مجاهد خستگی ناپذیر
نهضت ها و انقلابات در هر قلمي ريشه در تاريخ آن ملت دارند . انقلاب اسلامي ايران هم از اين قائده مستثني و جدا نيست . در ايران قبل از انقلاب اسلامي انقلاب مشروطيت را داشته ايم که عمده ريشه آن در آذربايجان بوده و خاندان عظيم قاضي طباطبائي هم از جمله عوامل مؤثر آن انقلاب بوده اند. در برپائي مشروطيت ، اسلاميت چندان مطرح نبود، فلذا مي بينيم مشروطه خواهان با گروهي از علما چون شخصيتي سترک
مجاهد خستگی ناپذیر
*سيد محمد صادق قاضي طباطبائي
نهضت ها و انقلابات در هر قلمي ريشه در تاريخ آن ملت دارند . انقلاب اسلامي ايران هم از اين قائده مستثني و جدا نيست . در ايران قبل از انقلاب اسلامي انقلاب مشروطيت را داشته ايم که عمده ريشه آن در آذربايجان بوده و خاندان عظيم قاضي طباطبائي هم از جمله عوامل مؤثر آن انقلاب بوده اند. در برپائي مشروطيت ، اسلاميت چندان مطرح نبود، فلذا مي بينيم مشروطه خواهان با گروهي از علما چون شخصيتي سترک مانند ميرزاي نائيني همراهند و مخالفين مشروطه هم با گروهي چون مرحوم شيخ فضل الله نوري .
پس از مشروطيت نهضت ملي شدن صنعت نفت را داريم که آن هم با همراهي روحانيت و مراجع همراه بود و فتواي مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمد تقي خوانساري حرکت عمومي را در ملي شدن نفت و همراهي با مرحوم دکتر مصدق را باعث شد . پس از کودتاي 28 مرداد 32 و سقوط حکومت ملي ، چند سالي استعمارگران انگليسي و امريکايي خوشنود شدند. پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردي امر مرجعيت ديني در ايران متوجه علماي اربعه يعني آيات عظام خميني، گلپايگاني ، نجفي مرعشي و شريعتمداري گرديد. گرچه شاه تلگرام تسليت را براي آيت الله العظمي سيد محسن طباطبائي حکيم فرستاد با اين هدف که مرجعيت ديني از قم رخت بربندد. در سال 41 شمسي لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد و عموم علما و در راس آنان آيت الله العظمي خميني به مخالفت برخاستند . در آن زمان نيروهاي فعال علمي پراکنده و توده اي ها سرکوب شده بودند. رهبر جبهه ملي دکتر مصدق در احمد آباد محبوس بود و فعاليت جبهه ملي کند بود . کمونيست ها هم شاخه شاخه ، بخشي طرفدار مائوتسه تونک در چين و بخشي طرفدار شوروي سابق بودند . گمان مي کنم زمان خروشچف بود.گروه تندروئي از فيدل کاسترو و چه گوارا و…تبعيت مي کردند، ولي کل اين نيروها در فعاليت سياسي درگير نبودند . آيت الله خميني وقتي نهضت را شروع کردند ، تعداد زيادي از مردم به تبعيت از ايشان برخاستند و در روز 15 خرداد 42 که ايشان در قم بازداشت شدند، قيام عمومي پيش آمد . حکومت نظامي اعلام شد و بسياري از علما تحت فشار واقع شدند: من جمله مرحوم شهيد آيت الله محمد علي قاضي طباطبائي در تبريز.ايشان پس از فوت مرحوم آقاي بروجردي ، مردم را به آيت الله حکيم در نجف ارجاع مي دادند . بعد متوجه مرحوم آيت الله العظمي خميني شدند و به ترويج ايشان پرداختند.
مرحوم شهيد قاضي طباطبائي در سال 1321 قمري و 1291 شمسي در يکي از خاندان هاي بزرگ روحاني ايران در تبريز پا به عرصه وجود نهادند . والد معظم ايشان آيت الله سيد باقر قاضي طباطبائي از اجله علماي عصر و آذربايجان و از شاگردان ميرزاي شيرازي و فاضل شربياني و سيد محمد کاظم يزدي و آخوند خراساني ، به ويژه مرحوم آخوند ملا حسينقلي همداني استاد العرفا در نجف اشرف بودند. از اين شخصيت ممتاز ، يعني مرحوم آيت الله سيد باقر قاضي دو پسر و يک دختر باقي ماند که اولين آنان شهيد قاضي طباطبائي و ديگري آقاي سيد جواد قاضي طباطبائي وجيهه محترمه ايشان مرحوم صفيه خانم قاضي طباطبائي همسر عارف گمنام و والامقام مرحوم سيد محمد حسن الهي طباطبائي ، اخوي مرحوم علامه طباطبائي بودند که همين اواخر به رحمت ايزدي پيوستند. مرحوم شهيد قاضي با صبيه مرحوم آيت الله حاج سيد اسدالله قاضي طباطبائي دختر عموي خود ازدواج کرد و ثمره آن 5 فرزند است که بحمد الله همه اهل فضل و فضيلتند . همسر مکرمه ايشان يعني شهيد قاضي در طول حيات خود به ويژه ايام مبارزه و جهاد شهيد قاضي مانند کوه استوار کنار شوهرش بود . مي دانيم اگر در حرکت هاي اجتماعي ، همسر انسان موافق نباشد ، قدرت مرد سلب مي شود و به قول حضرت امام : مرد از دامن زن به معراج مي رود .
مرحوم شهيد قاضي طباطبائي پس از تکميل مقدمات در تبريز عازم حوزه علميه قم گرديد . در آن هنگام مرحوم آيت الله العظمي سيد محمد حجت کوه کمري در مرجعيت بودند و شهيد قاضي با آشنايي قبلي که از تبريز با ايشان داشتند ، از جمله تلامذه ايشان شدند و کم کم در دروس مرحوم آيت الله العظمي سيد صدرالدين ، پدر زنده ياد امام موسي صدر که از دوستان شهيد قاضي بودند و نيز مرحوم آيت الله العظمي خميني که آن موقع اسفار را در مسجد سلماس تدريس مي کردند و نيز مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالنبي اراکي و مرحوم علامه طباطبائي و آيت الله العظمي گلپايگاني شرکت کردند و براي ادامه و تکميل دروس عازم حوزه علميه نجف اشرف و جوار مولي الموحدين گرديدند و در نجف از محضر آيات عظام سيد محسن طباطبائي حکيم از مراجع نامور شيعه ، پدر مرحوم شهيد محمد باقر حکيم و سيد عبدالعزيز حکيم روسلي مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق که از اين خاندان 60 تن توسط مزدوران صدام کشته شده اند و نيز آيت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم خوئي و مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين کاشف الغطاء که مردي مجاهد و مبارز بود ، بهره برد . ايشان در ايام اشغال عراق توسط انگليسي ها با استعمارگران مبارزه کرد و پس از وعده بالفور و تاسيس اسرائيل به بيت المقدس سفر کرد و نطق شديد اللحني عليه انگليسي ها و تاسيس اسرائيل ايراد کرد و نيز مرحوم آيت الله سيد محمود شاهرودي و غيره استفاده هاي شاياني برد . اين شخصيت ها ، به ويژه مرحوم کاشف الغطاء چنان تاثير به سزائي در روح مرحوم شهيد قاضي گذارده بودند که در محافل خصوصي و برخورد با علماي بزرگ از آنان ياد مي کرد . ايشان از اغلب آقايان داراي اجازه اجتهاد و نقل روايت بودند.
شهيد قاضي پس از بازگشت به تبريز و اقامت و امامت در آنجا و شروع نهضت روحانيت ، مانند ديگر علما به نهضت روحانيت وصل و موجب بيداري عمومي و خيزش مردمي در آذربايجان شدند. با گسترش دامنه نهضت ، رهبري بلامنازع حرکت بر دوش امام قرار گرفت و شهيد قاضي طباطبائي هم به تبليغ و ترويج ايشان پرداخت. اوضاع عمومي آذربايجان و روحانيت حاکم بر آن منطقه ، اغلب مروج شريعتمداري بودند که مبارزه را معتدل تر مي خواستند.
پس از 15 خرداد 42 که امام در منزل خود در قم يخچال قاضي بازداشت و به تهران منتقل شدند ، قيام عمومي صورت گرفت و عده زيادي در شهر هاي مختلف کشته شدند . پس از اين واقعه اغلب علماي طراز اول ايران جهت استخلاص بازداشت شدگان به تهران عزيمت کردند. مرحوم آيت الله ميلاني در اميريه بودند . مرحوم نجفي مرعشي در انتهاي بازار عباس آباد ، مرحوم آقاي شريعتمداري در شهر ري و مرحوم آيت الله خادمي و مرحوم آخوند ملا علي همداني و بسياري از علما . به هر صورت حسن اين اجتماع در تهران و جلسات عديده آقايان اين بود که رژيم از تصميم نابودي مرحوم امام صرف نظر کرد ، چون رژيم اين گونه تصور مي کرد که اگر امام نباشد، مبارزات شکل حادي نخواهد گرفت . شاه در اين باره با شخصيت هاي با نفوذ سياسي وقت مشورت ها کرده بود من جمله سيد ضياءالدين طباطبائي که از کارگزاران سياست انگليس در ايران بود . در فروردين 43 فشار عمومي موجب استخلاص امام شد .پس از استخلاص امام اغلب علماي بلاد به ديدار ايشان در قم شتافتند ، من جمله شهيد قاضي طباطبائي .
واقعاً اين شهيد بزرگوار بسيار مظلوم بود ، چون در اغلب شهرهاي ايران همه يک صدا بودند و اگر کسي هم احياناً مخالف فعاليت سياسي بود ، در اين جهت حرکتي نمي کرد ، ولي در تبريز مدام عليه اين شهيد عزيز سمپاشي مي شد و حتي اعلاميه به نام ايشان جعل مي کردند. يک روز در تهران در معيت شهيد قاضي طباطبائي ، ظهر ميهمان آيت الله يحيي عبادي طالقاني بوديم و مرحوم آقاي عبادي اين جمله را به ايشان گفتند:«ظاهراً در تبريز خيلي در فشار و تنگنا قرار داريد . به تهران تشريف بياوريد.» ظاهراً مي خواست بگويد مردم تهران قدردان زحمات هستند . البته تا حدي اين سخن به جا بود . در تهران افرادي چون مرحوم آيت الله طالقاني و مرحوم آيت الله فومني و مرحوم شهيد سعيدي خراساني و شهيد مرتضي مطهري و ديگر نخبگان و بزرگان بودند که اگر از ناحيه دستگاه و رژيم در فشار بودند، از سوي علما و روحانيون، ولو با اقدامات آنان مخالف بودند، فشاري متوجهشان نبود .آذربايجان چنين نبود و به رغم خون دل خوردن هاي شهيد قاضي طباطبائي ، افرادي بودند که به جاي همراهي و معاضدت مخالفت مي کردند و به جاي پيشبرد مبارزه و توجه به طاغوت ، درگير مسائل جناح بندي و مانع تراشي در برابر شهيد قاضي طباطبائي بودند.
مرحوم قاضي طباطبائي ديد وسيعي داشت و جانبازي در راه ديانت و اسلام و انحرافات را با رگ و پوست خود قرين کرده بود . در سال 42 در مسجد شعبان که يکي از مساجدي بود که ايشان امامت آنجا را عهده دار بودند، اعلام مي دارد هيئت حاکمه آلت دست انگليس و روسيه و امريکاست.
وي بيان داشت امام و آيت الله قمي و طالقاني و آقاي مهندس بازرگان اعتراض کرده اند و مي گويند اگر موئي از سر امام کم شود ، مسلمانان غوغا خواهند کرد . ايشان در سال 42 در تبريز بازداشت و به زندان قزل قلعه تهران منتقل شدند .
خوشبختانه علماي بزرگي که حکومت وقت از آنان حساب مي برد ، چون آيات عظام سيد محسن حکيم و سيد ابوالقاسم خوئي از نجف و سايرن از ايران به بازداشت ايشان اعتراض کردند و در بهمن همان سال، ايشان با قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضائي تهران از زندان آزاد شدند . در مدت بازداشت ايشان ، نظر به خصوصيتي که با اغلب مراجع و علماي اعلام داشتم و بي رادع و مانع حضوراً مطالبي را مي گفتم، با مرحوم آيت الله شريعتمداري و نجفي مرعشي هم مفصلاً گفتگو داشتم. پس از آزادي ايشان زماني که در منزل بستگان خويش در پيچ شميران بودم ، خدمت آيت الله نجفي مرعشي بودم . ايشان وجهي به من دادند و فرمودند از قم سوهان بخريد ، مقداري را خدمت آيت الله قاضي طباطبائي و مقداري را هم در زندان به آقاي مهندس بازرگان برسانيد. مرحوم بازرگان با آقاي نجفي مرعشي قرابت نسبي نزديکي داشتند. آقاي نجفي براي ايشان پيام شفاهي هم داشتند.
آن زمان مکاتبات علما و مراجع به ويژه شهيد قاضي طباطبائي دقيقاً در ساواک بازبيني مي شدند و قبل از آنکه به دست ايشان برسد ، اسناد ساواک که منتشر شده ، مؤيد اين معناست . ايشان بدون اجازه ساواک راهي تبريز مي شوند و اين بي محلي به رژيم ، آنان را بيشتر عصباني کرد و پس از ورود به تبريز مجدداً بازداشت و به تهران آورده مي شوند . آن زمان زندان اوين و کميته وجود نداشت و زندان سياسي ، قزل قلعه بود و پادگان ها بودند . ايشان در مرداد 43 آزاد مي شوند و به تبريز مي روند . مرحوم امام و آيات عظام ميلاني و نجفي مرعشي تلگراف تبريک ورود به تبريز را براي ايشان مخابره مي کنند . ايشان ناگزير به عمل جراحي مي شوند و در بيمارستان مهر تهران مورد عمل واقع مي شوند و نمي دانم اختياراً يا اجباراً به عراق مي روند . ترسيم فعاليت سياسي آن دوره در اين زمان کار آساني نيست .
ايشان پس از مراجعت از عراق در تبريز کماکان فعال مايشاء بودند . حکومت اختناق ، فشار را بيشتر کرده بود . زمان زمان جنگ ويتنام بود . امريکايي ها خوف داشتند در ساير نقاط جهان با ويتنام ديگري مواجه شوند ، فلذا به حکومت هاي دست نشانده خود دستور دادند مخالفين را به هر وسيله ممکن سرکوب نمايند ، ولي افرادي چون شهيد قاضي طباطبائي و امثال ايشان را نمي شد سرکوب کرد ، زيرا نتيجه معکوس مي داد .
بزرگ مردان کجا و آستان ظلم بوسيدن
چنين کاري ندارد عقل از آزادگان باور
ايشان در هر مناسبتي يا با بيانيه و يا با سخنراني به مبارزه بي امان خود ادامه مي دادند . بسيار صريح اللهجه بودند و در منبر مي گفتند اينجا آذربايجان است و من از هيچ مقامي ترس ندارم . در افتتاح مجلسين شوراي ملي و سنا موضع مخالف مي گيرند و مي گويند اين نمايندگان از ما نيستند . زماني که به بافت تبعيد شده بودند، در منزلي که ساواک تهيه ديده بود و زير نظر بودند، مامورين ژاندارمري چند بار از ايشان خواستند به رسم معمول هر روز بروند ژاندارمري و دفتري را امضا کنند که معلوم باشد در تبعيدگاه هستند . ايشان از اين امر اجتناب ورزيدند و در پي اصرار مامورين به ايشان مي گويند:«مرد! تو بايد اين را بداني که اگر من حرف گوش کن بودم که به اينجا تبعيد نمي شدم ».
با خاتمه مدت تبعيد که با حکم کميسيون امنيت اجتماعي تبريز صورت گرفته بود و علي القاعده ايشان مجاز به مراجعت به تبريز بودند ، باز هم ساواک اجازه نداد و اقامت در زنجان يا اطراف تبريز را پيشنهاد کرد . اين زندان و تبعيدها نمي توانست هميشگي باشد . جوّ آذربايجان و تبريز ايجاب مي کرد تا براي حفظ آرامش در تبريز ايشان را به آن شهر برگردانند . آمدن ايشان به تبريز مبارزه را عميق تر کرد . بعد از فوت آيت الله العظمي حکيم که از ايشان راجع به مرجعيت استفتا مي شد ، ايشان مي گويند من سه نفر را مي توانم تائيد کنم . آيت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم خوئي در نجف ، آيت الله العظمي خميني در نجف ، آيت الله العظمي سيد هادي ميلاني در مشهد . بيان اين مطلب در تبريز و ناديده گرفتن مراجع ديگر ، جوّ پرفشار و تندي را براي ايشان فراهم کرد، ولي شهيد قاضي کسي نبود که از اين طوفان ها بهراسد و عقيده خود را به هر قيمتي بيان مي کرد.
ايشان با مرحوم آيت الله مجاهد نستوه طالقاني در تماس بودند و مرحوم آقاي اصلان زاده مرتباً پيام هاي طالقاني و ايشان را رد و بدل مي کردند . يک بار آيت الله طالقاني به ديدار ايشان در تبريز رفتند که مخفيانه و محرمانه صورت گرفت . ايشان در زنجان هم مخفيانه با آيت الله عزالدين زنجاني ملاقات کردند. شرايط روز بسيار حاد و حرکات تماماً زير نظر و مبارزات تقريباً زيرزميني بود . مرحوم شهيد قاضي براي فلسطينيان اعانه جمع آوري مي کردند، کاري که مرحوم آيت الله طالقاني در تهران داشتند. توسط علامه طباطبائي و شهيد مطهري و آيت الله زنجاني در تهران ، حسابي باز شده بود.
شاه هنگام افتتاح حزب رستاخيز ، حرف هاي تندي زد و گفت که همه بايد عضو اين حزب شوند و يا گذرنامه بگيرند و از اين کشور بروند . شهيد قاضي شديداً به حزب رستاخيز حمله ور شدند و مخالفت خود را صريحاً بيان کردند . بسياري بودند که مخالف بودند ، اما نفس ها در سينه ها حبس شده بود. آقاي قاضي کسي نبودند که به اين حرف ها تسليم شوند. سال هاي 56 و 57 نزديک مي شدند و مبارزه شکل حادتري به خود گرفت . فوت دکتر شريعتي در حومه لندن و آيت الله سيد مصطفي خميني در نجف ، تحرک فزاينده اي به روند انقلاب بخشيد و موجب برپائي مراسم گوناگوني گرديد. با قيام عمومي مردم قم و شهادت چندين نفر در 19 دي 56 و سپس چهلم هاي پي در پي در اصفهان و يزد و به ويژه در تبريز با هدايت شهيد قاضي طباطبائي ، مبارزه عمق يافت .
با مراجعت امام در 12 بهمن 57 انقلاب اسلامي در 22 بهمن 57 به ثمر رسيد و صفحه ديگري پيش روي مبارزين به ويژه شهيد قاضي طباطبائي در تبريز گشوده شد . ايشان پس از پيروزي انقلاب هم دشمناني داشتند که از پا ننشستند و عاقبت الامر ايشان را به فيض شهادت نايل کردند. براي ايشان مردن در بستر بسيار حيف بود. لباس شهادت بر اندام ايشان برازنده تر از کفن معمولي بود. روحشان شاد.
آخرين بار که حقير ايشان را زيارت کردم نمي دانم سال 55 يا 56 بود . به اتفاق پدر همسر خود ، مرحوم ميرزا تقي زرگر تبريزي مسافرت کوتاهي به تبريز داشتيم و صبح در منزلشان بوديم . ايشان با مرحوم آقاي زرگر از زمان طلبگي در قم و درس مرحوم آيت الله العظمي حجت رفاقت و آشنائي داشتند و همچنين در مجلس روضه منزل مرحوم آيت الله سيد احمد قاضي طباطبائي در تبريز شرکت مي کردند و مرحوم علامه طباطبائي و اخوي ايشان الهي طباطبائي هم از زمره شرکت کنندگان منظم اين مجلس بودند. مرحوم شهيد قاضي به من فرمودند :«حالا که در قم زندگي نمي کني، لااقل بيا تبريز. اينجا مسقط الرأس شماست.» که توفيق رفيق نشد . هنگام انتشار خبر شهادت ايشان من در قم و در بيت امام بودم . مرحوم امام نامه اي نوشتند و توسط آيت الله محمد رضا توسلي به من دادند تا به تبريز ببرم . من خدمت امام عرض کردم :«اگر من به تبريز بروم بايستي مدتي طولاني بمانم . اجازه بفرمائيد فرد ديگري اين امر را عهده دار شود.» ايشان نامه را به حجت الاسلام شيخ صادق خلخالي دادند که به تبريز بردند.اللهم احشرنا مع اوليائه.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج
نهضت ها و انقلابات در هر قلمي ريشه در تاريخ آن ملت دارند . انقلاب اسلامي ايران هم از اين قائده مستثني و جدا نيست . در ايران قبل از انقلاب اسلامي انقلاب مشروطيت را داشته ايم که عمده ريشه آن در آذربايجان بوده و خاندان عظيم قاضي طباطبائي هم از جمله عوامل مؤثر آن انقلاب بوده اند. در برپائي مشروطيت ، اسلاميت چندان مطرح نبود، فلذا مي بينيم مشروطه خواهان با گروهي از علما چون شخصيتي سترک مانند ميرزاي نائيني همراهند و مخالفين مشروطه هم با گروهي چون مرحوم شيخ فضل الله نوري .
پس از مشروطيت نهضت ملي شدن صنعت نفت را داريم که آن هم با همراهي روحانيت و مراجع همراه بود و فتواي مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمد تقي خوانساري حرکت عمومي را در ملي شدن نفت و همراهي با مرحوم دکتر مصدق را باعث شد . پس از کودتاي 28 مرداد 32 و سقوط حکومت ملي ، چند سالي استعمارگران انگليسي و امريکايي خوشنود شدند. پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردي امر مرجعيت ديني در ايران متوجه علماي اربعه يعني آيات عظام خميني، گلپايگاني ، نجفي مرعشي و شريعتمداري گرديد. گرچه شاه تلگرام تسليت را براي آيت الله العظمي سيد محسن طباطبائي حکيم فرستاد با اين هدف که مرجعيت ديني از قم رخت بربندد. در سال 41 شمسي لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد و عموم علما و در راس آنان آيت الله العظمي خميني به مخالفت برخاستند . در آن زمان نيروهاي فعال علمي پراکنده و توده اي ها سرکوب شده بودند. رهبر جبهه ملي دکتر مصدق در احمد آباد محبوس بود و فعاليت جبهه ملي کند بود . کمونيست ها هم شاخه شاخه ، بخشي طرفدار مائوتسه تونک در چين و بخشي طرفدار شوروي سابق بودند . گمان مي کنم زمان خروشچف بود.گروه تندروئي از فيدل کاسترو و چه گوارا و…تبعيت مي کردند، ولي کل اين نيروها در فعاليت سياسي درگير نبودند . آيت الله خميني وقتي نهضت را شروع کردند ، تعداد زيادي از مردم به تبعيت از ايشان برخاستند و در روز 15 خرداد 42 که ايشان در قم بازداشت شدند، قيام عمومي پيش آمد . حکومت نظامي اعلام شد و بسياري از علما تحت فشار واقع شدند: من جمله مرحوم شهيد آيت الله محمد علي قاضي طباطبائي در تبريز.ايشان پس از فوت مرحوم آقاي بروجردي ، مردم را به آيت الله حکيم در نجف ارجاع مي دادند . بعد متوجه مرحوم آيت الله العظمي خميني شدند و به ترويج ايشان پرداختند.
مرحوم شهيد قاضي طباطبائي در سال 1321 قمري و 1291 شمسي در يکي از خاندان هاي بزرگ روحاني ايران در تبريز پا به عرصه وجود نهادند . والد معظم ايشان آيت الله سيد باقر قاضي طباطبائي از اجله علماي عصر و آذربايجان و از شاگردان ميرزاي شيرازي و فاضل شربياني و سيد محمد کاظم يزدي و آخوند خراساني ، به ويژه مرحوم آخوند ملا حسينقلي همداني استاد العرفا در نجف اشرف بودند. از اين شخصيت ممتاز ، يعني مرحوم آيت الله سيد باقر قاضي دو پسر و يک دختر باقي ماند که اولين آنان شهيد قاضي طباطبائي و ديگري آقاي سيد جواد قاضي طباطبائي وجيهه محترمه ايشان مرحوم صفيه خانم قاضي طباطبائي همسر عارف گمنام و والامقام مرحوم سيد محمد حسن الهي طباطبائي ، اخوي مرحوم علامه طباطبائي بودند که همين اواخر به رحمت ايزدي پيوستند. مرحوم شهيد قاضي با صبيه مرحوم آيت الله حاج سيد اسدالله قاضي طباطبائي دختر عموي خود ازدواج کرد و ثمره آن 5 فرزند است که بحمد الله همه اهل فضل و فضيلتند . همسر مکرمه ايشان يعني شهيد قاضي در طول حيات خود به ويژه ايام مبارزه و جهاد شهيد قاضي مانند کوه استوار کنار شوهرش بود . مي دانيم اگر در حرکت هاي اجتماعي ، همسر انسان موافق نباشد ، قدرت مرد سلب مي شود و به قول حضرت امام : مرد از دامن زن به معراج مي رود .
مرحوم شهيد قاضي طباطبائي پس از تکميل مقدمات در تبريز عازم حوزه علميه قم گرديد . در آن هنگام مرحوم آيت الله العظمي سيد محمد حجت کوه کمري در مرجعيت بودند و شهيد قاضي با آشنايي قبلي که از تبريز با ايشان داشتند ، از جمله تلامذه ايشان شدند و کم کم در دروس مرحوم آيت الله العظمي سيد صدرالدين ، پدر زنده ياد امام موسي صدر که از دوستان شهيد قاضي بودند و نيز مرحوم آيت الله العظمي خميني که آن موقع اسفار را در مسجد سلماس تدريس مي کردند و نيز مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالنبي اراکي و مرحوم علامه طباطبائي و آيت الله العظمي گلپايگاني شرکت کردند و براي ادامه و تکميل دروس عازم حوزه علميه نجف اشرف و جوار مولي الموحدين گرديدند و در نجف از محضر آيات عظام سيد محسن طباطبائي حکيم از مراجع نامور شيعه ، پدر مرحوم شهيد محمد باقر حکيم و سيد عبدالعزيز حکيم روسلي مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق که از اين خاندان 60 تن توسط مزدوران صدام کشته شده اند و نيز آيت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم خوئي و مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين کاشف الغطاء که مردي مجاهد و مبارز بود ، بهره برد . ايشان در ايام اشغال عراق توسط انگليسي ها با استعمارگران مبارزه کرد و پس از وعده بالفور و تاسيس اسرائيل به بيت المقدس سفر کرد و نطق شديد اللحني عليه انگليسي ها و تاسيس اسرائيل ايراد کرد و نيز مرحوم آيت الله سيد محمود شاهرودي و غيره استفاده هاي شاياني برد . اين شخصيت ها ، به ويژه مرحوم کاشف الغطاء چنان تاثير به سزائي در روح مرحوم شهيد قاضي گذارده بودند که در محافل خصوصي و برخورد با علماي بزرگ از آنان ياد مي کرد . ايشان از اغلب آقايان داراي اجازه اجتهاد و نقل روايت بودند.
شهيد قاضي پس از بازگشت به تبريز و اقامت و امامت در آنجا و شروع نهضت روحانيت ، مانند ديگر علما به نهضت روحانيت وصل و موجب بيداري عمومي و خيزش مردمي در آذربايجان شدند. با گسترش دامنه نهضت ، رهبري بلامنازع حرکت بر دوش امام قرار گرفت و شهيد قاضي طباطبائي هم به تبليغ و ترويج ايشان پرداخت. اوضاع عمومي آذربايجان و روحانيت حاکم بر آن منطقه ، اغلب مروج شريعتمداري بودند که مبارزه را معتدل تر مي خواستند.
پس از 15 خرداد 42 که امام در منزل خود در قم يخچال قاضي بازداشت و به تهران منتقل شدند ، قيام عمومي صورت گرفت و عده زيادي در شهر هاي مختلف کشته شدند . پس از اين واقعه اغلب علماي طراز اول ايران جهت استخلاص بازداشت شدگان به تهران عزيمت کردند. مرحوم آيت الله ميلاني در اميريه بودند . مرحوم نجفي مرعشي در انتهاي بازار عباس آباد ، مرحوم آقاي شريعتمداري در شهر ري و مرحوم آيت الله خادمي و مرحوم آخوند ملا علي همداني و بسياري از علما . به هر صورت حسن اين اجتماع در تهران و جلسات عديده آقايان اين بود که رژيم از تصميم نابودي مرحوم امام صرف نظر کرد ، چون رژيم اين گونه تصور مي کرد که اگر امام نباشد، مبارزات شکل حادي نخواهد گرفت . شاه در اين باره با شخصيت هاي با نفوذ سياسي وقت مشورت ها کرده بود من جمله سيد ضياءالدين طباطبائي که از کارگزاران سياست انگليس در ايران بود . در فروردين 43 فشار عمومي موجب استخلاص امام شد .پس از استخلاص امام اغلب علماي بلاد به ديدار ايشان در قم شتافتند ، من جمله شهيد قاضي طباطبائي .
واقعاً اين شهيد بزرگوار بسيار مظلوم بود ، چون در اغلب شهرهاي ايران همه يک صدا بودند و اگر کسي هم احياناً مخالف فعاليت سياسي بود ، در اين جهت حرکتي نمي کرد ، ولي در تبريز مدام عليه اين شهيد عزيز سمپاشي مي شد و حتي اعلاميه به نام ايشان جعل مي کردند. يک روز در تهران در معيت شهيد قاضي طباطبائي ، ظهر ميهمان آيت الله يحيي عبادي طالقاني بوديم و مرحوم آقاي عبادي اين جمله را به ايشان گفتند:«ظاهراً در تبريز خيلي در فشار و تنگنا قرار داريد . به تهران تشريف بياوريد.» ظاهراً مي خواست بگويد مردم تهران قدردان زحمات هستند . البته تا حدي اين سخن به جا بود . در تهران افرادي چون مرحوم آيت الله طالقاني و مرحوم آيت الله فومني و مرحوم شهيد سعيدي خراساني و شهيد مرتضي مطهري و ديگر نخبگان و بزرگان بودند که اگر از ناحيه دستگاه و رژيم در فشار بودند، از سوي علما و روحانيون، ولو با اقدامات آنان مخالف بودند، فشاري متوجهشان نبود .آذربايجان چنين نبود و به رغم خون دل خوردن هاي شهيد قاضي طباطبائي ، افرادي بودند که به جاي همراهي و معاضدت مخالفت مي کردند و به جاي پيشبرد مبارزه و توجه به طاغوت ، درگير مسائل جناح بندي و مانع تراشي در برابر شهيد قاضي طباطبائي بودند.
مرحوم قاضي طباطبائي ديد وسيعي داشت و جانبازي در راه ديانت و اسلام و انحرافات را با رگ و پوست خود قرين کرده بود . در سال 42 در مسجد شعبان که يکي از مساجدي بود که ايشان امامت آنجا را عهده دار بودند، اعلام مي دارد هيئت حاکمه آلت دست انگليس و روسيه و امريکاست.
وي بيان داشت امام و آيت الله قمي و طالقاني و آقاي مهندس بازرگان اعتراض کرده اند و مي گويند اگر موئي از سر امام کم شود ، مسلمانان غوغا خواهند کرد . ايشان در سال 42 در تبريز بازداشت و به زندان قزل قلعه تهران منتقل شدند .
خوشبختانه علماي بزرگي که حکومت وقت از آنان حساب مي برد ، چون آيات عظام سيد محسن حکيم و سيد ابوالقاسم خوئي از نجف و سايرن از ايران به بازداشت ايشان اعتراض کردند و در بهمن همان سال، ايشان با قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضائي تهران از زندان آزاد شدند . در مدت بازداشت ايشان ، نظر به خصوصيتي که با اغلب مراجع و علماي اعلام داشتم و بي رادع و مانع حضوراً مطالبي را مي گفتم، با مرحوم آيت الله شريعتمداري و نجفي مرعشي هم مفصلاً گفتگو داشتم. پس از آزادي ايشان زماني که در منزل بستگان خويش در پيچ شميران بودم ، خدمت آيت الله نجفي مرعشي بودم . ايشان وجهي به من دادند و فرمودند از قم سوهان بخريد ، مقداري را خدمت آيت الله قاضي طباطبائي و مقداري را هم در زندان به آقاي مهندس بازرگان برسانيد. مرحوم بازرگان با آقاي نجفي مرعشي قرابت نسبي نزديکي داشتند. آقاي نجفي براي ايشان پيام شفاهي هم داشتند.
آن زمان مکاتبات علما و مراجع به ويژه شهيد قاضي طباطبائي دقيقاً در ساواک بازبيني مي شدند و قبل از آنکه به دست ايشان برسد ، اسناد ساواک که منتشر شده ، مؤيد اين معناست . ايشان بدون اجازه ساواک راهي تبريز مي شوند و اين بي محلي به رژيم ، آنان را بيشتر عصباني کرد و پس از ورود به تبريز مجدداً بازداشت و به تهران آورده مي شوند . آن زمان زندان اوين و کميته وجود نداشت و زندان سياسي ، قزل قلعه بود و پادگان ها بودند . ايشان در مرداد 43 آزاد مي شوند و به تبريز مي روند . مرحوم امام و آيات عظام ميلاني و نجفي مرعشي تلگراف تبريک ورود به تبريز را براي ايشان مخابره مي کنند . ايشان ناگزير به عمل جراحي مي شوند و در بيمارستان مهر تهران مورد عمل واقع مي شوند و نمي دانم اختياراً يا اجباراً به عراق مي روند . ترسيم فعاليت سياسي آن دوره در اين زمان کار آساني نيست .
ايشان پس از مراجعت از عراق در تبريز کماکان فعال مايشاء بودند . حکومت اختناق ، فشار را بيشتر کرده بود . زمان زمان جنگ ويتنام بود . امريکايي ها خوف داشتند در ساير نقاط جهان با ويتنام ديگري مواجه شوند ، فلذا به حکومت هاي دست نشانده خود دستور دادند مخالفين را به هر وسيله ممکن سرکوب نمايند ، ولي افرادي چون شهيد قاضي طباطبائي و امثال ايشان را نمي شد سرکوب کرد ، زيرا نتيجه معکوس مي داد .
بزرگ مردان کجا و آستان ظلم بوسيدن
چنين کاري ندارد عقل از آزادگان باور
ايشان در هر مناسبتي يا با بيانيه و يا با سخنراني به مبارزه بي امان خود ادامه مي دادند . بسيار صريح اللهجه بودند و در منبر مي گفتند اينجا آذربايجان است و من از هيچ مقامي ترس ندارم . در افتتاح مجلسين شوراي ملي و سنا موضع مخالف مي گيرند و مي گويند اين نمايندگان از ما نيستند . زماني که به بافت تبعيد شده بودند، در منزلي که ساواک تهيه ديده بود و زير نظر بودند، مامورين ژاندارمري چند بار از ايشان خواستند به رسم معمول هر روز بروند ژاندارمري و دفتري را امضا کنند که معلوم باشد در تبعيدگاه هستند . ايشان از اين امر اجتناب ورزيدند و در پي اصرار مامورين به ايشان مي گويند:«مرد! تو بايد اين را بداني که اگر من حرف گوش کن بودم که به اينجا تبعيد نمي شدم ».
با خاتمه مدت تبعيد که با حکم کميسيون امنيت اجتماعي تبريز صورت گرفته بود و علي القاعده ايشان مجاز به مراجعت به تبريز بودند ، باز هم ساواک اجازه نداد و اقامت در زنجان يا اطراف تبريز را پيشنهاد کرد . اين زندان و تبعيدها نمي توانست هميشگي باشد . جوّ آذربايجان و تبريز ايجاب مي کرد تا براي حفظ آرامش در تبريز ايشان را به آن شهر برگردانند . آمدن ايشان به تبريز مبارزه را عميق تر کرد . بعد از فوت آيت الله العظمي حکيم که از ايشان راجع به مرجعيت استفتا مي شد ، ايشان مي گويند من سه نفر را مي توانم تائيد کنم . آيت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم خوئي در نجف ، آيت الله العظمي خميني در نجف ، آيت الله العظمي سيد هادي ميلاني در مشهد . بيان اين مطلب در تبريز و ناديده گرفتن مراجع ديگر ، جوّ پرفشار و تندي را براي ايشان فراهم کرد، ولي شهيد قاضي کسي نبود که از اين طوفان ها بهراسد و عقيده خود را به هر قيمتي بيان مي کرد.
ايشان با مرحوم آيت الله مجاهد نستوه طالقاني در تماس بودند و مرحوم آقاي اصلان زاده مرتباً پيام هاي طالقاني و ايشان را رد و بدل مي کردند . يک بار آيت الله طالقاني به ديدار ايشان در تبريز رفتند که مخفيانه و محرمانه صورت گرفت . ايشان در زنجان هم مخفيانه با آيت الله عزالدين زنجاني ملاقات کردند. شرايط روز بسيار حاد و حرکات تماماً زير نظر و مبارزات تقريباً زيرزميني بود . مرحوم شهيد قاضي براي فلسطينيان اعانه جمع آوري مي کردند، کاري که مرحوم آيت الله طالقاني در تهران داشتند. توسط علامه طباطبائي و شهيد مطهري و آيت الله زنجاني در تهران ، حسابي باز شده بود.
شاه هنگام افتتاح حزب رستاخيز ، حرف هاي تندي زد و گفت که همه بايد عضو اين حزب شوند و يا گذرنامه بگيرند و از اين کشور بروند . شهيد قاضي شديداً به حزب رستاخيز حمله ور شدند و مخالفت خود را صريحاً بيان کردند . بسياري بودند که مخالف بودند ، اما نفس ها در سينه ها حبس شده بود. آقاي قاضي کسي نبودند که به اين حرف ها تسليم شوند. سال هاي 56 و 57 نزديک مي شدند و مبارزه شکل حادتري به خود گرفت . فوت دکتر شريعتي در حومه لندن و آيت الله سيد مصطفي خميني در نجف ، تحرک فزاينده اي به روند انقلاب بخشيد و موجب برپائي مراسم گوناگوني گرديد. با قيام عمومي مردم قم و شهادت چندين نفر در 19 دي 56 و سپس چهلم هاي پي در پي در اصفهان و يزد و به ويژه در تبريز با هدايت شهيد قاضي طباطبائي ، مبارزه عمق يافت .
با مراجعت امام در 12 بهمن 57 انقلاب اسلامي در 22 بهمن 57 به ثمر رسيد و صفحه ديگري پيش روي مبارزين به ويژه شهيد قاضي طباطبائي در تبريز گشوده شد . ايشان پس از پيروزي انقلاب هم دشمناني داشتند که از پا ننشستند و عاقبت الامر ايشان را به فيض شهادت نايل کردند. براي ايشان مردن در بستر بسيار حيف بود. لباس شهادت بر اندام ايشان برازنده تر از کفن معمولي بود. روحشان شاد.
آخرين بار که حقير ايشان را زيارت کردم نمي دانم سال 55 يا 56 بود . به اتفاق پدر همسر خود ، مرحوم ميرزا تقي زرگر تبريزي مسافرت کوتاهي به تبريز داشتيم و صبح در منزلشان بوديم . ايشان با مرحوم آقاي زرگر از زمان طلبگي در قم و درس مرحوم آيت الله العظمي حجت رفاقت و آشنائي داشتند و همچنين در مجلس روضه منزل مرحوم آيت الله سيد احمد قاضي طباطبائي در تبريز شرکت مي کردند و مرحوم علامه طباطبائي و اخوي ايشان الهي طباطبائي هم از زمره شرکت کنندگان منظم اين مجلس بودند. مرحوم شهيد قاضي به من فرمودند :«حالا که در قم زندگي نمي کني، لااقل بيا تبريز. اينجا مسقط الرأس شماست.» که توفيق رفيق نشد . هنگام انتشار خبر شهادت ايشان من در قم و در بيت امام بودم . مرحوم امام نامه اي نوشتند و توسط آيت الله محمد رضا توسلي به من دادند تا به تبريز ببرم . من خدمت امام عرض کردم :«اگر من به تبريز بروم بايستي مدتي طولاني بمانم . اجازه بفرمائيد فرد ديگري اين امر را عهده دار شود.» ايشان نامه را به حجت الاسلام شيخ صادق خلخالي دادند که به تبريز بردند.اللهم احشرنا مع اوليائه.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج