مطهري نماد عقل سرخ
سال پنجاه و هفت؛ انقلاب شعله ور شده است و ذهن و زبان جامعه در تصرف شور و حال حماسي است، فرقي نميكند كه باشي و از چه صنف و چه فرقه اي؟ جوان يا پير، روحاني يا دانشگاهي، روشنفكر يا عامي، مذهبي يا غير مذهبي… تب سياست چنان بالاست كه بازار تفكر و فلسفه و حكمت و عرفان را از رواج و رونق انداخته است، كتابهاي فلسفي و تئوريك آن مايه به كار مي آيند كه ويترين سياست را تكميل كنند !
مطهري نماد عقل سرخ
نويسنده: عبدالرضا رضائي نيا
1پاك
به صداقت سپيده دم ميخواند،
تا نهايت انسان را
عريان دريابيم،
مي آمد،
ـ در نقطه هاي مبهم شك و اشك ـ
اسرار اشراقي و رستن را
برسينه مينوشت و نمي رفت
و چشم نميبست،
فاتح ديدهها بود…
سال پنجاه و هفت؛ انقلاب شعله ور شده است و ذهن و زبان جامعه در تصرف شور و حال حماسي است، فرقي نميكند كه باشي و از چه صنف و چه فرقه اي؟ جوان يا پير، روحاني يا دانشگاهي، روشنفكر يا عامي، مذهبي يا غير مذهبي… تب سياست چنان بالاست كه بازار تفكر و فلسفه و حكمت و عرفان را از رواج و رونق انداخته است، كتابهاي فلسفي و تئوريك آن مايه به كار مي آيند كه ويترين سياست را تكميل كنند !
در اين ميانه «استاد مرتضي مطهري» وضعيتي يگانه دارد، او كه سنگربان بيدار تفكر ديني است، گر چه آني از تكاليف انقلابي اش غافل نميشود، بيش و پيش از هر چيز، به رصد جريانهاي فكري قد بر افراشته است.
چاپ هشتم «علل گرايش به ماديگري» بناست تا در چنين حال و هوايي به جامعه تقديم شود. استاد نوشتن مقدمه اي ـ نسبتآ ـ مبسوط را بر اين چاپ ضرورت ميبيند. خلاصه مقدمه از اين قرار است كه تفكر ماترياليستي ـ پس از پنجاه سال تلاش بي ثمر ـ با تشبث به دو نيرنگ نو به ميدان آمده است؛ يكي «تحريف شخصيتها» و ديگري «تفسير مادي آيات قرآن با حفظ پوشش ظاهري آنها» و اين هر دو براي مسخ و مصادره فرهنگ ديني و معنوي به نفع مادي گري .
استاد براي پرهيز از كلي گويي به مصداقها مي پردازد، با ذكر سه شاهد مثال، كه تامل در زواياي هر يك از آنها روشنگري هاي بسيار به ارمغان مي آورد. اگر استاد مجال مي يافت، بي ترديد بازخواني مصداقها و تحليل جوانب ماجرا گستره اي فراتر از يك مقدمه مييافت اما شايد احساس پايان مجال و درك و دريافت نزديكي هنگام كوچ ابدي او را وا مي دارد كه به اغتنام فرصت در اندازه هاي يك مقدمه سطرهايي هوشمندانه را به يادگار بگذارد، تا بعد… اما فرصت بعدي در كار نيست و استاد چند ماه پس از اين مقدمه به شهادت مي رسد. بر اين سطرها درنگي ميكنيم.
2
شاهد مثال نخست، پيش درآمد «احمد شاملو» بر ديوان خواجه شيراز است كه بنا بر روايت استاد مطهري، تحريف شخصيت معنوي حافظ و مصادره او به نفع الحاد را نشانه گرفته است؛ «يكي از شاعران به اصطلاح نو پرداز، اخيراً ديوان لسان الغيب خواجه شمس الدين محمد شيرازي را با يك سلسله اصلاحات كه داستان «شَدُرُ سنا» را به ياد مي آورد، به چاپ رسانيده و مقدمه اي بر آن نوشته است، مقدمه خويش را اين چنين آغاز ميكند :
«به راستي كيست اين قلندر يك لاقباي كفر گو كه در تاريكترين ادوار سلطه ريا كاران زهد فروش، در ناهار بازار زهد نمايان… يك تنه وعده رستاخيز را انكار ميكند، خدا را عشق و شيطان را عقل ميخواند و شلنگ انداز و دست افشان ميگذرد كه :
اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولي
وين دفتر بي معني غرق ميناب اولي…
… و يا آشكارا به باور نداشتن مواعيد مذهبي اقرار ميكند
… كيست اين «كافر» كه چنين به حرمت در صف پيغمبران و اولياء اللهش مينشانند.»(1)
استاد مطهري ميتواند با تمسك به شان فيلسوفانه و فقيهانه خود پرداختن به مقدمه يك ديوان شعر را دون شان خود داشته و سكوت اختيار كند، يا آن كه با پشتوانه قرار دادن شور و حال انقلابي و اسلامي مردم مسلمان با حكم به تكفير شاعر غائله را فيصله دهد، يا آن كه ـ دست كم ـ با طعن بر رگه هايي از ملامتيگري او شخصيت اش را به چالش بكشاند، رگه هايي پر رنگ كه خود شاعر نو پرداز از ابراز آن ابايي نداشت. اما استاد «زمان شناسانه» شان متفكرانه خود را پاس مي دارد كه مقام نقد فكر و تضارب آراء از مقام تكفير و ناسزا جداست و در دفاع از دين و معنويت و ادب و عرفان ميتوان ـ و بايد ـ به اخلاق و ادب پاي بند بود و دهان به دشنام نيالود كه التزام به اين دو به هيچ روي نشان فقدان حميت و غيرت ديني نيست.
از سوي ديگر، استاد مطهري «شاگرد برجسته» علامه بي بديل طباطبايي بزرگ است كه با حافظ انسي عميق دارد و گذشته از روايت شاگردان برجسته روحاني ايشان، روايت «سيد حسين نصر» در زندگينامه خود نوشته اش و روايت «داريوش شايگان» در زير آسمانهاي جهان، حكايت دلدادگي و دلبري شگفت علامه در آفاق مهر ورزي به لسان الغيب است. با چنين پيشينه اي، «استاد مطهري» در مجال محدود يك مقدمه جدي ميكوشد تا با تكيه بر استدلال و آوردن ابيات متعدد از شعر حافظ و استناد به اقوال معاصران حافظ درباره شخصيت او، سستي خوانش و تاويل امثال «شاملو» را آشكار سازد، ضمن آن كه با حسرتمندي از كوتاهي مجال، به سلسله گفتارهاي دانشكده الهيات درباره «عرفان حافظ» اشاره كرده و آرزو ميكند كه به تنظيم و نشر يادداشتهاي بيشتراش در اين باره توفيق يابد.(2)
3
شاملو ـ البته ـ در سالهاي بعد با بيان تاويلهاي شگفت و تحليلهاي جنجالي از شعر سعدي و شاهنامه فردوسي نشان داد كه با نگاهي ژورناليستي و خام دستانه ـ از اين جنس ـ هيچ گونه همدلي را در شاعران و اديبان نوپردازي كه با متون كلاسيك ادب فارسي انس و آشنايي دارند، بر نمي انگيزد. بل به عكس، چنان كه در ماجراي حكيم طوس ديديم، اعتراض صريح بسياري از اديبان و روشنفكران و حتي دوستان و شيفتگان خويش را نيز برانگيخت، از خيل آن اعتراضها، تعابير «مهدي اخوان ثالث» شاعر نامدار معاصر بيشتر در يادها ماند.
به علاوه، گذشت سه دهه از اين ماجرا بر آن قاعده بنيادين مهر تا كيد زد كه هر متن و تاويلي ـ در فرجام ـ بايد از سنخيت برخودار باشند و در رويكردهاي هرمنوتيك ،نميتوان هر تاويلي را بر هر متني تحميل كرد و به يقين، برخي از متنها از پذيرش برخي و بسياري تاويلها امتناع ميكنند؛ هم از اين روست كه متني از جنس شعر حافظ ـ هرگز ـ تاويل هاي ماترياليستي را بر نميتابد؛ به ديگر سخن، چنين تاويلي از شعر حافظ همان قدر راه به بيراهه ميبرد كه تاويل عرفاني و معنوي از شعر «الف با مداد»! و در يك كلام، ضرورت بازخواني و تحليل هاي نو از متون كهن ـ هرگز ـ به منزله مجوز ارائه تاويل هاي معارض با ذات و بن مايه متن نخواهد بود.
4
شاهد مثال ديگر ـ در مقدمه استاد مطهري بر كتاب «علل گرايش به ماديگري» كتابي است به نام «حلاج»، نويسنده اين كتاب هم شاعري است نوپرداز و سمتگيري ايشان در روي آوردن به «حلاج» در تداوم همان پروژه «تحريف شخصيتهاست» كه به تعبير استاد «كوششي است تا از اين راه يعني تحريف شخصيتهاي مورد احترام، اذهان را متوجه مكتب و فلسفه خود بنمايند». تفاوت اين كتاب با كتاب پيش در اين است كه در نوشته اي مفصل با صراحت و تاكيدي دو چندان بر متد ديالكتيك ماركسيستي به مصادره حلاج مينشيند، استاد مطهري مينويسد: «يكي ديگر از شخصيتهايي كه اخيراً مادي مسلكان براي توجيه خود دست به تعريف او زده اند، حسين بن منصور حلاج است. حلاج يك شخصيت جنجال انگيز در جهان اسلام است… برخي مادي مسلكان معاصر خواسته اند از «حلاج» يك مادي منكر خدا بسازند كه نه تنها اعتقاد به خدا نداشته است، به هيچ وجه هم نميخواسته با ادعاي حلول خدا در خود، به خدا رسيدن و خدا شدن خود را تبليغ كند، بلكه ميخواسته انديشه انكار خدا را تبليغ كند… طبق نظر اين مدعيان، حلاج نه تنها يك ماترياليست تمام عيار بوده، منطقاً نيز از منطق ديالكتيك پيروي ميكرده است، يعني ماترياليسم او، ماترياليسم ديالكتيك بوده و همان فلسفه و منطق را داشته كه هزار سال بعد از او ماركس وانگلس با تكيه بر ماترياليسم فوير باخ و منطق هگل در جهان علم كردند… كتابي اخيراً به نام حلاج منتشر شده… اين كتاب مدعي است كه حلاج در دوره آخر عمر خود يك ماترياليست تمام عيار بوده و مدعي است كه افكار مترقي ماترياليستي حلاج همه در آن عده از آثار او بوده كه سوزانده شده و اثري از آنها در دست نيست. آنچه بر دوره الحاد او دلالت دارد، «انا الحق» گفتن او و يا اشعار معروف «اُقْتُلُوني يا ثقاتي ان في قَتْلي حياتي» است كه به اصطلاح، مفهومي ديالكتيكي دارد زيرا زندگي را در درون مرگ جستجو ميكند.»(3)
5
نيرنگ ديگري كه استاد مطهري در اين مقدمه بيدار گرانه به آن اشاره مي كند، «تفسير مادي از قرآن» است؛ نمونه ديگري از دستاويزهاي تبليغي مادي گرايان براي مسخ مفاهيم ديني و مبارزه با مذهب با تمسك به شيوه قديمي «مذهب عليه مذهب» البته در جامه و جمالي نو؛
«ماترياليسم در ايران، دريكي دو سال اخير، به نيرنگ تازه اي بسي خطرناكتر از «تحريف شخصيتها» دست يازيده است و آن «تحريف آيات قرآن» و تفسير مادي محتواي آيات با حفظ پوشش ظاهري الفاظ است… من ترجيح مي دهم در مطالبي كه ميخواهم تذكر دهم خود اين نويسنده و يا نويسندگان را كه فرض ما فعلاً بر اين است كه اغفال شده اند و قصد خيانتي در كار نيست، مخاطب قرار دهم.
عزيزان من… كي و كجا وضع تفسير مفسر آنچنان بوده كه شما نوشته ايد؟ آيا تاريخ را با چشم به هم گذاشتن و خطا به سرائي ميتوان رقم زد؟… از نظر شما… تمام مسائل قرآن بر محور انقلاب و فلسفه انقلاب است، خداوند حزب تشكيل داده و حزب خدا، همه نيروهاي متكامل جهان، داراي هر عقيده و مذهب ميباشند… شما از وجدان انقلاب و صداقت انقلابي دم مي زنيد. همان وجدان و صداقت انقلابي شما را به گواهي ميطلبم.»()4
در ادامه، با نقل قولهاي متعددي از جزوه اي كه گروه فرقان به نام تفسير منتشر كرده اند، ديدگاه هاي آنان را به چالش ميكشد، در اين جزوه تفسيري، با مهارتي محيرالعقول مفاهيمي چون دنيا، آخرت، ايمان، غيب، نماز و از همه مهمتر خداوند تفسير به راي شده و مفاهيم ديالكتيكي ماركسيستي براساس متد تفسير انقلابي بيرون كشيده ميشود و استاد با تاكيد بر آن كه آن زمان هنوز برايشان معلوم نشده كه نويسندگان آن تفسير عجيب و غريب اغفال شده اند يا آن كه عاملانه قصد خيانت در سر دارند، آنها را با تعبير «عزيزان من» مورد خطاب قرار مي دهند كه شگفتا، اندكي بعد با واژگاني از جنس گلوله پاسخ ميگيرند! فرقان و فرقانيان و آدمهاي همسو در آن سالها، كتابها و جزوه هاي متعددي با رويكرد تفسير ماترياليستي از قرآن منتشر كردند. ماجراي فكري اين طيف ميتواند دستمايه پژوهشي مفصل قرار گيرد كه با تحليل وبازشناسي و ريشه يابي و درنگ بر پي آمدهاي چنين رويكردي مايه روشنگري راه دوستداران انديشه اصيل ديني گردد، به علاوه، راه را بر بازگشت دوباره رويكردهايي هم سنخ با آن را در فضاي انديشگي جامعه مسدود كند.
6
زندگي فرهنگي و فكري استاد «مرتضي مطهري» سرشار از اين دست فرازهاي زيباست اما در اين جا دوست دارم بر اين نكته تاكيد كنم كه گرچه آن آينه دار خرد و روشني را در فلسفه و فقه و تفسير و كلام و اصول شاني پر ارج و والا ست، اما براي من و امثال من در دنياي پر تنش امروز ـ كه شاهد ظهور نه به نوعي موجها و جريانها و نحله هاي گونه گونيم ـ آن بخشش از زندگي پر بركت ايشان جذابتر است كه به حضور هوشمندانه در زمان و زمانشناسي مربوط ميشود، شايد در مجالي ديگر به جلوههاي ديگري از داد و ستد فكري و تعامل فرهنگي استاد با شخصيتها و جريانهاي فكري بپردازم اما به اجمال اشاره ميكنم به، نحوه تعامل ايشان با شخصيت هايي چون مهندس بازرگان، دكتر سحابي، دكتر شريعتي، دكتر زرين كوب، دكتر معين، آيت الله صالحي نجف آبادي، دكتر سيد حسين نصر و ماجارهاي فكري جذابي چون ماجراي مجله زن روز و نوشتن مجموعه مقالات نظام حقوق زن در اسلام، نقد ايشان بر فيلم پورونوگراف آن روزگار، ماجراي كتاب مسئله حجاب و پاسخهاي استاد به ديدگاه هاي متحجرانه يكي از فضلا، قضيه كتاب سوزي ايران و مصر و شكلگيري خدمات متقابل اسلام و ايران، قصه دانشكده ادبيات و چالش با آريانپور، حكايت «داستان راستان» و چشيدن ملامت ظاهر بينان پرت افتاده از زمان و همين گونه شيوه حضورشان در عرصه مبارزه سياسي كه از مجموعه اين حركت ميتوان به روح والا، دل دردمند و سر پرشور و جان سرشار از خرد ورزي و زمانشناسي آن عاشق غريب و آن فرزانه فقيد پي برد كه با تمام توش و توان، به علم و عمل و صدق و صفا و عشق ورزي در روزگار غربت دين به مرزباني آفاق اسلام اصيل برخاسته اند، اسلام زلال و بي غبار كه نه به تحجر و پيرايه و خرافه تن مي دهد نه به مسخ و استحاله و التقاط.
جالب اين است كه استاد ـ در گفتاري مشهور ـ از دو طيف «منافقان زيرك» و «زاهدان احمق» ياد ميكنند كه در طول تاريخ براساس اصيل تاخته اند. با اين همه، از دو نكته مهم نبايد غفلت ورزيد؛
اول آن كه نبايد با اغراقها و مبالغه ها، بزرگان را در مقام معصوم نشاند و راه را بر نقد تفكر، متد فكري و بررسي نقصها و كاستيهاي محتمل بست. هر گونه اغراق درباره انسانهاي والا ـ در هر عرصه اي ـ در مرتبت نخست، ظلم به خود آن شخصيت هاست، و در مرتبت بعد ظلم به انسانيت و حق پرستي. گناه محبان غالي كه از مبغضان و دشمنان قسم خورده نيست !
نكته ديگر آن كه، هر گونه تلاشي در مصادره فرزانگاني نظير استاد مطهري به نفع جناحها دستههاي سياسي ـ در واقع ـ خيانتي است به مطهري و آرمان و ايمانش؛ فرو كاستن و تقليل و تنازل انديشه هاي والاي اوست به سطح نازل تنازعات و روز مرگي هايي كه در بسياري از موارد ـ به تعبيرحضرت روح الله ـ ريشه در نفس پرستي و شرك دارند.
7
فارغ از داوري درباره همه اين ماجراهاي فرهنگي و فكري، جنس مواجهه استاد با چنين قضايايي ـ در نوع خود ـ درس آموز است و از جمله درسها اين كه در روزگار نو و در مواجهه با صورتهاي نو به نو از ترديد و تشكيك و انكار، به جاي طرد و تكفير بايد پرسشها و شكها و انكارهاي نهفته در اين رويكردها را شكافت و به آن پاسخ روشن و مسئول داد و به جاي زخمي كردن افراد ـ كه اغلب برانگيختن عنادها وعصبيتها را در پي دارد ـ بايد به ريشه ها، زمينه ها و جريانها پرداخت تا راه، خضوع در برابر حقيقت مسدود نگردد.
به علاوه، بايد از استاد فقيد آموخت كه دانشوران دردمند ـ خود ـ به سراغ پرسش ها و ترديدها مي روند، كه پرسشگران اين روزگار، بيشتر و پيشتر از پرسشگري سوداي پاسخ در سر دارندو عجول تر از آنند كه پرسشها را در كوره درنگها و دانشوري ها و رجوع به عالمان به پاسخي اصيل برسانند،به تعبيري بهتر، عالمان ژرف نگر ـ خود ـ پرسشهاي خفته و نهفته را باور ميكنند كه طبيبان دوار و درياب اند!
سخن آخر آن كه اكنون سي سال از كوچ مطهري گذشته است، بسياري از مخاطبان او در ماجراهاي فكري ـ نيز ـ در گذشته اند جريانهاي فكري ـ اما ـ هم چنان در آمد و شدند؛ با تفسيرهاي محير العقولتر از دين و عرفان و ادبيات، اين بار اما بُن مايههاي ماترياليستي از قبله شرقي رو برگردانده و سر و دل به آرمان شهر غربي سپرده اند .
اكنون از اين چشم انداز زماني، به روشني ميتوان ديد كه آن شيخ شهيد نماد «عقل سرخ» است و اين تعبير به گمان من ـ با سويههاي اشراقي و ايراني اش ـ زيباترين و موجزترين تعبيري است كه زندگي و مرگ استاد «مرتضي مطهري» را بيان ميتواند كرد.
راستي را، اكنون غياب چشمان بيدار و درخشنده آن «عقل سرخ» بيشتر حس ميشود ؛ روز به روز بيشتر و بيشتر !
موجهاي همهمه و تشويش…
سطرهاي دغدغه و ترديد…
خطهاي دل فريب شكست…
به همين سادگي
ـ آري ـ
ما مرغان درنگ و رنگ
در حاشيه غبار و رؤيا غنوديم،
وقتي آن سيمرغ بي قرار
به قاف ابد در آويخت ؛
شوريده
در باراني سرخ…
به صداقت سپيده دم ميخواند،
تا نهايت انسان را
عريان دريابيم،
مي آمد،
ـ در نقطه هاي مبهم شك و اشك ـ
اسرار اشراقي و رستن را
برسينه مينوشت و نمي رفت
و چشم نميبست،
فاتح ديدهها بود…
سال پنجاه و هفت؛ انقلاب شعله ور شده است و ذهن و زبان جامعه در تصرف شور و حال حماسي است، فرقي نميكند كه باشي و از چه صنف و چه فرقه اي؟ جوان يا پير، روحاني يا دانشگاهي، روشنفكر يا عامي، مذهبي يا غير مذهبي… تب سياست چنان بالاست كه بازار تفكر و فلسفه و حكمت و عرفان را از رواج و رونق انداخته است، كتابهاي فلسفي و تئوريك آن مايه به كار مي آيند كه ويترين سياست را تكميل كنند !
در اين ميانه «استاد مرتضي مطهري» وضعيتي يگانه دارد، او كه سنگربان بيدار تفكر ديني است، گر چه آني از تكاليف انقلابي اش غافل نميشود، بيش و پيش از هر چيز، به رصد جريانهاي فكري قد بر افراشته است.
چاپ هشتم «علل گرايش به ماديگري» بناست تا در چنين حال و هوايي به جامعه تقديم شود. استاد نوشتن مقدمه اي ـ نسبتآ ـ مبسوط را بر اين چاپ ضرورت ميبيند. خلاصه مقدمه از اين قرار است كه تفكر ماترياليستي ـ پس از پنجاه سال تلاش بي ثمر ـ با تشبث به دو نيرنگ نو به ميدان آمده است؛ يكي «تحريف شخصيتها» و ديگري «تفسير مادي آيات قرآن با حفظ پوشش ظاهري آنها» و اين هر دو براي مسخ و مصادره فرهنگ ديني و معنوي به نفع مادي گري .
استاد براي پرهيز از كلي گويي به مصداقها مي پردازد، با ذكر سه شاهد مثال، كه تامل در زواياي هر يك از آنها روشنگري هاي بسيار به ارمغان مي آورد. اگر استاد مجال مي يافت، بي ترديد بازخواني مصداقها و تحليل جوانب ماجرا گستره اي فراتر از يك مقدمه مييافت اما شايد احساس پايان مجال و درك و دريافت نزديكي هنگام كوچ ابدي او را وا مي دارد كه به اغتنام فرصت در اندازه هاي يك مقدمه سطرهايي هوشمندانه را به يادگار بگذارد، تا بعد… اما فرصت بعدي در كار نيست و استاد چند ماه پس از اين مقدمه به شهادت مي رسد. بر اين سطرها درنگي ميكنيم.
2
شاهد مثال نخست، پيش درآمد «احمد شاملو» بر ديوان خواجه شيراز است كه بنا بر روايت استاد مطهري، تحريف شخصيت معنوي حافظ و مصادره او به نفع الحاد را نشانه گرفته است؛ «يكي از شاعران به اصطلاح نو پرداز، اخيراً ديوان لسان الغيب خواجه شمس الدين محمد شيرازي را با يك سلسله اصلاحات كه داستان «شَدُرُ سنا» را به ياد مي آورد، به چاپ رسانيده و مقدمه اي بر آن نوشته است، مقدمه خويش را اين چنين آغاز ميكند :
«به راستي كيست اين قلندر يك لاقباي كفر گو كه در تاريكترين ادوار سلطه ريا كاران زهد فروش، در ناهار بازار زهد نمايان… يك تنه وعده رستاخيز را انكار ميكند، خدا را عشق و شيطان را عقل ميخواند و شلنگ انداز و دست افشان ميگذرد كه :
اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولي
وين دفتر بي معني غرق ميناب اولي…
… و يا آشكارا به باور نداشتن مواعيد مذهبي اقرار ميكند
… كيست اين «كافر» كه چنين به حرمت در صف پيغمبران و اولياء اللهش مينشانند.»(1)
استاد مطهري ميتواند با تمسك به شان فيلسوفانه و فقيهانه خود پرداختن به مقدمه يك ديوان شعر را دون شان خود داشته و سكوت اختيار كند، يا آن كه با پشتوانه قرار دادن شور و حال انقلابي و اسلامي مردم مسلمان با حكم به تكفير شاعر غائله را فيصله دهد، يا آن كه ـ دست كم ـ با طعن بر رگه هايي از ملامتيگري او شخصيت اش را به چالش بكشاند، رگه هايي پر رنگ كه خود شاعر نو پرداز از ابراز آن ابايي نداشت. اما استاد «زمان شناسانه» شان متفكرانه خود را پاس مي دارد كه مقام نقد فكر و تضارب آراء از مقام تكفير و ناسزا جداست و در دفاع از دين و معنويت و ادب و عرفان ميتوان ـ و بايد ـ به اخلاق و ادب پاي بند بود و دهان به دشنام نيالود كه التزام به اين دو به هيچ روي نشان فقدان حميت و غيرت ديني نيست.
از سوي ديگر، استاد مطهري «شاگرد برجسته» علامه بي بديل طباطبايي بزرگ است كه با حافظ انسي عميق دارد و گذشته از روايت شاگردان برجسته روحاني ايشان، روايت «سيد حسين نصر» در زندگينامه خود نوشته اش و روايت «داريوش شايگان» در زير آسمانهاي جهان، حكايت دلدادگي و دلبري شگفت علامه در آفاق مهر ورزي به لسان الغيب است. با چنين پيشينه اي، «استاد مطهري» در مجال محدود يك مقدمه جدي ميكوشد تا با تكيه بر استدلال و آوردن ابيات متعدد از شعر حافظ و استناد به اقوال معاصران حافظ درباره شخصيت او، سستي خوانش و تاويل امثال «شاملو» را آشكار سازد، ضمن آن كه با حسرتمندي از كوتاهي مجال، به سلسله گفتارهاي دانشكده الهيات درباره «عرفان حافظ» اشاره كرده و آرزو ميكند كه به تنظيم و نشر يادداشتهاي بيشتراش در اين باره توفيق يابد.(2)
3
شاملو ـ البته ـ در سالهاي بعد با بيان تاويلهاي شگفت و تحليلهاي جنجالي از شعر سعدي و شاهنامه فردوسي نشان داد كه با نگاهي ژورناليستي و خام دستانه ـ از اين جنس ـ هيچ گونه همدلي را در شاعران و اديبان نوپردازي كه با متون كلاسيك ادب فارسي انس و آشنايي دارند، بر نمي انگيزد. بل به عكس، چنان كه در ماجراي حكيم طوس ديديم، اعتراض صريح بسياري از اديبان و روشنفكران و حتي دوستان و شيفتگان خويش را نيز برانگيخت، از خيل آن اعتراضها، تعابير «مهدي اخوان ثالث» شاعر نامدار معاصر بيشتر در يادها ماند.
به علاوه، گذشت سه دهه از اين ماجرا بر آن قاعده بنيادين مهر تا كيد زد كه هر متن و تاويلي ـ در فرجام ـ بايد از سنخيت برخودار باشند و در رويكردهاي هرمنوتيك ،نميتوان هر تاويلي را بر هر متني تحميل كرد و به يقين، برخي از متنها از پذيرش برخي و بسياري تاويلها امتناع ميكنند؛ هم از اين روست كه متني از جنس شعر حافظ ـ هرگز ـ تاويل هاي ماترياليستي را بر نميتابد؛ به ديگر سخن، چنين تاويلي از شعر حافظ همان قدر راه به بيراهه ميبرد كه تاويل عرفاني و معنوي از شعر «الف با مداد»! و در يك كلام، ضرورت بازخواني و تحليل هاي نو از متون كهن ـ هرگز ـ به منزله مجوز ارائه تاويل هاي معارض با ذات و بن مايه متن نخواهد بود.
4
شاهد مثال ديگر ـ در مقدمه استاد مطهري بر كتاب «علل گرايش به ماديگري» كتابي است به نام «حلاج»، نويسنده اين كتاب هم شاعري است نوپرداز و سمتگيري ايشان در روي آوردن به «حلاج» در تداوم همان پروژه «تحريف شخصيتهاست» كه به تعبير استاد «كوششي است تا از اين راه يعني تحريف شخصيتهاي مورد احترام، اذهان را متوجه مكتب و فلسفه خود بنمايند». تفاوت اين كتاب با كتاب پيش در اين است كه در نوشته اي مفصل با صراحت و تاكيدي دو چندان بر متد ديالكتيك ماركسيستي به مصادره حلاج مينشيند، استاد مطهري مينويسد: «يكي ديگر از شخصيتهايي كه اخيراً مادي مسلكان براي توجيه خود دست به تعريف او زده اند، حسين بن منصور حلاج است. حلاج يك شخصيت جنجال انگيز در جهان اسلام است… برخي مادي مسلكان معاصر خواسته اند از «حلاج» يك مادي منكر خدا بسازند كه نه تنها اعتقاد به خدا نداشته است، به هيچ وجه هم نميخواسته با ادعاي حلول خدا در خود، به خدا رسيدن و خدا شدن خود را تبليغ كند، بلكه ميخواسته انديشه انكار خدا را تبليغ كند… طبق نظر اين مدعيان، حلاج نه تنها يك ماترياليست تمام عيار بوده، منطقاً نيز از منطق ديالكتيك پيروي ميكرده است، يعني ماترياليسم او، ماترياليسم ديالكتيك بوده و همان فلسفه و منطق را داشته كه هزار سال بعد از او ماركس وانگلس با تكيه بر ماترياليسم فوير باخ و منطق هگل در جهان علم كردند… كتابي اخيراً به نام حلاج منتشر شده… اين كتاب مدعي است كه حلاج در دوره آخر عمر خود يك ماترياليست تمام عيار بوده و مدعي است كه افكار مترقي ماترياليستي حلاج همه در آن عده از آثار او بوده كه سوزانده شده و اثري از آنها در دست نيست. آنچه بر دوره الحاد او دلالت دارد، «انا الحق» گفتن او و يا اشعار معروف «اُقْتُلُوني يا ثقاتي ان في قَتْلي حياتي» است كه به اصطلاح، مفهومي ديالكتيكي دارد زيرا زندگي را در درون مرگ جستجو ميكند.»(3)
5
نيرنگ ديگري كه استاد مطهري در اين مقدمه بيدار گرانه به آن اشاره مي كند، «تفسير مادي از قرآن» است؛ نمونه ديگري از دستاويزهاي تبليغي مادي گرايان براي مسخ مفاهيم ديني و مبارزه با مذهب با تمسك به شيوه قديمي «مذهب عليه مذهب» البته در جامه و جمالي نو؛
«ماترياليسم در ايران، دريكي دو سال اخير، به نيرنگ تازه اي بسي خطرناكتر از «تحريف شخصيتها» دست يازيده است و آن «تحريف آيات قرآن» و تفسير مادي محتواي آيات با حفظ پوشش ظاهري الفاظ است… من ترجيح مي دهم در مطالبي كه ميخواهم تذكر دهم خود اين نويسنده و يا نويسندگان را كه فرض ما فعلاً بر اين است كه اغفال شده اند و قصد خيانتي در كار نيست، مخاطب قرار دهم.
عزيزان من… كي و كجا وضع تفسير مفسر آنچنان بوده كه شما نوشته ايد؟ آيا تاريخ را با چشم به هم گذاشتن و خطا به سرائي ميتوان رقم زد؟… از نظر شما… تمام مسائل قرآن بر محور انقلاب و فلسفه انقلاب است، خداوند حزب تشكيل داده و حزب خدا، همه نيروهاي متكامل جهان، داراي هر عقيده و مذهب ميباشند… شما از وجدان انقلاب و صداقت انقلابي دم مي زنيد. همان وجدان و صداقت انقلابي شما را به گواهي ميطلبم.»()4
در ادامه، با نقل قولهاي متعددي از جزوه اي كه گروه فرقان به نام تفسير منتشر كرده اند، ديدگاه هاي آنان را به چالش ميكشد، در اين جزوه تفسيري، با مهارتي محيرالعقول مفاهيمي چون دنيا، آخرت، ايمان، غيب، نماز و از همه مهمتر خداوند تفسير به راي شده و مفاهيم ديالكتيكي ماركسيستي براساس متد تفسير انقلابي بيرون كشيده ميشود و استاد با تاكيد بر آن كه آن زمان هنوز برايشان معلوم نشده كه نويسندگان آن تفسير عجيب و غريب اغفال شده اند يا آن كه عاملانه قصد خيانت در سر دارند، آنها را با تعبير «عزيزان من» مورد خطاب قرار مي دهند كه شگفتا، اندكي بعد با واژگاني از جنس گلوله پاسخ ميگيرند! فرقان و فرقانيان و آدمهاي همسو در آن سالها، كتابها و جزوه هاي متعددي با رويكرد تفسير ماترياليستي از قرآن منتشر كردند. ماجراي فكري اين طيف ميتواند دستمايه پژوهشي مفصل قرار گيرد كه با تحليل وبازشناسي و ريشه يابي و درنگ بر پي آمدهاي چنين رويكردي مايه روشنگري راه دوستداران انديشه اصيل ديني گردد، به علاوه، راه را بر بازگشت دوباره رويكردهايي هم سنخ با آن را در فضاي انديشگي جامعه مسدود كند.
6
زندگي فرهنگي و فكري استاد «مرتضي مطهري» سرشار از اين دست فرازهاي زيباست اما در اين جا دوست دارم بر اين نكته تاكيد كنم كه گرچه آن آينه دار خرد و روشني را در فلسفه و فقه و تفسير و كلام و اصول شاني پر ارج و والا ست، اما براي من و امثال من در دنياي پر تنش امروز ـ كه شاهد ظهور نه به نوعي موجها و جريانها و نحله هاي گونه گونيم ـ آن بخشش از زندگي پر بركت ايشان جذابتر است كه به حضور هوشمندانه در زمان و زمانشناسي مربوط ميشود، شايد در مجالي ديگر به جلوههاي ديگري از داد و ستد فكري و تعامل فرهنگي استاد با شخصيتها و جريانهاي فكري بپردازم اما به اجمال اشاره ميكنم به، نحوه تعامل ايشان با شخصيت هايي چون مهندس بازرگان، دكتر سحابي، دكتر شريعتي، دكتر زرين كوب، دكتر معين، آيت الله صالحي نجف آبادي، دكتر سيد حسين نصر و ماجارهاي فكري جذابي چون ماجراي مجله زن روز و نوشتن مجموعه مقالات نظام حقوق زن در اسلام، نقد ايشان بر فيلم پورونوگراف آن روزگار، ماجراي كتاب مسئله حجاب و پاسخهاي استاد به ديدگاه هاي متحجرانه يكي از فضلا، قضيه كتاب سوزي ايران و مصر و شكلگيري خدمات متقابل اسلام و ايران، قصه دانشكده ادبيات و چالش با آريانپور، حكايت «داستان راستان» و چشيدن ملامت ظاهر بينان پرت افتاده از زمان و همين گونه شيوه حضورشان در عرصه مبارزه سياسي كه از مجموعه اين حركت ميتوان به روح والا، دل دردمند و سر پرشور و جان سرشار از خرد ورزي و زمانشناسي آن عاشق غريب و آن فرزانه فقيد پي برد كه با تمام توش و توان، به علم و عمل و صدق و صفا و عشق ورزي در روزگار غربت دين به مرزباني آفاق اسلام اصيل برخاسته اند، اسلام زلال و بي غبار كه نه به تحجر و پيرايه و خرافه تن مي دهد نه به مسخ و استحاله و التقاط.
جالب اين است كه استاد ـ در گفتاري مشهور ـ از دو طيف «منافقان زيرك» و «زاهدان احمق» ياد ميكنند كه در طول تاريخ براساس اصيل تاخته اند. با اين همه، از دو نكته مهم نبايد غفلت ورزيد؛
اول آن كه نبايد با اغراقها و مبالغه ها، بزرگان را در مقام معصوم نشاند و راه را بر نقد تفكر، متد فكري و بررسي نقصها و كاستيهاي محتمل بست. هر گونه اغراق درباره انسانهاي والا ـ در هر عرصه اي ـ در مرتبت نخست، ظلم به خود آن شخصيت هاست، و در مرتبت بعد ظلم به انسانيت و حق پرستي. گناه محبان غالي كه از مبغضان و دشمنان قسم خورده نيست !
نكته ديگر آن كه، هر گونه تلاشي در مصادره فرزانگاني نظير استاد مطهري به نفع جناحها دستههاي سياسي ـ در واقع ـ خيانتي است به مطهري و آرمان و ايمانش؛ فرو كاستن و تقليل و تنازل انديشه هاي والاي اوست به سطح نازل تنازعات و روز مرگي هايي كه در بسياري از موارد ـ به تعبيرحضرت روح الله ـ ريشه در نفس پرستي و شرك دارند.
7
فارغ از داوري درباره همه اين ماجراهاي فرهنگي و فكري، جنس مواجهه استاد با چنين قضايايي ـ در نوع خود ـ درس آموز است و از جمله درسها اين كه در روزگار نو و در مواجهه با صورتهاي نو به نو از ترديد و تشكيك و انكار، به جاي طرد و تكفير بايد پرسشها و شكها و انكارهاي نهفته در اين رويكردها را شكافت و به آن پاسخ روشن و مسئول داد و به جاي زخمي كردن افراد ـ كه اغلب برانگيختن عنادها وعصبيتها را در پي دارد ـ بايد به ريشه ها، زمينه ها و جريانها پرداخت تا راه، خضوع در برابر حقيقت مسدود نگردد.
به علاوه، بايد از استاد فقيد آموخت كه دانشوران دردمند ـ خود ـ به سراغ پرسش ها و ترديدها مي روند، كه پرسشگران اين روزگار، بيشتر و پيشتر از پرسشگري سوداي پاسخ در سر دارندو عجول تر از آنند كه پرسشها را در كوره درنگها و دانشوري ها و رجوع به عالمان به پاسخي اصيل برسانند،به تعبيري بهتر، عالمان ژرف نگر ـ خود ـ پرسشهاي خفته و نهفته را باور ميكنند كه طبيبان دوار و درياب اند!
سخن آخر آن كه اكنون سي سال از كوچ مطهري گذشته است، بسياري از مخاطبان او در ماجراهاي فكري ـ نيز ـ در گذشته اند جريانهاي فكري ـ اما ـ هم چنان در آمد و شدند؛ با تفسيرهاي محير العقولتر از دين و عرفان و ادبيات، اين بار اما بُن مايههاي ماترياليستي از قبله شرقي رو برگردانده و سر و دل به آرمان شهر غربي سپرده اند .
اكنون از اين چشم انداز زماني، به روشني ميتوان ديد كه آن شيخ شهيد نماد «عقل سرخ» است و اين تعبير به گمان من ـ با سويههاي اشراقي و ايراني اش ـ زيباترين و موجزترين تعبيري است كه زندگي و مرگ استاد «مرتضي مطهري» را بيان ميتواند كرد.
راستي را، اكنون غياب چشمان بيدار و درخشنده آن «عقل سرخ» بيشتر حس ميشود ؛ روز به روز بيشتر و بيشتر !
موجهاي همهمه و تشويش…
سطرهاي دغدغه و ترديد…
خطهاي دل فريب شكست…
به همين سادگي
ـ آري ـ
ما مرغان درنگ و رنگ
در حاشيه غبار و رؤيا غنوديم،
وقتي آن سيمرغ بي قرار
به قاف ابد در آويخت ؛
شوريده
در باراني سرخ…
پي نوشتها:
1ـ علل گرايش به ماديگري، ص .15
2ـ اين پنج گفتار بعدها در كتابي با نام «عرفان حافظ» منتشر شد.
3ـ علل گرايش به ماديگري، ص .26
4ـ همان، ص .24
منبع: پگاه حوزه
/خ