قبل از پرداختن به پاسخ سؤال فوق ابتدا بايد معلوم گردد كه منظور مسيحيان از فرزند خدا بودن حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ چيست؟ و در ثاني اين كه در زيارت وارث امام حسين ـ عليه السلام ـ را با عبارت «ثارالله» توصيف كرده به چه معناست و در نهايت آيا اين دو مطلب شباهتي به هم ديگر دارند و ميتوان هر دو را موجب شرك، تشبيه، تجسيم و… دانست يا نه؟
1. عقيده مسيحيان در مورد عيسي ـ عليه السلام ـ
پولس كه از ديدگاه مسيحيان، بنيانگذار مسيحيت كنوني است[1] از همان آغاز تبليغ مسيحيت خود ساختهاش، حضرت عيسي را به عنوان فرزند خدا معرفي ميكرد و در جاي جاي نوشتههاي خود كه به كليساهاي مختلف مينوشت (و اكنون جزو بخشي از عهد جديد كتاب مقدس مسيحيان به شمار ميرود) اين انديشه را شايع ميساخت. او در نامهاي به مسيحيان روم مينويسد: «… اين مژده درباره فرزند خدا يعني خداوند ما عيسي مسيح ميباشد كه به صورت نوزادي از نسل داود نبي به دنيا آمد، اما با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت كرد كه فرزند نيرومند خدا و داراي ذات مقدس الهي است.»[2] و در نامه ديگري مينويسد: «چقدر بايد خدا را شكر كنيم خدايي كه پدر خداوند ما عيسي مسيح است.»[3]در انجيل يوحنا چنين آمده كه: «در ازل پيش از آن كه چيزي پديد آيد، «كلمه» وجود داشت و نزد خدا بود. او همواره زنده بوده و خود او خداست، هر چه هست به وسيله او آفريده شده است… «كلمه خدا» انسان شد و بر روي اين زمين و در بين ما زندگي كرد.»[4]بنابراين مسيحيان حضرت عيسي را خدا و فرزند خدا ميدانند كه به صورت انسان ظهور كرده است و همانند خداوند ازلي و قديم است و طبق اين اعتقاد او شريك خداوند در آفرينش و تدبير جهان است. در قرآن كريم نيز به اين اعتقاد مسيحيان اشاره شده است، چنان كه خداوند ميفرمايد: «… و نصاري (مسيحيان) گفتند: مسيح پسر خداست اين سخني است كه با زبان خود ميگويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مييابند.»[5] «آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند و مسيح فرزند مريم را در حالي كه دستور نداشتند، جز خداوند يكتايي را كه معبودي جز او نيست بپرستند، او پاك و منزه است از آنچه شريكش قرار ميدهند.»[6] و البته در آيات ديگر نيز خداوند را از داشتن فرزند منزه دانسته[7] و نسبت دادن هرگونه مثل و شبه به خداوند را مردود ميشمارد، و ميفرمايد: «ليس كمثله شيء»[8] و به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد كه «بگو خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز».[9]علاوه بر آيات فوق در هيچ يك از ديگر آيات يا روايات اسلامي، هيچ كس به عنوان فرزند خداوند معرفي نشده است و در مورد پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه اشرف انبياء ميباشد، در قرآن كريم چنين آمده است كه: «محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقط فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند…».[10]امّا اين كه در زيارات مربوط به شهداي كربلا و امام حسين ـ عليه السلام ـ از آن حضرت با عنوان «ثار الله و ابن ثاره»[11] نام برده شده نميتواند دليلي بر فرزند داشتن خدا يا جسم بودن خدا و يا… باشد، پس بهتر است به معني كلمه «ثار» در لغت اشاره شود.
2. ثار در لغت: در مورد ريشه كلمه «ثار» دو احتمال ميتواند وجود داشته باشد. الف) ثار از ريشه «ثور» به معني برانگيخته شدن و شوريدن، گرفته شده باشد.[12] كه در اين صورت «ثارالله» به معني «برانگيخته خدا و كسي كه به خاطر خدا قيام كرده است» ميباشد و «ابن ثارالله» ، فرزند قيام كننده به خاطر خدا، معني ميدهد.
ب) ثار از ريشة ثأر (مهموز العين) به معني خون خواهي وگرفتن انتقام مقتول، گرفته شده باشد[13] كه در اين صورت «ثار الله» اضافه مصدر به فاعل بوده و به معني كسي كه خداوند انتقام خون او را خواهد گرفت، ميباشد.
از ميان دو معني فوق، معني اخير مورد استعمال بيشتري دارد و علامه مجلسي ضمن اين كه ميگويد: ثار از الثأر (مهموز العين) اخذ شده در مورد معني آن دو احتمال ميدهند:
احتمال اول: ثار الله به معني كسي است كه خداوند از دشمنان او خونخواهي خواهد كرد.
احتمال دوم: ثارالله يعني كسي كه به هنگام رجعت، انتقام خون خود و اهل بيتش را، به امر الهي از دشمنان خواهد گرفت.[14]با توجه به مطالب فوق «ثار» را چه از ريشه «ثور» گرفته باشيم كه به معني برانگيخته شدن است و چه از ريشه «ثأر» كه به معني خونخواهي مقتول است، ثار الله معني خون خدا نميدهد و اگر در جايي اين كلمه را به معني خون خدا ترجمه كردهاند يا همين معناي «كسي كه خدا خونخواه اوست» مورد نظر بوده و يا اشتباه كرده و معناي آن را متوجه نشدهاند. زيرا هيچ دليل و مدركي وجود ندارد كه ثارالله را خون خدا معنا كنيم.
در نتيجه ميتوان گفت: قياس عقيده مسيحيان در مورد حضرت عيسي با عقيده مسلمانان درمورد امام حسين ـ عليه السلام ـ يا امام علي ـ عليه السلام ـ قياس نادرست و بيربطي است؛ زيرا اولا: مسيحيان حضرت عيسي را فرزند خدا و جزئي از خدا و آفريننده جهان ميدانند.[15]ولي مسلمانان اين عقيده را رد كرده و خداوند را از داشتن فرزند منزه ميدانند و هر روز چندين بار در نماز آيه «لم يلد و لم يولد» را تكرار ميكنند و به معناي آن ايمان دارند.
ثانيا: ثار الله به معني خون خدا نيست تا گمان شود كه خداوند جسم بوده و خون دارد و نعوذ بالله امام حسين ـ عليه السلام ـ يا امام علي ـ عليه السلام ـ خون خدا هستند.
ثالثاً: ثار يا به معني برانگيختة خداوند است يا به معني «كسي كه خداوند خون خواه اوست» و هر دو معني هيچ دلالتي بر تشبيه، تجسيم و تشريك ندارد و اين كه خداوند انتقام خون امام حسين ـ عليه السلام ـ را خواهد گرفت،امري است يقيني كه در روايات متعدد بدان اشاره شده است. هم چنان كه صاحب مكيال المكارم مينويسد: «خداوند، انتقام خون مولاي ما شهيد مظلوم (امام حسين ـ عليه السلام ـ) را خواهد گرفت؛ زيرا در حقيقت خداوند ولي دم آن حضرت است به همين خاطردر زيارتهاي متعدد آمده است كه السلام عليك يا ثار الله.»[16]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. عقايد استدلالي، استاد علي رباني گلپايگاني.
2. آموزش عقايد، آيت الله مصباح يزدي.
3. آشنايي با اديان بزرگ، استاد حسين توفيقي.
پي نوشت ها:
[1] . بي.ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ پنجم، 1370، ص619.
[2] . نامه پولس به مسيحيان روم، فصل1، آيه 4.
[3] . نامه دوم پولس به مسيحيان قرنتس، فصل 1، آيه 3 و 4.
[4] . انجيل يوحنا، فصل1، آيه 4 و 15، هم چنين ر.ج شود: نامه پولس به مسيحيان كولسي، فصل1، آيه4.
[5] . توبه/30.
[6] . توبه/31.
[7] . نساء/171؛ صافات/152؛ اخلاص/3؛ مريم/35؛ مؤمنون/91؛ يونس/68؛ اسراء/110؛ بقره/116؛ مريم/88، 91 و 92؛ انبياء/26؛ فرقان/2؛ زمر/2، جن/3؛ كهف/4.
[8] . شوري/11.
[9] . رعد/16.
[10] . آل عمران/144.
[11] . ابن قولويه قمي، ابوالقاسم، كامل الزيارات، نجف اشراف، انتشارات مرتضويه، 1356 هـ .ش، ج1، ص195.
[12] . المنجد، (عربي به فارسي)، ترجمه محمد بندر ريگي، ماده ثور، انتشارات ايران، چ دوم، ج1، ص159.
[13] . ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 97، خليل بن احمد، العين، ج 8، ص 236.
[14] . مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، دار احياء التراث العربي، ج98، ص151 و 154.
[15] . رجوع شود به: متن انجيل يوحنا كه در اول اين مقال نقل شده است.
[16] . موسوي، محمد تقي، مكيال المكارم، مصحح، مدرسه الامام المهدي، ج1، ص 420.