مصادیق مرتد از نگاه فقها
حنابله میگوید: مرتد کسی است که از دین اسلام به کفر برگردد. (1)
محمد ابوزهره میگوید: مرتد در اصطلاح فقها و عرف اسلامی هر آن کسی است که پس از مسلمان بودن از اسلام خارج گردد. (2)
علامه حلی اظهار میکند: مرتد به کسی گویند که از اسلام برگشته و به کفر بپیوندد. (3)
شهید اول میگوید: مرتد کسی است که به یکی از امور ذیل دست از اسلام برارد:
1. به نحوی از اسلام خارج گردد. (4)
2. به برخی از انواع کفر بپیوندد.
3. آنچه را ضرورتاً از دین دانسته میشود انکار کند.
4. آن چه را که میداند از دین نیست جزء دین بشمارد.
5. کاری را انجام دهد که صراحتاً دلالت بر کفر کند، مثل پرستش خورشید و بت و انداختن قرآن در قاذورات و امثال آن.
امام خمینی در تعریف مرتد میگوید: مرتد کسی است که از اسلام خارج شده و کفر را برگزیند. (5)
در کتاب مبانی تکملة المنهاج در تعریف مرتد میگوید: مرتد کسی است که از دین اسلام خارج گردد. (6)
برخی از فقهای معاصر میگویند: این احکام (ارتداد) مربوط به کسی نیست که اعتقادی در درون دارد و در مقام اظهار آن برنیامده بلکه تنها کسی را شامل میشود که به اظهار یا تبلیغ پردازد و در حقیقت قیام بر ضدّ رژیم موجود جامعه کند. (7)
از مجموع کلمات فقها نتیجه میگیریم: برای صدق ارتداد و مرتد دانستن شخصی چهار عنصر لازم است:
1. خروج از اسلام
2. انکار جاحدانه اسلام (8)
3. اختیار کفر
4. اقدام عملی بر ضد اسلام.
بنابراین با فقدان هر یک از عناصر چهارگانه، ارتداد منتفی است.
پینوشتها
1. ابن قدّامه. المغنی و الشرح الکبیر، ج 10، ص 74. (المرتد هو الراجع عن دین الاسلام الی الکفر.)
2. همان و ابوزهره، محمد، العقوبه، ص 154. (المرتد اصطلاح الفقها و عرف الاسلام هو من خرج عن الاسلام بعد ان کان فیه.)
3. علامه حلی، تحریر الاحکام، ص 235. (المرتد عن الاسلام هو الراجع عنه الی الکفر.)
4. شهید اول، الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه، ج 2، ص 51. (و هو من قطع الاسلام بالاقرار علی نفسه بالخروج منه او ببعض انواع الکفر سواء کان مما یقرّ اهله علیه اولا او بانکار ما علم ثبوته من الدّین ضرورة او باثبات ما علم نفیه کذلک او بفعل دال صریحاً کالسجود للشمس و الصّنم و القاء المصحف فی المقذر قصداً و القاء النجاسة علی الکعبه او هدمها او اظهار الاستخفاف بها.)
5. خمینی، سیدروح الله موسوی، تحریر الوسیله، کتاب الارث، مسئلهی 10، ص 329. (المرتد هو من خرج عن الاسلام و اختارالکفر.)
6. خوئی، سیدابوالقاسم، مبانی تکمله المنهاج، ج 1، ص 324. (المرتد عبارةُ عمن خرج عن دین الاسلام)
7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 11، ص 428.
8. برای توضیح بیشتر باید گفت: در علم منطق، تقابل (یعنی عدم اجتماع در یک چیز و یک زمان و از یک جهت)، چهار نوع است:
1. سلب و ایجاب یا نقیضین: به دو چیزی که یکی وجودی و دیگری عدم است، مثل سواد و بی سوادی سلب و ایجاد نقیضین گویند. یعنی یک فرد در یک زمان و از یک جهت نمیشود هم با سواد و هم بی سواد باشد. البته ممکن است یک فرد در یک سال بی سواد و سال بعد با سواد باشد یا در علم حقوق با سواد ولی در رشته پزشکی بی سواد باشد.
2. تضایف و آن دو چیزی را گویند که تصور یکی به تصور دیگری بسته است، اما امکان اجتماع بین آنها نیست. مثل رابطه «ابوّت و بنوّت» یا پدری و فرزندی یعنی حسن نمیتواند هم پدر علی باشد و هم فرزند علی. البته منظور این نیست که حسن نمیتواند فرزند محمد و پدر علی باشد.
3. عدم و ملکه و آن دو عرضی هستند که یکی وجودی و دیگری عدم است، اما آن که متصف به عدم است شایستگی دارد که متصف به وجود شود. مثل کوری و بینایی یعنی آن که نابیناست شایستگی بینایی را داشته لذا اطلاق نابینا دربارهی دیوار صحیح نیست، چون دیوار نمیتواند بینا باشد و شایستگی آن را ندارد اما دربارهی انسان صادق است.
4. تضاد: به دو عرض وجودی که ضد و معاند هم باشند و تصور یکی به تصور دیگری بستگی نداشته باشد و امکان اجتماع آنها در محل واحد نیز نباشد، ضدین گویند، مثل سفید و سیاه. البته دو نفر میتوانند سیاه و سفید باشند یا یک فرد بدنش سفید و صورتش سیاه باشد، اما نمیشود صورت یک فرد هم سیاه و هم سفید باشد. (کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 61)
بنابر مطالب فوق باید ببینیم تقابل بین اسلام و کفر کدام نوع از انواع چهارگانه است؟ برخی تقابل بین اسلام و کفر را تقابل عدم و ملکه میدانند و برخی تقابل تضاد. اگر تقابل بین اسلام و کفر را تقابل عدم و ملکه بدانیم، معنای کفر نبود اسلام در جایی است که وجود آن ممکن باشد. بنابراین، کافر هر غیرمسلمانی است که قابلیت مسلمان شدن را دارد ولی هم اکنون به هر دلیلی به اسلام و آن چه لازمهی مسلمانی است معتقد نیست. براین مبنی شخصی که در اصول دین دچار شک و تردید شده، در حقیقت به آن چه برای مسلمان بودن لازم است، عقیده ندارد، گرچه به کفر هم نگرویده، اطلاق کافر به چنین شخصی صحیح است.
اگر تقابل بین کفر و اسلام را تقابل تضاد بدانیم، طبعاً حقیقت کفر تنها نبود اسلام نیست، بلکه کفر همانند اسلام امری است وجودی و در ماهیت آن انکار اسلام با انکار یکی از اصول اساسی آن لازم است. براساس چنین دیدگاهی کافر غیرمسلمانی است که منکر عقاید اسلامی بوده باشد. آنگونه که از تعاریف فقها و حتی روایات نیز استفاده میشود، تقابل بین اسلام و کفر را تقابل تضاد دانسته و خروج از اسلام و اختیار کفر را ارتداد نامیدهاند.
بنابراین شخصی که در اصول دین دچار شبهه و تردید میگردد تا هنگامی که اسلام را منکر نشده کافر شمرده نمیشود و ارتداد وی ثابت نمیگردد.
منبع مقاله :
ولائی، عیسی؛ (1380)، ارتداد در اسلام، تهران: نشرنی، چاپ پنجم