خانه » همه » مذهبی » مثنوى طاقديس (3)

مثنوى طاقديس (3)

مثنوى طاقديس (3)

مولانا جلال الدين بلخى، مشهور به مولوى در 14 سال پايان عمر خويش كتابى پرداخت كه گذشته از بار معنايى و اساس معرفتى آن، آبروى شعر و شاعرى نيز هست. مثنوى معنوى مولانا كه به گفته جامى، «هست قرآنى به لفظ پهلوى‏» به حتم مهم‏ترين اثر عرفانى منظوم در همه جهان بشرى است. پس از او، بسيارى از عارفان و شاعران، دست‏به

4c2e29e9 f4c3 4125 a590 2b48771ee356 - مثنوى طاقديس (3)

0010551 - مثنوى طاقديس (3)
مثنوى طاقديس (3)

 

نویسنده : رضا بابايى

 

همانندى هاى طاقديس با مثنوى معنوى
 

مولانا جلال الدين بلخى، مشهور به مولوى در 14 سال پايان عمر خويش كتابى پرداخت كه گذشته از بار معنايى و اساس معرفتى آن، آبروى شعر و شاعرى نيز هست. مثنوى معنوى مولانا كه به گفته جامى، «هست قرآنى به لفظ پهلوى‏» به حتم مهم‏ترين اثر عرفانى منظوم در همه جهان بشرى است. پس از او، بسيارى از عارفان و شاعران، دست‏به تقليد يا تحقق دوباره آن، يازيدند; اما جز بر اهميت و آبروى مثنوى مولانا نيفزودند. با اين همه، قصد ساختن كتابى به عمق و شيوه مثنوى، خود همتى بلند مى‏طلبد; هر چند از سر تقليد و دنباله روى.
بى‏هيچ شك و واهمه‏اى، مى‏توان طاقديس را در همه اضلاع لفظى و اكثر زواياى معنوى، نوعى همانند سازى با مثنوى دانست. شباهت‏ها، آن چنان است كه مطالعه حتى چند بيت از طاقديس، خواننده را به دنياى مثنوى مولانا خاطرنشان مى‏سازد و گويى دفترى ديگرى – البته با كم و كيفى نازل‏تر – از همان ديوان را مى‏خواند. با اين همه، مرحوم ملا احمد نراقى در طاقديس، مولانا را به احترام و سپاس ياد نمى‏كند و در جايى، از وى خرده مى‏گيرد. برخلاف كتاب اخلاقى «معراج السعادة‏» كه هماره به ابيات ناب مثنوى تمسك مى‏كند، در طاقديس كه تمام آن در فضا و اسلوب مثنوى است، به چشم عنايت‏بدو نمى‏نگرد. (26)
همانندى‏هاى طاقديس و مثنوى معنوى از نوع ادبى و وزن آغاز مى‏شود و تا همه شكل‏هاى گفتارى و طريقه معرفت گسترى پيش مى‏رود. آرى، طاقديس در يك جا، راه خود را از مثنوى جدا مى‏كند، و آن در اشاره به احاديث‏شيعى و حكايات مربوط به ائمه هدى عليهم السلام است كه در مثنوى بسيار اندك شمار است. طاقديس، به شيوه سخنرانى‏هاى مذهبى در محافل شيعى با ذكر مصايب اهل بيت عليهم السلام پايان مى‏پذيرد و بدين رو، تفاوت آشكارى با مقتدا و مرجع تقليد خود پيدا مى‏كند. مرحوم ملااحمد نراقى آخرين حكايت طاقديس را به مقتل منظومى تبديل مى‏كند كه از «پيغام آوردن جبرئيل به حضرت رسول و شهادت امام حسين عليه السلام‏» (27) آغاز مى‏شود و انجام آن «اجازه خواستن حضرت على اكبر از حضرت براى رفتن به جهاد» (28) است. اگر به اين مقطع حزن‏انگيز، اشارات شاعر را به پاره هايى از دعاى كميل (29) و داستان هايى از حسنين عليهما السلام و… بيفزاييم، خواهيم ديد كه طاقديس از اين حيث، به كمال راه خلاف منظومه‏هاى بزرگ عرفانى را پيموده است.
طاقديس همانند مثنوى، بر وزن رمل محذوف (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) است و مانند آن، بى مقدمه و حمد و ثناى الهى آغاز مى‏گردد. اين گونه مطلع آورى و آغازيدن، اختصاص به مثنوى معنوى دارد و به حتم، جناب نراقى در اين شيوه نيز، پيرو مولانا است. نخستين بيت طاقديس كه مطلع نخستين حكايت آن نيز هست، بسيار شبيه بيت نخست‏حكايت اول مثنوى است.

طاقديس :
 

اى رفيقان بشنويد اين داستان
بشنويد اين داستان از راستان

مثنوى :
 

بشنويد اى دوستان اين داستان
خود حقيقت نقد حال ماست آن
و چون حكايت هر دو مربوط به شاهى از شاهان لايق است، وصف شاه در هر دو به يك شيوه صورت گرفته است، مثلا نراقى، اين شاه را هم مالك جهان مى‏شمارد و هم مالك‏الملك جان كه در مثنوى نيز چنين است:
بود شاهى در زمان پيش از اين
ملك دنيا بودش و هم ملك دين (30)
از همه شگفت‏تر، شيوه نراقى در سخن گسترى و داستان سرايى و نكته گويى است كه بسيار شبيه و همگون با شيوه مولانا در مثنوى است و از آن شگفت‏تر، گريزهاى طاقديس كه آن را بى‏نهايت‏به مثنوى شبيه و مانند مى‏كند. مى‏دانيم كه مولانا در مثنوى، هر از گاه از مسير سخن خارج مى‏شود و فيل خيالش ياد هندوستان مى‏كند. در چنين مواقعى، مولوى عنان از كف مى‏دهد و مثنوى را به راهى مى‏برد كه دلخواه او است نه پسند عقل و اسلوب شعر و سخن. از اين تداعى‏هاى شگفت و نا به هنگام به «گريز» ياد مى‏كنند و هر دو كتاب (طاقديس و مثنوى) مشحون است از آن. در مثنوى نمونه روشن آن داستان «محمود و اياز» در دفتر ششم است كه ناگهان در اثناى داستان، مولانا به ياد اياز و محبوب خود مى‏افتد و از سلطان محمود و اياز مى‏خواهد كه بايستند و قصه او را بشنوند كه بسى شورانگيزتر است:
اى اياز از عشق تو گشتم چو مو
ماندم از قصه تو قصه‏ى من بگو
بس فسانه عشق تو خواندم به جان
تو مرا كافسانه گشته‏ستم بخوان
چنين گريزهايى در طاقديس نيز فراوان است و معمولا به مناجاتى خالصانه با خداوند مى‏انجامد. چنين گريزهايى، چنان در طاقديس فراوان و پخش است كه نگارنده را از آوردن نمونه و شاهد بى‏نياز مى‏كند.
تودرتو كردن حكايات نيز، وجه شبه ديگرى است كه طاقديس را تالى و ثانى مثنوى كرده است. فاضل نراقى نيز هم‏چون مولانا در مثنوى، هنوز حكايتى را به انجام نرسانده است كه به مناسبت‏بر سرحكايتى ديگر مى‏رود و گاه به دليل طولانى شدن حكايت فرعى به خود نهيب مى‏زند كه خواننده منتظر شنيدن حكايت اصلى است:
اى صفايى! اين سخن را واگذار
زانكه اصحابند اندر انتظار (31)
ديگر از شباهت‏هاى روشن و مهم طاقديس با مثنوى، نوع نتيجه‏گيرى آن دو است. مولانا بر خلاف اسلاف خود و حتى پسينيان، براى گفتن نتيجه و نكته‏اى كه در حكايت او است، منتظر تمام شدن حكايت نمى‏شود و در هر جاى داستان، گريزى و نتيجه‏اى و نكته‏اى به چنگش مى‏آيد، در همان جا باز مى‏گويد و وقت را غنيمت مى‏شمارد. اين شيوه در منظومه‏هايى مانند منطق‏الطير عطار، بوستان سعدى و حديقة الحقيقه سنايى نيز به چشم نمى‏آيد و به حتم از بدايع مثنوى است.
به مقتضاى اين روش بيانى و سياست گفتارى، مولانا از هر گوشه داستان، معرفتى مى‏آفريند و از هر شخصيت‏حكايت، اسطوره‏اى. طابق النعل بالنعل، طاقديس نيز چنين است.
فرزانه نراق، هر جا هر نكته معرفت آموزى كه به ذهن زنده و بيدارش مى‏رسد، آن را مغتنم مى‏شمارد و همان جا به شعر در مى‏آورد. در عين حال، گاه در پايان حكايات نيز، نتيجه‏اى كلى و فراگير به دست‏خواننده مى‏دهد.
از ديگر مشابهت‏هاى طاقديس با مثنوى، استفاده از كلمات غيررسمى و گاه خارج از عرف محاورات عالمانه است. روشن است كه ملاى رومى هيچ گونه مبالاتى در استفاده از كلمات ركيك و نامعمول در عرف خاص، ندارد. به همين منوال، در طاقديس نيز گاه شاهد چنان كلماتى نيز هستيم كه البته به دليل فضا و شيوه ادبى شاعر، توجيه پذيرند. مولانا خود در جايى از مثنوى، روشن كرده است كه چرا قادر به پرهيز از كلمات و عبارات ركيك نيست:
در چنان مستى، مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
جمع صورت با چنان معناى ژرف
نيست ممكن جز زسلطان شگرف
اين توجيه صوفيانه، ترك ادب را به دليل آن كه در حين مستى ممكن نيست، مجاز مى‏شمارد و بر عدم جمع ميان صورت و معنا، صحه مى‏گذارد.
در طاقديس كمابيش گاه كلماتى به ابيات راه پيدا كرده‏اند كه سزاوار ورود به كتب و مقالات علمى و يا سخنان سنگين معنادار را قاعدتا ندارد; اما گويا فرزانه نراق نيز به مشكل «جمع صورت با چنان معناى ژرف‏» دچار بوده است.
آخرين شباهتى كه بازگويى آن لازم است، اشتراك در تعابير و عبارات است. اين دست اشتراكات نيز بسيار است; ولى براى روشن‏تر شدن مطلب، ابياتى چند از نخستين صفحات طاقديس را همراه با مشابه آن‏ها در مثنوى مى‏آوريم:

طاقديس :
 

هر دو تن در عاشقى گشته سمر
هر يكى معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق اى پسر
حالشان را اين چنين دان سر به سر
هر كه شد معشوق عاشق نيز هست
در دل او عشق شورانگيز هست
عشق عاشق هم ز جذب عشق او است
گشته پيدا وين كشاكش هم از اوست
كهربا عاشق بود ليك اى عمو
گاه را بنگر كه آيد سوى او…
حسن خوبان پرده شد بر عشقشان
عشقشان در حسنشان آمد نهان
ورنه عشق دلبران افزون‏تر است
ليلى از مجنون بسى مجنون‏تر است (32)

مثنوى معنوى :
 

دلبران را دل اسير بى‏دلان
جمله معشوقان اسير عاشقان
هر كه عاشق ديديش معشوق دان
كو به نسبت هست هم اين و هم آن
تشنگان گر آب جويند از جهان
آب جويدهم به عالم تشنگان (33)
غير از همه آن چه گفته آمد، ساختار كلى و هندسه طاقديس نيز بسيار شبيه به نقشه داخلى ساختمان مثنوى است. طاقديس نيز مانند مثنوى، به فصول و بخش‏هاى معنادار و با مرزهاى روشن، تقسيم نشده است، بلكه يك جايى صفه اول پايان مى‏پذيرد، بدون اين كه علائم اتمام به چشم آيد. سپس مطالب تحت عنوان «صفه دوم‏» آغاز مى‏شود و هيچ برنامه‏اى در آن اتمام و اين آغاز نيست. با اين تفاوت كه مثنوى، بخش‏هاى مجزاى خود را «دفتر» ناميده است و طاقديس همين بخش‏هاى مثلا مجزا را «صفه‏» نام گذارى كرده است. از قضا صفه اول طاقديس، به همان دليل يا بهانه پايان مى‏پذيرد كه دفتر اول مثنوى به انجام مى‏رسد. مولانا در پايان دفتر اول، سخن از مانعى درونى مى‏گويد كه او را از گفتن باز مى‏دارد. معلوم نيست چه پيش آمده بود; ولى مولانا ناگهان نطق خود را بسته مى‏بيند و سخنش را خاك‏آلود.
سخت‏خاك آلود مى‏آيد سخن
آب تيره شد سرچه بند كن
تا خدايش باز صاف و خوش كند
او كه تيره كرد هم صافش كند
صبر آرد آرزو را نى شتاب
صبر كن والله اعلم بالصواب (34)
بدين ترتيب دفتر اول پايان مى‏پذيرد و دفتر دفتر با عذر از تاخير آغاز مى‏شود و اين كه:
مدتى اين مثنوى تاخير شد
مهلتى بايست تا خون شير شد… (35)
شگفتا كه فرزانه نراق نيز صفه نخست طاقديس را به همين شكل و شمايل تمام مى‏كند و صفه دوم را اين گونه مى‏آغازد:
روزگارى از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
مدتى بودم چو طفل شيرنوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
تا زبانم لطف آن شه باز كرد
پس سخن در مدح شه آغاز كرد (36)
باقى ابيات نيز كاملا در حال و هواى طليعه‏هاى دفاتر مثنوى است.
در پايان اين مقال، نگارنده نمى‏تواند شگفتى خود را از تعريض تند و خشمگينانه فاضل نراقى به مولوى، پنهان كند. وى در بيان فرق ميان عقل و ادراك، به مناسبت‏به سراغ مولوى مى‏رود و او را «بيچاره نفس‏» مى‏خواند. اين تعريض شگفت‏انگيز، شايد به دليل روحيه ضد صوفى‏گرى فاضل باشد و شايد اختلاف مذهب، وى را به چنين سخنانى واداشته است. به هر روى براى خواننده طاقديس كه از بيت‏بيت آن بوى مثنوى به مشام مى‏رسد، اين دو سه بيت، بسيار ناباورانه است:
مولوى گيرم كه فهمد نيك و زشت
راه دوزخ داند و راه بهشت
چون كند بيچاره نفسش سركش است
افكند خود را اگر چه آتش است
اين روا و آن ناروا داند درست
ليك پايش در عمل لنگ است و سست
فقه و حكمت‏خواند، جهلش كم نشد
عالم و دانا شد و آدم نشد… (37)
به هر روى «طاقديس‏» يكى از خواندنى‏ترين و عارفانه‏ترين منظومه‏هاى عرفانى – شيعى است كه نگارنده مطالعه مكرر آن را به راهيان كوى عرفان، بسيار توصيه مى‏كند. آن چنان كه صاحب اين قلم از بزرگان حوزه علميه شنيده است، روزگارى بوده است كه طاقديس در ميان حوزويان، ارج و منزلتى بسيار داشته و حتى طالبان علم آن را به درس نزد اساتيد مى‏خواندند.
هم چنين به نظر مى‏آيد كه صبغه شيعى طاقديس كه آن را از مثنوى متمايز مى‏كند، سزاوار توجه بيش‏ترى است.
فرزانه بزرگوار نراق، طاقديس را مقابل مثنوى نهاده است تا از هنر و ذوق آن كتاب سترگ عرفانى سود جويد و به كار ولايت‏بندد; همان سان كه معراج السعادة را قرينه كيمياى سعادت كرد تا كاستى آن را كه ولايت اهل بيت عليهم السلام است، تدارك كند.
در پايان اين مقال، زمزمه قطعه‏اى از طاقديس را ختام مسك اين نوشتار مى‏كنيم:
اى برادر اين ره بازار نيست
زاد اين ره ، درهم و دينار نيست
راه عشق است اين نه راه شهر و ده
ترك سر كن پس در اين ره پاى نه
هست اين ره، راه اقليم فنا
شرط اين ره توبه از ميل و هوا
مركب اين راه عزم است و وفا
توشه آن رنج و اندوه و عنا
آب عذبش اشك اندوه و غم است
عجز و زارى هر چه بردارى كم است
اى خنك آن جان كه زارى كار اوست
اندرين ره، عجز و ذلت‏يار اوست…
باشد اندر ره بسى گرداب‏ها
بوى خون مى‏آيدش از آب‏ها
در بيابانش بريزد پر عقاب
مغرب از مشرق نداند آفتاب
چون ندارى اى پسر جان خليل
هين منه پا اندرين ره بى‏دليل (38)

پي نوشت ها :
 

26) طاقديس، ص 283. در اين باره بيش‏تر سخن خواهيم گفت.
27) همان، ص 414.
28) همان، ص 430.
29) همان، ص 215.
30) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، بيت 36.
31) همان، ص 97.
32) همان، ص 27- 28.
33) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، ابيات 1741- 1739.
34) آخرين ابيات دفتر اول.
35) بيت نخست دفتر دوم.
36) ابيات آغازين صفه دوم.
37) طاقديس، ص 283.
38) همان، ص 53- 54.
 

منبع : www.naraqi.com
ae

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد