خانه » همه » مذهبی » مبادي يوناني اخلاقي مسلمانان (6 )

مبادي يوناني اخلاقي مسلمانان (6 )

مبادي يوناني اخلاقي مسلمانان (6 )

5 ـ غزالي ديدگاه مشائي در مورد قواي نفس را پذيرفته و مي گويد :در آن چيزي که انکارآن درشرع واجب آيد وجود ندارد و اموري است که مشهود است و خدا عادت را بدانها جاري فرموده است .
وي نفس حيواني را به دو بخش مدرکه و محرکه تقسيم مي نمايد .مدرکه خود بر دو نوع تقسيم مي شود : مدرک ظاهري که همان حواس پنجگانه است و مدرک باطني : که

6bfa8065 c270 465c 8048 f824e1b7d6e1 - مبادي يوناني اخلاقي مسلمانان (6 )
m209 - مبادي يوناني اخلاقي مسلمانان (6 )
مبادي يوناني اخلاقي مسلمانان (6 )

نويسنده:حجت الاسلام و المسلمين محمد نصر اصفهاني

5 ـ غزالي ديدگاه مشائي در مورد قواي نفس را پذيرفته و مي گويد :در آن چيزي که انکارآن درشرع واجب آيد وجود ندارد و اموري است که مشهود است و خدا عادت را بدانها جاري فرموده است .
وي نفس حيواني را به دو بخش مدرکه و محرکه تقسيم مي نمايد .مدرکه خود بر دو نوع تقسيم مي شود : مدرک ظاهري که همان حواس پنجگانه است و مدرک باطني : که عبارتند از قوه ي خيال صوراشياي مرئي ، قوه ي وهم و سوم قوه ي مفکره .
محرکه نيز بر دو قسم است : يکي محرکه ي باعثه و انگيزاننده که به آن نزوعيه و شوقيه نيز گفته مي شود . به اين معنا که هر گاه در قوه ي خيال صورت مطلوب يا مورد نفرت ارتسام يابد بخش ديگر محرکه ، يعني محرکه ي فاعله و مباشره را جهت تحريک بر مي انگيزد .محرکه ي باعثه خود دو شعبه دارد : قوه ي شهويه و قوه ي غضبيه . قوه ي محرکه ي فاعله نيز در اعصاب و عضلات پراکنده مي شود و آن را متشنج مي نمايد .
نفس عاقله ي انساني هم دو قوه دارد :
قوه ي عالمه و قوه ي عامله و هر يک از آن دو را به اشتراک لفظي عقل گويند . قوه ي عالمه درک حقايق کلي را به عهده دارد ولي قوه ي عملي به تربيت بدن و تدبيرآن و اصلاح اخلاق اهتمام مي ورزد .اين قوه پيوسته بايد بر ساير قواي بدني مسلط باشد و ساير قواي بدني به تاديب وي مودب باشد تا هيات هايي پديدار شود که آنها را فضايل گويند . اگر قواي بدني مسلط شود و نفس منقاد او شود هيات هايي انقيادي از صفات تن که بدان رذايل گويند مرتسم مي شود . (1)
شبيه همين تعابير را ايشان در احياء العلوم ، کتاب شرح عجائب نيزبيان کرده است ، با اين تفاوت که در احياء العلوم جنود قلب را سه تا دانسته : شهوت،غضب و علم . او اين ديدگاه را بر دو تعبيرقرآني تطبيق کرده که : اگر استعانت به علم و حکمت پيدا کرد حزب الله مي شود ولي اگر لشکر شهوت و غضب را بر نفس خود مسلط کرد ملحق به حزب شيطان خواهد شد . (2) از اين روست که ايشان اجتماع چهار نوع از صفات را در انسان قابل جمع مي داند : صفات درنده خويي ، حيوان صفتي ، شيطنت و ربوبيت .
چنان که ملاحظه شد غزالي نيز ريشه ي نظريه ي اخلاقي خود را از قدما و ارسطو و افلاطون گرفته است. به نظر او قواي نفس اگر شهوت و غضب را تحت سياست صفات رباني قراردهد ،درقلب صفات رباني و الهي حاصل مي شود ،اين صفات عبارتند از : علم ، حکمت ، يقين ،احاطه به حقايق اشياء معرفت امور به صورت حقيقي آن .
لاستغني عن عباده الشهوه و الغضب لا نتشراليه من ضبط خنزير الشهوه ، و رده الي حد الاعتدال صفات شريفه مثل ؛ العفه و القناعه و الهدو و الزهد و الورع و التقوي و الانبساط و حسن الهيئه و الحياء و الظرف المساعده و امثالها و يحصل فيه من ضبط قوه الغضب و قهرها و ردها الي حد الوجب صفه الشجاعه و الکرم و النجده و ضبط النفس و الصبرو الحلم و الاحتمال و العفو و الثبات و النبل و الشهامه و الوقار و غيرها (3)
بايد توجه داشت که غزالي در سر تا سر کتاب به اين مباني ملتزم نمي ماند و از آن درجهت تقسيم فضايل و رذايل استفاده نمي کند .
اخيراً کوشش پاره يي از ناقدان مصروف اين بوده است تا نشان دهند که اراده ي اخلاقي غزالي نيز تماماً يا اغلب ماخوذ از مکاتب ارسطويي و نو افلاطوني و يا از فيلسوفان مسلماني بوده که نظام فلسفي شان روحاً و اساساً يوناني بوده است ، از اين رو قدر و اصالت چنداني ندارد . بايد گفت : غزالي نامبردارترين مولف مسلمان در علم الاخلاق است و يک محقق پر مطالعه بوده و به همين دليل تبحرکاملي در آراي يونانيان داشته و از آنها هم تاثير پذيرفته است اما به هيچ وجه درست نيست که بپنداريم وي آراي ابتکاري و اصلي خود را مديون فلسفه ي يونان است . بر عکس ، او مخالف فلاسفه و آراي کفر آميز آنان بود .
غزالي در سراسر آثارش بر آموزه هاي اسلامي تکيه مي کند . ارزش هايي کاملاً ناشناخته براي يونانيان چون تصوف روح فراگير اخلاق غزالي است .وي به شرح مبسوط فضايل قهرماني از قبيل شجاعت و امثال آن نمي پردازد و بيشتر بر اين تکيه مي کند که شخص پس از گسستن علايقش با اين جهات ـ دست کم علايق روحي ـ مي بايد به تطهير قلب مشغول گردد . (4)
7 ـ بد نيست درانتها ،ترتيب بحث رذايل و فضايل مطرح شده توسط غزالي را در احياء العلوم جهت مقايسه با گذشتگان ذکر کنيم .
او مهلکات را به صورت کتاب ـ کتاب اين گونه دسته بندي کرده است : کتاب شرح عجايب القلب ،کتاب رياضه النفس ، کتاب کسر الشهوتين: شهوه البطن و شهوه الفرج ، کتاب آفات السان ،کتاب ذم الغضب و الحقد و الحسد،کتاب ذم الدنيا ، کتاب ذم المال و البخل ، کتاب ذم الجاه و الرياء ، کتاب ذم الکبر و العجب و کتاب ذم الغرور .
غزالي منجيات را نيز به اين ترتيب در احياء العلوم مورد بحث قرار داده است : کتاب التوبه ، کتاب الصبرو الشکر ، کتاب الفقر و الزهد ، کتاب التوحيد و التوکل ، کتاب المحبه و الانس و الشوق و الرضا ، کتاب النيه و الصدق و الاخلاص ، کتاب المراقبه و المحاسبه ، کتاب التفکر و کتاب ذکرالموت و ما بعده .
8 ـ با توجه به مطالب فوق اين نکته درست است که غزالي سعي دارد از فلسفه ي زمان خود دوري جويد ، ولي بايد اذعان کرد که او در بخش نظريات اخلاقي کمتر به اين کار موفق بوده است و تنها تفاوت وي با ديگر علماي اخلاق عمده نکردن مساله ي حد وسط ارسطويي بوده است که در بين آنان مسلم فرض مي شد .البته اين گرايش او و عدم خودباختگي وي به فلسفه ي يونان قابل تقديراست و قدم کمي نيست که غزالي برداشته است .همين حرکت او باعث شد در بين اهل سنت روند اين شيفتگي تا حدودي قطع شود و دربين شيعيان نيز اين گرايش تضعيف يا تعديل گردد .
تفاوت اخلاق قبل ازغزالي و بعد از غزالي در اين است که دراخلاق قبل از غزالي روح اجتماعي و سياسي يوناني حاکميت دارد و از آموزه هاي ديني به عنوان کمک بهره برده مي شود .اين اخلاق خود بنياد است و اگر آموزه هاي ديني را از آن حذف کنيم خللي در ان ايجاد نمي شود .دراخلاق بعد از غزالي روح حاکم روح انزوا و تصوف و آخرت گرايانه حاکم است و آموزه هاي ديني نقش محوري دارد و اگر مباني ارسطويي را از آن برداريم در بسياري از موارد تنها انسجام و نظم و تقسيم بندي اخلاق به هم مي ريزد ولي در اصل اخلاق خللي ايجاد نمي شود .

محجه البيضاء في تهذيب الاحياء و حقايق ، مولي محسن فيض کاشاني

مرحوم مولي محسن فيض کاشاني دو کتاب اخلاقي مهم دارد :يکي محجه البيضاء که اصلاح احياء العلوم غزالي است و از اهميت ويژه اي برخوردار است . ويژگي اين کتاب در اين است که بر انديشه ي اخلاقي غزالي جامه ي علمي شيعه پوشانده است . البته ايشان در فلسفه ي اخلاق حاشيه مهمي بر نظرات مرحوم غزالي نداشته و آن را تلقي به قبول کرده است . دوم کتاب حقايق که شباهت هاي زيادي به احياء العلوم غزالي دارد .درابتداي کتاب ، شبيه ربع عبادات ، ايشان بحث علم و عقايد را آورده است ولي مباحث بعدي احکام را در اواخر کتاب آورده است .ربع عادات را نياورده ولي ربع مهلکات و منجيات را تقريباً بتمامه ولي به صورت مختصر و به همراه روايات شيعي ذکر کرده است . (5)
باب سوم کتاب با نظريات اخلاقي شروع مي شود و در آن چهار قوه ي نفس يعني : شهوت و غضب و حکمت و شيطنت و صفاتي که در اثر پيروي از اين قوا در نفس پديد مي آيد مطرح گرديده است . نکته ي قابل توجه اين است که غزالي بحث خواطر رباني وشيطاني را جدا از نظريه ي اخلاق خود ذکرکرده ولي ايشان در کتاب حقايق اين مبحث را با نظريه ي اخلاقي خود تلفيق نموده است . (6)

جامع السعادات ،شيخ مهدي نراقي

جامع السعادات ازمهمترين و جامع ترين کتب اخلاقي شيعه است که به صورت مستقل توسط يکي ازعلماي شيعه در سه جلد به طبع رسيده است .اين کتاب با وجودي که از محجه البيضاء مختصرتر است و لي اين برتري را دارد که تحقيقي مستقل است .
1 ـ مرحوم نراقي در ابتداي کتاب خود ، حقيقت انسان را دو بخش کرده است:
روح يا سر، و بدن يا علن . و براي هر يک مهلکات و منجياتي فرض نموده است . او در ابتدا به اثبات تجرد نفس پرداخته و سپس از منجيات به عنوان سعادت ابدي و از مهلکات به شقاوت سرمدي تعبير نموده است و کسب و اجتناب آنها را واجب شمرده است .فضايل ضروري را مترادف با حد وسط و اجتناب از رذايل را اجتناب از اطراف آن گرفته است .
فالتخلي عن الثانيه ( مهلکات ) و التحلي بالائلي ( منجيات ) من اهم الواجبات و الوصول الي الحياه الحقيقه بدونهما من المحالات ،فيجب علي کل عاقل ان يجتهد في اکستاب فضايل الاخلاق التي هي الاوساط المثبته من صاحب الشريعه و الاجتناب عن رذائلها التي هي الاطراف . (7)
ظاهر عبارت نشانگر اين معني است که شريعت مطابق حد وسط حکم اخلاقي داده است . يا آنچه شريعت حکم کرده مطابق است با حد وسط و آنچه نهي کرده است اطراف فضايل يعني افراط و تفريط آنهاست .
مرحوم نراقي تخلي و تحلي را زمينه ساز فيوضات قدسي عنوان کرده و مثال آيينه که غزالي دراين باب زده است را متذکر شده که تا کدورت را از آن بر کنار نکني صور درآن به خوبي نمايان نمي شود .
2 ـ ايشان دو چيز را در تربيت موثر گرفته است :يکي مزاج و طبيعت اشخاص را و ديگري تربيت خانوادگي را .ايشان ابتدا گفته اند :بعضي از مزاج ها انسان را مستعد بعضي از ويژگيهاي اخلاقي مي کند . بعضي را خالي از آن در نظر گرفته اند :
فانا نقطع بان بعض الاشخاص بحسب جبلته و لو خلي عن الاسباب الخارجيه بحيث يغضب و يخاف و يحزن بادني سبب و يضحک بادني تعجب ،و بعضهم بخلاف ذلک و قد يکون اعتدال القوي فطريا بحيث يبلغ الانسان کامل العقل فاضل الاخلاق غالبه قوه العاقله علي قوتي الغضب و الشهوه کما في الانبياء و الائمه (ع) و قد يکون مجاورتها عن الوسط کذلک بحيث يبلغ ناقص العقل ردي الصفات ،مغلوبه عاقلته تحت سلطان الغضب و الشهوه کما في بعضي الناس . (8)
چنان که ملاحظه شد ايشان انبيا و ائمه را فطرتاً معتدل القوي دانسته اند و بعضي مردم ديگررا فطرتاً مفرط و خارج از حد وسط و شايد بقيه ي مردم را از نظر فطري و طبيعي بين اين دو حد از فضيلت و رذيلت فرض نموده اند . سپس ايشان به بحث تربيت پرداخته و انسان را قابل تربيت مي دانند و مي گويند اينکه قبول نکنيم انسان مي تواند تغييراخلاق دهد لازمه اش بطلان شرايع و اخلاق است . به سبب وجود خلق يا مزاج است يا عادات که فعلي را بدون تامل و تکلف انجام مي دهيم و آنچنان ادامه مي دهيم تا ملکه شود و فعل به راحتي از انسان صادرشود ولو با مزاج مخالف باشيم . در اين صورت است که لفظ خلق که « ملکه للنفس مقتضيه لصدور الافعال بسهوله من دون احتياج الي فکر و رويه » (9) که در نظر ايشان هم تعريف اخلاق است ، مصداق پيدا مي کند .
3 ـ مرحوم نراقي به پيروي از غزالي به بحث نفس و مرادف بودن آن با روح ، عقل و قلب و اينکه خواطر برقلب عارض شود پرداخته و قوه ي وهميه شيطانيه را به قواي نفس افزوده است . وي به پيروي از مشي ارسطويي قوه ي غضبيه سبعيه و قوه ي شهويه بهيميه را هم جزء قواي نفس دانسته است .
مرحوم نراقي خير را بر دو قسم دانسته است : خيرمطلق و خير مضاف . خير مطلق : مقصود از آن ايجاد کل است ؛ چون کل است که تشويق مي کند و آن غايه الغايات است .خيرمضاف : آن چيزي است که به وسيله ي آن به خير مطلق مي رسيم و سعادت : رسيدن هر شخص با حرکت ارادي نفساني به کمالي است که در جبل و ذات وي تمايل به آن وجود دارد . ايشان در تاييد اين تقسيم به کلام ارسطو استشهاد مي کنند .
نراقي در مورد قواي نفس مفصل تر بحث کرده است .او براي انسان چهار قوه بر شمرده است : قوه ي عقليه ي ملکيه ، قوه ي غضبيه ي سبعيه ، قوه ي شهويه ي بهيميه و قوه ي وهميه ي شيطانيه .
عقل شأنش ادراک حقايق امور و تميز بين خير و شراست و امر به افعال خوب و نهي از صفات مذموم مي کند . قوه ي دوم موجب صدورافعال درندگان مثل غضب و بغض و آزاربه انسان هاي ديگر مي شود . قوه ي سوم فقط افعال حيوانات و عبوديت فرج و شکم و حرص به آنها را موجب مي شود . قوه ي چهارم شأنش استنباط وجوه مکر و توصل به عرض هاي شيطاني و خدعه است . (10)
ايشان وهم و خيال و متخيله را سه قوه ي متباين و همين طور متباين با سه قوه ي ديگر نفس دانسته ، وظيفه ي آن را ادراک جزئيات شمرده است . وظيفه ي خيال ادراک صور ، شان متخيله را ترکيب مدرکات جزئي و صوراست .او مي گويد اين ادراکات يا مطابق واقع و نفس الامر و يا اختراع نفس است . در هر صورت يا از مقتضيات عقل و شرع و از وسايل رسيدن به مقاصد صحيح است و يا از دواعي شيطان است . بر اساس اولي وجودش خير و کمال و بر اساس دومي شر و فساد است .
وضعيت در همه ي قوا به همين صورت است . (11)
مرحوم نراقي انسان را به مملکتي تشبيه نموده است که شاه يا حکيم قوه ي عاقله و کلب قوه ي غضبيه و خنزير قوه ي شهويه و شيطان قوه ي وهميه ي آن است . (12)
4 ـ مرحوم نراقي در مورد خير نيز به دنبال ارسطو رفته است :
ثم الظاهر من کلام ارسطا طاليس ، ان الخيرالمطلق هو الکمالات النفسيه و المضاف ما يکون معدا لتحصيلها کالتعليم و الصحه او نافعاً فيه کالمکنه و الثروه . (13)
ايشان مي فرمايند ارباب نظر مصاديق سعادت را چند چيز دانسته اند . عده اي حقيقت سعادت را عقل و علم و عده اي عشق و عده اي زهد و ترک دنيا گرفته اند ، ولي به نظر ما سعادت در جمع آنهاست :
لا تحصيل السعاده الا باصلاح جميع الصفات و القوي دائماً فلا تحصل باصلاحها بعضاً دون بعض و وقتاً دون وقت … صرح الحکماء و بان غايه المراتب للسعاده ان يتشبه الانسان في صفاته بالمبدا (14)
5 ـ ظاهر کتاب جامع السعادات نشانگر اين است که ايشان خواسته دو نحله ي ارسطويي و غزالي را با يکديگرجمع کند . به همين جهت ، بر خلاف غزالي و فيض ، در تقسيم کلي کتاب از تهذيب الاخلاق ابن مسکويه و خواجه نصير پيروي کرده و حد وسط را ملاک فضيلت قرار داده و گاهي کلماتي از آنها نيز نقل کرده است .
نراقي ، در باب نفس ، عدالت ، در بعضي از شقوق ، خواطر شيطاني و رحماني ، از تقسيم بندي غزالي و احياء العلوم بهره برده است .
نراقي در مورد حد وسط مي گويد : اجناس فضايل چهار چيز است و اجناس رذايل هم در نظر ابتدايي چهار چيز مي نمايد : جهل ضد حکمت ، جبن ضد شجاعت ، شره ضد عفت و جور ضد عدالت . اما پس از تحقيق معلوم مي شود که فضيلت يک حد معين بيشتر ندارد و تجاوز از آن حد چه به صورت افراط و چه به صورت تفريط منجر به رذيلت مي گردد . پس فضايل به منزله ي اوساط هستند ولي رذايل شبيه اطراف ، و وسط تعدد قبول نمي کند ولي اطراف تعدادشان نامتناهي است . مجرد انحراف از فضيلت در هر طرف منجر به رذيلت مي شود و ثبات فضيلت و استقامت در اين خط مستقيم بسيار مشکل است .
وسط بر دو نوع است : وسط حقيقي و وسط اضافي و پيدا کردن وسط حقيقي بسيارمشکل است .و درهرصورت هر چه شخص به وسط حقيقي نزديک تر باشد کامل تراست و اگر خارج شد داخل در رذيلت شده است . ايشان مي فرمايند چون اطراف حد وسط کثيراست و همه ي آنها نيز نام معيني ندارند ،امکان شمردن جميع نيست . اصولاً عالم اخلاق ،وظيفه ي بيان اصول و قوانين کلي اخلاق را بر عهده دارد ، نه شمردن همه ي اجزاي آن را . آنچه لازم است بيان شود تنها اين است که به ازاي هر فضيلتي دو جنس رذيلت هست . پس اگر چهار فضيلت داشته باشيم اجناس رذايل هشت تا خواهد بود .
نکته ي مهم در اينجا نقد ايشان از اجناس رذيلت عدالت به ظلم و انظلام است که اظهار مي کند :
الحق ان العداله مع ملاحظه ما لا ينفک عنها من لازمها لا طرف واحد يسمي جوراً و ظلماً (15)
نکته ي ديگر اينکه ايشان رذايل ظلم و انظلام درکتب قدما و انواع فضايل تحت جنس عدالت که در کتب قدما تلقي به قبول شده است را نمي پذيرد و مي گويد : ظلم و عدالت برايند همه ي فضايل و رذايل هستند . چون عدالت ضبط عقل عملي تحت عقل نظري است و جامع کمالات است و ظلم جامع نقايص و حقيقت ظلم وضع الشيء في غير موضعه است که شامل همه ي رذايل است . پس انواع فضايل و رذايل را بايد تحت قواي سه گانه عقليه ،غضبيه و شهويه گرفت . با اين تفاوت که بعضي ازآنها فقط متعلق قوه ي عاقله و بعضي فقط متعلق به قوه ي غضبيه و بعضي فقط متعلق به قوه ي شهويه و بعضي به دو تا از آنها و بعضي به هر سه مربوط است . مرحوم نراقي تقسيم کلي مباحث را نيز بر همين مبنا قرار داده است :
المعالجات الخاصه الامراض النفس و له اربعه مقامات ،الاول : ما يتعلق بالقوه العاقله من الرذايل و الفضائل و کيفيه علاج الرذايل ،الثاني :ما يتعلق بالقوه الغضبيه من الرذايل و الفضائل و کيفيه العلاج ، الثالث : ما يتعلق بالقوه الشهويه من الرذايل و الفضائل و کيفيه العلاج ، الرابع : ما يتعلق بالقوي الثلاث او باثنين منها (16)
ايشان عامل خير و شر را به تبع غزالي و با استفاده از روايات طريق اهل سنت ، خواطر الهامي ملک و وسوسه هاي شيطاني مي دانند و مي گويند : اگر انسان تابع شهوت و غضب شد شيطان مجال وسوسه پيدا مي کند و اگر ذکرخدا گفت او رفته و ملک تنها الهام مي کند .(17)

پي نوشتها :

1 ـ غزالي ،ابوحامد محمد ، تهافت الفلاسفه ، ترجمه : علي اصغر حلبي ، ص 124 .
2 ـ احياء العلوم ، ج 2 ، صص 5 ـ 6 .
3 ـ همان ، ج 2 ، ص 11 .
4 ـ تاريخ فلسفه در اسلام ، مقاله عبدالخالق ، ترجمه : عبدالکريم سروش ، ج 2 ، ص 57 .
5 ـ فيض کاشاني ، مولي محسن ، محجه البيضاء في تهذيب الاحياء ، کتاب شرح عجائب القلب ، ج 5 .
6 ـ فيض کاشاني ، مولي محسن ، حقايق ، صص 105 ـ 122 .
7 ـ جامع السعادات ، ج 1 ، ص 9 .
8 ـ همان ، ج 1 ، ص 21 .
9 ـ همان ، ج 1 ، ص 22 .
10 ـ همان ف ص 29 .
11 ـ همان ، ص 30 .
12 ـ همان ، ص 31 .
13 ـ همان ، ج 1 ، ص 36 .
14 ـ همان ، ج 1 ، صص 39 ـ 40 .
15 ـ همان ، ج 1 ، ص 65 .
16 ـ همان ، ج 1 ، ص 92 .
17 ـ همان ، ج 1 ، صص 141 ـ 149 .

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 7

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد