مروری بر درس های واقعه عاشورا
درس های از عاشورا
آیین گرامیداشت یاد ونام شهیدان کربلا، نزد مردم ما آنچنان اهمیتی دارد که آن را سینه به سینه و نسل به نسل حفظ نموده اند تا به زمانه ی معاصر رسانده اند.
اما نگاه مردم به حادثه ی عاشورا، غالبا نگاهی احساسی بوده و ازمنظری عاطفی با این حادثه برخورد می شده است.
هرچند که این نوع نگاه دارای ارزش های بسیارزیادی بوده، اما باید اذعان نمود که چنین منظری، همه ی آنچه را که باید از عاشورا بگیریم، در اختیار ما قرار نمی دهد .
تنها در تاریخ معاصر است که نوع نگاه به عاشورا از محدوده ی احساسات خارج شد و بدون اینکه از ارتباط عاطفی با این واقعه چیزی بکاهد توفیق برقراری رابطه ای عقلانی با این حادثه را نیز ازآن خود ساخت.
اینبار به مدد بزرگان عرصه ی اندیشه ی دینی، به عاشورا به عنوان منبعی ازدرس ها وعبرت ها نگریسته شد.
اینبار عاشورا نه فقط دل ها بلکه ذهن های گرامی را نیز مخاطب خود ساخته است. مروری بر آثار این بزرگان نشان می دهد که عاشورا حرف های شنیدنی بسیار دارد و این ما هستیم که باید به عاشورا همچون یک منبع هدایت بنگریم و به شأن هدایت گری این حادثه ی عظیم اعتراف و اعتماد کنیم.
درس هایی که این بزرگان از عاشورا گرفته اند کافی است که جامعه ی ما را از برجسته ترین فضایل اخلاقی – فردی واجتماعی – مزیّن کند.
جامعه ی ما همواره به عاشورا نیاز مند است. عاشورا توان آن را داراست که فکر ما را تصفیه کند، عواطف ما را تلطیف نماید و ما را به اخلاق پسندیده مزیّن نماید. مشروط به آنکه حسین را در زندگی خود وارد سازیم و اینکه به تداوم عاشورا معتقد باشیم.
نوشتارموجود، مجموعه ای است از نظرات هشت تن از متفکرین اسلامی معاصرکه به صورت منتخب و مختصر ازکتاب «بی واسطه باحسین[1] » اقتباس شده است و به ترتیب ذیل تقدیم می گردد:
– ما همچنان به عاشورا محتاجیم (تبیین دیدگاه شهید مطهری )
– درامتداد عاشورا(تبیین دیدگاه دکترعلی شریعتی)
– پس ازپنجاه سال(تبیین دیدگاه دکتر سید جعفرشهیدی)
– تاریخ یعنی شرح حال ما(تبیین دیدگاه رهبر معظم انقلاب آیه الله خامنه ای)
– عاشورا هم عارفانه وهم فقیهانه (تبیین دیدگاه امام خمینی )
– رها کنیم این تصاویر خود ساخته را(تبیین دیدگاه آیه الله جوادی آملی)
– معنای حیات درافق عاشورا(تبیین دید گاه علامه جعفری)
– فردا حسین به زبان عشق سخن خواهد گفت(تبیین دیدگاه شهید آوینی)
« ما به عاشورا همچنان محتاجیم»
دیدگاه شهید مطهری
عاشورا روز تجدید حیات است. دراین روز می خواهیم درکوثر حسینی، خود را شستشو دهیم. خودمان را زنده کنیم.
ازنو مبادی اسلام را بیاموزیم و روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم … این فلسفه ی عاشوراست؛ نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن.
گناه کنیم بعد در مجلس شرکت کنیم و بگوییم خوب، گناهان ما بخشیده شده است.
گناه آن وقت بخشیده می شود که روح ما پیوندی با روح حسین (ع) بخورد و علامتش این است که دیگر گناه نمی کنیم . اگر غیر از این باشد نشان می دهد که روح ما با حسین(ع) پیوند نخورده است.
شهید مطهری بیان می کنند که معمولا اشک ریختن های ما برای امام حسین(ع)، نه از روی محبت و نه از روی معرفت بلکه از روی ترحم و دلسوزی است.
یعنی تمام فضیلت ها وعظمت ها را ازحسین (ع) جداکرده و به او به عنوان یک فرد صرفاً ستمدیده نگاه می کنند .
«گفته اند این عزا را باید احیا کنید و زنده نگه دارید … برای اینکه عظمت حسین را درک کنید. برای اینکه اشک شما از روی معرفت باشد.
معرفت حسین شما را بالا می برد. شما را انسان می کند. شما را آزاد مرد می کند شما را اهل محبت و عدالت می کند. یک مسلمان واقعی می کند. مکتب حسین مکتب انسان سازی است» (حماسه ی حسینی، ج1، ص110)
«دستورائمه برای اقامه ی عزاداری، برای این است که پرتویی ازروح حسین(ع)، همّت حسین(ع)، غیرت حسین (ع)، حرّیت حسین(ع)، ایمان وتقوای حسین(ع) و توحید حسین(ع) در ما بتابد واگر چنین اشکی ازچشمانمان جاری شد، هرچه دلتان بخواهد قیمت دارد»(همان، ج1، ص107)
شخصیت حسین
«حسین، یک روح بزرگ و مقدس است. وقتی روح بزرگ شد، تن به زحمت می افتد و وقتی روح کوچک شد، تن آسایش پیدا می کند. ابن عباس ها بیایند نهی کنند، مگرروح حسین اجازه می دهد؟ وقتی که روح بزرگ شد، جسم وتن چاره ای ندارد جز آنکه دنبال روح بیاید و به زحمت بیفتد»(همان، ج1، ص32)
«روح وقتی بزرگ شد، خواه ناخواه باید روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. تنی که زیرسم اسب ها لگد مال می شود، جریمه ی یک روحیه ی بزرگ را می دهد جریمه ی یک حماسه را می دهد، جریمه ی حق پرستی را می دهد….شهید کسی است که روح بزرگ دارد.
روحی که یک هدف مقدس دارد. کسی که درراه عقیده کشته می شود، کسی است که در راه حقیقت قدم برمی دارد. کسی است که برای خودش کارنکرده است»
( همان، ج1، ص33)
به نظرایشان حسین جلوه ی انسانیت است و نباید او را درمحدوده های قومی و مذهبی محدود نمود، هرچند که او برخاسته از یک مکتب است.
او را باید چنان توصیف کنند که همه ی بشریت از او بهره گیرند.
«حسین یک شخصیت حماسی است، اما حماسه ی انسانیت، حماسه ی بشریت، نه حماسه ی قومیت. سخن و عمل و روح او درس است. القاء نیروست.
اما چه القای نیرویی؟ چه جوردرسی؟ آیا ازآن جهت که مثلا به یک قوم به خصوص منتسب است؟ یا ازآن جهت که شرقی است؟ یا ازآن جهت که که مثلا عرب است؟ یا مثلا زنش ایرانی است؟ …حسین سرود انسانیت است» (همان، ج1، ص18)
شهید مطهری قیام امام حسین را یک حماسه ی مقدس می شمارد.
چون اولاً قیامش به خاطرخودش نیست؛ حق مدار وحقیقت محوراست؛ آلوده به اغراض شخصی نیست. ثانیاً اینکه او درمتن یاس ونا امیدی مطلق قیام نمود وظلمت متراکم واستبداد مطلق را درهم شکست.
ثالثاً قیام او یک قیام آگاهانه بود ومبتنی بود بریک درک عمیق وبصیرت نافذ.
«حسین از ما انسان تر بود و عواطف انسانی او هم از ما بیشتربود. حسین بن علی هم بیشتر از ما فرزندان خود را دوست می داشت.
درعین حال او خدا را ازهمه کس و همه چیز بیشتر دوست می داشت و در مقابل خدا هیچ کس را به حساب نمی آورد»(همان، ج1، ص224)
قیام حسین نتیجه ی پیروی از یک مکتب است نه یک دستور خصوصی. قیام حسین برای آنان که خیال می کنند او به یک دستور خصوصی عمل کرده است، نمی تواند حامل هیچ پیامی باشد.
حسین برای آن ها به گذشته ی تاریخ تعلق دارد. آنان با چنین نگاهی به حسین اجازه نمی دهند وارد زندگی شان شود.
آنان هیچ تکلیفی نسبت به عاشورایی زیستن ندارند. زیرا عاشورا برای آنان صرفا یک اتفاقی بوده که نزدیک به هزاروچند صد سال قبل اتفاق افتاده وتمام شده وحسین درآن زمان مامور بوده که به چنین دستور خصوصی عمل کند.
مخاطب آن دستور حسین بوده نه دیگران. اما شهید مطهری حسین را ازمکتب جدا نمی داند و عاشورایی زیستن را متعلق به مکتب می داند و به همین خاطر است که «کُلُّ یَومٍ عاشورا وکُلُّ اَرضٍ کربلا» معنا پیدامی کند. آنان که قیام حسین را مربوط به یک دستور خصوصی می دانند، برخی گمان می کنند که با چنین تحلیلی مقام امام را بالاتر می برند حال که چنین نیست.
آنان حسین را از زندگی دور می کنند و حسینی زیستن را ناممکن می کنند و نادانسته حسین را از امام بودن ساقط می کنند . ایشان می فرمایند:
«امام، انسان برتراست، نه برتر از ا نسان. به همین دلیل می تواند سرمشق قرار بگیرد. اما اگرما فوق انسان می بود به هیچ وجه سرمشق نبود.
برای همین به هرنسبت که ما شخصیت ها و حادثه ها را ازجنبه ی اعجاز آمیز و مافوق انسانی بدهیم، ازمکتب بودن و رهبر بودن خارج کرده ایم »(همان، ج2، ص196)
ایشان کربلا را نه عرصه ی جنگ امام با یزید، بلکه عرصه ی جنگ حق و باطل معرفی می کنند . جنگی که همیشه درتاریخ بوده است. درحقیقت امام حسین با جهل و ظلم مبارزه کرد .
ایشان می فرمایند «اگر می خواهیم به عزای حسین ارزش دهیم باید فکر کنیم اگر امروز خود امام بودند و می فرمودند برای من عزاداری کنید، می گفتند چه شعاری بدهید؟ ایشان می فرمودند شمر هزاروسیصدسال پیش مرد. شمر امروزت رابشناس» (همان، ج1، ص291)
تاکید برابعاد حماسی قیام عاشورا
به نظر شهید مطهری کلیه ی شخصیت حسین(ع) حماسه است، شور است، صلابت است، شدت است، حق پرستی است. ایشان گلایه مند است ازاینکه ما به عاشورا یک بعدی نگاه کنیم .
«حادثه ی کربلا دو صفحه دارد. یک صفحه ی سفید و نورانی و یک صفحه ی تاریک و ظلمانی.
هردو صفحه اش بی نظیراست. درصفحه ی ظلمانی فقط مصیبت می بینیم. کشتن بی گناه می بینیم. کشتن جوان و شیرخوار می بینیم و…. اما آیا فقط همین یک صفحه است؟ اشتباه ما همین است.
این تاریخچه صفحه ی دیگری نیز دارد که قهرمان آن صفحه، دیگرشمر و عمرسعد و یزید نیست، بلکه قهرمان آن صفحه، حسین است.
درآن صفحه، دیگر جنایت و مصیبت نیست، بلکه سراسر حماسه است و افتخار و نورانیت و تجلی حقیقت و انسانیت و حق پرستی. آن صفحه را که نگاه کنیم، می گوییم بشرحق دارد به خودش ببالد» (همان، ج1، ص20)
ایشان اصراردارند که بگویند: حسین فقط یک مظلوم (که درزمان گذشته بی گناه کشته شده ) نیست؛ بلکه علاوه براین او یک حق طلب هم هست. یک قهرمان و یک عدالت خواه هم هست.
انسان حماسی، روح حماسی دارد. از هرچه حقیر است نفرت دارد. کوله بار رنج ومحنت را برجسم خویش تحمیل می کند، ولی ذره ای حقارت بر روح خودش نمی پذیرد.
انسان حماسی درد دارد. نسبت به وضعیت موجود رضایت ندارد و سکون را نمی پسندد. همواره به افقی برتر چشم دارد. می شنود و می شنواند. اونمی تواند بی اعتنا بماند. وحسین چنین بود .
«اگر از ما بپرسند که در روز عاشورا که دائما حسین حسین می کنید و به سرخودتان می زنید، چه می خواهید بگویید؟ … ما باید بگوییم که عاشورا، روز تجدید حیات ماست.
دراین روز می خواهیم درکوثر حسینی شستشو کنیم. تجدید حیات کنیم. خودمان رازنده کنیم. ازنو مبانی اسلام را بیاموزیم. نمی خواهیم حس امر به معروف و نهی ازمنکر، احساس شهادت، احساس جهاد وفداکاری در راه حق در ما فراموش شود؛ نمی خواهیم روحیه ی فداکاری درما بمیرد»(همان، ج1، ص187)
دینداربودن ومسلمان زیستن در راه خدا یک مقام است و یک افتخار. برای رسیدن به این افتخار باید هزینه پرداخت. دینداری آنچنان هم آسان نیست.
گاه چنان سخت است که رضایت الهی جز به بهای گذشتن از جان ومال و آبرو به دست نمی آید. اگر هیچ دشواری و سختی درحفظ دین خود احساس نمی کنیم، باید در سلامت دیانت خود شک کنیم. دین خدا هم سخت است و هم شیرین وحفظ آن؛ بی مشقت ممکن نیست.
«خوب بودن درسطح مسائل ساده، آسان است . مثلا اسلام توصیه می کند به زیارت حاجی بروید یا درتشییع جنازه شرکت کنید یا … اینها کارهای ساده ی اسلام است و ازعهده ی هرکس برمی آید. اسلام همیشه با این کارها اداره نمی شود. موقعی هم می رسد که باید مثل حسین برخاسته و حرکت کرد و قیام کرد»(همان، ج1، ص224)
«مقدس مآبان به تنها چیزی که اعتقاد ندارند امربه معروف ونهی ازمنکراست. اینها تا مطمئن نشوند که امربه معروف ونهی ازمنکر کوچکترین ضرری به آنها نمی زند، به آن تن نمی دهند. دنبال این هستند که یک راه فراری برای خود پیداکنند.
یک عذری بتراشند. دنبال عبادتی هستند که نه به جان نه به مال و نه به آبرویشان ضرر می زند، مثل نماز وروزه. حتی اگر این هم به حیثیتشان ضر به بزند آن را رها می کنند»(همان، ج1، صص39-38)
شهید مطهری بزرگترین جلوه ی روح حماسه ی حسینی را در امربه معروف ونهی ازمنکر می بیند. دراینکه از جان خود گذشت ولی از حق نگذشت. به شهادت یاران و اسارت اهل بیت خویش رضایت داد، اما سکوت پیشه نکرد و عدم رضایت به ظلم را فریاد کرد .
«نهضت حسینی، ارزش امربه معروف و نهی ازمنکر را بالا برد. چون حسین بن علی فهماند که انسان در راه امربه معروف ونهی ازمنکر به جایی می رسد که مال و آبروی خویش را باید فدا کند. ملامت مردم راباید متوجه خود کند. همان طورکه حسین کرد»(همان، ج1، ص268)
«شعارهای امام حسین، شعارهای احیای اسلام است. این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چراحلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده اند »(همان، ج1، ص188)
«حسین درس غیرت به مردم داد. درس تحمل شداید و سختی ها به مردم داد … حادثه ی عاشورا باید بیشتر ازاین جنبه مورد استفاده قرار گیرد»(همان، ج1، صص51-50)
«درامتداد عاشورا»
دیدگاه دکترعلی شریعتی
امامت وعدالت دوعنصری است که درآثار دکترشریعتی موج می زند. چیزی که ایشان درعاشورا دریافته بود درس امامت بود.
«حسین یک درس بزرگتر ازشهادت به ما داده است وآن نیمه گذاشتن حج وبه سوی شهادت رفتن است.
مراسم حج رابه پایان نمی برد تا به همه ی حج گزاران تاریخ بگوید که اگرامامت نباشد، اگررهبری نباشد، اگرهدف نباشد، اگرحسین نباشد، اگریزید باشد، چرخیدن برگرد خانه ی خدا با بت خانه مساوی است» (حسین وارث آدم، ص205)
شریعتی عاشورا را چنان توصیف می کند که هیچکس را توان فرار ازآن نیست. همه ی ما مخاطب عاشوراییم .
آنان که می خواهند زندگی آسوده داشته باشند و به خطر افتادن عافیت خط قرمز آنهاست، تفسیرمکتبی ازعاشورا را نمی پسندند.
چراکه حسین برآمده ازمکتب آسایش زندگی آنها را برهم می زند و همیشه و همه جا آن ها را به یاری دین خدا فرا می خواند. چنین حسینی بر آنان ناگواراست .
اما قبله ی حسین خداست. حسین هیچ تضمینی نداده است که به خاطر دفاع از دین خدا آسایش وآرامش دنیای دیگران را آشفته نسازد.
اودغدغه مند خداست. اصلا «حسین بودن» او به این است که مردم را به یاری دین خدا بخواند .حسینی که شریعتی معرفی می کند، میراث دار غیرت پیامبران است وعافیت طلبان چنین حسینی را خوب می شناسند واز او آنچنان گریزانند که از مرگ گریزانند .
«حسین پس از اینکه همه ی عزیزانش را درخون می بیند و جزدشمن و کینه توزی و غارتگر در برابرش نمی بیند، فریاد می زند که آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ مگرنمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سوال سوال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است واز همه ی ماست و این سوال انتظارحسین ازعاشقان را بیان می کند»(همان، ص203)
مسئولیت وتکلیف گرایی
انسان عاشورایی هویت و بودن خود را برمبنای مبارزه تعریف می کند.
مبارزه وجهاد برای او بخشی اززندگی نیست؛ بلکه همه ی زندگی عرصه ی مبارزه است. احساس مسئولیت، درسی است که شریعتی ازحسین می آموزد.
هرچیز نشانه ای دارد ونشانه ی انسان بودن احساس مسئولیت است. و این احساس مسئولیت، هیج سرمایه ای نمی خواهد جز انسان بودن.
«انسان تنها نیز دراین مکتب مسئول است. دراین مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق و تعیین کننده سرنوشت ها مسئول است.
زیرامسئولیت از آگاهی و ایمان پدید می آید، نه از قدرت و امکان! هرکس بیشتر آگاه است بیشترمسئول است و ازحسین آگاه ترکیست؟»(همان، ص 155)
«حسین ظاهر شده است با دست های خالی، هیچ چیز دردست ندارد. چکارمی تواند بکند؟ آیا حسین هم می تواند همانند زاهدان به گوشه ی خلوت عبادت بخزد – به نام اینکه فرزند علی و فاطمه است و نواده ی عزیز پیامبر، بنابراین بهشت برایش تضمین شده است- و خاموش باشد ؟… اومسئول است»(همان، ص 148)
«توانستن یا نتوانستن، ضعف یا قدرت، تنهایی یاجمعیت، فقط «شکل» انجام رسالت و «چگونگی» تحقق مسئولیت را تعیین می کند نه «وجود» آن را»(همان، ص 167)
بعضی ازسربی معرفتی، نسبت به باطن دین به انجام مناسک دل خوش داشتند و وجدان خویش را بدین طریق آسوده نگاه داشتند وگروهی نیز عالمانه و از سرعافیت طلبی، بهانه ای برای فرار ازرنج هجرت وجهاد فراهم آوردند. چه تفاوت که هردو حسین راتنها گذاشتند.
تحلیل مفهوم شهادت
شهادت درنظرایشان دارای دو عنصر شور و شعور است. از یک سو حکایت گر یک روح بی قرار و پرشور و ازسوی دیگر بیان کننده ی اوج بصیرت وموقعیت یابی و وظیفه شناسی است.
جوهره ی شهادت، احساس مسئولیت است. شهید در راه انجام تکلیف تا آنجا پیش می رود که حاضر می شود همه ی هستی خود را برطبق اخلاص گذارد.
«آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه ی آنها که جهاد را تنها در«توانستن» می فهمند و به همه ی آنها که پیروزی را فقط در«غلبه»می بینند، بیاموزد که شهادت نه یک باختن، که یک انتخاب است …. حسین آموخت که مرگ سیاه، سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هرننگی تن می دهند تا زنده بمانند. کسانی که گستاخی آن را ندارند که شهادت را انتخاب کنند، مرگ، آنان را انتخاب خواهد کرد» (همان، ص171)
شریعتی شهید را قلب تاریخ می خواند، ازآن رو که انسان ها را حیات وحیات آنان را معنا می بخشند. شهیدان ازجنس پیام آورانند که به یاد می آورند فضیلت های فراموش شده را، خدا را، حقیقت را، عدالت را وکرامت انسان را.
درس های اسارت
«اگرزینب پیام کربلا را به تاریخ نگوید کربلا درتاریخ می ماند و کسانی که به این پیام نیازمندند ازآن محروم می مانند و کسانی که باخون خویش با همه ی نسل ها سخن می گویند، سخنشان را کسی نمی شنود»(همان، ص206)
«هرکس اگر مسئولیت پذیرفتن حق را پیداکرده است و هرکس که می داند مسئولیت شیعه بودن یعنی چه، مسئولیت آزاد بودن یعنی چه، بداند که درنبرد همیشه ی تاریخ، همه ی صحنه ها کربلاست، همه ی ماه ها محرم است و همه ی روزها عاشوراست.
باید انتخاب کند یا خون را یا پیام را. یا حسین بودن را یا زینب بودن را.»(همان، ص208)
«آنچه می خواستم بگویم حدیث مُفَصَّلی است که دراین مُجمَل می گویم، به عنوان رسالت زینب پس ازشهادت که آنان که رفته اند کارحسینی کرده اند و آنان که مانده اند باید کار زینبی کنند وگرنه یزیدیند»(همان، ص 208)
دیدگاه دکتر سید جعفرشهیدی
ایشان درکتاب «پس ازپنجاه سال»بیش ازآنکه درجستجوی چگونگی تحقق رخداد عاشورا باشد، به دنبال چرایی وقوع آن است.
ایشان علت فاجعه را فقط درسال شصت وشصت ویک هجری قمری جستجو نمی کند، بلکه درسالها قبل می جوید.
«حادثه ها مانند حلقه های زنجیر به یکدیگر بسته است و نمی توان آن ها را ازهم جداکرد»(پس ازپنجاه سال ،ص20)
«پدید آمدن هرحادثه، حادثه ی دیگری را به دنبال دارد»(همان، ص68)
نگاهی که ایشان به عاشورا دارد یک نگاه عبرت جویانه است.
«چه شد که اجتماع مسلمانان آن روز درمقابل این حادثه تا آن حد خونسرد و بی اعتنایی نشان دادند؟ حسین ویارانش چه جرمی مرتکب شده بودند که فقه مسلمانی، کیفر آن ها را قتل می دانست؟»(همان، ص15)
«درکوفه هنوز عده ای از صحابی پیغمبرمی زیستند. اینها می توانستند باهمکاری گروه بزرگی ازتابعین و سران شهر، حاکم کوفه را مجبورکنند تا راه دیگری برای آنچه درپیش گرفته اختیارکند. ولی چرا چنین نکردند؟»(همان، ص 16)
اساساً چرا فرزند رسول الله به دست مسلمانان کشته شد ؟
ایشان با تحلیل تاریخی پنجاه ساله ی دوران پیامبر تا واقعه ی عاشورا چرایی این حادثه را بدین ترتیب بیان می کنند:
دستاویز قراردادن سنتی برای محو سنت دیگر – به گناه، رنگ دین دادن – تبعیض دراجرای احکام الهی – ازبین بردن اصل مساوات اسلامی – سبقت دراسلام را بهانه ی امتیاز طلبی قراردادن – فخر فروشی درباره ی اصل ونسب – تغییر ارزش ها – برگشت به عصر جاهلی – تحقیر غیرعرب – مردن سنت پیامبر- زنده شدن بدعت – حاکمیت اشرافیت – احیای پیوند های جاهلی – حاکمیت جریان نفاق – برتری فروشی نژادی – پناه بردن به مسائل کلامی برای فرار از زیر بارمسئولیت – بی اعتنایی به عدالت – فراموشی برادری اسلامی – گرمتر وگرمتر شدن بازار حقیقت پوشی ودین فروشی.
آری، بدین ترتیب هیچ چیز غیر طبیعی رخ نداد. سیری که جامعه مسلمین انتخاب کرده بود، اگر به غیر از کربلا ختم می شد موجب تعجب بود.
«چون پیغمبر از دنیا رفت و ابوبکر اعلام داشت رئیس مسلمانان باید ازقریش باشد و همین که دربودجه بندی، عمر رقم بالاتر را به این طبقه مخصوص گردانید و همین که مال فراوانی زیر دست و پای آنان ریخته شد، اشرافیت معنوی با اشرافیت مادی درهم آمیخت و رفته رفته اصل مساوات اسلامی از میان رفت. تا آنجا که در پایان خلافت عثمان، قریش، نه تنها ازجهت تصدی مقامات مهم دولتی برغیرقریش برتری یافت، بلکه مقدمات برترشمردن عنصر عرب از دیگر نژادهایی که مسلمانی پذیرفته بودند فراهم گردید . با اعتراف به برتری نژاد عرب برغیر عرب، اصل دیگری ازاصول مسلمانی نادیده گرفته شد و اجتماع اسلامی که برپایه ی مساوات استوار بود به دوره ی پیش از اسلام که درآن«نسبت»، بیش از هرعاملی به حساب می آمد، نزدیک ترگردید»(همان، ص51)
«درخلافت عمر، با فتح ایران و مصر و متصرفات امپراتوری روم، ناگهان درآمد مسلمانان افزایش یافت …. پیدا شدن این ثروت عمر را به فکر انداخت که چه کند …. سرانجام با مشورت صحابه، نوعی بودجه بندی به وجود آورد. نام هریک از مسلمانان را در دفتری ثبت کردند و با رعایت سبقت وی در اسلام و یا نزدیکی او به پیغمبر برای او مقرری نوشتند… دیری نگذشت که با همین درآمد، صحابه به تجارت پرداخته و از این راه ثروتی عظیم اندوختند. … درنتیجه، طبقه ی تازه ای در اسلام شکل گرفت که اشرافیت مادی و معنوی را باهم درآمیخت. عمر از آنجا که می ترسید صحابی به مال اندوزی عادت کنند و فاسد شوند….می کوشید آنان را درمدینه نگه دارد ومراقب بود که این طایفه شغل های مهم را برعهده نگیرند …سیاست های خشن مالی که عمر درپیش گرفت بر قریش ناگوارآمد و سرانجام خلیفه درتوطئه ای … کشته شد. پس از عمر، سیاست مالی عثمان قریش را بردست اندازی به مال مسلمانان گستاخ کرد… »(همان، صص 56-54)
«می توان گفت هیچ سالی برای انتخاب علی برای زمامداری، نامناسب ترازسال سی و پنجم هجرت نبود . مدت یک ربع قرن از عصر پیغمبر می گذشت. در این مدت، بسیاری از سنت های وی به هم خورده بود. صراحت دین، جای خود را به سیاست سازش داده بود و علی با سیاست سازش کارانه میانه ای نداشت»(همان، ص 90)
«هواخواهان هرفرقه یا طرفداران هرتفکر علمی و سیاسی می کوشیدند تا برای اثبات درستی نظرات خود ازظاهر معنی آیه قرآن پشتوانه ای دست و پا کنند»(همان، ص66)
«کار افراط درتأویل تا به آنجا کشید که کشنده ی فرزندان پیامبر هم برای توجیه کردار زشت خود به آیه ی قرآن متوسل می شد و کشته شدن حسین را نتیجه ی کردار وی و تقدیرخدا می شمرد»(همان، ص 67)
«هراندازه مردم از دوران محمد و اصحاب پرهیزکاراو دور می شدند، درک حقیقت دین برای آن ها مشکل می شد …. روح تقوا دردل آنان می مرد و با عفاف و پارسایی وداع می گفتند»(همان، ص 60)
«اکثریت نسل مسلمان که درآن روزها درشبه جزیره ی عربستان زندگی می کرد، درپایان خلافت عمر متولد شده بوده و درعصر عثمان پرورش یافته بوده و در عصر معاویه وارد اجتماع شده بودند. پنجاه ساله های این نسل پیغمبر را ندیده بودند.
شصت ساله ها هنگام مرگ پیامبرده ساله بودند»(همان، ص107)
«آنان که عمرشان بین بیست و پنج تا سی وپنج بود، آنچه ازنظام اسلامی پیش چشم داشتند و درآن به سر می بردند، حکومتی بود که مغیره بن شعبه، سعد بن عاص، عمربن سعد و دیگر اشراف زاده ها ی قریش اداره می کردند.
مردمانی فاسق، ستمکار، مال اندوز، تجمل دوست، و ازهمه بدتر نژاد پرست. این نسل تا خود ومحیط خود را شناخته بود، حاکمان بی رحمی برخود می دید که هرمخالفی را می کشت یا به زندان می افکند، اعتراض کننده را گرفتن، تبعید کردن، به زندان افکندن و کشتن، برای آنان پیش پا افتاده بود که نظام جاری مملکت برآن صحّه می گذاشت»(همان، ص108)
«دور افتادگی ازدین و احکام اسلام و گرویدن به سنت های منسوخ شده، برای آن مردم طبیعی بود. دراجتماعی که دین و تقوا برآن حکومت نداشته باشد، پیدایش هرمنکری، غیرعادی به نظر نمی رسد»(همان، ص62)
«دربیست سال آخر این پنجاه سال، دیگر سخن دراین نبود که زمامدار باید چه کند؟ عادل باشد یا نه ؟ اگر برخلاف عدالت رفتارکرد باید به او هشدار داد یا نه؟ آنچه دراین سال ها مهم می نمود، اینکه چه باید کرد تا زمامدار را راضی نگاه داشت»(همان، ص32)
«بیش ازچهل سال از مرگ پیغمبر نگذشته بود که رسم دیگری از رسم های جاهلیت زنده گردید.
چنانکه درنظام قبیله ای رسم است، هرگاه شیخ بمیرد، فرزند ارشد او جای وی را می گیرد، معاویه درصدد برآمد این رسم را زنده کند»(همان، ص 84)
«از زندگانی یزید آنچه می دانم این است که تربیتی درست نداشت. روزی که معاویه از مادرش شنید که می گوید: پوشیدن عبا و زندگی درخیمه را بیشتر از ماندن درکاخ و جامه ی حریر برتن کردن دوست می دارم، او را با فرزند وی به قبیله اش فرستاد. یزید درآنجا تربیتی بیابانی یافت؛ نه درسی خواند؛ نه کمالی اندوخت و چون میان صحرا نشینان پرورش یافته بود گفتاری روان داشت و شعری نیک می سرود …. تنها هنری که آموخته بود همین شعر گفتن بود …اما آنچه نمی دانست آیین مسلمانی و فقه اسلامی بود…آماده بودن وسایل زندگی آرام، شکار و شراب وسگ بازی، از او موجودی عیاش و هوس باز و بی بند و بار ساخته بود»(همان، صص 88-87)
دیدگاه آیه الله خامنه ای
ایشان دو عامل را درشکل گیری حادثه ی عاشورا موثر می دانند: اول دنیاطلبی و دوم عدم بصیرت وتشخیص.
ایشان در تحلیل خود از این واقعه، علاوه بر دشمنان، اهل حق را نیز مقصر دانسته اند . ایشان افراد جبهه ی حق را به دو دسته ی خواص وعوام تقسیم می کنند.
«خواص، یعنی کسانی که وقتی عملی را انجام می دهند، موضع گیری می کنند. راهی را که انتخاب می کنند، از روی فکر و تحلیل است. می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند. اینها خواصند. نقطه ی مقابلشان هم عوام است. عوام یعنی کسانی که وقتی جَو به یک سمتی می رود، اینها هم می روند، تحلیلی ندارند که ببینند چه راهی درست است، چه حرکتی صحیح است»(20/3/75)
ایشان خواص را هم به دوگروه اهل حق واهل باطل تقسیم می کنند. سپس توجه مخاطب را به افراد اهل حق جذب کرده و به جای بیان اعمال زشت وشقاوت آمیز اهل باطل، تلاش نموده اند که اشتباهات اهل حق را برجسته سازند تا زمینه برای عبرت گیری آیندگان فراهم شود.
ایشان عوام بودن را مذموم می شمارند و خروج ازآن را یک وظیفه معرفی می کنند .
«عوام بودن دست من و شماست. باید مواظب باشیم عوام نباشیم. یعنی هرکاری می کنیم از روی بصیرت باشد….»(همان)
«وقتی خواص به یک سمتی رفتند، عوام مردم هم به دنبال آنها حرکت می کنند. بزرگترین گناه خواص این است که انحراف آن ها موجب انحراف بسیاری ازمردم می شود. وقتی دیدند سدها شکست و خلاف آنچه پیغمبر فرموده اند عمل می شود، آن ها هم به همان طرف حرکت می کنند»(18/2/77)
دنیاگرایی وفراموشی جهاد اکبر
ایشان روند نفوز دنیاگرایی و آلوده شدن خواص به اشرافیت و فاصله گرفتن آنها ازمردم وتشکیل طبقه ی ممتازمرفّه را بیان می کنند.
ثروت اندوزی و مشغول شدن به مظاهر مادی زندگی دنیوی، افرادی را گرفتار نمود که سوابق درخشان آن ها درعرصه جهاد و فداکاری در راه خدا وهمراهی آنان با رسول خدا موجب آن گشت که دیگران رفتارآن ها را در هاله ای از قداست ببینند.
مردم معیار درستی و نادرستی را درپسند و ناپسند آنان جستجو می کردند. کارنامه ی افتخار آمیز آنان موجب شد که همگان امتیازات دنیوی آنان را نیز طبیعی وموجه بدانند و اگرفریاد یا اعتراضی هم نسبت به لگد مال شدن اصل عدالت بلند می شد، این فریاد به ناسپاسی وقدرناشناسی تفسیر می شد. آن ها هم می خواستند به هرقیمتی هم وجاهت و قداست دینی خود راحفظ کنند وهم ازسفره ی دنیا کامروا باشند .
عدم بصیرت وقدرت تشخیص
نبود قدرت تحلیل وعدم توانایی درشناسایی دشمن و نشناختن موقعیت واولویت، دیگرعاملی است که ایشان بدان اشاره می کنند .
«مسئله ی تشخیص حق از باطل یکی از آن مسائلی است که درطول تاریخ بشر و تاریخ نبوت ها نقطه ی دشوار زندگی انسان ها به حساب می آمده است… ما چوب اشتباه حق و باطل را درطول تاریخ اسلام بارها خورده ایم »(7/5/71)
درکربلا افرادی بودند که اهل دنیا نبودند و به حق دلبستگی داشتند، اما زمانه را نمی شناختند. دغدغه مند انجام وظیفه هم بودند، اما در تشخیص بایسته ترین وظیفه درماندند. لذا ازهمراهی حسین بازماندند .
ایشان از رابطه ی بین بصیرت و تقوا سخن می گویند. آنان که درتشخیص شایسته ترین «باید»توفیق نیافتند، شاید تاوان بی اعتنایی به تقوا را پرداختند. همه مکلف به انجام وظیفه اند. اولین وظیفه، شناخت بایسته ترین وظیفه است. یعنی تشخیص اهم وظایف از وظایف مهم. فاصله ی بین اهم و مهم اصلا کم نیست؛ بلکه گاهی چنان زیاد است که کربلا را با آن وسعت درخود جای می دهد. فاصله ی کربلا یک روز بیشتر به طول نینجامید.
گاه فرصت آنچنان اندک است که هیچ تردیدی را برنمی تابد. تا از تردید خارج شوی، سرحسین است که سرنیزه سوار می کنند.
«تعداد توابین درتاریخ چند برابر شهدای کربلاست. اما می بینید اثری که توابین درتاریخ گذاشتند، یک هزارم اثری که شهدای کربلا درتاریخ گذاشته اند نیست.
به خاطراینکه اینها دروقت خود نیامدند. کارها را درلحظه ی خود انجام ندادند. دیرتشخیص دادند و تصمیم گرفتند.
اگرخواص در لحظه ی خودش کاری را که لازم است تشخیص داده و عمل کردند، تاریخ نجات پیدامی کند و حسین بن علی ها به کربلا کشیده نمی شوند»(20/3/75)
دیدگاه امام خمینی
بارها شنیده ایم که قیام سید الشهدا سبب نجات اسلام گشت واگر این قیام نمی بود، اسلام برجا نمی ماند.
اما این سوال همچنان به قوت خود باقی است که مگر بعد ازحادثه ی عاشورا چه رخ داده است وچه تحولی درعرصه ی جامعه ی دینی رخ داده است که ما آن را حاصل قیام عاشورا می دانیم؟ مگر نه آن است که بعد از بنی امیه، سلسله ی سرتاسر سیاه بنی عباس به خلافت رسید.
با این اوصاف، به راستی چه نشانی از پیروی امام حسین درتاریخ می توان یافت. سخنان امام خمینی درپاسخ به این سوال، کمک کننده خواهد بود.
«خطای یزید این نبود که سید الشهدا را کشت. این یکی از خطاهای کوچکش بود. خطای بزرگ این بود که اسلام را وا رونه اش کرده بود و سید الشهدا به داد اسلام رسید. سید الشهدا اسلام را نجات داد»(صحیفه ی امام، ج8، ص9)
آری، پیش ازحسین اسلام را به مسلخ برده بودند. چیزی نمانده بود که همه ی رنج ها و زحمات رسول خدا ویارانش برباد برود.
پیامبرآمده بود تاکمر ظلم را بشکند. اما با گذشت زمان وجفای مدعیان، اسلامی برجای آیین پیامبر نشست که با ظلم هم آغوش بود. دین تازه ای به مردم معرفی می شد. دینی که با هرفسادی قابل جمع بود.
اینجاست که قیام موضوعیت پیدامی کند. هدف قیام امام حسین این بود که با اعتراض خود، پرچم دیگری درمقابل پرچم یزید برافرازد تا نگذارد یزیدیان، اسلام را به نام خود وبه نفع خود مصادره نمایند.
امام حسین اسلام را از تعریفی وارونه، آنگونه که با هرفسادی سازگار باشد رهایی بخشید .
«خطری که معاویه ویزید برای اسلام داشتند این نبود که غصب خلافت کردند.
این ها خطری که داشتند این بود که اسلام را به صورت سلطنتی می خواستند در بیاورند. می خواستند معنویت را به صورت طاغوت درآورند.
به اسم اینکه ماخلیفه ی رسول الله هستیم اسلام را تبدیل به یک رژیم طاغوتی کنند. خلیفه ی رسول الله و مجلس شرب خمر و قمار؟! این خطر برای اسلام بزرگ بود که سید الشهدا آن را رفع کرد»(همان، ج8، ص9)
دیدگاه آیه الله جوادی آملی
ایشان درکتاب «حماسه وعرفان» بیان می کنند که حماسه ی مقدس و عرفان اصیل، نه تنها با یکدیگر منافات ندارند بلکه دربستر اسلام ناب، هریک ازآن ها علامت دیگری است ومسلمانان واقعی باید به جمع آن دو در وجود خویش همت گمارند.
زیرا تعاریفی که غالبا ازعرفان در ذهن خود ساخته ایم جمع حماسه با آن دشوارخواهد بود.
چنین عادت کرده ایم که عارفان را جز برسجاده تصور نکنیم وآنان را فارق ازخشم و ستیز بدانیم. یعنی آنان را تسبیح به دست تصورکنیم نه شمشیر به دست.
«شکی نیست که هریک ازحماسه و عرفان فضیلتی از فضایل انسانی و کمالی ازکمالات جامعه ی بشری به حساب می آید. لیکن سوال اینجاست که آیا جمع بین این دو فضیلت وکمال میسر است؟ آیا امکان دارد کسی ازیک سو دارای روح لطیف و پرگذشت و ازسوی دیگر دارای روح حماسی و سازش ناپذیری باشد؟ آیا روحی که دارای خصیصه ی جهاد و فداکاری ورزم وجنگ است می تواند اهل زمزمه و نجوای با حق وضجّه و ناله باشد»(حماسه وعرفان، ص145)
هیچ گونه تضادی بین فضایل وکمالات انسان وجود ندارد وعرفان وحماسه، هرکدام فضیلتی هستند که تضاد وتعارضی بین آن دو نیست.
اگر عارفی سلطه پذیرشد وطغیان وسرکشی را امضا کرد، عرفانش دکّان است واگر جنگجویی اهل معرفت نبود، سلحشوریش تَهَوُّر(بی باکی غیر عقلانی) است، نه شجاعت وحماسه.
عرفان به معنای گوشه نشینی نیست، بلکه عرفان در متن زندگی است. عرفان به خدا پیوستن است نه ازخلق خدا بریدن حضور خدا درهمه جای زندگی است نه فقط در سجاده. عارف درحالی که درحال زندگی کردن در جامعه است، مواظب است که گرد وغباردنیا طلبی، دامن او را آلوده نکند. آنچه مهم است دوری از دنیاست نه دوری ازجامعه. بی اعتنایی به پلیدی های بیرون، نتیجه ی ناکامی درمبارزه با زشتی های درون است.
اگرکسی خدا را هم در درون خود و هم دربیرون ازخود حاکم کرده باشد، هرگز حاکمیت غیر خدا را در بیرون نمی پذیرد. خدای نماز همان خدای امربه معروف ونهی ازمنکراست. گام نهادن درعرفان بی علامت نیست. جهاد، علامت عرفان است. برخی جهاد درونی با نفس را را بهانه ای برای بی تفاوتی درمقابل طاغوت های بیرون قرار می دهند. آنان کسانی هستند که نه درجهاد با نفس کامیابند ونه صداقت دارند.
حماسه آن زمانی مقدس است که ازمبدئی الهی باشد، وگرنه به بیراهه می رود.
ازعرفه تا کربلا درمحضرخدا
حسین فرزند علی است . آن علی که تجسم حماسه وعرفان بود.
آنکه مناجات شب را به رشادت روز متصل می کرد. آن علی بسیار دوست داشتنی تر است از آن علی که تصاویر دروغین او را به دیوار نصب می کنند.
آنان که زخم های صورت و بازوی علی را پنهان می کنند، شاید نمی دانند که برجسته ترین صفات علی را کتمان می کنند. رها کنیم این تصاویر خودساخته را.
ماعاشق کدام علی هستیم؟ آنچه تاریخ را واله وحیران علی کرده است روح علی است نه جسم او. جسم اوهم اگر حماسه ساز شد سر در گرو روح ستبرعلی داشت که اکنون آن را غافلانه وجاهلانه می آرایند و می آلایند.
حال چه عجب اگرکه حماسه ی عاشورا متعلق به همان کسی باشد که دعای عرفه متعلق به اوست. حسین تربیت شده ی دامان علی امیرالمومنین است.
«او کسی است که توانست مضمون بلند دعای عرفه را که دراوج عرفان است در کنارحادثه ی خونبارکربلاجمع کند»(همان، ص230)
ایشان بیان می کنند که عاشورایی جان سپردن نیازمند عاشورایی زیستن است.
ایشان درکتاب دیگری تحت عنوان «شکوفایی عقل درپرتو نهضت حسینی» تلاش امام حسین (ع) را برای نجات عقل بشری بیان می کنند.
عقلی که به زنجیر آلودگی ها گرفتارشده بود و بنی امیه با کمک اسارت عقل حاکمیت سیاه خود را تداوم می بخشیدند. آنان زمانی حسین را به مسلخ بردند که پیش از آن، عقل انسان ها را به اسارت برده بودند. درغیاب عقل، چه کسی می تواند حسین رابرگزیند؟
پراکنده شدن بذر شهوات، بی تفاوتی ها، بی غیرتی ها و حرام خواری ها، مسلمانی مسلمانان را از معنا تهی کرده بود.
تاآنجا که حتی زمانی که تشخیص حق و باطل میسر بود، به دلیل سیطره ی نفس، قدرت تصمیم گیری ممکن نبود. حال اگربرای رسیدن به تشخیص دقیق، فکر آدمیان باید از زنجیر تقلید ها و تعصب ها ی نابجا و خرافه ها آزاد گردد، برای آزادی در تصمیم نیز اراده باید از بند طمع ها و اسارت شهوات رهایی یابد.
حادثه ی عاشورا نشان داد که تنها شناختن کافی نیست؛ بلکه خواستن نیز لازم است واگر علم جامه ی عمل نپوشد، مفید نیست.
تنها درعاشورا نبود که با حسین بودن سخت بود. هنوز هم سخت است و تا آخر نیز سخت خواهد بود. باحسین بودن گاه مال آدمی را برباد می دهد، گاه جان او را وگاه حیثیت وآبروی او را.
«حسین علیه السلام وارث تمام پیامبران الهی است. اگر بنابود طوفان نوحی باشد، چنین طوفانی درکربلابود .
اگربناشد آتش نمرودی باشد و ابراهیم خلیل طعمه ی این آتش گردد، وجودمبارک سالارشهیدان آن آتش نمرودی را تحمل کرده و خیمه های خود را یکجا طعمه ی حریق خواستند.
اگر خطرهایی برای موس کلیم بود، حسین بن علی نیز مشابه آن را تحمل کردند و اگررنج هایی برای حضرت عیسی بود، حسین بن علی نیز نظیرآن را به دوش کشیدند. اگر پیامی از ذوات مقدس نوح، ابراهیم، موسی و عیسی به گوش جوامع بشری می رسد، عاشورای حسین نیز چنین پیامی را دارد. این است که در زیارت آن حضرت عرض می کنیم «السلام علیک یا وارث آدم …یاوارث نوح …یاوارث ابراهیم ….یا وارث موسی …یاوارث عیسی …»(شکوفایی عقل درپرتو نهضت حسینی، ص100)
«ما وقتی می توانیم خونبهای حسین را بگیریم که وارث او باشیم. چون اگر وارث او نباشیم خون بها خواهی او به ما ارتباطی ندارد. اگرکسی نسبت به مقتول یا شهیدی بیگانه باشد، حق ندارد برای خون خواهی او انتقام بگیرد» (همان، ص107)
دیدگاه علامه محمد تقی جعفری
کسانی هستند که مرگ را به شوخی می گیرند. این نحو مواجهه را نباید به حساب شجاعت آنان گذاشت.
زیرا چنین کسانی در غفلت به سرمی برند و پدیده های با اهمیت حیات را جدی نمی گیرند. کسانی هم هستند که ازیاد مرگ می ترسند و مرگ برای آنان تلخ است. بنابراین، دائما ازفلسفه و هدف زندگی سوال می کنند.
دراین حال با اینکه این افراد زنده اند ولی زندگی نمی کنند ومعنای زندگی را نمی چشند.
علامه جعفری چاره ی چنین مسئله ای را در این می بیند که باید بالاتر رفت و ازبیرون نگریست و از افقی برتر باید حیات را دراختیارگرفت.
ایشان آن ها را که از مرگ می گریزند و معنای زندگی را نمی یابند نشانی حسین بن علی را می دهد. حسین از آن دسته انسان هاست که روح خود را دراتصال به خدا وسعت بخشید. حسین حیات را در اتصال به ابدیت معنا کرد و فرصت عمر را فرصت توشه گیری برای رهسپار شدن به سوی ابدیت می دید.
وقتی حیات را اینگونه معنا می کرد، آنگاه ترس ازمرگ در قاموس حسین معنا نداشت.
«حسین بن علی هنگامی که می خواست از مکه خارج شود فرمود: اینک آگاه باشید، کسی که می خواهد نفس و جانش را آماده ی دیدار خدا کند با ما حرکت کند. ما بامدادان حرکت خواهیم کرد انشاءالله. امام نمی فرماید می خواهم به دیدارمرگ بروم. نمی فرماید آنجا می رویم که از هستی خارج شویم و به کرانه ی نیستی برسیم. بلکه می فرماید اگر کسی مثل ما اشتیاق دیدار خدا را دارد، من صبح حرکت می کنم، با من بیاید» (حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، ص188)
شکست وپیروزی
اگر به ابدیت بیاندیشیم، معنای شکست و پیروزی عوض می شود. ایشان تاکید می کنند ما آدمیان شایسته تر از آنیم که شکست و پیروزی خود را درنسبت با وجود طبیعی وخاکی خود معنا کنیم. بلکه لازمه ی حیات معقول آن است که شکست و پیروزی را درافق وجود معنوی وروحانی خود تفسیر کنیم. تنها دراین صورت است که می توانیم درمورد شکست و پیروزی یزید بن معاویه وحسین بن علی داوری کنیم.
وسیله وهدف حیات
ایشان علت بی اخلاقی ها و رذیلت ها را عدم مواجهه ی درست با مفاهیم بنیادین حیات می بیند که از آن جمله، وسیله وهدف حیات است .
«موضوع مهم این است که ما وسیله و هدف را دردنیا باهم مخلوط کرده ایم. نمی دانیم با چه موضوعی به عنوان وسیله رفتار کنیم و با چه موضوعی به عنوان هدف»(همان، ص222)
ایشان ما را به عاشورا ارجاع می دهد. برای آنکه بدانیم وسیله چیست و هدف کدام است .
«دراین گذرگاه تاریخ (عاشورا) حسین بن علی منظورش این بود که آنچه هدف است نباید قربانی وسیله شود بلکه وسیله، قربانی هدف است. اگر بنا شود کلمه ی “لااله الّالله” که جوهر روح آدمی است، قوامش با کشته شدن من باشد، پس ای شمشیرها مرا در بر بگیرید. من وسیله هستم. زندگانی من برای بقای این ایده وسیله است. من حاضر وآماده هستم »(همان، ص233)
معنا ومبنای کرامت حیات
اگر حسین نمی بود، یافتن پاسخ این سوال که «حیات واقعی کدام است و هدف آن چیست؟» دشواربود.
حسین برای نجات معنای حقیقی حیات قیام کرده بود. حسین ازآن دسته افراد نبود که به ظاهر دل خوش کند وآن را بهانه ی فرار از باطن سازد.
حسین به کمتر از حضور خدا در عمق حیات انسان رضایت نمی داد. حسین می دانست که تحمل بار ذلت بنیان کرامت حیات او را برباد می دهد. کرامت حیات امانت خداست و حسین درامانت خدا خیانت نمی کند .
«حسین بن علی کرامت را به بشریت تفهیم نمود. یعنی تمام جهان به این عظمت در یک طرف و شرافت و حقیقت وکرامت انسانی یک طرف. این درسی بود که واقعا حسین بن علی دراین حادثه به بشریت داد»(همان، ص506)
ما برای فهمیدن ارزش حیات، فقط همین اندک زمان را فرصت داریم.
چه بسیارکه گوهر حیات را نشناخته وآن را به باد فنا سپرده ایم. ما بعد ازحسین چه بهانه ای داریم که نسبت به کرامت حیات بی اعتنا بمانیم؟ وجدان های بیدار ما نخواهند بخشید که آنچه را که باید، در تابلوی عاشورا نمی بینیم و نمی یابیم.
حسین هرگز به ابهام سخن نگفت. او درکربلا هرآنچه را که باید بی کم وکاست به انسان ها می گفت، گفته است.
معنای سعادت
ما نیازمندیم که معنای حقیقی سعادت را دریابیم. دراذهان عوامانه، سعادت به معنای زندگی خوب ورفاه وهرنوع لذتی است.
با این دید نمی توان گفت که حسین بن علی واقعا سعادتمند بوده است.
«سعادت معنای دیگری دارد. اگر لذت سعادت می آورد، جلّادان تاریخ از ریختن خون انسان ها لذت می برند. اگر چنین باشد، پس تیمورلنگ لذت برده است. حجاج بن یوسف ثقفی لذت برده است. عمربن سعد لذت برده است ….. ماچگونه به اولاد آدم تعلیم دهیم که «سعادت یعنی لذت»اشتباه است»
«سعادت یعنی اینکه انسان، همیشه خود را در مرز طبیعت و ماورای طبیعت احساس کند. خواه ثروتمند باشد خواه زندگی به قدرکفاف داشته باشد.»(همان، ص277)
حضور در مرز طبیعت، یعنی همواره در همسایگی خدا بودن؛ حیات را جز سایه ی خدا ندیدن؛ همه ی عالم را سجاده ی خدا دیدن؛ سعادت یعنی اتصال با ابدیت؛ یعنی عمق حیات را دریافتن؛ یعنی ظاهر حیات را جدا ازباطن آن ندیدن. حسین درکربلا دراوج سعادت بود؛ چرا که در اوج همنشینی با خدا بود .
فضیلت صبر
ایشان صبر را یکی دیگر از فضایل معرفی می کنند که در عاشورا جلوه گر شد.
صبر حسین و یارانش نشان دهنده ی شدت ایمان واعتماد آنان به خدا بود. علامه صبر را دو نوع معرفی می کنند :1- صبر درمصیبت 2- صبر در ترک لذت
ایشان میان این دوصبر، صبر در ترک لذت را مهمتر می بینند.
چراکه نشان از اراده و از سر انتخاب است. اگر حسین می خواست، می توانست لذت دنیا را فراهم کند؛ اما با «انتخاب»ترک لذت به استقبال مصیبت رفت.
«ای حسین درود و سلام خدا برتو باد. هیچ کس اختیار را مثل حسین بن علی معنا نکرد. چه جلوه ای داشت این اختیار! آزاد، باکمال آزادی… حتی درطی مسیر نیز احساس می شود که هیچ کس را اجبار نفرمود.
شب عاشورا هم صریح گفت درشب تاریک بروید. همه را آزاد کرده بود …»(همان، ص 421)
اخلاص حسین
«حسین علاقه نداشت حتی با این فداکاری، نام خود را درتاریخ باقی گذارد که بعد از او بگویند حسین چه کرد … حسین فقط خدا را درنظر داشت.
چون می دانست خریدار این جان و این فداکاری اوست. عزیزان! براخلاص خود بیفزاییم ….اخلاص دائما درون شما را شاد وشکوفا نگه خواهد داشت.
شما کارخود را انجام دهید، جامعه هم می بیند. اگر هم نبیند، خدا می بیند. این درس بزرگ را حسین به ما می دهد.»(همان، صص 380-378)
حسین وبرادی انسان ها
«این مسئله اخیرا رواج پیدا کرده است که همه خوب هستند و باید همدیگر را تحمل کنند. هرجلوه ای از خشونت مردود است. البته انشاءالله که چنین با شد ولی چنین نیست»(همان، 473)
«باید کوشش کنیم بشر را بالا بیاوریم. درآن بالا به هم می رسند.
درآن بالا از برادر هم شدید تر می شوند. درپایین برادری نداریم. زیرا در پایین همه اسیر خود خواهی واسیر شهوات چند صباح خویش هستند.
درپایین فقط «من»مطرح است»(همان، ص 374)
«اخوت و برادری در پایین، ما بین آن انسان ها که درشهوات و مخصوصاً درخود خواهی ها غوطه ورند، امکان پذیرنیست؛ بلکه دلخوشی است»(همان، ص477)
«درحقیقت حسین بن علی برمبنای برادری با انسان های آن روز بود که گقت :من نمی توانم با یزید بسازم. چون برادر دارم. بشر برادر من است. برادری حسین با انسان ها او را از یزید جدا کرده بود. زیرا با انسان ها برادر بود و نتوانست برادری یزید را بپذیرد.»(همان، ص 478)
حسین آگاه ازشهادت
از مدت ها پیش سوال می شد که آیا حسین به شهادت خود علم داشت یا نه؟ اگر پاسخ منفی به این سوال داده می شد با اعتقادات شیعه ناسازگار بود و اگر پاسخ مثبت داده می شد، پرسش های دیگر به وجود می آمد ازقبیل اینکه: پس چرا تا لحظه های آخر با سپاه کوفه گفتگو می کرد و بر نظم سپاه خویش تاکید داشت؟
علامه ی جعفری چنین پاسخ می دهند:«[ناآگاهان] بزرگان را با خودشان قیاس می کنند….این سوال ازآن جهت پیش می آید که ما زندگی و مرگ را طور دیگر تفسیر می کنیم. می گوییم این زندگی است و وقتی هم که نفس قطع شد، مرگ است…این منطق عامیانه چنین اقتضا می کند که انسان بگوید: با اینکه می دانست پس چرا حرکت کرد؟ زندگی و مرگ آن نیست که خیال می کنیم.
مرگ مکمل زندگی است. همانگونه که میوه مکمل ونتیجه ی شکوفه ها و شاخه های درخت. مرگ هم میوه ی زندگی ماست . مرگ به عنوان نوع دیگری از زندگی وبه عنوان معنای اصلی زندگی آمده است»(همان، ص416)
نکته ی دیگری که علامه اشاره می کنند این است که امامان ما وظیفه ی خود را با جدیت انجام می دادند، هرچند می دانستند که چند قدمی با وداع ازدنیا فاصله ندارند. حضوردراین دنیا را نعمت می دیدند و تا آخرین لحظه، قدرشناس این نعمت بوده اند. گویا فرمول زندگی شان چنین بود که «چنان برای دنیای خود عمل کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرت خود چنان عمل کن که گویی فردا خواهی مُرد»
دیدگاه شهید سید مرتضی آوینی
آغازهجرت
آوینی روایت خود را ازحجّه الوداع شروع می کند و البته نه ازغدیر، بلکه ازفراموشی غدیر.
«نیم قرن بیشتر ازحجه الوداع نگذشته بود و هستند هنوز ده ها تن از اصحاب پیغمبرکه درغدیر خم دست علی را دردست پیامبر خدا دیده اند و سخن او را شنیده اند که می گفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اما چشم ها کور شده و آیینه ها را غبار گرفته است»(فتح خون، ص4)
آوینی همدستی شوم ظاهرگرایان خشک مقدس ودنیا پرستان بی شرم را روایت می کند وعاشورا را محصول این همدستی می داند.
«اگر نبود کویرمرده ی دل های جاهلی، شجره ی خبیثه ی امویان کجا می توانست سایه ی جهنمی حاکمیت خویش را برجامعه ی اسلامی بگستراند؟»(همان، ص5)
عجب تمثیلی است که علی مولود کعبه است … یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن. اما ظاهر گرایان از کعبه تنها سنگ ها یش را می پرستند.
تمامیت دین به امامت است. اما امام تنها مانده است… کار به اینجا کشیده که درمسجدی که ظاهر آن را برمذاق ظاهر گرایان آراسته اند، در تعقیب فرائض علی را دشنام می دهند. نام محمد را برسر مأذنه ها می برند و جان او را که علی است دشنام می دهند.
«و اینچنین بود که قافله ی عشق رو به راه نهاد و هجرت آغاز شد …هجرت مقدمه ی جهاد است.
مردان حق را سزاوار نیست که سروسامان اختیارکنند و دل به دنیا خوش دارند. آنگا که حق درزمین فراموش شده و جاهلان و فساق و قدّاره بند ها درآن حکومت می کنند»(همان، ص 14)
کوفه
«کوفه! چه آهنگ نا خوشایندی دارد این نام و چه بارسنگینی از رنج باخود می آورد! باری به سنگینی همه ی رنج های علی که ازکوفیان کشید»(همان، ص21)
آوینی علاوه برجفای کوفیان، جفای اهل مدینه ومکه را نیز یاد آورمی شود.
«مکه، مدینه، بصره، …،دمشق. آیا دراین دیارخاموشان زنده ای باقی است؟ آیا کسی است که خود را به شیطان نفروخته باشد؟ وامحمدا ! چرا هیچ دستی و عَلَمی ازهیچ جا به یاری حق بلند نمی شود؟ آیا همه ی دست ها را بریده اند؟ زبان ها را نیز؟ پس چرا هیچ فریادی به دادخواهی برنخواسته است؟»(همان، ص20)
جدال عقل وعشق
«عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو… این هردو عقل وعشق را خداوند آفریده تا وجود انسان درحیرت میان عشق و عقل معنا شود»(همان، ص 35)
«ابن حارث، ابن عباس، ابن زبیر، ابن عمر، محمد بن حنفیه هریک به نمایندگی از عقل آمدند و با حسین سخن گفتند و او را به ماندن ترغیب کردند.
اما حسین عاقلانه عشق را انتخاب کرد. اگر عقل پیوند خویش را با حیات نبریده باشد، عشق را تایید می کند.
سخنی عاقلانه تر از این نیست که حسین گوید: بهترین امان، امان خداست.
آنکس که دردنیا ازخدا نترسد، آنگاه که قیامت برپا شود درامان نخواهد بود. من ازخدا می خواهم که دردنیا از او بترسم تا آخرت را درامان باشم»(همان، ص 39)
قافله ی عشق
«قافله ی عشق درسفرتاریخ است و این تفسیری است برآنچه فرمودند«کُلُّ یومٍ عاشورا وکُلُّ ارضٍ کربلا» راهی که قافله ی عشق پای درآن نهاد، راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل، هرصبح درهمه جا برمی خیزد» (همان، ص 37)
«تو نیز می توانی خود را به قافله ی عشق برسانی و در رکاب امام به شهادت رسی»(همان، ص43)
خبرهای شوم ازکوفه به گوش می رسید. مسلم وهانی را به شهادت رسانده اند.
ازآن پس، همراهی با این قافله برای آنان که حقیقتاً دل به امام نسپرده بودند دشواربود. امام بیعت خود را برداشت تا به تعبیر آوینی اهل کذب از اهل صدق جدا شوند.
کربلا
حسین «زهیر»و«عمرسعد» را ملاقات نمود و حجت را برهردو تمام نمود. اما با قی برعهده ی اختیار بود.
«امام در مرداب وجود عمرسعد درجستجوی نشانی ازدریاست… »(همان، ص62)
«روزگار هیچ کس را نا آزموده رها نمی کند. صبورانه درکمین می نشیند تا تورا به دام امتحان آورد»(همان، ص61)
هرکس را لیله القدری است که که درآن ناگزیر از انتخاب خواهد شد. عمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فرا خواهد رسید. اما تلاش امام برای نجات اوبه جایی نرسید…
ناشئه ی لیل(شب زنده داری واحیای شب)
هنگامی که درغروب تاسوعا به فرمان عمر سعد می خواست جنگ آغاز شود، امام عباس را برای گرفتن مهلت برای امام ویارانش فرستاد.
ظاهر کلام امام این است که: من نماز وکثرت دعا واستغفار را دوست دارم.
«مگر امام را به این شب چه نیازی است که اینچنین می گوید؟ کیست این راز را برای ما بگشاید؟… اصحاب عشق را رنج عظیمی درپیش است.
پای برمسلخ عشق نهادن، گردن را به تیغ جفا سپردن، با خون کویر تشنه را سیراب کردن و…دم برنیاوردن! اگر بیداری شب نباشد، این رنج عظیم را چگونه می توان تحمل کرد…؟»(همان، ص 71)
«صحرای کربلا به وسعت تاریخ است. اگر مرد میدانی درخود بنگرکه تورا با مرگ انسی اینگونه است یا نه؟ اگر بامرگ انس نگیری خوف راه تو را خواهد زد و امام را درصحرای بلا رها خواهی کرد»(همان، ص79)
اتمام حجت
سرانجام صبحگاه عاشورا رسید. امام همچنان امیدوار است. پس برای آخرین بار به موعظه می ایستد تا حجت را برایشان تمام کند.
آوینی موعظه ی امام و اتمام حجت را تجلی مکر خدا می بیند.
مکر خدا آدمی را قدم به قدم به وادی انتخاب می کشاند. تا بدانجا که او را از بروز باطن خویش چاره ای نباشد. مکر خدا می تواند باب رحمت باشد ونیز می تواند باب غضب باشد.
«ابن سعد تلاش بسیارکرد که کارش به پیکار با حسین نکشد. اما دهرهیچکس را نا آزموده رها نمی کند» (همان، ص61)
«عمرسعد دیگرخود را رها کرده است. سردرگریبان غفلت فروبرده است. ازهوشیاران می گریزد که مبادا او را به خود آورند»(همان، ص95)
غربال روزگار
آوینی توبه ی حُر را حکایت می کند. اینکه کربلا عرصه ی تجلی باطن آدمیان بود و اینکه تظاهر درکربلا معنا ندارد و البته اگر صادق باشیم، مانند حر اهل نجات خواهیم بود.
«قدم صدق هرگز برصراط نمی لغزد. حر صادق بود و از آغاز نیز جز درطریق صدق نرفته بود….احرار را چه بسیار مکر لیل و نهار به دارالاماره ی کوفه بکشاند؛ اما غربال ابتلائات هیچکس را رها نمی کند و اهل صدق را از اهل کذب تمییز می دهد»(همان، ص 102)
آنان که به مقصد رسیده اند می گویند که میان ما وشما همین خون فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای اما از این پس جاذبه ی جنون تو را خواهد برد.
طی این مرحله، دیگر با پای پیاده میسور نیست.
بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد.
منبع: مرکز مطالعات شیعه