خانه » همه » مذهبی » مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (5)

مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (5)

مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (5)

قسم به خورشيد و روشنايي‌اش، در نور و جلوه‌اش، قسم به شب هنگامي که از خورشيد بگذرد (تجاوز کند) شبي که خورشيد را مي‌طلبد تا بر او در آيد (او را بپوشاند)، آن را مي‌يابد و بر آن وارد مي‌شود، نورش را خاموش مي‌کن

hamavardibaquran5 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (5)
hamavardibaquran5 - مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (5)
نويسنده: محمدعلي محمدي

 

7. والشمس و ضحاها…

«و الشمس و ضحاها، في ضوئها و مجلاها، و الليل اذا عداها، يطلبها ليغشاها، ادرکها حتي اتاها، و أطفأ نورها فمجاها»: (1) قسم به خورشيد و روشنايي‌اش، در نور و جلوه‌اش، قسم به شب هنگامي که از خورشيد بگذرد (تجاوز کند) شبي که خورشيد را مي‌طلبد تا بر او در آيد (او را بپوشاند)، آن را مي‌يابد و بر آن وارد مي‌شود، نورش را خاموش مي‌کند، پس خاموش مي‌شود.

بررسي

اين جملات، اشکالات فراواني دارد که ما را از بررسي تفصيلي آن بي‌نياز مي‌کند. برخي از اين اشکالات عبارت‌اند از:
– مطالب مذکور در کتاب‌هاي اصلي تاريخ و سيره نيامده است و سند معتبري ندارد.
– انتساب اين سخنان به مسيلمه مخدوش است و بسياري از کساني هم که مدعي شده‌اند اين سخنان را مسيلمه گفته است، دليلي ارائه نکرده‌اند. (2)
– جملات فوق، ابتر و دم‌بريده است؛ يعني متعلق قسم نيامده است. به عبارت ديگر جمله‌ي قسم از سه عنصر اصلي «مقسم، مقسم‌به و مقسم‌له» تشکيل شده است. (3) پس وقتي قسمي ياد مي‌شود، بايد متعلق و مقسم‌له براي قسم ذکر شود، در حالي‌که در جملات فوق، متعلق قسم به چشم نمي‌خورد. وقتي گفته است: به خورشيد و روشنايي‌اش قسم، به شب و تاريکي‌اش قسم، مخاطب منتظر است ببيند ادامه‌ي جمله چيست و گوينده براي چه چيز به اين موجودات قسم مي‌خورد و مقسم‌له کدام است.
– بطلان و دروغ بودن جملات فوق بديهي است. امروزه همگي مي‌دانيم که شب به دنبال خورشيد نمي‌رود، به او تجاوز نمي‌کند، او را نمي‌پوشاند و نور او را خاموش نمي‌کند.
– گوينده‌ي اين سخنان تصور مي‌کرده است شب همانند پرده‌ي ضخيمي است که روي خورشيد کشيده مي‌شود و از اين‌رو نور خورشيد خاموش مي‌شود.
– در جمله‌ي «في ضوئها» جار و مجرور در جاي خود قرار نگرفته است و بايد با کلمه‌ي «لام جر» آورده شود تا جمله صحيح باشد؛ يعني قسم به خورشيد براي- به خاطر نور و- روشنايي آن است (لضوئها)، نه اينکه قسم در روشنايي باشد.
– تقليد ناشيانه‌ي اين جملات از سوره‌ي ليل قرآن کريم بسيار مشهود است، با اين تفاوت که در قرآن کريم، قسم‌ها در جاي خودش قرار گرفته است؛ زيرا سوگندهاي قرآن يا به دليل اهميت مطلبي است که سوگند به خاطر آن ياد شده است يا اهميت اموري که به آن‌ها قسم خورده مي‌شود.
در سوره‌ي ليل نيز سوگندهاي پي در پي و مهمي که در آغاز اين سوره آمده و بيشترين تعداد سوگندهاي قرآن را در خود جاي داده است، به دليل بيان امري بسيار مهم است؛ از اين‌رو بعد از تمام اين سوگندهاي مهم و پي در پي به نتيجه‌ي آن‌ها پرداخته، مي‌فرمايد: «سوگند به اينها که هر کس نفس خويش را تزکيه کند، رستگار است» «قَد أَفلَحَ مَن زَکاها»؛ درحالي‌که جملات پوچ فوق، نتيجه‌اي براي قسم‌هايش وجود ندارد و شنونده همچنان منتظر مي‌ماند که جواب قسم را بشنود.

8. انا اعطيناک الجماهر

«انّا اعطيناک الجماهر، فصلّ لربّک و هاجر و انّ مبغضک رجل کافر». (4) ما به تو جمعيت عطا کرديم، پس براي پروردگارت نماز بخوان و هجرت کن، دشمنت مردي کافر است.
در بررسي اين سخنان نيز شايسته است پرسش‌هايي که درباره‌ي ساير معارضات مسيلمه بررسي کرديم، بررسي شود. اين پرسش‌ها عبارت بودند از:
– گوينده‌ي اين سخنان کيست؟
– هر که باشد، آيا اين جملات در مقام معارضه با قرآن گفته است؟
– آيا شروط معارضه را دارد؟
– آيا از قرآن تقليد نکرده است؟
– آيا محتوايي پوج و بي‌معنا ندارد؟

گوينده

اين سخنان با اندکي تفاوت به چند نفر نسبت داده شده است.
1. مردي کوفي؛ در گزارشي که بسياري از دانشوران از جمله دارمي در الرد علي الجهمية، (5) يوسف‌بن‌زکي المزي در تهذيب الکمال، (6) و ابن‌منظور در مختصر تاريخ دمشق (7) نقل کرده‌اند، گوينده‌ي اين سخنان مردي کوفي است که ادعاي نبوت کرده بود و به وسيله‌ي خالدبن‌عبدالله قسري کشته شد. (8) سخنان آن مرد به اشکال زير نقل شده است:
«إنا أعطيناک الجماهر فصل لربک وجاهر ولاتطع کل سافه وکافر». (9)
«إنا أعطيناک الجماهر فصل لر بک ولاتجاهر ولاتطع کل کافر و فاجر». (10)
2. مسيلمه‌ي کذاب؛ جملات منسوب به مسيلمه به شکل‌هاي زير گزارش شده است:
«إنا أعطيناک الجواهر فصل لربک وهاجر إن مبغضک رجل فاجر». (11)
«إنا أعطيناک الجماهر، فصل لربک وجاهر، إن مبغضک رجل کافر». (12)
«إنا أعطيناک الکوثر فصل لربک وبادر في الليالي الغوادر». (13)
«انا اعطيناک الجماهر فصل لربک وهاجر انا کفيناک المکابر و المجاهر». (14)
«إنا أعطيناک الجواهر فصل لربک وجاهر ولا تطع کل شيح فاجر». (15)
«إنا أعطيناک الجواهر فصل لربک و‌هاجر إن شانئک، هو الکافر». (16)
و… .
3. هذيل‌بن‌واسع؛ او تصور مي‌کرد از نسل نابغه‌ي ذبياني است. گفته شده وي نيز با سوره‌ي کوثر معارضه کرده و چنين گفته است: «إنا أعطيناک الجواهر، فصل لربک وجاهر، فما يردنک إلا کل فاجر». (17)
4. در سال‌هاي اخير نيز افراد زيادي مشابه سخنان فوق را گفته‌اند که از جمله‌ي آن‌ها مي‌توان به فردي مسيحي اشاره کرد که بسياري از دانشوران از جمله آيت‌الله خويي در البيان (18) و رشيد رضا در المنار (19) سخنان وي را اين‌گونه نقل کرده‌اند:
«إنّا أعطيناک الجواهر فصل لربک وجاهر، و لاتعتمد قول ساحر».
از مجموع آنچه گذشت، مي‌توان چنين نتيجه گرفت که انتساب سخنان فوق به مسيلمه غير قابل اثبات است. گزارش‌هاي تاريخي که اين سخنان را به مسيلمه نسبت مي‌دهند نيز سند قابل قبولي ندارند. گويا اين سخنان نيز از صدر اسلام و دست‌کم از قرن دوم هجري بين مسلمانان مشهور بوده و عده‌اي که گوينده‌ي اصلي را نمي‌دانستند، به دليل شهرت مسيلمه اين سخنان را بدون تحقيق به مسيلمه نسبت داده‌اند.
به نظر مي‌رسد از بين گزارش‌هاي فوق، گزارشي که سخنان فوق را به مرد کوفي گمنام نسبت مي‌دهد، سند بهتري دارد، هرچند دانشمندان، سند آن را نيز صحيح ندانسته‌اند. (20)
ممکن است گفته شود گزارش‌هاي تاريخي چندگانه‌ي مذکور قابل جمع‌اند؛ يعني اولين بار مسيلمه اين سخنان را گفته، سپس اين سخنان، منتشر شده و با توجه به اينکه خالدبن‌عبدالله القسري حوالي سال‌هاي 118 قمري از جانب هشام‌بن‌عبدالملک والي برخي از شهرهاي عراق بوده، اين سخنان در اوايل قرن دوم هجري به وسيله‌ي مردي کوفي واگويه شده و در سال‌هاي بعدي نيز شهرت آن افزايش يافته است.
در پاسخ اين نظريه بايد گفت: در گزارش‌هاي تاريخي مذکور، مرد کوفي، هذيل‌بن‌واسع و ديگر مدعيان هرکدام گوينده و سراينده‌ي سخنان فوق معرفي شده‌اند و اين سخن با تحليل مذکور ناهمخوان است؛ زيرا برابر اين گزارش‌ها هذيل و ديگران مدعي‌اند که اين سخنان را خودشان و از جانب خدا ارائه کرده‌اند.
وانگهي بدون ترديد، مسيلمه در زمان ابابکر کشته شده و اگر اين سخنان از جملات منسوب به مسيلمه بود، پس از يک قرن، ديگران نيز مي‌شنيده‌اند و گوينده‌اي که ادعا مي‌کرد جملات را خود سروده است، رسوا مي‌شد و شنوندگان به او گوشزد مي‌کردند که دروغ نگويد و سخنان ديگران را به نام خود ثبت نکند يا دست‌کم دانشمندان سخن‌شناسي که بعدها سخنان اين افراد را نقل کرده‌اند، به اين اشکال اشاره مي‌کردند؛ چنان‌که مشابه همين مطلب درباره‌ي نويسنده‌ي مسيحي رخ داده است؛ زيرا وقتي او اين جملات را به خود نسبت داده، آيت‌الله خويي به خوبي اشکال فوق را يادآوري کرده است. (21)
خلاصه اينکه استناد اين سخنان به مسيلمه با چالش جدي مواجه است. آنچه بر اين ترديد و چالش مي‌افزايد، اين است که در کتاب‌هاي اصلي و کهن تاريخي هيچ يک به استناد اين سخنان به مسيلمه اشاره‌اي نکرده‌اند.

مقام معارضه

آيا اين جملات در مقام معارضه با قرآن گفته شد است؟
ممکن است گفته شود صرف نظر از ضعف سندي گزارش‌هاي تاريخي فوق، چه اين سخنان را گفتار مسيلمه بدانيم يا هذيل يا مرد کوفي و يا مردي مسيحي، اين سخنان در مقام معارضه با قرآن گفته شده است؛ زيرا برابر گزارش‌هاي فوق، همه‌ي اين افراد در مقام معارضه با قرآن بوده‌اند، پس امکان معارضه با قرآن ثابت مي‌شود. در پاسخ اين اشکال بايد گفت:
1. وقتي ثابت شد همه‌ي گزارش‌هاي فوق، به ضعف سندي دچارند، اصل معارضه نيز ثابت نمي‌شود. به عبارت ديگر وقتي به سراغ گزارش‌هايي که اين سخنان را به مسيلمه نسبت مي‌دهد مي‌رويم، درمي‌يابيم اين گزارش‌ها، ضعيف‌اند؛ پس به ناچار بايد اين گزارش‌ها را به کنار نهيم. آن‌گاه که به سراغ گزارش‌هايي که اين جملات را گفتار مردي کوفي مي‌دانند، مي‌رويم باز هم با همين مشکل مواجه مي‌شويم و به‌ناچار آن را نيز به کناري مي‌نهيم. درباره‌ي هذيل نيز امر به همين منوال است. پس با متني روبه‌روييم که گوينده‌ي آن معلوم نيست؛ ولي عده‌اي مدعي‌اند اين متن را فلان گوينده و در مقام معارضه با قرآن گفته است، درحالي‌که نه استناد متن به گوينده مشخص است و نه در مقام معارضه با قرآن بودن.
2. تنها درباره‌ي شخصي مسيحي ممکن است ضعف سندي وجود نداشته باشد و به دليل معاصربودن بپذيريم که وي اين سخنان را گفته است، ولي با توجه به اينکه يقين داريم اين سخنان قبل از وي وجود داشته، اطمينان مي‌کنيم که وي دروغگويي بيش نيست؛ مثل اينکه يکي از معاصران ادعا کند سوره‌ي حمد را او از جانب خداوند آورده است که چون ما مي‌دانيم سوره‌ي حمد در قرآن کريم وجود دارد، پس سخن مدعي معاصر باطل است. در اين مورد نيز ما با بررسي تاريخي به يقين مي‌دانيم که اين سخنان را فرد مسيحي ارائه نکرده، بلکه قبل از او اين جملات وجود داشته است، پس نمي‌تواند مدعي شود که با قرآن معارضه کرده و اين جملات را آورده است.
3. از مجموع آنچه گذشت، ثابت مي‌شود با توجه به اينکه گوينده‌ي اين سخنان يا نامعلوم يا دروغگوست، «در مقام معارضه بودن» نيز غيرقابل اثبات است.

شروط معارضه

در پاسخ به دو سؤال پيشين ثابت کرديم که اولاً گوينده‌ي اين سخنان معلوم نيست و ثانياً هيچ دليلي وجود ندارد که اين سخنان در مقام معارضه با قرآن گفته شده باشد. اينک نوبت به بررسي پرسش سوم مي‌رسد که صرف نظر از دو موضوع پيشين، حتي اگر فرض کنيم گوينده‌اش مسيلمه بوده و ثابت شود که در مقام معارضه با قرآن هم بوده است، آيا شروط معارضه را دارد؟
اينک ناچاريم بار ديگر تعريف و اصول معارضه را بازخواني و يادآوري کنيم.
گذشت که معارضه با قرآن، به معناي آوردن کلامي در برابر قرآن و با هدف نقض و غلبه بر قرآن و داراي ويژگي‌هاي قرآن است. پس کلامي را مي‌توان معارضه با قرآن دانست که اين ويژگي‌ها را داشته باشد:
1. گوينده، آن را در برابر قرآن آورده باشد.
2. داراي ويژگي‌هاي قرآن باشد؛ وقتي سخني را مي‌توان هم‌تراز و همسنخ با قرآن دانست که با آيات قرآني، بسيار شبيه باشند؛ به گونه‌اي که امکان اشتباه آن سخنان با قرآن براي افرادي که با قرآن آشنا نيستند، وجود داشته باشد. (22)
3. جملات مذکور يک يا چند وجه از وجوه اعجازي را که قرآن دارد، دارا باشند.
4. سرقت ادبي نباشد.
5. معارضه‌کننده در الفاظ و مفاهيم نوآوري داشته باشد.
***
از ميان شروط گفته شده، متون منسوب به مسيلمه و ديگران، شرط اول را ندارد؛ زيرا در غالب موارد، گوينده‌ي سخنان مجهول است و اگر مشخص باشد، دليلي بر اينکه در مقام معارضه بوده است، يافت نشد. شرط دوم نيز منتفي است؛ زيرا تفاوت شکلي و محتوايي قرآن و اين سخنان به اندازه‌ي تفاوت نور با ظلمت، کهکشان با ذره، خورشيد با شمع، اقيانوس با قطره و در يک کلام «تفاوت از زمين تا آسمان» است.
اين سخنان، شرط سوم را هم ندارند؛ زيرا نه تنها هيچ يک از وجوه اعجاز قرآن را ندارند، بلکه داراي اغلاط فاحشي است که به زودي و در بحث بررسي محتوايي اين جملات بدان اشاره خواهد شد. شرط چهارم و بحث از سرقت ادبي از قرآن به زودي خواهد آمد، و بالاخره از شرط پنجم در پاسخ به اين پرسش که «آيا محتوايي پوج و بي‌معنا ندارد؟!» سخن خواهيم گفت.

تقليد

آيا گوينده از قرآن تقليد نکرده است؟
قبل از پاسخ دادن به پرسش فوق، مناسب است يادآوري کنيم که معناي معارضه اين نيست که از شعر يا نثر فصيحي يک کلمه‌ي آن را جابه‌جا کنيم و آن را معارضه بناميم. همه‌ي ما با شعر زيباي «توانا بود هر که دانا بود» آشناييم و مي‌دانيم اين شعر از شاهکارهاي ادب فارسي محسوب مي‌شود. اينک آيا کسي مي‌تواند مدعي شود که مي‌تواند بهتر از اين شعر را ارائه کند و سپس بگويد:

توانا بود هر که خوانا بود *** توانا بود هر که برنا بود
توانا بود هر که گويا بود *** توانا بود هر که برپا بود
و…

پاسخ کاملاً روشن است. هيچ کدام از جملات فوق، هماوردي با شعر زيبا و دلنشين فردوسي نيست. درباره‌ي سخناني که در معارضه با سوره‌ي کوثر گفته شده نيز همين‌گونه است. اگر معناي معارضه با سوره‌ي کوثر اين بود که فرد ناداني کوثر را به جوهر و ديگري به جواهر و سومي به جماهر و چهارمي به عمود و… تبديل کند، همان اعراب صدر اسلام با شنيدن قرآن به جاي اينکه آن را سحري مُؤثَر و… به شمار آورند و با رسول اعظم بجنگند، همين تغييرات اندک را در جملات ايجاد و خود را آسوده مي‌کردند. اينک براي اثبات اينکه جملات مذکور تقليد کاملي از سوره‌ي کوثر است، اين جملات را با سوره‌ي کوثر مقايسه کرده، موارد تقليد از اين سوره را مشخص مي‌کنيم:

الف) تقليد از کلمات

– سوره‌ي کوثر: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ».
– جملات منسوب به مسيلمه: «انّا اعطيناک الجماهر، فصلّ لربّک و هاجر، انّ مبغضک رجل کافر». (23)
سوره‌ي کوثر ده و جملات منسوب به مسيلمه يازده کلمه دارد. نکته‌ي جالب توجه اين است که شش کلمه از سخنان فوق، از سوره‌ي کوثر سرقت شده است. در متن فوق کلماتي که از قرآن سرقت شده، خط کشيده‌ايم «تا سيه‌روي شود هر که در او غش باشد».

ب) تقليد در سجع (24)

اگر بپذيريم که قرآن داراي سجع است، متن مذکور بدون شک، از سجع قرآن تقليد کرده است و اگر وجود سجع اصطلاحي در قرآن را نپذيريم، باز هم ترديدي وجود ندارد که متن مذکور در ارائه بخش پاياني هر آيه از سوره‌ي کوثر تقليد کرده است؛ زيرا در سوره‌ي کوثر، هر آيه با فتحه و راء ختم مي‌شود، در اين جملات ادعايي نيز اين مسئله تقليد شده است.

ج) تقليد در تعداد آيات

سوره‌ي کوثر داراي سه آيه است. گويندگان اين سخنان نيز جملات فوق را در سه بند يا آيه تنظيم کرده‌اند.

د) سعي در تقليد محتوايي

در سوره‌ي کوثر ابتدا به اين نکته پرداخته شده که خداوند به رسولش نعمت کوثر را عنايت کرده است؛ پس بايد نماز بخواند و صدقه دهد و دشمن او بي‌تبار و بي‌نسل است. تقليدکنندگان بدون توجه به ارتباط معجزه‌آميزي که بين فقرات اين سوره وجود دارد، کوشيده‌اند در جملات اختراعي خود همه‌ي مطالب فوق را از قرآن تقليد کنند؛ ازاين‌رو ابتدا به بخشش جماهر؟!! – که ما به ناچار آن را جمعيت‌ها ترجمه کرديم- اشاره کرده‌اند و از بافنده‌ي گفتار فوق خواسته‌اند نماز بخواند و مهاجرت کند و در پايان به اين نکته اشاره کرده‌اند که دشمنان مسيلمه – يا هر که سخنان فوق را بافته- مردي کافر است. محتواي اين جملات را در پاسخ به پرسش «آيا محتوايي پوچ و بي‌معنا ندارد؟» بررسي خواهيم کرد.

مقايسه

اگر از قرآن تقليد کرده است، آيا با قرآن کريم قابل مقايسه است؟
گفته شد که بدون ترديد گوينده‌ي اين سخنان، از سوره‌ي کوثر قرآن کريم تقليد ناشيانه‌اي کرده است؛ درحالي‌که اين جملات به هيچ وجه قابل مقايسه با سوره‌ي کوثر نيست.
کسي که در سوره‌ي کوثر تأمل و تدبر کند، درمي‌يابد اين سوره با کمال کوتاهي‌اش، شامل مطالب اعجازآميز فراواني است؛ به گونه‌اي که اگر تنها و تنها همين سوره بر رسول اعظم نازل مي‌شد، باز هم حجت بر کافران تمام و اعجاز آن ثابت شده بود. اينک به برخي از ويژگي‌هاي اعجازگونه اين سوره اشاره مي‌کنيم:
1. محتواي سوره‌ي کوثر در برابر محتواي سوره‌ي ماعون است که قبل از سوره‌ي کوثر قرار گرفته است؛ زيرا در سوره‌ي ماعون، منافقان را به چهار ويژگي توصيف کرده است؛ يکي بخل است که در آيه‌ي دوم و سوم: «… فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ» از آن سخن گفته است.
صفت ديگري که در سوره‌ي شريفه‌ي ماعون آمده، ترک نماز است که در آيه‌ي پنجم، يعني: «الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» بدان اشاره شده است. ويژگي ديگر منافقان که در اين سوره بدان اشاره شده، ريا مي‌باشد که در آيه‌ي‌ «الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ» بدان اشاره شده است و چهارمين خصوصيت آنان، منع از پرداخت زکات است که آيه‌ي شريفه‌ي «وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ» بدان پرداخته است.
در سوره‌ي شريفه‌ي کوثر به چهار ويژگي اشاره شده که در برابر اين چهار خصوصيت قرار دارند:
– در برابر ويژگي بخل فرموده است: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» که بدين معناست که «ما به تو خير کثير عنايت کرده‌ايم» در نتيجه تو نيز فراوان ببخش. (25)
– در برابر سهل‌انگاري در نماز، فرموده است: «فَصَلِّ» که نشان‌دهنده‌ي عنايت به نماز و توجه به دوام آن دارد.
– در برابر ريا مي‌فرمايد: «لِرَبّک». قيد لربک بدان سبب است که به نمازگزار يادآوري کند که نماز تنها و تنها بايد براي رضايت خداوند انجام گيرد، نه براي ريا.
– در برابر منع از پرداخت زکات، جمله‌ي «وَانْحَرْ» آمده است که در برابر کساني که زکات اموال خود را نمي‌پردازند، دستور مي‌دهد شتر قرباني کن و آن را صدقه بده. (26)
2. مباحث اين سوره همانند تتمه‌اي براي مباحثي است که قبل از آن آمده و همانند مقدمه‌اي است که براي مباحث بعدي بدان پرداخته خواهد شد. اين سوره را مي‌توان حلقه‌ي ميانه‌اي براي مباحث قبل و بعد سوره دانست؛ زيرا از سوره‌ي ضحي به بعد که در وصف و مدح رسول اعظم و تفصيل احوال آن حضرت است، در هر يک از سوره‌هاي ضحي، انشراح، تين، علق، قدر، بينه، زلزله، عاديات، قارعه، تکاثر، عصر، همزه، فيل، قريش و ماعون سه صفت از اوصاف رسول خدا با دشمنان آن حضرت را بيان کرده است. سپس در سوره‌ي کوثر با جمله «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» به اين مطلب اشاره مي‌کند که اوصاف و فضايل مذکوري را که هر کدام از آن‌ها از تمام دنيا بزرگ‌تر است، خداوند به شما عنايت کرده است، پس بايد دو وظيفه‌ي مهم خود را انجام دهي:
الف) عبادت پروردگار؛ ب) ارشاد ديگران.
در سوره‌ي کوثر، وظيفه‌ي اول را تبيين مي‌کند؛ زيرا عبادت خداوند گاهي عبادت بدني و جاني است: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ» و گاهي عبادت، مالي است: «وَانْحَرْ» و در سوره‌ي بعدي (سوره‌ي کافرون)، وظيفه‌ي دوم رسول خدا را تبيين مي‌کند که همانا ارشاد کافران به دين حق است. (27)
3. سوره‌ي کوثر بر اساس ترتيب نزول قرآن، پانزدهمين سوره‌اي است که بر پيامبر اعظم نازل شده و سوره‌هاي عاديات و تکاثر به ترتيب چهاردهمين و شانزدهمين سوره‌ي نازل شده بر رسول خداست که افزون بر مشابهت محتوايي بين اين‌سور، سوره‌ي کوثر همانند واسطه و حلقه‌ي مياني اين دو سوره است؛ زيرا در سوره‌ي عاديات پس از چند قسم به اين نکته‌ي مهم پرداخته شده که انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس و او خود بر اين امر، نيک گواه است. در هشتمين آيه‌ي اين سوره‌ي شريفه به اين نکته اشاره شده که آدمي، سخت شيفته‌ي مال است و در آيات بعدي با يادآوري روز قيامت در واقع او را از مال‌اندوزي و ناسپاسي بر حذر مي‌دارد.
سوره‌ي تکاثر نيز با بحث تکاثر و افزون‌طلبي شروع شده و در آيات بعدي با يادآوري قيامت و سختي‌هاي آن، آدمي را از تکاثر برحذر مي‌دارد.
بررسي محتوايي سوره‌ي کوثر نيز نشان مي‌دهد که سوره‌ي کوثر همانند حلقه‌ي واسطي بين اين دو سوره است؛ زيرا از طرفي رسول اعظم را با دستور به نماز خواندن براي خدا (فصل لربک) و نيز قرباني کردن (وانحر) از افراد ناسپاس و مال‌اندوز تمييز مي‌دهد. در واقع ناسپاسان، اهل نماز نيستند و مال‌اندوزان اهل زکات و صدقه‌دادن نيستند؛ چنان‌که مردم نيز وظيفه دارند با تأسي به رسول خدا، نماز بگزارند و ناسپاس نباشند؛ زکات و صدقه بدهند و از ثروت‌اندوزي بيهوده بپرهيزند.
از سوي ديگر، مشرکان، خير کثير و کوثر را در تکاثر و شمردن مردگان خود مي‌ديدند؛ ولي خداوند در سوره‌ي کوثر به آنان گوشزد مي‌کند که خير کثير و باقي‌ماندن نسل و خير دنيا و آخرت در کوثري است که به رسول اعظم عنايت شده است، نه در تکاثر و شمردن تعداد قبرها و گويا راز استفاده از کلمه‌ي «کوثر» نيز همين است که کوثر، به معناي خير کبير است و مصاديق فراواني دارد. (28)
4. اين سوره داراي وجوهي از اعجاز است که يکي از آن وجوه، اعجاز پيشگويي قرآن است؛ زيرا وقتي خداوند به پيامبر فرمود که ما به تو خير کثير داديم که آثار اين خير کثير هنوز ظاهر نشده بود، اين، خبري بود از آينده نزديک و آينده‌هاي دور؛ خبري بود اعجازآميز و بيانگر حقانيت دعوت رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) که هم‌اکنون اين اعجاز براي همگان آشکار است.
5. در اين سوره‌ي کوتاه، فصاحت و بلاغت و رعايت نکات ادبي موج مي‌زند که براي نمونه به ده مورد که در دو آيه‌ي اول سوره وجود دارد، اشاره مي‌کنيم:
الف) در اول جمله، حرف تأکيد «انّ» آمده که علاوه بر تأکيد، به منزله‌ي قسم است.
ب) ضمير متکلم را به صورت متکلم مع الغير (نا) آورده است تا عظمت و کبريايي خداوند را يادآور شود و يادآوري عظمت الهي، نشان‌دهنده‌ي عظمت کوثري است که خداوند عنايت فرموده است.
ج) عطاي الهي در جمله‌ي «اعطيناک» را به مبتدا، يعني کلمه‌ي «نا» در «انّا» نسبت داد تا اختصاص را برساند و نشان دهنده‌ي اين معنا باشد که تنها ما بوديم که به تو کوثر عنايت کرديم.
د) متعلق و موصوف کوثر را حذف کرده است تا بر عموميت و شمول دلالت کند. به عبارت ديگر به جاي اينکه بفرمايد: «انا اعطيناک مالاً کثيراً» يا «اعطيناک اولاداً کثيراً» و … از کلمه‌ي کوثر استفاده شده تا شامل همه‌ي خوبي‌هاي دنيا و آخرت بشود.
هـ) در ادامه در جمله‌ي «فصل لربک» کلمه‌ي «فاء» را که بدان فاء تعقيب مي‌گويند آورده است تا بدين نکته اشاره کند که انجام شکر فراوان، يعني نماز و قرباني، به دليل و پيرو عنايت کثيري است که به پيامبر شده است. خلاصه آنکه اين نعمت عظيم، به شکرانه‌ي عظيمي نياز دارد.
و) کلمه‌ي «صلّ» به مهم‌ترين عبادت بدني و کلمه‌ي «انحر» به مهم‌ترين عبادت مالي اشاره دارد.
ز) جمله‌ي «فصل لربک» بر لزوم اخلاص در عبادت دلالت مي‌کند.
ح) کلمه‌ي «لربک» تعريض و کنايه به عاص‌بن‌وائل يا هر فرد مشرک ديگري است و بر اين نکته دلالت مي‌کند که کارهاي آنان براي خداوند نيست- و اين جمله بهترين دلگرمي براي رسول‌الله (صلي الله عليه وآله وسلم) است.
ط) در سوره به يک لام اکتفا شده و لام دوم حذف شده است؛ چون اولاً لام «لربک» بر آن دلالت مي‌کرد و ثانياً با حذف لام دوم، سجع و نظم بديع قرآن رعايت شده و بر زيبايي جمله افزوده است.
ي) خداوند، مستقيماً رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) را مخاطب قرار داده، به جاي ضماير غايب، از کاف خطاب استفاده کرده است تا علوّ شأن و مرتبت والاي رسول‌الله (صلي الله عليه وآله وسلم) را نشان دهد؛ (29) درحالي‌که جملات منسوب به ديگران هيچ يک از خصوصيات فوق را ندارند و ازاين‌رو قابل مقايسه با قرآن نيستند. برخي از برتري‌هاي سوره‌ي کوثر بر اين بافته‌ها عبارت‌اند از:
1. سوره‌ي کوثر، حلقه‌ي واسط بين سوره‌هاي قبل و بعد از خود است؛ درحالي‌که سخنان مسيلمه يا امثال او، تافته‌اي جدا بافته و بي‌ربط‌اند.
2. تفاوت فراواني بين «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» و بين «إن مبغضک رجل کافر» وجود دارد؛ آيه‌ي قرآن در نهايت فصاحت و بلاغت قرار دارد. برخي از نکات ادبي که نشان‌دهنده‌ي فصاحت و بلاغت آيه است، عبارت است از:
الف) کلمه‌ي شانئ از ماده‌ي شنئان (بر وزن ضربان) به معناي عداوت، کينه‌ورزي و بدخلقي و تکذيب‌کردن است و نشان دهنده‌ي اين است که دشمنان پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) علاوه بر بغض و کينه‌اي که به رسول‌الله (صلي الله عليه وآله وسلم) داشتند، افراد بداخلاق و بي‌تربيتي بوده‌اند و توهين ابتر به رسول الله نيز نشان دهنده‌ي بدزباني و طعنه‌زني آنان است. (30) انتخاب کلمه‌ي «شانئ» مي‌تواند تمام موارد فوق را برساند؛ درحالي‌که کلمه‌ي «مبغض»، «عدو» و ساير کلمات مترادف، چنين نيست.
ب) ضمير «هو»، ضمير فصل و نشان‌دهنده‌ي قصر صفت ابتر بر دشمن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است. اين جمله قصر قلب بوده، بيان‌کننده‌ي اين معناست که «ابتر» واقعي، رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نيست، بلکه ابتر حقيقي تنها و تنها دشمنان رسول خدايند و اين اختصاص را کلمه‌ي «هو» مي‌رساند. (31)
ج) آيه‌ي فوق بدين نکته نيز اشاره دارد که فرزند پسر نداشتن نبايد موجب طعنه و عيب‌جويي به شخص شود. پس کسي را که پسر ندارد، نبايد «ابتر» ناميد. ابتر واقعي کسي است که مقطوع‌الخير بوده، انتظار خير و نيکي از او نرود و دشمنان رسول‌الله، چنين ويژگي دارند. در اين آيه، اسلوب حکيم به خوبي رعايت شده است. (32)
د) در آيه به جاي آنکه نام کساني که با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) دشمني مي‌کردند آورده شود، به وصف آنان اشاره شده که مي‌تواند نشان‌دهنده‌ي اين مهم باشد که هر که در گذشته يا آينده با رسول‌الله (صلي الله عليه وآله وسلم) دشمني کند و عداوت ورزد، خود و نسلش نابود مي‌شود. (33)
هـ) جملات منسوب به مسيلمه، ناصواب و ناکافي است؛ زيرا از طرفي شامل زنان نمي‌شود و از طرف ديگر با آمدن کافر از کلمه‌ي رجل بي‌نياز مي‌شويم.
و) مشرکان به پيامبر اعظم نسبت‌هاي ناروايي مي‌دادند؛ عده‌اي مي‌گفتند فرزند ندارد، عده‌ا‌ي ديگري مي‌گفتند يار و ياوري ندارد، دسته‌ي سومي منتظر فوت حضرت بوده، مي‌گفتند: پس از مردنش هيچ يادي از او نمي‌ماند، دسته‌ي چهارمي سخن توهين‌آميز ابتر را درباره‌ي او به کار مي‌بردند. خداوند متعال در اين سوره‌ي کوچک به همه‌ي اين توهين‌ها پاسخ داده است. (34)
ز) سوره‌ي کوثر اعجاز غيبي دارد و حداقل سه خبر غيبي در اين سوره‌ي کوچک آمده است؛ (35) درحالي‌که جملات مسيلمه و… دروغي بزرگ است. در ادامه به برخي ديگر از اشکالات اين سخنان اشاره مي‌شود.

پوچي محتوايي

براي بررسي دقيق و بي‌طرفانه‌ي اين سخنان، مناسب است به اين پرسش پاسخ داده شود:
1. مقصود از جماهر چيست؟ تنها ترجمه‌اي که لغت‌شناساني چون زبيدي در تاج العروس (36) و ابن‌منظور در لسان العرب (37) از کلمه‌ي «جماهر» گفته‌اند، اين است که به معناي «کُلُفت» است. اينک آيا مقصود گوينده‌ي سخنان فوق اين است که خداوند به او کلفت داده است؟ و چون خداوند به او کلفت داده، بايد نماز بخواند و از شهرش مهاجرت کند؟!
2. ممکن است کسي بگويد جماهر نام برخي از افراد نيز هست (38) و شايد شخصي با نام جماهر با مسيلمه همراه بوده و در اين متون گفته شده است که بدون آقاي جماهر دعوت او را پذيرفته است، پس بايد نماز بخواند و مهاجرت‌اند! ولي مشکل بزرگ‌تر اين است که بين ياران مسيلمه شخصي با نام جماهر به چشم نمي‌خورد؛ وانگهي بين وجود شخصي با نام جماهر با نماز و مهاجرت و… به ارتباطي وجود دارد؟
3. شايد گفته شود معناي ديگر جماهر، گروه، جمع مردم و… است و چون خداوند گروهي از مردم را پيرو او کرده بود، بايد نماز بخواند و هجرت کند. شکل اين تفسير آن است که جماهر به معناي مذکور در کتاب‌هاي لغت عرب نيامده و کلمه‌اي که ممکن است مقصود فوق را برساند، «جماهير» است که «جماهير القوم» به معناي اشراف آنان است (39) و بين جماهر و جماهير تفاوت فراوان است. اگر اين تفسير را هم بپذيريم، مشکل بزرگ‌تري رخ مي‌نمايد و آن اين است که : بين ايمان گروه زيادي از مردم با مهاجرت کردن نه تنها تناسب وجود ندارد، بلکه مطلب به عکس است؛ يعني حالا که اين قدر طرفدار دارد، بايد بماند و استقامت کند و مهاجرت در مواردي است که مهاجر، توان مقابله و ايستادگي ندارد.
4. بين نماز خواندن با مهاجرت کردن و کُفرِ دشمن چه ارتباطي وجود دارد؟
5. آيا همه‌ي دشمنان گوينده، از جنس مردانند که گفته است: «مبغضک رجال کافر»؟ نکند به اعجاز اين مدعي نبوت، زناني که با او دشمن مي‌شوند نيز تبديل به مرد مي‌شوند؟
6. با توجه به لزوم وجود فصاحت و بلاغت، چرا در جملات فوق، کلمه‌ي رجال آمده است؟ آيا بهتر نبود بگويد: «ان مبغضک کافر»؟ در اين صورت اشکال قبلي نيز مرتفع مي‌شد.
7. اگر اين سخنان از مسيلمه است و وي مأمور به نمازخواندن شده، چگونه به مردم گفته بود که نماز صبح و عشا را وي بر آنان بخشوده است؟ (40)
و… .
بررسي پرسش‌هاي فوق نشان مي‌دهد که جنون خودبزرگ‌بيني و عشق به پيروزي و مورد ستايش ديگران قرار گرفتن سبب شده است گوينده‌ي سخنان فوق، اين‌گونه رطب و يابس را به هم بافته، خود را مفتضح کند.
گويا اين گوينده به هيچ وجه نمي‌دانسته است که چه بايد بگويد و براي خود مذهب و مکتبي جز مقابله‌ي کلمه به کلمه و وزن به وزن نديده است. او با اين سخنان احمقانه به دنبال آوردن حجت و برهان عليه قرآن بوده است؛ ولي اين جملات، خود، به برهاني عليه خودش تبديل شده است و گوينده را ضرب‌المثل حماقت و تمسخر قرار داده است. به نوشته‌ي آيت‌الله خويي وي چنين پنداشته است که اگر دو کلام در سجع و قافيه مشابه هم باشند، در فصاحت و بلاغت نيز يکسان و برابر خواهند بود. در صورتي که چنين نيست، بلکه اولين شرط فصاحت اين است که در ميان جملات يک گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد که گفتار اين نويسنده فاقد آن است. (41)

پي‌نوشت‌ها:

1. سيدهبةالله شهرستاني؛ المعجزة الخالدة: ص 102. جواد علي؛ المفصل في تاريخ العرب؛ ج 8، ص 755.
2. براي نمونه شهرستاني در المعجزة الخالدة، ص 102 اين سخنان را به مسيلمه نسبت مي‌دهد، ولي هيچ سندي براي سخنانش نقل نمي‌کند. دکتر جواد علي نيز در کتاب المفصل اين سخنان را نقل کرده و سند آن را کتاب‌هاي زير معرفي کرده است: ثمار القلوب، ص 146 به بعد، البيان و التبيين، ج 1، ص 359، المعارف، ص 178، التنبيه مسعودي، ص247؛ درحالي‌که جملات فوق در المعارف و نيز التنبيه مسعودي مشاهده نشد.
3. مقسم کسي است که قسم مي‌خورد. مقسم‌به موارد و موجوداتي است که به آن‌ها قسم خورده مي‌شود و مقسم‌له موضوعات و مطالبي است که براي بيان اهميت آن شخص قسم مي‌خورد.
4. ابوالقاسم خويي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 100.
5. ر.ک: دارمي؛ الرد علي الجهميه؛ ص 210.
6. ج 8، ص 113.
7. ج 7، ص 370.
8. خلاصه داستان آن، چنين است: مردي در کوفه ادعاي پيامبري کرد. او را نزد خالدبن‌عبدالله قسري آوردند. خالد از او پرسيد: علامت نبوت تو چيست؟ گفت بر من نيز قرآن نازل شده است. گفت: چه چيز بر تو نازل شده است؟ گفت الله در کتابش چنين آورده است: «أعطيناک الکوثر فصل لريک و انحر إن شانئک هو الأبتر» ولي من بهتر از آن را آورده‌ام؛ سوره من چنين است: «إنا أعطيناک الجماهر فصل لربک وجاهر ولاتطع کل سافه و کافر». خالد دستور داد او را کشته، بر دار کشند. در اين زمان شاعري از کنار او عبور کرد و گفت: «إنا أعطيناک العمود اصل لربک علي عود فأنا ضامن لک أن لاتعود»: ما به تو ستون (چوبه‌دار) بخشيديم، پس روي شاخه (دار) نماز بخوان من ضمانت مي‌کنم که ديگر باز نمي‌گردي.
9. دارمي؛ الرد علي الجهميه؛ ص 210.
10. مزي؛ تهذيب الکمال؛ ج 8، ص 113. ابن‌منظور؛ مختصر تاريخ دمشق؛ ج 7، ص 370.
11. ابوالقاسم خويي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 100؛ احمدي ميانجي؛ مکاتيب الرسول، ج 2، ص386.
12. فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 32، ص 126.
13. احمدي ميانجي؛ مکاتيب الرسول؛ ج 2، ص386.
14. بروسوي؛ روح البيان؛ ج 3، ص 67. بقاعي؛ نظم الدرر؛ ج 8، ص 552.
15. عزالدين‌بن‌الحسن؛ کتاب المعراج إلي کشف أسرار المنهاج؛ ج 2، ص 177.
16. زرکشي؛ البرهان في علوم القرآن؛ ج 2، ص 93.
17. ابن‌جوزي؛ صيد الخاطر؛ ج 1، ص 137. گفته شده پس از اين سخنان هذيل، سنوري به او دست يافت و او را بردار کشيد. شخصي که از کنار دار او مي‌گذشت گفت: «إنا أعطيناک العمود، فصل لربک من قعود، بلا رکوع و لاسجود، فما أراک تعود».
18. ابوالقاسم خويي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 100.
19. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج 1، ص 188. لازم است يادآوري گردد که تفسير القرآن الکريم معروف به تفسير المنار، ناتمام است، ولي پر اهميت و تأثيرگذار به ويژه بين اهل سنت است. اين تفسير از دو بخش تشکيل مي‌شود. بخش اول از ابتداي قرآن تا آيه 126 سوره نساء با انشاي شيخ محمد عبده (م 1323 ق) و بخش دوم آن، به وسيله‌ي شاگردش رشيد رضا به پيروي از سبک شيخ محمدعبده تا آيه 53 سوره‌ي يوسف ادامه يافته است. اين تفسير در دوازده جلد بارها انتشار يافته است.
20. در ذيل روايتي که دارمي آورده است مي‌خوانيم «إسناده ضعيف» (دارمي؛ الرد علي الجهميه؛ ص210).
21. ر.ک: ابوالقاسم خويي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 100.
22. علي العماري؛ حول اعجاز القرآن: ص 26.
23. ابوالقاسم خويي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 100.
24. سجع يک‌ساني دو واژه در يک عبارت است. از نظر واج يا واج‌هاي پاياني، وزن يا هر دوي آن‌هاست. آرايه‌ي سجع در کلامي ديده مي‌شود که حداقل دو جمله باشد و بيشتر در نثر به کار مي‌رود؛ زيرا سجع‌ها بايد در پايان دو جمله بيايند و آهنگ دو جمله را به يک‌ديگر نزديک سازند تا آرايه‌ي سجع ناميده شوند؛ از اين جهت سجع مانند قافيه است که در پايان مصراع‌ها يا بيت‌هاي شعر آورده مي‌شود. در اينکه قرآن کريم مسجع است يا خير، بين دانشمندان علوم قرآني گفتگويي وجود دارد که در بخش اعجاز بياني قرآن از آن سخن گفته مي‌شود.
25. چنان‌که کلمه «وَانْحَرْ» که به معناي قرباني کردن شتر آمده، نيز مي‌تواند شاهدي بر اين مطلب باشد.
26. فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 32، ص 112.
27. همان.
28. در تفسير کبير فخر رازي به پانزده تفسير درباره‌ي کوثر اشاره شده که همگي مي‌توانند مصاديق کوثر باشند.
29. ر.ک: فضل‌بن‌حسن طبرسي؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 548. شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص419.
30. مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج27، ص375. عبدالکريم خطيب؛ التفسير القرآني للقرآن؛ ج16، ص1693.
31. ابن‌عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج30، ص506. مظهري؛ تفسير مظهري؛ ج10، ص353.
32. همان.
33. براي آگاهي از ديگر نکات سوره کوثر ر.ک: هاشمي رفسنجاني و ديگران؛ تفسير راهنما؛ ج20، ص596.
34. فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 32، ص 112.
35. اين سه خبر عبارت‌اند از: 1. خير کثير و پيروزي‌هاي درخشان رسول الله در آينده؛ 2. نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) قطع نخواهد شد؛ 3. نسل دشمنانش قطع خواهد شد (مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 27، ص 377).
36. الجماهر بالضم، الضخم (زبيدي؛ تاج العروس؛ ج6، ص215).
37. الجماهر، الضخم (ابن‌منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 149).
38. همانند جماهربن‌أشعر، جماهربن‌محمد، الواليدبن‌جماهر، ناجيةبن‌جماهر و… .
39. ابن‌منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 149.
40. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه: ج6، ص353.
41. ابوالقاسم خويي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 97-98. نيز ر.ک: حقي بروسوي؛ تفسير روح البيان؛ ج 3، ص 489. بقاعي؛ نظم الدرر؛ ج 8، ص 552. زرقاني؛ مناهل العرفان في علوم القرآن؛ ج2، ص241. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج1، ص188.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول

br />  

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد