مدرسه يا ميكده؟! (1)
مدرسه يا ميكده؟! (1)
فاضل نراقى
مدرسه يا ميكده؟!
شور و وجد و حال و غلبه احساسى كه عموم عارفان و واصلان به حق را فرا مىگرفته چنان آنان را بىقيد و بند دنياى اطراف خويش مىساخته و چنان آنان را از ترتيب و آداب رسمى و درسى دور مىساخته كه لاجرم در همه شعرها و زمزمههايى كه چيزى جز بازتاب آن شور و احساس به شمار نمىروند، بىزارى از مسجد و مدرسه (به عنوان نهادهاى رسمى مذهب و علم) موج مىزده است و جالب توجه اين كه عموم خوانندگان چنين شعرهايى كه جز با شيفتگى و علاقه اين قبيل شعرها را نمىخوانند از رخ دادن چنين ماجرايى و شنيدن چنين تعبيراتى از زبان بزرگان مذهب و انديشه و دانايى هيچ شگفتى و ناباورى و ابهامى را به ذهن خويش راه نمىدادهاند.
درست از همان روزهاى نخست كه نوعى شعر در قرن ششم قمرى با نام «عرفان شرعى» به وسيله حكيم بزرگ غزنين (سنايى غزنوى) به عرصه ادب فارسى راه پيدا كرد، اين انديشه نيز شكل گرفت كه در مقابل همان معرفتشرعى كه بيشتر برپايهرعايت عقل و حفظ ظواهر شرع استوار بود، نوعى «معرفتشهودى» و اشراقى را نيز مىتوان دنبال كرد كه البته و الزاما جايگاه آن در مسجد و مدرسه نخواهد بود. بعدها كار بدانجا ادامه پيدا كرد كه آرزوى چنين عارفى «ياد كردن از ميكده» (1) است كه «از مسجد و مدرسه بىزار شده است» (2) چنين لحن و شيوه بيان را مىتوان از زبان همه آنها كه در مدرسه و مسجد پس از كسب مقامات معرفتبرپايه تعقل و تعبد، به درجه شهود و ديدار رسيدهاند، شنيد و درستبه سبب اينكه در حوزه معرفت و اتصال به ذات بارى تعالى، ركود و بر يك جاى ايستادن با سير و سلوك عارف در همه ادوار و اوقات خويش منافات دارد، درنگ در مسجد و مدرسه را جايز نمىدانسته و از آن اظهار ملال مىكرده و لاجرم به نقطه مقابل مسجد و مدرسه كه خرابات و ميكده است روى مىآوردهاند:
دلم از مدرسه و صحبتشيخ است ملول
اى خوشا دامن صحرا و گريبان چاكى
«عين القضات مىگويد لازمه دين حقيقى، طلب كردن خروج از دين عادتى و اسلام مجازى است و اين مشروط به از سر عادت برخاستن است. از مسجد به دير وصومعه و خرابات پناه بردن بيان شاعرانه همين معنا است و نه آن كه به واقع چنين حادثهاى در زندگى شاعر عارف رخ داده است. (3) » در اين ميان نكته حايز اهميت اين است كه در ادامه روندى كه عارف امروز (شيخ ديروز) دنبال مىكند به جايگاهى مىرسد كه حس مىكند:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هرجا كه هست پرتو روى حبيب هست (4)
نخستين جايى كه نقطه نقد مسجد و خرابات و مدرسه و ميكده به حساب مىآيد، استناد به عقل در شيوه كسب معرفت فلاسفه و توجه به دل در بيان عارفان براى وصول به حق تعالى است. و درست از همان نخستين شعرهاى عرفانى شاهد نزاع عقل و عشق و تقابل دائم آنها مىباشيم كه نه تنها در لفظ و شعر اين رو در رويى ترسيم گرديده، بلكه دو شيوه متفاوت در توجه به مسائلى در حوزه شناختخداوند و شيوه ثواب و عقاب رسانيدن بندگان هم شكل گرفته است و البته در نوع رفتار با مردم و سلوك در اجتماع نيز عاقلان (اهل تعبد و زهدورزىهاى رسمى و اسمى) با عارفان (اهل ذوق و مدارا و مسامحه) تفاوت روش آشكار، حتى متناقضى داشتهاند كه نقطه اوج آن پديده امر به معروف و نهى از منكر متجلى مىشود كه در پندار اهل زهد و تعقل بايد بسيار رسمى، حكومتى و محتسب گونه باشد، اما گروه دوم براساس مدارا و مهربانى و خويش را الگوى موفق عملى قرار دادن، رفتار كردهاند.
وقتى در طول تاريخ، اين همه ابن سينا و ابوسعيد ابى الخير، غزالى و سنايى، صدرالدين قونوى و مولوى به موازات هم نشان داده شدهاند البته دليل تفوق برترى يكى بر ديگرى از اصل و اساس نمىباشد، بلكه بيانگر اين است كه روش عارفان و اهل ذوق و شوق در عمل و اجرا با توفيق و استقبال عمومى بيشترى همراه بوده است كه بهترين گزينه در اصلاح جامعه و هدايت مردم هم به شمار مىآمده است.
طبيعى است كه اين گروه عارف و اهل ذوق همه برداشتها و احساسات خويش را از چيزى كه به آن تمسك داشته، به شيوه شعر بيان كند و به عبارتى شعر بهترين محمل در ارائه آن ظرايف و لطايفى است كه صرفا به كمك الفاظ و عبارات و تصويرهاى شيرين بلاغى مىتوان آنها را به مشتاقان عرضه كرد.
اين شعر عرفانى از سنايى تا نراقى مسيرى پر از فراز و نشيب و متنوع و دلپذير را پشتسرگذاشته است. بىترديد در هر بيت از چنين شعرهايى رمزى و رازى و انديشهاى نهفته است كه البته شاعر عارف يا عارف شاعر براى خوش جلوه دادن شعر خويش و براى اتصال دادن عرفان شهودى خويش به منبع اصلى معرفت; يعنى ذات سراسر جمال و كمال حق تعالى در موقعيتى قرار مىگيرد كه مناسب مىنمايد از هر آنچه كه زيباترين و پسنديدهترين است استفاده نمايد.
كه حكايت «يك كر شمه و دوكار» است; هم تصوير زيبا و شاعرانه هست و هم مطالب و آرا عرفانى كه با بيان رمز نشان داده شده است:
هاتف ارباب معرفت كه گهى
مستخوانندشان و گه هشيار
از دف و چنگ و مطرب و ساقى
از مىو جام و ساقى و زنار
قصد ايشان نهفته اسرارى است
كه به ايما كنند گاه اظهار (5)
البته اين امر از غرق شدن عارفان در ذات حق و مبهوت جمال حق تعالى شدن نيز برمىآيد. در چنين مسيرى توجه به خداوند نه به سبب ترس از دوزخ و اميد به بهشت مىباشد، بلكه آنچه بايسته است و ضرورت دارد رسيدن به مقام ديدار و مشاهده و لقاى عند رب است.
آشكار است كه از اين زاويه نگاه كردن به عارف (كه فقط در پى رسيدن به مقام مشاهده مىباشد) خود به خود در عرصه رفتار و بيان آن در شعر اين اتفاق را مشاهده مىكنيم كه بىتوجهى به بهشت و جنات نعيم يكى از تكيه كلامهاى اصلى شعر عارفان ايرانى به شمار مىآيد:
منت سدره و طوبى ز پى سايه مكش
كه چو خوش بنگرى اى سرو روان اين همه نيست (6)
از در خويش خدايا به بهشتم مفرست
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس (7)
بى توجهى به اين بهشت با همه عظمت و اكرام و احترامى كه دارد از همان شيوه رفتار بزرگترين عارف در كره خاكى، يعنى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب معراج به دست مىآيد كه به هنگام عرضه بهشت و نعمات آن به ايشان، فقط به مقام مشاهده و رؤيت مىانديشيد و بهجاى حور و قصور دائما نغمه «غفرانك ربنا» را بر زبان جارى مىساخت و البته در نگاه اهل سلامت و اهل عقل و زهد ورزى چيزى فراتر از بهشت نخواهد بود كه منتهاى همه پارسايىها و پرهيزها به شمار مىرود. اين تفاوت در سلوك و رفتار همان تعبير به «طريقت» است كه پس از «شريعت» قرار دارد: «چيزى كه راه خداست طريقت صوفى است كه در عبادت ناظر به لقاى حق است، به بهشت و ثواب نظر ندارد و سلوك او با خلق و حق كه او آن را معامله مىخواند، مثل سلوك عابد و زاهد و از مقوله معامله كه عمل به قصد پاداش است، نيست» . (8)
چنين تفاوتى فقط در لفظ و تعبير نيست، بلكه مصداقها را نيز متفاوت نشان خواهد داد. بدين جهت در مقابل مسجد كه نماد شريعتبه حساب مىآيد، خانقاه يا خرابات هم مكان اهل طريقتبه شمار مىرفته است و در مقابل مدرسه كه كسانى «علم رسمى را وسيله كسب جاه و ثروت مىساختهاند و مىكوشيدهاند تا تفوق خود را در علوم ظاهرى، مستندى براى تفوق خويش بر ساير خلق سازند» (9) ميكده جايگاهى مناسب براى اهل صفا و رندى به شمار مىرفته است.
از اين روى يكى از بهترين تصويرهاى رندانهاى كه در شعر عرفانى و خراباتى به چشم مىآيد انتقال از خانقاه به خرابات و از مسجد به مىخانه رفتن است كه علت آن چيزى جز هوشيار شدن پير و ترك مقام و منصب رسمى و درسى براى رسيدن به صفاى حقيقى و معرفت واقعى نمىباشد:
ز خانقاه به مىخانه مىرود حافظ
مگر ز مستى زهد ريا بههوش آمد (10)
دوش از مسجد سوى مىخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما (11)
در ادب فارسى براى نخستين بار در عالىترين نوع خود توجه به خرابات و ميكده و روى گردانى از مسجد و مدرسه را در شعر قلندرانه عطار نيشابورى مىيابيم كه البته او اين شيوه را به مدد رگههايى از قلندر سرايى و خرابات ستايىهاى حكيم سنايى غزنوى فرا گرفته و به اوج كمال رسانيده است. در حقيقت نه تنها غزل عاشقانه عطار، عارفانه و قلندرانه مىنمايد و ابيات متعدد و فراوانى با موضوع و مضمون توجه به خرابات و مىخانه در مقابل مسجد و مدرسه در آنها يافت مىشود كه در شاهكار جهانى او منطق الطير، اهتمام شاعر به طرح داستان شيخ صنعان در حقيقت استناد به يك باور و زندگى قلندرانه است كه در نهايتحسن عاقبت و نيك نامى جاويدان را براى چنين قلندر شوريدهاى به اثبات مىرساند.
اين سنتشكنى عطار را بعدها خواجه رندان شيراز، حافظ با غزل افسونگر و رازآلود خويش ادامه داد و كار به جايى كشيده شد كه در حلقه زاهدان و اهل مدرسه و كسانى كه در حقيقت پرورش يافته حوزههاى درسى دينى بودند اين رويه به عنوان انديشهاى پسنديده دنبال گرديد و كسانى چون شيخ بهائى، فيض كاشانى و فاضل نراقى با توجه كردن به آن نشان دادند كه نقطه غايى معرفت عقلى و مدرسهاى، بيرون زدن از آنجا و روى آوردن به جايگاهى است كه مىتوان از وراى درس و مدرسه و مسجد و سجاده به كسب بهترين دقايق معرفت الهى دست پيدا كرد و بىآن كه متعرض ساحت مقدس شريعت و دين ورزى شده باشند مىتوانند با بيان و زبان ديگرى به طرح بهترين انديشههاى دينى بپردازند كه تفاوت عمدهشان با بيان ديگران، بهرهمندى از چاشنى ذوق و عشق و عرفان است.
اما جدا از نگريستن از چنين زاويهاى به موضوع يعنى جنبه فكرى و ذوقى مسئله مىتوان موضوع را از زاويه ديگرى هم در ادب فارسى به بحث گذاشت. در شعر فارسى شاعر مىتواند براى بيان خبر يا مضمونى كه در ذهن او نقش بسته از زبانى خلاف زبان عادى و روزمره مردم استفاده كند. اين كاربرد زبانى در سبكشناسى سخن فارسى، «سرپيچى از هنجار» (12) عادى زبان ناميده مىشود.
بنابراين در بيت زير از عطار نيشابورى:
بيا كه قبله ما گوشه خرابات است
بيار درد كه عاشق نه مرد طامات است (13)
گوشه خرابات گريز از هنجار عادى زبان است كه به جاى كعبه يا قبله نشسته است. و همچنين استبيت زير از حافظ:
در خرابات مغان نور خدا مىبينم
وين عجب بين كه چه نورى ز كجا مىبينم (14)
كه جدا از تاويل و تفسير معنايى و رفتارى بيت، در خرابات نور خدا را ديدن يك هنجار گريزى زبانى موفق به قصد بزرگنمايى خبر است.
همه اهل دين و دانش و زهدورزى از شيخبهائى تا فاضل نراقى و علامه طباطبائى در طرح مسائل حوزه معرفت دقيقا از همين زبان و بيان كمك گرفتهاند تا در وهله نخستبه جلب اذهان و افكار مخاطب و خوانندهاى بپردازند كه وقتى چنين عبارات خلاف منطق عادى گفتار را ببيند با درنگ و تامل با متن روبهرو خواهدشد.
بهترين و قوىترين قرينه هم براى نشان دادن اين نكته كه هدف از به كار بردن چنين زبانى، هنجار گريزى و بزرگ نمايى خبر مىباشد، استفاده هم زمان از قرينههايى است كه تاكيد مىكند نه خرابات مجازى است و نه دير مغان دروغين است و نه جام سرشار از لوث و پليدى. مثلا در اين مصراع حافظ: «باده جام تجلى صفاتم دادند» در مقابل باده، تجلى و در برابر صفات الهى جام آمده است.
همچنين ساختار شعر غنايى و به ويژه غزل ايجاب مىكند كه ارتباط بين واژه «دال و مدلول» براساس قراردادهاى زبانى نباشد لذا واژگانى كه در زبان عادى و طبيعى يك نشانه هستند «در غزل عرفانى از مقام يك نشانه فراتر مىروند و مثل زبان اسطوره، به رمزهايى مبدل مىگردند كه مفهوم و مدلول آنها را، تصميم گوينده و جهانبينى خاص وى و نيز تصميم مخاطب و بينش و ذهنيت وى تعيين مىكند… مدلول كلماتى مانند مسجد، زهد، دين، شريعت از يك سو و ميخانه، خرابات، كفر، مى و معشوق از سوى ديگر همان نيست كه ما در زندگى روزمره و در روابط اجتماعى عادى از آن اراده مىكنيم تا بتوان آنان را به خاطر تعظيم يكى و تحقير يكى نكوهش كرد» . (15)
در اين ميان اجازه مىخواهد «يك حرف صوفيانه» (16) نيز مطرح سازد، استفاده از زبان خاص عارفان و قلندران و شوريدگان از سوى دينداران و زاهدان و عابدان حقيقى در بردارنده يك تعريض تكاندهنده هم مىباشد. بىترديد آنجا كه سخن از برترى خرابات بر مسجد، و ميكده برمدرسه است پاى دفاع از ارزشهايى در ميان است كه در فرهنگ اسلامى مسجد و مدرسه را مقدس و متعالى قرار مىدهد. اما اگر ريا و سالوس و زهد فروشى و عجب و غرور كه از آفات مهلك دين و زهدورزى مىباشد فضاى مقدس تعبد و پارسايى را فرا بگيرد ترجيح و تشخيص شاعر عارف بر ترك كردن چنين اماكنى است كه به سبب دست آويز قرارداده شدنشان از سوى برخى دين به دنيا فروشان، ديگر امكان تمسك به آنها براى عارف و زاهد حقيقى وجود ندارد. از اين رو، يكى از دستمايههاى اصلى شعر خراباتى همين روىگرداندن پير از مسجد و به ميكده و خرابات رفتن است، پير كه در تشخيص، اشتباه نمىكند دريافته كه ديگر نمىتواند در كنار زاهدان خشك دماغ و متعصب، به معرفتخويش ادامه دهد از اين جهت راه خويش را از آنها جدا مىكند و عجالتا به خرابات مىرود كه نور خدا را در آنجا هم مىتوان ديد.
اين همه كه در حد وسط مسجد و ميخانه، خرابات طرح مىشود به سبب اين است كه روى گردانى از مسجد و توجه به مىخانه شائبه ترك ايمان و ارتداد را پيش نياورد:
ره ميخانه و مسجد كدام است
كه هر دو بر من مسكين حرام است
نه در مسجد گذارندم كه رند است
نه در ميخانه كاين خمار خام است
مرا كعبه خرابات است امروز
حريفم قاضى و ساقى امام است (17)
حافظ هم به عنوان حامى جدى و ثابت قدم دين از آنچه كه در يك مقطع تاريخى برسر دين آمده متاسف است و در يك بخش عظيم از شعر او كه به مبارزه با ريا و زهد فروشى اختصاص دارد، نشان مىدهد كه از ميان بد و بدتر، عقل سليم كدام يك را انتخاب مىكند از اين رو تجويز شراب و باده نوشى او درست نقطه مقابل زهدفروشى مىباشد:
باده نوشى كه در او روى و ريايى نبود
بهتر از زهد فروشى كه در او روى و رياست (18)
حافظا مىخور و رندى كن و خوش باش ولى
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را (19)
و نگرانى او از اين است كه اگر ميخانه را مىبندند در مقابلش دكان تزوير و ريا گشوده خواهد شد.
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند (20)
و به اعتقاد او مشكل اصلى كه بايد از «دانشمند مجلس باز پرسيد» اين است كه چرا «توبه فرمايان، خود توبه كمتر مىكنند» (21)
توجه به معشوقى كه از جنس مغبچه يا ترسابچه است چيزى در حد جاذبهاى است كه از خرابات و ميكده متجلى مىشود و البته از مقوله نفس پرستى و روى آوردن به لذت ظاهر نمىباشد، بلكه بازتاب مكتب اصالت جمال و اصالت عشق مىباشد كه در شكل تفسيرى و تاويلى خود به صورت «چشم و خال و خط و ابرو» (22) درآمده است كه «چون به جاى خويش مىباشد نكوست» (23) . و البته فقط «موى و ابروى ديدن» صرف نبوده، بلكه هدف توجه به «پيچش موى» و «اشارتهاى ابرو» (24) بوده است كه استغراق در جمال چنين معشوقى چيزى جز درك تجلى جمال حق نيست كه از بديهيات و مسلمات مقوله عرفان و تصوف به شمار مىآيد. اين در واقع همان «دولتبيدار» (26) عارف است كه به سراغ او آمدهاست و اين كه معشوق «از در مىآيد و عاشق از خود به در مىشود» در حقيقت تجلى معشوق به عارفى است كه بر پايه زهد و ايمانى قوى جنبه پذيرش چنين موقعيت را داشته است.
نمونههاى متعددى از اين واقعهها را كه نمونه كهن آن ديدار هرمس حكيم باطباع تام يا فرشته شخصى خويش است و نيز ديدار زردشتبا فرشته بهمن و ديگر امشاسپتدان يا فرشتگان مقرب ديانت زردشتى در طى سفر به ايران ويچ و همچنين ديدار ابن سينا و سهروردى با عقل فعال فلسفه مشايى (كه همان جبرييل يا روح القدس شريعتى اسلامى است) مىتوان در فرهنگ ايرانى – اسلامى ملاحظه كرد. (27)
پس از ذكر مطالب بالا كه مىتواند در حكم مقدمهاى به منظور آشنايى با شعر فاضل نراقى باشد، اينك به ذكر سرفصلهاى اصلى شعر او مىپردازيم. طبيعى است كه اين سرفصلها در مورد هر شاعر ديگر كه با فاضل نراقى از جهت مشرب و انديشه عرفانى همسانى داشته باشد، نيز صدق مىكند و با نگاهى گذرا به شعر بزرگانى چون شيخبهائى، ميرزا حبيب خراسانى، الهى قمشهاى، علامه طباطبائى و ديگران مىتوان اين انديشههاى عارفانه و قلندرانه را پىگيرى و مرور كرد.
پی نوشتها:
1) اشاره به بيت معروف امام خمينى – رضوانالله تعالى عليه – :
بگذاريد كه از ميكده يادى بكنم من كه با دستبت ميكده بيدار شدم
2) ديوان امام خمينى، ص 142.
شور دلدار فكنده استبه جانم شررى كه من از مسجد و از مدرسه بىزار شدم.
3) تقى پور نامداريان، ديدار با سيمرغ، ص 186.
4) ديوان حافظ، ص 44.
5) ديوان هاتف.
6) ديوان حافظ، ص 52.
7) همان، ص 182.
8) عبدالحسين زرينكوب، از گذشته ادبى ايران، ص 325.
9) عبدالحسين زرين كوب، سيرى در شعر فارسى، ص 105 اين سخن در توصيف مضمون اشعار شيخ بهائى آمده است.
10) ديوان حافظ، ص 119.
11) همان، ص 8 .
12) تعبيرات ديگرى هم به كار رفته است: عدول از هنجار، انحراف از زبان معيار و انحراف از فرم زبان كه همگى معادل Deviation from the nore مىباشند.
13) ديوان عطار، ص 122.
14) ديوان حافظ، ص 245.
15) تقى پور نامداريان، ديدار با سيمرغ، ص 187.
16) حافظ: يك حرف صوفيانه هست، بگويم اجازت است.
17) ديوان عطار، ص 139.
18) ديوان حافظ، ص 16.
19) همان، ص 8 .
20) همان، ص 137.
21) اشاره به اين بيتحافظ:
مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند
22) شيخ محمود شبسترى در گلشن راز چنين مىسرايد:
جهان چو چشم و خال و خط و ابروست كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست
23) همان.
24) ناظر استبه بيتى از: وحشى بافقى، ديوان، ص 513 كه به قرار زير است:
تو مو مىبينى و من پيچش مو تو ابرو او اشارتهاى ابرو
25) ديوان حافظ، ص 19.
سحرم دولتبيدار به بالين آمد گفتبرخيز كه آن خسرو شيرين آمد
26) همان.
27) تقى پورنامداريان، ديدار با سيمرغ، ص 192.
منبع: www.naraqi.com