مراتب امر به معروف و نهي از منکر
1. احساس قلبي؛ هنگامي که در روايات شريفه مراتب امر به معروف و نهي از منکر را بررسي مي کنيم، اولين مرتبه ي اين وظيفه ـ به خصوص نهي از منکر ـ انکار
مراتب امر به معروف و نهي از منکر
1. احساس قلبي؛ هنگامي که در روايات شريفه مراتب امر به معروف و نهي از منکر را بررسي مي کنيم، اولين مرتبه ي اين وظيفه ـ به خصوص نهي از منکر ـ انکار به قلب است، يعني زماني که انسان گناه، زشتي و انحرافي را در جامعه مي بيند، در دل خود آن را تقبيح کرده و احساس ناراحتي کند؛ اين اولين مرتبه ي نهي از منکر است.
2. اظهار ناراحتي؛ بر اساس آنچه در روايات آمده، در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتي خود را در چهره ظاهر کند. وقتي انسان در جامعه با کار زشتي روبرو مي شود و گناهي را مي بيند، بايد علاوه بر انکار دروني، ناراحتي و اشمئزاز خود را با اخم و درهم کشيدن چهره اظهار کند. در روايتي وارد شده که، اگر کس باگناهي مواجه شد و پيشاني خود را درهم نکشيد، و اخم نکرد، آن پيشاني در آتش جهنم چروکيده خواهد شد. پس مرتبه ي دوم اين است که بعد از انکار به قلب، اثر انکار قلبي در چهره ي ظاهر شود.
3. اظهار به زبان؛ مرتبه ي سوم، به زبان آوردن و تذکر دادن است، که خود مراتبي دارد.
در مرحله ي اول، چنان که شرايط مناسب بود و زمينه هاي لازم براي تأثيرگذاري وجود داشت، با زباني لين و نرم، معروف و منکر را تذکر بدهد؛ و اگر تذکر با زبان لين اثر نداشت، در مرحله ي بعد، بايد با لحني شديدتر، از منکر جلوگيري کرد.
4. برخورد فيزيکي؛ اگر تذکر شفاهي در فرد خاطي اثر نکرد، مرحله ي بعد، برخورد فيزيکي است. اين مرتبه ي ديگري از امر به معروف و نهي از منکر است که اگر امر به معروف و نهي از منکر به صورت تذکر و برخورد لفظي اثر نکرد و شرايط مناسبي وجود داشت و امر به معروف و نهي از منکر برخورد فيزيکي مي طلبد، بايد اين برخورد انجام پذيرد.
البته در جامعه اسلامي که دولت و حکومت اسلامي وجود دارد، برخورد فيزيکي بايد از طرف مقامي رسمي، و با مجوز رسمي انجام شود.
5. جهاد؛ مراحلي که تاکنون ذکر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهي از منکر است؛ اما مراتب ديگري از امر به معروف و نهي از منکر در روايات ذکر شده که شامل جهاد هم مي شود. به طور کلي همه ي انواع جهاد، از مصاديق امر به معروف و نهي از منکر است. حتي جهاد ابتدائي که يک جهادي روشنگرانه است و هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، آن هم در واقع نوعي امر به معروف است؛ زيرا در جهاد ابتدائي، جامعه به آنچه حق است، وادار شده، و به سوي راه صحيح هدايت مي گردد.
همچنين جهادي که به عنوان دفاع است، نيز نوعي نهي از منکر است؛ زيرا جهاد دفاعي، براي اين است که حق در جامعه باقي مانده و محکوم به کفر، انحراف و ضلالت نشود.
يکي ديگر از اقسام جهاد، جهاد با اهل بغي يا جهاد بغات است، بغات کساني هستند که در داخل کشور اسلام دست به آشوب و کشتار مي زنند و بايد با آن ها جنگيد ـ که اين نيز يکي ديگر از مصاديق نهي از منکر است. زيرا با فسادي که در اثر آشوب اخلال گران در جامعه به وجود مي آيد، مبارزه مي کند و جلوي آن را مي گيرد.
هم چنين جهاد مصاديق خاصي ديگري نيز دارد، که ممکن است به ندرت اتفاق بيفتد. مثلاً اگر در شرايط خاصي در گوشه اي از جهان، اساس اسلام به خطر بيفتد، در اين جا دولت اسلامي و مسلمانان، بايد جلوي آن فساد را بگيرند.
در چه مواردي مردم مجاز به برخورد فيزيکي هستند؟
اگر در زماني يا سرزميني دولت اسلامي وجود نداشته باشد، يا دولت اسلامي ضعيف و ناکارآمد است و قدرت برخورد با منکرات را ندارد، و مردم احساس مي کنند دراين سرزمين اسلام در خطر است، در اين جا مردم بايد براي نهي از منکر قيام کنند، تا حقيقت اسلام و احکام اسلام باقي بماند و ارزش هاي اسلامي در جامعه احيا شود.
6. حرکت شهادت طلبانه؛ گاهي ممکن است در جامعه دولت اسلامي قوي، که بتواند جلوي فساد ـ اعم از فساد در عقيده و يا فساد در عمل ـ را بگيرد، وجود نداشته باشد، يا اصلاً دولت کفر حاکم باشد و يا اگر کساني به نام دولت اسلامي حکومت مي کنند، در واقع اهل نفاق هستند، يعني عناصري از نفاق در ميان آن ها وجود دارد، و امکان اين که دستگاه حاکمه وظيفه ي امر به معروف و نهي از منکر را انجام بدهد نيست، و افرادي که در جامعه براي اصلاح امور و جلوگيري از فساد اقدام به امر به معروف و نهي از منکر مي کنند، آن قدر توانايي ندارند که بتوانند بر حاکمان قدرتمند و زورمدار پيروز شده و حق را اعمال کنند؛ در اين جا ممکن است اين افراد در انجام اين فرضيه چنان حرکتي را انجام دهند، که به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند و شهادت مظلومانه ي ايشان باعث بقاي اسلام شود.
اين همان کاري است که مصداق اتم آن حرکت ابي عبدالله الحسين عليه السلام است، که فرمود «اني لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في أمه جدي صلي الله عليه و آله أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر» (1) حضرت مي فرمايد هدف از اين قيام اين است که جامعه را به وسيله ي امر به معروف و نهي از منکر اصلاح کنم. چنين حرکتي که به شهادت سيدالشهداء عليه السلام انجاميد، مصداق تام امر به معروف و نهي از منکر بود. اين امر به معروف و نهي از منکر تنها به اخم کردن، يا به تذکر زباني، و يا به يک حرکت فيزيکي محدود نشد، بلکه حرکتي بود با شکوه، عظمت، و عمقي که تاريخ را متحول کرد، و تا جامعه ي انساني باقي است، آثار آن باقي خواهد ماند. البته چنين مصاديقي ـ مخصوصاً در حد اعلاي آن که براي سيدالشهداء عليه السلام واقع شد ـ به ندرت اتفاق مي افتد.
احساس مسؤوليت نسبت به ديگران
نکته ي بعدي اين مسأله ي است که انسان ها بايد در جامعه احساس کنند که نسبت به ديگران مسؤوليتي دارند، و بايد در رفتار يکديگر به نوعي، نظارت داشته باشند. اين واقعيتي است که کمابيش در جامعه هاي متمدن انساني، با اختلاف مراتبي که در مدنيت داشته، و دارند، همواره وجود داشته است. شايد هيچ جامعه اي را نتوان يافت که بهره اي از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن چنين احساسي وجود نداشته باشد.
انسان بايد نسبت به رفتار ديگران احساس مسؤوليت بکند. لکن مراتب چنين احساس مسؤوليتي در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشي حاکم بر آن ها متفاوت است. از آن جا که مصاديق کار خوب و بد در جوامع مختلف براساس نظام هاي ارزشي تفاوت دارد، مرتبه ي حساسيت مردم، نسبت به رفتار ديگران، بستگي به نوع جهان بيني و نگرش آن ها نسبت به انسان و جامعه ي انساني دارد. اين بحث مفصلي را مي طلبد، که فهرست وار به آن اشاره مي کنم.
نظام ارزشي فردگرا و نظام ارزشي جامعه گرا
ديدگاه حاکم بر جوامع را نسبت به انسان ها، در يک تقسيم کلي مي توان به دو دسته تقسيم کرد: جوامع فردگرا و جوامع جامعه گرا. و هر يک از اين دو دسته نيز داراي مراتب مختلفي هستند. بعضي از انسان ها در زندگي فقط در فکر خود هستند، اگر راحتي مي خواهند، آن را براي خود طلب مي کنند؛ اگر در پي پيشرفت هستند، آن را براي خود مي خواهند؛ براي اين گروه تفاوتي نمي کند که اين راحتي يا پيشرفت مادي و يا معنوي باشد. محور افکار و فعاليت آن ها نفي ضرر و کسب منفعت براي خود مي باشد.
در طرف مقابل، کساني هستند که خود را با ديگران در زندگي اجتماعي شريک و وابسته مي دانند، اين گروه معتقدند که جامعه، واحدي منسجم، هماهنگ و وابسته به يکديگر است. از اين رو، فقط به فکر خود نيستند. اين گروه اگر خير و برکتي طلب مي کند، براي همه مي خواهد. و اگر پيشرفتي را دنبال مي کند، آن را براي همه مي خواهد. حتي اگر پيشرفت معنوي و سعادت آخرت هم مي خواهد، آن را براي همه آرزو مي کند.
نگرش اسلام به انسان
انبيا و به خصوص دين مقدس اسلام، نگرش جامعه گرايي را تقويت مي کنند. دين اسلام مي خواهد انسان را به گونه اي تربيت کند که در همه ي مراحل زندگي خود، نظر به کل انسان ها و به خصوص اعضاي جامعه ي اسلامي داشته باشد. براي مثال، مي دانيم که نماز يک عبادت فردي است؛ همه ي انسان ها به نوعي در پيشگاه خداي خود اظهار عبوديت مي کنند، اما ما مسلمانان، بندگي خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار مي کنيم؛ در نماز و در قرائت سوره ي حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نمي گويد «من تو را مي پرستم» بلکه مي گويد «ما تو را مي پرستيم»، «اياک نعبد». اگر انسان در نيمه هاي شب به تنهايي در محراب عبادت مي ايستد و نماز مي خواند، بايد بگويد «ما تو را مي پرستيم»؛ اگر مسلماني در بياباني که هيچ انساني نيست، به تنهايي به نماز بايستد، بايد بگويد «اياک نعبد»، هيچ گاه در نماز نمي توان گفت «اياک اعبد». بلکه بايد بگويد «اياک نعبد و اياک نستعين»، يعني «ما» تو را مي پرستيم و «ما» از تو کمک مي خواهيم. اين يعني مؤمنان همديگر را ر کنار خود ببينند. هم چنين هنگامي که نماز تمام مي شود، بگويد «السلام علينا و علي عبادالله الصالحين، السلام عليکم و رحمه الله و برکاته. » سلام بر شخص پيامبر صلي الله عليه وآله و گفتن «السلام عليک ايها النبي»، نيز به جهت شخصيت برجسته ي پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله و امتياز جداگانه اي است که، آن حضرت دارند. امام نماز با «السلام عليک ايها النبي» تمام نمي شود، بلکه با «السلام علينا و علي عبادالله الصالحين، السلام عليکم و رحمه الله و برکاته» تمام مي شود. انسان در طول نماز همواره مؤمنان را در کنار خود مي بيند، و نيز هنگامي که مي خواهد از نماز خارج شود، باز هم بايد بر همه ي مؤمنان سلام کند. اين تربيت اسلامي است. در تمام دستورات اسلامي چه عبادت هاي فردي و چه عبادت هاي اجتماعي، مسائل اقتصادي، اجتماعي و تربيتي، حتي جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان بايد خود را با ساير مؤمنان شريک و وابسته بداند. اين تربيت خاص اسلامي است.
نگرش غرب به انسان
اما تربيت غربي ـ به ويژه در دو قرن اخير ـ فردگرا است. لذا در نگرش لائيک، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مي گيرد و نزديک ترين و انساني ترين روابط عاطفي رو به ضعف است. خانواده ها متلاشي مي شوند، زن و شوهر از هم جدا زندگي مي کنند. پدر و فرزند از همديگر جدا زندگي مي کنند. همسايه از همسايه خبر ندارد. در اين ديدگاه، محور فکري انسان، منفعت و لذات شخصي است.
ضرورت نظارت جامعه بر اعمال ديگران
اما همين گرايش فردي با تمام زشتي و کاستي هايي که دارد، در عين حال نمي تواند از مسؤوليت اجرايي و نظارت بر کار ديگران به کلي کناره گيري کند، زيرا مصالح و منافع و نيز لذت ها و رنج هاي انسان ها عملاً در خارج به افراد ديگر بستگي دارد، و هر قدر انسان به فکر منافع شخصي خود باشد، ولي در مي يابد که منفعت شخصي او جز با کمک منافع ديگران تأمين نمي شود. اگر انسان بخواهد در زندگي لذت داشته باشد، به تنهايي نمي تواند به اين لذت برسد، بلکه بايد فرد ديگري نيز باشد تا با او بتواند لذتي ببرد. اگر انسان بخواهد در فعاليت اجتماعي، تجارت و يا صنعت پيشرفت کند، به تنهايي نمي تواند موفق شود، بلکه مجبور است با ديگران همکاري کند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار باشد و محيط سالمي داشته باشد، به تنهايي نمي تواند تصميم بگيرد. زماني محيط سالم مي ماند که، ديگران نيز به سلامت محيط کمک کنند. به عنوان نمونه، مي دانيد امروزه در دنيا، ضررهاي دخانيات براي انسان روشن شده، و عملاً در اتاق هاي دربسته، و سالن هاي عمومي کشيدن سيگار ممنوع است. اگر فردي بخواهد سيگار بکشد، بايد از ساختمان خاج شده و در فضاي آزاد سيگار بکشد، و بعد به داخل ساختمان برگردد. زيرا اگر بنا باشد هرکسي در اتاق يا در سالن سيگار بکشد، ديگران نيز به اجبار دود آن را استنشاق مي کنند، و اين براي آنان ضرر دارد، لذا ناچار است حال ديگران را نيز رعايت کند. اين مسأله با وجود همان روحيه ي فردگرايي است.
مثال بسيار زيبايي درباره ي امر به معروف و نهي از منکر وجود دارد: گروهي سوار کشتي بودند، يکي از سرنشينان کشتي شروع به سوراخ کردن محل نشستن خود کرد. ديگران به او گفتند: چرا کشتي را سوراخ مي کني، گفت اين محل کشتي در اختيار من است و اين جا هم خود من نشسته ام؛ من جاي خود را سوراخ مي کنم، و به محل نشستن شما کاري ندارم. ساير سرنشينان دست او را گرفتند و گفتند: درست است که تو فقط جاي خود را سوراخ مي کني، ولي وقتي آب در اخل کشتي افتاد، ديگر من و تو را نمي شناسد، کشتي و همه ما، با هم غرق مي شويم.
در زندگي اجتماعي، انسان نمي تواند فقط منفعت خود را ببيند، و فقط به کار خود توجه داشته باشد و در کار ديگران دخالت نکند، هنگامي که انسان ديد فردي ضرري به جامعه مي زند، بايد دست او را بگيرد و او را از اين عمل نهي کند. در اين جا جامعه به اين فرد اجازه نمي دهد که بگويد، که اين جا، جاي خودم است، چهار ديواري خودم است، شهر خودم است، اين اتاق خودم است، محل کار خودم است؛ بلکه وقتي جامعه ديد ضرر به همه مي خورد، هرقدر اين جامعه فردگرا باشد، حتي به عنوان محافظت از منافع شخصي خود نيز در کار او دخالت مي کند، و مانع کار او مي شود.
بنا بر اين، حتي در جوامعي که فردگرايي به نحو تام حکومت مي کند، در عين حال نظارت عمومي مردم کمابيش وجود دارد.
حدود نظارت جامعه بر اعمال ديگران
در جوامع غربي اين نظارت در حدي است که همه مي فهمند که اگر در کار ديگران نظارت نکنند، دود آن در چشم خود آن ها خواهد رفت. لذا جامعه در اين موارد نظارت مي کند. اما اگر عمل اين فرد به آن ها ارتباطي پيدا نکند، و منافع مادي آن ها را به خطر نيندازد، چندان دغدغه اي ندارند. آن ها معتقدند اين فرد که اين عمل قبيح را انجام مي دهد، ضرر آن متوجه خود او مي شود و خود او را مريض مي کند، و افراد جامعه در اين مورد مي گويند، به من چه! به تو چه! اين تعبير «به من چه» و «به تو چه»، همان گرايش فردگرايي است. در جايي که ضرر به ساير افراد برگردد، حساسيت نشان مي دهند. اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه مي گويد «به من چه»، بگذار او به خودش ضرر بزند. حتي اگر کسي بخواهد به او بگويد به بدن خود ضرر نزن، سيگار نکش، مريض مي شوي، قلبت خراب مي شود، در جواب مي گويد به تو چه! چرا در کار ديگران دخالت مي کني؟ آزادي است، دلم مي خواهد، دوست دارم!
نگرش غرب نسبت به نظارت بر امور معنوي
تا اين جا فردگرايي و جامعه گرايي در امور مادي انسان بود، اما در امور معنوي چگونه است؟ اگر رفتاري موجب ضرر معنوي براي جامعه بشود، آيا آن جا بايد بر کار ديگران نظارت کرد يا نه؟
تا به حال صحبت از فردگرايي و جامعه گرايي در امور مادي بود. اقتضاي فردگرايي اين است که، جايي که نفع و ضرر کار فردي از جامعه به ما مربوط نمي شود، آن فرد را رها کنيم. اين چيزي است که امروزه کم و بيش در غرب حاکم است، و اصطلاحاً به آن انديويژواليزم (2) مي گويند.
اما کساني از غربيها که گرايش اجتماعي دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر کار ديگران را فقط در امور مادي صحيح مي دانند. اما در جاي که اعمال افراد مربوط به امور معنوي، مانند کفر و ايمان و حق و باطل مي شود، اين گروه نيز مي گويند به تو چه! اين جا دخالت در امور ديگران است! در غرب، آن جا که اعمال افراد مربوط به دين، اخلاق، و معنويات ساير افراد مي شود، آن جا به طور کامل حق فرد است و به هيچ کس اجازه داده نمي شود که در آن دخالت کند.
نگرش اسلام نسبت به نظارت بر امور معنوي
اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است. اسلام مردم را به گونه اي تربيت مي کند که، هميشه به فکر ديگران باشند. حتي در نماز هم که رابطه ي فرد با معبود است، مسلمانان بايد بگويند «ما»، و نگويند «من». و در امور اجتماعي که افراد با يکديگر رابطه دارند، نظارت اجتماعي، فقط به امور مادي ختم نمي شود، بلکه افراد بايد به امور معنوي هم توجه داشته باشند. اگر کسي کاري را انجام مي دهد که موجب فساد معنوي جامعه مي شود، بايد از آن نهي کرد. بلکه در امور معنوي نهي از منکر واجب تر است. زيرا روح انسان و معنويات بر بدن و ماديات برتري دارد، زيرا ماديات فاني است و تمام مي شود، اما امور معنوي الي الابد باق خواهد ماند. کسي که مرتکب گناهي مي شود و قرار است به عذاب ابدي مبتلا بشود، اين را نمي توان باکسي که خود را در آتش مي اندازد، تشبيه کرد. اگر شما مي بينيد که کسي مي خواهد خود را درون چاه بيندازد، يا خود را از بالاي پل درون رودخانه پرت کند تا غرق شود، يا در آتش بيندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نمي دهد بگذاريد که او ـ چون خودش خواسته و به خود او مربوط مي شود ـ هر کاري مي خواهد بکند.
اگر بيني که نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشيني گناه است
بنا بر اين کسي که مي خواهد خود را در آتش بيندازد، شما نبايد بگذاريد. اين که آتش دنيايي است و يک سوختن چند ساعتي است، درد و سوزشي است که چند ساعت عارضش مي شود، بعد هم تمام مي شود و مي ميرد. اما اگر کاري باشد، که موجب افتادن در آتش ابدي باشد، به طريق اولي بايد جلوي او را گرفت. «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب»، (3) «هرگاه پوست تن آن ها پخته شود و بسوزد آن را پوست هاي ديگري جايگزين سازيم، تا عذاب را بچشند» خداوند مي فرمايد که کافران در جهنم مي سوزند تا پوست ها آن ها مي سوزد و خاکستر مي شود، مجدداً بر بدن ايشان پوست جديد مي رويد؛ و اين روند تمام شدني نيست. مگر اين افراد چه کاري کرده اند؟ خداوند مي گويد اين افراد از فرمان او سرپيچي کرده و مرتکب گناه شده اند. وقتي شما مي بينيد کسي چنين گناهي مرتکب مي شود که سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از اين است که آن فرد خود را در آتش اين دنيا بيندازد و بسوزاند، چون اين آتش يک ساعت و دو ساعت است و تمام مي شود، اما عذاب اخروي و آتش جهنم، عمر ابدي دارد و انسان را دائماً مي سوزاند، و عذاب تتمام نشدني به بار مي آورد، آيا آن جا وجدان انسان بيش تر اقتضا نمي کند که دست اين فرد را بگرد و او را از گناه دور کند؟ امر به معروف و نهي از منکر در اسلام فقط به ضررهاي مادي مربوط نيست، بلکه اسلام مي گويد جلوي گناه را هم بگيريد. زيرا گناهکار به عذاب ابدي آخرت دچار مي شود.
نگرش قرآن به امر به معروف و نهي از منکر
در ميان همه ي آياتي که بر امر به معروف و نهي از منکر دلالت دارند، دو آيه 67 و 71 از سوره ي توبه داراي ويژگي خاصي هستند: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر و يقيمون الصلوه و يؤتون الزکوه و يطيعون الله و رسوله اولئک سيرحمهم الله ان الله عزيز حکيم»؛ (4) «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنکر و ينهون عن المعروف و يقبضون أيديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون». (5) خداوند مي فرمايد مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولايت دارند، و به دنبال اين ولايت و در پرتوي آن است که امر به معروف و نهي از منکر مي کنند. اين ولايت را به هر معنايي بگيريم چه به معني محبت و چه به معناي نوعي سلطه و قدرت قانوني باشد يا به هر معناي ديگر، براي اين است که ديگران را از کار زشت باز دارند. زيرا انسان اگر بخواهد در جامعه کسي را از گناه دور کند، بايد نوعي تسلط و حق قانوني بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند اين کار را انجام بدهد.
در فرهنگ غرب چنين حقي را به کسي نمي دهند، که کسي بتواند مانع ارتکاب گناه از ديگري بشود، و يا در امور ديني و معنوي ساير افراد جامعه دخالت کند. اگر کسي هم اين کار را بکند، به او مي گويند به تو چه! ولي در اسلام، اين گونه نيست؛ بلکه مي گويد همه يکي هستند، و همان طور که خود را از گناه دور مي کنند، وظيفه دارند ديگران را هم از گناه دور کنند. علاوه بر آن بينشي که بر اساس امر اخلاقي و عاطفه ي انساني مي گويد اگر انساني قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد؛ اسلام مي گويد، امر الهي بر ما واجب مي کند که نگذاريم بسوزد. بلکه اين کار، اوجب واجبات است، طبق آن روايت که فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنکر… فريضه عظيمه بها تقام الفرائض» (6) مهم ترين وظيفه اي که خدا بر بندگانش واجب کرده است، امر به معروف است. «بها تقام الفرايض، » اگر امر به معروف و نهي از منکر اجرا نشود، ساير فرايض هم ترک خواهد شد، بقاي ساير فرايض در جامعه، در گرو اين است که امر به معروف و نهي از منکر اجرا شود. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به ساير واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترک شد، بقيه واجبات هم ترک مي شود. پس براي اين که آمر به معروف بتواند به ديگري به زبان گوشزد کند و بعد عملاً جلوي او را بگيرد، بايد نسبت به او نوعي ولايت داشته باشد. يعني قانون بايد به او يک تسلط قانوني بدهد که بتواند جلوي او را بگيرد. اين نوعي ولايت است، شايد منظور خداوند که مي فرمايد: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض» اين است که خداي متعال چنين ولايتي را به مسلمانان داده است که نسبت به همديگر بتوانند امر به معروف و نهي از منکر کنند.
معناي ديگري که مي توان براي ولايت ذکر کرد همان معناي معروف «دوستي» است. يعني چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همديگر محبت دارند، يکديگر را دوست دارند، و دلسوز همديگر هستند، لذا نمي خواهند به گناه مبتلا شوند، نمي خواهند کاري بکنند و راهي بروند که نهايت آن، عذاب ابدي هست. آن محبت حاکم بر مؤمنان و مؤمنات ايجاب مي کند که امر به معروف و نهي از منکر در ميان آن ها وجود داشته باشد.
شايد در اين آيه از هر دو معنا بتوان استفاده کرد.
اما وقتي خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان مي کند، مي فرمايد: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض» و نمي فرمايد: «بعضهم اولياء بعض» و به جاي «يأمرون بالمعروف، » مي گويد: «يأمرون بالمنکر و ينهون عن المعروف» در اين جا چند سؤال مطرح است که در حد توان و ظرفيت، به بررسي آن مي پردازيم.
چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبير منافقان را آورده است؟
پرسشي که در اين جا مطرح مي شود اين است که چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمي فرمايد «الکافرون و الکافرات»؟ چرا در مقابل «و المؤمنون و المؤمنات يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر، » تعبير «الکافرون و الکافرات، يأمرون بالمنکر و ينهون عن المعروف، » را نياورده است؟
در جواب اين سؤال مي توان گفت: زيرا منافقان هستند که در جامعه اسلامي زندگي مي کنند و تظاهر به ايمان دارند و در ظاهر، تمامي ارزش هاي اسلامي را پذيرفته اند اما به هيچ يک از باورهاي ديني اعتقاد قلبي ندارند. در ظاهر با مسلمان ها همراهي مي کنند ولي در پنهان با آنان دشمني دارند، و در هر زمان مناسبي که بتوانند به مسلمان ها ضربه مي زنند.
برخلاف کافران که در جامعه ي اسلامي نيستند، و اگر همه در ميان آن ها زندگي کنند به صورت علني مواضع خود را عليه ارزش هاي اسلامي اعلام مي کنند. لذا مسلمانان آن ها را مي شناسند و مرزي ميان خود و آن ها دارند. زيرا در جامعه ي کفر همه کافر هستند و علناً ارزش هاي اسلامي را قبول ندارند و منکر مي شوند. لذا لزومي ندارد کسي تظاهر به ايمان کند.
بنابراين، منافقان در جامعه ي اسلامي رسوخ مي کنند و به ارزش هاي اسلامي اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مي کنند؛ اما دين مردم را نشانه مي روند و به هر مکر و حيله اي دست مي زنند تا مردم را از دين جدا کنند. لذا خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: «المنافقون و المنافقات، » يعني مؤمنان بايد مواظب دين خود باشند، منافقاني درون جامعه ي اسلامي هستند، که امر به منکر و نهي از معروف مي کنند.
ولايت مؤمنان بر يکديگر
خداوند درباره ي مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض، » ولي در باره منافقان مي فرمايد: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض، » چرا خداوند فرمود برخي از مؤمنان بر برخي ديگر تولي دارند ولي منافقان همه يکپارچه هستند؟
اين مسأله را از دوجهت مي توان بررسي کرد. اگر «بعضهم اولياء بعض» را به معناي ولايت بگيريم، يعني مؤمنان نسبت به همديگر ولايت دارند. براي اين که مؤمنان بتوانند بر يکديگر امر و نهي کنند، بايد يک مجوز قانوني و تسلط قانوني، داشته باشند. لذا خداوند مي فرمايد مؤمنان بر يکديگر ولايت دارند. پس خداوند يک ولايت، و قدرت قانوني براي آن ها جعل کرده است تا بتوانند در کار يکديگر دخالت و نظارت کنند و اين امر و نهي را به خوبي انجام دهند.
اما در مورد منافقان که مي خواهند به وسيله ي «امر به منکر» و «نهي از معروف» دين را از مردم بگيرند، و به اصل دين حمله کنند، آن ها ديگر احتياج به ولايتي ندارند. زيرا ولايت يک حق قانوني است، و قانون در هيچ جامعه اي امر به منکر را تجويز نمي کند.
اما اگر «بعضهم اولياء بعض» به معني دوستي و محبت باشد، يعني برخي از مؤمنان دوست برخي ديگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا وقتي مي بينند ضرر و زياني متوجه برادر مؤمني مي شود، نگران مي شوند و سعي مي کنند او را متوجه اين ضرر کنند. مؤمنان به دليل اين که نسبت به همديگر محبت دارند، لذا به يکديگر امر و نهي مي کنند. مؤمنان نمي خواهد رفيق و برادر و خواهر ايماني آن ها، در آتش جهنم بسوزد.
امام منافقان مانند مؤمنان دلداده ي يکديگر نيستند. هر کدام از آن ها به فکر منفعت خود مي باشد، «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتي» (7) خداوند در قرآن کريم مي فرمايد شما منافقان را در يک جبهه ي مشترک مي بينيد که جمع شدند، و با هم کار مي کنند. در ظاهر بين آن ها اجتماع و هماهنگي و اشتراک و مشارکت است، اما دل هاي آن ها از هم پراکنده است. اين ها در دل خود مهر و محبتي نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصي آن ها تأمين نشود حتي يکديگر را ترور مي کنند. چون هرکسي به فکر منافع خود مي باشد. اگر اجتماعي را هم تشکيل مي دهند، و يا در برخي از کارها با هم مشارکتي دارند، به خاطر اين است که دامي براي تأمين منافع خود گسترانده باشند. اگر در اين اجتماع و مشارکت تزاحمي پيدا کنند و منافع شخصي آن ها به خطر بيافتد، همه چيز تمام مي شود و کنار مي رود. بنابر اين منافقان نسبت به يکديگر، محبتي ندارند.
پس بر اساس مطالب فوق مي توان چنين نتيجه گرفت که منافقان نسبت به هم محبتي ندارند. و همچنين قدرت قانوني هم براي امر و نهي، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به يکديگر دلسوزند و يکديگر را امر و نهي مي کنند؛ زيرا نمي خواهند برادر و خواهر ايماني آن ها در جهنم بسوزد. و همچنين خدا چنين قدرت قانوني براي امر به معروف و نهي از منکر به آن ها داده است. پس آنان نسبت به هم ولايت دارند. نکته ي ديگر اين که در مورد مؤمنان مي فرمايد: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض» و بعد مي فرمايد: «يأمرون بالمعروف» اين است که مؤمنان يکديگر را دوست دارند و نسبت به هم ولايت دارند. ولي در مورد منافقان تعبير اولياء نمي آورد، بلکه تعبير «بعضهم من بعض» آورده مي شود؛ زيرا مي خواهد بگويد منافقان در «امر به منکر» خود، با هم وابستگي دارند و همکاري مي کنند و اشتراک و اجتماعشان در باطل است.
چگونه در جامعه اسلامي امر به منکر و نهي از معروف امکان دارد؟
سؤال معما گونه اي که اين جا مطرح مي شود اين است که چگونه در يک جامعه، افرادي هستند که به کار بد و منکر امر مي کنند؟ زيرا در هر جامعه اي، منکر به معناي زشت و بد است. چگونه مردمي در يک جامعه پيدا مي شوند و به زشتي ها امر مي کنند؟ در جامعه ي اسلامي که همه به ارزش هاي اسلامي اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مي کنند چگونه افرادي مي آيند و به منکر امر مي کنند؟ چگونه در جامعه ي اسلامي کساني جرأت پيدا مي کنند، به افراد جامعه دستور بدهند، که کار بد بکنيد. و حتماً اين افراد هدفي را تعقيب مي کنند و مطمئن هستند که وقتي اين حرف را مي زنند، کسي هم از آن ها تبعيت مي کند. زيرا اگر قرار باشد آن ها بگويند کار زشت بکنيد، برويد دزدي کنيد، فسق و فجور بکنيد کسي هم به آن ها گوش ندهد، آن ها چه داعي دارند «امر به منکر» کنند؟ لابد اين امر و نهي اي که مي کنند، اثري در جامعه دارد که آن ها اين همه تلاش مي کنند و مي خواهند منکر در جامعه تحقق پيدا کند. پس سؤال معماگونه اين است که چه طور در جامعه ي اسلامي کساني پيدا مي شوند که به کار زشت امر مي کنند، و اين امر آن ها موثر هم واقع مي شود؟ چرا اين کار را مي کنند؟ و چرا مردم مي پذيرند؟
در اين جا بايد بررسي کنيم که منظور از معروف و منکر چه مي تواند باشد. اگر منظور از منکر ـ به اصطلاح طلبگي ـ منکر به حمل اولي باشد، يعني کسي بيايد در جامعه به مردم بگويد، بياييد کار بد بکنيد، کار خوب نکنيد، احتمال اين که چنين کاري از يک عاقل سر بزند و اين گونه امر به منکر بکند و تأثيري هم در مردم داشته باشد، نزديک به صفر است. زيرا مردم همه ي ارزش ها را باور دارند و اجازه نمي دهند کسي بيايد و آشکارا بگويد که کار بد ـ به مفهوم حمل اولي ذاتي ـ ، بکنيد. مسلماً مراد قرآن از اين که مي گويد منافقان امر به منکر مي کنند، منکر به مفهوم حمل اولي ذاتي، نيست. بلکه مراد اين است که منافقان به مصاديق معروف و منکر امر و نهي مي کنند. يعني اين که چيزي امر مي کنند که مصداق منکر است، نه مفهوم منکر. آن ها مردم را به کارهايي دعوت مي کنند که در واقع منکر است، منتها اين مصاديق منکر را به عنوان معروف و کارهاي خوب معرفي مي کنند.
منافقان با سوء استفاده ي از مفاهيم و با استفاده از روش هاي مغالطي و روش هاي تبليغي غلط و شيطاني مردم را به منکر امر مي کنند. آن ها نخست زمينه اي را فراهم مي کنند که يک سري از کارها «خوب» وانمود شود؛ و مردم چنين تلقي کنند که اين کارها خوب است. بعد به مردم مي گويند که اين کارهاي خوب را ـ که در واقع همان مصاديق کارهاي زشت و بد است ـ انجام بدهيد. و از طرف ديگر روي يک سري از کارهاي خوب آنچنان تبليغ مي کنند که وانمود مي شود اين کار بد است. بعد به مردم مي گويند که اين کارهاي بد را ـ که در واقع همان مصاديق کارهاي خوب است ـ انجام ندهيد. اين گونه نيست که به طور مستقيم بيايند و به مردم بگويند کار بد بکنيد. اين مسلم است که هيچ عاقلي، چنين حرفي نمي زند، و هيچ عاقلي به چنين حرفي گوش نمي دهد. پس آن ها مصاديقي از افعال منکر را به نام خوب به مردم معرفي مي کنند، و آن گاه مي گويند انجام دهيد.
سؤالي که اين جا مطرح مي شود اين است که چگونه مي شود معروف را به عنوان منکر و منکر را به عنوان معروف به مردم معرفي کرد؟ بحمدالله در جامعه اي که ما اکنون در آن زندگي مي کنيم، مصاديق فراواني يافت مي شود؛ ما نبايد تعجب کنيم، زيرا ريشه هاي نفاق و شاخه هايي از آن هنوز در کشور ما وجود دارد، که اين کار را مي کنند.
براي اين که بحث روشن شود چند مثال کوچک مي آوريم. سابقاً در جامعه ي ما براي خانم ها يک مفهوم ارزشي وجود داشت به نام «حيا». همه خوب مي دانيم يکي از صفات خوب براي زن ها حيا است. البته حيا براي مردها هم خوب است، ولي براي خانم ها يکي از صفات برجسته است. و قرآن هم يکي از واژه هايي که به کار مي برد و از آن تعريف مي کند همين واژه ي حياء و استحياء است و حتي در داستان دختران شعيب که از طرف پدر خود آمده بودند پيش حضرت موسي که او را به منزل دعوت کنند، مي گويد: «فجاءته احداهما تمشي علي استحياء قالت ان ابي يدعوک»؛ (8) يکي از دختران با يک حالت حياء و شرم آمد پيش موسي، خيلي آرام و در حالي که سر بزير انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت مي کند که مزد زحمتي که کشيدي به تو بدهد، «تمشي علي استحياء» خداوند اين حيا را با يک زبان مدح آميزي بيان مي کند و مي گويد که با حالت شرم و حيا آمد پيش حضرت موسي عليه السلام. خوب اين حيا در فرهنگ ما جاي خود را دارد. منافقان مي آيند، مي گويند اين شرم و حيا همان خجالت است. اين که زن حيا دارد يعني خجالتي است. و انسان خجالتي در دنيا هيچ کار نمي تواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتي يک انسان بي عرضه است. و علم روانشناسي مي گويد خجالت کشيدن بد است. اگر دختري از يک پسري خجالت بکشد، اين بد است. زيرا نمي تواند خواسته ي خود را براي او بيان کند و حق خود را از او بگيرد. پس دختر نبايد از پسر خجالت بکشد. اين که مردم مي گويند انسان بايد شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نبايد خيلي پررويي کند، بي خود مي گويند؛ و اين اشتباه است. دختر بايد پر رو باشد، بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند، کار خود را انجام بدهد، بايد از خود دفاع کند. و حتي نمونه تاريخي از اهل بيت عصمت هم مانند حرکت حضرت زينب عليه السلام مي آورند. بله اين که دختر بايد از خود دفاع کند، بتواند وظيفه ي شرعي خود را انجام دهد، بتواند سخنراني کند آن طور که حضرت زينب عليه السلام سخنراني کرد، اين ها همه نقطه هاي مثبتي است. اما دختري که هنوز ازدواج نکرده، بايد مقابل يک مرد بيگانه احساس شرم داشته باشد. اين هم يک ارزش است.منافقان اين دو تا را با هم قاطي مي کنند، مي گويند حياداشتن يعني خجالتي بودن، خجالتي بودن هم يعني بي عرضه بودن. پس براي اين که انسان خجالتي نباشد بايد شرم و حيا را کنار گذارد. برا ي اين که پررويي بين بچه ها ملکه بشود بايد دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. ديگر حدي هم براي اين معاشرت ها نبايد در نظر گرفت. در برنامه هاي چهارشنبه سوي بروند با هم برقصند، تا خجالت بار نيايند. پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت يک امر فرهنگي جلوه مي دهند و روي آن کار مي کنند، و مي گويند که مفهوم حيا از قبيل خجالت و بي عرضگي است، و اين را بايد برداشت. راه رسيدن به اين هم معاشرت پسر و دختر است. بعد مي گويند پس دختر و پسر را آزاد بگذاريد تا با هم بروند معاشرت کنند. اين جا «يأمرون بالمنکر» مصداق مي يابد. حتي اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حکومتي نفوذ مي کنند و از سوي بعضي دستگاه ها بر منکر سفارش مي کنند؛ مثلاً مي گويند براي زنده نگه داشتن فرهنگ بايد جشن چهارشنبه سوري را راه بيندازيم. ولو اين جشن سنت کفر است؛ ولو هزار جور ضرر براي جامعه داشته باشد. حتي ممکن است براي اشاعه آن از بودجه ي بيت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمي آيند بگويند کار بد کنيد، ابتدا زمينه اي را فراهم مي کنند و به مردم چنين وانمود مي کنند که اين خوب است، آن وقت «يأمرون بالمنکر» يا زمينه ي فرهنگي را فراهم مي کنند که فلان کار معروف بد است، آن وقت «يأمرون بالمنکر» يا زمينه ي فرهنگي را فراهم مي کنند که فلان کار معروف بد است، آن وقت «ينهون عن المعروف» و اين کار احتياج به نفاق دارد، نه کفر. کافر آنچه مي خواهد مستقيم مي گويد. اين که خداوند فرمود «المنافقون و المنافقات»، و نفرمود «الکافرون و الکافرات» به اين جهت که اين کار از نفاق بر مي آيد، بايد وانمود کند که ما هم اسلام را دوست داريم به احکام اسلام معتقديم، بايد کار خوب انجام داد، اما حيا کار خوبي نيست؛ زيرا باعث خجالتي شدن مي گردد و اين بد است و بدها را بايد کنار بگذاريم. بنابر اين حيا از اسلام نيست. يا ـ دست کم ـ قرائت ما از اسلام اين نيست. در قرائت قديمي ها از دين مي گفتند که اسلام حيا و شرم را دوست دارد، قرائت جديدي ها از اسلام اين است که حيا بسيار چيز بدي است.
پس تا زمينه ي فرهنگي در جامعه پيدا نشود، امر به منکر معنا پيدا نمي کند. و از طرفي مفاهيم و ارزش هايي را مطرح و ترويج مي کنند که در جامعه، ديگر جايي براي امر به معروف باقي نماند. يعني آنچنان در مقالات، در روزنامه ها، و در سخنراني ها و رسانه هاي مختلف به مردم القا مي کنند که دخالت کردن در امور اعتقادي و ارزشي و اخلاقي ديگران فضولي است و فضولي هم کار بدي است که ديگر اگر به يک کسي گفتند چرا نماز نخواندي؟ مي گويد به تو چه! شما چه حق داريد در کار ديگران فضولي کنيد؟ يا اين که مي روند در پارک و مشروب مي خورند، مست مي شوند و با شيشه ي مشروب به جان هم مي افتند، تو چه حق داري مي گويي نکن؟ ! اين فضولي است. چرا ما در کار ديگران فضولي کنيم؟ پس اول زمينه ي فرهنگي آن را فراهم مي کنند، که اين ها فضولي است، و فضولي بد است. آن وقت «ينهون عن المعروف» و کار به آن جا مي رسد که ارزش ها جاي خود را با ضدارزش ها عوض مي کنند. واي بر کساني که چنين شرايطي را در جامعه ي ما فراهم کردند و هنوز درصدد اين هستند که آن را گسترش بدهند و ارزش هاي اسلامي را به کلي از جامعه محو کنند.
پي نوشت :
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روايت 2.
2.Individualism.
3. نساء، 56.
4. توبه، 71.
5. توبه، 67.
6. تهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21، باب 22.
7. حشر، 14.
8. قصص، 25.
منبع: کتاب آذرخشي ديگر از آسمان کربلا /س