مطالعه علمي سيستم عصبي و طبيعت بشري (2)
مترجم: جواد قاسمي
منابعي از فلسفه و مطالعه علم سيستم عصبي
بايد توجه كرد كه ماشين حساب از قوانين فيزيك و حساب پيروي مي كند. زيرا اين دستگاه طوري ساخته شده است كه فرايندهاي علّي آن بر پايه تغييرات عددي است. به پيروي از فرد دِرِتسكه (Fred Dretske)، مي توان گفت كه ماشين حساب به گونه اي طراحي شده است كه هر نشانه اي در مجموعه اي از علت هاي مؤثر- زدن كليد عدد 5، كليد ضرب در، كليد 7 و كليد علامت مساوي- موجب مي شود كه ماشين عدد 35 را نشان دهد.(1)
به دلايل بسيار، ساده انگاري است كه توالي علّي را فقط به صورت مجموعه اي از رويدادها نشان دهيم: بلكه بايد درباره دو رشته از حوادث بينديشيم: حوادثي كه باعث پديد آمدن معلول مي شوند و حوادثي كه به شرايطي مي انجامند كه تحت آن شرايط T مي تواند علت E شود. نمودار 1 كه از نمودار دِرِتسكه اقتباس شده است، اين رشته هاي قطع كننده سبب سازي و علت آفريني را نشان مي دهد:
نمودار 1. سبب سازی و علّت آفرینی
در اينجا دو حرف T نشان دهنده ی مجموعه اي از علت هاي سبب ساز و دو حرف S نشان دهنده مجموعه اي از علت هاي صورت سازند كه به شرط موجود C منتهي مي شود، به طوري كه T مي تواند علت معلول E شود.
بنابراين، پرسش كنوني را مي توان به صورت زير مجدداً مطرح كرد: آيا شباهت عمده اي بين مغز انسان و ماشين حساب وجود دارد به طوري كه احتمالاً بتوان گفت سلول هاي مغزي كه فعاليت منطقي انجام مي دهند (wetware) به گونه اي ساخته شده اند كه فرايندهاي علّي آن مانند زنجيره هاي عقلاني است؟ البته عدم شباهت ( disanalogy) اينجاست كه فاعلي عاقل، ماشين حساب را با اراده و نيت طراحي كرده است. آيا مي توانيم براساس آنچه اكنون از زيست شناسي عصبي مي دانيم شرح دهيم كه چگونه چنين ساختاري عقلاني ممكن است روي دهد بدون آنكه فعلي عقلاني را از پيش فرض كرده باشيم؟ گمان مي كنم پاسخ مثبت است. اما سخن من در اينجا به سبب عدم قطعيت و ناتمام بودن توضيحات علمي عصبي ناگزير تا حدودي مبتني بر حدس است.
تصور فيزيكاليستي اين است كه رويدادي ذهني، مثل انديشيدن درباره عدد 5 يا مادر بزرگ، با رويدادي عصبي رخ مي دهد. همان طور كه در بالا ذكر شد، به احتمال زياد مي توان چنين رويدادي را فعال سازي يك اجتماع سلولي (cell-assembly) به شمار آورد. در پرورش چنين اجتماعات سلولي است كه ما عليّت نزولي را مشاهده مي كنيم. و بهتر است به عنوان عليّت نزولي از محيط به مغز وصف شود تا عليّت ذهني، اما از آنجا كه حيث التفاتي (intentionality) يا ارجاع (reference) جزئي اساسي در عقلانيت است، ما در اينجا سرآغاز شرحي از سامان دهي عقلاني مغز را مي يابيم. با اين همه، پيش از جستجو در اين سير فكري، بايد به مفهوم عليت نزولي بپردازيم.
بحثي در حاشيه: عليّت نزولي
در طي چهل سال گذشته، آثاري در زمينه عليّت نزولي يا از بالا به پايين نوشته شده است. راجر اسپري (Roger Sperry) كه بيش از همه در پيشبرد مفهوم عليّت از جهت بالا به پايين در زمينه روان شناسي كمك كرده است، گاه درباره ويژگي هاي ذوات در مرتبه بالا يا درباره نظامي سخن مي گويد كه بر نيروهاي علّي ذوات متشكل از اجزا اشراف دارند.(2) اما در جايي ديگر، اسپري به شرح دونالد كمپبل ( Donald Kampbell) درباره عليت نزولي اشاره مي كند. در اينجا از اشراف فرايندهاي علّي مرتبه پايين تر سخني به ميان نمي آيد، بلكه در عوض شرحي است بدون رمز و راز از نظام گسترده تر عواملِ سببي كه تأثيري گزينشي در ذوات مرتبه پايين تر و آثار علّي آنها دارد.
نمونه كمپبل، نقش انتخاب طبيعي در ايجاد ساختارهاي فك بسيار كارآمد موريانه ها و مورچه
هاي كارگر است. وي اشاره مي كند كه سطح مفاصل و اتصال ماهيچه ها با قوانين اهرم هاي ارشميدس، يعني با (macromechanics) موافق است.
اين نوعي انطباق با فيزيك است، اما از نوعي متفاوت با آنچه در فرايندهاي اتصال مولكولي، اتمي، قوي و ضعيفي وجود دارد كه زيرساخت پروتئين هاي خاص پوسته و ماهيچه اي را كه اين سيستم از آن ساخته شده است تشكيل مي دهد. قوانين اهرم ها يك جزء از سيستم گزينشي پيچيده اي است كه در مرتبه كل ارگانيسم عمل مي كنند. انتخاب در اين مرتبه امكان زيست را بهتر كرده، و بدين سان شكل اجزاي ارگانيسم را براي مورچه ها و موريانه هاي كارگر و نيز براي صورت هاي اوليه يگانه آنها بهبود بخشيده است. ما به قوانين اهرم ها و انتخاب مرتبه ارگانيسم (organism-level selection) نياز داريم… تا توزيع خاص پروتئين هاي موجود در فك، و شبيه سازي هاي دي ان اي را كه بر توليد آنها تأثير مي گذارد، بيان دارد.(3)
بدين ترتيب، عليّت نزولي موضوع قوانين سيستم خاص مرتبه بالاتر است كه تا حدودي توزيع ذوات و رويدادهاي مرتبه پايين تر را مشخص مي كند. او مي گويد: « توصيف پديده اي در مرتبه ميانه با شرح امكان و اجراي آن در مرتبه پايين تر كامل نمي شود. حضور، اشاعه يا توزيع آن ( كه همگي براي تبيين كامل پديده هاي زيست شناختي لازم است ) اغلب به مراجعه قوانين مرتبه بالاتر نيز نياز دارد. »(4)
كمپبل اصطلاح «عليت نزولي » را با اكراه به كار مي برد. وي مي گويد اگر عليّت نزولي عليّت است « نوع مبهمي است از انتخاب طبيعي و فرمانش شناسي ( مطالعه نظام كنترل ارتباطي اطلاعاتي در موجودات زنده و ماشين cybernetics)، عليت با سيستم گزينشي كه دستاوردهاي عليّت فيزيكي مستقيم را اصلاح مي كند.»(5)
مي توانيم جنبه صعودي عليّت را به گونه اي كه درنمودار 2 آمده است نشان دهيم:
نمودار 2. علیّت صعودی
يعني اطلاعاتي كه در دي ان اي رمزگذاري مي شود، به توليد بعضي پروتئين ها كه ساختمان فك موريانه براساس آن ايجاد مي شود، كمك مي كند. اين عليّت ميكروفيزيكي از پايين به سمت بالاست.
اما براي نشان دادن جنبه بالا به پايين عليّت، به نمودار پيچيده تري نياز داريم، چنان كه در نمودار3 آمده است و باز خورد از محيط (E) را نشان مي دهد.در اينجا خطوط بريده بريده از جنبه هاي بالا به پايين، و خطوط به هم پيوسته از عليّت پايين به بالا حكايت دارد.(6)
عليّت نزولي ساختمان عصبي
باز گرديم به اين سؤال كه مغز چگونه شكل مي گيرد كه فرايندهاي علّي اش از فرايندهاي عقلي آگاه مي شوند. بسياري از نظريات كاركرد مغز بر پايه « داروينيسم عصبي » (7)( Neural Darwinism) قرار گرفته اند.(8) يعني پاسخ به اين پرسش كه چگونه شبكه هاي عصبي يا مجتمع هاي سلولي با فرايندي از رشد اتفاقي پيوندهاي سيناپسي و دندريت ها صورت مي گيرد كه تقويت گزينشي پيوندهايي را به دنبال دارد كه سودمند مي افتند.
نمودار 3. علیّت از بالا به پایین
پيوندهاي سودمند ( مثل پيوند ميان مجتمع سلولي حاكي از « مادربزرگ » و مجتمع سلولي حاكي از « نخود كشمش » ) به قوت خود باقي مي مانند، در حالي كه پيوندهاي به كار گرفته نشده (مثلاً بين « مادربزرگ » و « قورباغه ») ضعيف مي شود يا از ميان مي رود. بدين ترتيب، پيوندهاي عصبي كه روابطي گوناگون در جهان ايجاد مي كنند برگزيده مي شوند.
بدين ترتيب يكي از مطالب اصلي من در اين گفتار اين است كه عليّت نزولي به مفهوم انتخاب محيطي پيوندهاي عصبي و تغيير اوزان سيناپسي، شرحي پذيرفتني درباره چگونگي ساختار مغزي ارائه مي دهد كه عمليات عقلاني را انجام مي دهد. نظام بزرگ تر- كه مغز در بدني داراي تعامل با محيط است- انتخاب مي كند كه كدام مسيرهاي علّي معلولي فعال خواهند شد.
تا اينجا نمونه اي از شكلي ضعيف از عقلانيّت را در اختيار داريم- احتمالاً عقلاني تر است كه در ارتباط با انديشه هاي مادربزرگ، به نخود كشمش بينديشيم تا قورباغه. در اينجا ارتباط ميان اشيا در جهان بر پايه ارتباط ميان اجتماعات سلولي در مغز ايجاد مي شود. وقتي اين امر روي مي دهد، سير عقلاني انديشه جانشين ارتباط آزاد مي شود. از اينجا مي توان اشكال جالب تري از استدلال را در نظر گرفت. اگر تعامل با جهان فيزيكي، مغز را در تصويرهايش شكل مي دهد، تعامل با دنياي اجتماعي نيز چنين مي كند، همراه با ساختمان و آدابش. محيط اجتماعي كلاس ابتدايي و مجموعه قواعدي كه آنها را حساب مي خوانيم در نظر بگيريد.
چگونگي شكل گيري ساختمان مغز كودكان تا فرايندهاي علّي معلولي عصبي زيستي، عمليات عقلاني را محقق مي سازد. در مورد حفظ جدول ضرب فكر كنيد. مي توان تصور كرد كه وقتي مي شنويم معلم مي گويد « 5×7»، مجموعه هاي عصبي فعال مي شوند و ابتدا اين فعاليت بسط پيدا مي كند و بدون انديشه قبلي است- مجموعه هاي گوناگون ديگري را نيز فعال مي كند: مثلاً مجموعه هاي كمكي ديگري از « 57»، « تايمز اسكووِر»، «30» و «35» و «75». اما بازخورد از محيط به طور گزينشي يك پيوند را محكم مي كند، در حالي كه نبود استحكام همه موارد ديگر را ضعيف مي سازد. اين فرايند را مي توانيم با نموداري نظير مورد كمپبل درباره عليّت نزولي به تصوير كشيم (
نگاه كنيد به نمودار 4).
تأكيد مي كنم كه مقصود از بحث بالا ارائه شرحي علمي- شناختي واقع گرايانه از آموختن واقعي حساب نيست. وانگهي، همه مسائل مربوط به اساس رياضيات را ناديده مي گيرد. بلكه مي خواهد نشان دهد كه عليّت نزولي به صورت انتخاب محيطي در ميان پيوندهاي عصبي، توضيح درستي در اين باره ارائه مي دهد كه چگونه پيوندهاي عقلي مي توانند به
واسطه مسيرهاي علّي معلولي در مغز نشان داده شوند يا تحقق يابند.
بنابراين، اگر تعبير من از مشكل عليّت ذهني متقاعدكننده باشد، اساس حل مشكل در اختيارمان خواهد بود. يعني من اظهار داشتم كه موضوع نيروهاي علّي معلولي خواص ذهني رويدادها ( به طوري كه كيم مي گويد ) مطرح نيست، بلكه نكته اين است كه چگونه شرحي از سلسله رويدادهاي ذهني كه برحسب براهين عقل تنظيم شده است، مي تواند با شرحي از همان رويدادها كه با علل عصبي زيستي ارتباط دارد سازش يابد. بايد توجه داشت كه ما ضمن آنكه برحسب معيارهاي عصبي زيستي روشن ساختيم كه فاعل به واسطه عقل به حركت درمي آيد، خطاي كانت را در اين مقايسه اش كه علل طبيعي آن را به حركت درمي آورند نيز نشان داديم. نتيجه مهم اين قسمت اين است كه بعضي فرايندهاي مغز ( به مفهوم كانت ) توأمان آزاد و از
نظر علّي معلولي مشخص اند.
نمودار 5. نبود استحکام
آزادي انتخاب
ديدگاه كانت نسبت به آزادي به منزله توان عمل بر طبق عقل، تحليلي است بسيار بسته و محدود از معناي اختيار. در اين قسمت برآنم از عليّت ذهني نزولي كه در بالا اشاره شد، به مفهوم وسيع تري از آزادي راه يابم. در انتها ناگزير خواهيم بود بپرسيم كه آيا نتيجه درواقع شرح مناسبي از اختيار است.
يك مشكل اساسي در فهم كانت اين است كه مقدار اندكي از احكامي را كه صادر مي كنيم تنها با عقل مي توانيم مشخص كنيم. زندگي بسيار آسان تر خواهد بود اگر بتوانيم، به هنگام مواجهه با حكم، به بهترين راه حل دست يابيم. نمونه عمده اش داستان فلسفي سده هاي ميانه در مورد الاغ بوريدان است كه در ميان دو مسافت مساوي با مقدار يونجه اي برابر
مردّد مي ماند و از گرسنگي مي ميرد.(9)
اين آزمايش ذهني براي طرح مسئله انتخاب منطقي به هنگام نبود دليل كافي براي انتخاب، مطرح شده بود. نيكولاس رشر ( Nicholas Rescher) مي گويد كه در نوشته هاي جاري مربوط به مسائل منطقي كه به حل اين مسئله مي پردازند، تقريباً جاي هيچ بحثي وجود ندارد.(10)
اگرچه علم اعصاب ( neuroscience) كنوني احتمالاً اين مشكل را حل كرده است. رفتارشناسان عصب (neuroethologists)نشان داده اند كه موجودات زنده ابتدايي مثل كرم ميوه و حتي باكتري ها فعاليت هايي ابتكاري از خود نشان مي دهند. مثلاً باكتري اشريشياكلي ( Eschericia coli) عامل محركي دارد كه در جهتي كه شناور است تغييراتي « اتفاقي » ايجاد مي كند. اين باكتري مي تواند با تأخير در تغيير جهت بعدي به محيط هاي مناسب تري حركت كند.(11)
كرم ميوه تغييرات « اتفاقي » متناوب و مشابهي در جهت را نشان مي دهد و دانشمندان توانسته اند محيط آنها را كنترل كنند تا نشان دهند كه اين حركت ها از درون خود آنهاست، و نه در پاسخ به محرك هاي خارجي.(12) اين تغييرات « اتفاقي » خودجوش (13) در رفتار، بهترين راه حل ممكن براي مسئله بقا را در محيطي فراهم مي آورد كه پيچيده تر از آن است كه يكسره با رفتارهاي غريزي مواجه مي شود.(14) بدين ترتيب، رفتار موجود زنده همه امكانات در فضاي ممكن را بررسي مي كند و بازده آن واكنش هايي را برمي گزيند كه اهداف موجود
زنده را بالا مي برد. ورِن براون ( Warren
Brown) ( در ارتباطات شخصي ) نتيجه مي گيرد كه همه موجودات زنده داراي سيستم هاي عصبي بسيار ابتدايي، يك « انتخاب گر» دارند- برنامه اي براي توليد طرح هاي رفتاري فراواني كه ممكن است به كار گرفته شود يا نشود. با اين فرض، الاغ بوريدان از گرسنگي نخواهد مُرد؛ طبيعت چنان طرح ريزي كرده است كه به رغم وجود دليل كافي، الاغ يكي از دو توده يونجه را انتخاب مي كند. نمودار 5 سيستمي را ارائه مي دهد كه مي تواند اعمالي را در تعقيب هدفي آغاز كند.حرف O نشانه نظام سازمان دهنده اي است كه واكنش ها را به وجود مي آورد؛ حرف Cنماد مقايسه كننده اي است كه نقش آن مقايسه اطلاعات ناشي از ميدان عمل (If) با اطلاعات درباره هدف (Ig) است.(15) اين نمودار سازوكاري را نشان مي دهد كه فعالانه در پي هدف خاصي است و اين كار را با اصلاح خود به خودي شرايطي كه از هدف دور مي سازند، و كمك به جهت هايي در مسير هدف انجام مي دهد. نيز مي تواند نشان دهنده يك ترموستات (thermostat) به منزله موجودي زنده باشد. من در اينجا يك نظام سازمان دهنده بسيار ابتدايي را در نظر دارم كه فعاليتي بي هدف را انجام مي دهد. مي توانستم از اين نمودار براي نشان دادن بازخوردي از يك محيط استفاده كنم كه معلومات دانش آموز از جدول ضرب را نشان مي دهد.پس، اين نيز در ظاهر مانند عليّت نزولي كمپبل از محيط است.
نمودار 5. شروع فعالیت هایی در پی رسیدن به هدف
بايد توجه داشت كه قابليت ديگري كه طبيعت حتي به ارگانيسم ساده بخشيده، امكان تغيير و يا انتخاب از ميان اهداف مهم است. اگر چنين نباشد، رفتار حيوان آن قدر انعطاف نخواهد داشت كه مثلاً از جستجوي آب تا گريز از شكارچي در تغيير باشد. نمودار 6 سيستمي رو به هدف را نشان مي دهد كه مي تواند اهداف خود را مجدداً تنظيم كند.
نمودار 7. سیستم رو به هدف و مبتنی بر آن
در اين نمودار SS سيستمي نظارتي را نشان مي دهد كه مي تواند زمينه هاي هدف (Ig) را تغيير دهد به گونه اي كه هدف جديدي را تعيين كند، زيرا علامتي از ناهماهنگي نپذيرفتني از جانب مقايسه كننده (comparator) به او داده مي شود.(16)
هايزنبرگ در يكي از مقالات خود درباره « اختيار در مگس » سخن مي گويد(17). او اشاره مي كند كه فعاليت خودجوش الگوي مناسبي براي اختيار بشري نيست. اما قابليت داشتن براي چنين فعاليتي شرطي مهم براي تحول اختيار راستين است.
اختيار به منزله ی حق انتخاب
در مباحث بالا گفتيم كه اگرچه ما اختيار را به حيوان نسبت نمي دهيم، با بررسي اشكال ساده تر حيات درمي يابيم كه از قابليت هاي خود چيزهاي بسياري مي توانيم بياموزيم. تا اينجا دانستيم كه موجودات زنده نظام هايي هدفمند دارند و هنگامي كه رفتار از پيش تعيين شده اي متناسب با موقعيت وجود نداشته باشد، به طور خودجوش و اتفاقي عمل مي كنند و در برابر محيط واكنش نشان مي دهند تا رفتار خود را شكل داده، اهداف خود را تغيير دهند.
چه شرايطي را بايد به اين فعاليت خودجوش اما رو به هدف اضافه كرد تا اختيار خوانده شود؟ يكي از بحث هاي اصلي اين گفتار اين است كه مي توان گفت عمل « آزاد » عملي است كه علت آن خود فرد است و فعلش را خود تعيين مي كند. اختيار هميشه مراتبي دارد- هيچ فاعلي كاملاً مستقل از محرك هاي زيستي پيشين يا تأثير محيط، عمل نمي كند ( و هيچ كس نبايد انتظار داشته باشد كه به اين معنا مختار باشد، زيرا حيات زيستي و جامعه در تأمين بقاي ما نقش دارند ). بنابراين، پرسش اين است كه چگونه اراده فرد به تدريج در محدوده ارتباط متقابل پويا بين فعاليت ناشي از شرايط زيستي و واكنش به محيط،پديد مي آيد. گمان مي كنم كه قابليت هاي شناختي زير، كه تقريباً به طور مطلق در انسان پيدا مي شود، پيش شرط هاي ضروري باشند:
1 – زبان نمادين
2 -علم به ذات و تعالي خويشتن
3 – توان مجسم كردن شرايط رفتاري كه مستلزم اعمال آينده خود فرد است
4 – توان پيش بيني پيامدهاي چنين اعمالي.(18)
زبان و تعالي. ترنس دِكُن (Terrence Deacon) مي گويد زبان براي جدا ساختن رفتار از انگيزه هاي فوري و از لحاظ زيستي بسيار مهم، ضروري است تا بتوان اهداف مرتبه بالاتر را دنبال كرد. وي پاره اي از آزمايش هاي سازنده را بر روي ميمون ها انجام مي دهد. به ميمون فرصت داده مي شود تا از دو توده شكلات نابرابر، يكي را انتخاب كند؛ او همواره توده بزرگ تر را برمي گزيند. سپس وضعيت را پيچيده تر مي كنند: ميمون انتخاب مي كند، اما آزمايش كننده توده انتخاب شده را به ميموني ديگر مي دهد و توده كوچك تر نزد اوّلي باقي مي ماند. كودكان بزرگ تر از دو سال زود تشخيص مي دهند و توده كوچك تر را انتخاب مي كنند. اما ميمون ها سخت و دشوار تشخيص مي دهند؛ آنان بارها و بارها با نگراني و اضطراب مي نگرند كه قسمت بيشتر شكلات ها از آنها گرفته مي شود.
دِكُن مي گويد اين كار براي ميمون ها مشكل به وجود مي آورد، زيرا با وجود چنين پاداشي چشمگير نمي توانند از آن بگذرند و اميال خود را در شرايط عملي سركوب كنند، امري كه موجب مي شود برخلاف آن چيزي عمل كنند كه در حالت عادي انجام مي دادند.
آزمايش باز هم پيچيده تر مي شود. به ميمون مي آموزند كه تعداد را نيز با دسته شكلات همراه سازد. وقتي به او فرصت داده مي شود كه عدد را انتخاب كند و نه يك دسته شكلات را، ميمون بلافاصله عددي را انتخاب مي كند كه با دسته كم تر شكلات است.
دِكُن مي گويد كه تصوير نمادين به كاستن نيروي انگيزش در تحريك رفتار كمك مي كند. بدين سان، وي مي گويد كه توان فزاينده در آفرينش نمادها همواره پاسخ ها را از سرعت ناشي از انگيزش رها مي سازد. بنابراين، زبان يك قسمت از راه حل براي مسئله اختيار است. زبان به شناخت توانايي ما در جدا ساختن رفتار از انگيزه هاي زيستي كمك مي
كند.(19)
آزمايش با ميمون معماي ديگري را در مسئله اختيار نشان مي دهد. آنچه ميمون ها در مرحله اول آزمايش نمي توانند انجام دهند، تنظيم رفتار خود، رويّه شناختي خود و موضوعي است كه به آن توجه دارند. اين توان در ارائه جنبه هايي از فرايندهاي شناختي خود به گونه اي كه بتوان آنها را ارزيابي كرد، چيزي است كه من آن را استعلاي خويشتن (self-transcendence) مي خوانم. دِنت (Dennett) در اشاره به اينكه پيشرفت فزاينده در گريز از جبرگرايي زيستي ساده وقتي حاصل مي شود كه ظرفيت شناخت الگو تنها متوجه خود او باشد، از هوفستاتر(D.R.Hofstadter) پيروي مي كند. فردي كه نه تنها به الگوهاي محيط خود بلكه به الگوهايي در واكنش هاي خود در برابر الگوهاي محيطش حساس است، گامي مهم برداشته است.(20) اصطلاح دِنت براي اين توانمندي، « فرارفتن » ( go meta)است- اصطلاحي كه از بازنمودهاي فرد حكايت دارد و در برابر واكنش هاي فرد واكنش نشان مي دهد. « نيروي فرد در تكرار نيروهاي خودش به اين طريق، و استفاده از هر ترفندي در ترفندهاي موجودش پيشرفتي است كه در بسياري از حوزه ها كاملاً شناخته شده است: جرياني از فرايندها كه از فعاليت جاهلانه به فعاليت پيچيده منتهي مي شود. »(21)
نمودار مك كِي چنين نظامي را ارائه مي دهد (نمودار 7). در اينجا نظام نظارتي نمودار 6 به دو جزء تقسيم شده است: مقايسه كننده فراتر= meta-comparator(MC) و نظام سازمان دهنده فراتر feed-forward system=FF از محيط دريافت مي كند. MC مي تواند نوعي ناهماهنگي را نه تنها ميانIr و Ig بلكه بين فعاليّت ها و اهداف خودش تشخيص دهد. MC اطلاعات را به سوي MO مي فرستد كه به نوبه خود O را در جهتي سوق مي دهد كه شيوه متفاوتي را پيش مي گيرد.
پينوشتها:
1.فرد درتسكه Fred Drerske « رويدادهاي ذهني، علل سازمان دهنده رفتار » در اثر ويراسته Alfred Mele و John Heil در:
Mental Causation (Oxford: Clarendon Press, 1995), 121-136; 122-3.
2.راجر اسپري Roger W.Sperry، در:
Scienceand Moral Priority: MergingMind, Brain, and Human Values (New York: Columbia University Press, 1983), 117.
3.دونالد كمپبل، « عليّت نزولي در سيستم هاي زيستي تنظيم يافته به صورت سلسله مراتب »، در اثر ويراسته T.Dobzhansky و F.J.Ayala با عنوان:
Studies in the Philosophy of Biology: Reduction and Related Problems(Berkley and Los Angeles: University of California Press, 1974), 179-186; 181.
4.همان، ص 180.
5.همان، ص 180-181.
6.مفيدترين شرح جديد درباره عليت نزولي از رابرت وَن گيوليك Robert Van Gulick است. رك: « در اينجا چه كسي مسئول است؟ و چه كسي امور را برعهده دارد؟ » در اثر گردآمده و ويراسته Heil و Mele با عنوان:Mental Causation، ص 233-256.
7.معادلي بهتر از اين نيافتم. داروينيسم عصبي، در مورد چگونگي كاركرد مغز و دستگاه عصبي است. به اين ترتيب كه دستگاه عصبي در هر فردي به صورت نظامي دقيق كار مي كند كه شبيه به انتخاب طبيعي در تكامل است، اما با سازوكاري متفاوت. با پي ريختن مبنايي عصبي براي دسته بندي اشياي جهان، ادراك، عمل و دانستن را متحد مي سازد. اين نظريه نيز در ديدگاه ما از حافظه كاملاً بازنگري مي كند، و آن را فرايندي پويا در طبقه بندي چيزها مي داند، و نه همانند سازي. ارتباط رفتار را با زيست شناسي توضيح مي دهد. اين نظريه در خصوص
مسئله ذهن و بدن و سرچشمه هاي علم و اساس ادراكي زبان بحث هاي جديدي را مطرح كرده است. كتابي با همين عنوان (Neural Darwinism) به قلم كرارد اِدِلمن نوشته شده است-م.
8.مثلاً بنگريد به اثر Greald M.Edelman با عنوان:
Bright Air, Brilliant Fire: On The Matter of the Mind (New York: Harper Collins, 1992).
9.جين بوريدان Jean Buridan حكايت الاغ گرسنه اي را نقل مي كند كه كه بر سر دو راهي ايستاده با مسافتي يكسان كه در انتهاي هر دو يونجه است و نمي تواند تصميم بگيرد و يكي را بر ديگري ترجيح دهد. سرانجام از فرط گرسنگي جان مي دهد- م.
10.نيكولاس رشر Jean Buridan Nicholas Rescher در اثر گردآوري و ويراسته پاول ادواردز،
The Encyclopedia of Philosophy, vol 1 ( New York and London: Macmillan,1967), 428.
رشر يادآور مي شود كه مخالفان بوريدان از مسئله اي مشابه الهام گرفته بودند كه غزالي به آن باور داشت به اين ترتيب كه خرماهاي شيرين مساوي را مطرح مي كردند.
11.گمان مي كنم جلوگيري از عمل خود جوش ديگر، جنبه مهم ديگري از به كارگيري اختيار در مورد انسان است، اما در اينجا نمي توانم به بحث در آن بپردازم.
12.مارتين هايزنبرگ Martin Heisenberg اقدام به عمل و قدرت عمل با اراده به طور دلخواه در حيوانات توسّط
Beatuix Schieffer of “Initiale Aktivita und willkurverhalten bei Tiven”, Naturwissenschaften, (1983): 70-78.
13.كلمه « اتفاقي » را داخل گيومه گذاشتم چون معلوم نيست كه اين اصطلاح براي چنين رويدادي مناسب باشد. « اتفاقي »معمولاً بدون علت تعريف شده است. اين حركت ها بدون علت نيستند- سيستم عصبي آنها را به وجود مي آورد. با اين حال به نظر مي رسد كه اتفاقي باشند از اين نظريه كه الگوي قابل تشخيصي ندارند و نسبت به تغييرات محيط واكنش نشان نمي دهند. هايزنبرگ مبناي عصبي اين رفتارها را به فعاليت خودجوش سلول هاي مغزي
نسبت مي دهد: سلول هاي عصبي كه بدون عللي ظاهري قابليت هايي منظم يا نامنظم را از خود نشان مي دهند، در همه انواع مغزها پيدا شده اند. آيا اين رويدادها درواقع اتفاق است ( به مفهومي كه به بعضي رويدادهاي كوانتوم نسبت داده مي شود )، و يا آيا « متغيرهاي پنهاني » وجود دارند؟
14.دِنت Dennett در Elbow Room، ص 66-73.
15.اين نمودار از دونالد مك كي Donald Mackay است، رك:
Behind the Eye Oxford:Blackwell,1991),42-43
16.مك كي، Behind the Eye، ص 50-51.
17.مارتين هايزنبرگ، « اختيار و سازمان كلي رفتار » در اثر گردآمده و ويراسته C.p.Kyriacou و .R.J.Greenspan با عنوان:
Flexibility and Constraint in Behavioral System(New York:John Wiley and Sons,1994)
18.من در اينجا دقيقاً از وَرِن براون پيروي مي كنم، « ديدگاهي شناختي عصبي درباره اختيار»،
Center for Theology and the Natural Sciences Bulletin,19:1(Winter
1999):22-29
19.دِكُن، The Symbolic Species، ص 413-415.
20.دِنِت، Elbow Room، ص 29؛ كه به D.R.Hofstadter، اشاره دارد، « آيا خلاقيت را
مي توان ماشيني كرد»،
Scientific American,247(September 1982):18-34
21.همان.
22.براون، « ديدگاهي شناختي عصبي درباره اختيار»، ص 27.
23.بايد در اينجا به خاطر داشت كه تكرار مجدد تعالي نفس هميشه ممكن است. من به محض اين كه در ترديد مي افتم كه اصول اخلاقي من صرفاً اموري متعارف اند كه آنها را مورد ارزيابي قرار داده ام، ممكن است در نتيجه آنها را تغيير دهم.
24.موضوع ديگري كه در نوشته هاي فلسفي با اين استدلال ارتباط دارد اين است كه اختيار مستلزم آن است كه فاعل مي توانسته است به گونه ديگري عمل كند، يا ممكن بود در شرايط برابر دقيقاً به نحوي ديگر عمل كند. دِنت به طور قانع كننده اي بر ضد اين تحليل از اختيار سخن گفته است؛ بر اين اساس كه شرايط يكسان هرگز خود را نشان نمي دهند و در نتيجه، هيچ راهي براي شناخت يك عمل خاص وجود ندارد كه آيا از روي اختيار است يا نه. اين ضابطه اي است كه در عمل هرگز نمي توان آن را به كار برد و دقيقاً به دلايل عملي است كه بايد بفهميم اختيار به كجا منتهي مي شود.
25.مثلاً بنگريد به اثر پننبرگ با عنوان:
Jesus-God and Man (Philadelphia:Westminster,1968).
منبع مقاله :
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ