یکی از حکایت هایی که بر این مطلب صحه میگذارد ماجرای قتل مشتاق علیشاه کرمانی است که اتفاقا با فتوای امام جمعه شهر کرمان ملاعبدالله مجتهد حدود ۲۲۰ سال پیش اتفاق افتاده است.گر چه بعد از این واقعه نام مشتاق به نیکی ماند و اکنون مقبره او در کرمان زیارتگاه اهل دل است و از ملا عبدالله مجتهد و خاندانش نامی جز (( ملا عبدالله سگو)) به لهجه کرمانی نماند.اما این قتل پیامدهایی داشت که واقعا عبرت آموز و شنیدنی است:
در اواخر حکومت کریم خان زند سید معصوم علیشاه دکنی عده ای از یاران خود را مامور رسیدگی به امور دراویش نعمت الهی در ایران نمود.در بین این مریدان مشتاق علی شاه مامور کرمان شد.مشتاق در کرمان ماند و کارش رونق گرفت.جمع کثیری به مشتاق گرویدند از جمله عده ای از روحانیون شهر کرمان که معروف ترین آنها میرزا محمد تقی کرمانی (مظفر علیشاه) بود.این میرزا محمد تقی کسی بود که به روایتی وقتی می خواست به مسجد برود ۱۲ نفر قرآن خوان در دو طرف او قرآن قرائت می کردند تا به مسجد برسد.اتفاقا میرزا محمد تقی چنان در مخالفت با متصوفه تعصب می ورزید که هرگز با ایشان نمی نشست و حتی دیگران را هم از مجالست با صوفیه منع می نمود.
روزی یکی از کسبه کرمان که روضه خوانی سالانه داشت علمای شهر را هم دعوت نمود.علما در صفه ای خاص نشسته بودند که مشتاق بی خبر وارد مسجد شد و در زاویه ای مقابل ملا محمد تقی نشست.هنگامی که سفره گستردند ملا محمد تقی دست دراز نکرد و سایر علما هم دست نزدند.صاحب نذر که مردی بازاری و متدین بود از علت سوال کرد و تاکید کرد جای احتیاط نیست چون تمام مخارج سفره از کسب حلال به دست آمده و ذره ای از آن به ناحق نیست.ملا محمد تقی اشاره به مشتاق کرد و گفت که : “قرار نبود درویش بر این سفره باشد”.مشتاق شنید نگاه معنی داری به ملا محمد تقی کرد و گفت : “حاجی اگر سفره مولاست که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست!!! درویش و غیر درویش ندارد”.سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت.می گویند نگاه مشتاق در ملا محمد تقی اثر کرد و همه حاضرین متحیر بماندند اما از فرط ناراحتی کسی نتوانست دست به غذا ببرد.ملا محمد تقی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روان شد و در اوایل کوچه ماهانی به مشتاق رسید که بر قبری چمباتمه زده بود هر چه اصرار کرد درویش باز نگشت.اما از آن روز ملا محمد تقی متحول شد تغییر مشرب داد و دیوانه عشق شد و در راه سلوک و عرفان افتاد و بعدها مظفر علیشاه لقب گرفت و حتی دیوان شعر خود را به نام مرشد خود ((دیوان مشتاق)) نام نهاد.
هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد
دانه در خاک فرو رفت و سری پیدا کرد
بدین طریق ملا محمد تقی که از بزرگان علمای کرمان بود مفتون درویشی به نام مشتاق شد.گرویدن ملا محمد تقی به مشتاق در افکار عمومی شهر کرمان سخت اثر کرد.همین امر مقدمات قتل مشتاق را فراهم ساخت.باری مشتاق روزها را در حجره ای در کنار مسجد جامع می گذراند و به قرآن خوانی مشغول بود. صوتی بس خوش داشت و به قول وزیری تار را در نهایت امتیاز میزد.مخالفان و به خصوص روحانیون که بازار درویش را گرم دیدند؛در فکر نابودی او افتادند نقطه ضعف مشتاق از نظر آنها نواختن ساز بود و حاسدان و مغرضین شایع کرده بودند که درویش آیات قرآن را همراه با ساز می خواند.تا بالاخره متعصبین مقدمات صدور فتوای قتل مشتاق را توسط ملا عبدالله مجتهد فراهم آوردند که در مطلب بعد به جزئیات قتل مشتاق و پیامدهای آن می پردازیم.
تا دل مرد خدا نامد به درد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
مشتاق علیشاه که نام اصلی اش میرزا محمد تربتی است، جوانی خوش سیما و برازنده و از مریدان شاه نعمت الله ولی بود که از اصفهان به کرمان کوچ کرد و در این شهر ساکن شد. او هنرمندی شوریده بود که هم شعر می سرود و هم سه تار را به مهارت می نواخت، و اصلا ً نام او با نام سه تار عجین است چرا که وی یک سیم به سیم های سه تار افزوده که به نام وی، «سیم مشتاق» نامیده می شود. می گویند این درویش هنرمند، روزها روی پله های مسجد جامع کرمان می نشست و آیات قرآن را به همراه صوت مؤثر سه تار، از بُن جان، تلاوت می کرد. از این رو پس از مدتی مریدانی بسیار یافت که پر آوازه ترین آنها همان ملا محمد تقی کرمانی، معروف به « مظفر علیشاه» بود.اما هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی می گذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه می گردید که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکش تر و خونی تر می نمود و هر دم در پی بهانه می گشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان 1206شمسی، هنگامی که بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشه ای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت می کند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد.
درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، و در آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی (مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار از کار گذشته بود…، پس هنگامی که آن صحنه ناگوار را دید گفت:« شهری خون بهای مشتاق است» .
بعد از مرگ مشتاق، ملا عبدالله که بانی مرگ او بود به «ملا عبدالله سگو» معروف شد، چون هنگام مرگ زمانی که دید لب های مشتاق علیشاه هنوز تکان می خورد و «یاهو» می گوید، به او نزدیک شد و با لهجه کرمانی گفت: « سگو! هنوز هم یا هو می گویی؟ » و عجیب اینکه این لقب آز آن به بعد روی او و اقوامش ماند و مردم آنها را خاندان «عبد الله سگو» می نامیدند.
مدفن مشتاق علیشاه که از خلوص و صفای خاصی بهره دارد، در کرمان به «مشتاقیه» معروف است.
به گفته دکتر باستانی پاریزی بعد از سال ها، مرحوم عباسعلی کیوان قزوینی که از نفوذ کلام و تأثیر نفس بهره بسیار داشت، در همان مسجد جامع کرمان که چندین هزار جمعیت کرمانی در آنجا جمع بودند، واقعه قتل مشتاق علیشاه و سنگسار کردن او را توسط مردم کرمان، نقل می کرد و چنان مؤثر نقل می کرد که همه مردم به گریه افتادند. پس در آخر منبر گفت: « مردم این بود واقعه قتل مشتاق توسط اجداد بزرگوار شما!! حالا گمان می کنم وقت آن رسیده باشد که وجوبا ً همه شما یک لعنتی به روح پدران خود نثار کنید! ». و عجیب اینکه مردم تحت تأثیر کلام او، در جواب «پیش باد! » را چنان بلند و همگانی گفتند که انگار به روح پدرانشان صلوات یا رحمت می فرستند!
منبع:کشکول فرهنگ و هنر