طلسمات

خانه » همه » مذهبی » معاد جسمانی و روحانی

معاد جسمانی و روحانی


براى روشن شدن پاسخ صحیح و معقول لازم است، به دو نکته مهم توجه کنیم:

نکته اول. سنخیت روح و بدن؛

ذرات بدنى انسان، داراى یک ارتباط تکوینى با روح است که این ارتباط، معلول اتحادى است که در زندگى دنیایى با تعلق روح به بدن پیش مى آید؛ یعنى، با تعلق روح به بدن در دنیا، اتحاد خاصى میان آن دو به وجود مى آید و با ادامه این تعلق تا پایان عمر دنیایى هر انسان، وابستگى روح و بدن به یکدیگر شدیدتر و کامل تر شده و تثبیت مى شود و در نتیجه، ارتباط مخصوصى میان روح و بدن تحقق مى یابد. این نحوه اتحاد به صورتى است که آثار روح در بدن و خصوصیات بدن در روح اثر مى گذارد. این نوع ارتباط و سنخیت و وجود یک سلسله خصوصیات مشترک میان روح و بدن – که آن دو را به یکدیگر مرتبط کرده و پیوند مى دهد – یک امر تکوینى و واقعى است.

نکته دوم. بقاى این سنخیت؛

این نحو ارتباط تکوینى، نه تنها با جدا شدن روح از بدن از بین نمى رود؛ بلکه حتى با عارض شدن تحوّلات و تبدّلات در بدن و روح هم معدوم نمى گردد؛ یعنى، پس از جدا شدن روح از بدن و پس از تبدّلِ بدن به خاک، این سنخیت در ذرّات و اجزاى خاکى باقى مى ماند و ذرات خاکى حامل آن است. همچنین روح هم با تحوّلاتى که در برزخ به تناسب خود برایش رخ مى دهد، حامل این سنخیت است. بنابراین، ارتباط تکوینى موجود میان روح و جسم هر انسانى، با تغییرات و تبدّلاتى که براى هر دو پیش مى آید و بر اساس لزوم و ضرورت تحوّل – که باید هم پیش بیاید – از بین نرفته و باقى است. حال این تبدّل، مثلاً تبدّل جسم به خاک باشد، یا تبدیل دیگر و چه این تحوّل یک بار باشد، یا چند بار و به صورت تغییرات متوالى و چه تحوّل در ناحیه روح به تناسب آن باشد، یا در جانب بدن؛ در هر صورتى، روح و جسم با یکدیگر ارتباط و سنخیت داشته و خواهند داشت. بر اساس این دو نکته؛ در یک مرحله باید دوباره روح به بدن تعلق بگیرد و مجدداً بدن براى روح باشد؛ یعنى، در اول حشر و پس از «نفخه احیا»، هر روحى به سوى ذرات بدن خود و ذرات هم به سوى روح خود کشیده مى شود و با وجود تحوّلاتى در هر دو جانب، باز روح، جسم خود را و جسم، روح خود را پیدا مى کند و در یک شرایط خاص، بر پایه همین سنخیت موجود میان روح و ذرات بدنى، دوباره ذرات بدنى به صورت بدن در مى آید و به طرف روح کشیده مى شود. روح نیز به سوى این ذرات کشیده مى شود و دوباره با هم اتحاد پیدا مى کنند. امّا براى ورود به عالم قیامت باید روح و جسم، با تحولاتى قابلیت ورود را کسب کنند؛ زیرا بدن مادى و روح برزخى و در مجموع موجودات و عوالم وجود، احکام و آثار و خواص خود را داشته؛ با این خصوصیت ها با عالم حشر و عوالم بالاتر از آن و احکام و آثار آنها نمى سازد و با آنها متناسب نیست بنابراین، باید تمام هستى و از جمله بدن خاکى و روح برزخى، این نقایص و خصایص را از دست داده و خصوصیات جدیدى را کسب کند. دوام بهشت ها و جهنم ها، نعمت ها و عذاب ها و زوال ناپذیرى آنها و نیز آثار متعدد و خاص آن عوالم – که از آیات و روایات استفاده مى شود – مانند نفى آثار سوءِ خوردن و آشامیدن، نفى بعضى از عوارض نامطلوب از انسان هاى بهشتى، نفى پیرى و شکستگى و مریضى و نظایر آنها، سوختن بدن و در عین حال باقى بودن بدن، همه گویاى این حقیقت است که عالم حشر، قوانین و احکام خاص خود را دارد و به کلى با نظام هاى دیگر – از جمله نظام دنیوى و برزخى – متفاوت است. از این رو باید مجموعه هستى و موجودات، سنخیت جریان آن نظام را پیدا کنند.
در حقیقت «نفخه اول» براى محو چنین نقایصى است که ریشه در وجه الخلقى موجودات دارد. حتى با این نفخه، – چنان که توضیح داده شد – نظام برزخى و نظام هاى بالاتر و موجودات در آن – از جمله مجرداتى چون ملائکه – باطل و فانى مى گردند.این توضیح لازم است که ما یک باطن نداریم، بلکه باطن ها داریم. برزخ ظهور یک باطن و مرتبه اى از مراتب باطن هاى دنیاست و بالاتر از این باطن، باطن هاى دیگرى نیز وجود دارد. حتى خود قیامت هم داراى مراتب و باطن ها است و یک باطن ندارد. با توجه به این حقیقت این که گفته مى شود، با نفخ اول نظام برزخى و نظام هاى بالاتر که آنها نیز باطن نظام برزخى و محیط بر آن بوده، محو و باطل مى گردند، منافاتى با باطن بودن آنها براى نظام هاى پایین تر ندارد، بلکه در سیر تکاملى هر نظام و وجودى باید این مراحل طى شود و با از میان رفتن باطن مرتبه پایین تر، باطن برتر و بالاترى به ظهور رسد.و با نفخه دوم و ظهور جنبه «وجه اللهى» قابلیت حضور در محشر را مى یابند. بنابراین، با نفخ اول، بدنى که در عالم خاکى و نظام دنیوى است، نقایص خود را از دست داده، سر فصل خاصى را در تداوم حرکت خود پشت سر مى گذارد. روح نیز با نفخ اول، در عالم برزخ با بطلان و محو شدن جنبه «خلقى»، در آن عالم تحوّل اساسى پیدا کرده، مرتبه اى چشمگیر و ممتاز را در ادامه حرکت خود، شاهد است و با «نفخه احیا»، جسم و بدن مادى – مانند همه مادیات و اجسام دیگر – با جنبه «وجه اللهى» ظاهر مى گردند. روح نیز همچون موجودات برزخى و مجرد، با تحوّل جدّى بارز شده و بدن و روح با قوانین جدید و خاص نظام حشر و از دست دادن نقایص خود، پیوند دوباره مى یابند. قرآن و احادیث، با تعابیر گوناگون به این حقیقت اشاره دارند که: «جسم و روح» به تبع همه موجودات دیگر، تحوّل اساسى پیدا مى کنند و با محو و بطلان نقایص و وجهه خلقى خود، با ویژگى جدید و مخصوص به عالم قیامت با نفخه دوم، با جنبه «الهى» خود ظاهر و بارز مى گردند. هر روحى به سوى جسم خود و هر جسمى به سوى روح خود کشیده شده، به هم دیگر مى رسند. آیات قرآن، حکایت گر این واقعیت اند که ذرات بدن و جسم، قبل از پیوند دوباره روح و بدن، با تحوّل کلى عالم متحوّل مى گردد. به بیان دیگر، بر اساس بیان قرآن کریم، ذرات بدن خاکى و زمینى هر انسانى، همگام با همه زمین و اجزا و قطعات آن و همگام با همه نظام مادى و موجودات آن، مبدّل گشته و به صورت دیگرى – که صورت بالاتر، کامل تر و لطیف تر است – درمى آید. در این تحوّل کلى نظام مادى – که داراى مراحل، مراتب و به صورت تدریجى است – موجودات سرابى که حق و حقیقت مى نمایند، زایل و هلاک مى گردند و باطن و حقیقت آنها که در پشت حجاب وجودات فعلى و سرابى قرار گرفته – به ظهور مى رسد؛ باطن هایى که در واقع، آن سوى زمین و آسمان ها و موجودات آنها است؛ آن سویى که به حق مرتبط و به حق قائم بوده و از او است و نشان دهنده اوست. ذرات بدن خاکى انسان نیز در پرتو این تحوّل اساسى، متحوّل گشته، چهره واقعى اش – که به طرف حضرت حق و از او است – تجلّى مى کند. باید توجه داشت که این تحوّل، به عینیّت ذرات بدن ما لطمه نمى زند؛ بلکه این ذرات همان است؛ امّا تکامل یافته. بدن مادى تبدیل به خاک شده و در تحوّل کلى عالم، صورت خاک را از دست مى دهد و صورت – مثلاً موجى – به خود گرفته، به ذرات لطیف ترى درمى آید. این تبدّل، تغییر ماهوى نیست؛ بلکه بدن در سیرتکاملى خود، تبدیل به خاک مى شود و پس از آن، از مرحله خاکى گذشته و به صورت ذرات لطیف ترى مى آید و نواقص خود را جا مى گذارد. باید توجه داشت که تحوّل یک دور یا چند دور، تفاوتى ندارد و به هویت و عینیت بدن و این همانى انسان، خللى وارد نمى سازد. سپس از این چنین ذرات بدنى اى – که با وجود بالاتر و با وجود حقیقى جلوه گر شده است – بدن ساخته مى شود؛ یعنى، این ذرات پس از یافتن این وجود حقیقى و جنبه «وجه اللهى» به صورت بدن در مى آید و بر اساس سنخیت موجود میان بدن و روح، آن دو با یکدیگر متحد مى شوند و در محشر حاضر مى گردند. امّا نکته حائز اهمیت و دقت آن که بدن اخروى در عین این که همین جسم و بدن است از همان ذرات بدنى هر انسانى، بدن اخروى او تشکیل شده است و همان ذرات است که پس از تبدّلاتى به صورت بدن جدید درآمده است؛ در عین حال در اثر همین تبدّلات، داراى احکام و آثار جدید و دیگرى مى شود که قبلاً نداشت و یکى از عمده ترین آنها این است که به اقتضاى روح آدمى، بدن درست مى شود. اگر روح، روحى باشد که انسانیت خود را از دست نداده باشد، آن بدن به شکل انسان مى شود و با روح متحد مى گردد. امّا اگر روح، روحى باشد که مسخ شده و در حقیقت اوصاف حیوانى یافته است، بدن هم به صورت همان حیوانى که خصلتش بر روح غلبه کرده، درمى آید و با روح متحد مى شود. حضرت رسول(ص) به همین حقیقت اشاره کرده، فرموده اند: «در اول حشر، ذرات بدن به اقتضاى روح، بدن مى شود و از این رو، برخى از انسان ها به صورت میمون و خوک و حتى با چهره هاى بدتر از آن دو محشور مى گردند». سرّ این مسأله همان است که رسول اکرم(ص) به آن اشاره کردند که ذرات به اقتضاى روح، بدن مى گردد. به عنوان مثال در همین عالم دنیوى نیز چنین است؛ یعنى، مواد اولیه نظام مادى – از آب، خاک، هوا و نور – به اقتضاى روح در این بدن ها شکل پیدا مى کند. آب که وارد بدن مى شود و تحلیل مى گردد، به اقتضاى روح ما – که انسانى است – شکل بدن انسانى مى گیرد؛ ولى در بدن حیوان به شکل حیوان مى شود. روح عقرب اقتضا مى کند که آب، بدن عقربى درست کند. هوایى هم که استنشاق مى کنیم، چنین است. هر روحى این هوا را به شکل و اقتضاى خود در مى آورد. از این رو، در نظام قیامت که داراى احکام و آثار خاص خود است، اگر روح انسانیت باقى نبود، این ذرات لطیف بدنى، جسمى به اقتضاى همان روح خواهد ساخت و سپس با آن، بر اساس ارتباط تکوینى که میان روح و جسم وجود دارد متحد خواهد شد. در پایان، روایتى را که بیانگر چگونگى ظهور روح و بدن در عالم حشر بوده و حکایتگر گوشه اى از حقیقت پیوند دوباره روح و بدن است، نقل مى کنیم: در کتاب احتجاج از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «حقیقت آن است که روح در جایگاه [و قالب ] خویش قرار گرفته است: [عالم برزخ ] روح نیکوکار در روشنایى (نور) و گشایش است و روح بدکار در تنگنا و تاریکى. بدن [پس از مرگ] به خاک تبدیل مى شود، چنان که از آن، آفریده شده بود و بدن هایى که درندگان و کرم ها خورده و پاره پاره کرده [و آنها را دفع کرده اند] همه [اینها] در خاک، نزد کسى که از علم او ذره اى در تاریکى هاى زمین پوشیده نیست و عدد و وزن اشیا را مى داند (یعنى خداوند سبحان) محفوظ مى ماند. خاک روحانیان [ و کسانى که ملکوتى و الهى اند و از دنیا بریده و رو به خدا آورده اند، مانند مؤمنان و مخلصان ]همچون طلا در میان خاک است؛ پس هنگامى که زمان برانگیختن فرا رسد، بر زمین باران زندگى [ که باران خاصى بوده و از این باران هاى معمولى نبوده، بلکه با تحوّل زمین و آسمان ها، آن باران نیز متحوّل و باران خاصى شده است ]مى بارد و زمین مى روید [ و رشد مخصوصى پیدا مى کند ]و سپس به شدت هم چون تکان خوردن مَشک حرکت مى کند. خاک آدمى مانند طلاى به دست آمده از خاک شسته شده با آب و [ همچون ]کره برآمده از شیر زده شده مى گردد. پس خاک هر بدنى جمع شده، به اذن خداوند توانا، به مکان روح منتقل مى گردد و سپس صورت ها به اذن خداوند صورتگر و صورت دهنده، مانند هیأت هاى خود، باز مى گردند و روح در آنها وارد مى شود؛ چنان [ این اتحاد و پیوند دوباره روح و بدن ] به کمال [ دوباره ]ساخته مى گردد که کسى از خود، چیزى را انکار نمى کند»…. قال [ الصادق(ع)]: «انّ الروح مقیمة فى مکانها روح المحسنین فى ضیاء و فسحة و روح المسى ء فى ضیق و ظلمة و البدن یصیر ترابا منه خلق و ما تقذف به السباع و الهوام من اجوافها فما اکلته و مزقته کل ذلک فى التراب محفوظ عند من لایعزب عنه مثقال ذرة فى ظلمات الارض و یعلم عدد الاشیاء و وزنها و ان تراب الروحانیین بمنزلة الذهب فى التراب، فاذا کان حین البعث مطرت الارض فتربوا الارض ثم تمخض مخض السقاء فیصیر تراب البشر کمصیر الذهب من التراب اذا غسل بالماء و الزبد من اللبن اذا مخض فیجتمع تراب کل قالب فینقل باذن الله تعالى الى حیث الروح فتعود الصور باذن المصور کهیئتها و تلج الروح فیها فاذاً قد استوى لاینکر من نفس شیئاً» (بحارالانوار، ج 7، ص 38، روایت 5؛ ر.ک: قیام قیامت، صص 74 – 84).

جامع این ذره ها خورشید بود

بى غذا اجزات را داند ربود

آن زمانى که درآیى تو ز خواب

هوش و حس رفته را خواند شتاب

تا بدانى کان ازو غایب نشد

باز آید چون بفرماید که عُدْ

}مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابیات 1760 – 1762

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد