طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مظلوميت سادات از نگاه تاريخ

مظلوميت سادات از نگاه تاريخ

مظلوميت سادات از نگاه تاريخ

بسياري از مفسران ذيل تفسير سوره كوثر، يكي از مفاهيم كوثر را نسل با بركت و ماندگار حضرت فاطمه زهرا عليها السلام دانسته اند كه در طول تاريخ، مردمان سرزمين هاي اسلامي از هدايت، رهبري، فعاليت هاي تبليغي، معرفت، فضيلت و مبارزات شخصيت هاي ممتازي از اين نسل پاك برخوردار بودند. تاكيد بر تكريم اين خاندان، اصلي استوار در فرهنگ

b34b4dfd b352 4da8 8f9a 2b8b4201bda4 - مظلوميت سادات از نگاه تاريخ

18581 - مظلوميت سادات از نگاه تاريخ
مظلوميت سادات از نگاه تاريخ

 

نويسنده: غلامرضا گلي زواره

 

تكريم سادات
بسياري از مفسران ذيل تفسير سوره كوثر، يكي از مفاهيم كوثر را نسل با بركت و ماندگار حضرت فاطمه زهرا عليها السلام دانسته اند كه در طول تاريخ، مردمان سرزمين هاي اسلامي از هدايت، رهبري، فعاليت هاي تبليغي، معرفت، فضيلت و مبارزات شخصيت هاي ممتازي از اين نسل پاك برخوردار بودند. تاكيد بر تكريم اين خاندان، اصلي استوار در فرهنگ اسلامي مي باشد.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «فرزندان مرا گرامي بداريد. همانا احترام به آنان، احترام من به شمار مي رود». (1)
امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «نگريستن به فرزندان و ذريه هاي ما، عبادت است». (2)
خداوند متعال به احترام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام چنين مقام ويژه اي را براي سادات و امام زادگان قرار داده است. البته آن عزيزان هم به چنين افتخاري اكتفا نكردند و براي رشد معنوي، فكري و علمي خويش گام هاي ارزنده اي برداشتند و از اين روي، هزاران دانشور، مجاهد، متفكر، مفسر،‌محدث، و … از ميان سادات برخاستند.
دو عنوان «شريف» و «سيد» به طور كلي براي مشخص ساختن اعقاب حضرت محمد صلي الله عليه و آله به كار مي رود. عنوان اول به معناي صاحب شرف است و در سرزمين هاي عربي به كساني اطلاق مي گردد كه از نسل پيامبر باشند.
«سيد» به معناي آقا و سرور و صاحب مجد و عزت است وبه نظر مي رسد در قرون چهارم و پنجم براي سادات به كار گرفته شده است.
بدون شك هر كس به پيامبر و عترت نبي اكرم صلي الله عليه و آله ارادت مي ورزد، بايد به اولاد گرامي آنان به ويژه چهره هاي برجسته و مهذب كه كارنامه اي درخشان دارند، علاقه خود را بروز دهد. البته صرف شرافت نسبي نمي تواند به تنهايي عامل برتري محسوب گردد؛ زيرا قرآن كريم گرامي ترين افراد را نزد خداوند، پرهيزگارترين آنان مي داند، اما نور سيادت عامل تقويت توفيق ها و جذب عنايات و الطاف الهي است و سادات عالي مقام با تزكيه دروني، شب زنده داري، عبادت، دانش پژوهي و كسب معارف والاي عرفاني بر ارزش چنين گوهري مي افزايند.
از حكمت هاي عنايت ويژه به سادات، اين است كه اسلام مي خواهد نسب آنان حفظ گردد و اولاد پيامبر با ديگران متمايز باشند. اين ويژگي باعث پيدايش اين احساس دروني در سادات مي شود كه من از اولاد خاتم و برگزيده پيامبران هستم، نسب من به ائمه هدي مي رسد و اجداد من چنين كارنامه ارزشمندي دارند با اين تصور مثبت و افتخارات ملكوتي، سادات در راه ترويج مكارم و فضايل تلاش بيشتري مي كنند و تاريخ هم نشان داده است كه اين سلسله از صدر اسلام تا عصر حاضر، بيش از ديگران به حمايت از فرهنگ اسلامي و صيانت از تشيع برخاسته اند.
اكثر قيام هاي مهم و مقدس در عصر امويان و عباسيان و ادوار بعد، از سوي علويان صورت گرفته است و معمولاً اين طايفه بيش از ساير افراد در مسير نشر تعاليم اسلامي بوده اند.
مظلوميت سادات
واقعيت ديگري كه نشان دهنده نقش مؤثر سادات در پيشبرد اهداف اسلامي و نشر تعاليم اهل بيت است، برخورد شديد مخالفان اهل بيت با آنان است. حجاج بن يوسف ثقفي وقتي به سادات و محبان عترت نبوي دست مي يافت، دست ها و پاهاي آنان را قطع مي كرد يا آنان را روانه زندان و اموالشان را مصادره مي كرد.‌ (3)
اين سفاك ستمگر، حدود 120 هزار نفر را كشت و وقتي او به هلاكت رسيد، در زندانش پنجاه هزار مرد و سي هزار زن بودند كه شانزده هزار نفرشان برهنه بودند. او زن و مرد را در يك زندان حبس مي كرد و زندان او سقفي براي جلوگيري از گرما و سرما و بارندگي نداشت و البته شكنجه هاي ديگري با اين وضع مرارت بار توأم مي گرديد. (4)
بني اميه به كشتن زيد بن علي عليه السلام كه عليه آنان قيام كرده بود، اكتفا نكرد، بلكه بدنش را از قبر بيرون آوردند، گوش و بيني او را بريدند، سرش را از بدن جدا كردند و به دارش زدند. پيكر آن انسان پارسا و پايدار، مدت پنج سال بر بالاي چوبي آويخته بود و چون وليد بن يزيد روي كار آمد و قدرت را به دست گرفت، به حاكم كوفه نوشت: «زيد را با چوبه دارش آتش بزن و خاكستر آن را بر باد ده». او چنين كرد. آن شب پرستان كوردل، ظرفيت تحمل چنين انساني را نداشتند؛ شخصيتي كه از چوبه دارش روشنايي به اطراف ساطع بود و از بدنش بوي عطر مشام افراد را نوازش مي داد. و اين ماجرا، علاقه مردم به علويان و مذهب تشيع را فزوني داد و داستان آن، ميان مسلمين نشر يافت و فضايل اهل بيت و ستم امويان آشكار گرديد. مردم براي تبرك و تيمن پروانه وار گرد چوبه دار حلقه مي زدند و در آنجا به عبادت مي پرداختند.
هشام، سر مطهر زيد را به مدينه فرستاد و آن را يك شبانه روز تمام نزديك مرقد مقدس رسول اكرم صلي الله عليه و آله نصب كرد. آن زمان فرماندار مدينه، محمد بن ابراهيم بن هشام مخزومي بود كه اهالي نزدش آمدند و درخواست كردند سر مبارك را پايين آورد، او نپذيرفت، فرياد ناله و زاري مردم همانند روزي كه حضرت امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا به شهادت رسيدند و خبرش به آنان رسيد، بلند گرديد. فرماندار دستور داد مبلغان خود فروخته مدت هفت روز به اهل بيت پيامبر و زيد و پيروان آنان لعن كنند، آن گاه سر شريف را به مصر فرستاد و نزديك مسجد جامع اين سرزمين نصب كرد. اهلي مصر، سر را از آنجا برداشتند و حوالي جامع ابن طولون، با احترام و عزت خاصي دفن كردند (5)
منصور، خليفه غاصب عباسي، عده اي از سادات را دستگير كرد و دستور داد تا آنان را به زنجير بكشند و داخل كجاوه اي بدون سرپوش و فرش سوار كنند، سپس آنان را در زير زميني محبوس سازند كه شب و روز آن قابل تشخيص نبود. از اين روي، علويان زنداني، قرآن را پنج قسمت كردند و هر نماز پنج گانه را پس از خواندن يك قسمت، اقامه مي داشتند. آنان حتي براي قضاي حاجت ناگزير بودند از محل سكونت خود استفاده كنند و اين وضع برايشان مشقت آور بود. به علاوه سلامتي حبس شدگان به شدت تهديد مي شد و عده اي به دليل بيماري، گرسنگي و تشنگي از دنيا مي رفتند.
منصور يكي از سادات را احضار كرد و دستور داد لباس هايش را پاره كنند، سپس 150 تازيانه بر او زد. يكي از آن شلاقها به صورت وي اصابت كرد. آن سيد كه از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام بود، گفت: واي بر تو! از صورت من صرف نظر كن. منصور عباسي به جلاد گفت: سي تازيانه بر سرش بزن. يكي از آنها به ديدگانش خورد و چشم او را از جاي كند و خون بر صورتش جاري گرديد. پس از اين وضع اسف بار و تحمل شكنجه اي شديد، آن علوي به شهادت رسيد.
همچنين منصور، محمد بن ابراهيم بن حسن را احضار كرد و او از نظر سيما چنان جذبه اي داشت كه سرآمد عصر خود بود. منصور گفت: ديباج زرد تويي؟ به خدا سوگند! به شيوه اي تو را نابود مي كنم كه با ديگري چنين نكرده ام. آن گاه دستور داد كه زنده زنده بر روي او ستوني بنا كنند و او در زير آن ساختمان به شهادت رسيد. (6)
اين جنايات را افرادي مرتكب مي گردند كه ادعا داشتند: ما به نفع بني فاطمه قيام كرده ايم و مي خواهيم دست بني اميه را از ستم به علويان و فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله كوتاه كنيم. و آن گاه كه حكومت امويان برچيده شد، عباسيان گفتند: خداي را شكر كه اين سلسله سقوط كرد و اكنون راه براي روي كار آمدن اولاد پيامبر هموار گرديد. آنان براي پيروزي خود از احقاق حق و انتقام خون امام حسين عليه السلام و ديگر شهيدان بني هاشم دم مي زدند و از نفرت و غضب مردم عليه امويان بهره برداري مي كردند و تحت همين عناوين دروغين، حركتشان اوج گرفت، ولي پس از تثبيت موقعيت خويش، به سادات و علويان بي اعتنايي كردند و قساوت قلب خود را در برابر فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام آشكار ساختند و در ستم و خيانت و معاصي علني و زير پا نهادن ارزش هاي قرآني، با بني اميه تفاوتي نداشتند. تقريبا تمام فرمانروايان عباسي، پيرو اميال نفساني و هوس هاي خويش بودند و ضلالت را پيش گرفتند. به همين دليل، اولاد امام علي عليه السلام عليه استبداد و اختناق و خلاف كاري هاي آنان به مبارزه برخاستند و دفاع از موازين ديني، مظلومان و حقوق انسان ها را اساس تلاش هاي سياسي واجتماعي خود قرار دادند. از آنجا كه اين سد مقاوم نيرومند، مانع جدي براي فساد، خلاف و جفا كاري عباسيان بود، بازهم چوبه هاي دار براي سادات برپا شد، خانه هايشان بر سرشان خراب گرديد، امنيت و آرامش از آل علي عليه السلام سلب گشت و اختناقي شديد و اوضاعي بسيار آشفته و نگران كننده بر آنان تحميل شد.
اين سياست وحشتناك در مورد سادات از سوي خلفاي ديگر نيز به شدت ادامه يافت. مهدي عباسي با آن كه بيش از پانزده ماه حكومت نكرد، قساوت و درندگي خويش را در قبال علويان بروز داد. در عصر هادي عباسي، فرماندار مدينه اجازه نمي داد اولاد علي عليه السلام از مدينه بيرون روند. او آنان را مجبور ساخت همه روزه خود را به اطلاعات شهرباني معرفي كنند. علاوه بر اين، به بهانه هاي واهي به آنان تازيانه مي زد و آنان را در بازار شهر مي گردانيد. اين وضع تأسف بار، قيام حسين بن علي حسين را كه به «قيام فخّ» مشهور است، به وجود آورد، اما حاكم مدينه در حوالي مكه و در وادي فخ، اين جنبش را درهم شكست و رهبر قيام و عده اي از اولاد علي عليه السلام را به شهادت رسانيد، بدنشان سه روز بر روي خاك ماند و اسيران نيز مظلومانه كشته شدند. (7)
سياست هارون الرشيد اين گونه بود كه فرزندي از علي عليه السلام روي زمين نماند. حميد بن قحطبه طائي طوسي، براي عبدالله بزاز نيشابوري نقل كرده است:
«در يكي از شب ها، هارون مرا احضار كرد و به من دستور داد: اين شمشير را بگير و دستور اين غلام را اجرا كن. غلام هارون مرا به خانه اي برد و قفل آن را گشود و ما داخل شديم. آنجا سه اتاق و يك چاه ديده مي شد. در اتاق اول را گشود كه ديدم بيست سيد، اعم از پير و جوان، با غل و زنجير در آن به سر مي برند. آنان همه از اولاد علي و فاطمه عليهما السلام بودند. يكي پس از ديگري با شمشيرم سرشان را از بدنشان جدا مي كردم و آن نوكر، پيكرشان را بر چاه مي افكند. در اتاق هاي دوم و سوم نيز به همين تعداد و با همان وضع رقت بار سادات به سر مي بردند و من آنان را به نفرات قبلي ملحق ساختم. مردي سالخورده باقي ماند كه به من گفت: اي مرد شوم، خدا نابودت كند! روز قيامت در پيشگاه جد ما، رسول خدا صلي الله عليه و آله چه عذري داري؟
دست هايم به لرزه افتاد و اضطراب، تمام وجودم را گرفت و مي خواستم از كشتن او صرف نظر كنم كه آن غلام نگاه غضب آلودي به من كرد و تهديدم كرد كه اگر آن مرد سالخورده را نكشم، خودم در امان نخواهم بود. پس او را هم گردن زدم و غلام هارون بدنش را در چاه افكند». (8)
در همين ايام و به دليل كارنامه سياه هارون و رفتار جنايت كارانه وي با سادات، علويان و شيعيان بود كه يحيي بن عبدالله بن حسن در سرزمين ديلم، عليه ديكتاتوري اين خليفه ستمگر قيام كرد. او مدت ها در شهر ها مخفي بود تا آن كه در شمال ايران جنبش خويش را آغاز كرد. هارون پنجاه هزار مرد مسلح را به قصد سركوبي وي فرستاد. يحيي وقتي مشاهده كرد ادامه قيام فايده اي ندارد و برخي هوادارانش گريخته اند، با امان نامه اي كه هارون برايش فرستاده بود، از مبارزه دست برداشت و اگر چه برحسب ظاهر خليفه او را اكرام كرد و خلعت هايي به وي داد، اما برخلاف تعهدي كه به يحيي داده بود، از راه نيرنگ وارد گرديد و براي از بين بردن اين سيد بزرگواربه يك مفتي درباري متوسل گرديد. وي كه وهب بن وهب ابوالبختري نام داشت، فتوا داد عهدنامه مذكور باطل و خون يحيي حلال و قتل او رواست و عهدنامه را پاره كرد. هارون به پاس حيله گري اين خائن، ضمن آنكه مبالغ زيادي به او داد، وي را به كرسي قضاوت منصوب داشت. هارون پس از آن، يحيي را به زندان افكند و روز دوم او را احضار كرد و يكصد عصا بر او زد و بار ديگر او را روانه زندان ساخت و در خوراك و برخي امكانات بر وي سخت گرفت تا در حبس به شهادت رسيد و برخي هم گفته اند دستور داد بر بدنش ديواري بنا كردند و او بدين صورت جان داد. هارون تعدادي ديگر از سادات را دستگير و روانه حبس كرد و به كشتن آنان اقدام ورزيد. (9)
او به يكي از فرماندهان خود كه «جلودي» نام داشت، دستور داد به مدينه برود و به خانه هاي سادات و علويان يورش ببرد و لباس بانوان را غارت كند و براي هركدام از بانوان يك جامه بگذارد. جلودي اين فرمان را به اجرا درآورد. حضرت رضا عليه السلام براي جلوگيري از هر گونه تعدي به زنان، همه آنان را به اتاقي برد و خود جلو درب ايستاد و اجازه نداد فرستاده هارون وارد شود. جلودي تهديد كرد: حتماً بايد داخل شوم و آنچه را دستور داده اند، عملي سازم. حضرت سوگند خورد كه زيور و لباس زنان را درمي آورد، به شرط آنكه جلودي از جاي خويش حركت نكند و سرانجام پس از اصرار امام هشتم عليه السلام، او سخن امام را پذيرفت و آن حضرت داخل اتاق شد، طلاها و ساير زيورآلات را جمع آوري كرد و تحويل جلودي داد.
موقعي كه مأمون به خلافت رسيد، به جلودي غضبناك گرديد و خواست او را بكشد. حضرت رضا عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود، براي وي از خليفه تقاضاي عفو كرد، اما جلودي كه رفتار ناپسند خود را در برابر امام به خاطر داشت، گمان كرد امام درباره اش تصميم منفي دارد؛ از اين روي به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند، سخنان اين شخص را درباره من نپذير. مامون گفت: باشد، قبول نمي كنم، و دستور داد گردن جلودي را بزنند و او به سزاي اعمالش رسيد. (10)
متوكل عباسي، چهارده سال و اندي حكومت كرد. او در عياشي، شرب خمر و فساد شهرت بسياري داشت و در عصر وي فساد در حكومت عباسي دولت آشكار گرديد. او جلو توسعه فكري و علمي را گرفت و جاهليت را بر جهان اسلام تحميل كرد.
متوكل شوق و اشتياق مردم در زيارت بارگاه حضرت امام حسين عليه السلام را نمي توانست تحمل كند و به همين دليل، مرقد سالار شهيدان و حماسه آفرينان دشت نينوا را خراب وحتي منازل اطراف آن را ويران كرد و مردم را از زيارت كربلا باز داشت و تهديد كرد هر كس غير از اين عمل كند، دستگير و محبوس مي گردد.
علويان در عصر اين فرمانرواي ستم پيشه، امنيت جاني و مالي نداشتند و به همين دليل، به نقاط دوردست كوچ كردند و متفرق شدند. وضع آشفته سادات در دوران خلفاي بني عباس در آثار ادبي و سروده هاي شاعران اين گونه وصف گرديده است:
«اولاد علي عليه السلام دسته، دسته گرفتار و تبعيد مي شدند، از حقوق عمومي كه همه مردم بهره مند بودند، محروم گشتند، در هراس و بيم زندگي مي كردند، خون آنان و ياورانشان محفوظ نبود، اگر دستگير مي شدند، در زندان هاي مخوف شديدترين شكنجه ها را تحمل مي كردند، دست ها و پاهاي آنان قطع مي شد، به طرز فجيعي كشته مي شدند، اموالشان به غارت مي رفت، منازل آنان را بر سرشان ويران مي كردند.
از زنده دفن شدن تا به دار زدن، از سوختن تا حبس، منع از خوراك و آب و در زندان از دنيا رفتن، گرفتاري عمومي آنان بود. آن گوهرهاي گران بهايي را كه از اقيانوس نبوت و درياي امامت به دست مي آمدند، به دار مي آويختند و به همان حالت رها مي كردند تا پيكرشان دچار تعفن گردد، آن گاه جسدشان را سوزانيده، خاكسترشان را در معرض باد قرار مي دادند، حتي مردم از اينكه به فرزندان خود نام علي، حسن، و حسين بنهند، منع شده بودند». (11)
گرچه بني عباس پس از اين همه درندگي و قساوت برافتادند، اما تعدي به سادات و علويان از جانب برخي زمامداران ستمگر ادامه يافت. صلاح الدين ايوبي، فاطميان مصر را به بدترين وضع ريشه كن ساخت و آنان را به فلاكت دچار كرد. او باقي مانده اولاد علي عليه السلام را در مصر زنداني كرد و بين مرد و زن جدايي افكند تا نسل علويان منقرض گردد. سنگ دلي وي به كشتن، غارت كردن و تبعيد زنان و كودكان منحصر نمي گرديد، بلكه او قدم را فراتر نهاد و عليه ميراث فرهنگي و افتخارات علمي و فكري سادات، اقدامات اسفناكي انجام داد.
موجب تأسف است كه انساني با كارنامه درخشان و شجاعت و شهامت خود عليه
صليبي ها و افتخار آزاد سازي بيت المقدس، چنين كارنامه سياهي را از خود به يادگار بگذارد! (12)
دولت عثماني با وجود آن اقتدار و صلابتي كه در برابر اروپاييان به نمايش گذاشت و موجب گسترش سرزمين هاي اسلامي و افزايش قلمرو مسلمين گرديد، در برابر سادات و شيعيان و به خصوص دانشوران شيعه، رفتارهاي ظالمانه اي را نشان داد. سلطان سليم عثماني، حدود هفتاد هزار نفر از سادات، علويان و شيعيان را قتل عام كرد. آنان شهيد ثاني را كه در فضل و فضيلت شهرت داشت وكتاب ها و آثار ارزشمند او هنوز در مراكز علوم ديني عراق، ايران، لبنان و پاكستان تدريس مي گردد، به شهادت رسانيدند.
جزار، فرماندار عكا(حوالي جبل عامل لبنان)، بعد از اين كه شيخ ناصيف نصار (رئيس قلمرو عامل) را كشت، عده اي از علماي اين منطقه را دستگير كرد و به شهادت رسانيد كه در بين آنان عالم بزرگوار، سيد هبه الدين موسي و سيد محمد آل شكر ديده مي شدند. در عصر وي، عده اي از سادات و دانشوران ناگزير جبل عامل را ترك كردند و به مناطقي چون مصر، سوريه و عراق پناهنده گرديدند. (13)
در عصر كنوني نيز برخي رژيم هاي حاكم بر كشورهاي اسلامي، برخوردهاي عادلانه اي با سادات و علويان ندارند.

پي نوشت ها :
 

1. مستدرك الوسائل، ميرزا حسن نوري، ج12، ص376، قم، موسسه آل البيت، چ1، ص1407ق.
2. امالي، شيخ صدوق، ص369، تهران، اسلاميه، چ4، 1362ش.
3. شيعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنيه، ترجمه مصطفي زماني، ص118، قم، انتشارات شهيد گمنام.
4. مروج الذهب، علي بن حسين مسعودي، ج3، ص175، قاهره، چ3، سال1948م.
5. الكني و الالقاب، شيخ عباس قمي، (محدث قمي) ج1، ص122، تهران، كتابخانه صدر، چ5؛ تاريخ الرسل و الملوك، محمد بن جرير طبري،ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج10، ذيل حوادث سال121و122هجري.
6. الكامل في التاريخ، عزّالدين ابن اثير، ج4، ص375، بيروت، دارصادر.
7. همان، ج3، ص336؛ مقاتل الطابييّن، ابوالفرج اصفهاني، ص178-181، تهران، انتشارات علمي، چ2، 1362ش.
8. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص109، قم، دارالعلم، سال1377ق؛ تتمه المنتهي، محدث قمي، ص163و164، تهران، مهتاب، چ1، 1377ش.
9. مقاتل الطالبيين، ص465؛ الكامل في التاريخ، ج5، ص90.
10. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج1، ص60و61، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چ3، 1403ق/1983م.
11. شيعه و زمامداران خودسر، ص206و207.
12. المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، ج3، ص170، قاهره.
13. شيعه و زمامداران خودسر، ص219و220.
 

منبع: فرهنگ کوثر 81

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد