اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذکر مجلس مامون به جهت امتحان آن جناب :
علامه مجلسى و دیگران فرموده اند که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفات پدر بزرگوارش نه سال و بعضى هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضى از شیعیان از صغر سن در امامت آن جناب تاءملى داشتند تا آنکه علما و افاضل و اشراف و اماثل شیعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حضرت رسیدند و از وفور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهاى خود زدودند حتى آنکه شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل سؤ ال کردند و از همه جواب شافى شنیدند.(1)
و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى علیه السلام نوشت به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه ماءمون آن جناب را ملاقات کند روزى به قصد شکار سوار شد در اثناء راه به جمعى از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کوکبه ماءمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت که از جاى خود حرکت نفرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه ماءمون به نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مهابت آن حضرت ، متعجب گردیده و عنان کشید و پرسید که اى کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حرکت ننمودى ؟ حضرت فرمود که اى خلیفه ! راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم و جرمى و خطایى نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بى جرم ، تو کسى را در معرض عقوبت درآورى .
از استماع این سخنان تعجب ماءمون زیاد گردید و از مشاهده حسن و جمال او دل از دست داد، پس پرسید که اى کودک ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گفت : پسر کیستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا علیه السلام . ماءمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
چون به صحرا رسید نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها کرد آن ( باز ) مدتى ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهى کوچکى در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتى در آن بود، ماءمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و آن ماهى را در کف گرفت و معاودت نمود چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جاى خود حرکت نفرمود. ماءمون گفت : اى محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علام فرمود که حق تعالى دریایى چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند مى شود و ماهیان ریزه با ابر بالا مى روند و بازهاى پادشاهان آن را شکار مى کنند و پادشاهان آن را در کف مى گیرند و سلاله نبوت را به آن امتحان مى نمایند. ماءمون از مشاهده این معجزه تعجبش افزون شد و گفت : حقا که تویى فرزند امام رضا علیه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست ، پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نمود و اراده کرد که امّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید. از استماع این قضیه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنى عباس درست آمد0 و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا مى خواهى که از میان ایشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قدیم که در میان سلسله ما و ایشان بوده است و آنچه در حق امام رضا علیه السلام کردى خاطرهاى ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ایشان خلافت ایشان را غصب نمى کردند عداوتى در میان ما و ایشان نبود و ایشان سزاواترند به امامت و خلافت از ما. ایشان گفتند: این کودکى است خردسال و هنوز اکتساب علم و کمال ننموده است اگر صبر کنى که او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ایشان را نمى شناسید، علم ایشان از جانب حق تعالى است و موقوف بر کسب و تحصیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود علماى زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. ایشان یحیى بن اکثم را که اعلم علماى ایشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختیار کردند و ماءمون مجلسى عظیم ترتیب داد و یحیى بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس ماءمون امر کرد که صدر مجلس را براى آن حضرت فرش کردند و دو متکا براى آن حضرت نهادند.(2)
شیخ مفید فرموده : پس حضرت جواد علیه السلام تشریف آورد در حالى که هفت سال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیى بن اکثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا را پهلوى حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیى خواست به جهت امتحان آن حضرت مساءله سؤ ال کند اول رو کر به ماءمون و گفت : یا امیرالمؤ منین ! رخصت مى دهى از ابوجعفر مساءله سؤ ال کنم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب یحیى از آن حضرت اذن طلبید، حضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى . یحیى گفت : فدایت شوم چه مى فرمایى در حق کسى که محرم بود و قتل صید کرد؟ حضرت فرمود: در حل کشت او را یا در حرم ، عالم بود یا جاهل ، از روى عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده ، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید بود یا از کبار آن ، این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده ، در شب بود صید آن یا در روز، احرام عمره او است یا احرام حج او؟ یحیى از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سرش به در رفت و عجز از صورتش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. این وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الا ن آنچه را که منکر بودید؟ پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه مى کنى ؟ فرمود: بلى ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنکه من شما را براى دامادى خود پسندیدم اگرچه گروهى از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد، پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:
( اَلْحَمْدُللّهِ اِقْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ سَیِّدِ بَرِیِّتِهِ وَ اْلاَصْفِیآء مِنْ عِتْرَتِهِ. اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ کانَ مِنْ فَضْل اللّهِ عَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْکِحُوا اْلاَیامى مِنْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. ) (3)
پس حضرت با ماءمون صیغه نکاح را خواند و ام الفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سلام اللّه علیها قرار داد و چون صیغه نکاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غالیه بسیار آوردند و ریشهاى خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایشان نیز خود را خوشبو کردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طایفه و گروهى را که به اندازه شاءنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقى ماندند و سایرین رفتند.
آن وقت ماءمون به آن حضرت عرضه داشت : فدایت شوم ! اگر میل داشته باشید جواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم ، پس حضرت شروع فرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤ الى از یحیى بفرمایید، حضرت به یحیى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم مى گویم و الا از شما یاد مى گیرم . حضرت فرمود: بیان کن جواب این مساءله را که مردى نظر کرد به زنى در اول روز و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال شد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب کرد حرام گشت ، چون وقت عشاء رسید حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت چون فجر طالع گردید حلال شد از براى او، بگو براى چه بوده که این زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گاهى حلال ؟ یحیى گفت : به خدا سوگند که من جواب این سؤ ال را ندانم شما بفرمایید تا یاد گیرم . فرمود: این زن کنیزکى بود و این مرد اجنبى بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حلال شد وقت ظهر او را آزاد کرد حرام شد، وقت عصر او را تزویج کرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره کرد حرام شد، وقت عشاء کفاره ظهار داد حلال شد، نصف شب او را یک طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع کرد حلال شد.
این وقت ماءمون رو کرد به حاضرین از بنى عباس و گفت : آیا در میان شما کسى هست که این مساءله را اینطور بتواند جواب دهد؟ یا مساءله سابقه را به این تفصیل بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند شما اعلم بودید به حال ابوجعفر علیه السلام از ما. ماءمون گفت : واى بر شما! اهل بیت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم از میان خلق امتیازى دارند به فضل و کمال و کمى سن مانع کمالات ایشان نیست و برخى از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز دیگر نیز ماءمون جوائز و عطایاى بسیار به مردم بخششش کرد و از حضرت جواد علیه السلام اکرام و احترام بسیار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت مى داد تا زنده بود.(4)
مؤ لف گوید: که علما روزها را دوازده ساعت بخش کرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد علیه السلام است . (5) و در دعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه که در دست داشت و همچنین سؤ ال یحیى بن اکثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ایشان را در آنجا که فرموده :
( وَ بِالاِمامِ الْفاضِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفیقِ وَ الصَّوابِ صلى اللّه علیه و آله و سلم وَ عَلى اَهْلِ بَیْتِهِ اْلاَطْهارِ ) .
و توسل به آن حضرت در این ساعت براى وسعت رزق نافع است و شایسته است که در توسل به آن حضرت این دعا را بخواند:
( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِکَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِکَ وَ اَغْنَیْتَنى عَمَّنْ سِواکَ وَ جَعَلْتَ حاجَتى اِلَیْکَ وَ قَضاها عَلَیْکَ اِنَّک لِما تَشاَّءُ قَدیرٌ ) .(6)
بعضى گفته اند این دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دین مجرب است .
گزاردن طواف و حج از جانب امامان علیهم السلام
و دوم در امر فرمودن آن حضرت به طواف از براى ائمه علیهم السلام :
شیخ کلینى روایت کرده از موسى بن القاسم که گفت : به حضرت جواد علیه السلام عرض کردم که من اراده کردم که از جانب شما و پدرت طواف کنم ، بعضى گفتند که از براى اوصیاء طواف کردن جایز نیست ، حضرت فرمود بلکه طواف کن آنچه ممکنت شود همانا این مطلب جایز است . راوى گفت : بعد از سه سال دیگر خدمت آن حضرت عرض کردم که چند سال قبل من رخصت طلبیدم از شما در باب طواف کردن از براى شما و پدرت ، شما اذن دادید مرا پس من طواف کردم از براى تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شد در دلم چیزى و به آن عمل کردم . فرمود: چه بود آن ؟
عرض کردم : طواف کردم روزى از براى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت تا اسم پیغمبر شنید سه مرتبه فرمود صلى اللّه على رسول اللّه ، پس گفتم : روز دیگر طواف کردم از براى امیرالمؤ منین علیه السلام ، روز دیگر از براى امام حسن علیه السلام ، روز دیگر براى امام حسین علیه السلام ، و هکذا هر روز بعد را از براى امامى طواف کردم تا روز دهم از براى شما طواف کردم ، اى سید من این جماعت را که ذکر مى کنم آنچنان کسانى هستند که ولایت ایشان را دین خود قرار داده ام . حضرت فرمود: در این هنگام متدین شدى به دینى که قبول نمى کند حق تعالى از بندگان غیر آن را، پس گفتم : و بسا باشد که از براى مادرت فاطمه صلوات اللّه علیها طواف کردم و بسا هم طواف نکردم . حضرت فرمود: بسیار کن این کار را همانا این کار افضل چیزهایى است که به آن عمل مى کنى ان شاء اللّه .(7)
اظهار ناراحتى براى مصیبت حضرت زهرا علیها السلام
سوم در تفکر آن حضرت در صدماتى که به مادرش فاطمه علیها السلام وارد شده :
از ( دلایل طبرى ) منقول است که روایت کرده از محمّد بن هارون بن موسى از پدرش از ابن الولید از برقى از زکریا بن آدم که وقتى در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالى که سن شریفش از چهار سال کمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمین زید و سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و مدت طویلى فکر نمود و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فداى تو باد! براى چه یان قدر فکر مى کنى ؟ عرض کرد: فکرم در آن چیزى است که با مادرم فاطمه علیها السلام به جا آوردند!
( اَما وَاللّهِ لاُخْرِجَنَّهُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِیَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِى الْیَمِّ نَسْفا ) .
پس حضرت امام رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و مابین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تویى شایسته از براى امامت .(8)
مناجات مخصوص مهریه دختر ماءمون
چهارم در روایت ( اَلْوَسائِلُ اِلى المَسائل ) است :
سید بن طاوس رحمه اللّه از محمّد بن حارث نوفلى خادم حضرت امام محمّد تقى علیه السلام روایت کرده وقتى که تزویج کرد ماءمون دختر خود را به امام محمّد تقى علیه السلام ، نوشت حضرت براى او که از براى هر زنى صداقى است از مال شوهرش و حق تعالى اموال ما را در آخرت ذخیره نهاده همچنان که اموال شما را در دنیا به شما داده و من به کابین دختر تو دادم ( الوسائل الى المسائل ) را و آن مناجاتى است که به من داده پدرم و به او رسیده از پدرش موسى بن جعفر و به او رسیده از پدرش جعفر و به او رسیده از پدرش محمّد و به او رسیده از پدرش على بن الحسین و به او رسیده از پدرش حسین و به او رسده از برادرش حسن و به او رسیده از پدرش امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام و به او رسیده از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم که به آن حضرت داد جبرئیل و گفت : یا محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت رب العزة تو را سلام مى رساند و مى فرماید این مفاتیح گنجهاى دنیا و آخرت است آن را وسیله خود ساز به سوى مطالب خود تا برسى به مراد خود و سرانجام گیرد مطلب تو و ایثار مکن آن را در حاجتهاى دنیا که کم مى گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسیله است که به واسطه آن درهاى رغبات گشوده مى شود و طلب کرده مى شود به سبب آنها حاجات و به اتمام مى رسد. و این است نسخه آن مناجات استخاره :
( اَللّهُمَّ اِنَّ خِیَرَتِکَ فیما اسْتَخَرْتُکَ فیهِ تُنیلُ الرَّغائِبَ… ) (9)
مؤ لف گوید: که من این ده مناجات را در ( کتاب باقیات صالحات ) ایراد کردم هر که طالب است . به آنجا رجوع کند.
خدا مرا براى بازى خلق نکرده
پنجم در اخبار آن حضرت است از غیب :
طبرى روایت کرده از شلمغانى که گفت حج کرد اسحاق بن اسماعیل در سالى که بیرون رفتند جماعت مردم به سوى ابوجعفر جواد علیه السلام براى سؤ ال و امتحان آن حضرت ، اسحاق گفت من آماده کردم در رقعه اى ده مساءله که سؤ ال کنم آنها را از آن حضرت و عیال من حملى داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حضرت بخواهم که بخواند خدا را که آن حمل را پسر قرار دهد، پس چون مردم از آن حضرت سؤالات خود را نمودند برخاستم و آن رقعه با من بود و مى خواستم سؤال کنم از آن حضرت از مسائل خود که آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: اى ابویعقوب! نام گذار او را احمد. پس متولد شد براى من پسرى و نامیدم او را احمد، مدتى زندگى کرد و وفات کرد. و بود از کسانى که بیرون آمده بود با جماعت مردم على بن حسان واسطى معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتى که براى صبیان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه مى برم براى مولایم ابوجعفر علیه السلام ، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنیدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشریف برد به صریا، من به عقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات کردم و گفتن اذن بطلب از براى من از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام کردم ، جواب سلام داد در حالى که در صورت نازنینش کراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . من نزدیک شدم و آنچه در کیسه داشتم در مقابل آن حضرت خالى کردم ، آن جناب نظر کرد بر من نظر شخص غضبناک و آن آلات را به یمین و یسار و افکند و فرمود: از براى این خدا مرا خلق نفرموده مرا چه با بازى . پس ، از آن حضرت خواستم که مرا عفو فرماید عفو فرمود.(10)
علم و قدرت امام علیه السلام
ششم در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالى .
در ( مدینه المعاجز ) از ( عیون المعجزات ) نقل کرده که عمر بن فرج رخجى گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقى علیه السلام که شیعیان تو ادعا مى کنند که تو مى دانى هر آبى که هست در دجله و وزن آن را و بودیم ما در کنار دجله ، حضرت فرمود که حق تعالى قدرت داد که تفویض کند علم این را بر پشه اى از مخلوقات خود یا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بیشتر خلق خدا.(11)
پاسخ امام جواد علیه السلام به سى هزار سؤال
هفتم در جواب دادن آن حضرت است از سى هزار مساءله :
شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند از على بن ابراهیم از پدرش که گفت :
رخصلت خواستند گروهى از اهل نواحى از ورود بر حضرت جواد علیه السلام آن جناب اذن داد، پس داخل شدند و سؤال کردند از آن حضرت در یک مجلس از سى هزار مساءله ، حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت(12)
مؤ لف گوید: که ممکن است در وقت سؤال هر یک از آن جماعت مساءله خود را مى پرسید از آن حضرت و ملاحظه نمى کرد که دیگرى سؤال مى کند و جواب داده حضرت از اکثر آنها به ( لا ) و ( نعم ) و ممکن است آنچه چون حضرت بر ضمایر آنها مطلع بود تا سائل شروع مى کرده به سؤال ، خود حضرت جواب او را مى داده و نمى گذاشته سؤال خود را بیان کند. چنانکه روایت شده شخصى خدمت آن حضرت ، عرض کرد: فدایت شوم ، حضرت فرمود: قصر نکن ، مردم پرسیدند این چه بود که فرمودى ؟
فرمود: این شخص مى خواست سؤ ال کند از من که ملاح در کشتى نماز خود را به قصر بخواند یا تمام ، من گفتم نماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسى رحمه اللّه وجوهى چند در رفع استبعاد این حدیث فرموده که مقام نقلش نیست .(13)
___________________________
(1). الاختصاص، ص 102.
(2). جلاءالعیون ، ص 962 964.
(3). سوره نور (24)، آیه 32.
(4). ارشاد شیخ مفید ، 2/281 – 287.
(5). بلد الا مین ، کفعمى ص 210، اءعلمى ، بیروت .
(6). مفاتیح الجنان ، باب اول ، فصل هفتم ، تحت عنوان دعاى توسل دیگرى .
(7). الکافى ، 4/314، باب ( الطواف والحج عن الا ئمة علیهم السلام ) .
(8). دلائل الامامة ، ص 400، حدیث 358.
(9). مهج الدعوات ، ابن طاوس ص 310، اءعلمى ، بیروت .
(10). دلائل الامامة ، طبرى ص 401، حدیث 360.
(11). عیون المعجزات ، ص 127، اءعلمى ، بیروت .
(12). الکافى، 1/496.
(13). ر.ک : ( مراة العقول ) علامه مجلسى رحمه اللّه . باب مولد امام جواد علیه السلام .
علامه مجلسى و دیگران فرموده اند که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفات پدر بزرگوارش نه سال و بعضى هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضى از شیعیان از صغر سن در امامت آن جناب تاءملى داشتند تا آنکه علما و افاضل و اشراف و اماثل شیعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حضرت رسیدند و از وفور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهاى خود زدودند حتى آنکه شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل سؤ ال کردند و از همه جواب شافى شنیدند.(1)
و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى علیه السلام نوشت به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه ماءمون آن جناب را ملاقات کند روزى به قصد شکار سوار شد در اثناء راه به جمعى از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کوکبه ماءمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت که از جاى خود حرکت نفرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه ماءمون به نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مهابت آن حضرت ، متعجب گردیده و عنان کشید و پرسید که اى کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حرکت ننمودى ؟ حضرت فرمود که اى خلیفه ! راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم و جرمى و خطایى نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بى جرم ، تو کسى را در معرض عقوبت درآورى .
از استماع این سخنان تعجب ماءمون زیاد گردید و از مشاهده حسن و جمال او دل از دست داد، پس پرسید که اى کودک ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گفت : پسر کیستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا علیه السلام . ماءمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
چون به صحرا رسید نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها کرد آن ( باز ) مدتى ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهى کوچکى در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتى در آن بود، ماءمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و آن ماهى را در کف گرفت و معاودت نمود چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جاى خود حرکت نفرمود. ماءمون گفت : اى محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علام فرمود که حق تعالى دریایى چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند مى شود و ماهیان ریزه با ابر بالا مى روند و بازهاى پادشاهان آن را شکار مى کنند و پادشاهان آن را در کف مى گیرند و سلاله نبوت را به آن امتحان مى نمایند. ماءمون از مشاهده این معجزه تعجبش افزون شد و گفت : حقا که تویى فرزند امام رضا علیه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست ، پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نمود و اراده کرد که امّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید. از استماع این قضیه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنى عباس درست آمد0 و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا مى خواهى که از میان ایشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قدیم که در میان سلسله ما و ایشان بوده است و آنچه در حق امام رضا علیه السلام کردى خاطرهاى ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ایشان خلافت ایشان را غصب نمى کردند عداوتى در میان ما و ایشان نبود و ایشان سزاواترند به امامت و خلافت از ما. ایشان گفتند: این کودکى است خردسال و هنوز اکتساب علم و کمال ننموده است اگر صبر کنى که او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ایشان را نمى شناسید، علم ایشان از جانب حق تعالى است و موقوف بر کسب و تحصیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود علماى زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. ایشان یحیى بن اکثم را که اعلم علماى ایشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختیار کردند و ماءمون مجلسى عظیم ترتیب داد و یحیى بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس ماءمون امر کرد که صدر مجلس را براى آن حضرت فرش کردند و دو متکا براى آن حضرت نهادند.(2)
شیخ مفید فرموده : پس حضرت جواد علیه السلام تشریف آورد در حالى که هفت سال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیى بن اکثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا را پهلوى حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیى خواست به جهت امتحان آن حضرت مساءله سؤ ال کند اول رو کر به ماءمون و گفت : یا امیرالمؤ منین ! رخصت مى دهى از ابوجعفر مساءله سؤ ال کنم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب یحیى از آن حضرت اذن طلبید، حضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى . یحیى گفت : فدایت شوم چه مى فرمایى در حق کسى که محرم بود و قتل صید کرد؟ حضرت فرمود: در حل کشت او را یا در حرم ، عالم بود یا جاهل ، از روى عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده ، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید بود یا از کبار آن ، این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده ، در شب بود صید آن یا در روز، احرام عمره او است یا احرام حج او؟ یحیى از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سرش به در رفت و عجز از صورتش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. این وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الا ن آنچه را که منکر بودید؟ پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه مى کنى ؟ فرمود: بلى ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنکه من شما را براى دامادى خود پسندیدم اگرچه گروهى از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد، پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:
( اَلْحَمْدُللّهِ اِقْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ سَیِّدِ بَرِیِّتِهِ وَ اْلاَصْفِیآء مِنْ عِتْرَتِهِ. اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ کانَ مِنْ فَضْل اللّهِ عَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْکِحُوا اْلاَیامى مِنْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. ) (3)
پس حضرت با ماءمون صیغه نکاح را خواند و ام الفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سلام اللّه علیها قرار داد و چون صیغه نکاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غالیه بسیار آوردند و ریشهاى خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایشان نیز خود را خوشبو کردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طایفه و گروهى را که به اندازه شاءنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقى ماندند و سایرین رفتند.
آن وقت ماءمون به آن حضرت عرضه داشت : فدایت شوم ! اگر میل داشته باشید جواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم ، پس حضرت شروع فرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤ الى از یحیى بفرمایید، حضرت به یحیى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم مى گویم و الا از شما یاد مى گیرم . حضرت فرمود: بیان کن جواب این مساءله را که مردى نظر کرد به زنى در اول روز و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال شد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب کرد حرام گشت ، چون وقت عشاء رسید حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت چون فجر طالع گردید حلال شد از براى او، بگو براى چه بوده که این زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گاهى حلال ؟ یحیى گفت : به خدا سوگند که من جواب این سؤ ال را ندانم شما بفرمایید تا یاد گیرم . فرمود: این زن کنیزکى بود و این مرد اجنبى بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حلال شد وقت ظهر او را آزاد کرد حرام شد، وقت عصر او را تزویج کرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره کرد حرام شد، وقت عشاء کفاره ظهار داد حلال شد، نصف شب او را یک طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع کرد حلال شد.
این وقت ماءمون رو کرد به حاضرین از بنى عباس و گفت : آیا در میان شما کسى هست که این مساءله را اینطور بتواند جواب دهد؟ یا مساءله سابقه را به این تفصیل بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند شما اعلم بودید به حال ابوجعفر علیه السلام از ما. ماءمون گفت : واى بر شما! اهل بیت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم از میان خلق امتیازى دارند به فضل و کمال و کمى سن مانع کمالات ایشان نیست و برخى از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز دیگر نیز ماءمون جوائز و عطایاى بسیار به مردم بخششش کرد و از حضرت جواد علیه السلام اکرام و احترام بسیار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت مى داد تا زنده بود.(4)
مؤ لف گوید: که علما روزها را دوازده ساعت بخش کرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد علیه السلام است . (5) و در دعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه که در دست داشت و همچنین سؤ ال یحیى بن اکثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ایشان را در آنجا که فرموده :
( وَ بِالاِمامِ الْفاضِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفیقِ وَ الصَّوابِ صلى اللّه علیه و آله و سلم وَ عَلى اَهْلِ بَیْتِهِ اْلاَطْهارِ ) .
و توسل به آن حضرت در این ساعت براى وسعت رزق نافع است و شایسته است که در توسل به آن حضرت این دعا را بخواند:
( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِکَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِکَ وَ اَغْنَیْتَنى عَمَّنْ سِواکَ وَ جَعَلْتَ حاجَتى اِلَیْکَ وَ قَضاها عَلَیْکَ اِنَّک لِما تَشاَّءُ قَدیرٌ ) .(6)
بعضى گفته اند این دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دین مجرب است .
گزاردن طواف و حج از جانب امامان علیهم السلام
و دوم در امر فرمودن آن حضرت به طواف از براى ائمه علیهم السلام :
شیخ کلینى روایت کرده از موسى بن القاسم که گفت : به حضرت جواد علیه السلام عرض کردم که من اراده کردم که از جانب شما و پدرت طواف کنم ، بعضى گفتند که از براى اوصیاء طواف کردن جایز نیست ، حضرت فرمود بلکه طواف کن آنچه ممکنت شود همانا این مطلب جایز است . راوى گفت : بعد از سه سال دیگر خدمت آن حضرت عرض کردم که چند سال قبل من رخصت طلبیدم از شما در باب طواف کردن از براى شما و پدرت ، شما اذن دادید مرا پس من طواف کردم از براى تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شد در دلم چیزى و به آن عمل کردم . فرمود: چه بود آن ؟
عرض کردم : طواف کردم روزى از براى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت تا اسم پیغمبر شنید سه مرتبه فرمود صلى اللّه على رسول اللّه ، پس گفتم : روز دیگر طواف کردم از براى امیرالمؤ منین علیه السلام ، روز دیگر از براى امام حسن علیه السلام ، روز دیگر براى امام حسین علیه السلام ، و هکذا هر روز بعد را از براى امامى طواف کردم تا روز دهم از براى شما طواف کردم ، اى سید من این جماعت را که ذکر مى کنم آنچنان کسانى هستند که ولایت ایشان را دین خود قرار داده ام . حضرت فرمود: در این هنگام متدین شدى به دینى که قبول نمى کند حق تعالى از بندگان غیر آن را، پس گفتم : و بسا باشد که از براى مادرت فاطمه صلوات اللّه علیها طواف کردم و بسا هم طواف نکردم . حضرت فرمود: بسیار کن این کار را همانا این کار افضل چیزهایى است که به آن عمل مى کنى ان شاء اللّه .(7)
اظهار ناراحتى براى مصیبت حضرت زهرا علیها السلام
سوم در تفکر آن حضرت در صدماتى که به مادرش فاطمه علیها السلام وارد شده :
از ( دلایل طبرى ) منقول است که روایت کرده از محمّد بن هارون بن موسى از پدرش از ابن الولید از برقى از زکریا بن آدم که وقتى در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالى که سن شریفش از چهار سال کمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمین زید و سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و مدت طویلى فکر نمود و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فداى تو باد! براى چه یان قدر فکر مى کنى ؟ عرض کرد: فکرم در آن چیزى است که با مادرم فاطمه علیها السلام به جا آوردند!
( اَما وَاللّهِ لاُخْرِجَنَّهُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِیَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِى الْیَمِّ نَسْفا ) .
پس حضرت امام رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و مابین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تویى شایسته از براى امامت .(8)
مناجات مخصوص مهریه دختر ماءمون
چهارم در روایت ( اَلْوَسائِلُ اِلى المَسائل ) است :
سید بن طاوس رحمه اللّه از محمّد بن حارث نوفلى خادم حضرت امام محمّد تقى علیه السلام روایت کرده وقتى که تزویج کرد ماءمون دختر خود را به امام محمّد تقى علیه السلام ، نوشت حضرت براى او که از براى هر زنى صداقى است از مال شوهرش و حق تعالى اموال ما را در آخرت ذخیره نهاده همچنان که اموال شما را در دنیا به شما داده و من به کابین دختر تو دادم ( الوسائل الى المسائل ) را و آن مناجاتى است که به من داده پدرم و به او رسیده از پدرش موسى بن جعفر و به او رسیده از پدرش جعفر و به او رسیده از پدرش محمّد و به او رسیده از پدرش على بن الحسین و به او رسیده از پدرش حسین و به او رسده از برادرش حسن و به او رسیده از پدرش امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام و به او رسیده از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم که به آن حضرت داد جبرئیل و گفت : یا محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت رب العزة تو را سلام مى رساند و مى فرماید این مفاتیح گنجهاى دنیا و آخرت است آن را وسیله خود ساز به سوى مطالب خود تا برسى به مراد خود و سرانجام گیرد مطلب تو و ایثار مکن آن را در حاجتهاى دنیا که کم مى گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسیله است که به واسطه آن درهاى رغبات گشوده مى شود و طلب کرده مى شود به سبب آنها حاجات و به اتمام مى رسد. و این است نسخه آن مناجات استخاره :
( اَللّهُمَّ اِنَّ خِیَرَتِکَ فیما اسْتَخَرْتُکَ فیهِ تُنیلُ الرَّغائِبَ… ) (9)
مؤ لف گوید: که من این ده مناجات را در ( کتاب باقیات صالحات ) ایراد کردم هر که طالب است . به آنجا رجوع کند.
خدا مرا براى بازى خلق نکرده
پنجم در اخبار آن حضرت است از غیب :
طبرى روایت کرده از شلمغانى که گفت حج کرد اسحاق بن اسماعیل در سالى که بیرون رفتند جماعت مردم به سوى ابوجعفر جواد علیه السلام براى سؤ ال و امتحان آن حضرت ، اسحاق گفت من آماده کردم در رقعه اى ده مساءله که سؤ ال کنم آنها را از آن حضرت و عیال من حملى داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حضرت بخواهم که بخواند خدا را که آن حمل را پسر قرار دهد، پس چون مردم از آن حضرت سؤالات خود را نمودند برخاستم و آن رقعه با من بود و مى خواستم سؤال کنم از آن حضرت از مسائل خود که آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: اى ابویعقوب! نام گذار او را احمد. پس متولد شد براى من پسرى و نامیدم او را احمد، مدتى زندگى کرد و وفات کرد. و بود از کسانى که بیرون آمده بود با جماعت مردم على بن حسان واسطى معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتى که براى صبیان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه مى برم براى مولایم ابوجعفر علیه السلام ، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنیدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشریف برد به صریا، من به عقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات کردم و گفتن اذن بطلب از براى من از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام کردم ، جواب سلام داد در حالى که در صورت نازنینش کراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . من نزدیک شدم و آنچه در کیسه داشتم در مقابل آن حضرت خالى کردم ، آن جناب نظر کرد بر من نظر شخص غضبناک و آن آلات را به یمین و یسار و افکند و فرمود: از براى این خدا مرا خلق نفرموده مرا چه با بازى . پس ، از آن حضرت خواستم که مرا عفو فرماید عفو فرمود.(10)
علم و قدرت امام علیه السلام
ششم در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالى .
در ( مدینه المعاجز ) از ( عیون المعجزات ) نقل کرده که عمر بن فرج رخجى گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقى علیه السلام که شیعیان تو ادعا مى کنند که تو مى دانى هر آبى که هست در دجله و وزن آن را و بودیم ما در کنار دجله ، حضرت فرمود که حق تعالى قدرت داد که تفویض کند علم این را بر پشه اى از مخلوقات خود یا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بیشتر خلق خدا.(11)
پاسخ امام جواد علیه السلام به سى هزار سؤال
هفتم در جواب دادن آن حضرت است از سى هزار مساءله :
شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند از على بن ابراهیم از پدرش که گفت :
رخصلت خواستند گروهى از اهل نواحى از ورود بر حضرت جواد علیه السلام آن جناب اذن داد، پس داخل شدند و سؤال کردند از آن حضرت در یک مجلس از سى هزار مساءله ، حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت(12)
مؤ لف گوید: که ممکن است در وقت سؤال هر یک از آن جماعت مساءله خود را مى پرسید از آن حضرت و ملاحظه نمى کرد که دیگرى سؤال مى کند و جواب داده حضرت از اکثر آنها به ( لا ) و ( نعم ) و ممکن است آنچه چون حضرت بر ضمایر آنها مطلع بود تا سائل شروع مى کرده به سؤال ، خود حضرت جواب او را مى داده و نمى گذاشته سؤال خود را بیان کند. چنانکه روایت شده شخصى خدمت آن حضرت ، عرض کرد: فدایت شوم ، حضرت فرمود: قصر نکن ، مردم پرسیدند این چه بود که فرمودى ؟
فرمود: این شخص مى خواست سؤ ال کند از من که ملاح در کشتى نماز خود را به قصر بخواند یا تمام ، من گفتم نماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسى رحمه اللّه وجوهى چند در رفع استبعاد این حدیث فرموده که مقام نقلش نیست .(13)
___________________________
(1). الاختصاص، ص 102.
(2). جلاءالعیون ، ص 962 964.
(3). سوره نور (24)، آیه 32.
(4). ارشاد شیخ مفید ، 2/281 – 287.
(5). بلد الا مین ، کفعمى ص 210، اءعلمى ، بیروت .
(6). مفاتیح الجنان ، باب اول ، فصل هفتم ، تحت عنوان دعاى توسل دیگرى .
(7). الکافى ، 4/314، باب ( الطواف والحج عن الا ئمة علیهم السلام ) .
(8). دلائل الامامة ، ص 400، حدیث 358.
(9). مهج الدعوات ، ابن طاوس ص 310، اءعلمى ، بیروت .
(10). دلائل الامامة ، طبرى ص 401، حدیث 360.
(11). عیون المعجزات ، ص 127، اءعلمى ، بیروت .
(12). الکافى، 1/496.
(13). ر.ک : ( مراة العقول ) علامه مجلسى رحمه اللّه . باب مولد امام جواد علیه السلام .