معاد یا سیر تکاملی انسان
اگر ما به جهان آفرینش نظری بیفکنیم مشاهده میکنیم که سراسرجهان به طور یک پارچه در حرکت است ; حرکتی صعودی و تکاملی بهسوی هدف. در میان این موجودات عالم انسان هم، چنین سیری را درپیش دارد. این حرکت از آغاز تشکیل نطفه شروع شده و با ملاقاتپروردگار به اوج خود میرسد.
معاد یا سیر تکاملی انسان
نویسنده : عباس محفوظی
اگر ما به جهان آفرینش نظری بیفکنیم مشاهده میکنیم که سراسرجهان به طور یک پارچه در حرکت است ; حرکتی صعودی و تکاملی بهسوی هدف. در میان این موجودات عالم انسان هم، چنین سیری را درپیش دارد. این حرکت از آغاز تشکیل نطفه شروع شده و با ملاقاتپروردگار به اوج خود میرسد.
خدا در آیهای از قرآن به این مطلب اشاره فرموده است: «یاایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ؛ ای انسان حقا که توبه سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهیکرد.»
انسان در این سیر به ملاقات خدا میرسد خدای تعالی در جاییمیفرماید: شک و شبهه نکنید و بدانید «واعلموا انکم ملاقوه»
همه شما انسانها به ملاقات پروردگار نائل میشوید. باز در جایدیگر میفرماید:
آن هایی که ملاقات پروردگار را تکذیب میکنند،آنها راه یافتگان نیستند، راهشان را پیدا نکردهاند. حال اینملاقات پروردگار چیست؟
آیا معنای ملاقات مرگ است؟ یا این که مراد از ملاقات پروردگار،رسیدن به لذایذی است که خدای تبارک و تعالی برای انسان فراهمکرده: نعمتبهشت، حورالعین، آب حوض کوثر آنی که «لاعین رات و لااذن سمعت» آن چنان نعمتهایی که نه گوش شنیده و نه چشمی دیدهاست آیا منظور این استیا مراد از لقاءالله «وجه الله» است.
انسان باید آن قدر سیر معنوی کند تا به آن درجه برسد.
حال از این سه معنا کدام یک مورد نظر است؟
حقیقت این است که درک این مطالب برای انسان مشکل است، چون مامحدودیم، در فلسفه ثابتشده انسان محدود است جلوش باز نیست،این انسان از مادری به دنیا آمده و یک روزی هم از دنیا میرود،این محدوده بشر است. بچهای که در شکم مادر است، از عالم دنیاخبر ندارد، آن چه هست در شکم مادر است، غذای او در آن جا ترتیبداده شده است. دفع سمومات در همان جا انجام میگیرد. وقتی که پابه دنیا مینهد یک دنیای دیگری را میبیند.
ما در این جهان مانند همان جنین هستیم، از عالم دیگر خبرنداریم، نمیدانیم در عالم برزخ و قیامت چه خبر است، و لذا آنچه که میبینیم همین دنیا است. غیر از این دنیا برای ما جلوهدیگری ندارد. عالمی که خدای تبارک و تعالی میفرماید: «فیهاماتشتهی الانفس و تلذالاعین» هر چه که نفست در آن جا بخواهدبرای شما تهیه کردهایم، هر لذتی که شما میخواهید، برای شماتدارک دیدهایم.
آنهایی که این معنا را درک کردند توجهی به این جهان، بهلذایذ این جهان، ننمودند. آنها متوجه عالم دیگر هستند ومیدانند که این جهان، محسوساتی بیشتر نیست.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)میفرمایند: «تنعموابالدنیا» عدهای در این دنیا فقط به همین خوشیهای دنیا، بهنعمتهای دنیا و لذایذ دنیا خودشان را مشغول کردند، اما ازلذایذ آخرت غافلند، در مقابل آنها دسته دیگری هستند که:
«تنعموا بذکرالله» آنها به یاد خدا هستند، یاد خدا برای آنهانعمت است، اما انسانهای عادی، انسانهای محدود، به لذایذ دنیا ولذتهای ظاهری آن توجه میکنند، اما به لذایذ آخرتی توجهیندارند. پیغمبر میفرماید: «وافترش الناس بالفراش» اما «وافترشوا جباههم و الرکب» بندگانی که به این لذتهای دنیا توجهمیکنند در خور و خواب هستند، بر این فراش رختخوابی بیندازند،تختخوابی داشته باشند در آن به راحتی بخوابند، از آنها بهرهببرند، اما بندگان خالص خدا، آن هایی هستند که در حرکتمیباشند. زانوها را روی زمین میگذارند پیشانیها را به خاکمیسایند. آن ساعتی که همه در خواب هستند، آنها در راز و نیازمیباشند، آنها در یک عالم دیگری سیر میکنند. «لمیتکالبوا» ،سخن پیغمبر(صلیالله علیه و آله)، دو دسته از مردم را برای مامعرفی میفرماید: مردم به لذایذ دنیا مشغولند، اما بندگان خالصخدا افتراششان کجا است؟ آن موقعی که همه در خواب لذت هستندصورتها را به خاک مینهند. «والرکب» زانوها را به خاکمیسپارند، آن چنانی که پینه میبندد مثل پینه زانوی شتر. لمیتکالبوا پیغمبر میفرماید: این بندگان خالص خدا سگ نیستند«کتکالب الکلاب علی الجیف» همین طوری که سگها روی مردارمیافتند، چطور هرکدام یک تکهای را میخواهند بردارند، بندگانخالص خدا مثل آنها نیستند، این طور نیستند که از این دنیایمردار یک گوشهای را بگیرند.
رسول گرامی اسلام میفرماید: «یراهم الناس» مردم اینها رامیبینند میگویند مثل این که اینها عقلشان پاره سنگ برداشتهاست: «یقولون قد خلطوا» عقل ندارند، اینها دیوانه شدهاند،اما اینها دیوانه نیستند اینها اعقل الناس اند، اینها فکردارند، تامل میکنند، دنیا آنها را به خود مشغول نکرده است.
«رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکرالله; این مردان را خرید وفروشها، و زندگانی دنیا از یاد خدا بازنمیدارد.»
روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مشغول خواندن خطبههاینمازجمعه بودند، یک وقت صدای دهل میآید، مردم که این صدا رامیشنوند، میبینند تجار آمده و مال التجاره آوردهاند. مردمپیغمبر را رها کرده و رفتند. «و اذا راواتجاره او لهوا انفضواالیها و ترکوک قائما قل ما عندالله خیر من اللهو و منالتجاره» پیغمبر به این انسان بگو آن چه در پیشگاه خدا است آنخیر است، آن ارزش دارد.
روزی آقای رشید هجری و آقای حبیب بن مظاهر اسدی یک دیگر راملاقات میکنند، یک نگاه به صورت قرمز آقای حبیب بن مظاهر کرد،گفت: میبینم مردی جانش را در حمایت از فرزند پیغمبر فدا میکند،یک خبر غیبی میدهد. حبیب هم نگاهی به صورت او میاندازد ومیگوید: میبینم انسانی را که در راه حمایت از ولایت و از علی بنابیطالب(علیه السلام)در کنار دار عمروبن حریثبه دار میآویزند.
سومی آمد و از جماعتی که در آن جا بودند پرسید چه شده است؟
گفتند دو تا آدم دروغ گو را این جا دیدیم. آن شخص پرسید آن دونفر چه کسانی بودند؟ گفتند رشید و حبیب بودند. چه گفتند؟ کلماتآن دو را نقل کردند گفت: ای وای برادرم رشید فراموش کرد یکجملهای را بگوید و آن جمله این بود که سر حبیب بن مظاهر را درگردن اسب آویزان میکنند و در بازار کوفه میبرند و برای گرفتنجایزه بیشتر به دربار عبیدالله میروند و پسر حبیب هم در کنارسر پدرش به دنبال آنها راه میافتد. برگشتند گفتند این سومی کهاز او دروغ گوتر بود کیست؟ گفتند میثم تمار است.
پیغمبر اگر میفرماید: «افترش الناس بالفراش» اما«وافترشوا جباههم والرکب» . اینها زانوهایشان را بر زمینمیگذارند، صورت هایشان را در درگاه خدای تبارک و تعالی به خاکمیسایند.این افراد به امور زندگی ظاهری توجه نمیکنند. بشر، تومیتوانی به آن مقام برسی، میتوانی اوج بگیری. در روایت آمدهاست که در روز قیامت از جانب خدای تعالی نامهای به دستبندهمیرسد که در آن آمده است:
« من الحی الذی لایموت الی الحی الذیلایموت قد جعلتک ان تقول لشیء کن فیکون» بنده من این نامه ازخدایی است که حی لایموت است، خدای حی قیوم، خدای زنده، خدایی کهزنده جاوید است. این نامه از خدا استبه تو بندهای که تو هم حیلایموتی، دیگر آن جا مرگ نداری، زندگیات همیشگی است. ای کسی کهبندگی خدا میکنی، نماز میخوانی، امر به معروف و نهی از منکرانجام میدهی، مغرور به اعمالت نیستی، چیزی تو را فریفته نکردهاست. آن وقتخدا میفرماید: بنده من تو را قرار دادم جعلتک انتقول لشیء کن فیکون; یعنی قدرت، قدرت الهی میشوی اگر به چیزیبگویی بشو میشود این مال بنده خدا است. بندگی خدا این چنیناست، تا به این اندازه میرسد، اما در صورتی که گول شیطان رانخورد.
خدای تبارک و تعالی در باره شیطان میفرماید: وقتی که اینشیطان رانده شد عرض کرد خدا من این دنیا را برایشان این قدرزینت میدهم، جلوه میدهم که فقط توجه آنان به دنیا باشد.
«ولاغوینهم اجمعین» همه این بندگانت را اغوا میکنم، من اینهارا گمراه میکنم و به ضلالت میکشانم. ای بشر! میدانی چرا تو اینقدرت و کمال را پیدا میکنی، برای این که فرشتگان نمیتوانند مثلتو بالا بروند، آنها نمیتوانند مثل شما کمال پیدا کنند، کمالمال انسان است، تو انسانی که بین این دو قدرت و این دو نیروقرار گرفتهای، نیروی رحمانی و نیروی شیطانی، نیروی هوس، نیرویعقل، این دو تا در جنگ و جدال هستند تا یکی بر دیگری غالب شودیکی میبینی حبیب بن مظاهر اسدی میشود. حبیب وقتی که روز هشتمبه سرزمین کربلا میآید، دختر کبرای علی(علیه السلام)زینب(سلامالله علیها)میفرماید: چه خبر است؟ میگویند حبیب بن مظاهر اسدیبرای یاری حسینت آمده است. زینب مینشیند میفرماید سلامم را بهحبیب برسانید، بگویید حبیب خوش آمدی. سلام زینب به حبیب رسید، حبیب روی زمین نشست و شروع کرد گریه کردن، حبیب چرا گریهمیکنی؟ گفت: گریهام برای مظلومیتحسین(علیه السلام)است که یکنفر که برای یاری حسین میآید، زینب دختر علی سلام برای اومیفرستد، این زینب است این حبیب است، اما آن طرف را ببین.
امام(علیه السلام)عمر بن سعد را خواست ; عمر اگر دیگران مرانمیشناسند، تو مرا میشناسی، تو از من با خبری، پدرم و مادرم رامیشناسی. عمر بن سعد گفت چه کنم؟ حسین، من در آن جا خانه وزندگی دارم. امام حسین(علیه السلام) فرمود: خانه و زندگی برایتو فراهم میکنم گفت: املاک دارم فرمود: املاک تحویل تو میدهم،زمینی که بهترین زمین در اطراف مدینه است و پدرم علی(علیهالسلام)آن را مهیا کرده، آن زمین را به تو میدهم. گفت: زن وبچهام در آن جایند. امام حسین (علیه السلام)دید آمادگی ندارد.
«لاغوینهم اجمعین» اغوا نشوید گولمان نزنند، علم، مال،ریاست، حب دنیا ما را مغرور نکند و بالاخره شیطان گردن کلفت درکنار ما است، همه جا قدم میزند، بازار، اداره، فیضیه، دانشگاه.
همه جا میتواند بندگان خدا را اغوا کند، آن وقت من فکر نکنم هرکاری که انجام میدهم درست است.
داستانی را ملای رومی نقل میکند میگوید: شخصی بیمار بود،ناگهان دید مثل این که از قسمت پایین خانه اشان صدایی میآید،به پشتبام رفته و نگاهی کرد و گفت: کیستی؟ گفت: من دهل زنم،شیپور میزنم. گفت: شیپور تو چرا صدا ندارد، صدایش خیلی خفیفاست. گفت: صدایش فردا در میآید. این مرد که بود؟ دزد بود. آقایبیمار آمد که استراحتبکند، دزد همه چیز را برد، صبح دیدند همهخانه را غارت کرده است، سر و صدا پیچید فهمید این دهل زنی کهگفته بود فردا صدا میکند مقصودش چه بوده است. حالا این دنیا رانگاه بکن، این شیطان، دین، حقیقت، واقعیت تقوا، ذکر خدا،شخصیت، فضیلت، صلح، صفا، خلوص و همه چیزمان را غارت میکند.
صدا آن روزی بلند میشود که کار از کار گذشته باشد. باز اینبندگان خدا نگاه میکنند میگویند: خدایا برگردانمان. مابرگردیم، گر چه تا حالا ظلم کردیم، ستم کردیم، باعث ناراحتیدیگران شدیم خطاب میرسد: «اخسئوا فلاتکلمون» خفه شوید و سخنمگویید.
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا» درستبه مضمون این آیه توجهکنید پیغمبر (صلی الله علیه و آله)به این مردم بگو آیا میخواهید آن کسی را که از همه بدبختتر استبه شما معرفی کنم؟
آن هایی که «ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا» آن هایی که کارهاینا به جا کردند، اعمالی که ذرهای ارزش نداشته و حبط و نابودمیشوند. ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنونصنعا; خیال میکنند کار خوبی انجام میدهند. حیدریها میگویند کارما خوب است، نعمتیها میگویند کار ما خوب است، هر کسی کار خودرا خوب میپندارد. عرضه بدارید، «و لقد کنت فی غفله من هذا»
خدای تبارک و تعالی دیگر راه را برای ما نشان داده است. بندهمن، تو از این امور غافل بودی. اگر برای خدا کار کنید، خدایمنان هم در روز وانفسا به فریادمان میرسد.
مرحوم مجلسی میگوید: یک عمل باعث نجات من شد. یک روز سوار برحمارم از بازار اصفهان میرفتم، دیدم مردم جمع شدهاند و شخصی رامیزنند. گفتم چه خبر است؟ گفتند این آقا بدهکار است. علامهمجلسی فرمود دست نگه دارید، طلب همه شما به عهده من باشد، بهخانه من بیایید تا طلبهای شما را پرداخت کنم. آن شخص با وساطتعلامه از دست طلب کاران نجات مییابد و علامه تمام بدهیهای آن شخصرا میپردازد.
عدهای هستند که بیش از درآمدشان خرج میکنند و حساب و کتابیدر دخل و خرج زندگی ندارند، این افراد بعد از مدتی در زندگیمستاصل میشوند.
نقل شده وقتی ناصرالدین شاه برای دیدن ملا هادی سبزواری بهسبزوار میرود حاجی به دیدن او نرفت. ناصر گفت: همه آمدند چراحاج ملا هادی نیامد. گفتند: آقا ملایی است که فقط به درس و بحثاشتغال دارد. گفت: پس ما به دیدن او میرویم. ناصرالدین شاه بهدیدن حاجی میرود، بعد از احوال پرسی، نزدیک ظهر، ناصرالدین شاهبه حاجی میگوید اجازه میدهید امروز ناهار خدمتشما باشیم. حاجیسبزواری میفرماید: باش. سفره را انداختند دیدند یک کاسه چوبی، مقداری ماستبا مقداری نان خشکیده آوردند و سه تا قاشق همکنارش گذاشتند. حاجی، آب و ماست را برداشته در کاسهای میریزد ونان خشک را هم داخلش تریت میکند. ناصر هم یک کاسه را برمیداردو این دوغ را داخلش میریزد و نان خشک را داخل کاسه میریزدلقمهای را برمی دارد و نمیتواند بخورد. حاج ملاهادی هفتاد ساله،این پیرمردی که کتابش، در حوزههای علمیه تدریس میشود، عارف،مجتهد، فیلسوف، اما غذایش این چنین است. گفت: آقای سبزواریمیخواهم از شما مالیات نگیرم. فرمود: نه، مالیات را میدهم چرا؟
فرمود: برای این که مالیات را از من نگیری باید از بقیه مردمبگیری، من سبب ظلم کردن بر همه مردم میشوم. اگر صد تومان بدهیمن است و تو آن را نگیری از بقیه مردم میگیری، اگر مالیات رایک نفر ندهد، این بر دیگران تحمیل میشود. حاجی سبزواری متوجهاست، آقا میخواهیم به شما حواله آرد و گندم و روغن بدهیم.
فرمود: نه من یک مزرعهای موروثی دارم، از زراعتخرج زن و بچهامرا در میآورم، همین قدر کفایت میکند.
خدا میفرماید: در روز قیامت این پرده را از جلو چشمتان برمیداریم. «فبصرک الیوم حدید» این چشم تان تیزبین میشود، بهپرونده نگاه میکند میبیند کوچکی و بزرگی نیست مگر در اینپرونده ثبت و ضبط شده است.
در مناجات شعبانیه امیرالمومنین عرضه میدارد: خدایا! انترکتنی عن بابک فبمن الوذ و ان رددتنی عن جنابک فبمن اعوذ;خدایا! اگر مرا از در خانه ات برانی به که پناه ببرم؟ انک کادحالی ربک کدحا فملاقیه ; سیر داریم میکنیم این مبارزه درونی راداریم اگر این هواها را کنار گذاشتیم خدایی شدیم صبغه الهیگرفتیم نتیجه میگیریم.
برگرفته از : مجله پاسدار اسلام شماره 219 – 220
منبع: ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/س
خدا در آیهای از قرآن به این مطلب اشاره فرموده است: «یاایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ؛ ای انسان حقا که توبه سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهیکرد.»
انسان در این سیر به ملاقات خدا میرسد خدای تعالی در جاییمیفرماید: شک و شبهه نکنید و بدانید «واعلموا انکم ملاقوه»
همه شما انسانها به ملاقات پروردگار نائل میشوید. باز در جایدیگر میفرماید:
آن هایی که ملاقات پروردگار را تکذیب میکنند،آنها راه یافتگان نیستند، راهشان را پیدا نکردهاند. حال اینملاقات پروردگار چیست؟
آیا معنای ملاقات مرگ است؟ یا این که مراد از ملاقات پروردگار،رسیدن به لذایذی است که خدای تبارک و تعالی برای انسان فراهمکرده: نعمتبهشت، حورالعین، آب حوض کوثر آنی که «لاعین رات و لااذن سمعت» آن چنان نعمتهایی که نه گوش شنیده و نه چشمی دیدهاست آیا منظور این استیا مراد از لقاءالله «وجه الله» است.
انسان باید آن قدر سیر معنوی کند تا به آن درجه برسد.
حال از این سه معنا کدام یک مورد نظر است؟
حقیقت این است که درک این مطالب برای انسان مشکل است، چون مامحدودیم، در فلسفه ثابتشده انسان محدود است جلوش باز نیست،این انسان از مادری به دنیا آمده و یک روزی هم از دنیا میرود،این محدوده بشر است. بچهای که در شکم مادر است، از عالم دنیاخبر ندارد، آن چه هست در شکم مادر است، غذای او در آن جا ترتیبداده شده است. دفع سمومات در همان جا انجام میگیرد. وقتی که پابه دنیا مینهد یک دنیای دیگری را میبیند.
ما در این جهان مانند همان جنین هستیم، از عالم دیگر خبرنداریم، نمیدانیم در عالم برزخ و قیامت چه خبر است، و لذا آنچه که میبینیم همین دنیا است. غیر از این دنیا برای ما جلوهدیگری ندارد. عالمی که خدای تبارک و تعالی میفرماید: «فیهاماتشتهی الانفس و تلذالاعین» هر چه که نفست در آن جا بخواهدبرای شما تهیه کردهایم، هر لذتی که شما میخواهید، برای شماتدارک دیدهایم.
آنهایی که این معنا را درک کردند توجهی به این جهان، بهلذایذ این جهان، ننمودند. آنها متوجه عالم دیگر هستند ومیدانند که این جهان، محسوساتی بیشتر نیست.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)میفرمایند: «تنعموابالدنیا» عدهای در این دنیا فقط به همین خوشیهای دنیا، بهنعمتهای دنیا و لذایذ دنیا خودشان را مشغول کردند، اما ازلذایذ آخرت غافلند، در مقابل آنها دسته دیگری هستند که:
«تنعموا بذکرالله» آنها به یاد خدا هستند، یاد خدا برای آنهانعمت است، اما انسانهای عادی، انسانهای محدود، به لذایذ دنیا ولذتهای ظاهری آن توجه میکنند، اما به لذایذ آخرتی توجهیندارند. پیغمبر میفرماید: «وافترش الناس بالفراش» اما «وافترشوا جباههم و الرکب» بندگانی که به این لذتهای دنیا توجهمیکنند در خور و خواب هستند، بر این فراش رختخوابی بیندازند،تختخوابی داشته باشند در آن به راحتی بخوابند، از آنها بهرهببرند، اما بندگان خالص خدا، آن هایی هستند که در حرکتمیباشند. زانوها را روی زمین میگذارند پیشانیها را به خاکمیسایند. آن ساعتی که همه در خواب هستند، آنها در راز و نیازمیباشند، آنها در یک عالم دیگری سیر میکنند. «لمیتکالبوا» ،سخن پیغمبر(صلیالله علیه و آله)، دو دسته از مردم را برای مامعرفی میفرماید: مردم به لذایذ دنیا مشغولند، اما بندگان خالصخدا افتراششان کجا است؟ آن موقعی که همه در خواب لذت هستندصورتها را به خاک مینهند. «والرکب» زانوها را به خاکمیسپارند، آن چنانی که پینه میبندد مثل پینه زانوی شتر. لمیتکالبوا پیغمبر میفرماید: این بندگان خالص خدا سگ نیستند«کتکالب الکلاب علی الجیف» همین طوری که سگها روی مردارمیافتند، چطور هرکدام یک تکهای را میخواهند بردارند، بندگانخالص خدا مثل آنها نیستند، این طور نیستند که از این دنیایمردار یک گوشهای را بگیرند.
رسول گرامی اسلام میفرماید: «یراهم الناس» مردم اینها رامیبینند میگویند مثل این که اینها عقلشان پاره سنگ برداشتهاست: «یقولون قد خلطوا» عقل ندارند، اینها دیوانه شدهاند،اما اینها دیوانه نیستند اینها اعقل الناس اند، اینها فکردارند، تامل میکنند، دنیا آنها را به خود مشغول نکرده است.
«رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکرالله; این مردان را خرید وفروشها، و زندگانی دنیا از یاد خدا بازنمیدارد.»
روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مشغول خواندن خطبههاینمازجمعه بودند، یک وقت صدای دهل میآید، مردم که این صدا رامیشنوند، میبینند تجار آمده و مال التجاره آوردهاند. مردمپیغمبر را رها کرده و رفتند. «و اذا راواتجاره او لهوا انفضواالیها و ترکوک قائما قل ما عندالله خیر من اللهو و منالتجاره» پیغمبر به این انسان بگو آن چه در پیشگاه خدا است آنخیر است، آن ارزش دارد.
روزی آقای رشید هجری و آقای حبیب بن مظاهر اسدی یک دیگر راملاقات میکنند، یک نگاه به صورت قرمز آقای حبیب بن مظاهر کرد،گفت: میبینم مردی جانش را در حمایت از فرزند پیغمبر فدا میکند،یک خبر غیبی میدهد. حبیب هم نگاهی به صورت او میاندازد ومیگوید: میبینم انسانی را که در راه حمایت از ولایت و از علی بنابیطالب(علیه السلام)در کنار دار عمروبن حریثبه دار میآویزند.
سومی آمد و از جماعتی که در آن جا بودند پرسید چه شده است؟
گفتند دو تا آدم دروغ گو را این جا دیدیم. آن شخص پرسید آن دونفر چه کسانی بودند؟ گفتند رشید و حبیب بودند. چه گفتند؟ کلماتآن دو را نقل کردند گفت: ای وای برادرم رشید فراموش کرد یکجملهای را بگوید و آن جمله این بود که سر حبیب بن مظاهر را درگردن اسب آویزان میکنند و در بازار کوفه میبرند و برای گرفتنجایزه بیشتر به دربار عبیدالله میروند و پسر حبیب هم در کنارسر پدرش به دنبال آنها راه میافتد. برگشتند گفتند این سومی کهاز او دروغ گوتر بود کیست؟ گفتند میثم تمار است.
پیغمبر اگر میفرماید: «افترش الناس بالفراش» اما«وافترشوا جباههم والرکب» . اینها زانوهایشان را بر زمینمیگذارند، صورت هایشان را در درگاه خدای تبارک و تعالی به خاکمیسایند.این افراد به امور زندگی ظاهری توجه نمیکنند. بشر، تومیتوانی به آن مقام برسی، میتوانی اوج بگیری. در روایت آمدهاست که در روز قیامت از جانب خدای تعالی نامهای به دستبندهمیرسد که در آن آمده است:
« من الحی الذی لایموت الی الحی الذیلایموت قد جعلتک ان تقول لشیء کن فیکون» بنده من این نامه ازخدایی است که حی لایموت است، خدای حی قیوم، خدای زنده، خدایی کهزنده جاوید است. این نامه از خدا استبه تو بندهای که تو هم حیلایموتی، دیگر آن جا مرگ نداری، زندگیات همیشگی است. ای کسی کهبندگی خدا میکنی، نماز میخوانی، امر به معروف و نهی از منکرانجام میدهی، مغرور به اعمالت نیستی، چیزی تو را فریفته نکردهاست. آن وقتخدا میفرماید: بنده من تو را قرار دادم جعلتک انتقول لشیء کن فیکون; یعنی قدرت، قدرت الهی میشوی اگر به چیزیبگویی بشو میشود این مال بنده خدا است. بندگی خدا این چنیناست، تا به این اندازه میرسد، اما در صورتی که گول شیطان رانخورد.
خدای تبارک و تعالی در باره شیطان میفرماید: وقتی که اینشیطان رانده شد عرض کرد خدا من این دنیا را برایشان این قدرزینت میدهم، جلوه میدهم که فقط توجه آنان به دنیا باشد.
«ولاغوینهم اجمعین» همه این بندگانت را اغوا میکنم، من اینهارا گمراه میکنم و به ضلالت میکشانم. ای بشر! میدانی چرا تو اینقدرت و کمال را پیدا میکنی، برای این که فرشتگان نمیتوانند مثلتو بالا بروند، آنها نمیتوانند مثل شما کمال پیدا کنند، کمالمال انسان است، تو انسانی که بین این دو قدرت و این دو نیروقرار گرفتهای، نیروی رحمانی و نیروی شیطانی، نیروی هوس، نیرویعقل، این دو تا در جنگ و جدال هستند تا یکی بر دیگری غالب شودیکی میبینی حبیب بن مظاهر اسدی میشود. حبیب وقتی که روز هشتمبه سرزمین کربلا میآید، دختر کبرای علی(علیه السلام)زینب(سلامالله علیها)میفرماید: چه خبر است؟ میگویند حبیب بن مظاهر اسدیبرای یاری حسینت آمده است. زینب مینشیند میفرماید سلامم را بهحبیب برسانید، بگویید حبیب خوش آمدی. سلام زینب به حبیب رسید، حبیب روی زمین نشست و شروع کرد گریه کردن، حبیب چرا گریهمیکنی؟ گفت: گریهام برای مظلومیتحسین(علیه السلام)است که یکنفر که برای یاری حسین میآید، زینب دختر علی سلام برای اومیفرستد، این زینب است این حبیب است، اما آن طرف را ببین.
امام(علیه السلام)عمر بن سعد را خواست ; عمر اگر دیگران مرانمیشناسند، تو مرا میشناسی، تو از من با خبری، پدرم و مادرم رامیشناسی. عمر بن سعد گفت چه کنم؟ حسین، من در آن جا خانه وزندگی دارم. امام حسین(علیه السلام) فرمود: خانه و زندگی برایتو فراهم میکنم گفت: املاک دارم فرمود: املاک تحویل تو میدهم،زمینی که بهترین زمین در اطراف مدینه است و پدرم علی(علیهالسلام)آن را مهیا کرده، آن زمین را به تو میدهم. گفت: زن وبچهام در آن جایند. امام حسین (علیه السلام)دید آمادگی ندارد.
«لاغوینهم اجمعین» اغوا نشوید گولمان نزنند، علم، مال،ریاست، حب دنیا ما را مغرور نکند و بالاخره شیطان گردن کلفت درکنار ما است، همه جا قدم میزند، بازار، اداره، فیضیه، دانشگاه.
همه جا میتواند بندگان خدا را اغوا کند، آن وقت من فکر نکنم هرکاری که انجام میدهم درست است.
داستانی را ملای رومی نقل میکند میگوید: شخصی بیمار بود،ناگهان دید مثل این که از قسمت پایین خانه اشان صدایی میآید،به پشتبام رفته و نگاهی کرد و گفت: کیستی؟ گفت: من دهل زنم،شیپور میزنم. گفت: شیپور تو چرا صدا ندارد، صدایش خیلی خفیفاست. گفت: صدایش فردا در میآید. این مرد که بود؟ دزد بود. آقایبیمار آمد که استراحتبکند، دزد همه چیز را برد، صبح دیدند همهخانه را غارت کرده است، سر و صدا پیچید فهمید این دهل زنی کهگفته بود فردا صدا میکند مقصودش چه بوده است. حالا این دنیا رانگاه بکن، این شیطان، دین، حقیقت، واقعیت تقوا، ذکر خدا،شخصیت، فضیلت، صلح، صفا، خلوص و همه چیزمان را غارت میکند.
صدا آن روزی بلند میشود که کار از کار گذشته باشد. باز اینبندگان خدا نگاه میکنند میگویند: خدایا برگردانمان. مابرگردیم، گر چه تا حالا ظلم کردیم، ستم کردیم، باعث ناراحتیدیگران شدیم خطاب میرسد: «اخسئوا فلاتکلمون» خفه شوید و سخنمگویید.
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا» درستبه مضمون این آیه توجهکنید پیغمبر (صلی الله علیه و آله)به این مردم بگو آیا میخواهید آن کسی را که از همه بدبختتر استبه شما معرفی کنم؟
آن هایی که «ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا» آن هایی که کارهاینا به جا کردند، اعمالی که ذرهای ارزش نداشته و حبط و نابودمیشوند. ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنونصنعا; خیال میکنند کار خوبی انجام میدهند. حیدریها میگویند کارما خوب است، نعمتیها میگویند کار ما خوب است، هر کسی کار خودرا خوب میپندارد. عرضه بدارید، «و لقد کنت فی غفله من هذا»
خدای تبارک و تعالی دیگر راه را برای ما نشان داده است. بندهمن، تو از این امور غافل بودی. اگر برای خدا کار کنید، خدایمنان هم در روز وانفسا به فریادمان میرسد.
مرحوم مجلسی میگوید: یک عمل باعث نجات من شد. یک روز سوار برحمارم از بازار اصفهان میرفتم، دیدم مردم جمع شدهاند و شخصی رامیزنند. گفتم چه خبر است؟ گفتند این آقا بدهکار است. علامهمجلسی فرمود دست نگه دارید، طلب همه شما به عهده من باشد، بهخانه من بیایید تا طلبهای شما را پرداخت کنم. آن شخص با وساطتعلامه از دست طلب کاران نجات مییابد و علامه تمام بدهیهای آن شخصرا میپردازد.
عدهای هستند که بیش از درآمدشان خرج میکنند و حساب و کتابیدر دخل و خرج زندگی ندارند، این افراد بعد از مدتی در زندگیمستاصل میشوند.
نقل شده وقتی ناصرالدین شاه برای دیدن ملا هادی سبزواری بهسبزوار میرود حاجی به دیدن او نرفت. ناصر گفت: همه آمدند چراحاج ملا هادی نیامد. گفتند: آقا ملایی است که فقط به درس و بحثاشتغال دارد. گفت: پس ما به دیدن او میرویم. ناصرالدین شاه بهدیدن حاجی میرود، بعد از احوال پرسی، نزدیک ظهر، ناصرالدین شاهبه حاجی میگوید اجازه میدهید امروز ناهار خدمتشما باشیم. حاجیسبزواری میفرماید: باش. سفره را انداختند دیدند یک کاسه چوبی، مقداری ماستبا مقداری نان خشکیده آوردند و سه تا قاشق همکنارش گذاشتند. حاجی، آب و ماست را برداشته در کاسهای میریزد ونان خشک را هم داخلش تریت میکند. ناصر هم یک کاسه را برمیداردو این دوغ را داخلش میریزد و نان خشک را داخل کاسه میریزدلقمهای را برمی دارد و نمیتواند بخورد. حاج ملاهادی هفتاد ساله،این پیرمردی که کتابش، در حوزههای علمیه تدریس میشود، عارف،مجتهد، فیلسوف، اما غذایش این چنین است. گفت: آقای سبزواریمیخواهم از شما مالیات نگیرم. فرمود: نه، مالیات را میدهم چرا؟
فرمود: برای این که مالیات را از من نگیری باید از بقیه مردمبگیری، من سبب ظلم کردن بر همه مردم میشوم. اگر صد تومان بدهیمن است و تو آن را نگیری از بقیه مردم میگیری، اگر مالیات رایک نفر ندهد، این بر دیگران تحمیل میشود. حاجی سبزواری متوجهاست، آقا میخواهیم به شما حواله آرد و گندم و روغن بدهیم.
فرمود: نه من یک مزرعهای موروثی دارم، از زراعتخرج زن و بچهامرا در میآورم، همین قدر کفایت میکند.
خدا میفرماید: در روز قیامت این پرده را از جلو چشمتان برمیداریم. «فبصرک الیوم حدید» این چشم تان تیزبین میشود، بهپرونده نگاه میکند میبیند کوچکی و بزرگی نیست مگر در اینپرونده ثبت و ضبط شده است.
در مناجات شعبانیه امیرالمومنین عرضه میدارد: خدایا! انترکتنی عن بابک فبمن الوذ و ان رددتنی عن جنابک فبمن اعوذ;خدایا! اگر مرا از در خانه ات برانی به که پناه ببرم؟ انک کادحالی ربک کدحا فملاقیه ; سیر داریم میکنیم این مبارزه درونی راداریم اگر این هواها را کنار گذاشتیم خدایی شدیم صبغه الهیگرفتیم نتیجه میگیریم.
برگرفته از : مجله پاسدار اسلام شماره 219 – 220
منبع: ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/س