مرد حوزه و دانشگاه
نگاهی به زندگی آیت الله مفتح
ساعت 9 صبح بود، اتومبیل ضد گلوله مثل هرروز جلوی درب توقف کرد، راننده اصرار داشت: دکتر کاش اجازه می دادید مثل قبل ماشین را داخل حیاط پارک کنم. دکتر درحالی که یادداشت ها و کتابش را از روی صندلی اتومبیل بر می دارد: ضرورتی ندارد زندگی ما دست خداست. در این حین محافظی که کنار راننده نشسته بود پیاده شد درب عقب سمت راست را که طرف دیوار حیاط دانشکده قرارداشت باز کرد و دکتر پیاده شد به طرف دکتر رفتم و پس از احوالپرسی درکنار او به طرف دانشکده به راه افتادیم، ناگهان تیراندازی شروع شد. یکی از محافظان دکتر با شنیدن صدای تیر شروع به تیراندازی کرد، چند تیر انداخت، بهت مرا فراگرفته بود که چه باید بکنم، نگاهم به محافظ بود و بازوی دکتر را گرفته بودم درگیری سخت تر می شد فکر می کنم محافظ دکتر دراثراصابت گلوله شهید شد. این صحنه را که دیدم داد زدم دکتر بدوید، دکتر شروع به دویدن کرد و به طرف راهروی سالن دانشکده رفت. همزمان یکی از مهاجمان کلت دردست به طرف دکتر دوید و چند تیر پیاپی به طرف ایشان شلیک کرد. دیگر نمی دانستم باید چه کنم. کم کم همه چیز را از دست داده می دیدم. فکر می کردم دکتر وارد سالن اصلی دانشکده شود خطر رفع می شود به سمت دکتر نگاه می کردم تا امیدهایم دوباره زنده شود اما دکتر پشت دراصلی سالن به زمین افتاد، با مشاهده این وضع به طرف اسلحه محافظی که شهید شده بود دویدم، مهاجم دیگری که روبه روی درب دانشگاه ایستاده بود به طرف من شلیک کرد، روی زمین افتاده بودم. صدای گلوله ها را مدام می شنیدم تا این که مهاجمان با یک موتور فرار کردند.(1)
دکتر را که روی زمین افتاده بود، دیدم، هنوز زنده بود. فریاد می کشیدم کمک کمک، او را بلند کردیم و آوردیم سرچهارراه و او را درتشک عقب اتومبیل پیکان کرم رنگ خواباندیم. خون فراوانی از ناحیه سراو جاری بود و تمام سطح صورتش را پوشانده بود می خواستم خون در دهان ایشان نریزد و راه تنفسش را بند نیاورد، سعی کردم سرش را بر گردانم اما احساس کردم انگشتم به داخل سر او فرو رفت.(2)
پیکان کرم رنگ درحالی که ممتد بوق می زد و با شتاب از اتومبیل های دیگر سبقت می گرفت در مقابل دانشسرای عالی تربیت معلم از من هم سبقت گرفت. همان موقع، به شدت با جدول وسط خیابان برخورد کرد و متوقف شد، بلافاصله به اتفاق دوستم از اتومبیل خود پیاده شدیم و به کمک سرنشینان پیکان کرم رنگ رفتیم و پیکر غرق به خونی را که نمی شناختیم از اتومبیل اولی خارج و به اتومبیل خود منتقل کردیم و به سرعت او را به بیمارستان امیراعلم رساندیم.(3)
حدود ساعت 12 ظهر 27آذر 57بود. صدای همیشگی اذان طنین انداز بود. کم کم علائم حیات از شهید مفتح رخت بربسته و او را به یار شهیدش مطهری رسانده بود. «اگر به من می گفتند روزی ممکن است کوه را (یا کوه ها را) در دل خاک قرار دهند باور نمی کردم، مگر می شود کوه در دل خاک برود! اما آن روزی که پیکر تو را به قبر گذاشتند دیدم که کوهه در داخل خاک پنهان شده»(4)
بعدها گروه انحرافی فرقان مسوولیت ترور آیت الله مفتح و دو پاسدار همراهش را برعهده گرفت و دردادگاه انقلاب عاملین ترور محاکمه شدند سوال اینجاست؛ شهید محمد مفتح، آیت الله بود یا دکتر؟ در دانشگاه چه می کرد؟ مگر دانشگاه آن روزها پذیرای یک روحانی به عنوان استاد بود؟ آخر عده ای آن زمان ها اعتقاد داشتند علم و دین از هم جدایند یعنی حوزه و آیت الله برای دین کار کند و دکتر و دانشگاه برای علم. این همان نسخه ای بود که استعمار برای کشور ما پیچیده بود. در چنین فضایی باید مفتحی پیدا می شد تا فتح بزرگی برای انقلاب تازه پای اسلامی رخ دهد.
شهید محمد مفتح که در همدان به سال 1307 متولد شده بود در محضر اساتیدی همچون محمد حسین طباطبایی، آیت الله العظمی حسین بروجردی، مرحوم آیت الله محققق داماد و حضرت امام خمینی (ره) در 16 سالگی حوزه را تجربه کرده و طی سالیان به درجه اجتهاد نائل آمده بود. 10 سال بعد از آن یعنی در 26 سالگی دررشته حقوق دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شده بود. 36 ساله بود که هم آیت الله شده بود هم دکتر. هم فضای حوزه را لمس کرده بود و هم حال و هوای دانشگاه را می شناخت. می دانست علم مفید در بوستانی می روید که دین درآن جوانه زده است. به این واسطه برای تدریس در دبیرستان «دین و دانش» که اولین دبیرستان اسلامی قم شمرده می شود اقدام کرد. آیت الله شهید بهشتی موسس مدرسه بود و درآن ریاست آن را نیز برعهده داشت. (5)
«در آن روزگار که کسی جرات نمی کرد عکس امام خمینی (ره) را درمجامع عمومی نصب کند دریکی از روزهای تبعید در مسجدی در آبادان آیت الله مفتح تصمیم گرفتند که باید عکس امام فردا در آن مسجد نصب شود لذا تا فردای آن روز یک عکس تمام قد از امام خمینی (ره) تهیه شد و در پیش چشم صدها مامور که برای جلوگیری از این امر مسجد را محاصره کرده بودند عکس به مسجد آورده و بردیوار مسجد نصب شد».(6)
سال 1348 با این که زمان تبعید آن شهید بزرگوار سررسیده بود اما ارتباط شهید مفتح با دانشگاه الهیات به عنوان استاد این دانشگاه زیاد شد و در مقابل اندیشه های مارکسیستی حاکم بر این دانشکده ایستادگی کرد. در این بین نباید سنگر مردمی هم خالی می ماند. ساواک حسینیه ارشاد، مسجد جاوید و مسجد الجواد را که از مساجد به نام آن روز تهران بود، به بهانه های مختلف تعطیل کرده بود. سال 52 به همت دلسوزان انقلاب و اسلام، مسجدی به نام قبا درتهران ساخته شد. «مسجد که ساخته شد، ابتدا از آیت الله شهید مطهری تقاضا شد که امامت جماعت را بپذیرند و تشریف بیاورند. ایشان فرمودند که آقای بهشتی از آلمان برگشته اند و وقت بیشتری دارند، سزاست که ایشان امام جماعت مسجد باشند. خدمت شهید بهشتی رسیدیم. موضوع را مطرح کردیم. ایشان گفتند جناب آقای مفتح درمسجد جاوید بوده اند و آن مسجد تقریبا تعطیل شده است، سزوار است که ایشان تشریف بیاورند.» (7)
دکتر مفتح سازو کار خاصی برای مسجد طراحی کرده بود، در اولین روزها کتابخانه مجهزی برای مسجد در نظر گرفت، صندوق قرض الحسنه مسجد کار خود را شروع کرد (در اظهارات تروریست هایی که دکتر مفتح رابه شهادت رساندند آمده بود که ازاین صندوق وام قرض الحسنه دریافت کرده اند.(8)
تمام فعالیتش در راستای به ثمر رسیدن انقلاب بود. سال 57 مسجد قبا پایگاه بسیار مهمی برای انقلاب شده بود، به طوری که شب های ماه مبارک رمضان درحدود 30 هزار نفر برای استفاده از منبر دکتر باهنر، آیت الله خامنه ای و دیگر استادان به آنجامی آمدند. فضا برای روشنگری بسیار آماده بود. اولین افشاگری علیه فاجعه سیمنارکس آبادان از سوی دکتر مفتح دراولین شب ماه رمضان سال 57 درمسجد صورت گرفت. حرکت برای سرنگونی نظام شاهنشاهی درسرازیری قرارداشت. عید فطر همان سال (57/6/13) قرار شد نمازعید فطر به امامت دکتر مفتح در ارتفاعات قیطریه برپا شود، بعد از نماز و خطبه خوانی دکتر باهنر، آیت الله مفتح پنجشنبه (57/6/16) را برای تجلیل از شهدای ماه مبارک، تعطیل عمومی خواند. مردم مسلمان نیز از زمین های قیطریه راهپیمایی عظیمی به سمت شهر انجام دادند. صف های چند کیلومتری جمعیت از مرد و زن و پیرو جوان، طول و عرض خیابان ها را احاطه کرده بودند. این اولین راهپیمایی عظیم مردم علیه دیکتاتور زمانه بود. محمد مفتح درکنار مردم و امام امت به پیروزی انقلاب نزدیک و نزدیک تر می شدند.
پی نوشت ها :
1. گزاش حادثه 26 آذر از روزنامه کیهان، شهید مفتح، تکبیر وحدت، ص 194، گفته های علی کهن نگهبان در ورودی دانشگده الهیات.
2. گفته های علی اصغر داوودی، نگهبان دانشگاه الهیات.
3. گفته های راننده اتومبیلی که دکتر مفتح رابه بیمارستان رسانده است، روزنامه کیهان
4. ازمتن سخنرانی شهید مفتح در مراسم تدفین پیکر شهید مطهری، کتاب شهید مفتح، تکبیر وحدت، ص 204.
5. دیدگاه ها، آیت الله خامنه ای، ص 221 و 220.
6. گفته های آیت الله العظمی حسین نوری همدانی، مجله شاهد یاران، شماره 14، ص 13.
7.و 8. گفت و گوی شاهد یاران با ماشاءالله رحیمی، دی ماه 85-62
9 و 10. ویژه نامه شاهد یاران، شماره 14ص 21-18.
منبع: روحاللهی، حسین؛ (1389) پزشک پارسی: مروری بر زندگی و آثار جرجانی، زیر نظر علیرضا مختارپور قهرودی، تهران، همشهری، چاپ نخست