن پرهيز از امر به معروف و نهي از منكر در زماني است كه اقدام به آن ميسر باشد «بنا به تعريف ديگر تساهل مدني آزادي حاصل از اين تعريف است.»[7] ليبرالها در آراء خود شديداً بر «عقل گرائي» تأكيد دارند و عصر طلوع ليبراليسم را «عصر خردگرائي» مي نامند. و تأكيد ايشان بر «عقل» به معناي اصالت دادن عقل بشري در مقابل وحي الهي است و در واقع آنان با «خردگرا» ناميدن خود بر بي نيازي خود از هدايت آسماني و اعراض از قوانين الهي پا مي فشارند. در حالي كه در انديشة اسلامي خداوند يگانه قانونگذار و شريعت تجسم قانون آسماني و يگانه راهنماي بشر است و وظيفه افراد بشر تنظيم و تطبيق قانون الهي به صورت احكام جزئي و تفصيلي است.[8]در زمينه اقتصادي آدام اسميت را بايد طراح تئوري اقتصادي ليبراليسم دانست اين تئوري بر مبناي دو فرض اوليه قرار گرفته است:
1. اينكه انسانها موجوداتي خودخواه هستند كه به دنبال تأمين منفعت خود روانند.
2. اينكه انسانها را بايد در جهت ارضاء خودخواهي و سودطلبي هاي شخصي خود آزاد گذارد.
نظريه اقتصادي ليبرالها در واقع بيان خواستها و توقعات كلان سرمايه داران، سوداگران و بازرگانان اروپائي در جهت ايجاد فضائي مناسب براي «انباشت سرمايه» و تأمين خواستهاي سوداگرانه شان بوده است. اين باور اقتصادي دقيقاً منطبق با درك اتميستي و كالائي ليبراليها از روابط انساني در قلمرو جامعه بشري است. آراء اقتصادي ليبرالي طرفدار انباشت ثروت و رونق بازار سودجوئي و سوداگري سرمايه داران به هر قيمتي (حتي به قيمت خريد خانه خرابي و فقر ميليونها انسان ديگر) است اين نظريات هرگونه درك عدالت خواهانه و آرمان جويانه اخلاقي را مورد نفي و انكار قرار مي دهد ليبرالها مي خواستند كه هيچ كنترل اخلاقي يا فردي و جمعي بر جريان گردش سرمايه براساس مكانيسم سودجوئي وجود نداشته باشد كه اين نظريه سرمايه سالارانه ليبرالي تحت عنوان اصل «بازار آزاد يا اقتصاد بازار» معروف گرديده است؛ تضاد و تغاير اين روش با انديشه هاي اقتصادي اسلام به خوبي روشن و مشخص است زيرا كه در تئوري اقتصادي اسلام اگرچه با دولت مداري اقتصادي سوسياليستي و نفي مالكيت خصوصي مخالفت شده و ماحصل دسترنج افراد محترم دانسته شده اما به هيچ رو اين اجازه و اختيار داده نشده كه سرمايه داران به هر شكل و شيوه تحت عنوان منطق «بازار آزاد» و به قيمت فقر و محروميّت ميليونها نفر و به صرف تبعيّت از سودجوئي شخص و بي اعتنا به موازين اخلاقي و شرعي، به هر كاري كه ضرورت منفعت طلبي و انباشت سرمايه اقتضاء مي كرد دست بزنند. انديشة اسلامي نظم اقتصادي را در جهت تأمين عدالت اجتماعي و اعتلاي حقيقت انساني آدميان سامان مي دهد نه بر مبناي منطق منفعت طلبي صرف.[9]با توجه به توضيحات بالا در مورد ملاك هاي ليبراليسم به خوبي روشن مي شود كه سياست گذاري ها در ليبراليسم اقتصادي به نحوي است كه اصل انباشت سرمايه است و همه چيز فداي سود بيشتر و درآمد زيادتر مي گردد و در اين سياست گذاري ها توجهي به تأمين عدالت اجتماعي و اقتصادي نمي شود و توسعه بر عدالت مقدم مي گردد و همچنين در زمينه فرهنگي تأكيد بر آزادي هاي حيواني است و روحيه اباحه گري و فرهنگ تسامح و تساهل افراطي ترويج مي شود و به طوري كه منجر به پايمال شدن احكام اسلامي شده و هدف فقط سود بيشتر است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، استاد شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا.
2. ليبراليسم و منتقدان آن، مايكل ساندل، شركت انتشارات علمي و فرهنگي.
پي نوشت ها:
[1] . زرشناس، شهريار، اشاراتي دربارة ليبراليسم در ايران، انتشارات كيهان، چاپ دوم. ص9.
[2] . كونل راينهاد، الگوي ليبرال سلطه، به نقل از انديشه هاي سياسي، گردآوري چنگيز پهلوان، پاپيروس، ص188.
[3] . فروم اريك، بحران روانكاوي، ترجمه اكبر تبريزي، انتشارات مرواريد.
[4] . آربلاستر آنتوني، ظهور و سقوط ليبراليسم، نشر مركز، ص26ـ22.
[5] . الك درو بينتسكي، تاريخ علم اخلاق، انتشارات پيشرو، ص73ـ71.
[6] . زرشناس، شهريار، اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران، انتشارات كيهان، چاپ دوم، ص21.
[7] . براتعلي پور، مهدي، ليبراليسم، قم، انتشارات بضعة الرّسول، چاپ اول، ص58.
[8] . اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران، همان، ص26.
[9] . همان، ص44ـ43.