خانه » همه » مذهبی » مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (4)

مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (4)

مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (4)

سوگند به تخم‌افشانان و به دروکنندگان و به پاک‌کنندگان گندم و به آسياکنندگان و به خميرکنندگان و به تريدکنندگان و به لقمه‌گيران، از پيه آب شده و روغن، شما را بر چادرنشينان برتري داده‌اند، و شهرنشينان

hamavardibaquran4 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (4)
hamavardibaquran4 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (4)
نويسنده: محمدعلي محمدي

 

4. و المبذرات زرعا

«والمبذرات زرعاً و الحاصدات حصداً و الذاريات قمحاً و الطاحنات طحناً و الخابزات خبزاً و الثاردات ثرداً و اللاقمات لقماً إهالة و سمنا لقد فضلتم على اهل الوير و ما سبقكم اهل المدر ريفكم فامنعوه و المعتر فآووه و الباغي فناوؤه»: (1) سوگند به تخم‌افشانان و به دروکنندگان و به پاک‌کنندگان گندم و به آسياکنندگان و به خميرکنندگان و به تريدکنندگان و به لقمه‌گيران، از پيه آب شده و روغن، شما را بر چادرنشينان برتري داده‌اند، و شهرنشينان از شما پيشي نگرفته‌اند، از روستاي خود دفاع کنيد و مستمند را پناه دهيد و با ستمگر دشمني کنيد.
درباره‌ي اين جملات نيز مناسب است به اين نکات اشاره کنيم:

صحت انتساب اين جملات به مسيلمه

براي ترديد جدي در صحت انتساب اين متون به مسيلمه، دست‌کم دو دليل وجود دارد:
الف) وجود سخناني مشابه سخنان فوق در صدر اسلام و قبل از ظهور سيلمه؛
ب) ضعف سندي گزارش‌هاي مربوط به مسيلمه.

گويندگان

در بررسي اجمالي و کوتاهي در روايات تفسيري و تاريخي به متوني برمي‌خوريم که شباهت بسيار زيادي با متن فوق دارد و قبل از ظهور مسيلمه بين بسياري از افراد از جمله مسلمانان مشهور بوده و گوينده‌ي آن‌ها فردي غير از مسيلمه معرفي شده‌اند که به يک نمونه اشاره مي‌شود:
از ابن‌عباس و عکرمه نقل شده است که نضربن‌حارث پس از شنيدن آيات قرآن مي‌گفت: اگر بخواهيم ما نيز همانند آيات قرآن خواهيم گفت (2) و سپس مي‌گفت: «و الطاحنات طحناً و العاجنات عجناً و الخابزات خبزاً فاللاقمات لقماً …» که گويا با سوره‌ي نازعات معارضه مي‌کرد (3) و خداي تعالي درباره‌اش اين آيه را فرستاد: «وَ مَن أظلَمُ مِمَّن افترى عَلَى الله كذِباً أو قالَ أوحِىَ إِلَى وَ لَم يوحَ إِلَيهِ شَيءٌ…». راويان فوق، ادامه‌ي سخنان منسوب به نضر را به دليل سستي بيش از حد حذف کرده، بسياري از آنان با آوردن جملاتي همانند «و قولاً کثيرا» (4) از ذکر ادامه‌ي آن سر باز زده‌اند. به نظر مي‌رسد بخش‌هايي نيز به دليل رکاکت و سستي سخنان فوق به وسيله‌ي افراد ديگري بر جملات اصلي نضر اضافه شده است؛ چنان‌که رشيدالدين ميبدي در کشف الاسرار مي‌نويسد: «نضربن‌حارث» معارضه‌ي قرآن مي‌کرد. در معارضه سوره‌ي «والنازعات» گفت: «و الطّاحنات طحناً و العاجنات عجناً، فالخابزات خبزاً، فاللاقمات لقماً». چون اين معارضه با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) رسيد، از غثاثت و رکاکت اين سخن همه بخنديدند، يکي از صحابه گفت: «هلا اتمّ السورة؟» چرا سوره تمام نکرد؟ گفتند: تمامي در چيست؟ گفت: «فالخازيات خزياً…». (5)

راويان ضعيف

اولين متني که اين سخنان را به مسيلمه نسبت داده است، ابوجعفر محمدبن‌جرير طبري آملي (متوفاي 310ق) است و ساير نويسندگان نيز با استناد به سخن او، مطالب فوق را نقل کرده‌اند. وي حدود دو صفحه قبل از آوردن متن فوق، سند کلام خود را چنين مي‌نگارد:
«کتب الي السري، عن شعيب، عن سيف، عن طلحةبن‌الاعلم، عن عبيدبن‌عمير، عن اثال الحنفي- و کان مع ثمامة بن‌اثال- قال: و کان مسيلمة… که پس از يادآوري برخي از کارها و سخنان مسيلمه مي‌نويسد: … و کان يقول: و المبذرات زرعا».(6)
پيش از بررسي سند اين روايت يادآور مي‌شويم که با اثبات کاذب بودن يکي از افراد سلسله‌ي سند، تمام سند از درجه‌ي اعتبار ساقط مي‌شود؛ از اين رو نياز به بررسي تمام افراد سند نمي‌باشد و به بررسي يک نفر از افراد سند مذکور بسنده مي‌کنيم:
مقصود از سيف در اين سند، سيف‌بن‌عمر تيمي است. طبري از طريق مکاتبه از سري‌بن‌يحيي و وي از شعيب‌بن‌ابراهيم و او از سيف اين حديث را نقل کرده‌اند. سيف‌بن‌عمر از قبيله‌ي اسيد است که تيره‌اي بود از ايل بزرگ تميم و محل سکونت او شهرستان کوفه بوده است و وفات او را سال 170 هجري در زمان خلافت‌هارون‌الرشيد نوشته‌اند.
دانشمندان بزرگ رجالي اهل سنت، سيف‌بن‌عمر را اين‌گونه معرفي کرده‌اند:
1. امام نسائي صاحب صحيح معروف اهل سنت (متوفاي 303): روايات او ضعيف است، حديث او را ترک کرده‌اند و مورد اعتماد نيست.
2. يحيي‌بن‌معين (متوفاي 233): حديث او ضعيف است.
3. ابوداود (متوفاي 275): او بسيار دروغگوست (انه کذاب) و رواياتش بي‌ارزش است.
4. ابن‌ابي‌حاتم (متوفاي 327): احاديث سيف متروک است (دانشمندان آن‌ها را ترک کرده‌اند).
5. ابن‌اسکن (متوفاي 353): ضعيف است.
6. ابن‌حبان (متوفاي 354): احاديثي را که خود جعل مي‌کرده، آن‌ها را از زبان شخص موثقي نقل مي‌کرده است و نيز مي‌گويد: سيف متهم به زندقه (کفر) است و گفته‌اند که حديث جعل مي‌کرده است.
7. دار قطني (متوفاي 385): ضعيف است و حديثش را ترک کرده‌اند.
8. فيروزآبادي صاحب قاموس: ضعيف است.
9. ابن‌حجر مکي (متوفاي 852): ضعيف است.
10. سيوطي: بسيار ضعيف است. (7)
از بررسي سخنان فوق، مي‌توان به اين نتيجه رسيد که سيف از بزرگ‌ترين دروغ‌پردازان حديث بود. احاديثي را خود جعل مي‌کرد و آن‌گاه از زبان دانشمندان متوفا نقل مي‌کرد. يکي از بزرگ‌ترين اشکالاتي که متوجه سيف است، «صحابه‌سازي» وي است. وي ده‌ها نفر را جزو ياران پيامبر معرفي کرده است که وجود خارجي نداشته، به وسيله‌ي ذهن بيمار سيف آفريده شده بودند. علامه عسکري به 150 نفر از آنان در کتاب مأة و خمسون صحابي مختلق اشاره کرده است. سيف علاوه بر «آفرينش ياران خيالي براي پيامبر»، در «آفرينش شهرهاي خيالي»، «جنگ‌هاي خيالي»، «قصايد و رجزهاي خيالي از قهرمانان خيالي» نيز يد طولايي داشته است. وي در گزارش‌هايش از شهرهايي نام برده است که افسانه‌اي‌اند و وجودي در خارج ندارند. جنگ‌هايي که هزاران هزار نفر در آن‌ها کشته شده‌اند. تعداد اين کشته‌ها گاه بيش از همه‌ي انسان‌هايي مي‌شود که در آن زمان در جزيرة العرب زندگي مي‌کردند.
سيف تميمي به سبب علاقه‌اي که به قبيله‌اش داشت، ياران زيادي را از قبيله‌ي خود براي پيامبر آفريده است؛ اولين ياور رسول خدا، اولين شهيد در اسلام و بسياري ديگر از فضايل را از آن قبيله‌ي خودش قرار مي‌داد و متقابلاً هرچه دشمن، کافر، مرتد و بدکردار بود، به طوايف و قبايلي نسبت مي‌داد که سيف از آن قبايل دل خوشي نداشت يا بين قبيله‌اش و آن قبايل رقابت بود.
زندقه و کفر سيف نيز دليل مناسب ديگري است که با توجه به آن بتوان احاديثي را که از سيف نقل شده به کناري نهاد.
سيف براي اينکه افسانه‌هاي ساخته‌اش را به صورت تاريخ صحيحي درآورد و رنگ حقيقت به آن‌ها بخشد، يک افسانه را به چند قسمت کرده، براي هر قسمتي سندي جعل نموده است و با اين روش دو کتاب پر از دروغ و افسانه تأليف کرده است:
1. الفتوح الکبير والردة: که در آن، از حوادث تاريخي نزديک به رحلت پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تا زمان خلافت عثمان گفتگو کرده است.
2. الجمل و مسير عائشة و علي. با رسيدگي به گزارش‌هاي کتاب و تطبيق آن با ديگر کتاب‌ها مشخص مي‌شود که سيف کذاب اين کتاب را فقط به قصد دفاع از بني‌اميه نوشته و هدف اصلي او تطهير عايشه، طلحه و زبير از گناه ايستادگي در برابر امام زمانشان و ننگ جنگ جمل بوده است. (8)
از مجموع بررسي فوق مي‌توان به اين نتيجه رسيد که گزارشي که سخنان مذکور را به مسيلمه نسبت مي‌دهد، به احتمال فراوان از خيال‌پردازي‌هاي سيف بوده است که سوگمندانه پس از طبري به ديگر کتب تاريخي نيز راه يافته است و بسياري از دانشمندان بدون بررسي سندي و به خيال اينکه نقل اين گزارش‌ها به نفع اسلام و مسلمانان است و گاه به منظور اثبات تحريف‌ناپذيري قرآن يا با هدف نقل فکاهي، سخنان مسيلمه را نقل کرده‌اند.

مقام معارضه

پرسش دومي که بايد بدان پاسخ داد، اين است که آيا اين جملات در مقام عارضه با قرآن گفته شده است؟
طبري که ريشه‌ي داستان از او نقل شده، هيچ اشاره‌اي به اين مطلب ندارد که مسيلمه اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است؛ ولي برخي ديگر از دانشمندان گفته‌اند مسيلمه، اين جملات را در مقام معارضه با قرآن گفته است. (9) به نظر مي‌رسد آنچه باعث شده، عده‌اي اين جملات را نيز در رديف معارضات مسيلمه نقل کنند، مواردي از اين قبيل است:
الف) برابر نقل ابن‌کثير، وقتي گروه‌هايي از بني‌حنيفه نزد ابابکر آمدند، او به آن‌ها گفت: از قرآن مسيلمه چيزي بر ما بخوانيد. آنان گفتند اي خليفه‌ي رسول خدا، ما را معاف دار. او گفت بايد بخوانيد. آنان گفتند وي چنين مي‌گفت: «يا صفدع بنت صفدعين…» و مي‌گفت: «و المبذرات زرعاً…». (10)
ب) در ترجمه تاريخ طبري- که در اواسط قرن چهارم ترجمه شده و از قديمي‌ترين کتاب‌هاي فارسي است- آمده است: [ابابکر به پيروان مسيلمه] گفت: چه چيز پديد آمد (چرا از مسيلمه پيروي کرديد)؟ گفتند: آن نهارالرجال را که شما به رسولي فرستادي که اهل يمامه را قرآن آموزد، او سر با او يکي کرد و هر سورتي از قرآن که بدانستي او را سورتي بياموختي و گفتي تو يکي سورت چنين که محمد گفته است، بگوي و او را سورتي بياموخت، قوله تعالي: «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا، فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا، فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا، فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا، إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ، وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ» (11) او را گفت: تو همچنين که محمد گفته است، بگوي. او سورتي بگفت و گفتا اين بر من از خداي آمده است: «والمبذرات زرعاً، فالحاصدات حصداً، والذاريات قمحاً والطاحنات طحناً و الخابزات خبزاً و الثاردات ثرداً [و اللاقمات لقماً] اهالة و دسماً لقد فضلتم علي اهل الوبر و ما سبقکم اهل المدر ريفکم فامنعوه و المعتز فآووه و الباغي فنادوه…».
اضافاتي که در متن فوق آمده، از مترجم است (12) وگرنه طبري در تاريخ خود، تنها به اين نکته بسنده کرده که «کان يقول و المبذرات…». (13)
از آنچه گذشت اين نکته به خوبي ثابت مي‌شود که حتي اگر قبول کنيم اين سخنان را مسيلمه گفته است، باز هم هيچ دليلي وجود ندارد که وي در مقام معارضه با قرآن بر آمده باشد.

تقليد

سومين پرسشي که بايد بررسي شود، اين است که آيا از قرآن تقليد نکرده است؟
صرف نظر از مباحث پيشين، حتي اگر ثابت شود که گوينده‌ي اين سخنان، مسيلمه است و او در مقام معارضه با قرآن بوده است، باز هم جملات فوق، تقليد ناشيانه‌اي از قرآن و همانندسازي نابخردانه‌اي از سوره‌ي ذاريات است، با اين تفاوت که سوره‌ي ذاريات، داراي اهدافي بلند و هدايتگرانه است؛ ولي اين سخنان، بي‌هدف و پوچ است؛ سوره‌ي ذاريات، آدمي را از دنيا و ماديت جدا کرده، به سوي نور و ابديت پرواز مي‌دهد، ولي اين سخنان، آدمي را به دنيا رهنمون مي‌شود؛ آن سوره از برخي نعمت‌هاي دنيوي سخن مي‌گويد تا يادآوري اين نعمت‌ها، زمينه‌اي براي ياد آخرت و روز قيامت شود و در اين سخنان نتيجه‌ي سوگند به گندم و آسياب و آسيابان و پيه و ديگر چربي‌ها اين است که پس روستانشينان از چادرنشينان و شهرنشينان برترند و بايد از روستا دفاع کنند؟؟!
اين سخنان بي‌مايه و خنده‌دار، آدمي را دوباره به ياد همان شعري مي‌اندازد که در برابر شعر «الا يا ايها الساقي» گفته شده بود که در برابر آن شعر زيبا گفته بودند:

الا يا ايها الحاجي ادر شاياً و اشربها *** که آن تلخي نمود اول، ولي برده است مشکل‌ها …
 

مقايسه

آيا اين سخنان قابل مقايسه با قرآن است؟
وقتي مي‌توان اين سخنان را قابل مقايسه با قرآن و «مثل قرآن» دانست که دست‌کم يکي از وجوه اعجاز قرآن را دارا باشد؛ درحالي که سخنان مذکور، نه تنها هيچ يک از وجوه اعجاز را ندارند، بلکه از کمترين حد فصاحت و بلاغت نيز بي‌بهره‌اند. به راستي نتيجه‌ي اين همه سوگندي که به «بذرافشانان»، «دروگران»، «پاک‌کنندگان گندم»، «آسيابانان»، «نانوايان»، «تريدکنندگان»، «لقمه‌گيران» و… ياد شده، چيست؟
نتيجه‌ي اين همه قسم آن است که روستانشينان بر چادرنشينان و شهرنشينان برتري دارند؟ آيا به راستي برتري آدمي به اين است که روستانشين باشد يا شهرنشين؟ آيا اين نوع بيهوده‌سرايي‌ها، جز افزايش خصومت و خشونت بين افراد يک جامعه، نتيجه‌ي ديگري در پي دارد؟ به راستي شيطان مسيلمه يا هر کس ديگري که اين سخنان را بدو آموخته، در پي چيست؟ جنگ‌افروزي بين افراد جامعه يا مهرورزي؟
دروکردن، تريد کردن، لقمه گرفتن و… چه اهميتي دارد که بايد بدان قسم خورد؟
بين قسم‌هايي همانند بذرافشاني، آسياب‌باني، دروگري… با برتري روستانشينان بر شهرنشينان چه ارتباطي وجود دارد که اين نادان گفته است: به لقمه‌گيران قسم که روستانشينان برترند؟!
اين پرسش‌ها و ده‌ها پرسش ديگر، باعث شده است دانشمندان، اين سخنان سخيف را هيچ به حساب آورده، از بررسي آن صرف نظر کنند.
به نظر مي‌رسد گوينده‌ي سخنان فوق، تصور مي‌کرده است همين که سخني بگويد که کلمات پاياني جمله تقريباً همسان باشند، کار تمام است و سخني فصيح گفته و بهترين پاسخ به چنين سخناني اين است که:

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست *** عرض خود مي‌بري و زحمت ما مي‌داري
 

5. يا وبر يا وبر

«يا وبر يا وبر، إنما أنت أذنان و صدر، و سائرک حفر نقر»: اي گربه‌ي کبود، اي گربه‌ي کبود، (14) تنها دو گوش داري و سينه، ولي ساير اجزايت جز حفره و فرورفتگي نيست.
ابن‌کثير در اين‌باره مي‌نويسد: گفته‌اند که عمروبن‌عاص که در زمان جاهليت از دوستان مسيلمه بود، قبل از آنکه مسلمان شود، نزد مسيلمه رفت و مسيلمه به او گفت: عمرو! راستي بر اين رفيق شما (رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم)) در اين مدت (تازگي) چه نازل شده است؟
او گفت: من از يارانش سوره‌ي عظيم و در عين حال کوچکي را مي‌شنيدم که چنين مي‌خواندند:
«وَ العَصرِ إِنَّ الانسانَ لَفِي خُسرٍ…» و تا آخر سوره را برايش خواند.
مسيلمه مدتي به فکر فرو رفت؛ سپس سر برداشت و گفت: بر من نيز مثل همان نازل شده و کلمات «يا وبر يا وبر» را خواند و در پايان گفت: «کيف تري يا عمرو؟» (اي عمرو اين سوره را چگونه ديدي؟) که عمرو در پاسخش گفت: «والله إنک لتعلم أني أعلم أنک تکذب»: به خدا سوگند که تو مي‌داني که من از دروغ‌گويي تو آگاهم.
ابن‌کثير ادامه مي‌دهد: فرد مشرکي اين‌گونه به راحتي مي‌تواند راستگويي رسول اعظم و دروغگويي مسيلمه را تشخيص دهد، چه رسد به دانايان و صاحبان عقل و انديشه. (15)

بررسي

اين سخنان نيز آن قدر سخيف‌اند که بررسي تفصيلي آن، جز تضييع وقت، ثمري به دنبال ندارد؛ از اين‌رو به ذکر چند نکته بسنده مي‌کنيم:
– اين سخن ابن‌کثير هيچ سندي ندارد.
– راوي اين خبر عمروبن‌عاص است، آن هم در زماني که مشرک بوده است. پس از حيث سندي به هيچ وجه نمي‌توان بر چنين گزارشي اعتماد کرد.
– از حيث دلالي هم خود گزارش، بهترين شاهد بر دروغگو بودن مسيلمه است؛ چنان‌که ابن‌کثير نيز بدان اشاره کرده است.
– متن سخن نيز کاملا مهمل و بي‌سروته است؛ گيريم که سنور و گربه‌ي کبود سر و سينه دارند، ولي بقيه‌ي جسم آن‌ها کوچک است، اين چه ربطي به نبوت دارد؟
– به راستي به نظر مي‌رسد برخي امروزه نيز همانند مسيلمه فکر مي‌کنند و مي‌پندارند هرگاه چند کلمه‌ي عربي درست و غلط به هم ببافند، چه معنا داشته باشد يا نداشته باشد، هدفي داشته باشد يا نداشته باشد و… خلاصه همين که عربي شد، مي‌شود معارضه با قرآن!

6. الفيل ما الفيل

«الفيل ما الفيل، و ما ادراک ما الفيل، له خرطوم طويل، و ذنب وثيل، و ان الک، من خلق ربنا لقليل». (16) فيل چه فيلي؟! نمي‌داني چه فيلي؟ خرطومي دراز و دمي همچون طناب وثيل (17) دارد. اين از مخلوقات پروردگار ما اندکي بيش نيست.
در تحليل اين معارضات نيز پرسش‌هاي قبلي را بازخواني مي‌کنيم:

گوينده

در اينکه گوينده‌ي اين سخنان کيست، اختلاف وجود دارد. در حالي‌که برخي از نويسندگان، (18) اين سخنان را از آنِ مسيلمه مي‌دانند، دانشمندان ديگري گوينده‌ي جملات فوق را فرد مجهولي مي‌دانند؛ (19) پس اصل انتساب اين سخنان به مسيلمه مسلّم نيست تا نوبت به بررسي معارضه‌ي آن با قرآن برسد. روشن است وقتي مي‌توان متني را در مقام معارضه با قرآن دانست که شرايط معارضه را داشته باشد و يکي از شرايط معارضه اين است که گوينده در مقام معارضه باشد وگرنه روزانه ميليون‌ها صفحه مطالب صحيح و سقيم به زبان عربي نوشته و منتشر مي‌شود و کسي نمي‌تواند ادعا کند که اين مطالب در مقام معارضه با قرآن بوده است.

مقام معارضه

در مطلب اول ثابت شد که چون در گوينده‌ي اين سخنان ترديد وجود دارد، نمي‌توان سخنان مذکور را در مقام معارضه دانست.
صرف نظر از گوينده، ممکن است کسي تصور کند، همين که متني از نظر وزن و قافيه همانند قرآن است، ثابت مي‌کند که در مقام معارضه بوده، نياز نيست گوينده‌ي آن شناخته شده باشد.
با اندکي دقت، اشکال اين پاسخ روشن مي‌شود؛ زيرا اين سخن، ادعايي است بدون دليل. آيا مي‌توان گفت به صرف اينکه قافيه‌ي دو شعر با يک‌ديگر هماهنگ است، پس شعر دومي در مقام معارضه با شعر اولي سروده شده است؟!
پاسخ، روشن است؛ صرف هماهنگي مختصري که بين جمله‌اي عربي با يکي از آيات و يا سوره‌هاي قرآن وجود دارد، دليل بر معارضه آن متن با قرآن نمي‌شود.
جملات زير از زبان دانشمندان بزرگ مسلمان نقل شده است:
– «نهج البلاغة» و ما أدراك ما «نهج البلاغة»…
– بنو اميه و ما ادراک ما بنواميه (20)
– الصّدرا و ما ادراک ما الصّدرا
– المحي‌الدين و ما ادراک ما المحي‌الدّين (21)
– زينب و ما زينب و ما ادراک ما زينب هي… (22)
اين جملات، مشابه اوايل سوره‌ي «الحاقة» است، ولي هيچ کس نمي‌تواند ادعا کند افرادي همانند علامه جعفري، امام خميني (رحمه‌الله‌عليه)، علامه مامقاني و ديگر بزرگاني که سخناني مشابه مطالب فوق را گفته‌اند، با قرآن کريم معارضه کرده‌اند. پس صرف مشابهت نمي‌تواند دليلي بر معارضه و مقابله باشد.

توهم معارضه

به نظر مي‌رسد آنچه سبب شده است برخي متن يادشده را در مقام معارضه با قرآن بدانند، تشابه اين جملات با قرآن و اقتباس از قرآن است، درحالي‌که بين «تقليد» و «اقتباس» (23) تفاوت زيادي وجود دارد.

شروط معارضه

در پاسخ به پرسش‌هاي پيشين ثابت کرديم که اولاً گوينده‌ي اين سخنان معلوم نيست و ثانياً دليلي وجود ندارد که اين سخنان در مقام معارضه با قرآن گفته شده باشد. اکنون نوبت به بررسي پرسش بعدي مي‌رسد که صرف نظر از دو موضوع پيشين، حتي اگر فرض کنيم گوينده‌اش مسيلمه بوده و ثابت شود که در مقام معارضه با قرآن هم بوده است، آيا شروط معارضه را دارد؟
آيا معناي معارضه اين است که شخص در مقام معارضه با يک کلام فصيح از اسلوب و ترکيب آن، تقليد کند و تنها بعضي از الفاظ و کلمات آن را تغيير دهد و جمله‌ي ديگري از آن بسازد و نام اين عمل را معارضه بگذارد؟ اگر معارضه به اين آساني باشد، چرا اعراب معاصر با پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) اين راه آسان را انتخاب نکردند؟
اگر معناي معارضه اين بود که کسي به جاي «الحاقة ما الحاقة» بگويد: «الفيل ما الفيل» و ديگري بگويد: «الابل ما الابل» و سومي: «الحمار ما الحمار» و ديگري: «الغنم ما الغنم» و…، ديگر چه لزومي داشت که تمام اعراب معاصر رسول اعظم از معارضه با قرآن سرباز بزنند، عده‌اي بدان ايمان آورند و عده‌اي که سنگدلي بر آنان چيره شده بود، قرآن را سحر و جادويي اثرگذار ناميده، بگويند: «ان هذا الا سحر يؤثر»: (24) اين (قرآن) چيزي جز سحري که به برخي آموخته‌اند، نيست؟
اعراب معاصر رسول اعظم و پس از آن، معارضات و هماوردي‌هاي دانشمندان بزرگ عرب را ديده بودند، از اين رو نه تنها از معارضه با قرآن سر باز مي‌زدند، بلکه با نزول قرآن، براي حفظ آبروي گويندگان معلقات سبعة، معلقات را از ديوار کعبه به زير مي‌کشيدند. آنان با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درک مي‌کردند؛ به همين جهت زير بار معارضه با قرآن نرفتند.
خلاصه اينکه معناي معارضه اين نيست که کسي به جاي سوره‌ي «القارعة» کلمات «القارعة» را برداشته، «الفيل» بگذارد و دومي «البعوضة» و سومي «الابل» و چهارمي «البقر» و پنجمي «النمل» و… .
معارضه، اصول و شرايطي داشت که در صفحات پيشين بدان اشاره شد و داشتن ويژگي‌هاي قرآني، دارابودن يک يا چند وجه از وجوه اعجازي، پرهيز از سرقت ادبي و نوآوري، برخي از اين اصول بود که در گفتار فوق، هيچ يک وجود ندارد و در ادامه به سرقت ادبي جملات فوق از قرآن کريم اشاره مي‌کنيم.

تقليد از قرآن

متن مذکور با چند سوره‌ي قرآن کريم، مشابهت‌هايي دارد که بيشترين مشابهت با دو سوره‌ي «حاقه» و «قارعه» است؛ متن اين دو سوره چنين است:
«الْحَاقَّةُ * مَا الْحَاقَّةُ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ * كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ * فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ»: آن روز راست- روز رستاخيز که قوعش راست است- چيست آن روز راست؟ و چه آگاه کرد تو را که آن روز راست چيست؟ ثمود- قوم صالح- و عاد- قوم هود- روز کوبنده و درهم شکننده را دروغ شمردند. اما ثمود، پس به سبب سرکشي- يا به عذاب سيحه‌ي سرکش- هلاک شدند.
«الْقَارِعَةُ * مَا الْقَارِعَةُ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ»: آن حادثه کوبنده و چه حادثه کوبنده‌اي! و تو چه مي‌داني که حادثه‌ي کوبنده چيست؟! [آن حادثه، همان روز قيامت است!] روزي که مردم مانند پروانه‌هاي پراکنده خواهند بود.
اگر کسي که کمترين بهره‌اي از سخن دارد، جملات «الفيل و ما الفيل، وما أدراک ما الفيل…» را در کنار آيات سوره‌هاي مذکور قرار دهد، براي وي ترديدي نخواهد ماند که گوينده‌ي ناآگاه اين سخنان، کوشيده است از روش قرآن سرقت کرده، به جاي سوره‌هاي مذکور، اين سخنان سخيف را بر زبان براند. مهم‌ترين تفاوت سوره‌هاي قرآن کريم با اين متون، اين است که در قرآن کريم، اصطلاحات، کلمات و واژه‌ها در جاي خود به کار رفته و قوانين فصاحت و بلاغت به خوبي رعايت شده است؛ درحالي‌که در جملات مسيلمه به هيچ يک از اين اصول توجه نشده است؛ مثلاً اصطلاح «و ما ادراک ما» در زبان عربي براي بيان عظمت موضوعي است که پس از کلمه‌ي «ما» آمده است؛ براي نمونه در آيه‌ي «الْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَةُ»، کلمه‌ي «قارعة» از ماده‌ي «قرع» است که به معناي زدن بسيار سخت و کوبنده است و سؤال از حقيقت قارعه در جمله «مَا الْقَارِعَةُ»، به منظور بزرگ نشان دادن امر قيامت است و اينکه عالم ماده گنجايش فهم و پي‌بردن به عظمت قيامت را ندارد و به منظور تأکيد اين بزرگداشت مجدداً جمله را به تعبيري ديگر تکرار کرد و فرمود: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ». (25)
در ساير آيات قرآني و بقيه‌ي جملات فصيح قرآني نيز اصطلاح «ما…» و «ما ادراک ما» براي بيان تعظيم، تفخيم، کمال اهميت، غير قابل وصف بودن (26) مي‌آيد؛ در حالي‌که در جملات مسيلمه براي بيان درازي خرطوم فيل از جمله «ما ادراک ما» استفاده شده که جز تمسخر و ريشخند، فايده‌ي ديگري ندارد.

پوچي محتوايي

به نظر مي‌رسد زيباترين و شيرين‌ترين بخشي از بررسي اين جملات، بررسي محتوايي آن باشد. با مرور دوباره‌ي جملات روشن خواهد گرديد تمام نتايجي که از اين جملات مي‌توان استخراج کرد چنين است:
– فيل، موجود خيلي بزرگي است.
– فيل، خرطوم دراز دارد.
– فيل، دم دراز دارد.
– علاوه بر فيل، خداوند موجودات ديگري نيز آفريده است.
کدام يک از مطالب فوق، سخني مهم و قابل توجه است که نياز باشد شيطان مسيلمه براي آن به کمک مسيلمه آمده، سوره‌اي برايش نازل کند؟ آيا مردم تصور مي‌کردند فيل، حيواني کوچک همانند پشه است و خرطوم و دم ندارد که مسيلمه يا هر گوينده‌ي ديگر به خود زحمت داده و به آنان يادآوري کرده که فيل بزرگ است و دم و خرطوم دارد؟
اينکه فيل، دم و خرطوم دارد، چه مشکلي از دنيا و آخرت مردم را حل مي‌کند که نياز باشد براي آن سوره‌اي اختصاص داده شود؟
آيا کسي تصور مي‌کرده است غير از فيل هيچ موجود ديگري وجود ندارد که گوينده‌ي سخنان فوق او را از اشتباه خود بيرون آورده و يادآوري کرده که فيل يکي از موجودات روي کره‌ي زمين است؟
گفته شد که «ما ادراک» براي بيان سخنان بسيار مهم و تذکرات اساسي، کاربرد دارد. در اين جملات چه مطلب مهمي وجود دارد که نياز باشد از اصطلاح «ما ادراک» استفاده شود؟
پوچي و سستي سخنان فوق به حدي است که در زبان عربي، اين جملات به عنوان ضرب‌المثل سخن پست و سست در آمده و ازاين‌روست که غالب نويسندگان به ذکر اين سخنان بسنده و نتيجه‌گيري را به خوانندگان واگذار مي‌کنند. ما نيز به ذکر اين مقدار بسنده کرده، بررسي بيشتر سخنان فوق را به خود خوانندگان فهيم وامي‌گذاريم.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 284.
2. «لو نشاء لقلنا مثل هذا» (انفال: 31).
3. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 7، ص 41. مظهري؛ تفسير مظهري؛ ج3، ص 269.
4. سيوطي؛ الدر المنثور، ج2، ص 30. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج2، ص161.
5. رشيدالدين ميبدي؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار؛ ج3، ص 429.
6. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 284.
7. ر.ک: سيدمرتضي عسکري؛ عبدالله‌بن‌سبا؛ ج 1، ص 72-73.
8. براي آگاهي بيشتر ر.ک: سيد مرتضي عسکري؛ عبدالله‌بن‌سبأ؛ فصل ترجمه سيف‌بن‌عمر و کتاب خمسون و مأة صحابى مختلق.
9. ناصر مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 1، ص 135 به نقل از: مصطفي صادق رافعي؛ اعجاز القرآن و البلاغة النبوية.
10. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج6، ص359.
11. ذاريات: 1-6.
12. خود مترجم نيز به اين نکته اشاره کرده است که: و از اين سورت‌هاي مسيلمه لختي بدين کتاب اندر است و لختي از اخبارهاي ديگر ياد داشتم.
13. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 285.
14. مقصود از وَبر خرگوش رومي است که به اندازه گربه و به شکل موش خرما مي‌باشد و غذاي آن از گياه و پوست آن گران‌قيمت است و در زبان متداول به آن (الطَّبسَون) مي‌گويند. اين جانور در گودال‌ها و سوراخ‌هاي غارها به‌ويژه در ترکيه و آفريقا زندگي مي‌کند. دهخدا مي‌نويسد: وَبَر جانوري است شبيه گربه کبود و ليکن دم ندارد… . آن را به فارسي ونگ گويند و به ترکي سعور (دهخدا؛ لغتنامه؛ ذيل لغت وبر) عربي آن نيز سمور است.
15. ابن‌کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 1، ص112 و ج4، ص 224. نيز ر.ک: وهبة زحيلي؛ التفسير المنير؛ ج 30، ص 391. قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج 1، ص 272 و ج6، ص 14.
16. سيد هبةالدين شهرستاني؛ المعجزة الخالدة: ص 101. مصطفي صادق رافعي ؛ اعجاز القرآن و البلاغة النبوية؛ ص 122.
17. وثيل طنابي است از ليف خرما و يا بتّه شاه‌دانه.
18. همانند رافعي، علامه طباطبايي و مفسران تفسير نمونه و خطابي.
19. همانند ماوردي در اعلام النبوة: ص 76.
20. سخني از آيت الله علامه جعفري (ر.ک: محمدتقي جعفري؛ شرح نهج البلاغه، ج11، ص 210).
21. منسوب به امام (عليه‌السلام).
22. مامقاني؛ تنقيح المقال؛ ج 3، باب فضل النساء، ص 79.
23. بحث مشروعيت اقتباس از قرآن يکي از موضوعات بحث برانگيز در آثار عالمان قرآن، ادبيات و بلاغت بوده است؛ براي نمونه دو تن از عالمان ديني به نام‌هاي حسن بصري و باقلاني که پيش از ثعالبي مي‌زيستند، آن را ناروا مي‌شمردند (ر.ک: زرکشي؛ البرهان في علوم القرآن؛ ج 1، ص 483)؛ ولي ثعالبي از مدافعان اقتباس بود که کتابش را به همين نام، نهاده است و اين بحث در قرن‌هاي بعدي با دقت نظر بيشتري مورد توجه قرار گرفت (ر.ک: همان. سيوطي؛ الاتقان في علوم القرآن؛ ج 1، ص 366).
24. مدثر: 24.
25. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 19، ص 392.
26. شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 399. علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن؛ ج 19، ص 392 و ج 20، ص 227 و… .

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد