خانه » همه » مذهبی » مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (2)

مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (2)

مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (2)

پيش از بررسي اين سخنان، مناسب است ابتدا به اين دو پرسش پاسخ داده شود: 1. آيا خود مسيلمه ادعا مي‌کرد که جملات را در پاسخ به هماوردي قرآن گفته است يا ديگران چنين برداشتي دارند؟

hamavardibaquran2 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (2)
hamavardibaquran2 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (2)
نويسنده: محمدعلي محمدي

 

پيش از بررسي اين سخنان، مناسب است ابتدا به اين دو پرسش پاسخ داده شود:
1. آيا خود مسيلمه ادعا مي‌کرد که جملات را در پاسخ به هماوردي قرآن گفته است يا ديگران چنين برداشتي دارند؟
2. مواردي که ديگران مدعي‌اند مسيلمه در پاسخ تحدي قرآن آورده است، سندش چيست؟
در پاسخ به پرسش نخست بايد گفت: از مسيلمه سخني که ثابت کند، وي مطالب خود را در پاسخ به تحدي قرآن گفته باشد، در دست نيست. او هرچند خود را شريک پيامبر در امر نبوت مي‌پنداشت (1) و معتقد بود همچون محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) بر وي وحي نازل مي‌شود، اما مدعي نبود کلماتي که سروده است، در مقام معارضه با قرآن بوده است.
در واقع دو مطلب وجود دارد که بايد از يک‌ديگر تفکيک شود:
1. اينکه کسي ادعاي نبوت کند و جملاتي به زبان انگليسي، عربي، ترکي يا فارسي به عنوان جملات وحي ارائه کند. جملات منسوب به مسيلمه از اين نوع است.
2. اينکه کسي بگويد: «قرآن گفته است اگر در خدايي بودن قرآن کريم يا رسول گرامي اسلام ترديد داريد، يک سوره يا ده سوره يا يک قرآن ارائه کنيد» و اکنون من به تحدي قرآن کريم پاسخ داده، متني همانند قرآن ارائه کرده‌ام تا بدين وسيله نبوت رسول اعظم يا وحيانيت قرآن کريم را رد کنم. بدون ترديد جملات مسيلمه از اين نوع و در پاسخ به تحدي قرآن نيست.
آنچه در هماوردي با قرآن لازم است، اين است که کسي خدا و پيامبر اعظم و قرآن کريم را قبول نداشته باشد و براي رد قرآن، بخواهد متني همانند قرآن بياورد؛ چنان‌که خداوند مي‌فرمايد: «وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»: (2) و اگر در آنچه بر بنده‌ي خود [از قرآن] نازل کرده‌ايم، شک داريد، اگر راست مي‌گوييد [دست‌کم] يک سوره همانند آن را بياوريد و گواهان خود را غير از خداوند بر اين کار دعوت کنيد.
با دقت در جملات وي ثابت مي‌شود که او نه تنها به تحدي قرآن جواب نداده است، بلکه به رسول اعظم و قرآن کريم ايمان داشته است. تنها تفاوت او با ديگران که به کفر و ارتداد وي منجر شد، اين بود که ادعا مي‌کرد او هم مانند رسول گرامي اسلام، به نبوت انتخاب شده است. براي نمونه در نامه‌اي که به پيامبر نوشته، مي‌خوانيم:
«من مسيلمة رسول‌الله إلي محمد رسول‌الله سلام عليک فاني قد أشرکت في الامر معک وإن لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض…». (3)
در جمله‌ي فوق افزون بر تصريح مسيلمه بر اينکه حضرت محمد، رسول‌الله است، جمله «اشرکت في الامر معک» نيز بر اين نکته دلالت دارد که وي نبوت رسول خدا را پذيرفته است.
از جمله استدلال‌هايي که مسيلمه براي نبوت خود بدان استدلال مي‌کرد، اين بود که رسول گرامي اسلام نيز مي‌دانسته که مسيلمه با وي شريک است. (4) ياران مسيلمه از جمله‌ي «نهارالرجال» نيز با سخنان رسول خدا بر نبوت مسيلمه استدلال مي‌کردند که همگي نشان مي‌دهد نه تنها خود مسيلمه، بلکه يارانشان نيز به رسالت پيامبر اکرم ايمان داشتند و حتي دليل ادعاي مسيلمه را، گواهي نهارالرجال مي‌دانستند که وي که فقه و قرآن را نزد پيامبر و يارانش آموخته بود و گواهي مي‌داد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) شنيده است که مسيلمه را در کار خود شريک کرده است. (5)
3. در پاسخ به پرسش دوم و بررسي سند کساني که گفته‌اند مسيلمه اين جملات را در پاسخ به تحدي قرآن آورده است، بايد گفت: همان‌گونه که به زودي خواهد آمد، سخنان مسيلمه را از اين حيث مي‌توان به سه دسته تقسيم کرد؛ دسته‌اي که حرف‌هاي معمولي و روزمره‌ي مسيلمه بوده و هيچ کس ادعاي هماوردي اين سخنان با قرآن را ندارد. دسته‌ي دوم، سخناني است که مسيلمه ادعا مي‌کرده وحي آسماني است، ولي باز هم ادعايي مبني بر هماوردي اين سخنان با قرآن وجود ندارد. دسته‌ي سوم سخناني است که درباره‌ي آن، هم ادعاي هماوردي شده و هم ادعاي وحي. اين نوع سوم، محل بحث ماست، ولي سندي براي اثبات اينکه مسيلمه اين جملات را در پاسخ به تحدي قرآن آورده است، در دست نيست.
اولين متني که جملاتي را به عنوان معارضه با قرآن نقل مي‌کند، سيرة النبوية ابن‌هشام است (6) که وي سندي براي اين سخن ارائه نمي‌کند و- همان‌گونه که به زودي خواهد آمد- مقصود ابن‌هشام اين است که مسيلمه سخناني مي‌گفت و ادعا مي‌کرد همانند قرآن از طرف خداوند به او رسيده است و جبرئيل همان‌گونه که بر رسول اعظم نازل مي‌شده، بر وي نيز نازل مي‌شود؛ وانگهي حتي اگر مقصود ابن‌هشام اين باشد که وي در مقام معارضه با قرآن اين سخنان را مي‌بافته، باز هم روشن است که اين تحليل، استنباط شخصي وي و براي خودش حجت است.
***
از مجموع آنچه گذشت، روشن مي‌گردد که نه تنها مسيلمه در مقام معارضه با قرآن نبوده است، بلکه قرآن را وحي الهي و پيامبر اعظم را رسولي از طرف خداوند قبول داشته است، هرچند مدعي مشارکت در نبوت بوده و همين امر براي اثبات ارتداد وي کافي است؛ ولي اين سخن که «مسيلمه با قرآن معارضه کرده» دليلي ندارد يا مقصود اين افراد، از ادعاي هماوردي، همان ادعاي وحي و دريافت کلام آسماني (مشابهت در دريافت وحي) بوده است؛ نه معارضه و هماوردي با قرآن. از سويي، عده‌ي زيادي از مورخان و برخي از مفسران، سخنان وي را در مقام معارضه نقل کرده‌اند و اين نقل‌ها دستمايه‌اي براي شبهه‌گران شده است تا وي را از مهم‌ترين افرادي بدانند که با قرآن معارضه کرده است؛ از اين‌رو سخنان وي را نقل و نقد مي‌کنيم. سخنان منسوب به مسيلمه را در سه بخش پي خواهيم گرفت:
الف) سخناني که گفته شده در مقام معارضه با قرآن بوده است.
ب) سخناني که مدعي بود وحي آسماني است، ولي ادعاي هماوردي درباره‌ي آن سخنان نشده است.
ج) ساير سخنان مسيلمه.

الف) معارضات مسيلمه

1. لقد انعم اللّه علي الحبلي

مهم‌ترين سخني که از مسيلمه نقل شده و برخي آن را در مقام معارضه با قرآن دانسته‌اند، اين جملات است:
– «لقد أنعم الله على الحبلى اخرج منها نسمة تسعى من بين صفاق و حشي»: (7) خداوند بر زن آبستن نعمت عطا کرد که انساني را از آن از ميان پرده‌ي صفاق و احشا بيرون آورد که حرکت مي‌کند.
در بررسي اين سخنان، مناسب است به چند پرسش پاسخ داده شود:

گوينده

1. گوينده‌ي اين سخنان کيست؟ قديمي‌ترين متني که اين سخنان را به مسيلمه نسبت داده، کتاب ابن‌اسحاق است. (8) وي نيز سندي براي اين سخن عرضه نکرده است. به نظر مي‌رسد، پس از وي، طبري و ديگران همان مطالب را ذکر کرده‌اند.

مقام معارضه

2. آيا در مقام معارضه بوده است؟ طبري با نقل جملات فوق، اين سخنان را معارضه‌ي مسيلمه با قرآن ذکر کرده، (9) مي‌نويسد: «يقول لهم فيما يقول مضاهاةً القرآن»: (10) سخناني را که به مردم مي‌گفت، به منظور همانندي با قرآن بود. ديگر مورخان نيز از طبري اين سخن را نقل کرده‌اند. (11) درباره‌ي اين نقل بايد به چند نکته توجه کرد:
الف) سخن ابن‌اسحاق و ساير افرادي که آن را نقل کرده‌اند، بر اين نکته دلالت نمي‌کند که مسيلمه اين سخنان را در پاسخ به تحدي قرآن بر زبان رانده باشد و اينان ادعا نکرده‌اند که مسيلمه به تحدي قرآن پاسخ داده و در پاسخ به تحدي قرآن، اين سخنان را به زبان آورده است. سخن اين افراد، آن است که وي سخناني مي‌گفت که ادعا مي‌کرد همانند قرآن، از طرف خداوند به او رسيده است (12) و جبرئيل همان‌گونه که بر رسول اعظم نازل مي‌شده، بر وي نيز نازل مي‌شود. (13)
به نظر مي‌رسد آنچه سبب شده است برخي همانند ابن اسحاق تصور کنند مسيلمه اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است، شباهت اندکي است که بين اين سخنان با برخي از سوره‌هاي قرآن وجود دارد؛ درحالي که وجود شباهت بين يک سخن و سخن ديگر به هيچ روي، به معناي معارضه‌ي اين دو سخن با يک ديگر نيست. بين احاديث قدسي و برخي از سوره‌هاي قرآن شباهت زيادي وجود دارد، آيا مي‌توان گفت احاديث قدسي در مقام معارضه با قرآن است؟
اولين شرط براي اثبات معارضه‌ي يک سخن و سخن ديگر اين است که گوينده‌ي سخن دومي، خود تصريح کند که اين سخنش را در مقام معارضه با سخن اول گفته است. اگر اين شرط تحقق نيابد، صرف تشابه دو سخن با يکديگر به هيچ وجه به معناي معارضه دو سخن يا سخنگو نيست. حتي اگر از اين شرط صرف نظر کنيم، دست‌کم بايد دو سخن به گونه‌اي باشند که تصور معارضه‌ي آن دو ممکن باشد، ولي درباره‌ي سخنان مسيلمه اين تصور نيز باطل است و مهم‌ترين دليل بطلان اين تصور، پذيرفتن اسلام به وسيله‌ي مسيلمه و ادعاي استناد نبوتش به رسول اعظم است. اين مطلب ثابت مي‌کند که وي هيچ‌گاه در مقام معارضه با قرآن نبوده است؛ زيرا هيچ عاقلي نمي‌پذيرد که شخصي حقانيت خودش را با اثبات حقانيت فرد ديگري اثبات کند و همزمان در مقام رد حقانيت آن فرد باشد. خلاصه اينکه پاسخ پرسش فوق، منفي است.
نکته‌ي آخر اينکه حتي اگر مقصود افراد مذکور اين باشد که مسيلمه در مقام معارضه با قرآن و در پاسخ به تحدي قرآن، اين سخنان را مي‌بافته، باز هم روشن است که اين گفتار، تحليل و برداشت خود آنان است و در کلمات مسيلمه و حتي پيروانش و تا چند قرن بعد، چنين مطلبي به نظر نمي‌رسد؛ چنان‌که برخي از محققان نيز به اين نکته اشاره کرده‌اند. (14)

شروط معارضه

3. اگر پاسخ مثبت است، آيا شروط معارضه را رعايت کرده است؟
پيش از اين گذشت که در معارضه‌ي متني با قرآن کريم، بايد نقاط قوتي که در قرآن کريم وجود دارد، در آن متن نيز ديده شود وگرنه طبيعي است هر کس که عربي بداند، مي‌تواند يکي دو جمله به زبان عربي بگويد، ولي هيچ کس نمي‌تواند ادعا کند که قرآن و جملاتي که يک نفر عرب زبان گفته، برابر است. آيا سخنان روزمره‌ي اعراب با خطبه‌ها و نامه‌هاي نهج‌البلاغه هماوردي مي‌کند؟ آيا جملات و اشعار نغز اعشي، ازهري، امرءالقيس و ديگر سخن‌سرايان عرب با جملات کوچه و بازاري هماوردي مي‌کند؟
براي روشن‌تر شدن بحث، يکي از اشعار حافظ را با برخي از ادبيات عاميانه ايراني در کنار يک‌ديگر قرار مي‌دهيم:

از کرامات شيخ ما اين است *** شيره را خورد و گفت شيرين است
از کرامات ديگر اين دارد *** برف را ديد و گفت مي‌بارد
آنچه در جوي مي‌رود آب است *** آنکه بيدار نيست در خواب است
نمد سبزوار از پشم است *** زير ابروي مردمان چشم است

اين شعر را با شعر حافظ مقايسه کنيد:

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد *** عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
عقل مي‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد *** برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد
مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز *** دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند *** دل غمديده ما بود که هم بر غم زد
جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت *** دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت *** که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

درحالي‌که اشعار عاميانه مذکور از نظر شکل، از هرگونه نکته‌ي بديع و نوآوري ادبي خالي است، از نظر محتوا نيز جز تکرار مکررات و يادآوري مطالب بديهي چيزي براي گفتن ندارد.
کيست که نداند شيره، شيرين است و آب در جوي، روان مي‌شود و کسي که بيدار نيست در خواب است و نمد را از پشم مي‌سازند؟
اين در حالي است که در اشعار حافظ، زيبايي موج مي‌زند. وي زيبايي ادبي و بلاغي را در بيان محتوايي عميق و دقيق با يک‌ديگر جمع کرده، سامانه‌اي از زيباترين ادبيات و لطايف حکمي با نکات قرآني را يک‌جا به خوانندگانش هديه مي‌دهد. (15)
براي نمونه حافظ در اين اشعار زيبا کوشيده است آغاز و حکمت آفرينش آدمي را به خوبي ترسيم کند؛ از اين رو ابتدا به اين نکته اشاره مي‌کند که وقتي ذات الهي اراده کرد که تجلي کند، عشق پيدا شد. عشق با ظهورش «آتش به همه عالم زد» و همه‌ي اشيا را عاشق تو کرد. با جلوه‌ي الهي روشن شد که حکمت و فلسفه‌ي اصلي آفرينش آدم چه بوده است؛ زيرا در اين جلوه روشن شد که نه در ملک، عشق بود «و نه در آسمان‌ها و زمين و کوه‌ها»؛ (16) تنها موجودي که اين استعداد را داشت، انسان بود. در آدمي نيز عقل بدون عشق نمي‌تواند راه به جايي ببرد؛ چنان‌که هيچ مدعي ديگري نيز نمي‌تواند جانشيني و خليفةالله بودن را بدون عشق داشته باشد.
در جمله‌ي «لقد أنعم الله علي الحبلي اخرج منها نسمة تسعي من بين صفاق وحشي» (17) نيز نه تنها از حيث محتوايي و از حيث فصاحت و بلاغت هيچ نکته‌ي قابل توجهي وجود ندارد، بلکه نکات خارج از فصاحت و بلاغت و غير علمي فراواني در متن ديده مي‌شود که به برخي اشاره مي‌شود:
– آنچه را از زن آبستن به دنيا مي‌آيد، «نسمة» دانسته است. نسمه به معاني زير آمده است:
الف) باد و نسيم که در اين صورت معناي متن چنين خواهد شد: خداوند بر زن آبستن نعمت عطا کرد که بادي رونده (نسيمي وزنده)، از درون دنده‌ها و شکم او خارج مي‌شود.
ب) گاهي به روح نيز به دليل مشابهتي که با باد دارد، نسمه گفته شده است. در اين صورت معناي کلام چنين خواهد شد: خداوند بر زن آبستن نعمت عطا کرد که روحي متحرک، از درون دنده‌ها و شکم او خارج مي‌شود.
ج) از آنجا که آدمي داراي روح است، کلمه «نسمة»، مجازاً درباره‌ي انسان نيز به کار مي‌رود. (18)
اگر مقصود گوينده‌ي متن، دو معناي اول و دوم باشد، سخني بسيار سخيف خواهد بود. زشتي معناي اول که روشن است و در معناي دوم نيز روح از بين دنده‌ها و شکم زن خارج نمي‌شود. به ناچار احتمال مي‌رود مقصود، همين معناي انسان باشد که باز هم دچار مجازگويي شده است. در اين جمله به جاي استفاده از کلماتي همانند آدم، انسان و… که معناي روشن دارد، از کلمه‌اي استفاده شده که دلالت آن بر آدمي مجازي و نيازمند قرينه است. در روايات اسلامي نيز هرگاه کلمه‌ي «نسمة» به کار رفته، با قرينه‌اي است که دلالت مي‌کند مقصود از نسمه، نسيم است يا روح يا انسان؛ براي نمونه در مواقعي که براي انسان به کار رفته است، عتق نسمه يا خلق نسمه آمده که روشن شود مقصود از آن، آدمي است.
– «صفاق» لايه‌ي دروني شکم (19) و غشاي چين‌خورده‌اي است که سطح دروني جدار شکم و تمامي اعضاي گوارشي را مي‌پوشاند که تصوير آن در زير ديده مي‌شود:
 

hamavardibaquran21 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (2)

«حشي» قسمت‌هاي داخلي شکم و اعضاي درون بدن است که شامل دل، جگر، شش، کليه، سپرز، معده و روده‌ي انسان مي‌باشد. (20)
با توجه به آنچه گذشت، روشن مي‌شود که به نظر مسيلمه يا هر کس ديگري که جملات «لقد انعم الله …» را گفته است، جايگاه نوزاد، بين صفاق و احشاي آدمي است و بطلان اين سخن روشن‌تر از آن است که نيازمند توضيح باشد.
برخي از لغت‌شناسان معتقدند، حشا بين آخرين دنده و استخوان ران قرار دارد. در اين صورت نيز جايگاه نوزاد، بين صفاق و حشا نيست، بلکه درون دستگاه تناسلي است و اگر حشا را به معناي بين دنده و استخوان ران بدانيم، نوزاد داخلي حشاست، نه بين حشا و صفاق.
در ادامه‌ي جمله‌ي منسوب به مسيلمه مي‌خوانيم: «… اخراج منها نسمة تسعي…». بنابراين به عقيده‌ي گوينده‌ي سخنان فوق، حتي اگر از همه‌ي اشکالات فوق صرف نظر کرده، نسمه را به معناي نوزاد بدانيم و جايگاه او را بين صفاق و حشا بدانيم، باز هم نوزاد، بين صفاق و حشا حرکات سريعي دارد؛ زيرا کلمه‌ي «تسعي» از ريشه‌ي سعي گرفته شده و آن‌گونه که سخندانان عرب گفته‌اند، سعي به معناي حرکت سريع است. (21) اين سخن نيز با دانش پزشکي منافات دارد و ترديدي وجود ندارد که نوزاد در درون شکم مادرش حرکات سريعي ندارد، بلکه حرکاتي بسيار آرام دارد.
وانگهي آنچه قرآن بدان تحدي کرده، آوردن يک جمله نيست، بلکه ارائه‌ي يک سوره‌ي کامل است؛ سوره‌اي که همانند سوره‌هاي قرآن، ابتدا و انتهاي مشخصي داشته باشد. روشن است که تحدي قرآن به يک آيه نيست؛ زيرا آوردن يک آيه يا يک جمله‌ي کامل، نه تنها براي عرب‌زبانان، بلکه براي افرادي که آشنايي مختصري با زبان عربي دارند، کار مشکلي نيست.

خلاصه و نتيجه

از مجموع آنچه گذشت، مي‌توان نتيجه گرفت:
گوينده‌ي سخن فوق مشخص نيست و دست‌کم، استناد اين سخن به مسيلمه قطعي نيست.
بدون ترديد، گوينده‌ي اين سخن در مقام معارضه با قرآن نبوده است.
اين سخن، شرايط معارضه با قرآن را ندارد.
سخن فوق، هيچ فصاحت و بلاغتي ندارد که با فصاحت قرآن قابل مقايسه باشد.
اين جمله از نظر پزشکي نيز مردود است؛ زيرا جايگاه نوزاد بين صفاق و حشا نيست.
به حرکات آرام نوزاد در رحم مادر، سعي اطلاق نمي‌شود.
اصولاً تحدي قرآن به يک سوره است، نه به يک‌جمله.
سبک و قالب کلامي که اين متن بر آن ريخته شده، سبک و قالب کلامي قرآن است و از شروط معارضه آن است که کسي که متني به عنوان معارضه با متن ديگر ارائه مي‌کند، قالب کلامي ديگري انتخاب کند، نه اينکه همان قالب کلامي را که قرآن ارائه کرده است، برگزيند و تنها کلمات را جابه‌جا کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. بلاذري؛ فتوح البلدان؛ ج 1، ص 105.
2. بقره: 23.
3. ابن‌هشام؛ السيرة النبوية: ج4، ص 1019. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 146. ابن‌کثير؛ البداية والنهاية، ج6، ص 375. ابن‌خلدون؛ تاريخ ابن‌خلدون؛ ج 2، ص 479.
4. وي براي اثبات نبوت خود مي‌گفت: «مگر محمد به گروهي که از يمامه به مدينه رفته بودند، نگفته مسيلمه از بقيه کمتر نيست؟ اين سخن دليل آن است که وي مي‌داند که من در نبوت با او شريکم».
5. ر.ک: ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج 3، ص 282. بلاذري؛ فتوح البلدان؛ ج 1، ص 105.
6. السيرة النبوية، ج2، ص577.
7. همان. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 273.
8. محمدبن‌اسحاق مکناي به ابوعبدالله در سال 85 هجري در شهر مدينه به دنيا آمد و بين سال 150 و 153 هجري در بغداد از دنيا رفت و در مقبره «خيزران» به خاک سپرده شد.
9. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج 2، ص 394.
10. همان.
11. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج5، ص 61. ذهبي؛ تاريخ الإسلام؛ ج 2، ص 683 صالحي شامي؛ سبل الهدي؛ ج6، ص 326. ابن‌هشام؛ السيرة النبويه؛ ج 2، ص577. ابن‌سيدالناس؛ عيون الأثر؛ ج2، ص284.
12. کلمه «مضاهاة» به معناي مشابهت و مماثلت است؛ همان‌گونه که ابن‌منظور در لسان العرب، ج 14، ص 487 مي‌نويسد: «المُضَاهَاةُ مشاکلَة الشيء بالشيء» هرچند گاهي مقصود از مضاهاة، معارضه و مقابله به مثل نيز هست (ر.ک: طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 1، ص 273). ولي از آنجا که يقين داريم، مسيلمه، خود قرآن و رسول گرامي اسلام را قبول داشته است، مي‌فهميم که مقصود طبري از مضاهاة، مماثلت است.
13. چنان‌که در اولين کتاب تاريخي موجود مي‌خوانيم: «و جعل مسيلمةبن‌حبيب الکذّاب … يقول لقومه: يا بنى‌حنيفة … إن جبريل (عليه‌السلام) ليأتينى فى كل يوم بالذى أريده من الأمور، ينزل علىّ کما کان ينزل علي محمدبن‌عبدالله من قبل» (محمدبن‌عمر واقدي؛ کتاب الردة: ص 109).
14. علي العماري؛ حول اعجاز القرآن؛ ص 31-34.
15. چنان‌که خودش مي‌گويد:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد *** لطايف حکمي با کتاب قرآني
16. اشاره به آيه شريفه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ»: ما امانت [الهي و بار تکليف] را بر آسمان‌ها و زمين و کوه‌ها عرضه کرديم و آن‌ها [تکويناً] از پذيرفتن آن سرباز زدند و از آن هراسيدند، ولي انسان آن را بر دوش گرفت (احزاب : 72).
17. ابن‌هشام؛ السيرة النبويه؛ ج 2، ص577. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 273.
18. چنان‌که لسان العرب مي‌نويسد: «النَّسَمُ و النَّسَمَةُ: نفَسُ الروح و ما بها نَسَمَة أَي نفَس. يقال: ما بها ذو نَسَمٍ أَي ذو رُوح و الجمع نَسَمٌ و النَّسِيمُ: ابتداءُ کلِّ ريحٍ قبل أَن تَقوي عن أَبي‌حنيفة … النَّسَمَةس النَّفسُ و الروحُ و کلُّ دابة في جوفها رُوح فهي نَسَمَةٌ و النَّسَمُ: الرُّوح … مَن أَعتَقَ نَسَمَةً أَي من أَعتق ذا نَسَمةٍ و قال ابن‌الأثير: أَي مَن أَعتَقَ ذا رُوح و کلُّ دابَّةٍ فيها رُوحٌ فهي نَسَمَةٌ».
19. ابن‌منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص 203.
20. فراهيدي؛ کتاب العين؛ ج3 ص 261. دهخدا؛ لغتنامه دهخدا؛ ذيل ماده‌ي «احشا».
21. چنان‌که قاموس قرآن مي‌نويسد: تند رفتن، کوشش. راغب مي‌گويد: سعي، مشي سريع است که به حد دويدن نيست و به طور استعاره به جدّيت در کار اطلاق مي‌شود، خير باشد يا شر. طبرسي آن را تندرفتن و دويدن و کسب و تلاش گفته است. صحاح آن را دويدن و عمل و کسب … و قاموس قصد، عمل، رفتن و دويدن معنا مي‌کند. معناي اولي همان تند رفتن است (ر.ک: علي اکبر قرشي؛ قاموس قرآن؛ ج 3، ص 269. راغب اصفهاني؛ المفردات؛ ص 411. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج5، ص 113).

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد