مسألهي «هامان» در قرآن
1- وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا يَحْذَرُونَ. (1)
2- فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِينَ. (2)
3- وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلهِ مُوسَى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِينَ. (3)
4- وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِينَ. (4)
5- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُبِينٍ (23) إِلَى فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ (24).(5)
6- وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (36) أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلهِ مُوسَى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ کَاذِباً وَ کَذلِکَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ مَا کَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبَابٍ (37). (6)
از اين آيات، آشکار، پيداست که به احتمال بسيار، هامان، وزير فرعون بوده است. از همينرو، تمام مفسرانِ قرآن، تأکيد دارند که هامان، وزير فرعون، فرمانرواي زمان موسي، بوده است. تنها مشکلي که در اينباره، مطرح نمودهاند، پيرامون بناي برج بابل (7) توسط هامان است.
برخي مفسران ميگويند که هامان، آن برج را بنا کرد و حدود 50 هزار کارگر را در ساختن آن به کار گرفت. هنگامي که برج ساخته شد، فرعون به بالاي آن رفت و به سوي آسمان، تيري را رها کرد. آنگاه تير آغشته به خون بازگشت و فرعون گفت: «خداي موسي را کُشتم». (8)
از سوي ديگر، مفسراني که روشن بيتَرند، به اين تفسير تکيه نکرده و گفتهاند که فرعون اين برج را بنا نکرد. فخر رازي، بيان ميدارد که شخص خردمند را اين گمان نيست که هرچند از برجي بسيار بلند بالا رود، به آسمان نزديک شود! حتي اگر او به بالاي بلندترين کوه رود، آسمان را به همان اندازه دور ميبيند که بر سطح زمين ديده است. هر عاقلي به خوبي ميداند که نميتوان با تير آسمان را زد. در نتيجه، تفسير اين مسأله به آن صورتِ [بالا] که عقل، نميپسندد، ممکن نيست. از همينرو، فخر رازي ميگويد که تفسير بهتر آن است که فرعون، تنها در خيال ساختن چنين برجي بود، ولي در حقيقت آن را نساخت، و يا اين که بگوييم جملهي فرعون: «اي هامان، برايم بر گِل آتش بيفروز [و آجر بپز] و برجي بلند براي من بساز تا شايد به حال خداي موسي اطلاع يابم»، از باب ريشخند و تمسخر بوده و فرعون با اين سخن، خواسته بگويد که اثبات وجود خداي موسي، تنها با رفتن به آسمان شدني است! برج، هرچند بلند باشد باز چنين کاري، ناشدني است و محال. (9) فخر رازي با اين تفسير هوشيارانه، توانسته است، راهحلي براي ياوهاي که بر زبانِ فرعون جاري شده است، بيابد.
با اين حال، مفسرانِ مسلمان هيچ نزاعي را دربارهي شخصيت «هامان» درنيفکندهاند. اين مطلب، بر اين نکته دلالت دارد که مسألهي هامان، به هيچرو، از سوي مسيحيان و يهوديان ناقد قرآن، مطرح نشده است، وگرنه مسلمانان پاسخ آنها را ميدادند. واقعيت آن است که مسألهي هامان، هيچ مشکلي را از زمان يوحنا دمشقي تا عصر نوزايي ايجاد نکرده، (10) بلکه در مجادلههاي مسيحيتِ معاصر چنين مشکلي، ظهور يافته است. براي اين که در خصوص چنين مجادلههايي، خيلي به عقب بازنگرديم، به سخن تئودور نولدکه خاورشناس مشهور آلماني، بسنده خواهيم کرد. وي در مقالهاي که براي اولين بار در حدود سال 1887 ميلادي، در دائرةالمعارف بريتانيکا، چاپ کرد، ميگويد: «نادانترين يهوديان نيز امکان ندارد که هامان، وزير خشايارشا را، همان هامان، وزير فرعون به شمار آوَرد». (11)
اندکي نسبت به آنچه نولدکه بر آن تأکيد ميورزد، درنگ ميکنيم تا برخي نکات را بيان داريم: 1- نولدکه به کدام دليل مدعي شده است که هامانِ در قرآن، همان هاماني است که در عهد قديم، سفر اِستَر، (12) آمده و فرد مقرّب و وزير خشايارشا- پادشاه ايران و همسر اِستر- بوده است. هرگز در انجيل يا اسطورههاي يهودي [هاگادا] و يا کتابهاي دينيِ يهود [هلاخا] نيامده است که هامان، برجي را ساخته باشد. به نظر ميرسد، «برج بابل» که در سفر پيدايش، ذکر آن رفته به دست نسل نوح و اندکي پس از طوفان، آغاز به بنا شدن، گرفته است. (13) از سوي ديگر، پادشاه خشايارشا، در پايتخت خود، شوشن [شوش] که در ايران بوده، حکمراني ميکرد. و هيچ ارتباطي با بابل نداشته است. هامان ياد شده در سفر استر، پسر «هَمداتاي اجاجي» (14) بوده است.
با توجه به آنچه گذشت، انجيلي که برخي ادعا ميکنند منشأ الهام قرآن بوده است، هامان را نه مرتبط با بابل ميداند و نه با برج بابل. بنابراين، چنين خلطي- اگر يافت شود- از کجا ميان هامان، فرد مقرب پادشاه خشايارشا، و هاماني که در قرآن آمده، صورت گرفته است؟
با وجود اين، نولدکه، دلواپسِ اثبات ادعاي نادرستِ خود نبوده و اين، دربارهي کسي که از استوانههاي خاورپژوهي است، شگفت است و عجيب.
2- اگر- همانطور که نولدکه ميگويد- «امکان ندارد که نادانترين فرد يهود هم ميان هامان، وزير خشايارشا، و هامان، وزير فرعون خلط نمايد»- پس اين بدان معناست که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در روزگار خود، با انتقادهاي يهود [در اينباره] رو به رو بوده است و ميبايست مانند ديگر مجادلهها، در قرآن ثبت شده باشد؛ در حالي که چنين نيست، از اينرو ميگوييم، ادعاي نولدکه، نادرست و بياساس ميباشد.
موريس گودفروا دو مومبين [در کتاب محمد] گماني ديگر را پيشنهاد ميکند که کمتر از گمان نولدکه، بيپايه و بيهوده نيست. او پس از بيان مختصر آيات پيشين، ميگويد: «اين آيات، يادکردي توراتياَند که آميخته به اشتباه و خلط گشتهاند؛ دشمني هامان با يهود مشهور است. در قرآن، وي با فرعون و قارون، ثروتمندترين فرد روي زمين، ذکر شده است. اين سه، مثلثي را تشکيل ميدهند که براي شعر عربي کهن، ناآشنا نيست». (15)
اين عبارات، واضح و روشن نيستند، چون ميان سه شخصيت خلط شده، بيآنکه توضيحي دربارهي اين خلط که گودفروا اشاره کرده، داده شده باشد. سخن او از سخن نولدکه، مبهمتر است. از سوي ديگر، رابطهي هامان به عنوان دشمن يهوديان با هاماني که به عنوان وزير فرعون در قرآن است، چيست؟ يهوديان، دشمنان سرسختتري داشتند که در انجيل آمده است ولي قرآن هيچ ذکري از آنها نکرده و ميان آنها و فرعون جمع ننموده است!
سخنان گودفروا دومومبين، سخناني است بسيار ابلهانه که از پريشاني انديشههاي او حکايت دارند. پس از بيان ادعاهاي اين دو خاورشناس، حقيقت «هامان» را نشان خواهيم داد. بر اين باوريم که اسم هامان که در شش آيهي پيشين ياد شده است، اسم کسي نيست، بلکه لقبي است که به بزرگترين کاهنِ فرعون داده ميشد، چه از خلال اطلاعات تاريخي مصر باستان درمييابيم که کاهن بزرگ، آمون، از آغاز سلسلهي پادشاهي نوزدهم، جايگاه والايي نزد فرعون يافته است، تا آنجا که بر سرزمينهاي نيلِ بالا، چيرگي يافت و فرماندهي تمام لشکريان و خزانهدار امپراتوري و سرپرستِ پرستشگاههاي خدايان گشت. (16)
وزير فرعون، در عمل مراقب تمام کارهاي عمومي و مالي و سرپرست تمام کارهاي پادشاه بوده است؛ (17) از اينرو، کاهن بزرگ، آمون عهدهدار پست وزارت فرعون را داشته است.
به گمان ما، اسم «هامان» در قرآن، شبيه اسم «آمون» است. نزديکي ميان دو اسم، زماني پذيرفتني خواهد بود که بدانيم «آمون» به صورت «آمانا» تلفظ ميشده (18) و مراد از آن، به طور اختصار، «کاهنِ بزرگ» بوده است؛ همانگونه که اسم فرعون بر پادشاه دلالت دارد؛ اسم «هامان» هم در زبان محاورهاي بر وزير فرعون، دلالت يافته است.
با تکيه بر اين گمان، ميتوان چنين تفسير کرد که وزير فرعون هم عصر موسي، نامش هامان بوده است. در رابطه با اين نام، مشکل شايان ذکري وجود نخواهد داشت و هر اعتراضي يا انتقادي در اين مورد، مطلبي است نادرست که ناشي از سوء نيّت و بدبيني ميباشد؛ سوء نيّتي که نولدکه را واداشت تا در کتابش [نگاهي به تاريخ شرق] اينگونه مطلب را بنويسد. وي در عبارتي از آن، پيرامون هامان و مريم، آورده است: «علاوه بر چنين برداشتهايي نامعقول، اختلالها و دگرگونيهايي مزاجي وجود دارد که برخي مايهي تمسخرند و به محمد، نسبت داده ميشود. نمونهاي از ناآگاهي محمد از امور بيرون از شبه جزيره آن است که او، حاصلخيزي مصر را ناشي از باران ميداند نه بالا آمدن رود نيل- در حالي که باران در مصر، اندک است». (19)
اين انتقاد در نهايت بلاهت است و ناشي از نادانيِ نولدکه- خاورشناس مشهور- از زبان عربي و امور مصر.
در آيهي ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (20) که نولدکه به آن استشهاد کرده است، کلمهي «يُغاث» به معناي «نجات داده ميشوند» (21) است. در اين آيه، آشکارا، سخن از باران نرفته است، اما نولدکه به سبب تکيه بر برخي ترجمههاي اروپايي قرآن که به جاي ترجمهي دقيق کلمه- به نوبهي خود- به تفسير آن پرداختهاند، دچار اشتباه شده است. علت چنين ترجمههايي، استناد اين مترجمان به برخي مفسران مثل سيوطي است که براي آسان کردن فهم آيه، در تأويل آن، به فراواني سخن گفتهاند. (22) با اين همه، نولدکه به سان آن مترجمانِ قرآن، سخن آن مفسران را درنيافته و در فهم نوشتههاي آنها، شتابزده عمل کردهاند.
جرجسال، آيهي مذکور را چنين ترجمه کرده است: «پس از آن، سالي خواهد آمد که در آن، مردم باران بسيار خواهند داشت و شراب روغن خواهند گرفت». «سال» در پانويس خود بر آيه، چنين ميگويد: «بايد آنچه را برخي از نويسندگان گذشته نوشتهاند، رد کنيم، چه به طور معمول، [در مصر] باران در زمستان ميآيد- به ويژه در مصر سُفلا- گاهي نيز ديده ميشود که در اسکندريه- برخلاف پندار سنکا (23)-، برف آمده است؛ در عمل، باران در مصر عُليا، در سمت آبشارهاينيل اندک است. به هرحال، به نظر ميرسد، بارانهايي که در اينجا ذکر شده، بارانهايي باشند که در حبشه (اتيوپي) ميبارند و موجب بالا آمدن سطح آب نيل ميگردند». (24)
مصرياني که در صعيد [سرزميني در مصر جنوب قاهره] و د لتاي نيل، زندگي ميکنند به خوبي ميدانند که در طول فصل زمستان و در چهار ماه دسامبر تا مارس، باران فراوان ميبارد (25) و کشتِ گندم، شبدرهاي مصري، جو، باقلا و … اساساً بر بارانهاي اين دوره، متکي است.
ميدانم که نولدکه، متخصص پژوهشهاي عربي و اسلامي، هرگز پايش به سرزمينهاي اسلامي نرسيده و در طول عمرش (1836-1931م) اروپا را ترک نکرده است. با اين همه، آيا او از ترجمهي قرآني که سال در خلال قرن هجدهم منتشر کرده، خبر نداشته است؟ اين، با عقل جور در نميآيد. خطاي نولدکه دوگانه است؛ هم متن عربي آيهي 49 از سورهي يوسف را نفهميده است و هم تأکيد دارد که باران در مصر به ندرت ميبارد و مردمش هرگز احساس نياز به آن نميکنند؛ اين مطلب، سخني است که حتي يک کودک مصري آن را بر زبان نميراند!
پينوشتها:
1- قصص (28)، آيهي 6: «و در زمين [ستم کشيدگان فرعون را] قدرتشان دهيم و [از طرفي] به فرعون و هامان و لشکريانشان آنچه را از جانب آنان بيمانک بودند، بنمايانيم».
2- همان، آيهي 8: «پس خاندان فرعون، او [موسي] را [از آب] برگرفتند تا سرانجام دشمن [جانِ] آنان و مايهاندوهشان باشد. آري، فرعون و هامان و لشکريان آنها، خطاکار بودند».
3- همان، آيهي 38: «و فرعون گفت: اي بزرگان قوم، من جز خويشتن، براي شما خدايي نميشناسم. پس اي هامان، برايم بر گِل آتش بيفروز و برجي [بلند] براي من بساز، شايد به [حالِ] خداي موسي، اطلاع يابم، و من جداً او را از دروغگويان ميپندارم».
4- عنکبوت (29)، آيهي 39: «و قارون و فرعون و هامان را [هم هلاک کرديم]؛ و به راستي موسي، براي آنان دلايل آشکار آورد، [ولي آنها] در آن سرزمين سرکشي نمودند و [با اين همه بر ما] پيشي نجستند».
5- غافر (40)، آيههاي 23و24: «و به يقين، موسي را با آيات خود و حجتي آشکار فرستاديم (23) به سوي فرعون و هامان و قارون، [امّا آنان] گفتند: افسونگري شيّاد است (24)».
6- همان، آيههاي 36و37: «و فرعون گفت: “اي هامان، براي من کوشکي بلند بساز، شايد من به آن راهها برسم (36): راههاي [دستيابي به] آسمانها تا از خداي موسي اطلاع حاصل کنم و من او را سخت دروغپرداز ميپندارم». و اين گونه براي فرعون، زشتيِ کارش آراسته شد و از راه [راست] بازماند؛ و نيرنگ فرعون جز به تباهي نينجاميد (37)».
7- [آنچه مفسّران در تفسير آيهي 38 از سورهي قصص آوردهاند، تنها سخن از کوشکي است بلند که فرعون بر آن فراز رفت و…. با اين همه، نميدانيم اين کوشک، در متن، از چه روي چونان «برج بابل» نمايانده شده است؟! دربارهي برج بابل، سخن خواهد آمد. (و)].
8- فخر رازي: التفسير الکبير، ج24، ص253. [در اين گزارش، تير به فرمان خداوند، خونين برگشته است تا مايهي آزمايش مردم باشد. سپس، خداوند جبريل را فرو فرستاد «تا پري بر او [کوشک] زد و آن را سه پاره کرد: يک پاره از او به لشکرگاه زد، هزار هزار مرد را بکشت، و يک پاره از او در دريا ريخت و يک پاره به مغرب انداخت، و از آنان که در آن کوشک، عملي کرده بودند، کس نماند الاّ هلاک شد». نک: ابوالفتوح رازي، روضالجنان، به کوشش محمدجعفر ياحقي- محمدمهدي ناصح، ج15، صفحات 136و 137. نيز نک: فخر رازي، التفسير الکبير، ج24، ص253. در ميان تفسيرها، چنان مينمايد که کسي ديگر نيز تيري به آسمان رها کرده است که خونآلود برگشته؛ اين کس «نمرود» دانسته شده که چون آن تير به آسمان درميافکند، به ماهيي که در دريايي است معلَّق ميان آسمان، برخورد ميکند و به خون آن ماهي آغشته ميگردد، پس خداوند آن ماهي را بزرگ ميدارد و بدان سوگند ميخورد در آغاز سورهي «نون». نک: اسماعيل بُروسَوي، روحالبيان، ج10، ص100. در بازگفتي اسطورهاي نمرود سوار بر صندوق مانندي چوبين که به چهار کرکس، در آسمان رانده ميشود، بانگي ميشنود که او را چونان دشمن خداي ميخواند. پس چنين ميانديشد که آن مگر بانگ خداي ابراهيم نيست، پس ژوبين خود رها ميکند و آسمان خونين ميشود پس به شادي ميگويد: شاد باشيد! پروردگار ابراهيم را کُشتم؛ کنون دستم به خونش آغشته است». در اين جا هم سخن از ماهيي بزرگ است که خدنگ نمرود، بدان خورده است. نک: شوق عبدالحکيم، موسوعةالفکلور و الاساطير العربية، ص41. (و)].
9- فخر رازي: التفسير الکبير، ج24، ص253. پيش از فخر رازي، طرح چنين راهحلي، در تنزيه القرآن از عبدالجبار، صفحهي 310، ياد شده است. [عبدالجبارين احمد (در گذشته به سال 415 ه.ق) نام آشنا به قاضي عبدالجبار. او در بررسيِ آيههايي از سورهي قصص که با آيههايي ديگر از قرآن، در ظاهر، ناهماهنگ نموده است، به بررسيِ معناييِ آيهي 38 از سورهي قصص و آيهي 102 از سورهي اسراء ميپردازد. او دربارهي آيهي سورهي قصص ميگويد: «چگونه ميتوان بود که فرعون با وجود خردمندي و آگاهياش چنين گماني زده باشد… امّا چون او لاف خدايي زد، مردمان از سر ناداني، او را راست شمردند، پس قدرت خويش بنمود و لاف توانمندي در برابر پروردگار زد، هرچند به دل، به وارونهي آن باور داشت… نک: تنزيه القرآن عن المطاعن، ص310 (و)].
10- C. F: Theondore khoury, Les Theologiens by Santins et L”Islam, Louvian, 1969
[در اينباره نک: تئودور خوري، دانشمندان الهيات بيزانسي و اسلام، لوين، 1969م].
11- C. F: Encyclopedia Britanica, 9 eme éd. tome XVI,P. 597 The Sketches from Eastern History
نولدکه اين مقاله را در سال 1892 ميلادي، در کتابِ [نگاهي به تاريخ شرق] در صفحات 21 تا 58، چاپ کرده است. مطلب بالا را در صفحهي «30» از اين کتاب ببينيد.
12- نک: عهد قديم، سفر استر، باب3، آيهي 1.
13- نک: عهد قديم، سفر پيدايش، باب11، آيههاي 1 تا 9. [پس از طوفان نوح، مردم بر آن گشتند تا برجي به پا دارند که کانون شهر اينان باشد و بدينسان، پراکنده نگردند، ليک ساخت چنين برجي، پسند خداوند نبود، پس زبان ايشان را برآشفت به گونهاي که هيچ کس، سخن يکديگر در نمييافت؛ از همين روي، آنجا را «بابل» خواندند به معناي «اختلاف»؛ چه خداي، زبان مردمان را در آنجا، برآشفت (بَلبَلَه الاَلسُن- ابن منظور، لسانالعرب، ج11، ص68) اما چنين معناشناسيي، پذيرفتني و رايمَند نيست. بابل، در واژه ترکيبي از «باب» و «ايل» به معناي دروازهي خداي. (نک: برهان قاطع، ج1، ص202، پانويس6. نيز: محمد خزايلي، اعلام قرآن، ص238). در اين که چه کسي اين برج را به پا کرده، چند و چون است، برخي بنيانگذار آن را کيکاووس گويند و برخي نمرود که چهل سال در ساخت آن پاييد و برخي سميراميس، شهبانوي آشور. (نک: اعلام قرآن، ص239؛ دربارهي سميراميس (Semiramis) نک: گريمال، فرهنگ اساطير يونان و رم، ترجمهي احمد بهمنش، ج2، ص823 (و)].
14- عهد قديم، سفر استر، باب3، آيهي 1: «چندي بعد، خشايارشا به يکي از وزيران خود به نام هامان، پسر همداتاي اجاجي، ارتقاي مقام داده، او را رئيس وزراي خود ساخت». (اجاج، يکي از پادشاهان عماليقي بود، عماليقيها، دشمن ديرينِ خاندان اسراييل بودند).
15- Maurice Gaudefroy Demombynes, Mahomet, P. 360, Paris
[در چامگان تازي، اين سه تن، چونان «ديوزدگان» باز نموده شدهاند. (و)].
16- A.H. Breasted, A History of Egypt, P. 520
17- Dumas, La civilisation de L”Egypte pharaonique, P. 158, 1965
[دوما و تمدن مصر فرعوني، ص158و 1965].
18- C.F: Encyclopedia Britanica, Vol I, P. 321, 1982
19- Noleke, The Sketches from Eastern History, PP. 30-31, 1892
20- يوسف (12)، آيهي 49: «آنگاه، پس از آن، سالي فرا ميرسد که به مردم در آن [سال] باران ميرسد و در آن، آبِ ميوه ميگيرند».
21- نک: فخررازي، التفسير الکبير، ج18، صفحات 150و 151؛ ابوحيّان اندلسي، البحر المحيط، ج5، ص315. [فخررازي، در معناشناسي «يُغاث» دو معنا را پيش مينهد. نخستين، معنايي است ناراستين و مجازي: «باران بر اينان فرود ميآيد» و دومين، معنايي است راستين: «رهانيدن از رنج و سختي». ابوحيّان نيز به سان فخر سخن ميگويد و به گونهاي آشکارتر، در ريشهيابي «يغاث» يا آن را برگرفته از «غَيث» ميداند به معناي «باران» و يا از ستاک «غَوث» به معناي «رهانيده شدن از رنج و سختي». (و)].
22- [در اينباره نک: جلالالدين سيوطي، الدّرّ المنثور، ج4، صفحات 546 و 547، دارالفکر، بيروت، 1403 ه.ق/1983م.(و)].
23- Seneca
24- Sale, The Koran, Translated into English from the original Arabic
25- ميانگين بارانهايي که در اسکندريه و شمال دلتا، ميبارد حدود «206» ميليمتر و در قاهره 32 ميليمتر است. [در اينباره نک: ساجت، آفريقا، لندن، 1974].
C.F: L.S. Suggatd, Africa, London-Harap, 1974
منبع مقاله :
بدوي؛ عبدالرحمن، (1392)، دفاع از قرآن در برابر آراي خاورشناسان، برگردان: حسين سيّدي، مشهد: انتشارات به نشر، چاپ پنجم