مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (3)
2. سبح اسم ربک
جملهي ديگري که گفته شده است مسيلمه در پاسخ به تحدي قرآن عرضه کرده، اين جمله است:
«سبح اسم ربک الاعلي الذي يسر علي الحبلي فأخرج منها نسمة تسعي من بين أحشا و سلا [يا: ومعي] فمنهم من [يموت و] يدسّ إلي الثري و منهم من يبقي [يعيش يحيي] إلي أجل مسمّي و الله يعلم السرّ و أخفي»: (1) پروردگار بزرگت را تسبيح گوي، او که بر زن آبستن آسان گرفت و از او نوزاد خارج کرد که از بين احشا و پارک (2) تلاش ميکند. پس برخي از آنان ميميرند و در خاک مدفون ميشوند و برخي ديگر زنده ميمانند و به حيات ادامه ميدهند.
پرسشهاي اصلي
دربارهي اين جملات نيز مناسب است به چند پرسش پاسخ داده شود:
الف) گويندهي اين سخنان کيست؟
ب) آيا اين سخنان در مقام معارضه با قرآن گفته شده است؟
ج) آيا شروط معارضه را دارد؟
گوينده
در پاسخ به پرسش اول، متن فوق به چند نفر نسبت داده شده است؛ از جمله:
1. حضرميبنعامر؛ دربارهي نامبرده دو دسته گزارش وجود دارد. در برخي از گزارشهاي تاريخي، مشابه اين سخنان را حضرمي به جاي سورهي اعلي خوانده است که گزارش آن گذشت. (3)
برابر برخي گزارشهاي ديگر، اين اضافات را حضرمي (يا علاءبنحضرمي) (4) بر سورهي عبس افزوده و رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) او را از اين کار نهي کرده است. (5)
پس اين جملات ربطي به هماوردي با قرآن ندارد، بلکه از آنجا که حضرمي، آيات را از حفظ ميخوانده است، اشتباه و رسول الله او را راهنمايي کرده است. آنچه ميتواند مؤيد صحت انتساب اين سخنان به حضرمي باشد، توانمندي شعري و فصاحت وي است. (6)
2. مسيلمهي کذاب؛
3. اسود عنسي.
جملات نقل شده از اسود چنين است:
«سبّح إسم ربّک الاعلي، الّذي يسّر علي الحبلي، فأخرج منها نسمه تسعي، من بين أضلاع و حشي، فمنهم من يموت و يدسنّ في الثّوي و منهم من يعيش و يبقي»: (7) منزّه شمار نام پروردگار بلندمرتبهات را، همان که بر زن آبستن آسان کرد، سپس از او شخص داراي روحي، زنده بيرون آورد [انساني] از ميان دنده و شکم او [انسانهايي که] برخي از آنان ميميرند و دفن ميشوند و برخي زندگي ميکنند و باقي ميمانند.
اگر اين متن را در کنار آنچه به مسيلمه نسبت داده شده است، قرار دهيم، هيچ ترديدي باقي نميماند که تقريباً هيچ تفاوتي بين اين دو وجود ندارد و تنها تفاوت مهم اين دو، آن است که سخنان منسوب به مسيلمه اضافاتي دارد که در سخنان منسوب به اسود چنين اضافاتي ديده نميشود. (8)
4. چهارمين شخصي که کلمات فوق به او نسبت داده شده، مردي اعرابي است. برابر برخي نقلها عايشه از کنار اعرابي عبور کرد که براي يارانش نماز ميخواند و قرائتش اينگونه بود:
«سبح اسم ربک الاعلي، الذي پسر علي الحبلي، فأخرج منها نسمة تسعي، من بين صفاق و حشا، أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى، ألا بلى ألا بلي». عايشه با شنيدن اين سخنان برآشفت و بر آنان نفرين کرد. (9)
در اين نقل نيامده است که اين اعرابي که بود؟ آيا خود اين سخنان را گفته يا از ديگري آموخته بود؟ عايشه چگونه با يک بار شنيدن آن را به خاطر سپرده و حفظ کرده بود؟
آنچه ميتوان حدس زد، اين است که اين متن و مشابه آن با اندکي اختلاف از جملات مشهوري بوده است که گويندهي آن را کسي نميشناخت؛ از اينرو هر کس از ظن خود جملات را به کسي نسبت ميداده است؛ گاه آن را به حضرمي و گاه به اعرابي يا مسيلمه يا اسود منتسب ميکرده است. (10)
مقام معارضه
دومين پرسش اين بود که آيا اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است؟ از آنچه گذشت، پاسخ پرسش دوم نيز روشن ميشود؛ زيرا در صورتي ميتوان احتمال داد سخني در مقام معارضه با قرآن گفته شده که گويندهي آن مشخص باشد و خود به صراحت اعلام کند که متني را در مقام معارضه با قرآن گفته است.
اين، مغالطه و ظلم بزرگي بر قرآن کريم است که عدهاي از گوشه و کنار جهان متنهاي عربي مييابند و سپس بدون هيچ دليلي ادعا ميکنند اين متن در مقام معارضه با قرآن گفته شده است؛ درحالي که کمترين شاهد و دليلي براي اينکه متن در مقام معارضه با قرآن سروده شده، در دست نيست.
آنچه به اين مسئله دامن ميزند، اين است که بسياري از محققان و مورخان اسلامي نيز بدون بررسي سندي و بدون تحقيق در اينکه گويندهي متني در مقام معارضه با قرآن بوده يا خير، اين متون را در کتابهاي خود نقل کرده، بهانهاي دست دشمنان اسلام ميدهند تا مسلمانان را پيوسته در موضع تدافعي قرار دهند.
حتي اگر ثابت شود گويندهي اين سخنان مسيلمه بوده، باز هم ثابت نميشود که اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است؛ زيرا- همانگونه که گذشت- مسيلمه، مشروعيت خود را از پيامبر و قرآن ميگرفت. او رسول اعظم را پيامبر الهي ميدانست و هيچگاه در مقام معارضه با آن حضرت و قرآن کريم نبود؛ حداکثر اينکه مدعي بود به او نيز وحي ميشود.
شروط معارضه
سومين پرسش مطرح شده، اين بود: آيا در جملهي «سبح اسم …» شروط معارضه رعايت شده است؟
يکي از شروط معارضه اين است که کسي که متني ارائه ميکند، قالب کلامي ديگري انتخاب کند، نه اينکه همان قالب کلامي را که متن اول ارائه کرده، برگزيند و تنها کلمات را جابهجا کند و نام آن را معارضه بگذارد. نام اين کار را ميتوان سرقت قالب کلامي و سرقت ادبي، تخريب و تحريف سخن و… ناميد، نه معارضه. براي نمونه حافظ ميگويد:
الا يا ايها الساقي ادر کاساً و ناولها *** که عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشکلها
به بوي نافهاي کاخر صبازان طره بگشايد *** زتاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم *** جرس فرياد ميدارد که بر بنديد محملها
حال اگر کسي اشعار حافظ را بدين شکل تغيير دهد و در واقع تخريب کند، آيا ميتواند بگويد من نيز همانند حافظ، بلکه بهتر از او شعر گفتهام؟
الا يا ايها الحاجي ادر شاياً و اشربها *** که آن تلخي نمود اول ولي برده است مشکلها
به سوي شهر رکن آباد اگر آن طره بگشايد *** زتاب جعد مشکينش، کند پر خون همه دلها
مرا در منزل جانان نباشد جاي استادان *** «ناجا» (11) فرياد ميدارد: «توقف مطلقا ممنوع» اينجاها
در اين شعر نماها، زير جملاتي که از اشعار حافظ سرقت شده، خط کشيدهايم که شاعر نما کوشيده بر همان وزن و قافيه و با استفاده از بسياري از کلمات سرودهي حافظ، سخن بسرايد؛ ولي بين اين دو سخن تفاوت از زمين تا آسمان است.
اگر بين سخنان منسوب به مسيلمه با آيات قرآن کريم نيز اين مقايسه صورت بگيرد، روشن ميشود تفاوت اين جملات با آيات قرآن کريم بسيار زياد و تنها جملهي زيبا و صحيح آن، عبارت «سبح اسم ربک الاعلي» است که از قرآن سرقت شده است.
در ادامه زير کلماتي که در جملات منسوب به مسيلمه از قرآن کريم سرقت شده، خط ميکشيم: «سيح اسم ربک الاعلي الذي يسر علي الحبلي. فأخرج منها نسمة تسعى من بين أحشا وسلا (يا: ومعى) فمنهم من [يموت و] يدسّ إلى الثرى و منهم من يبقي (يعيش يحيي) إلي أجل مسمّي و الله يعلم السرّ و أخفي». (12)
جملات فوق از حدود سي کلمه تشکيل شده که بيش از بيست کلمه آن کلمات قرآن اقتباس شده است. به عبارت ديگر بيش از دو سوم جملات مذکور، از قرآن اقتباس شده و در ترکيبي نابخردانه در کنار يکديگر قرار داده شده است و همانگونه که شاعري، شعر حافظ را تخريب کرده بود، در اين جملات نيز گوينده، کوشيده است آيات قرآني را تخريب کند و روشن است که اينگونه مقابله کردن با متون ديگران را نميتوان مقابلهي علمي نام نهاد.
***
در متن مذکور، جملاتي که از قرآن گرفته شده، قابل نقد نيستند؛ زيرا ترديدي در فصاحت و بلاغت قرآن وجود ندارد، ولي چند جملهاي که گوينده کوشيده است آن را از خودش بگويد، نقد ميشود تا قدر قرآن بيش از پيش روشن گردد.
در ادامه جملات منسوب به مسيلمه را ميخوانيم:
«الذي يسر علي الحبلي» در نقد و بررسي اين جمله ميتوان گفت: اگر مسيلمه زن بود و از درد زاييدن اطلاع داشت، به هيچ وجه مدعي نميشد که «به دنيا آوردن بچه آسان است»؛ زيرا چنانکه مشهور است، يکي از سختترين کارها براي زنان، زاييدن است.
ادامهي جمله او چنين است: «فأخرج منها نسمة تسعي من بين أحشا و سلا».
دربارهي استفاده از کلمهي نسمة و نيز معاني آن، سخن گفتيم و ثابت کرديم که استفاده از کلمهي نسمه براي فرزند در اين سخنان نامناسب است. سخن ديگري که در اينباره وجود دارد، اين است که آيا به راستي فرزند در رحم مادر بين احشا و سلا قرار دارد؟
در صفحات قبلي گذشت که «سلا» به معناي پوستي است که روي بچه در هنگامي که به دنيا ميآيد، وجود دارد و به فارسي بدان پارک ميگويند. (13) پس فرزند، درون سلا قرار دارد و نه بين سلا و حشا. نوزاد از سلا خارج ميشود، نه بين سلا و حشا.
شايد به دليل اين مشکل بوده است که در برخي از نسخهها، کلمه «سلا» به « معي» تبديل شده که در اين صورت نيز مشکل پا برجا ميماند و- چنانکه گذشت- فرزند بين احشا و امعا نيست.
بخش ديگري از جملهي منسوب به مسيلمه اين است:
«فمنهم من يدس في الثري و منهم يعيش يحيي». اشکال اين بخش روشن است؛ زيرا کلمهي «يحيي» لغو بوده و تنها نقش آن، درستکردن سجع جمله است؛ چنانکه تنافر کلام در «يعيش يحيي» موج ميزند و سبب از بين رفتن فصاحت جمله شده است.
برخي از مورخان براي رفع اين مشکل، به جاي «يعيش يحيي» گفتهاند: «يعيش و يبقي» تا اين تنافر و سنگيني از بين برود.
برخي از مورخان در ادامه اين متن، موارد ديگري نيز افزودهاند که صرف نظر از سرقت ادبي، نفس متن، اشکالي ندارد و دليل آن نيز اين است که اين جملات عيناً از قرآن استخراج شده است. (14)
خلاصه و نتيجه
– استناد اين سخنان به مسيلمه با ترديد بسيار جدي مواجه است و متن فوق به چند نفر از جمله حضرمي، اسود، مسيلمه و… نسبت داده شده است.
– به هيچ وجه نميتوان ثابت کرد اين سخنان در مقام معارضه با قرآن گفته شده است.
– يکي از ظلمهاي بزرگي که بر قرآن رفته، اين است که عدهاي از گوشه و کنار جهان متنهاي عربي مييابند و سپس بدون هيچ دليلي ادعا ميکنند اين متن در مقام معارضه با قرآن گفته شده است؛ درحالي که کمترين شاهد و دليلي در مقام معارضه با قرآن بودن در دست نيست.
جملات مذکور، شروط معارضه را ندارد؛ زيرا:
– قالب و اسلوب اين سخنان از قرآن کريم اقتباس شده است.
– آنچه از قرآن اقتباس نشده، اغلاط علمي فراواني دارد.
– اشکالات بلاغي متنِ غير مقتبس، غير قابل انکار است.
– کمترين حد تحدي قرآن، يک سورهي کامل است، نه يکي دو جمله.
3. ألم تر الي ربّک کيف فعل بالحبلي…
بخشي ديگر از سخنان منسوب به مسيلمه، جملات زير است:
الف) «ألمتر الي ربّک کيف فعل بالحبلي أخرج منها نسمة تسعي من بين صفاق و حشي»: (15) مگر نديدي خدايت با زن آبستن چه کرد، انساني را از آن، ميان دنده و شکم بيرون آورد که حرکت ميکند.
ب) «انّ الله خلق النساء أفراجا وجعل الرجال لهن ازواجاً فنولج فيهن فعسا ايلاجاً ثم نخرجها اذا نشاء إخراجاً فينتجن لنا سخالا انتاجاً». (16)
ج) «لنا نصف الارض و کان لقريش نصفها لو عدلت و قد ردّ الله عليک النصف الذي ردّت قريش فحباک به»: [هنگام برخورد با سجاح به او گفت] نيمي از زمين از آن ماست و اگر قريش عدالت پيشه کند، نيم ديگرش از آن قريش و اينک خداوند نيمهاي را که قريش نخواست به تو داد که اگر قريش خواسته بود از آن وي ميشد.
د) «اضربوا لها قبّه و جمّروها لعلها تذکر الباه»: به يارانش گفت براي پذيرايي از سجاح] خيمهاي براي او به پا کنيد و بخور بسوزانيد شايد شهوتش تحريک شود و به ياد آميزش افتد.
هـ) «هل لک أن أتزوجک فآکل بقومي و قومک العرب»: آيا با من ازدواج ميکني تا به وسيله قوم خودم و قومت همه عرب را بخورم (تسخير کنم).
و) وقتي سجاح پذيرفت، اين اشعار را خواند:
ألا قومي الي النّيک *** فقد هُي لک المضجع
و ان شئت ففى البيت *** و إن شئت ففى المحذع
و ان شئت سلقناک *** و إن شئت علي اربع
و ان شئت بثلثيه *** و ان شئت به اجمع (17)
«برخيز آميزش کنيم که قوم من بستر را براي تو آماده کردهاند، اگر ميخواهي به خانه برويم و اگر ميخواهي در اتاق باشيم، اگر خواهي تو را به پشت افکنيم و اگر خواهي بر چهار دست و پا باش. اگر خواهي با دو سوم و اگر خواهي همه را».
که سجاح پاسخ داد: همه را. (18)
سپس سجاح گفت: به من نيز چنين وحي شده است. آنها سه روز با هم بودند و پس از آن، سجاح به سوي قوم خويش رفت. از او پرسيدند چه خبر بود؟ گفت: او برحق است و من پيرو او شدم و همسرش گرديدم.
دربارهي اين جملات آنچه اهميت بيشتري دارد و برخي گفتهاند آن را در مقام معارضه با قرآن گفته، جمله الف است.
برخي از مورخان گفتهاند وقتي سجاح ادعاي پيامبري کرد، به يارانش گفت: به مقصد يمامه حرکت کنيد، مانند کبوتران صف بکشيد و بال بگشاييد. اين يک جنگ و غارت [سودمند] قاطع و پيروزمند است. بعد از اين دچار ملامت نخواهيد شد. (19) وقتي اين جريان به گوش مسيلمه رسيد، ترسيد؛ چون ميدانست که اگر با سجاح و لشکريان نيرومندش بجنگد، دچار شکست خواهد شد، ناگزير براي سجاح هديه فرستاد، سپس براي شخص خود از او امان خواست تا خود شخصاً نزد او برود. سجاح هم به او امان داد و او با چهل تن از بنيحنيفه نزد وي رفت. مسيلمه گفت: نيمي از کره زمين از آن ما و نيم ديگر براي قريش (مقصود از قريش، پيغمبر اسلام است) اختصاص يافته است، ولي قريش دور از عدالتاند. خداوند هم نيمي از کرهي زمين را که قريش گرفته بود، به تو (سجاح) داده است. سجاح ضمن رد نيمي از زمين که مسيلمه به او داده بود، به او گفت: فرود آي. او گفت: ياران خود را دور کن [که بيمناک هستم]. او هم اتباع خود را دور کرد و شايد به دليل ترس مسيلمه از سجاح و لشکرش بود که محل گفتگوهاي اين دو، در خيمهاي بين دو لشکرگاه مشخص شد.
مسيلمه دستور داد در اين خيمه، مواد خوشبوکنندهي فراواني قرار دهند تا به سبب بوي خوش، شهوت و لذت سجاح برانگيخته شود.
وقتي سجاح وارد آن خيمه شد، مسيلمه شروع به سخن کرد و گفت: «وحي به تو چه آمده است؟» سجاح گفت: «مگر بايد زنان سخن آغازند، به تو چه وحي آمده است؟» مسيلمه جملات «ألمتر الي ربّک کيف فعل بالحبلي …» را خواند. سجاح دوباره پرسيد: چه چيز ديگري بر تو وحي شده است؟
مسيلمه گفت اين آيه: «انّ الله خلق النساء أفراجا و جعل الرجال لهن ازواجاً فنولج فيهن فعسا ايلاجاً ثم نخرجها اذا نشاء إخراجاً…». سجاح گفت: من گواهي ميدهم که تو پيغمبر هستي. مسيلمه گفت: آيا ميل داري من جفت تو باشم، آنگاه با قوم تو و قوم من بر عرب چيره شويم؟ سجاح پذيرفت و مسيلمه اشعار «الا قومي …» را خواند. (20)
آنچه سبب شده است برخي اين جملات را در رديف تحدي با قرآن بخوانند، اين جمله سجاح است که به مسيلمه گفت: چه چيز بر تو وحي شده و مسيلمه اين جملات را خواند؛ (21) چنانکه در پايان گفتگويشان وقتي سجاح از دخول کامل سخن گفت، مسيلمه گفت: «بر من نيز اينگونه وحي شده است».
بررسي افسانه
در بررسي اين افسانه به چند نکته مهم اشاره ميکنيم:
1. در متن فوق هيچگونه شاهدي بر اينکه مسيلمه جملهي مذکور را در رد تحدي قرآن يا در پاسخ به تحدي قرآن گفته باشد، وجود ندارد. تنها نکتهاي که وجود دارد، اين است که مسيلمه مدعي بود اين جملات بر او وحي شده است و ادعاي وحي شدن جملهاي با هماوردي با قرآن و ارائه متني همانند آن، تفاوت ميکند. مسيلمه خود مدعي نيست که «من متني همانند قرآن آوردهام». تنها ادعاي او اين است که بر وي نيز وحي شده است. پس اين جملات در مقام معارضه با قرآن نبوده و ربطي به قرآن ندارد. در واقع اين جملات همانند آن است که شخص غيرعربي مدعي شود خداوند به او وحي ميکند و سپس جملاتي به زبان غيرعربي بخواند. روشن است که اين جملات غيرعربي، هيچ ارتباطي با تحدي قرآن ندارد. براي نمونه در جرايد کشور آمده بود که براي انتخابات سال 1388 فردي به نام رسول الله ياري 54 ساله اهل شهرستان ابهر کانديداي رياست جمهوري شده بود و پس از ثبت نام در انتخابات به خبرنگاران گفت: «چند شب پيش خدا را خواب ديدم که به من وحي نازل کرد تا با حضور در اين انتخابات مشکلات مردم را حل کنم». اين مرد بازنشسته با بيان اينکه تا کنون چهار بار در انتخابات کانديدا شده و هر بار هم صلاحيت وي رد شده است، افزود: هر بار که ثبت نام ميکنم، چند شب قبلش خداوند از طريق وحي از من ميخواهد تا در انتخابات حضور يابم. رسول اللهياري ادعا ميکرد ميتواند زلزلهها و وقوع حوادث ناگوار را پيش بيني کند و ميگفت: چون صلاحيتم را در گذشته رد کردند، در رودبار زلزله آمد و اتفاقات ناگواري در کشور روي داد. (22)
آيا با شنيدن اين سخنان رسول، کسي ميتواند ادعا کند که با قرآن مقابله کرده و به تحدي قرآن جواب داده است؟ پاسخ روشن است. در جريان قصهپردازي عاشقانهي فوق نيز مسيلمه مدعي است که خدا به او وحي کرده که چنان کند، ولي ادعا نميکند که اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است.
2. اصل داستان نيز به شدت مخدوش و آثار جعل و قصهپردازي در آن هويداست. چگونه ميتوان پذيرفت زن جواني که دهها هزار شمشيرزن بيباک از بسياري از قبيلههاي عرب و مسيحيان حجاز را گرد خود جمع کرده بود و قصد داشت به قبايل يمامه حمله کند، به آساني گول پير مردي يک صدساله همچون مسيلمه را بخورد؟ چگونه به تنهايي در خيمهاي حاضر شده و سه روز ميماند و چون در خيمه مواد خوشبوکننده قرار داده بودند، خود را ميبازد و به راحتي همه چيز را به پيرمردي که دهها سال از او بزرگتر بود، واگذار ميکند و حتي فراموش ميکند براي خودش مهري قرار دهد؟
چگونه ميتوان پذيرفت که اين زن در مدت سه روز به ياد نميآورد که براي خود مهريهاي قرار نداده و وقتي نزد سپاهيانش ميرود و آنها او را سرزنش ميکنند، يادش ميآيد که ازدواج نياز به مهريه دارد؟! برابر اين قصهي عاشقانه، وقتي سجاح نزد مسيلمه بازگشت و درخواست مهريه کرد، مسيلمه نيز مهريه او را بخشودگي نماز صبح و عشا قرار داد و سجاح نيز خوشحال و خندان بازگشت. مگر خود سجاح که مدعي نبوت بود، نميتوانست چنين تخفيفي به يارانش بدهد؟! چگونه ميتوان پذيرفت سجاح با آنکه از نظر عِده و عُده بر مسيلمه برتري داشت و براي کشتن مسيلمه و يارانش آمده بود، به همين سادگي، فرماندهي، امارت، نبوت و همه چيز را به مسيلمه واگذار کرد؟ آيا در مذاکراتي با اين اهميت، سجاح به تنهايي ميرفته و ساير فرماندهان که زير پرچم او گرد آمده بودند، هيچ نقشي در مذاکرات نداشتند؟
جملات بسيار سخيفي که به مسيلمه و بدتر از آن به سجاح نسبت داده شده، نيز بر قصه بودن مطلب فوق شاهد است. چگونه زني که مدعي نبوت است و فرمانده و سخنوري توانا، تنها به منظور همبستري با پيرمردي کذايي، حاضر ميشود آن سخنان زشت را بر زبان آورد؟
درخواست… چه دلالتي بر نبوت دارد که سجاح پس از شنيدن چنين درخواستي از طرف مسيلمه، گفت من شهادت ميدهم که تو پيامبر الهي هستي؟
به راستي چرا وحيي که در حضور سجاح بر مسيلمه ميآمد، همگي نکاح و ازدواج و تولد فرزند (کره)، و مقدار دخول… بود و از اين مسائل فراتر نرفت؟
اين پرسشها و دهها سؤال ديگر همگي نشاندهندهي دروغين بودن اين داستان يا افسانه بودن قسمتهاي عمدهي داستان است. به نظر ميرسد برخي از داستان سرايان، اين داستانها را ساختهاند و براي عدهاي تعريف کردهاند و مورخان نيز به دليل اينکه تصور ميکردند نقل اين داستانها، در راستاي مسئوليت تاريخنگاري آنان است، بدون بررسي سندي و بدون بررسي ناقلان اينگونه داستانها، آنها را در کتابهاي خود نقل کردهاند.
3. جملات يادشده نيز علي رغم اختلافي که با يک ديگر دارند، مهمترين وجه مشترک آنها، بينزاکتي، توهين، فحش و بيادبي است. براي نمونه جمله «ب» به اشکال زير نقل شده است:
– ألمتر أن الله خلقنا أفواجاً و جعل النساء لنا أزواجاً فنولج فيهن الغراميل إيلاجاً ثم نخرجها إخراجاً فينتجن لنا سخالاً إنتاجاً.
– إن الله خلق للنساء أفراجاً، وجعل الرجال لهن أزواجاً، فنولج فيهن قعساً إيلاجاً، ثم تخرجها إذا نشاء إخراجاً، فينتجن لنا سخالأ إنتاجاً.
– ان الله خلق النساء افراجاً و جعل الرجال لهن ازواجاً فنولج فيهن نعماً ايلاجاً، ثم نخرجها او انشأ اخراجاً، فينتجن لنا سخالأ انتاجاً.
– و… إن الله خلق النساء أفواجاً وجعل الرجال لهن أزواجاً فنولج فيهن غراميلنا ايلاجاً ثم نخرجها لذا شئنا اخراجاً.
اشعار مسيلمه نيز به اشکال مختلفي نقل شده است که باز هم وجه جامع آن، بينزاکتي و بيادبي است که با شرمندگي فراوان از خوانندگان گرامي، براي اينکه روشن شود اين سخنان به هيچ وجه توان رويارويي با قرآن را ندارد، به دو نقل از آنها اشاره ميشود:
– «ألا قومي إلي المخدع فقد هيئ لک المضجع فأن شئتِ فرشناک و إن شئتِ على أربع و إن شئتِ کما يرکع وإن شئت به أجمع».
– «إلا قومى إلى المخدع فقد هيئ لک المضجع فإن شيئتي فرشناک وإن شيئتي علي أربع وإن شيئتي بثلثيه وإن شيئتى به أجمع».
4. اشکال ديگري که برخي از دانشمندان گفتهاند، اين است که جملات نقل شده، به خصوص جملهاي که به عنوان وحي نقل شده، خلاف فصاحت و بلاغت و غلط است و به گفتهي خطابي اولين غلطي که اين جمله دارد، اين است که اين نادان، جمله انتقامجويي را به جاي جمله نعمتدهي به کار برده است؛ زيرا جمله «الم ترکيف فعل» غالباً دربارهي عقوبتها و مانند آن به کار ميرود و نه در مقام نعمتدهي؛ چنانکه آيات در «المتر کيف فعل ربک باصحاب الفيل» و «أَ َم تَرَ کيفَ فَعَلَ رَبُّک بِعادٍ» (فجر: 6) بدان پرداخت شده است. (23)
پينوشتها:
1. ثعالبي؛ ثمار القلوب في المضاف والمنسوب؛ ص 146. مقدسي؛ البدء و التاريخ؛ ج5، ص162.
2. به پوستي که روي بچه در هنگامي که به دنيا ميآيد وجود دارد «سلا» و به فارسي پارک ميگويند (لغتنامه دهخدا).
3. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج6، ص338. ابنحجر؛ الإصابه؛ ج2، ص83.
4. ر.ک: آلوسي؛ بلوغ الأرب؛ باب علاءبنحضرمي.
5. متن روايت در صفحات پيشين گذشت (سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج6، ص 314. ابنحجر؛ الاصابه؛ ج2، ص 83. متقي هندي؛ کنز العمال، ج3، ص857.
6. خيرالدين زرکلي؛ الاعلام؛ ج 2، ص 263.
7. سيد هبةالدين شهرستاني؛ المعجزة الخالده؛ ص 104.
8. اضافات مذکور چنين است. «إلي أجل و منتهي و الله يعلم السر و أخفي. و لا يخفي (يا: تخفي) عليه أمر الآخرة و الأولى» (همان).
9. فخر رازي؛ مفاتيح الغيب؛ ج 31، صص 126 و 128، ذيل سورهي اعلي.
10. اين مطلب دربارهي ساير زبانها نيز مصداق دارد. براي نمونه آثار فراواني به فردوسي نسبت داده شده است که اکثراً مردود دانسته شدهاند. معروفترين آنها مثنوياي به نام يوسف و زليخاست که در مقدمه بايسنغري به فردوسي نسبت داده شده است؛ درحاليکه برخي گويندهي آن را شخصي به نام «شمسي» و عدهاي «شرفالدين يزدي» ميدانند. يکي ديگر از آثار منسوب به فردوسي گرشاسبنامه است که برخي آن را اثر اسدي توسي ميدانند که چند دهه بعد از مرگ فردوسي سروده شده است و… .
11. مخفف نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران.
12. ثعالبي؛ نمار القلوب في المضاف و المنسوب؛ ص 146. مقدسي؛ البدء و التاريخ، ج5، ص162.
13. دهخدا، لغتنامه دهخدا.
14. براى نمونه «… منهم من يبقى إلى أجل مسمّى و الله يعلم السرّ وأخفى» (مقدسى؛ البدء و التاريخ، ج5، ص 162) که تمام آن کلمات قرآني است و صرف نظر از دو کلمه اوليه مذکور، جملهبندي ادامه آن نيز از قرآن سرقت شده است.
15. ابنجرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 273.
16. از آنجا که کلمات و مطالب بسيار زشتي در متون فوق وجود دارد، از ترجمه آن صرف نظر ميشود (براي آگاهي از ترجمه جملات رک: تاريخ طبري يا تاريخ الرسل و الملوک؛ ج 4، ص1403).
17. ابنجرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج 3، ص273.
18. ترجمه شعر با استفاده از ترجمه تاريخ طبري؛ ج 4، ص 1403.
19. انشاء الله به زودي اين سخنان نيز بررسي خواهد شد.
20. مقريزي؛ إمتاع الأسماع؛ ج 14، ص 242. ابنکثير؛ البداية و النهايه؛ ج6، ص 353. ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 273. ابناثير؛ الکامل في التاريخ؛ ج 2، ص 356.
21. همان منابع.
22. روزنامه جام جم آنلاين، چهارشنبه 16، ارديبهشت 1388 ر.ک:
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100906050840.
23. ر.ک: علي العماري؛ معارضات القرآن؛ ص 330؛ ولي ممکن است در نقد اين پاسخ گفته شود که جمله «المتر الي ربک کيف…» در قرآن نيز براي انعام آمده است؛ همانند آيه «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا» (فرقان: 45).
منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول