محمد بن ابی حذیفه (استاندار محبوب)
خاندان
ابو حُذَیفه قیس بن عتبه ی بن ربیعه،(1)جزو اولین مسلمانان صدر اسلام و از کسانی است که دو بار مهاجرت نمود؛ یک بار با جعفر طیار به حبشه رفت، بعد از مدتی به مکه برگشت و بار دیگر با رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت کرد.
وی قبل از اینکه پیامبر(ص) به “دار الارقم”(2) برود، مسلمان شد و با همسرش سهله ی بنت سهیل بن عمرو به حبشه مهاجرت کرد و پسرش محمد در آنجا به دنیا آمد [و این زوج مؤمن به خاطر عشق به رهبر و سید و سالار مسلمانان؛ یعنی پیامبر(ص) نامش را محمد نهادند]. ابی حذیفه دو باره به مکه برگشت، همراه رسول خدا در مکه بود تا این که پیامبر و مسلمانان به مدینه مهاجرت کردند.
رسول خدا(ص) میان ابو حذیفه و عبّاد بن بشر “عقد برادرى” بست. او در تمام جنگها شرکت کرد.(3)
ایمان و کفر
عبد الرحمن بن ابى زناد، از پدرش نقل مىکند که مىگفته است: ابو حذیفه در جنگ بدر حاضر بود و از پدر خود، (عتبه ی بن ربیعه) دعوت به نبرد کرد، خواهرش هند [جگر خوار] نیز این دو بیت را در هجو ابو حذیفه سرود:
فما شکرت أباً رباک من صغر
حتى شببت شباباً غیر محجون(4)
الأحول الأثعل المشؤوم طائره
أبو حذیفه شر الناس فی الدین(5)
ابن عبد البر در جواب هند گفته:
آن گونه که تو ادعا کردی، نیست بلکه ابوحذیفه از بهترینهاست در تدین و دینداری. بلی، گویندی این شعر (هند) خودش در آن زمان از بدترین و بیدین ترین مردم بود.(6)
ابوحذیفه مردى کشیده قامت و خوش چهره و دندانهایش از کناری یک دیگر رسته بود و چشمش اندکی کج بود.
ابوحذیفه در جنگ احد و خندق و دیگر جنگها همراه رسول خدا(ع) شرکت کرد و در سال دوازدهم هجرت، در پنجاه و سه یا چهار سالگى در جنگ یمامه(7 )به روزگار خلافت ابوبکر شهید شد.(8)
تسلیم حق
بعد از پایان جنگ بدر، به دستور پیامبر(ص) اجساد مشرکان را در چاه افکندند. آن حضرت بر لب چاه ایستاد و فرمود: اى به چاه افتادگان! بد گروه و بد خویشى براى پیغمبر خود بودید. شما مرا تکذیب و مردم دیگر را تصدیق کردید. آیا آنچه را که خداى شما (بتها) به شما وعده دادهاند، حق بود؟ هر چه خدا به من وعده داده بود، حق بوده و هست (و من حق را دیدم).
سپس یکایک را به نام خواند و فرمود: اى عتبه، اى شیبه، اى امیه ی بن خلف، اى ابا جهل بن هشام و… حق آن نبود (که شما مىپرستیدید) حق این است.
ک وقت پیامبر اسلام نگاهی به ابو حذیفه ـ که فرزند عتبه و برادر ولید و برادرزاده شیبه بود ـ کرد، آثار اندوه و ناراحتی را در چهرهاش دید. پیغمبر فرمود: شاید درباره پدرت چیزى به دل گرفتى؟ گفت: هرگز اى پیغمبر خدا! باکى از حیث پدرم ندارم ولى او خردمند و دانا و بردبار (و فاضل) بود؛ من امیدوار بودم که به اسلام موفق شود اما چون او را در حال کفر کشته دیدم، محزون شدم! پیغمبر براى ابوحذیفه دعاى خیر نمود.(9)
در جبهه علوی
ابوالقاسم محمد بن ابی حذیفه در دامن پدر و مادری مؤمن، پرورش یافت که در همان روزهای آغازین دعوت علنی پیامبر بر زندگی و بر نام و شهرت و قوم و قبیله خویش پشت پا زد و با ایمان محکم در میدان مبارزه علیه طاغوتیان قد علم کرد و تا آخرین لحظه به رسول خدا و جانشین برحقش پشت نکرد.
محمد در دوره هجرت (حبشه) متولد شد و شهد آزاد زیستن و عدالت محوری را با شیر مادر مکید و بزرگ شد.
وی گرچه در زمان پیامبر، صحابی نوجوانی بیش نبود اما بعد از مرگ پدر، در زمانی که یکبار دیگر طاغوتیان با رنگ و لعاب جدید بر حق و حقیقت شوریدند، وی در خط “علویان” قرار گرفت و از اعمال ننگین غاصبان خلافت، به ویژه عثمان بن عفان و معاویه ی بن ابی سفیان ـ که پسر عمه وی بود ـ سخت بیزاری میجست. او همانند محمد بن ابی بکر، یکی از اصحاب و یاران متدین امیرمومنان (ع) شد.
امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) این گونه رضایتش را از وی ابراز میدارد:
“محمدها” با حیاتر [و مؤمن تر] از آناند که با دستورات الهی مخالفت ورزند و او را معصیت کنند.
پرسیده شد: آنها کیاناند؟ فرمود:
محمد بن جعفر، محمد بن أبی بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیر المؤمنین.(10)
مجاهد فی سبیل الله
محمد، مجاهدی خستگی ناپذیر و به مسایل دینی آگاه و با اوضاع سیاسی عصر خود آشنا بود. وی در جنگ دریای “ذات صواری” با رومیان در سال 34 هجری و فتح مصر، با محمد بن ابی بکر از فرماندهان سپاه بودند و همچنین در فتح شام، شرکت داشت.
کعب الأحبار ـ که مستشار فرهنگی، فکری و مفتی عمر بن خطاب و عثمان بن عفان بود ـ بعضی اوقات لشکر مسلمین را همراهی میکرد تا به آنها کمک کند؛ زیرا وی ادعای پیشگویی و اخبار از “غیب” را داشت. محمد بن ابی حذیفه چون با شخصیت انحرافی کعب آشنایی داشت، گاهی سر به سر او میگذاشت و او را به باد تمسخر می گرفت.(11)
محمد در جنگی که برای فتح شام صورت گرفت، با کعب الأحبار در یک کشتی سوار بود، از کعب پرسید: آیا در تورات وصف این کشتی ما که چگونه فردا در دریا سیر میکند، آمده؟ کعب که حسابی ناراحت شده بود، گفت: محمد! تورات کتاب خدا است، با آن شوخی نکن.این جمله را سه بار تکرار کرد.(12)
مسلماً محمد از کسانی نبود که به “کتب آسمانی” احترام نداشته باشد ولی به خاطر این که امثال کعب، تورات را طبق میل خودشان تغییر میدادند و کم و زیاد میکردند و به آنچه خوشایند حکام وقت بود، تفسیر مینمودند، محمد میخواست به دیگران بفهماند که کعب با تورات بازی میکند. نمونه اش این است که به دنبال این مجادله، کعب گفت:
وصف کشتی ما در تورات نیست ولی در تورات نوشته که یکی از شقیترین جوانان قریش به طرف فتنه حرکت میکند، مواظب باش که تو نباشی! وقتی کعب میدید محمد، دنبال اهداف و ایده اسلامی است و با ظلمها و بی عدالتیها مخالف است، برای کوبیدن محمد، از “دین” مایه میگذارد و میگوید: در تورات چنین نوشته!
آیا واقعا محمد، شقی بود؟ و آیا در تورات چنین چیزی مکتوب بود؟ شگفتا! از این که اهل دین برای رسیدن به دنیا، خدا و کتاب و دین را وسیله قرار دهند و همه کارهای زشت و خلاف خود را به دین مربوط نمایند.
محمد از متعلمین قرآن بود و با تلاوت و تجوید قرآن آشنایی داشت. وی در زمانی که در مصر بود، روزی روی منبر نشست، خطبه خواند و سورهای از قرآن تلاوت کرد. او از بهترین قاریان قرآن بود.(13)
در صف مخالفان
محمد بن ابى حذیفه از کسانى بوده است که در بر انگیختن مردم علیه عثمان سخت میکوشیدهاند.(14) بلاذرى مینویسد:
“محمد بن ابیبکر و محمد بن ابى حذیفه آن سال که عبدالله بن سعد بن ابى سرح به مصر رفت، از مدینه به مصر رفتند. محمد بن ابى حذیفه، معایب عثمان را بر میشمرد و از او انتقاد میکرد و میگفت:
عثمان، مردى (عبدالله بن سعد) را به استاندارى گماشته که پیامبر(ص) در روز فتح مکه خونش را هدر شمرده و آیات قرآن براى اثبات کفرش فرود آمده، آن هنگام که گفته بود: “من هم مثل آن چه خدا فرو می فرستد، فرو میفرستم”. عثمان کسانی را که پیامبر(ص) تبعید کرده بود، به مدینه راه داده و اصحاب رسول خدا را از حکومت دور، و سعید بن عاص و عبدالله بن عامر را ولایت داده است.(15)
جنگ “ذات الصوارى” در محرم سال 34 هجرى رخ داد که فرماندهیاش با عبدالله بن سعد بن ابى سرح بود. او وقتى به نماز جماعت ایستاد، محمد بن ابى حذیفه تکبیرى بلند گفت که عبدالله ترسید و مضطرب گشته، او را تهدید و نکوهش کرد. و پیوسته از کارهاى ناراحت کنندی او و پسر ابوبکر برای عبدالله بن سعد خبر میآمد.
محمد بن ابى حذیفه یک وقت بنا کرد به گفتن این سخن که: اى مردم مصر! ما حمله و جنگ را پشت سر افکندهایم. و مقصودش جنگ با عثمان بود.
محمد پسر ابى حذیفه و محمد پسر ابوبکر وقتى انتقادات مردم از عثمان فزونى گرفت، به مصر رفتند که استاندارش عبدالله بن سعد بن ابى سرح بود. آنها با محمد پسر طلحه که همراه عبدالله بن سعد بود، همدست شدند. محمد بن ابى حذیفه که شب به مصر رسیده بود، صبح براى نماز به مسجد رفت و چون حمد و سوره را با صداى بلند میخواند، عبدالله بن سعد پرسید: او کیست؟ گفتند: مرد سفید پوست درخشان چهرهاى است. دستور داد وقتى نمازش را تمام کرد، او را بیاورند. چون او را دید، پرسید: چرا به منطقه من آمدهاى؟ گفت: براى جهاد خارجى آمدهام. پرسید: چه کسى با تو آمده است؟ گفت: محمد بن ابى بکر. گفت: به خدا! فقط به این منظور آمدهاید که مردم را بشورانید و از اطاعت ما خارج سازید. سپس دستور داد آن دو را زندانى کردند.
محبوبیت محمد بن ابی حذیفه
محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابی بکر که از فعالان جبهه ضد عثمان بودند، با وساطت محمد بن طلحه از زندان آزاد شدند ولی از آنجایی که آنها حرف دل مردم را میزدند و بدعتها و بیعدالتیهای عثمان را بین مردم بازگو میکردند، محبوبیت خاصی بین مردم به دست آورده بودند. بدین منظور وقتی به جنگ آفریقا می رفتند، عبدالله بن سعد براى آن دو، کشتیای جداگانه تهیه دید تا با مردم معاشرت ننموده، آنها را نشورانند. [اگر چه] محمد پسر ابوبکر بیمار گشته، از رفتن به جهاد باز ماند و محمد بن ابى حذیفه نیز به خاطر او اقامت کرد. [ولی بعد از مدتی مرضش بهبود یافت] سپس همراه عدهاى از مردم عازم جهاد شدند و وقتى از جهاد بر میگشتند، دل تمام مردمى که همراهشان رفته بودند، از کینه عثمان آکنده بود. چون عبدالله بن سعد از جنگ آفریقا به مصر برگشت، نامهاى از عثمان دریافت کرد که حاوى دستور عزیمتش به مدینه بود؛ لذا وی عازم مدینه شد.(16)
افشاگری؛ بیداری مردم
وقتی به عثمان خبر رسید که محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابی بکر بر ضد حکومتش قد علم کرده اند و هر روز جنایات او را برای مردم بازگو میکنند، خلیفه سوم برای خریدن محمد بن ابی حذیفه و خوش بین ساختن او به حکومتش و شاید ایجاد شکاف و اختلاف در جبهه مخالف، سى هزار درهم و کجاوهاى (ستورى با کجاوهاش) که خلعتى بر آن بود، براى محمد بن ابى حذیفه فرستاد. اما محمد دستور داده تا آن را در مسجد نهادند و آنگاه رو به مردم کرده، گفت:
اى جماعت مسلمان! ملاحظه کنید که عثمان می خواهد مرا بفریبد و از دین بیرون ببرد و به همین منظور برایم رشوه میفرستد.
مردم مصر بر اثر این سخن و افشاگری، بر حملات و انتقادات خویش به عثمان افزودند و به دور محمد بن ابى حذیفه جمع شده، او را به ریاست و استاندارى خویش برگزیدند.(17 )
ادعای عجیب!
ابن حجر از طریق لیث، از عبد الکریم حضرمى نقل میکند که:
“محمد بن ابى حذیفه [هنگامی که در مصر بود] نامههایى از زبان همسران پیامبر(ص) میساخت [که] در آن عیبجویی و حمله به عثمان بود. و ستورانى برگرفته، آنها را سخت مىبست، و عدهاى را که میخواست نامهرسان نماید، بر پشت بام در گرماى آفتاب نگه میداشت تا صورتشان را آفتاب بسوزاند و قیافه مسافر پیدا کنند. آنگاه به آنان میگفت تا به راه مىرفتند، و سپس کسى میفرستاد تا از ورودشان خبر آورد، و دستور میداد مردم به استقبالشان بروند. و به مردم میگفتند: ما اطلاعى نداریم و همه خبرها در نامهها نوشته شده است. محمد بن ابى حذیفه همراه مردم چون به آنها میرسید، میگفت: در مسجد جمع شوید. در آنجا نامههاى همسران پیامبر(ص) را چنین مىخواند:
اى مسلمانان! ما از کارهاى عثمان به شما شکایت میکنیم …
و سپس انتقادات و حملاتى را که به عثمان بود، براى مردم می خواند. کسانى که در مسجد جمع شده بودند، فریاد بر آورده و با صداى بلند مىگریستند و دعا و نفرین می نمودند.
وقتى مصریان به عنوان مبارزه و مخالفت با عثمان رهسپار مدینه شدند، محمد بن ابى حذیفه آنان را تا “عجرود” مشایعت نموده و برگشت.”(18)
علامه امینى می گوید:
[اولاً] این صحابى عظیم الشأن با جد و جهدى تمام در زدودن انحرافات و بدعتهایى که از حاکم سر زده بود، میکوشیده است، و به تهمتهایى که دار و دسته عثمان به او میزده و میگفتهاند که نامه از زبان همسران پیامبر(ص) جعل میکند، وقعى نمىنهاده است، و چندان به مجاهدت ادامه داده تا روزگار بدعت و خلافکارى و ستم به سر آمده است. نسبت جعل و تزویرى هم که به او دادهاند، کار هر بیچاره درمانده است که به تهمت متوسل میشود. شاید هم این نسبت و روایات تاریخى در ادوار بعد به وجود آمده است چنانکه در مورد همه آنانی که علیه عثمان قیام کردهاند، چنین نسبتهایی داده و چنین روایاتى جعل کردهاند تا “حقایق تاریخى” را بپوشانند و دگرگونه نمایند.
[ثانیاً] مگر از همسران پیامبر(ص) مانند عایشه، بعید بوده که نامههایى در تحریک مردم به قیام علیه عثمان بنویسند و خلافکاریهایش را براى خلق به شرح آورند؟ از عایشه که میگفته: “نعثل را بکشید. خدا او را بکشد. چون او کافر شده است! و به خدا خیلى مایلم که تو (اى مروان) و این رفیقت (عثمان) که خیلى به سرنوشتش علاقهمندى، به پاى هر کدامتان سنگى گران میبود و به دریا مىافتادید. و مرگ و نابودى بر نعثل! و خدا او را بکشد؛ زیرا آنچه بر سرش آمد، نتیجه کارهاى خودش بود و خدا به بندگانش ظلم نمیکند. و اى ابن عباس! خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده، بنابراین [وظیفه داری که] مردم را از دور این دیکتاتور، پراکنده و دور سازى!”.(19)
تقسـیم مسئولیت
کلبى و واقدى و مدائنى روایت کردهاند: [بعد از اینکه] محمد بن ابى بکر و محمد بن ابى حذیفه در مصر، مردم را بر عثمان شوراندند؛ محمد بن ابى بکر همراه کسانى شد که از مصر پیش عثمان آمدند و محمد بن ابى حذیفه در مصر ماند و پس از اینکه عبد الله بن سعد بن ابى سرح (حاکم عثمان بر مصر) از پى مصریان به سوى مدینه حرکت کرد، محمد بن ابى حذیفه بر مصر پیروز و حاکم آن شد. عبدالله بن سعد همین که به “ایله” رسید، خبردار شد که مصریان [در مدینه] عثمان را محاصره کردهاند و دانست که عثمان کشته خواهد شد و از پیروزى محمد بن ابى حذیفه بر مصر نیز آگاه شد و به سوى مصر بازگشت، ولى از ورودش جلوگیرى شد و به فلسطین رفت و تا هنگامى که عثمان کشته شد، همان جا بود.(20)
تایید عمل انقلابیون
گرچه مورخان گفتهاند که محمد بن ابی حذیفه در هنگام قتل عثمان در مصر بود؛ ولی ابن اعثم کوفی(21 )مینویسد:
یکی از کسانی که به خانه عثمان هجوم برد، محمد بن ابی حذیفه بود؛ در حالی که این رجز را می خواند:
انا نهضنا و بنا انتصار
بالسیف و السیف له غرار(22)
و فیلق یقدمها عصار
فدروا سیوفها حذار(23)
اما بعد از کشته شدن عثمان، بنیامیه ـ مخصوصاً معاویه ـ تلاش داشتند تا قتل عثمان را ناحق جلوه داده و کشندگان وی را وادار به پشیمانی یا عذرخواهی نمایند، گرچه هدف آنان رسیدن به خواستههای نامشروعشان بود. در این میان، محمد بن ابی حذیفه ـ که پسر دایی معاویه بود و نقش کلیدی در سرنگونی و شورش علیه عثمان داشت ـ رضایت و عدم پشیمانی خود را از این کار چنین اعلام داشت:
من کان من قتله عثمان معتذراً
فلست منه طوال الدهر أعتذر
لا بأس بالقتل عن قتل ومظلمه ی
ولا انتصارک منه حین تنتصر
ألقى الإمام کذئب الشاء ینهشها
لا تسلم الشاء فیها الذئب والنمر
1. اگر کسی از کشندگان عثمان، پشیمان شود و عذرخواهی کند، من که تا ابد از این کارم پشیمان نیستم و عذرخواهی نخواهم کرد.
2. یاری و کمک کردن تو در کشتن قاتل و ظالم، اگر بتوانی، عیبی ندارد.
3. وقتی پیشوا مثل گرگ به جان گوسفندان میافتد تا آنها را پاره کند و بخورد، درست نیست که مردم را مانند گوسفندان به دست گرگ و پلنگ واگذاری.(24)
کارگزار امیرمومنان (ع) در مصر
هنگامی که محمد بن ابی حذیفه، کارگزار عثمان را از مصر خارج و آن جا را تصرف کرد، مردم همه با محمد بیعت کردند جز عدی معدودی مانند: بُسر بن ابی ارطاه و معاویه ی بن خُدَیج که محمد، آنها را زندانی کرد.(25)
وقتی علی بن ابی طالب (ع) خلیفه مسلمین شد، محمد را به عنوان “والی مصر” تثبیت و تعیین کرد. وی در آن جا باقی بود تا بعد از او قیس بن سعد، والی شد.(26 )
نیرنگ معاویه و عمرو بن عاص
زمانی که معاویه و عمرو بن عاص میخواستند به طرف صفین حرکت کنند، بهتر دیدند که اول کار را با محمد بن ابی حذیفه یک سره کنند؛ لذا به طرف مصر حرکت کردند. محمد بن ابی حذیفه، حکم بن صلت بن مخرمه را جانشین خود در مصر قرار داد(27) سپس خودش با جمعی از قبیل: عبد الرحمن بن عدیس، کنانه ی بن بشر و ابوشمر بن ابرهه، از مصر خارج شد و از داخل شدن لشکر معاویه به فسطاط جلوگیری کرد.(28 )و در منطقه عَریش(29) جنگ سختی در گرفت و محمد با هزار رزمنده در عریش متحصن شد و جنگ طول کشید. [وقتی معاویه و عمرو دیدند با جنگ نمی شود محمد را شکست داد] حیله و نیرنگ کردند و گفتند: “ما با غیر قاتلان عثمان، کاری نداریم”، قرار بر این شد که مصالحه کنند و محمد همراه یارانش سالم از میان لشکر بیرون برود. وقتی محمد با سی نفر از یارانش بیرون شدند، معاویه تعهدش را شکست و آنها را دستگیر نمود و در دمشق به زندان انداخت.(30)
ابن اثیر بنابر قولی، مکر و خدعه عمرو بن عاص را این گونه نقل میکند:
عمرو بعد از جنگ صفین عازم مصر شد و محمد را با لشکر بزرگی ملاقات کرد؛ وقتی عمرو زیادی نفرات او را دید، قاصدی فرستاد و خواستار ملاقات شد. در این دیدار عمرو به محمد گفت: این گونه که میبینی، من با معاویه بیعت کردهام اما نسبت به بسیاری از کارهایش با او موافق نیستم و من فضیلت و برتری پیشوایت علی بن ابی طالب را نسبت به خلافت از معاویه، در گذشته و حال می دانم. شما یک مکانی را انتخاب کن و بدون سپاه با صد نفر بیا و من هم با همین تعداد می آیم به شرط اینکه جز یک شمشیر، چیز دیگری نداشته باشیم، تا باهم مذاکره و گفتگو نماییم.
سپس آنها با هم عهد و پیمان بستند که در منطقه عریش این مذاکره را انجام دهند. عمرو نزد معاویه برگشت و گزارش داد. روز موعود هرکدام با صد نفر آمدند. هنگامی که مشغول مذاکره شدند، لشکر مجهزی که در پشت سر عمرو میآمد، رسید. محمد دانست که عمرو به او نیرنگ زده؛ لذا داخل قصری در عریش شد و آنجا را موضع جنگ قرار داد، و عمرو با لشکرش وی را محاصره کرد، شب و روز با منجنیق داخل قصر را آتش باران مینمود تا اینکه محمد را اسیر کرد و پیش معاویه برد. معاویه وی را به زندان افکند.(31)
بصیرت و دشمن شناسی
محمد در زندان معاویه محبوس بود. روزی معاویه به اطرافیانش گفت: آیا صلاح می بینید کسی به سراغ این سفیه بفرستیم تا او را اینجا بیاورد؛ آنگاه او را توبیخ و سرزنش کنیم و به او بفهمانیم که راهش را گم کرده است و دستور بدهیم تا به علی بن ابی طالب، سب و لعن کند؟ اطرافیانش گفتند: خوب است. معاویه کسی را فرستاد تا او را از زندان بیرون آورد. معاویه خطاب به محمد بن ابی حذیفه گفت:
آیا وقت آن نشده که بینا شوى، از گمراهی خود برگردی و دست از على بردارى؟ آیا ندانستى که عثمان مظلوم کشته شد و عایشه و طلحه و زبیر خروج کردند در طلب خون او، و على فرستاد که عثمان را بکشند و ما امروز طلب خون او مىنماییم؟
محمّد گفت: تو مىدانى که رَحِم من از همه مردم به تو نزدیکتر و شناختم نسبت به تو بیشتر است.
گفت: بلى.
گفت: قسم به خدا! احدى شرکت نکرد در خون عثمان جز تو، به سبب آن که عثمان تو را والى کرد و مهاجر و انصار از او خواستند که تو را معزول کند، نکرد، لاجرم بر او ریختند و خونش بریختند. و به خدا قسم که شرکت نکرد در خون او ابتدا مگر طلحه و زبیر و عایشه، و ایشان بودند که مردم را بر کشتن او تشویق مىنمودند، و شرکت کرد با ایشان عبدالرّحمن بن عوف و ابن مسعود و عمّار و جمیع انصار. [اما این که خیال کردی من از علی (ع) بیزاری میجویم و کارهای تو را تایید میکنم، سخت در اشتباهی] ای معاویه :
“و الله إنّى لأشهد أنّک منذ عرفتک فى الجاهلیه ی و الاسلام لعلى خلق واحد، ما زاد فیک الاسلام لا قلیلا و لا کثیرا…. والله لا ازال احبّ علیا لله و لرسوله، و ابغضک فى الله و فى رسول الله ابدا ما بقیت”.
به خدا قسم! گواهی میدهم از روزی که تو را شناختم، چه در دوران جاهلی و چه در سالهایی که [ظاهراً] مسلمان شدی، خلق و خویت اصلاً متحول نشده، نورانیت و معنویت دین اسلام هم در اخلاق و رفتار و اندیشهات کوچکترین تأثیری نکرده است (تو همان کافر و منافقی که در گذشته بودی، الآن هم هستی. فقط نام عوض کردی نه ماهیت) و این حرف من، یک ادعای صرف نیست بلکه دلیل دارد و روشن ترین دلیل آن، این است که تو مرا به خاطر محبت و دوستی علی بن ابی طالب (ع) ملامت و سرزنش میکنی!
مگر نمیبینی تمام آنهایی که اطراف علی (ع) را گرفتند و به یاری او شتافتند [و در مقابلت جنگیدند و در رکابش جان دادند] همگی آنها از روزهداران و شب زندهداران اصحاب بزرگ پیامبر اسلام، از مهاجر و انصار هستند؟!
به خدا قسم، ای معاویه! نه بر تو پوشیده است که چه کار کردی و نه بر آنها که چه کردند؛ یعنی آخرت را به دنیا فروختند و کارهای بد خویش را به نفس شان زینت دادند و گناه نابخشودنی خویش را توجیه کردند و خود را فریفتند و غضب خدا را برای جلب خوشنودی تو عوض کردند.
اما من، به خدا سوگند تا زندهام، فقط به خاطر خشنودی خدا و رسولش، علی بن ابی طالب را دوست می دارم و همچنین برای رضای خدا و رسولش، تا ابد تو را دشمن خواهم داشت”.
بعد از این جواب دندانشکن محمد، معاویه گفت: می بینم که هنوز بر گمراهیات باقی هستی! سپس فرمان داد تا او را به زندان برگرداندند، در حالی که محمد میگفت: (رب السجن احبّ الیّ ممّا یدعوننی الیه).(32)
“شهادت”؛ آرزوی مردان خدا
ابن ابى الحدید مینویسد: عمرو بن عاص، محمّد بن ابى حذیفه را در مصر دستگیر کرد و نزد معاویه فرستاد، معاویه نیز او را حبس کرد اما او از زندان بگریخت. مردى از قبیله خثعم (عبدالله بن عمرو بن ظلام) که عثمانى بود، به طلب او رفت و او را در غارى یافت و بکشت.(33)
بعضی هم نوشتهاند که: رُشدَین (غلام معاویه) وی را به شهادت رساند.(34)
شهادت محمد بن ابی حذیفه در سال36 هجری واقع شده است.(35) ولی صفدی، سال شهادت او را 38 هجری میداند.(36)
از یزید بن حبیب نقل شده که جمعی از اصحاب پیامبر حدیث کردهاند: رسول خدا(ص) فرمود: (37)
“یقتل فی جبل الجلیل(38) و القطران من اصحابی (من امتی) ناس”.(39)
و اینان همان افرادی هستند که همراه محمد بن ابی حذیفه و یارانش در کوه جلیل (خلیل) و قطران به شهادت رسیدهاند.
انگیزههای قیام
متأسفانه چون مبنای بعضی از نویسندگان، مبنای صحت و تأئید کارهای بنیامیه است ـ ولو بر خلاف صریح قرآن و دستور اسلام باشد ـ هر نوع اقدام و فعالیت علیه بدعت های آنها را مردود دانسته، به نحوی آن را توجیه و تأویل مینمایند.
قیام محمد بن ابی حذیفه نیز از تیرهای تهمت و تحریف امثال “سیف بن عمر” افسانه پرداز، سالم نماند و انگیزه های کودکانه و پیش پا افتادهای را برای قیام محمد بن ابی حذیفه در تاریخ دست و پا کردند؛ غافل از این که با مرور زمان و حقایق نگاری مورخان منصف، اهداف اصلی روشن خواهد شد.
در اینجا نخست اقوال تحریفی را بیان کرده و سپس به نقد آنها میپردازیم:
الف) شعیب از سیف [بن عمر] به اسنادش، انگیزه قیام محمد علیه عثمان را این گونه بازگو میکند: محمد، یتیم بود و در دامن عثمان پرورش یافت. وی از عثمان خواست ولایتی را به وی تفویض نماید اما عثمان گفت: تو اهل این کار نیستی. محمد بدین جهت نسبت به عثمان کینه گرفت و ناراحت بود؛ لذا وقتی به مصر رفت، علیه او شورید.(40 )
ب) آن گونه که گفته میشود، محمد در جوانی شراب نوشید و عثمان وی را حد زد.(41) [حتماً به خاطر این عمل خداپسندانی خلیفه، محمد کینی وی را به دل گرفت، به بهانه جهاد به مصر رفت و مردم را علیه او شورانید!].
ج) محمد وقتی به مصر رفت، از طرف عبدالله بن سباء فریب خورد و بر ضد عثمان تبلیغ و قیام کرد.(42)
برای هر خردمندی، فرازهایی از این گفتهها قابل تأمل است:
1. این تهمتها از مانند سیف بن عمر بعید نیست؛ چون او بود که در “افسانی عبدالله بن سباء”، محمد بن ابی حذیفه را یکی از سران “سبائیه” قلمداد نمود؛ همچنان که اصحاب بزرگوار دیگر پیامبر(ص) مثل: ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، محمد بن ابوبکر و مالک اشتر را متهم کرد به دستیاری و همکاری با عبدالله بن سباء یهودی افسانهای.(43)
2. آنچه در تاریخ آمده، مخالف گفتههای سیف است؛ زیرا مورخان، محمد را متولد حبشه میدانند که در هجرت اولی صورت گرفت(44)و آن در سال پنجم بعثت بود، و پدر محمد بعد از مدت کوتاهی از حبشه به مکه بازگشت. حالا اگر محمد در سال ششم یا هفتم بعثت در حبشه متولد شده باشد، تا سال 12 هجری که پدرش شهید شده، وی حدود 18-19 سال دارد که یک مرد کامل محسوب می شود نه یتیم که به سرپرست (عثمان) احتیاج داشته باشد.
3. اما این که وی شراب نوشیده بود، چیزی است که فقط ابن اثیر آن هم به تعبیر ” قیل؛ یعنی گفته شده” آورده. حالا چه کسی گفته؟ خدا می داند، در هیچ تاریخ دیگری نیز نیامده. جالب این که خودش در ادامه اقرار کرده: محمد بن ابی حذیفه، فردی متنسک و متعبد بود. همچنین ابن کثیر در بدایه و نهایه، تعبیرش این است: “نشأ فی العباده ی و الزهاده ی؛ محمد در حالی که مستغرق در تعبد و زهد و بی رغبتی به دنیا بود، بزرگ شد”.
4. اما این که انگیزهقیاممحمد بن ابی حذیفه رسیدن به حکومت بوده، نیز باید در آن تردید کرد؛ زیرا صفدی مینویسد: وقتی محمد جوان شد، عثمان به وی پیشنهاد داد که والی شهری بشود ولی او قبول نکرد و مشغول عبادت شد.(45)
صلاح الدین صفدی از هشام بن کلبی نقل کرده: محمد با اجازه عثمان در جنگ دریا (ذات صواری) علیه روم شرکت کرد، بعد به مصر رفت. هنگامی که مردم مصر زهد و عبادت محمد را دیدند، شیفته او شدند و در مقابلش تعظیم نمودند و مطیعش شدند.(46)
5. یکی از روشنترین دلایل قیام محمد و بقیه مسلمانان بر ضد عثمان بن عفان، همان گرایشهای زیاد و تند وی به خویشاوندان و کسانی بود که در زمان پیامبر اسلام(ص) مطرود و منفور بودند؛ از قبیل: حکم و پسرش مروان، ولید بن عقبه فاسق و عبد الله بن ابی سرح که مهدور الدم بود. اینها حتی در زمان ابوبکر و عمر نیز مقبولیت نداشتند؛ ولی عثمان، خلافت اسلامی و حکومت بر مسلمانان را به سخره گرفت و هرگونه که میلش بود، رفتار نمود. وی دستور رسول خدا را نادیده گرفت و نه تنها به راندهشدگان احترام گذاشت بلکه مناصب مهم کشور را نیز در اختیار آنان قرار داد.
از دیدگاه رجالیون
در این جا به گفتار چند دانشمند شیعه، بسنده میشود.
مرحوم کشی میگوید:
… من از مردی از اهل شام شنیدم که گفت: محمد بن ابی حذیفه، پسر دایی معاویه و از یاران و شیعیان امیرمومنان (ع) و از نیکان و اخیار مسلمانان بود. معاویه بعد از شهادت علی (ع) محمد را در زندان انداخت و سرانجام او را به شهادت رساند.
صاحب الغارات بعد از نقل حدیثی که امیرمومنان (ع) فرمود: “محمدها، شرم و حیا دارند از اینکه خدا را معصیت کنند”، میگوید:
این کلام، دلیل توثیق و تعدیل محمد بن ابی حذیفه است… من شخصاً هیچ شکی بر وثاقت محمد بن ابی حذیفه ندارم.(47)
آیت الله خویی نیز میگوید:
در روایت معتبر رسیده که محمد بن ابی حذیفه، یکی از پنج نفر [خواص] امیرمومنان (ع) بود.(48)
متأسفانه وقتی کتب حدیث، تاریخ، تراجم، طبقات و … اهل سنت را مطالعه میکنیم هنگامی که به اسم “محمد بن ابی حذیفه” میرسیم، اولین چیزی که بعد از نام او به چشم میخورد، این کلمه است: “هو اشدّ تالیبا علی عثمان؛ او سرسختترین دشمن عثمان بود”. این جمله از نگاه محدثان اهل سنت، به معنی خط بطلان کشیدن بر روی نام چنین صحابی و محدثی است.
به همین جهت با وجود صحابی بودن افرادی چون: محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابی بکر، روایتی از آنها در منابع اهل سنت نقل نشده و گویا آنها “تحریم روایی” شدهاند!
خانواده
محمد بن ابی حذیفه با ام حبیب دختر قیس بن مؤمل ازدواج کرد ولی ظاهراً از او صاحب فرزند نشده؛ چنانکه مقدسی معتقد است: هنگامی که عوامل معاویه، محمد را به شهادت رسانیدند، وی فرزندی نداشت.(49)
علمای انساب گفتند: نسل عتبه ی بن ربیعه از طریق پسرش ابوحذیفه، قطع شد…(50) این جمله نیز نشان میدهد که ابوحذیفه فرزندی جز محمد نداشت و از او نیز نسلی باقی نمانده است.
پی نوشت ها :
1 . سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج1، ص 165؛ جواهر التاریخ، شیخ علی کورانی عاملی، ج2، ص331.
2 . دار الأرقم: خانه أرقم، در مکه، نزدیک صفا بود. در آغاز بعثت، مسلمانان مخفیانه در این خانه نماز مىخواندند. (فرهنگ اعلام جغرافیایى ـ تاریخى در حدیث و سیره نبوى، ص159؛ پیامآور رحمت، ص34).
3 . اسدالغابه، ابن اثیر، ج3، ص159.
4 . آیا حاضر نیستى پدرى را که از کودکى تا هنگامى که جوان برومندى شدهاى و پرورشت داده است، سپاسگزار باشى؟
5 . لوچ چشمی که دندان های نامرتب دارد، بدیمن و نافرخنده ، ابو حذیفه که در آیین از همگان بدتر است.
6 . الاستیعاب، ابن عبد البر، ج2، ص 20.
7 . جنگ یمامه، همان جنگ با مسیلمه کذاب است که در سال یازدهم یا دوازدهم هجری صورت گرفته است، (کامل التواریخ، ابن اثیر، ج2، ص 360، بیروت، 1965م).
8. ترجمه طبقات کبرى ،ج3،ص74.
9. ترجمه کامل ابن اثیر ،ج7، ص145.
10. معجم رجال الحدیث، ج15، ص248.
11 . جواهر التاریخ، ج2،ص330.
12 . تاریخ مدینه، عمر بن شیبه، ج3، ص 1117.
13 .سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 481.
14 . ترجمه الغدیر فی الکتاب و السنه ی و الأدب، ج17، ص270.
15 . البدایه ی و النهایه ی، ج7، ص 177.
16 . انساب الاشراف، ج5، ص49 ـ 51؛ تاریخ ابن کثیر، ج7، ص157.
17 . همان.
18 . الاصابه ی فی تمییز الصحابه ی، ج3، ص373؛ عبقات الانوار فى امامه ی الائمه ی الاطهار، ج16، بخشاول، ص11.
19. ترجمه الغدیر فى الکتاب و السنه ی و الادب، ج17، ص274.
20. جلوی تاریخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحدید، ج1، ص282.
21 . الفتوح، ج2، ص430.
22 . ما قیام کردیم و نصرت و پیروزی هم با شمشیر های ماست و نصیب او، فقط نوک تیر و شمشیرهاست.
23 . لشکر بزرگی که پشاپیش آن گرد و غبار جریان دارد، پس بچرخانید شمشیر ها را و مواظب باشید.
24 . مختصر تاریخ دمشق، ج6، ص470.
25 . تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج39، ص423.
26 . تاریخ خلیفه ی بن خیاط، عصفری، ص152.
27. اسدالغابه ی، ج1، ص273؛ الاستیعاب، ج1، ص105.
28 . شهری است در مصر.
29 . الاصابه ی، فی تمییز الصحابه ی، ج6، ص10.
30. عریش: شهری بین سوریه و مصر در کنار دریا، (مراصد الاطلاع، ج2، ص935).
31 . عبدالله بن سباء، علامه عسکری، ج1، ص36.
32 . الکامل فی التاریخ، ج2 ، ص54.
33. رجالکشی، ج1، ص 126- 286.
34. جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه، ج3، ص242.
35 . عبدالله بن سباء، ج1، ص36.
36 . تاریخ طبری، ج4، ص80.
37 . الوافی بالوفیات، ج2، ص243.
38 . به گفته یاقوت: کوه جلیل در کناره شام بوده و تا نزدیک حمص ادامه دارد. معاویه در این منطقه، کسانی را به بهانه خونخواهی عثمان دستگیر و زندانی میکرد؛ از جمله محمد بن ابى حذیفه و کریب بن ابرهه، و در آن، عبد الرحمن بن عدیس توسط گروهى از اعراب کشته شد.
39. تاریخ دمشق، ج52، ص272.
40. تاریخ طبری، ج3، ص428؛ تاریخ اسلام، ذهبی، ج3، ص602.
41 . الکامل فی التاریخ، ج2، ص53.
42 . البدایه والنهایه ی، ابن کثیر دمشقی، ج7، ص297، به نقل از: تاریخ طبری.
43 . عبدالله بن سباء، ج1، 36.
44 . الوافی بالوفیات، ج1، ص 62.
45 . همان، ج2، ص 243.
46 . همان.
47. الغارات، ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، ج2، ص750.
48. معجم الرجال الحدیث، ج15، ص248.
49. البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج1، ص289.
50. الاستیعاب، ج3، ص455.
منبع: فرهنگ کوثر 86