مسافر ری
روزی بر آقایم امام هادی (ع) وارد شدم. وقتی نگاه حضرت بر من افتاد، فرمود: سلام بر تو ای ابوالقاسم، خوش آمدی! تو از دوستان حقیقی مایی. من عرض کردم: ای فرزند پیامبر خدا، من می خواهم ایمان خودم را خدمت شما بازگو کنم
نویسنده: فرخنده ملکی فر
«روزی بر آقایم امام هادی (ع) وارد شدم. وقتی نگاه حضرت بر من افتاد، فرمود: سلام بر تو ای ابوالقاسم، خوش آمدی! تو از دوستان حقیقی مایی. من عرض کردم: ای فرزند پیامبر خدا، من می خواهم ایمان خودم را خدمت شما بازگو کنم و اگر مورد رضایت شما باشد، بر آن استوار بمانم تا هنگامی که به دیدار پروردگار برسم.»
عبدالعظیم حسنی، عقایدش را از یگانگی خدا و پیامبری حضرت محمد (ص) گفت. بعد از آن، جانشینان پیامبر را نام برد تا رسید به امام هادی. امام هاد هم برای او از امامت حضرت مهدی (ع) گفت. عبدالعظیم گفت به این امام هم معتقد شدم. بعد در مورد روز رستاخیز و واجبات دین گفت. امام، جواب او را این طور داد: «ابوالقاسم! به خدا سوگند، اعتقادات تو همان دینی است که پروردگار برای بندگانش در نظر گرفته. پس بر این اعتقاد، استوار باش. خداوند، تو را به این عقیده در دنیا و آخرت، پایدار نگه دارد.»
سال 243، امام از مدینه به سامرا رفت و جلسات همیشگی عبدالعظیم با او، دیگر ادامه پیدا نکرد. در زندگی عبدالعظیم، با دوران سه امام، همزمان بود: امام رضا، امام جواد، و امام هادی (ع). عبدالعظیم از ایشان روایت های زیادی نقل کرده. علاوه بر این، او استادان بزرگی داشته که برای او از امامان، روایت گفته اند. عبدالعظیم، دو کتاب از روایاتی که شنیده، نوشته است. یک کتاب به نام «یوم و لیله». و یکی در مورد خطبه های امیرالمؤمنین.
عبدالعظیم به خاطر خطری که از طرف حکومت عباسی حس می کرد، از مدینه به ری رفت و در محله شیعه نشین ری ساکن شد. گرچه رفت و آمدش در شهر فقط به خاطر کارهای ضروری، و آن هم طوری بود که شناخته نشود، امام شیعیان، او را شناختند و برای مسائل دینی شان سراغ او می رفتند.
او درنیمه شوال 252 به خاطر بیماری فوت کرد. در جیب پیراهن او کاغذی پیدا کردند که نوشته بود: «انا ابوالقاسم، عبدالعظیم بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام».
وفات عبدالعظیم حسنی(ع)
27 آبان، 15 شوال 254 ق
منبع: هفته نامه همشهری جوان شماره 45
عبدالعظیم حسنی، عقایدش را از یگانگی خدا و پیامبری حضرت محمد (ص) گفت. بعد از آن، جانشینان پیامبر را نام برد تا رسید به امام هادی. امام هاد هم برای او از امامت حضرت مهدی (ع) گفت. عبدالعظیم گفت به این امام هم معتقد شدم. بعد در مورد روز رستاخیز و واجبات دین گفت. امام، جواب او را این طور داد: «ابوالقاسم! به خدا سوگند، اعتقادات تو همان دینی است که پروردگار برای بندگانش در نظر گرفته. پس بر این اعتقاد، استوار باش. خداوند، تو را به این عقیده در دنیا و آخرت، پایدار نگه دارد.»
سال 243، امام از مدینه به سامرا رفت و جلسات همیشگی عبدالعظیم با او، دیگر ادامه پیدا نکرد. در زندگی عبدالعظیم، با دوران سه امام، همزمان بود: امام رضا، امام جواد، و امام هادی (ع). عبدالعظیم از ایشان روایت های زیادی نقل کرده. علاوه بر این، او استادان بزرگی داشته که برای او از امامان، روایت گفته اند. عبدالعظیم، دو کتاب از روایاتی که شنیده، نوشته است. یک کتاب به نام «یوم و لیله». و یکی در مورد خطبه های امیرالمؤمنین.
عبدالعظیم به خاطر خطری که از طرف حکومت عباسی حس می کرد، از مدینه به ری رفت و در محله شیعه نشین ری ساکن شد. گرچه رفت و آمدش در شهر فقط به خاطر کارهای ضروری، و آن هم طوری بود که شناخته نشود، امام شیعیان، او را شناختند و برای مسائل دینی شان سراغ او می رفتند.
او درنیمه شوال 252 به خاطر بیماری فوت کرد. در جیب پیراهن او کاغذی پیدا کردند که نوشته بود: «انا ابوالقاسم، عبدالعظیم بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام».
وفات عبدالعظیم حسنی(ع)
27 آبان، 15 شوال 254 ق
منبع: هفته نامه همشهری جوان شماره 45