مصادر فهم قرآن (1)
مي دهد ما را پيام لاتخف مي رساند بر مقام لاتخف
صد جهان باقي است در قرآن هنوز اندر آياتش يکي خود را بسوز
(علامه اقبال لاهوري)
آيا قرآن تنها کتاب تقديس و تکريم است يا حکمتِ اساسيِ کلام وحياني خداوند، خواندن، تدبر، تعقل، فهميدن، به کار بستن و بر مدار آن زيستن است؟ و اگر براي دانستن و ره سپردن است، آيا هر کس بدون هيچ گونه پيش شرطي مي تواند پذيراي معاني قدسي اين سروش آسماني و سخن گوي پيام رباني باشد؟ يا آن که فهم اين متن سترگ، مستلزم يک سلسله پيش نيازهاست؟
طبيعي است که براي شناخت قرآن به عنوان منبع اساسي معرفت ديني، نيازمنديم که ابزارهاي خاص آن را پيدا کنيم و حدود استفاده، و تأثير و اعتبار هر يک از آنها را بدانيم، اما اين ابزارها و مصادر را چه کسي معيّن مي کند؟ و چگونه قابل شناسايي است؟
با اندکي تأمل معلوم مي شود که ايفاي نقش اساسي در تعيين اين ابزارها، از ناحيه ي دو عامل است: اوّل، موضوع و قلمرو پژوهش مورد نظر؛ و دوم، موقعيت فرد عالم و پرسش گر متن. اين نکته روشن است که موضوع و محور معنابخشي در تفسير، « کلام خدا » است و اين کلام به اقتضاي جايگاه وجودي گوينده خويش، در کليت متفاوت از کلام انساني است؛ اگر چه ممکن است جهت اشتراکي نيز ميان آن ها يافت شود. از همين روي، قرآن در شکل و ساختار ظاهري کلام، به همان شيوه ي محاوره ي عرف عقلا در ارائه ي پيام خويش، توجه کرده است؛ بنابراين، در نوعيت از همان ابزارها و قواعد گفتمان عرفي پيروي مي کند.
با وجود اين، نص قرآني از حيث محتواي متن، خصوصيت هاي ويژه اي دارد که به جز معيارهاي عمومي عقلا در فهم گفتار متعارف خويش، يک سلسله و معيارهاي ديگر را نيز پيش مي کشد.
جامعيت و اکمال شريعت توسط قرآن، قهراً مُستلزم آن است که در متن وحي قرآني، به کليات و اصول اساسيِ بينشي و ارزشي توجه شود. در نتيجه، تبيين آن اصول و تطبيق آنها بر مصاديق، به مصدر سنت، يعني سخن گوي وحي و نيز خلاقيت فکر و انديشه ي انسان، يعني استنطاق کننده ي از متن و تطبيق دهنده ي آن بر ابعاد زندگي معنوي انسانِ مسلمان در عرصه هاي ناپايدار زمان نيازمند است.
از سوي ديگر، قرآن صرفاً يک متن علمي و گزارش کننده ي سلسله معارف و بايدها و نبايدها نمي باشد، بلکه ويژگي برجسته ي آن، هدف گيري تربيتي و هدايت گري و نفوذ در ژرفاي وجود انسان است. بدين لحاظ، تنها کارکرد ذهني فرد و بهره گيري از عوامل بيروني، نمي تواند زمينه ي تحقق عيني معارف قرآن کريم را فراهم سازد، بلکه شفافيت اين متن براي مخاطب خويش، افزون بر اين امور، شفافيت و صافي دروني نفس کاوش گر را نيز ضروري مي شمارد. اين حقيقت در وهله ي نخست از سوي قرآن القا گرديد و سپس در زبان رهبران ديني و دانشمندان اسلامي به عنوان « علم موهبت » نام گرفت.
( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِيمٌ * فِي کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )(1)
( وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ )؛(2)
( سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَکَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ )؛(3)
علي عليه السلام در خطبه اي که در ذي قار ايراد کردند، چنين فرمودند:
(إِنَّ علمَ القرآنِ ليس يَعلَم ما هو إِلّا مَن ذاقَ طعمَه، فعَلمَ بالعلمِ جهلَه، و بَصرَ به عماه، و سَمعَ به صمَمه، و أدرک به ما قد فاتَ، وحيَّ به بعد إذ مات، فَاطلبو ذلک عند أهلِه…(4)
بر شماري يک سلسله علوم و ويژگي ها از سوي دانشمندان اسلامي براي تفسير کتاب خدا، در حقيقت به منزله ي تعيين همان ابزارها و مصادر بيروني و دروني است که فرد را مستعد و پذيراي مفاهيم قرآن مي کنند. راغب اصفهاني در کتاب ناشناخته خود مقدمه تفسير، پس از ذکر دو ديدگاه افراطي و تفريطي در زمينه ي جواز و نفي تفسير و ابطال هر دو مي گويد:
والواجبُ أن يُتَبيّن أوّلاً ما يَنطوي عليه القرآن و ما يُحتاجُ أليه من العلومِ، فنَقول و بالله التوفيق: إنَّ جميعَ شرائطِ الأيمانِ و الإسلامِ التي دُعينا إليها و اشتمل القرآنُ عليها ضربانِ: عِلمٌ غايتُه الاعتقادُ، و هو الإيمانُ باللهِ و ملائکتِه و کُتِبه و رُسلِه و اليومِ الأخر. و عِلمٌ غايتُه العملُ، و هو معرفةُ أحکامِ الدين و العملُ بها. و العلمُ مبدأ و العملُ تمامٌ. و لايَتمّ العلمُ دون عَملٍ، و لا يَخلصُ العملُ دون العلمِ و لذلک لم يُفرِد تعالي أحدَهما من الآخرِ في عامّةِ القرآن، نحو قوله : ( وَ مَن يُؤمِن بِاللهِ وَ يَعمَل صالِحاً).
آن گاه مي گويد: اين علم و عمل مطلوب، در پرتو يک مجموعه وسائل فراهم مي گردند:
و لا يُمکن تَحصيلُ هذين ( العلمِ و العملِ ) إلّا بعلومٍ لفظيّهٍ و عقليّهٍ و موهبيّهٍ.
سپس آن ها را شرح داده و ذيل ده عنوان بر مي شمارد و در خاتمه مي گويد اين علوم، ابزار و وسيله ي کار مفسّرند:
فجملهُ العلومِ التي هي کالاّلةِ للمُفسِّر، و لا تَتمّ صَناعتُه إلّا بها هي العشرهُ: علمُ اللغهِ و الاشتقاقِ، و النحوُ، و القراءاتُ، و السِيَر، و الحديثُ، و أصولَ الفِقه، و علمُ الأحکامِ، و علمُ الکلامِ، و علمُ الموهبةُ.(5)
هم اينک در اين مقال مي کوشيم تا مهم ترين ابزارها و دست آويزهاي فهم کلام الهي را طبق يک نظام بندي مرور کنيم.
1.ادبيات و قواعد زبان شناسي
نقطه ي آغاز تفاهم براي درک سخن هر گوينده، آگاهي از قواعد اوليه ي مربوط به زبان و لغت اوست. بدين لحظه، از آن جا که زبان و لغت قرآن عربي است، داشتن اطلاعات کافي و عميق از ادبيات اين زبان، ضروري است. امام شاطبي مي گويد:
مَن اَراد تَفهُّمَ القرآنِ فمِن جهةِ لسانِ العربِ يُفهَمُ، و لا سبيلَ إلي تطلّبِ فَهمِه من غيرِ هذه الجهةِ.(6)
در اين جا، مهم ترين عنوان هاي مربوط به محور ياد شده را بر مي شماريم:
واژه شناسي: شناخت دقيق معاني و مدلول هاي لغوي واژگان از لوازم اساسي تلاش مفسر است. او بايد با کوشش پي گير خود و با استفاده از کهن ترين منابع لغت شناسي و کتاب هاي نظم و نثر مقارن عصر نزول، معناي متداول هر واژه در آن روزگار را دريابد. همين طور مي بايد تفاوت قالب و مدلول کلمه ها را تشخيص دهد، براي مثال بداند که « حمد » و « مدح » چه نقاط مشترک و چه تفاوتي با هم ديگر دارند؛ کلمه ي «الله» واجد چه نوع بار معنوي خاصي است؛ کلمه ي « ربّ » چه ويژگي محتوايي را افاده مي کند و آيا در قرآن، لغات مترادف داريم يا نه؟ مناسب ترين منابع قابل استفاده در اين راستا، اشعار جاهلي هم چون معلّقات سبع و امثال آن هاست؛ چنان که از ترجمان القرآن ابن عباس نقل شده است که مي گفت:
الشعرُ ديوانُ العربِ، فإذا خَفي علينا الحرفُ من القرآنِ، الذي أَنزلَه الله بِلُغةِ العربِ، رَجَعنا إلي ديوانِها، فَالتَمَسنا معرفةَ ذلک منه.(7)
او خود بسياري از الفاظ و آيات قرآن کريم را در پرتو معناشناسي واژگان، به استناد اشعار و تکلّم اهالي باديه – که زبانشان آميخته به فرهنگ هاي بيگانه نشده و داراي اصالت بود – تفسير مي کرد. شرح دويست کلمه از او در پاسخ نافع بن ازرق که همه را بر اساس اشعار جاهلي معنا کرد، معروف است و در الاتقان سيوطي ذکر شده است؛ براي نمونه در معناي کلمه ي شريفه ي « لن يحور »(8)گفت: « در لغت حبشي به معناي لن يرجع است » و سپس اين شعر لبيد را برخواند:
« و ما المرءُ إلّا کالشّهابِ و ضَوئِه *** يَحور رماداً بعد إذ هو ساطِعُ»(9)
همين گونه نقل است که در مجلس خليفه ي دوم وقتي سخن از: ( أ َو يَأخُذَهُم عَلي تَخَوُّفٍ )(10) پيش آمد، خليفه نسبت به معناي آن اظهار ناآگاهي کرد. آن گاه شخصي از قبيله ي هُذيل با استناد به شعر پاسخ داد که: ما « تَخَوُّف » را به معناي « تَنَقُّص » مي دانيم. (11)
براي استفاده از مأخذ لغت شناسي بايد به کتاب هاي لغت قرن هاي اوليه و مقارن ظهور اسلام، رجوع کرد. کتاب هاي العين خليل بن احمد فراهيدي، مقاييس اللغة ابن فارس، تهذيب اللغة ازهري، صحاح اللغه جوهري و مجمع البحرين طريحي در اين زمينه مناسب است؛ گر چه لسان العرب که معاني را مستند به کاربري هاي آن بيان مي کند، نيز در خور توجه است. همان گونه که التحقيق في کلمات القرآن مصطفوي هم به نوبه ي خود تحقيق ارزشمندي است.
نکته اي که به طور ضروري در اين مجال شايان ذکر است آن که صِرف ترجمه ي لفظي کلمه، نمي تواند مفهوم حقيقي آن را ارائه کند، چه آن که تعدادي از واژگان قرآن کريم، اصطلاح شرعي در معناي خاصي شده اند. بدين سان، نمي توان صوم را به استناد لغت شناسي به مفهوم درنگ و امساک معنا کرد و يا صلات را دعا.
صرف شناسي و علم اشتقاق: چيرگي و آگاهي دقيق نسبت به ريشه ي اصلي واژه ها و تشخيص اسم، فعل و حرف، جهت تفکيک معاني اصلي و تبعي و تفاوت هاي معنايي که شکل ها و اشتقاقات گوناگون پديد مي آورد، از ابزارهاي لازم دانش تفسير است، زيرا عدم احاطه به اشتقاق کلمه ها، موجب خطاهاي تفسيري است.
زمخشري در اين باره مي گويد:
من بِدَعِ التفاسيرِ قولُ مَن قال: إنّ الإمامَ في قوله تعالي: ( يَومَ نَدعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإمامِهِم ) ( اسراء، آيه 71 ) جمع « أُمٍّ » و أنّ الناسَ يُدعَون يومَ القيامة بأمّهاتِهم دونَ آبائِهم، و هذا غلطٌ أوجبَه جهلُه بالتصريفِ، فأنّ « اُمّاً » لا يَجمَع علي « إمام. »(12)
همان طور که اگر کسي عالم به اشتقاق کلمه « مسيح » نباشد و نداند از « سياحه » است يا از « مسح »، طبيعي است که معناي مورد نظر، متفاوت خواهد شد.(13)
نحوشناسي: دانستن جايگاه ترکييبي کلمه ها در ساختار جمله ها و نقش هر يک، امري اجتناب ناپذير براي فهم آيات قرآن است. تبيينِ مبتدا، خبر، فاعل، مفعول، صفت، ظرف، حال، مصدر، اسم زمان و مکان و … تأثير به سزايي در مفهوم جمله ايفا مي کند. پيداست که ملاک مراجعه به کتاب هاي نحو، مراجعه به مصادر معتبر و قواعد متفقٌ عليه است، نه آراي نادر و يا مورد اختلاف.
معاني، بيان، بديع يا قواعد زيباسازي کلام
يافتن مناسب ترين مواد و مصالح يعني کلمه ها براي جايگاه لازم خود و ايجاد گوياترين سازه هاي ترکيبي و شيواترين ساختمان در ترکيب جمله ها، موجب دل پذيري سخن و تأثيرآفريني آن مي شود. قرآن کتابي است سرشار از فصاحت و بلاغت و آراسته به انواع محسّنات لفظي و معنوي است. خداي بزرگ، با دانش بي کران خويش جهت تفهيم هر چه بهتر حقايق نامحسوس و فراطبيعي خود در قالب تنک الفاظ به مخاطبان انساني، ناگزير از انواع هنرهاي سخن آرايي، به خوبي بهره جسته است. درک اشاره ها، کنايه ها تمثيل ها، تصويرها، تشبيه ها ( معقول به محسوس )، استعاره ها و … نيازمند شناخت و آگاهي از دانش معاني بيان است.
کسي که در پي تفسير کلام خدا مي باشد، ناگزير مي بايست از انواع فنون بلاغت و صنايع لفظي و معنوي بديع، هم چون: سجع، ترصيع، جناس، انواع تشبيه، اقسام علاقه ها که موجب گذر از معناي حقيقي به مجازي است، کنايه ها، حسن تعليل، التفات، ارسال مثل، حسن مطلع، حسن تخلّص، تلميح و جز اين ها، آگاهي داشته باشد تا بتواند جايگاه معناي حقيقي و راستين کلام را، آن سان که مراد گوينده است، دريابد. جلال الدين سيوطي مي گويد:
دانش معاني، بيان و بديع که موسوم به علوم بلاغت اند، رکني مستحکم در کار و بار دانش تفسير است، چه آن که اعجاز قرآن کريم در پرتو اين علوم شناخته مي گردد.(14)
اصول عرفي حاکم بر الفاظ، جهت تعيين مراد متکلم: دانش تفسير در صورتي سودمند و ثمربخش خواهد بود که مخاطب کلام، دو مرحله ي اساسي را جهت رسيدن به مقصود گوينده، پشت سر بگذارد، چه اين که الفاظ در مقام کاربرد و استعمال، هميشه در قلمرو معناي حقيقي خويش باقي نمي مانند، بلکه در بسياري از موارد در مفهوم مجازي به کار مي روند. افزون بر اين، ممکن است گوينده ي سخن به هنگام استعمال کلام غير از مفهوم ظاهري سخن، منظور ديگري را در نظر داشته است که براي ما ناشناخته است؛ بنابراين، ما چگونه مي توانيم مراد و مقصود گوينده را به دست آوريم و به او نسبت دهيم که مراد و مقصود اصلي او از يک سخن همان است که ما مي فهميم؟
براي پاسخ و نتيجه گيري درباره ي اين مشکل، استناد به عُرف عُقلا، راه گشاي اين معضل است. عُقلا به صورت ارتکازي، يک سلسله اصول و قوانين را به طور تسالم و عام در محاوراتشان پذيرفته اند که آن اصول، حاکم و راهنماي عمومي است و تخلف از آن ها مطرود است.
پيش از توضيح اين مطلب، مناسب است اشاره شود که دلالت داراي اقسامي است: يک نوع، دلالت منطوقي است؛ يعني همان معنايي که اصالتاً و يا تبعاً از لفظ متبادر به ذهن مي گردد. چنانچه واژه ي مورد اشاره، محتمل معناي ديگري نباشد، در اين صورت آن معناي متبادر را در اصطلاح « نص » مي نامند، ليکن اگر در لفظ مورد نظر، احتمال معناي ديگري که البته مرجوح است برود، اين معناي راجح متبادر به ذهن، اصطلاحاً « ظاهر » ناميده مي شود.
نوع ديگر، دلالت مفهومي است؛ يعني آن معنايي که لازمه ي عقلي، عرفي و يا عادي معناي مقصود است؛ خواه به شکل مفهوم موافق، که اصطلاحاً فحواي خطاب نام دارد، مثل: دلالت مفهومي ( فَلا تَقُل لَهُما أُفٍّ ) بر تحريم کتک زدن پدر و مادر – چرا که زشت تر و بدتر از اف گفتن است – و يا از قبيل مفهوم مخالف، يعني آن دلالتي که مخالف حکم منطوق است، مانند: مفهوم صفت، شرط، حال، ظرف، عدد و به جز آن. همان طور که دلالت مفهومي: ( إن جاءَکُم فاسِقٌ بِنَبَأً فَتَبَيَّنُوا ) اين است که در خبر غيرفاسق، يعني عادل، تبيّن و تفحص واجب نمي باشد، بلکه مي توان به آن اعتماد کرد و پذيرفت.
پس از بيان اين مقدمه، بايد توجه داشت که بي ترديد، الفاظ در مقام استعمال و کاربرد گويندگان، هيچ گونه دگرگوني و تحولي از لحاظ موقعيت معنايي خويش نمي پذيرند، بلکه تابع همان معناي وضعي خويش اند؛ به عبارت ديگر، اراده ي گويندگان، هيچ گونه تغييري در معناي آن ها پديد نمي آورد، چرا که اراده ي مستعمِل در مرتبه ي متأخر از وضع است. افزون بر اين، اگر معاني الفاظ به تبع اراده ي گويندگان آن ها تغييرپذير باشد، مستلزم آن است که در تمام الفاظ، موضوع له خاص و جزيي باشد، زيرا اراده ي گويندگان همواره جزيي و ذهني است.
صرف نظر از موضوع ياد شده، دشواري ديگر در زمينه ي راه يابي به معناي مقصود، آن است که غالباً حوزه ي کاربرد کلمه ها فراتر و گسترده تر از قلمرو معاني حقيقي وضعي است. کلمه ها در مقام استعمال، به يک سلسله ويژگي هاي عارضي، هم چون: مجاز ( عبور از معناي حقيقي )، تخصيص، تقديرگيري ( اضمار ) و … موصوف مي گردند.
اگر کسي در مقام گفت و گو، مدّعي يکي از اين خصوصيت هاي عارض بر الفاظ و کلام خويش شد، چه بايد کرد؟ در اين جا نيز، قانون عُرفي حاکم بر محاورات، پاسخ گوي اين معضل است. قانون ارتکازي عُرف عُقلا در اين موارد آن است که اصل اولي در هر کلام، افاده ي همان معناي حقيقي است؛ مگر آن که گوينده، قراين کافي و گويا براي اراده ي معناي مجازي، تخصيصي و تقديري اراده و عرضه کند.
البته تأمل ذهني در مستند اين اصل، حاکي از آن است که دو مأخذ مي تواند مبناي اين اصل باشد: يکي همان دليل « تبادر » و پيشي گرفتن آن معناي حقيقي وضعي به ذهن است؛ يعني معناي حقيقي، واجد اين ويژگي است که بدون هيچ گونه استمداد خواهي از قراين، صرفاً از متن لفظ، به ذهن منتقل مي گردد. از سوي ديگر، اين ويژگي نيز براي معاني حقيقي ملحوظ است که مي توان آن را بر لفظ حمل کرد و متقابلاً سلبِ آن معنا از کلمه نارواست (صحت حمل، عدم صحت سلب )؛ به عبارت ديگر، اين مفهوم يکسان که زمينه ساز نسبت در قضيه ي منطقي است، از علائم حقيقت است، در صورتي که معناي مجازي و … فاقد اين خصيصه است.
از سوي ديگر، قاعده ي مقدمات حکمت، نيز بيان گر اين اصل است که وقتي گوينده اي در مقام بيان مقصود خويش است و داراي حال و وضع طبيعي و متعارف مي باشد – و در چنين موقعيتي ايراد سخن کرد – الفاظ وي همان معاني وضع شده ي لغوي را افاده مي کند و به هيچ روي، تابع و دل خواه متکلم و دعوي وي نخواهد بود؛ بنابراين، اگر او مدعي شود که مقصود من معناي ديگري غير از معناي وضعي کلمه است و يا قصد شوخي و غيره داشته ام، هرگز ارتکاز عُرفي عَقلا، اين ادعا را از او نمي پذيرد.(15)
2.مضمون و سياق خود قرآن
براي فهم مقصود هر گوينده اي، مناسب ترين شيوه آن است که سخنان گوناگون او را در کنار هم و مرتبط با هم بنگريم و ارزيابي و نتيجه گيري کنيم. قرآن کريم، کلام جامع الهي است که اصول اساسي هدايت و تربيت بشر را در خود نهفته دارد:
( وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ )؛(16)
( هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ )؛(17)
قرآن که بيان کننده ي هر چيز، راهنما، روشن گر و جدا کننده ي حق از باطل است، متصور نيست که در تبيين مقاصد خود نارسا باشد. از اين روي، متقن ترين مأخذ و مستند در راستاي کشف مقاصد خداي بزرگ، نگرشي پيوسته به متن قرآن عظيم و هم آهنگي و هم سويي مدلول آنهاست. البته روشن است که اين سخن هيچ گونه تعارضي با مقام تبييني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ندارد؛ چرا که افادات و راه بردهاي آن شايستگان الهي – همان طور که گزارش خواهد شد – همه برگرفته از متن قرآن کريم و لايه هاي تو در توي اين نص استوار است.
آيات قرآن، ناظر به هم ديگر و همه در راستاي يک هدف محوري و اساسي، يعني توحيد در بينش و منش، مي گردند. براي دريافت يک ديدگاه نظام مند و تصوير کامل درباره ي هر يک از مفاهيم بينشي و يا ارزشي قرآن هم چون مبدأ شناسي، انسان شناسي، پيامبرشناسي، آخرت شناسي، فرشته شناسي، فلسفه ي شريعت، آگاهي يابي از وظايف فردي و اجتماعي انسان، روابط و حقوق متقابل اجتماعي مؤمنان با يکديگر و با بيگانگان و …، گريزي جز اين نداريم که آيات گوناگون مربوط به هر موضوع را در کنار هم و هم چون اعضاي يک پيکر ببينيم، در غير اين صورت، برداشت و تصوير ما از قرآن يک تصوير ناقص و همراه با گم راهي و انحراف و به دور از حقيقت قرآن است.
پيدايش مذاهب گوناگون کلامي چون: مشبّهه، مجسّمه، حشويه، جبريه، کراميه، صفاتيه و … همين طور رهيافت هاي عملي دنياگريزي، گوشه گيري، ترک تلاش و تکاپو تحت پوشش توکل، و ستم پذيري به عنوان صبر و … همه ناشي از همين آفت و نگرش يک سويه و تک بعدي از مفاهيم مرتبط کتاب جامع الهي است.
اکتفا و استناد به ظهور بدوي آيات متشابهي که موهم جسمانيت خدا: ( وَ جاءَ رَبُّکَ وَ المَلَکُ صَفّاً صَفّاً )(18) يا سلب اختيار انسان: ( وَ ما تَشاءُونَ إِلّا أَن يَشاءَ اللهُ )(19) و يا توکل بر خداوند و ارزش آن: ( وَ مَن يَتَوَکَّل عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ )(20) و عدم ارائه يک چشم انداز همه جانبه به متن آيات روشن و محکم ديگر- که به صراحت هرگونه جسمانيت و نقص و صفات امکاني را از خداي سبحان، نفي و او را کمال مطلق معرفي مي کند ( لَيسَ کَمِثِلِه شَيءٌ ) (21)، يا در زمينه ي انسان، هزاران تکليف و مسئوليت را بر دوش وي مي نهد و او را ميثاق دار و تعهد سپار و پاسخ گو مي شمارد: ( کَلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهِينَةُ)(22) و يا مفهوم توکل بر خدا را مفهومي متعالي از توحيد دانسته و هرگز آن را جاي گزين پويايي انسان موحد و سبب ايستايي او نمي شمارد – همه سبب گرديد که چهره اي ناقص و وارونه از دين و قرآن عرضه گردد و کتابي که خود منشأ حرکت ها و نهضت ها بود و جان و جهان را دگرگون مي ساخت، بي تأثير گردد. دانشمندان تيز بين اسلامي، آية الله شهيد صدر، در همين زمينه مي گويد:
و قَد أدّي هذا التناثرُ و نزعةُ الاتّجاه التجزّئي إلي ظهورِ التناقضاتِ المذهبيّةِ العديدةِ في الحياةِ الأسلاميّةِ…(23)
نگرش ارگانيک و زنده ي آيات به هم ديگر و ناديده نگرفتن پيوند آنها امري است که پيش از هر کس، خداي متعال آن را به عنوان مبناي رهيافت فهم مخاطبان کلام خويش قرار داده است:
(هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ)؛(24)
اين آيه شريفه که داراي يک موقعيت کليدي در عرصه ي برداشت از قرآن است، محکمات را به عنوان امّ، مرجع و رکن متشابهات معرّفي کرده و هر گونه برداشت و رهپويي در محتواي قرآن شريف را در پرتو محکمات و با تکيه به آن ها مجاز مي شمارد. البته در زمينه ي اين آيه، پرسش هاي بسياري مطرح است؛ مانند : مفاد محکم و متشابه، تفاوت متشابه با مجمل و مبهم و اين که چه مقدار از قرآن کريم متشابه است؟ آيا متشابهات به طور مطلق اين گونه اند و يا به طورنسبي يا شأني؟ اساساً راز تشابه پاره اي از آيات چيست؟ آيا متشابهات فهم پذيرند يا نه؟ و اگر چنين اند آيا فهم آن ها مختص به معصومان عليهم السلام است و آن ها تنها مصداق راسخان در علم مي باشند و يا آن که آنان مصداق اکمل اند؟ و … پرداختن به اين امور مستلزم طرح مقاله اي مستقل است.(25)
ولي آنچه مورد اتفاق دانشمندان فريقين است، اين است که « واو » در آيه ي شريفه، عطف است، و راسخان در علم هر يک به ميزان بهره ي معرفتي و صفاي دروني خويش، مي توانند پرتوهايي از حقايق قرآني را دريابند (26) و اين اصل همواره مي بايست مراعات گردد که متشابهات، بدون استناد به محکمات، سنديت و اعتبار ندارند.
به غير از عنوان ياد شده، ارجاع آيات منسوخ به ناسخ – مانند عدّه زني که شوهرش وفات کرده، نخست يک سال بود و سپس چهار ماه و ده روز معين گرديد – مطلق به مقيّد مانند: ( مَن يَکفُر بِالأيمان فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ )(27) که مقيد به مرگ در حال کفر شده است: ( وَ مَن يَرتَدِد مِنکُم عَن دِينِهِ فَيَمُت وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَت أَعمالُهُم )(28) و آيات مجمل به آيات مبيّن، شيوه اي پايدار و راه گشا براي دريافت حقايق قرآني است.
قرآن در بعضي آيات به گونه اي سربسته، ايمان و عمل نيک را مطرح ساخته و نتايج آن را بر مي شمارد:
(وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا ه?ذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ)؛(29)
طبعاً اين پرسش براي ما پديد مي آيد که مؤمن راستين در تعريف قرآن چيست؟ و داراي چه ويژگي هايي است؟ همين طور مصداق رفتارهاي نيک و صالح که نام بردار قرآن است، چه چيزي هايي است؟ اگر با همين ذهنيتِ پرسش دار به سراغ آيات ديگر برويم، مشاهده مي کنيم که پاسخِ گوياي پرسش هاي ما در آن ها نهفته است:
(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُول?ئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِيمٌ )؛(30)
و يا در آيه ي ديگر مي فرمايد:
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً * وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ)؛(31)
اين شيوه از تفسير يعني اتکاي قرآن به خود قرآن، همان روشي است که پيامبر خدا و پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام به عنوان معلّمان راستين کتاب خدا بر آن تأکيد ورزيده و آن را به کار مي بردند. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
إِنّ القرآنَ لم يَنزِل ليکذّبَ بعضُه بعضاً ولکن نَزلَ يُصَدّقُ بعضُه ببعضِ.(32)
از اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام نقل شده است که فرمود:
کتابُ اللهِ تَبصرون به، و تَنطقون به، و تَسمعون به، يَنطق بعضُه ببعضٍ، و يَشهد بعضُه علي بعضٍ.(33)
از حضرت رسول صلي الله عليه و آله نقل است که وقتي آيه ي 82 سوره ي انعام نازل گرديد:
( الَّذينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إِيمانَهُم بِظُلمٍ أَولئِکَ لَهُمُ الأَمنُ وَ هُم مَهتَدُونَ ) مسلمانان را افسرده و مأيوس ديد، علت اين نگراني را پرسيد، اظهار داشتند: کدام يک از ماست که بر خود ستم روا نداشته است تا مشمول ايمني و هدايت الهي باشد؟ رسول گرامي صلي الله عليه و آله فرمودند: منظور از ظلم در آيه مذکور شرک به خداست، زيرا خداوند مي فرمايد:
( يا بُنَيَّ لا تَشرِک بِاللهِ إِنَّ الشِرکَ لَظُلمٌ عَظيمُ ).(34)
آنچه تاکنون گفته شد، ملحوظ داشتن قرينه ي ناپيوسته ي کلام بود. بُعدِ ديگري از ارجاع و استناد قرآن به خود قرآن، قرينه ي سياق است که از ادوات مستحکم و قابل توجه براي مفسر کلام الهي است. گر چه آيات بسياري از سوره ها به صورت متفرق و در طول زمان نازل شده اند، اين حقيقت را نمي توان کنار نهاد که آيات هر سوره يک پيوند و انسجام ارگانيکي دارد و هدف ويژه اي را تعقيب مي کند. از اين روي در عين عدم تمرکز نزولي، واجد تمرکز کامل معنوي مي باشند.
بدين جهت ملاحظه ي صدر و ذيل، سياق و آهنگ و فضاي عمومي حاکم بر سخن و قرينه پيوسته آيه، امري ضروري است و نا ديده گرفتن آن موجب استنتاج هاي ناصواب و به دور از حقيقت خواهد بود؛ براي مثال، اگر ما جمله ي شريفه : ( وَ لا تُلقُوا بِأَيديکُم إلَي التَهلُکَةِ)(35) را گسسته از قبل و بعد و فضاي عمومي حاکم بر آن ( خورند سخن ) در نظر بگيريم، يک مفهوم گم راه کننده و دور از حقيقت مورد نظر قرآن کريم و يک معناي مرده خواهد بود، ليکن نگاهي به فضاي حاکم بر آيه و قبل و بعد آن، نشان گر آن است که آيه نه تنها زمينه ساز سکون و بي حرکتي نمي شود، بلکه در جاي ايستادن و کمک نکردن به نظام صالح اسلامي را در رسيدن به مقصود، مايه ي هلاکت و انحطاط مي شمارد. پيش از جمله ي ياد شده مي فرمايد:
وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَکُونَ فِتنَهٌ وَ يَکُونَ الدِّينُ لِلهِ فَإِنِ انتَهَوا فَلا عُدوانَ إِلّا عَلَي الظّالِمِينَ * الشَّهرُ الحَرامُ بِالشَّهرِ الحَرامِ وَ الحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعتَدي عَلَيکُم فَاعتَدُوا عَلَيهِ بِمِثلِ ما اعتَدي عَلَيکُم وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقِينَ)
سپس مي فرمايد:
(وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ )؛(36)
با توجه به آهنگ و سياق عمومي آيه ي کريمه، روشن مي شود که آيه در سياق آياتي است که مسلمانان را به جهاد در راه خدا ترغيب مي کند. طبيعي است که جهاد، زاد و توشه مي خواهد. از اين روي، بر کساني که داراي امکان مالي مي باشند لازم است که براي تجهيز نيروي جهادي، انفاق مال کنند. به دنبال آن سخن مي فرمايد: امساک از انفاق، سبب نابودي و انحطاط جامعه ي اسلامي و شکست از کافران است. در پايان مي افزايد که: احسان ويژه جهاد نمي باشد، بلکه يک امر پيوسته مطلوب براي قوام امت اسلامي است.
پينوشتها:
1.واقعه، آيات 77- 79
2.بقره، آيه 282
3.اعراف، آيه 146
4.وسائل الشيعه، ج18، ابواب صفات قاضي، باب 13، حديث 26
5.مقدمه ي تفسير، ص 93
6.ابواسحاق، ابراهيم بن موسي الشاطبي، الموافقات في اصول الاحکام، ج2، ص 64
7.الاتقان، ج2، ص 67
8.انشقاق، آيه 14
9.الاتقان، ج2،ص 78
10.نحل، آيه 47
11.شاطبي، همان، ج2، ص 88
12.الاتقان، ج4، ص 214
13.همان
14.همان، نوع 77
15.نک: آخوند خراساني، کفاية الاصول، مبحث الفاظ.
16.نحل، آيه 89
17.بقره، آيه 185
18.فجر، آيه 22
19.تکوير، آيه 29
20.طلاق، آيه 3
21.شوري، آيه 42
22.مدثر، آيه 38
23.مقدمات في التفسير الموضوعي للقرآن، ص12
24.آل عمران، آيه 7
25.نک: همين قلم، «محکم و متشابه»، مجله ي مبين، پيش شماره ي 2، پاييز 73
26.ر.ک: تفسير کشاف، ج1،ص 338؛ بحراني، البرهان، ج2، ص 199 و التمهيد، ج3، ص 38
27.مائده، آيه 6
28.بقره، آيه 217
29.همان، آيه 25
30.انفال، آيه 74
31.همان، آيه 2
32.جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، ج2، ص 5
33.نهج البلاغه، خطبه 133
34.لقمان، آيه 13
35.بقره، آيه 195
36.همان، آيات 193-195
منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391