ملزومات آموزشی و پژوهشی مرکزیّت حوزه در فلسفه اسلامی
«مرکزیت» حوزه، متعلَّق جعل واقع نمیشود!
ملزومات آموزشی و پژوهشی مرکزیّت حوزه در فلسفه اسلامی
مرجعیّت و پیش گامی یک نهاد علمی در یک علم، خصوصیّتی است که از شرایط واقعی حاکم و موجود در آن نهاد حکایت می کند و نمی توان به گونه ای قراردادی آن را پدید آورد و یک حوزه ی علمی را بدان متّصف ساخت. می توان به سهولت نام یک حوزه ی علمی را تغییر داد، می توان به آسانی نوع و تعداد دروس برگزار شده را تغییر داد، اما نمی توان به سهولت آن نهاد را با تغییراتی اندک به مرجع و قطب علمی تبدیل کرد. مرکزیّت و محوریّت حوزه ی علمیه در فلسفه ی اسلامی، تابع شرایط و خصوصیّاتی است که باید در حوزه ی علمیه موجود باشند. بنابراین توصیه به لزوم پیشگامی حوزه در علوم عقلی اسلامی، در حقیقت مطالبه ی ایجاد و ادامه ی شرایط و ملزوماتی است که برای تحقّق این پیشگامی لازم است.
برای بررسی ملزومات و ویژگی هایی که حوزه ی علمیه را متّصف به مرجعیّت در فلسفه ی اسلامی می کند، می توان به مسائل متعدّدی نظر انداخت. اما مهم تر از همه، دو مسئله ی آموزش و پژوهش است.
مسئله ی آموزش
طبیعی است که حصول مرجعیّت و پیشگامی، تبعات مخصوصی در زمینه ی آموزش علوم عقلی دارد. نمی توان با هر نوع سامانه ی آموزشی به هر نوع هدفی دست یافت. باید پرسید که هدف اعلای آموزش علوم عقلی در حوزه ی علمیه چیست؟ آموزش فلسفه در حوزه ی علمیه بر مبنای متون خاصّی است و سیری علمی ویژه ای در این زمینه وجود دارد. برخی از کتاب ها قرن هاست که همچنان متن درسی هستند و از ارزش آموزشی آنها کاسته نشده است و نمی توان هیچ طالب علوم عقلی را از فراگیری آنها بی نیاز دانست. مثلاً کتاب الارشارات و التنبیهات ابن سینا از همان زمان که نگاشته شده، در حوزه های علوم عقلی اسلامی در زمره ی متون درسی محوری بوده است. خود ابن سینا هم به خوبی واقف بوده کتابش درسی خواهد شد؛ لذا در پایان کتاب، توصیه ی خاصی به استادان فلسفه در مورد نحوه ی تعلیم این کتاب دارد.
متون درسی علوم عقلی در حوزه، همواره از بین بهترین و تحقیقی ترین آثار موجود انتخاب شده اند. اگر بخواهیم مهم ترین کتاب های فلسفه و حکمت در دوره ی اسلامی را نام ببریم، یقیناً کتاب های الشفا و الاشارات و التنبیهات بوعلی، شرح المطامع قطب رازی، حکمت الاشراق سهروردی، شرح اشارات خواجه طوسی، اسفار و الشواهد الرّبوبیه ی ملاصدرا در صدر آنها جای می گیرند. تمامی این کتاب ها در حوزه های علمیه کتاب های درسی هستند. به بیان دیگر، مهمترین کتاب های سه مکتب فلسفی مشّاء و اشراق و حکمت متعالیه، جزو کتاب های درسی قرار گرفته اند.
گاه بر این شیوه ی درسی خُرده می گیرند که این نوع آثار از آنرو که برای آموزش نوشته نشده و معیارهای خاصّ کتب درسی را ندارند، برای دوره ی تحصیل فلسفه مناسب نیستند. شاید این ایراد تا حدّی وارد باشد، اما باید توجّه کرد که قرار دادن مهم ترین متون علمی در زمره ی متون درسی، برای تحصیل هدفی خاصی است که مهم ترین ویژگی سامانه ی آموزشی حوزه ی علمیه است.
در اینکه می توان و باید متون آموزشی را به سازی و بهینه سازی کرد و اینکه لازم است متونی واسطه ای برای ابتدای تحصیلات فلسفی تدوین کرد، جای هیچ تردید نیست. اما در اینجا قصد داریم برنکته ای بسیار مهم تأکید کنیم. آنچه باعث شده که متون فوق الذّکر متون درسی حوزه ی علمیه باشند، آن است که در حوزه ی علمیه، هدف آموزش علوم عقلی، تربیت افرادی فلسفه دان نیست. می توان با متونی ساده روان، مطالب زیادی را آموخت (و البته در لزوم این کار هم جای تردید نیست)، اما در حوزه، مقصود آن است که «فیلسوف» تربیت شود و اندیشمند و متفکّر به جامعه ی اسلامی عَرضه شود. محصول نظام آموزشی حوزه در علوم مختلف و از جمله علوم عقلی، «مجتهد» است. سامانه ی تعلیمی حوزه در پی تربیت کسانی است که صاحبنظر و محقّق در رشته ی خود باشند.
با وجود گذشت قرن ها از تألیف کتاب های شفا و اشارات، هنوز کتبی بهتر در زمینه ی فلسفه ی مشّاء نوشته نشده است. حکمت الاشراق سهروردی طبیعتاً معتبرترین مرجع بر این نحله ی فلسفی است. در میان آثار ملاصدرا نیز، اسفار جایگاه ممتازی دارد و به تعبیر برخی از اساتید، امّ الکتاب آثار صدرالمتألهین است. هنگامی که این گونه آثار در سطوح عالی حکمت اسلامی تدریس می شوند، دانش پژوه با مهم ترین و عالی ترین تحقیقات فلسفی در سنّت علمی حوزه متّصل می شود.
برای طالب علوم عقلی در حوزه ی علمیه، فهم اسفار ملاصدرا عالی ترین مقصود نیست، بل نقطه ی آغاز است. او باید پس از اینکه عالی ترین اندیشه های فلسفی حوزه ی علمیه را در صندوق اندوخته های علمی خود قرار داد، و همراه با قلّه های تفکّر حکمی اسلام، دوره ی تحصیل اجتهاد خود را گذراند، آماده شود تا خود دست به کار شود و در عرصه ی پژوهش، مقتدرانه وارد شود و در پیشبرد حکمت اسلامی و تدریس و تحقیق در این زمینه ی فخیم دانش بشری سهم ایفا کند.
آنچه لازمه ی مرجعیّت حوزه ی علمیه در فلسفه ی اسلامی در حیطه ی آموزش است، همان هدف اعلای نظام تعلیمی حوزه است؛ یعنی تربیت محقّقان و فیلسوفانی که آماده ی پژوهش های عمیق و حرکت در مرزهای دانش هستند. نمی توان مجتهد در علوم عقلی نداشت و از مرجعیّت علمی سخن گفت.
از دیگر ملزومات مرجعیّت حوزه در حیطه ی آموزش، وجود اساتید توانمند و کلاس های درس نیرومند است. حوزه ی علمیه همچنان که تا حال چنین بوده، باید مرکزی باشد که بهترین درس ها و بهترین اساتید را در خود داشته باشد. باید چنان باشد که هر کس در هر جای دنیا بخواهد فلسفه ی اسلامی را به بهترین نحو بیاموزد و نیرومندترین و صحیح ترین تقریر و تبیین ها از حکمت اصیل اسلامی را بشنود، خود را ناگزیر بداند که در این مرکز با شُکوه، رحل اقامت افکند و در محضر اساتید دانشمند و اندیشمند آن به خوشه چینی شغول شود. اگر برای تحصیل حکمت اسلامی جایی بهتر از حوزه را بتوان نشان داد، آیا می توان از مرکزیّت و مرجعیّت حوزه در فلسفه ی اسلامی سخن گفت؟
روزگاری حوزه ی اصفهان دارای مرکزیّت فلسفه ی اسلامی بد و روزگاری شیراز دارای این رتبه. چنین بود که طالبان حکمت از أقصی نقاط عالَم برای گذراندن دوره های عالی حکمت، باید به این دو حوزه مهاجرت می کردند و حتّی اساتید مبرّز هم برای حضور در جریان علم، باید در این حوزه ها حاضر می شدند. در این اواخر، مرکزیّت فلسفه به تهران منتقل شده بود و سالیانی است که قم مرکز فلسفه ی اسلامی است. با مطالعه ی ویژگی های این حوزه ها می توان به وضوح مشاهده کرد که آنچه در مورد مرکزیّت فلسفه در حیطه ی آموزش گفته ایم، در آنها وجود داشته است.
مسئله ی پژوهش
مهم ترین خصوصیّتی که خبر از مرجعیّت و پیشگامی دانش در یک حوزه ی علمی می دهد، مسئله ی پژوهش است. اساساً پژوهش را می توان معیاری مهم برای محک زدن جایگاه حوزه ی علمیه در علوم مختلف از جمله فلسفه دانست. درباره ی اهمیت آموزش و رابطه ی آن با مرکزیّت و پیشگامی علمی سخن گفتیم، اما در حقیقت، سامانه ی آموزشی مناسب، تنها شرط لازم است و اصلاً کافی نیست. به عنوان مثال، اکنون در برخی از دانشگاه ها و مؤسّسات حوزوی، فلسفه ی غرب تدریس می شود، اما حوزه ی علمیه یا دانشگاه های ایران، مرکزیّتی در فلسفه ی غرب ندارند. همچنین در حوزه ی علمیه به صورت رسمی، منطق آموزش داده می شود، اما امروزه دیگر حوزه را نمی توان دارای محوریّت و پیشگامی در علم منطق دانست؛ زیرا پژوهش های عمیق و نوآوری های علمی در این زمینه ی دانشی در حوزه ها تقریباً متروک شده است. در زمینه ی فلسفه ی اسلامی نیز اگر حوزه ها تنها به آموزش مشغول شوند و پژوهش مورد غفلت باشد، دیگر نمی توان از مرجعیّت علمی و مرکزیّت فلسفه در حوزه سخن گفت.
اساساً قوام یک حرکت علمی به میزان نشاط و پویایی پژوهشی آن وابسته است. نظام آموزشی، مقدمه ی نظام پژوهشی است و یکی از اهداف مهم آموزش، تربیت نیروهای پژوهشگر است. نقاطی در تاریخ وجود دارند که می توان آنها را نقاط جهش فلسفه ی اسلامی دانست. هرگاه پژوهش عمیق فلسفی در حوزه ی علمیه برقرار بوده و محقّقان و صاحبنظران فلسفه، حرکت علمی پیش رونده ای را رهبری کرده اند، شاهد پیشگامی و مرکزیت حوزه در فلسفه ی اسلامی بوده ایم.
یکی از مسائل مهم در امر پژوهش، به روز بودن و کاربردی بودن پژوهش هاست. پیش رو بودن حوزه ی علمیه در فلسفه می طلبد که مهم ترین مسائل فلسفی روز در این مرکز علمی، مورد رسیدگی قرار گیرد. پرداختن به مسائلی که گره ای از مشکلات فلسفی امروز نمی گشاید، نشان از نادرست بودن سمت و سوی تحقیقاتی دارد. البته این سخن بدان معنی نیست که دیگر به مسائل کهن نباید پرداخت. اساساً یکی از ویژگی های فلسفه این است که عمده ی مسائلش، مسائل تمام دوران بشریت است و هیچگاه غبار کهنگی بر آنها نمی نشیند. برخی از مسائلی که دغدغه ی فارابی بوده، هنوز هم از دغدغه های مهم ماست. دلمشغولی های ابن سینا و ملاصدرا در مورد خبر یافتن از عوالم ماوراء عالم محسوسات، همواره نزد فیلسوفان، ارجمند باقی خواهد ماند.
اما در مورد مسائل کهن نیز می توان امروزی اندیشید. مثلاً اثبات وجود واجب، مسئله ای قدیمی است و همواره در فلسفه های الهی وجود داشته است. هرچند تلاش های عقلی برای برهان آوری بر وجود خداوند، ادامه یافته و تا زمان ما، نوآوری در براهین اثبات واجب ادامه یافته است. ولی پرداختن به مسائل جدید و بلکه ایجاد مسائل نو در جهت پیشبرد فلسفه ی اسلامی، هرگز نباید مغفول واقع شوند. امروزه فلسفه های غربی مسائلی را در پیش روی فیلسوف مسلمان قرار داده اند که پاسخ می طلبد. همچنین در حال حاضر برخی از نتایج علوم ریاضی و طبیعی، پرسش هایی تازه را پیش آورده اند. مرکزیّت فسفه در حوزه ی علمیه می طلبد که از منظر ویژه فلسفه ی اسلامی به این پرسش های نوپدید پاسخ داده شود. اگر حوزه ی علمیه چشم خود را بر این پرسش ها ببندد، و تأسّف بارتر آنکه اصلاً برخی از این حیطه ها و پرسش های آنها بی خبر باشد، چگونه می توان او را پیشگام و دارای مرجعیّت دانست؟
در این مختصر نمی خواهیم به تفصیل به مقوله ی پژوهش فلسفی در حوزه های علمیه بپردازیم، بل غرض تأکید بر این نکته است که هرآنچه باعث بالندگی و پیش رو بودن فلسفه ی اسلامی در حیطه ی پژوهش می شود، همان، عاملِ مرجعیت و پیشگامی حوزه ی علمیه در فلسفه ی اسلامی خواهد بود. خودِ «مرکزیّت» متعلَّق جعل واقع نمی شود. باید چنان باشد که عمیق ترین تحقیقات فلسفی اسلامی در این حوزه انجام شود و به طالبان حقیقت ارائه گردد.
نکته ی مهم دیگر، مطلبی است که به ویژه با ظهور انقلاب اسلامی پررنگ شده و مورد تأکید رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز قرار گرفته است و آن، امتداد سیاسی و اجتماعی فلسفه ی اسلامی است. فلسفه ی اسلامی دارای ظرفیت تمدّنی است و می توان از آن برای اداره ی اجتماع اسلامی مدد گرفت. اگر حوزه ی علمیه بخواهد مرکزیّت فلسفه ی اسلامی را در دست داشته باشد، باید برای این موضوع هم اندیشه کند. اگر جایی غیر از حوزه ی علمیه به استخراج لوازم سیاسی و اجتماعی فلسفه ی اسلامی بپردازد، دیگر نمی توان حوزه را مرجع و مرکز فلسفه ی اسلامی دانست. این بخش از پژوهش های فلسفی هنوز چندان در حوزه ها رمق نگرفته و در ابتدای راه است.
منبع مقاله: دوماهنامه علمی فرهنگی خط شماره 6، مهر و آبان 91
/م