ماجراي گاو بني اسرائيل و جواني كه پدر و مادر را احترام مي كرد
مرد نيكوكاري به پدر و مادر خود بسيار احترام مي كرد. در يكي از روزها كه معامله پرسودي برايش پيش آمد، ولي مغازه اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش، و او نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا بستگي به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدي را كه نزد او بود. بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به
ماجراي گاو بني اسرائيل و جواني كه پدر و مادر را احترام مي كرد
مرد نيكوكاري به پدر و مادر خود بسيار احترام مي كرد. در يكي از روزها كه معامله پرسودي برايش پيش آمد، ولي مغازه اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش، و او نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا بستگي به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدي را كه نزد او بود. بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر، از سود كلاني كه معادل 70 هزار درهم بود، گذشت) و مشتري رفت. وقتي پدر بيدار شد و از ماجرا اطلاع يافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوي را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه ي اين گاو به تو برسد. اين از يك سو، و از سوي ديگر از جوانان نيك بني اسرائيل از دختري خواستگاري كرد؛ به او جواب مثبت دادند. پسرعموي او كه جوان آلوده به گناهي بود از همان دختر خواستگاري كرد. خواستگاري او را رد كردند. او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اين كه شبي او را غافلگير كرده، كشت و جنازه اش را در يكي از محله ها انداخت. فرداي ان روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد تقاضاي خون بها كرد و گفت: هر كس او را كشته، خون بهايش به من مي رسد، و اگر قاتل پيدا نشد اهل آن محله بايد خون بها را بپردازند.
موضوع پيچيده شد و اختلاف شديد گرديد. چون تعيين قاتل از طريق عادي ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود موجب فتنه و قتل عظيم شود. نزد حضرت موسي (ع) آمدند تا او از خدا بخواهد قاتل را معرفي كند.
حضرت حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند به او دستوري داد؛ حضرت آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد: خداوند به شما دستور مي دهد ماده گاوي را ذبح كنيد و قطعه اي از بدن او را به مقتول بزنيد تا زنده شود و قاتل را معرفي كند و درگيري پايان يابد.
بني اسرائل گفتند: آيا ما را مسخره مي كني؟
حضرت فرمود: به خدا پناه مي برم از اين كه از جاهلان باشم. بني اسرائيل اگر كار به همين جا ختم مي كردند، زود به نتيجه مي رسيدند، ولي بر اثر سوال هاي مكرر، كار خود را دشوار نمودند. به حضرت گفتند: از خدا بخواه براي ما روشن كند كه اين ماده گاو بايد چگونه باشد؟
حضرت گفت: خداوند مي فرمايد: ماده گاوي كه نه پير و از كار افتاده و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده زود انجام دهيد.
بني اسرائيل گفتند: از خدا بپرس چه رنگي داشته باشد؟
حضرت فرمودند: كه خداوند مي فرمايد: گاوي زرد رنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
بني اسرائيل گفتند: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگي اين گاو براي ما مبهم است؛ اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد.
حضرت فرمودند: خداوند مي فرمايد: گاوي باشد كه براي شخم زدن رام نشده، و براي زراعت آبكشي ننموده است و هيچ عيب ديگري در او نيست.
بني اسرائيل گفتند: اكنون مطلب روشن شد. حق مطلب را براي ما آوردي.(2)
بني اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوي را با همين اوصاف بيابند. سرانجام چنين گاوي را از خانه همان مرد نيكوكاري كه به پدر و مادر خود احترام مي گذاشت و پدرش گاوي به او بخشيده بود، يافتند. ان گاو را پس از چانه زني هاي مكرر به قيمت بسيار گران، يعني پر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور حضرت موسي (ع) آن را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند. او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاي خون بهاي مرا دارد، قاتل من است. معما حل شد، قاتل به مجازات رسيد، مقتول زنده شد با دختر عموي خود ازدواج كرد و مدت زماني با هم زندگي كردند و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكي مي كرد، به سود كلاني رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت. حضرت موسي (ع) فرمود:
(اُنْظُرْ اُلِي البِرَّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ) (3)
«به نيكوكاري بنگريد كه چه پاداش سودمندي به صاحبش مي بخشد.»
موضوع پيچيده شد و اختلاف شديد گرديد. چون تعيين قاتل از طريق عادي ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود موجب فتنه و قتل عظيم شود. نزد حضرت موسي (ع) آمدند تا او از خدا بخواهد قاتل را معرفي كند.
حضرت حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند به او دستوري داد؛ حضرت آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد: خداوند به شما دستور مي دهد ماده گاوي را ذبح كنيد و قطعه اي از بدن او را به مقتول بزنيد تا زنده شود و قاتل را معرفي كند و درگيري پايان يابد.
بني اسرائل گفتند: آيا ما را مسخره مي كني؟
حضرت فرمود: به خدا پناه مي برم از اين كه از جاهلان باشم. بني اسرائيل اگر كار به همين جا ختم مي كردند، زود به نتيجه مي رسيدند، ولي بر اثر سوال هاي مكرر، كار خود را دشوار نمودند. به حضرت گفتند: از خدا بخواه براي ما روشن كند كه اين ماده گاو بايد چگونه باشد؟
حضرت گفت: خداوند مي فرمايد: ماده گاوي كه نه پير و از كار افتاده و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده زود انجام دهيد.
بني اسرائيل گفتند: از خدا بپرس چه رنگي داشته باشد؟
حضرت فرمودند: كه خداوند مي فرمايد: گاوي زرد رنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
بني اسرائيل گفتند: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگي اين گاو براي ما مبهم است؛ اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد.
حضرت فرمودند: خداوند مي فرمايد: گاوي باشد كه براي شخم زدن رام نشده، و براي زراعت آبكشي ننموده است و هيچ عيب ديگري در او نيست.
بني اسرائيل گفتند: اكنون مطلب روشن شد. حق مطلب را براي ما آوردي.(2)
بني اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوي را با همين اوصاف بيابند. سرانجام چنين گاوي را از خانه همان مرد نيكوكاري كه به پدر و مادر خود احترام مي گذاشت و پدرش گاوي به او بخشيده بود، يافتند. ان گاو را پس از چانه زني هاي مكرر به قيمت بسيار گران، يعني پر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور حضرت موسي (ع) آن را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند. او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاي خون بهاي مرا دارد، قاتل من است. معما حل شد، قاتل به مجازات رسيد، مقتول زنده شد با دختر عموي خود ازدواج كرد و مدت زماني با هم زندگي كردند و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكي مي كرد، به سود كلاني رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت. حضرت موسي (ع) فرمود:
(اُنْظُرْ اُلِي البِرَّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ) (3)
«به نيكوكاري بنگريد كه چه پاداش سودمندي به صاحبش مي بخشد.»
پينوشتها:
1. سرگذشت پيامبران، لطيف ارشادي، ص106
2. سوره بقره، مضمون آيات 71-67
3. بحارالانوار، ج3، ص259.
منبع:
عباس زاده، علیرضا؛ (1388) بوسه بر دست پدر، کاشان، مرسل، چاپ اول.
/ج