مدارا تا کجا؟
مدارا تا کجا؟
«و لله العزة و لرسوله و للمومنين»؛ (1)
مؤمن حق ندارد به گونه اي رفتار کند که عزّت او خدشه دار گردد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
«إنّ الله – تبارک و تعالي- فوَّض إلي المؤمن کل شيء إلا إذلال نفسه»؛ (2)
خداوند همه چيز مؤمن را به خودش واگذارده است، مگر خوار کردن نفسش را.
از اين رو، تا بدان جا بايد با ديگران مدارا شود که موجبات شکستن عزّت انسان فراهم نگردد. مدارا هدف اعلا نيست، بلکه جزء اهداف متوسط است؛ يعني نسبت به بعضي امور مقدّم است و نسبت به برخي ديگر،مؤخر است؛ خود وسيله اي است براي اهداف بالاتر. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در توصيه به فرزندشان امام حسن عليه السلام، درباره ي نحوه ي رفتار با ديگران مي فرمايند:
«أحمل نفسک من أخيک عند صرمه علي الصلة و عند صدوده علي اللطف و المقاربة و عند جموده علي البذل و عند تباعده علي الدنوّ و عند شدّته علي اللين و عند جرمه علي العذر، حتّي کأنّک له عبد و کأنّه ذو نعمة عليک»؛
چون برادرت از تو بريد، خود را به پيوند با او وادار، و چون روي برگرداند، مهرباني پيش آر، و چون بخل ورزيد، از بخشش دريغ مدار، و هنگام دوري کردنش، از نزديک شدن به او و به وقت سخت گيري اش، از نرمي کردن با او و به هنگام ارتکابش بر جرم، از عذر خواستن او دريغ مدار؛ چنان که گويي تو بنده ي اويي و چونان که گويي او تو را نعمت داده است. (3)
اين خاک ساري نسبت به برادر مؤمن صورت مي گيرد تا بدان جا که گويي بنده ي اوست، اما بلافاصله تذکر مي دهند:
«و إيّاک ان تضع ذلک في غير موضعه أو أن تفعله بغير أهله»؛ (4)
مبادا اين نيکي را آن جا اعمال کني که نبايد، يا درباره ي آن کس که نشايد.
دو نکته در اين تذکر وجود دارد: يکي آن که حد اعلاي مدارا از آنِ برادران است و آنان شايسته ي اين حد هستند و هر چه از ميزان اين برادري کم مي شود، مدارا پايين تر مي آيد تا بدان جا که فقط به اعطاي حقوق بسنده مي شود. نکته ي دوم اين که بايد جايگاه اين نوع مدارا را شناخت و آن را فراتر از جايگاهش ننشاند و بدين روي اگر اين مدارا منجر به عزّت نفس مؤمن نشود و موجبات کوچک شدن مؤمن و ذلت او را در هر حدي فراهم کند، از جايگاه خويش بيرون رفته است. اين نکته اي ظريف در اعمال مداراي اسلامي است که نبايد از آن غفلت شود؛ مثلاً، گفتيم مدارا از هر کسي پسنديده است، اما از صاحبان مکنت و قدرت پسنديده تر است. آن ها بايد بيش تر به اين نکته توجه کنند و با بندگان خدا مدارا کنند؛ زيرا موقعيت
اجتماعي آنان از شائبه ي کوچک شدن آن ها جلويگري مي کند، مگر در موارد خاص. اما به عکس، برخي رفتار تواضع آميز عامه ي مردم در قبال صاحبان قدرت شائبه ي ذلّت و خواري به همراه دارد و از اين رو، در منابع اسلامي از آن نهي شده است.
در بعد اجتماعي نيز گفتيم: عمده ترين هدف مدارا يکي ساختن محيطي امن و آرام و باصفا براي فراهم آمدن زمينه ي رشد و تعالي انسان از حيث معنوي و مادي زندگي و نيز گسترش حق و حق طلبي است؛ چرا که در سايه ي آرامش حاصل از مدارا زمينه ي گسترش بيش تر آن فراهم مي آيد. مدارا نسبت به اين اهداف وسيله است و از اين رو، تا آن جا پذيرفته است که به اين هدف برسد.
همچنين گفتيم: مدارا در بعد اجتماعي بر دو پايه استوار است: يکي عدل و ديگري احسان. «عدل» يعني: پرداختن حقوق انسان ها و «احسان» يعني: از خود گذشتن و ايثار در قبال آن ها، پس از رعايت حقوق. عدل بنيان و پايه ي مدارا و احسان زينت و تلطيف کننده ي آن است. پيش از بيان حدود مدارا در بعد اجتماعي، تذکر چند نکته لازم مي باشد:
1- تمام مکاتب انسان مدار در اين نکته متفق القول هستند که انسان ها آزادند، مادامي که به آزادي ديگران خدشه اي وارد نسازند. اين آزادي از آنِ انسان طبيعي بر اساس حقوق طبيعي است. خوي توسعه طلبي و انحصار طلبي انسان طبيعي باعث مي شود انسان ها از حالت طبيعي خارج و براي صيانت از آزادي (آزادي ديگران) به تشکيل جامعه و دولت روي آورند. نقش حکومت دفاع از حقوق مدني و برقراري امنيت اجتماعي است و هدف توسعه، قدرت و بهره وري انسان ها با واگذار کردن بخشي از اختيار خويش، در سايه ي اجتماعي و توليد قدرت اجتماعي، قدرت بيش تري براي بهره وري به دست مي آورند.
2- تشکيل نظام اجتماعي تحديد اختيار و آزادي انسان در جهت جلب حقوق مدني و امنيت اجتماعي را در پي دارد. هر مکتبي براي خود تفسيري خاص از مفهوم، کيفيت و ساز و کار «تکامل جامعه» ارائه مي دهد که در پرتو آن، حدود اختيارات و آزادي شهروندان جامعه ي خود را تحليل مي کند. به تعبير ديگر، با توجه به نوع مکاتب، هر جامعه اي براي خود مدينه ي فاضله اي ترسيم مي کند که در آن، يک نظام متوازن و با پشتوانه ي قدرت اجتماعي براي رسيدن به آن مدينه شکل مي گيرد و بر اساس اين نظام متوازن، ميزان اختيار قدرت اجتماعي افراد را معيّن مي کند. ساختار توازن اجتماعي حدود بهره وري را معيّن مي کند. هر نظامي به توازن خاصي معتقد است که حدود خاصي براي سياست، فرهنگ و اقتصاد جامعه تعيين مي کند.
3- نظام الهي با نظام مادي در نحوه ي توازن اجتماعي متفاوت است.مکاتب مادي بهره وري اين جهاني و مادي را اصل قرار داده اند. محبت مادي مبناي پيدايش اراده ي اجتماعي و به دنبال آن قدرت اجتماعي است و توازني هم که مدنظر دارد، حول اين محور دور مي زند. چنين قدرتي تنها باکام جويي بيش تر از دنيا مي تواند همراه باشد و قيدي که به آزادي و اختيار مي زند فقط در اين زمينه است تا شرايط هرچه بيش تر براي اين کام جويي فراهم آيد. از اين رو، از آنچه موجب کاهش مواهب مادي باشد و آنچه با بهره وري از آن در تضاد باشد؛ جلوگيري مي شود.
اما جامعه بايد به گونه اي سامان يابد و مديريت شود که به افزايش و توسعه ي مادي برسد و حداکثر کام جويي فراهم آيد. در چنين جامعه اي، حقوقي که براي افراد تعريف مي شود و قيودي که به اختيار افراد زده مي شود در اين زمينه مطرح مي شوند. هيچ قيد اخلاقي و معنوي در اين زمينه نمي تواند مطرح شود، مگر آن که به نحوي به زندگي مادي مرتبط باشد و از اين رو، فقط از کارکرد دين و اخلاق سخن به ميان مي آيد، نه از حقانيت آن ها. اگر مي بينيم براي «بهداشت» مقرراتي سخت وضع مي شود و کسي حق ندارد به بهانه ي آزادي از آن ها سرپيچي کند، و اگر سربازگيري اجباري مطرح مي شود تا امنيت ايجاد کند، و اگر آموزش اجباري مطرح است تا ميزان توليد قدرت و ثروت بالاتر رود، براي اين است که کام جويي اين جهاني اصل است و هرآنچه موجب افزايش آن است واجب التحصيل و آنچه موجب کاهش آن است، ممنوع است.
اما در اخلاق و صفات انساني و معنوي و ايمان و تقوا، افراد آزادند؛ هر کس هرگونه که مي خواهد باشد، مگر آن که خدشه اي به کام جويي وارد گردد. در اين نظام، با کساني که بهداشت جامعه را خدشه دار کنند، مدارا نمي شود. کسي نمي تواند به بهانه ي آزادي بيان، به خرافه پراکني روي آورد و به بهانه ي آزادي رفتار، با جادو و جنبل به مداواي بيماران بپردازد و مطب
داير کند. کسي نمي تواند بدون گذشتن از نظام پزشکي و کسب صلاحيت هاي لازم، دارويي را تجويز کند. کسي نمي تواند به بهانه ي آزادي و عقيده به انتشار بيماري بپردازد. کسي نمي تواند به بهانه ي آزادي سياسي و آزادي عقيده و انديشه، به جاسوسي بپردازد يا از نظام وظيفه ي اجباري شانه خالي کند. کسي نمي تواند به بهانه ي آزادي رفتار، فرزند خويش را از تحصيل محروم کند و… هر جا امري موجب اخلال به نظم مادي گردد يا موجب کاهش قدرت و مواهب مادي گردد، قطعاً از آن جلوگيري مي شود. و هر جا امري براي توسعه ي مادي لازم باشد، افراد قطعاً مجبور به اطاعت و تحصيل آن خواهند بود. هر رذيلت اخلاقي تا آن جا که ضرر مادي به همراه نداشته باشد، آزاد است. بت پرستي و توتم پرستي آزاد است؛ زيرا اين کارها اهميتي ندارند و دخلي براي آن ها در نظام مادي مطرح نيست. با صاحبان عقايد بايد مدارا کرد و هر عقيده اي بايد تحمل شود، مگر اين که به اصل و هدف اصلي صدمه وارد گردد.
در مقابل، نظام الهي بر مبناي محبت الهي شکل مي گيرد و قدرت و توازن اجتماعي بر آن پايه به وجود مي آيند و شکل مي گيرند. در اين نظام، هدف قرب الهي است و شهروند اين جامعه اساس پيشرفت فردي را در جلب رضايت الهي مي بيند و – همان گونه که قبلاً گفتيم- جلب اين رضايت را با ايثار، نفي تکاسب مادي، تقدم حقوق ديگران بر خود و توجه به معنويات و اخلاق مي بيند. از اين رو، به راحتي به ايثار روي مي آورد و در همه ي زمينه ها با ديگران مدارا مي کند و از خود مي گذرد، به خلاف نظام مادي که چون در آن انگيزه اي جز ميل به دنيا مطرح نيست، گذشت از حقوق فردي معنا ندارد تا شخص براي رسيدن ديگران به کام جويي مادي يا فضايل معنوي فردي، از کام جويي خويش بگذرد.
4. «آزادي» را به «آزادي منفي» و «آزادي مثبت» تقسيم مي کنند. «آزادي منفي» به معناي آزادي از دخالت غير- هر که و هر چيز باشد- در اعمال اراده ي انسان و «آزادي مثبت» يعني داشتن امکانات براي اعمال اراده است.
در مکاتب مادي، بر مبناي حقوق طبيعي، حقوق و آزادي هايي براي انسان ترسيم مي گردد و بر همين مبنا، انسان در وضع طبيعي، هيچ محدوديتي ندارد و از هرگونه قيدي در اعمال اراده اش آزاد است، مگر محدوديت هاي طبيعي خودش. انسان در کام جويي مطلق آزاد است و به ملاحظاتي به جامعه روي مي آورد و به حکومت تن مي دهد. از آزادي خودش مي گذرد تا امنيت يابد و منابع بيش تري را در سايه ي قدرت اجتماعي به خدمت گيرد. اما بايد اين دخالت و محدوديت او حداقلي باشد و از اين رو، توصيه به دولت حداقلي مي گردد. دولت فقط ناظر بي طرفي است که بر جريان قواعد بازي نظارت دارد. نکته ي اساسي اين است که انسان براي استفاده از اين آزادي منفي نيازمند امکانات است. اما در نظام اسلامي، آزادي منفي با «عدل» قابل تحقق است. «عدل» به معناي عطا کردن حق هر چيزي و هر کسي بر مبناي قانون الهي است. ولي آزادي مثبت با «احسان» تأمين مي گردد.
5- عمده ترين چالش ها بر سر تحديد مدارا، در حوزه هاي خاصي بوده است، از آن جا که هيچ مکتب و هيچ شخصي نتوانسته است به صورت منطقي و مستدل از مدارا به طور مطلق و از آزادي مطلق سخن بگويد، به ناچار آن را مقيّد ساخته اند. در بسياري از موارد، اختلاف نظر کم است يا اصلاً وجود ندارد.اما در برخي موارد، از جمله آزادي عقيده و آزادي بيان و آزادي سياسي، بيش ترين اختلاف نظرها و چالش ها به وجود آمده است.
مکاتب گوناگوني براي تعريف و تحديد اين آزادي ها به وجود آمده اند که هرکدام معناي خاص و حدودي خاص براي آن ها در نظر مي گيرند. با توجه به مطالب مطرح شده، اکنون به بررسي محدوديت هاي مدارا و نوع آزادي ها در نظر امام راحل رحمه الله مي پردازيم: مهم ترين عناويني که در اين زمينه مورد چالش هستند، عبارتند از : آزادي عقيده، انديشه، بيان، رفتار و سياسي.
الف- آزادي عقيده
گفتيم که حضرت امام رحمه الله معتقد به آزادي عقيده و مدارا با صاحبان عقايد گوناگون هستند. نيز گفتيم که ماهيت عقيده به گونه اي است که اختيار بردار نيست. در اين جا، به چند سؤال بايد پاسخ داده شود تا حدود آزادي عقيده و مدارا با عقايد گوناگون معلوم شود:
1. آيا انسان مي تواند در اين دنيا بدون اعتقاد هم زندگي کند؟
2. آيا انسان مي تواند هر نوع اعتقادي را برگزيند؟
3. آيا انسان مي تواند در تمام عمر، در حال پذيرش يک عقيده و رها
کردن عقيده ي ديگر به سر برد؟
در پاسخ سؤال اول، مي توان گفت: اصولاً انساني بدون اعتقاد يافت نمي شود؛ زيرا بي اعتقادي هم خود عقيده اي است؛ چرا که هر کس براي زندگي خويش، تفسيري دارد. کم ترين تفسير آن است که معتقد باشد به اين که زندگي همين است که من آن را مطلوب خويش مي دانم. و اين همان اعتقاد است.
پاسخ سؤال دوم نيز روشن است؛ اعتقاد امري دروني است و بر حسب ذات، انسان مختار است و مي تواند هر نوع عقيده اي را برگزيند و بدان معتقد باشد. اما نکته ي اساسي اين است که اين آزادي اولاً، دروني است و ثانياً، فردي است؛ زيرا اگر عقيده بخواهد تجلّي بيروني يابد و منجر به بروز برخي رفتارها و اعمال شود، تا وقتي که انسان تنها زندگي مي کند مشکلي نيست، اما وقتي به زندگي جمعي وارد مي شود، ديگر هر عقيده اي اجازه ي بروز و ظهور در هر شرايط و با هر مشکلي نخواهد داشت. مگر اين که مطابق با مباني و اصول شکل گيري اجتماع باشد و يا اجتماع به آن ها اجازه ي بروز و ظهور دهد. در غير اين صورت، تنها در درون انسان مي ماند.
در نظر اسلام و امام راحل رحمه الله، «آزادي عقيده»، به معناي تجويز و امضاي عقيده نيست. عقايد دو گونه اند: عقايد باطل و عقايد حق. اسلام هيچ گاه نمي تواند عقايد باطل را به رسميت بشناسد و آن ها را امضا کند. از اين رو، وظيفه ي هدايت و راهنمايي و ارشاد را بر پيامبران و اولياء و عالمان ديني مقرر کرده است و بر همه ي مسلمانان هم به هر اندازه که مي توانند، واجب شده
است بنابراين، اين که هرکس مي تواند هر عقيده اي داشته باشد يا اين که هر عقيده اي مورد تأييد است، فرق مي کند و نبايد اين دو را با هم خلط کرد. «آزادي عقيده» به معناي اين نيست که مسلمانان و جامعه ي اسلامي و حکومت اسلامي با هر نوع عقيده اي کنار بيايند و براي آن ها تفاوتي نداشته باشد.
شهيد مطهري در اين باره نکته اي ارزنده دارند. ايشان بين عقيده اي که زاييده ي تفکر و تفکرزا باشد و عقيده اي که تقليدي و تلقيني بوده و تفکرزا نيست، فرق مي گذارند و معتقدند: آن عقيده که به انسان فکر نمي دهد، آن عقيده تقليد است، تلقين است، زنجيري است که به دست و پاي بشر بسته است. آزاد گذاشتن بشر در اين گونه عقايد يعني زنجيرهاي اوهامي که بشر خود به دست و پاي خويش بسته است. عقايدي که ناشي از عقل و فکر نيست، صرفاً انعقاد روحي است، بستگي و زنجير روحي است و اسلام نمي تواند نسبت به آن ها بي تفاوت باشد و آن ها را به حال خويش رها کند؛ چرا که احترام گذاشتن به اين گونه انعقادها، احترام به اسارت است، نه احترام به آزادي.
مسأله ي آزادي عقيده به معناي اعم يک مطلب و مسأله ي آزادي فکر و آزادي ايمان- به معناي اين که هر کسي بايد ايمان خودش را از روي تحقيق و فکر به دست بياورد- مطلب ديگري است. قرآن مي جنگد براي اين که موانع آزادي هاي اجتماعي و فکري را از بين ببرد. مي پرسند: چرا مسلمين به فلان مملکت هجوم بردند؟ مسلمين هجوم بردند، نرفتند به مردم بگويند
بايد مسلمان بشويد. حکومت هاي جبّار دست و پاي مردم را به زنجير بسته بودند، مسلمين با حکومت ها جنگيدند، ملت ها را آزاد کردند، اين دو را با همديگر اشتباه مي گيرند… پس اصل رفق و نرمي و ملايمت و پرهيز از خشونت و اکراه و اجبار راجع به خود ايمان (نه راجع به موانع اجتماعي و فکري ايمان که آن حساب ديگري دارد) جزو اصول دعوت اسلامي است. (5)
به تعبير حضرت امام رحمه الله مي فرمايند:
اسلام نيامده است که سلطه پيدا کند بر اين مملکت و آن مملکت و آن مملکت؛ اصلاً مطرح نيست پيش اسلام سلطه جويي، مطرح نيست پيش اسلام غلبه به يک قومي و زير بار قرار دادن و به استعمار کشيدن آن ها، هيچ مطرح نيست پيش اسلام. اسلام اگر ارتش دارد، براي اين دارد که اين ارتش مردم را بياورد براي هدايت، نه ارتش برود يک جايي را بگيرد. ارتش مي خواهد قلوب را جلب کند، اسلام آمده است که قلوب يک انسان را، قلب هاي انسان را که سرگردان هستند و کمال مطلق [را] دنبالش هستند و نمي دانند کجاست، اين سرگردان ها را مي خواهد هدايت کند. (6)
چند نکته را بايد از يکديگر تمييز داد:
يکي آن که پذيرش آزادي عقيده به معناي پذيرش تساوي عقايد در حقانيت و بطلان آن ها نيست.
ديگر آنکه پذيرش آزادي عقيده به معناي عدم فعاليت براي گسترش عقايد حق و منع مبارزه با عقايد باطل نيست. همچنين مبارزه براي اعتلاي عقايد حق به معناي اجبار و اکراه انسان ها بر پذيرش آن ها نيست؛ زيرا ايماني ارزش دارد که از روي اختيار و با آگاهي حاصل شده باشد.
و نکته آخر اين که «مبارزه» به معناي کاربرد انحصاري زور و شمشير نيست، بلکه شيوه اي است کاملاً مسالمت جويانه و ابزار آن نرمي و مدارا و محبت به انسان ها است تا قلوب آن ها جلب شود. جنگ و شمشير فقط در مورد کساني به کار مي رود که به مقابله و جنگ با اسلام و جامعه ي اسلامي مي پردازند و مانع هدايت گري اسلام هستند و از اين رو، اگر کسي در مقابل هدايت گري اسلام بايستد و به مقابله و دشمني برخيزد، با او جنگ خواهد شد. به تعبير امام رحمه الله
هيچ جنگي در دنيا، که بين انبياء بوده و غيرشان، نبوده است، الّا اين که مي خواستند اين سرکش ها را آرام کنند، انانيّت ها را بکوبند… اسلام براي اين آمده بود که اين خودخواهي هايي که مانع از وصولند، مانع از رسيدن به آن هدايت مطلقند، از پيش پاي مردم بردارند. (7)
جنگ پيغمبر مدار صلح شد
صلح اين آخر زمان زان جنگ بد
صد هزاران سر بريد آن دلستان تا امان يابد سر اهل جهان
باغبان زان مي بُرد شاخ خضر تا بيابد نخل قامت ها و بر
مي کند از باغ دانا آن حشيش تا نمايد باغ و ميوه خُرميش
مي کند دندان بد را آن طبيب تا رهد از درد و بيماري حبيب (8)
ب. آزادي انديشه
همان گونه که گفته شد، اصل «آزادي انديشه» پذيرفته شده است. اسلام اصول اعتقادي خويش را بر پايه ي استدلال قرار داده است. يکي از مهم ترين دستورهاي قرآن تفکر است، اما تا بدان جا که منجر به سقوط يا بي اعتباري انديشه نگردد و همچنين مزاحم ساير فعاليت هاي مغزي و رواني انسان نگردد. انديشه و تفکر بايد در جهت کشف واقعيات باشند، نه صرف به جريان انداختن قضايا و مفاهيم در مغز و کشف ارتباطات آن ها و يا جعل ارتباطات ميان آن ها؛ چرا که به قول علامه جعفري، اين گونه فعاليت هاي مغزي همان شطرنج بازي هاي ذهني اند که جز بيهوده تلف کردن نيروهاي مغزي و رواني و فاني ساختن زندگي در خيالات و تداعي معاني بي نتيجه ثمري نخواهند بخشيد. (9)
انديشه بهترين وسيله براي بهترين هدف هاست که مهم ترين آن ها وصول به واقعيات است، که البته وصول به واقعيات هم خود هدف نهايي نيست، بلکه براي به کار بستن آن ها در جهت اهداف عالي انساني- که در نظر اسلام قرب الي الله است- مي باشند.
ممکن است اين تصور پيش آيد که اين قيود منجر به سلب آزادي انديشه از انسان ها خواهند گشت. پاسخ اين است که اين قيود براي جلوگيري از هدر رفتن نيروهاي بشري و صيانت از انديشه ي معقول هستند؛ زيرا انديشه اي که در جهت تنظيم حيات معقول و هدف دار براي بشر نباشد، جز فساد و نابودي بشر چيزي عايدش نمي گرداند. تحديد انديشه با اين قيود، ارزش گذاشتن به روان و حيات آدميان است، نه محدوديت انديشه؛ چنان که تحديد تشخيص صلاحيت مواد براي – مثلاً- معالجه ي سردرد به افرادي خاص در جايگاه علمي خاص و با هدف معقول، ارزش گذاري به جان آدميان است، نه تحديد شيمي و داروسازي و پزشکي.
ج. آزادي بيان
عمده ترين وجه آزادي عقيده و انديشه در آزادي بيان و تبليغ جلوه گر مي شود. برخي از آزادي مطلق بيان دفاع کرده اند. با اين توجيه که بشر آن قدر که از نگفتن ضرر کرده، از گفتن ضرر نکرده است. اگر مطلبي که گفته مي شود حقيقت باشد و حقي را روشن کند، چه بهتر، و اگر هم باطل باشد، با مطرح شدن آن حق آشکار مي شود؛ زيرا حق در مقابل باطل خود را نشان مي دهد. پس هر کس هر چه به نظرش مي رسد، مي تواند بيان کند، چه حق باشد و چه باطل. نبايد هيچ حد و مرزي براي بيان گذاشت، تا از سانسور جلوگيري شده باشد. سخني معروف از ولتر در آزادي بيان نقل شده است که نشان از بي قيد بودن آن در نظر وي دارد:
من با اين سخني که تو مي گويي مخالفم، ولي حاضرم در راه اين که تو اين سخن را آزاد بيان کني، زندگي خود را از دست بدهم. (10)
در اسلام و در نزد امام راحل رحمه الله بيان واقعيات مفيد به حال بشر، چه در قلمرو مادي و چه در قلمرو معنوي، آزاد است، بلکه گاه واجب هم هست. قرآن در موارد بسياري، از کساني که حق را کتمان مي کنند و آن را اظهار نمي دارند، سخت نکوهش کرده است. (11)
حضرت امام رحمه الله يکي از وظايف اصلي دولت را «آزادي مطبوعات» برمي شمردند. البته آزادي به معناي واقعي يعني:
ذکر تمامي واقعيات و حقايق و آگاه ساختن مردم به همه ي مسائل. (12)
در نظر ايشان، اهميت انتشارات مثل اهميت خون شهدايي است که در جبهه ها ريخته مي شود (13) و از اين رو، قلم و بيان که با مغزهاي مردم سر و کار دارند، رسالت هاي عظيمي بر عهده دارند؛ از جمله:
1. تربيت بشر و انسان هاي متفکر و شجاع براي دفاع از آزادي و استقلال کشور؛ (14)
2. تبديل مسلسل ها به علم و حق طلبي؛ (15)
3. انعکاس آرمان ملت؛ (16)
4. معرفي اسلام واقعي؛ (17)
5- بيان خدمات و تشويق اشخاص فعال و مبتکر؛ (18)
6- هدايت جامعه و آموزش راه و روش زندگي شرافت مندانه و آزادمنشانه (19) و جلوگيري از مراکز فحشا و انحراف جوانان؛ (20)
7. دادن اميد به مردم، (21) بيداري نسل هاي آينده، (22) و آرامش بخشي به جامعه. (23)
به طور کلي، آزادي مطبوعات و بيان و قلم براي ايفاي رسالت هاي عظيم آن هاست و حدود آن ها هم قوانين مقدس اسلام و نيز قانون اساسي است. (24) هدف از اين آزادي صرف گفتن و نوشتن و خالي کردن دل نيست، بلکه هدف خدمت به کشور است.
اين ها بايد در خدمت باشند، نه اينکه هر کس پا شود يک مجله اي درست کند، هرچه دلش بخواهد در آن باشد و هر عکسي بهتر مشتري داشته باشد، توي آن بيندازد.. بايد ديد تو چه مي کني، چه خدمتي داري به اين مملکت مي کني، با قلمت چه مي کني؟ با قلمت بچه هاي ما را داري به باد فنا مي دهي يا تربيت مي کني. (25)
با توجه به اين اهداف، عمده ترين محدوديت هاي بيان و قلم در نظر امام راحل رحمه الله عبارتند از:
1.توهين به مقدسات؛ (26)
2.دعوت به فساد و فحشا؛ (27)
3.حرکت بر خلاف قوانين اسلام؛ (28)
4.توطئه گري و کار براي بيگانه؛ (29)
5.ضرر زدن به کشور و مردم. (30)
راز اين محدوديت ها هم اين است که بيان و آزادي بيان هدف نيستند، بلکه بايد بيان در جهت اسم «رب» و «حق» باشد (31) و از اين رو، هر آنچه جلوه اي از واقعيت و حق داشته و بر طبق موازين اسلام و مصلحت ملت و کشور باشد، جايز، بلکه واجب است. مناسب است براي روشن تر شدن راز محدوديت ها، جلوه ها و منطق آزادي مطلق بيان و محدوديت آن را از زبان يکي از علماي معروف علم سياست در فرانسه بشنويم. او در توضيح «آزادي بيان» مي گويد:
هر کس حق دارد روزنامه اي داير کند، ولي در عمل، بايستي حدود سه ميليون فرانک فرانسه در اختيار داشت تا بتوان روزنامه اي يوميه در پاريس به راه انداخت. در روزنامه ها مي توان همه چيز را به دلخواه نوشت، به شرط آن که اعضاي شوراي اداري و صاحبان روزنامه هيچ اشکالي نتراشند. وسايل خبري در قبال دولت آزادند؛ ولي در قبال پول نيستند. قدرت خبردهي در دست قدرت اقتصادي است. (32)
آري، اين آزادي مطلق فقط در اختيار کساني است که از قدرت مالي و اقتصادي برخوردارند و اين تأکيدي است بر آنچه قبلاً گفتيم که آزادي منفي به طور مطلق و حداکثر تبليغ مي شود، اما در عمل کساني از آن بهره مندند که از آزادي مثبت برخوردارند و آن هم در اختيار کساني است که قدرت اقتصادي دارند؛ زيرا همه چيز با پول محک زده مي شود. هدف آنان زندگي اين جهاني است و همه چيز هم با يک محک سنجيده مي شود و آن قدرت است و مهم تر از همه، قدرت اقتصادي است، به تعبير همين عالم سياست:
پول سازي، اين است هدف مؤسسات خبري، و همه ي مؤسسات خصوصي ديگر. براي پول سازي، بايد حداکثر آگهي ها را به دست آورد. براي بدست آوردن حداکثر آگهي ها بايد حداکثر خواننده، شنونده، يا بيننده را جلب کرد. اين کار بر پايه ي هيجان صورت مي گيرد و لذا، جنايات ناشي از عشق و هوس و جنجال بر سر آن ها قوّت مي گيرد. غلو و بزرگ نمايي مهم ترين شيوه مي شود و از کنار مسائل مهم، که به کساني ممکن است بربخورد، به سادگي عبور مي شود. (33)
اين نوع آزادي چيزي به نام «تعهد» نمي شناسد، يک هدف بيش تر ندارد و آن هم ثروت است. خداي او هوس است و هوسش در جهت کسب مکنت و قدرت. همه چيز در اين قالب تفسير مي شود و سبک و سنگين مي شود. هرچه در خدمت اين هدف باشد، به کار گرفته مي شود و هرچه مخالف آن باشد از رده خارج مي گردد. درست است که آزادي براي همه است، ولي به دليل هزينه ي بالا و انحصار دستگاه هاي اطلاع رساني، فقط عده اي اندک از صاحبان ثروت آزادند و بقيه در خدمت آن ها هستند. اين نظام به چيزي جز تحميق مردم نمي انديشد تا بهره ي بيش تري از آن ها ببرد و هيچ اصل و حقيقتي هم مقبول آن نيست و هيچ محدوديتي براي جلوگيري از اين روند وجود ندارد.
در حالي که شيوه هاي فني خبردهي نشر عناصر يک فرهنگ واقعي در ميان مردم را ممکن مي سازد، نظام خبري سرمايه داري به چيزي مي انجامد که مي توان آن را «تحميق مردم» نام نهاد. نظام خبري سرمايه داري بر آن است که افراد را در جهاني کودکانه با سطح فکري بسيار پايين زنداني کند. (34)
آري، آزادي مطلق بيان با نگرش اين جهاني و در خدمت هوس انسان نتيجه اي جز اين نخواهد داشت. مرحوم علامه ي جعفري در اين باره معتقدند:
بايد آزادي، معقول باشد؛ يعني هم در عقيده و هم بيان و هم انديشه، بايد آزادي معقول توصيه شود؛ زيرا در سايه ي آزادي مطلق بيان که در اين دو قرن اخير مطرح شده، چنان سخنان ضد و نقيض و آن قدر مطالب احمقانه و گمراه کننده و خوپرستانه از درون انسان هاي ناآگاه و غرض ورز و خود محور بيرون آمده و به مغزهاي مردم دنيا سرازير شده است که در نتيجه، رنگ اکثر قريب به اتفاق حقايق انساني و اصول ارزشيِ ناشي از هستي شناسي، مات و تاريک شده است و به تدريج، مردم خسته و فرسوده شده اند و نه تنها آمادگي پذيرش آن حقايق والا را از دست داده اند، بلکه طرح آن مسائل را بيهوده هم مي دانند. (35)
اين همان چيزي است که دورژه آن را «تحميق و کودکانه شدن فکر آدميان» خواند. از اين رو، مرحوم علّامه معتقدند:
در ميدان علوم انساني و هستي شناسي کلي، که مستقيم يا غيرمستقيم در تفسير انسان در قلمرو «آن چنان که هست» و «آن چنان که بايد» تأثير مي گذارد، نظارت و تحقيق انسان هاي آگاه و متخصص و عادل ضرورت دارد. (36)
در نظر حضرت امام رحمه الله، انحراف از هواي نفس ايجاد مي شود و فرقي نمي کند شخص که باشد. از اين رو، هواي نفس بايد مهار شود:
تمام اين هايي که انحرافي هستند- چه عقايد انحرافي و چه اعمال انحرافي و چه قلم هاي انحرافي و چه نطق هاي انحرافي- اين ها براي اين است که از کانال عبوديت الله عبور نکرده اند، اين ها بنده ي هواهاي نفساني هستند. (37).
جلوگيري از انحراف بر همه لازم است؛ اولاً، وظيفه ي نظام و مسؤولان آن است و ثانياً، وظيفه ي آحاد جامعه:
اکنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور ما بعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان، آن است که نگذارند اين دستگاه هاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح کشور منحرف شوند… تبليغات و مقالات و سخنراني ها و کتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح کشور حرام است و بر همه ي ما و همه ي مسلمانان جلوگيري از آن ها واجب است و از آزادي هاي مخرّب بايد جلوگيري شود…. (38)
د. آزادي رفتار
معروف است که گفته مي شود: «انسان آزاد است هر کاري مي خواهد بکند، تا آن جا که مزاحم ديگران نشود.» اين شعار انسان متمدن امروز است. اين سخن به معناي آن است که براي جان و روح انسان ها، هيچ اصل و قانوني که مراعاتش بر انسان واجب باشد، وجود ندارد. در نتيجه، انسان با خود هرگونه که بخواهد، مي تواند معامله کند و بي مهار و آزاد است؛ يعني مي تواند از مي گساري گرفته تا خودکشي و همه نوع جرم و خيانت درباره ي جسم و جان و روان و مغز خويش انجام دهد. اما در اسلام و در نظر حضرت امام رحمه الله، انسان خليفه ي خداست و رو به سوي خدا دارد و براي خدايي شدن، بايد صفات حميده کسب کند و از رذايل دوري گزيند. اين اساسي ترين تعليم دين است. تزکيه و پاک سازي روان و اخذ تقوا از لوازم حرکت به سوي خدا هستند. بنابراين، انسان آزاد نيست که هرگونه خواست با خويشتن معامله کند و بي مهار و آزاد، خويش را به دست هوس بسپارد. البته اين تکليف، اختياري است؛ يعني انسان ها با آگاهي و اختيار، قيودي را براي خويش مي پذيرند؛ همانند انسان آگاهي که هر نوع خوراکي را نمي خورد و براي حفظ سلامتي، حدودي براي خويش مي پذيرد و يا ورزش کاري که براي ترقي خويش، سختي ها و ورزش هايي را بر خود فرض مي کند.
احکام شرعي و قواعد اخلاقي از جمله مهم ترين محدوديت هاي رفتار مي باشند. تا آن جا که مربوط به خود فرد باشد و در حيطه ي زندگي خصوصي اوست، او مي تواند و اختيار دارد در حق خويش هر عملي را انجام دهد و چون او مسؤول اعمال خويش است، اگر درست انتخاب نکند، عذاب اخروي خواهد داشت، علاوه بر اين که ديگران نيز در قبال او وظيفه ي «امر به معروف» و «نهي از منکر» را خواهند داشت. البته اين به معناي سرک کشيدن به حريم خصوصي مردم و تجسّس از احوال آنان نيست. حريم خصوصي افراد محترم است و اگر کسي به صورت اتفاقي، کاري خلاف شرع و اخلاق از کسي در حريم خصوصي اش مشاهده کرد، وظيفه ي «امر به معروف» دارد، ولي حق افشاي آن را ندارد و اگر جرم عمومي باشد، مي تواند فقط به مراجع ذي صلاح مراجعه کند.
به حسب موازين شرعيه، اگر کسي مطّلع باشد که يک نفر مشخص خلاف کرده و متجاهر به فسق نباشد، افشاي آن فسق مخالف شرع است. و اگر در ادارات يا جاي ديگر، کسي مرتکب گناهي شد، نبايد در ملأ عام افشا نمود، بلکه بايد به محاکم صالحه و مقامات ذي ربط اطلاع داد تا جلوگيري و مجازات شود. (39)
اما در حيطه و حوزه ي عمومي، کسي حق تجاهر به فسق ندارد و اگر تجاهر صورت گيرد، از آن جلوگيري مي شود؛ زيرا بايد از جامعه صيانت شود. اين حدود الهي که خداي تبارک و تعالي قرار داده و يک فرد اگر در داخل منزلش هم يک کاري بکند که بيرون منعکس بشود، او را تعقيب و مجازات مي کنند، براي اين است که اين هايي که اين طور فسادها را در يک مملکتي مي کنند، ولو توي خانه اي اين کار را مي کنند، اين کم کم سرايت مي کند و جامعه را رو به فساد مي برد. خداي رحمان و رحيمي که با همه ي بندگانش رحمت دارد و مي خواهد همه ي بندگانش به سلامت و سعادت باشند، به حسب تشريع اين طور فرموده است.
نکته ي آخر اين که از کسي که هيچ اصل و قاعده اي را در مورد خودش قايل نيست و به هيچ اصلي پاي بندي نيست، نمي توان خواست که به کرامت و آزادي ديگران احترام بگذارد.کسي که اسير هواي خويش است، نمي تواند به کرامت ديگري احترام بگذارد.
جمع بندي و نتيجه گيري
با توجه به مطالبي که گذشت، مي توان نتيجه گرفت که حضرت امام رحمه الله بر اساس بينش اسلامي خود، معتقد به تقدّم مهر بر قهر بودند. بر پايه ي هستي شناسي و انسان شناسي برآمده از متون ديني و تعاليم اسلام، که جهان را جلوه اي از مهر خداوند بر مي شمرد و به انسان ها نيز در اين مجموعه به عنوان مخلوقات الهي نگاه مي کند که از او به سوي او در حرکتند، انسان تربيت يافته ي اسلامي بر همه ي بندگان و مخلوقات خداوند مهر مي ورزد، حتي قهر او هم برخاسته از مهر اوست و به دليل شدت مهري که به بندگان خداوند دارد تا آن جا که او اجازه داده است و تنها در موارد خاص به قهر متوسّل مي شود. با توجه به اين موضع، نسبت به هستي و نسبت به انسان، مداراي مورد نظر اسلام و حضرت امام رحمه الله به معناي: «تحمل عقايد افراد، سعه ي صدر علمي و رعايت حقوق انسان ها، که برخاسته از يک فضيلت اخلاقي و انساني و نگاه مهربانانه به انسان و ملاحظه ي او در ارتباط با مبدأ و معاد، در چارچوب شريعت مي باشد.»
در اين معنا، اولاً، مدارا يک فضيلت اخلاقي است؛ يعني اسلام از انسان مسلمان مي خواهد که در خود يک حالت مهر و رحمت و رأفت نسبت به ديگران به وجود آورد تا در سايه ي آن بتواند ابتدا حقوق انسان ها را که خداوند براي آن ها برشمرده است، رعايت کند و در مرحله ي بعد، بتواند از حقوق خويش بگذرد و نسبت به ديگران عفو و گذشت داشته باشد. ثانياً، حقوقي که براي انسان ها برشمرده مي شود، در چارچوب شريعت معنا و مصداق مي يابند و نيز در همين حدود اخلاق اسلامي در مورد همه ي انسان ها جاري و ساري مي گردند تا آن جا که از مرزهاي مجاز تعدّي نشود. ثالثاً، قوانين اسلامي متعلّق جامعه ي اسلامي است؛ جامعه اي که آگاهانه و آزادانه بر پايه ي تعاليم اسلام شکل گرفته است؛ يعني پس از دعوت و تبليغ اسلام و ارائه ي معارف آن توسط حاملان و داعيه داران دين به مردم و آگاه ساختن آن ها و قبول دعوت به طور آزادانه، بر محور تعاليم اسلام، جامعه ي اسلامي شکل مي گيرد و از آن جا که هر جامعه اي نيازمند يک نظام حقوقي است تا بتواند خود را سامان دهد، بر طبق وحي الهي، شريعت عهده دار سامان دهي زندگي اجتماعي مسلمانان مي گردد.
پس از شکل گيري اجتماع حول معارف و قوانين اسلام حکومت اسلامي به عنوان مجري و بر پايه ي همين تعاليم شکل مي گيرد. از اين پس، دو حوزه ي قابل شناسايي اند: يکي حوزه ي فردي و ديگري حوزه ي عمومي. در حوزه ي فردي و روابط فردي، «مدارا» به معناي احسان و گذشت پس از اعطاي حقوق است و در حوزه ي اجتماعي و عمومي، به معناي اجراي عدالت و قسط اسلامي همراه با جريان روح اخوّت و برادري در جامعه ي اسلامي مي باشد.
مداراي اسلامي از هر مسلماني زيبنده است و از صاحبان قدرت و مکنت زيبنده تر. همه ي مسلمانان مخاطب آن هستند، ولي براي نخبگان سياسي، مالي و فکري يک واجب است؛ زيرا اينان هستند که عمده ترين منابع قدرت اجتماعي را در اختيار دارند و هر چه امکانات افزون تر گردد مسؤوليت هم افزون تر مي گردد؛ چرا که در اسلام، تکليف دائر مدار قدرت است و قدرت افزون تر تکليف بيش تري براي انسان به همراه مي آورد. مداراي اسلامي براي دارندگان مکنت و قدرت يک تکليف است و براي عامّه ي مردم يک حق است. بنابراين، مدارا در حق همه رواست و در حق ضعفا و مستمندان رواتر.
در اسلام، همه ي امور هدفي دارند، از جمله مدارا که يک وسيله است، نه هدف، و خود به دنبال هدفي جعل شده است. اولين هدف آن ساختن جامعه اي آرام و باصفا و بدور از تنش هاي روحي و رواني و جنگ اعصاب است؛ جامعه اي که در آن روح برادري و صفا موج مي زند و همه بدون چشم داشت، از خود مي گذرند و به ديگري نيکي مي کنند. دومين هدف آن جريان حقوق فردي و اجتماعي افراد و اجراي قسط و عدل اسلامي است. و هدف نهايي حرکت به سوي حق است. مداراي اسلامي جلوه اي از صفات حق تعالي است، جلوه اي از اسم «رب» و جلوه اي از اسم «رحمن» و «رحيم» است. فرد و جامعه ي اسلامي با مدارا در صدد کسب اين صفت الهي و در صدد خدايي شدن هستند.
مدارا تا آن جا مطلوب است که به تحقق اهداف مذکور کمک کند. بنابراين، داراي حدودي است. در روابط فردي، مدارا تا آن جا رواست که به خوار شدن مؤمن نينجامد؛ يعني سبب خفيف شدن مدارا کننده نشود. اگر کوتاه آمدن، احسان و گذشت موجب ذلّت شوند، هرگز توصيه نمي شوند و از اين رو، رفتار تواضع آميز مردم در قبال صاحبان قدرت و مکنت، که شائبه ي ذلّت و کرنش در مقابل قدرت و ثروت داشته باشد، مطرود است.
اما در روابط اجتماعي، مدارا به معناي رعايت حقوق است که از جمله ي مهم ترين حقوق انسان؛ حق حيات، کرامت و آزادي است که انسان ها تا وقتي بر خلاف مقتضاي اين حقوق عملي انجام نداده اند، محترمند. از جمله ي مهم ترين آزادي ها، آزادي عقيده، آزادي بيان و آزادي رفتار است که در هر اجتماعي، بر مبناي اصول خود- که آن را حق مي دانند- براي هر يک از اين ها قيودي وضع مي شود. اسلام نيز بر اساس اصول خود، قيودي بر آن ها مي زند که در شريعت بيان شده اند. در مورد عقيده و انديشه، چون مقتضاي آن ها اين گونه است که اجبار بردار نيسند و اجبار عقيدتي در اسلام ارزشي ندارد و تنها راه اقناع است، همه ي افراد از آزادي عقيده و انديشه بر مبناي اختيار ذاتي برخوردارند. ولي چون اسلام به حق و حقيقت قائل است؛ با عقيده و انديشه ي باطل مبارزه مي کند و آن ها را برنمي تابد. راه مبارزه هم از طريق حکمت و جدال احسن است، نه شمشير و تيزي تيغ.
اما آزادي بيان، چون بروز اجتماعي دارد، از محدوديت هاي بيش تري برخوردار است. بيان همه چيز آزاد است تا وقتي که بر خلاف عفت و نظم عمومي نباشد. اما هيچ جامعه اي نمي تواند از رفتار و بيان فساد انگيز و فتنه انگيز چشم پوشي کند؛ زيرا آزادي فساد و فتنه به معناي نفي جامعه است. تفاوت جوامع فقط در تعيين مصداق است؛ جامعه ي مادي فساد و فتنه را در فساد و فتنه مادي مي بيند. از اين رو، با فساد عقيدتي و اخلاقي کاري ندارد، بلکه ممکن است آن را نيز ترويج کند. ولي جامعه ي الهي، که هم ماده و هم معنا را مديريت مي کند، نمي تواند در برابر فساد اخلاق و عقيده بي تفاوت باشد. همچنين جامعه ي مادي فتنه در ماديات و نظم مادي را نمي تواند تحمل کند؛ مثلاً، با گراني مبارزه مي کند، ولي با ربا سازگار است؛ زيرا آن را فتنه نمي داند. اما جامعه ي الهي نظم مخصوص به خود را دارد و جامعه بر پايه ي اصول و پايه هاي مورد قبول- اعم از مادي و الهي- و قوام بخش جامعه، حدود و ثغور و مصاديق هر يک از آزادي ها را معيّن مي کند. نظام الهي هم بر پايه ي معارف خويش، که جامعه ي اسلامي بر آن شکل گرفته، در گستره ي شريعت، حدود و ثغور و مصاديق را معيّن کرده است که فقه و فقه السياسه عهده دار تبيين آن هستند.
پي نوشت ها :
1. -منافقون (63): 8.
2. -وسائل الشيعه، ج16، ص157، ح3.
3. – نهج البلاغه، ص403، نامه ي 31.
4. -همان.
5. -مجموعه آثار، ج 16، ص185و 186.
6. -صحيفه ي امام، ج12، ص506.
7. -همان، ص507 و 508.
8. -مثنوي معنوي، دفتر اول، ص165.
9. -حکمت اصول سياسي اسلام،ص 347.
10. -همان، ص375.
11. -بقره (2): 159؛ آل عمران (3): 71.
12. -صحيفه ي امام، ج5، ص333.
13. -همان، ج 16، ص227.
14. -همان، ج8، ص497.
15. -همان، ج13، ص447.
16. -همان، ج7، ص323.
17. -همان، ج18، ص363.
18. -همان، ص159.
19. -همان، ج13، ص157.
20. -همان، ج14، ص16.
21. -همان، ج17، ص310.
22. -همان، ج12، ص484.
23. -همان، ص283.
24. -همان، ج8، ص496.
25. -همان، ج21، ص291.
26. -همان، ج10، ص6.
27. -همان، ج7، ص535.
28. -همان، ج12، ص299.
29. -همان، ج5، ص416.
30. -همان، ج13، ص448.
31. -اصول علم سياست، ص 203.
32. -همان، ص205.
33. -همان،ص 208.
34. -حکمت اصول سياسي اسلام، ص283.
35. -همان، ص285.
36. -صحيفه ي امام، ج14، ص38.
37. -همان، ج21، ص435 و436.
38. -صحيفه ي امام، ج19، ص422.
39. -همان،ج 16، ص172.
منبع:روزبه، محمد حسن، (1388) امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي: مدارا، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پنجم.